وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

فرهنگ واژگان پارسی سره 3

   فرهنگ واژگان پارسی سره 3

 بخش سوم

کلیک کنید:  بخش اول در اینجا

کلیک کنید:  بخش دوم در اینجا

ادامه فهرست

ک

کریه المنظر: زشت

کاباره: میک ده

کابوس: خفتک، بختک

کابینت: گنجه

کاپیتان: هوانورد، خلبان

کاپیتن: فرمانده، سروان

کاتاراکت: آبمروارید ( ه ف ) ،

کاتالیزور: کنشیار، کنش یار

کاتب: نویسنده، نگارنده، دبیر

کاتوزی: دین یار

کادر: چهرچوب، چهارچوب

کادو: پیشکش، ارمغان

کاذب: کذب، دروغین، دروغگو، دروغپرداز، دروغ

کاسبی: کار و پیشه

کاراکتر: نویسه

کارت: برگی، برگه

کارت پستال: پیک برگ

کارت تبریک: شادباش برگ

کارت دعوت: برگه فراخوانی

کارت عروسی: جشن برگ

کارتابل: نامه دان

کارچاق کن: میانجی

کارخانجات: ها کارخانه

کارد جراحی: نیشتر، نِشتر

کارلش: مژه خودرو، مژه، مژخودرو

کاریزماتیک: فرِهمند

کاریکاتور: خندک

کاسب: فروشنده، سوداگر، پیشه ور

کاشف: یابنده، بازیابنده، آشکارگر

کافر:ناباور،خدا نشناس،ناگرویده،ناگرونده،ناخستو، بیدین، بیخدا،بجا نیاورنده

کافه: نوشگاه، قهوه خانه، چایخانه

کافی: بسنده، بس، بایسته

کافی است: بس است

کافی و وافی: بایسته و شایسته

کاکایو: خرمک

کاکائو: خرمک

کالج: آموزشگاه

کام طلب: کامجو

کامپیوتر: رایانه

کامل:همهگیر،فرگشته،رسا،درست،پایان یافته،بیرخنه،بیخرده،بُوَنده،آکنده،آرسته،انجام یافته،اسپور

کامل کردن: فرجامانیدن

کاملا: سراسر، بیگفتگو، بیچون و چرا، به درستی

کاملاً:سد درسد،همگی، سرتاسر، سراسر، بیکم و کاست، بیخرده، به راستی، به درستی

کامنت: دیدگاه

کامیون: باری

کان لم یکن: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده

کاناپه: نیمکت، دیوان، آسایه

کانال: آبراهه، آبراه

کاندید: نامزد

کاندیدا: نامه بر، نامزد

کانون: باشگاه، آتشدان

کاهل: سست، تنبل، تن پرور

کاهلی: تنبلی

کاور: رویه، روکش، روپوش

کاینات: سپهر، زمین و زمان، چرخ گردون، چرخ، جهان هستی

کائنات: سپهر، زمین و زمان، چرخ گردون، چرخ، جهان هستی

کبد: جگر

کبد مصنوعی: جگرواره

کبر: خودنمایی، خودخواهی، خود بزرگ بینی، بزرگ

کبرسن: سالخوردگی، پیری

کبریا: والایی، فر، شکوه، بزرگی

کبریت: گیرانه، گوگرد، آتشزنه

کبیر: مهان، گرامی، بلند پایه، بزرگ

کبیسه:بهیزک

کپسول: پوشینه

کپی:رونوشت (ه ف)روگرفت (ه ف)، نگاره،روی نوشت،رونگاشت

کپی پلی: روبردار

کت: کرته

کتاب: نوشته، نوشتار، نسک، نامک، ماتیکان

کتاب اندرز: پندنامک

کتاب جلد: پوشینه

کتاب جنگ: کارنامک

کتاب حقوق: داتستان نامک

کتاب دعا: نیایش نامه

کتاب مقدس: نامه اشویک، مانسر

کتابت: نویسندگی، نوشتن، دبیری

کتابچه: دفترچه

کتابخانه: نسکخانه

کتب: نسک ها ها، ماتیکان

کتبی: نوشتاری

کتری برقی: آب‌گرم‌کُنَک

کتف: کت، شانه

کتک: کوبه، چوبدستی

کتگورایز: رده بندی، دسته بندی

کتگوری: رده، دسته

کتلت: کباب فرنگی

کتمان: نهان کاری، رازپوشی، پنهان کردن

کتیبه: نبشته، سنگنبشته

کثافت: ناپاکی، پلیدی، آلودگی

کثرت:فزونی،فراوانی،سرشاری،بسیاری،انبوهی

کثیر: گسترده، گزاف، فراوان، بسیار، بزرگ، انبوه

کثیر الانتشار: پرشمارگان

کثیرالاضلاع: چندپهلو،چند بر،بسیاربربسیار پهلو

کثیرالانتشار: پر شمارگان، با چاپ گسترده

کثیرالزاویه: چند گوشه

کثیرالوقوع: پررویداد، پرپیشامد

کثیف: ناپاکی، ناپاک، چگال، چرک آلود، آلوده -چِرکین

کثیف کردن: آلودن

کج: کژ

کج خلق: کژخوی، بد خوی

کج سلیقگی: کژپسندی

کج طبع: کژسرشت، کژخوی، کژ نهاد

کد: شماره، راز، دسترنج

کدر: لرد، گرفته، تیره، تار، اندوه

کدورت: تیرگی،رنجیدگی، رنجوری، دلگیری،دلتنگی، تیره شدن

کذاب: دروغگو، دروغپرداز

کذایی: ساختگی، آنچنانی

کذائی: آنچنانی

کذب: دروغ

کرات: بارها

کرامت: رادی، دهش، جوانمردی، بزرگی، بزرگواری، بخشندگی

کراهت: ناپیدا، ناپسندی، زشتی، بیزاری

کرایه: ماهبها، گاهبها، سالبها، روزبها، پرداخت، بمزد

کرایه دادن: بمزد دادن

کرایه کردن: بمزد گرفتن

کردن ساقط: برکنارکردن

کردن غربال: بیختن

کرستال: بلور ( ه ف ) ،

کرسی: چارپایه، تخت، اورنگ

کرم: نرماک، سرشیر، رادی، دهش، خامه، جوانمردی، بخشش

کرنش: فروتنی، سرفرودآوردن

کره: گویین، گویال، گوی، گردنده،گردان

کره ی: گویین، گردنده، گرد ان

کروی: گوییک، گویالی، گرد

کریدور: سرسرا، دالان

کریستال: بلوره ( ه ف ) ،

کریم: فراخدست،راد ،جوانمرد(مهربان،راد،دهشگر،دلجو،دست ودل باز،بخشنده

کریه: زشت، بدریخت

کریه المنظر: زشت روی

کزاز: سوزین، پی فشردگی

کسالت: ناخوشی، رنجوری، بیماری

کسالت داشتن: ناخوشی داشتن، ناخوش بودن

کسب: سوداگری، درآمد، پیشه وری، پیشه -اندوزیدن

کسب علم: دانش اندوزی

کسب و حرفه: کار و پیشه

کسب و کار: سوداگری

کسبه: سوداگران، پیله وران، پیشه وران

کسر: کم، کاهش، زیر، برداشتها، برخه، برخ، بخش

کسر کردن: کم کردن، کاهیدن، کاستن

کسرکردن: کم کردن، کاهیدن، کاستن

کسره: زیرواگ، زیرنشان، زیر

کسری: خسرو پرویز، خسرو

کسل: ناتوان، رنجور، دلتنگ

کسوت: رخت، جامه، پوشش، پوشاک

کسوف: گرفت،خورشیدگرفتگی،خورشیدگرفتگی،آفتاب گرفتگی

کش و قوس: پیچ و تاب

کشاف: پرده گشاینده، آشکارکننده

کشف:یافتن،یابش،هویداکردن،نویابی،دریافت پیداکردن،پی برد،آشکارسازی

کشف کردن: یافتن

کشفیات: ها یافته

کشورهای حوزه خلیج فارس: کشورهای گرداگرد خلیج فارس

کشیدن زحمت: کوشیدن

کشیک: نگهبانی

کشیک دادن: پاسداری

کعبه: چارتاق

کف: دست، پنجه

کفاره: کیفر، تاوان، پرداخت، پادافره، بازدهی

کفاش: کفشگر (کفش واژه ای پارسی است)،کفشدوز

کفاشی: کفشگری-کفشدوزی

کفاف: بسنده، بسندگی، بس روزگذر

کفالت: نمایندگی، سرپرستی، جانشینی

کفالت نامه: پایند نامه

کفایت: کاردانی، شایستگی، بسنده، بسندگی، برازندگی

کفایت داشتن: شایستگی داشتن، بس بودن

کفایت کردن: کارساختن، بسیدن،بسنده بودن، بسندگی، برآمدن

کفایت می کند: بسنده میکند

کفایت میکند: بسنده میکند

کفر: ناباوری، خدا نشناسی، بیدینی، بیخدایی

کفران: ناسپاسی 

کفران نعمت: ناسپاسی

کفرنعمت: نمک نشناسی، ناسپاسی

کفش:پاپوش

کفل: سرینک، ران

کفن: مرگ جامه، مرده پوش، جامه مرده

کفن و دفن: خاکسپاری

کفه: گرده، گرد، چاهک

کفیل: پایَندان ( ه ب )، سرپرست، جانشین

کک: زغال سنگ

کل: یکسره، همه، همگی، هماد، سراسر

کل دوستان: همه دوستان

کلا: یکسره، یکجا، همه، همگی، سراسر، رویهمرفته، رویهم

کلاً: یکسره، همه، همگی، سراسر، رویهمرفته 

کلاچ: چنک

کلاژ: دوبینی، دوبین

کلاس: رسته، رده، دانشپایه، پایه، آموزگاه

کلاسه: رده ( ه ف ) ،

کلاسهبندی: ردهبندی ( ه ف ) ،

کلاسیک: دیرینه

کلام: گویش، گفته، گفتار، گفت، سخن

کلام الهی: وخش

کلام بلیغ: گفتار شیوا، سخن رسا

کلام خدا: سخن خدا

کلام صریح: گفتار بی پرده

کلام موزون: سروده

کلاینت: رایانه خرد، رایانک، خرد رایانه-رایانک

کلب: سگ

کلروفیل: سبزینه ( ه ف ) ،

کلمات: واکافت، واژهها، واژگان

کلمات قصار: گزین گویه، سخنان رسا و شیوا

کلمه: واژه

کلمه تخصصی: دانشواژه

کلمه عبور: گذرواژه

کلمه عبور رمز: گذرواژه

کلمه علمی: دانشواژه

کلمه تخصصی: دانشواژه

کلمه علمی: دانشواژه

کلوب: باشگاه

کلوپ: باشگاه

کلی: همهگیر، همادی، فراگیر، سراسری، بسیار

کلیات: مهینگان، دیوان

کلیپ: نمایاندن، نماهنگ

کلیپ تصویری: نماهنگ

کلیت: همگی، فراگیری، بنیادین، بنیادوری

کلیچه: گردماه

کلید:بندگشا

کلیک: تلیک

کلیمی: یهودی

کلینیسین: پزشک بالینی

کلینیک: درمانگاه ( ه ف ) ،

کلینیکال: بالینی ( ه ف )، درمانگاهی

کلینیکی: درمانگاهی ( ه ف ) ،

کلیه: هام )، همه، همگی

کم جرات: ترسو، بزدل

کم جمعیت: کم بوم

کم حرص: کم آز

کم حوصله:ناشکیبا،ناشکیب

کم خرج: کم هزینه

لطیف: مهین

لهجه: شیوَه

کم سئوال: کم پرس

کم طاقت: کم تاب

کم ظرفیت: کم گنجایش، کم شکیب، خود گم کرده

کم عمر: کم سال

کم عمق: کم ژرفا

کم فرصت: کم زمان

کم فضا: کم جا

کم فهم: کم هوش

کم قدر: کم ارج

کم محلی: کم مهری

کم نظیر: کم مانند، بیمانند

کم و کیف: چونی و چندی، چند و چون، چگونگی

کما: ژرفخواب

کما فی السابق:همچون گذشته،همچون پیش،همچنان،مانند گذشته

کمافی السابق:چون گذشته،مانند گذشته

کماکان: همچنان، چنانکه بود، چنان که هست

کمال:والایی،کهتری،فرهیختگی،فرگشتگی،فرازمندی،شایستگی،پایان،انجام 

کمال طلب: آرمانخواه

کمال طلبانه: آرمانگرایانه 

کمال طلبی: آرمانگرایی

کمالات: شایستگیها، شایستگی

کماندو: تکاور

کمپوت: خوشاب ( ه ف ) ،

کمپین: پویش

کمپین تبلیغاتی: پویش، برنامه آگهی

کمد: گنجه، اِشکاف

کمدی: شوخواره، خنده دار

 کمعقلی: تهیساری

کمک: یاوری، یاری، پشتیبانی

کمک به یکدیگر: همیاری

کمک دهنده: همیار، دستیار

کمک کار: یارکار، اَییار

کمه حم: دادگاه

کموزیادی: کمابیشی ( هد ) ،

کمیت: چندی، اندازه

کمیت و کیفیت: چندی و چونی ( هد )، چند و چونی ( هد ) ،

کمیته: گروه، کارگروه

کمیسیون: انجمن

کمین:گوش بزنگ،خود نهانیدن، پنهان شدن، پنهان،بزنگه،بزنگاه

کن فیکون: زیر و زبر، زیر و رو، درهم ریخته

کن لم یکن: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده

کنایه: گوشه زدن، سخن پهلودار

کنتاکت: برخورد

کنترات: پیمان

کنترل: وارسی،مهار،سرپرستی، رهبری،راهوری،درشمارآوردن،بازرسی،بازبینی

کنترل تلویزیون، ویدئو و: فرمانه

کنترل کردن: مهار، سرپرستی، رهبری،بازرسی، بازبینی کردن

کنتور: شمارگر( ه ف )شمارنده

کنس: نخور

کنسانتره: افشرده ( ه ف ) ،

کنسرت: همنوازی

کنسرسیوم: گردهمایی

کنسرو: بایتار

کنسل: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده

کنسل کردن: رها کردن، دور ریختن، انداختن، افکندن

کنسول: رایزن، پیشانه

کنفدراسیون: کشورگان

کنفرانس: همایش ( ه ف ) گردهمایی، سخنرانی

کنکور: آزمون

کنگره:همایش ( ه ف )همایش، انجمن

کنه: سرشت، جم

کنیز: برده

کنیه: نام خانوادگی

کهولت: فرسودگی، فرتوتی، سالمندی، سالخوردگی، پیری

کوارتز: درکوهی، دُرکوهی

کواکب: ستارگان

کوپن: کالابرگ

کودتا: براندازی-شاه گردش

کوران: باد

کورس: رویارویی، آورد

کوسن: نازبالش، بالشتک

کوکب: ستاره، اختر

کوکب ثابت: ستاره برجا،

کوکب سیار: ستاره روان،

کوکبه: شکوه

کولاک: گرد باد، کوهه، کوهاک، توفان

کومولوس: کومهای

کوئری: درخواست، پرسانه

کیاست: هوشیاری، زیرکی، خردمندی

کیبرد: برگه کلید

کید: نیرنگ، فریب، دورویی، ترفند 

کیسه صفرا: زهره دان، زهر

کیف: سرمستی، خوشی

کیفیت: چگونگی (ڀ)، چونی ( هد )، چونی

کیک: کاک، شیرینی

کیل: پیمایش، پیمانه

کیلو: هزار

ل

لاابالی: ولنگار، بیسروپا، بیبندوبار، بیبند و بار

لااقل: دست کم، دست پایین

لابد: هر آینه، ناگزیر، ناچار، بیگمان، به ناچار

لابراتوار: کارگاه، آزمایشگاه

لاجرعه: به یک نوش

لاجرم: ناگزیر، ناچار، خواه ناخواه، بناچار

لاجورد: لاژورد

لاجون: نزار

لاریب فی: بیگمان، بیچون و چرا

لازم: بایسته ( هد )، وایا، نیازین، نیاز، دربایست، بایا

لازم است: نیاز است

لازم الاجرا:ناگزیر،بایسته دربکارگیری،بایسته بکار،بایسته انجام،بایسته

لازم بودن: دربایستن ( هد )، نیاز داشتن، نیاز بودن، بایستن

لازم داشتن: نیاز داشتن

لازم نیست: نیازها، نیاز نیست

لاستیک: رویی

لاشعور: نادان، بیخرد

لاطایل: یاوه، ژاژ، بیهوده

لاعلاج: بیدرمان

لاغر: نزار

لاغیر: هیلا،هیچکس،نه دیگر

لاقید: ولنگار، بیبند و بار

لاکردار: بیدین، بیآیین، بدکردار

لاگ اوت: برونشد، برون شد

لاگ این: درونشد

لامذهب: بیکیش، بیدین

لامسه: بساوایی

لامع: درخشان، تابان

لامکان: ناجایگیر ( هد ) ،

لاملا: چراغ

لانج: لمکده

لایتناهی: بیکران، بیپایان

لایحه: نیساک، پیشنهاد نامه

لایحه قانونی: دات نامه

لایزال: جاوید، پاینده، بیپایان

لایق: شایسته، شایا، سزاوار، روا، درخور

لایموت: ماندنی، جاویدان، پاینده

لاینحل:ناگفتنی، ناگشودنی، چاره نشدنی، چاره ناپذیر

لاینفک: جدایی ناپذیر، جدانشدنی، پیوسته

لاینقطع: همواره، پیوسته، پیدرپی، پیاپی، پی در پی

لاییک: دینگریز

لباده: چوخا، بلند جامه، رخت، جامه، تن پوش،

لباس:جامه- تنجامه پوشیدنی، پوشش، پوشاک

لباس دوز: درزی، جامه دوز

لباس شوی: گازر، رختشوی

لباس فروش:جامه فروش، پوشاکی

لبنی: شیری

لبنیات: فراوردههای شیری، جیوان

لثه: ژم، پایه، بج

لج: یکدندگی، سرسختی، ستیزه، پافشاری

لجاجت: یکدندگی، ستیزه، پافشاری

لجاجت کردن: ستیهیدن ( ه ب ) ،

لجام: لگام، افسار

لجباز: ستیهنده ( ه ب )،یکدنده، ستیزه جو، پافشاری کننده

لجبازی: یکدندگی، پافشاری

لجبازی کردن: ستیهیدن ( ه ب ) ،

لجن: لژن

لجوج: ستیهنده ( ه ب ) ،

لحاظ: نگرش، نگر، رو، دیدگاه، دید

لحاظ کردن: درنگریستن، درنگر آوردن

لحاظ کنید: بنگرید

لحاف: روانداز، دواج

لحد: تنگنا(ه ب)گور، آرامگاه

لحظات: زمانها، زمان

لحظه: یکدم، لخت، دم، آن

لحظه به لحظه: دمادم، دم به دم

لحن: نوا، آواز، آوا، آهنگ

لحیم کاری: جوشکاری-گوشته کاری

لذا: زیرا، چونکه، پس، از این رو

لذت:مزه، گوارایی، خوشی، خوش مزگی، برخورداری

لذت بردن:شادی، خوشی،خوشگذرانی، خوشمزه یافتن،خوش بودن

لذیذ: خوشخوار( هد )گوارا،خوشمزه، خوش مزه

لزج: لغزنده، چسبنده، چسبناک

لزوم: بایسته، بایستگی، بایست

لزوما: ببایست

لژ: فرگاه

لسان: زبان

لسانی: زبانی

لشکر: لشگر

لطافت: نرمینگی، نرمی، نازکی

لطف:نیکویی، نرمی،مهربانی،خوبی مهرورزی- نیکویی کردن

لطفا: مهرورزیده، خواهشمندم، خواهشمند، ازروی مهر

لطفاً: خواهشمندم، خواهشمند است

لطمه: گزند، زیان، آسیب

لطمه زدن: آسیب زدن

لطیف: تاژ ( ه ب )، نرمینه، نرم، نازک

لطیفه: نَغز،لاغ، کَپراس،شوخی، سخن نغز،سخن شیرین،بَزله

لعاب: لایه آب، آب لایه

لعن: نفرین کردن، دشنام دادن

لعنت: نفرین کردن، نفرین، ناسزا، فرنه، دشنام

لعنت کردن:پُشولیدن(ه ب)نکوهش،نفرین،نفریدن

لعنت کننده: نفرینگر(nifrīnkar)

لغات: واژهها، واژگان

لغایت: تا

لغت: واژه بازی، واژه

لغت تخصصی: دانشواژه

لغت نامه: واژه نامه، فرهنگ نامه، فرنگ نامه

لغتنامه: واژهها، واژه نامه، فرنگ نامه

لغز: یاوه گویی، لیچارگویی

لغو:یاوه،هرزه،دورریختن، بهم زدن، براندازی،انداختن،افکندن

لغوکردن:پیمان شکنی، بهم زدن- برانداختن،برافکندن،ازمیان بردن

لفاظی: واژه به واژه، واژه بازی، سخنپردازی، زبان بازی

لفاف: پوشش

لفظ: گفته، گفتار، سخن

لق: نااستوار، سست

لقاء: روی، چهره

لقاح: باروری، بارور شدن، آبستن

لقاح پذیرفتن: بار گرفتن ( هد ) ،

لقب:پاژنامه( ه ب )پازامه ( ه ب )فرنام،پاژنام،بَرنام

لقمه: نواله، گُراس

لک لک: بلارج، اَچوپیل

لکن: ولی، مگر، زیرا، چون 

لکنت: زبان گرفتگی، تپغ

لکنت کلام: گیرگفتار

لمس: مالش، بساوایی

لمس کردن: بسودن(هد)بساویدن(هد)پرماسیدن-سودن-سابیدن

لمس کننده: پاسنده-سابنده

لهجه: گویش،سرزبان-لفچه

لهذا: از این رو 

لهو ولعب: زنبارگی، خوشکامگی، بدکاری، بازی هرزگی

لوءلوء: مروارید

لوا: رایت، درفش، پرچم

لوازم: افزار، ابزارها، ابزار

لوازم التحریر: نوشتار، نوشت افزار، نوشت ابزار

لوپ:چرخه ( ه ف ) ،

لوتو: بخته، بخت

لوح: سَلم، تخته سنگ، تخته

لوزه: بادامک

لوستر: چلچراغ

لول: گام، فراز، رده، رج، خوان، تراز

لولو: مروارید، گرگه، گرگ، دیو

لیاع: فراسو، بالا

لیاقت: شایستگی، سزاواری، برازندگی

لیسانس: کارشناسی، کارشناس، دانشنامه، پروانه

لیست: فهرست، سیاهه، پهرست

لیف: پرز

لیک: ولی

لیکن: ولی

لیل: شب هنگام، شب

لیل و نهار: شب و روز

لینک: دنبالک، پیوند

لئیم: فرومایه

لئیم بودن: پست

م

مآخذ: بنمایگان

ما بعد:سپس، پس ازاین،پس

ما بقی: ته مانده، باز مانده

مالیات: ستام، ساو، سا، خراج، پاژ، باژ، باج

مالیه: داشته، دارایی

مامان: مام، مادر

مامن: پناهگاه، پناه گاه، آسوده گاه

مامور: گماشته، گمارده، کارگزار

مامور پلیس: شهربان

مامور کردن: گماشتن

مامورساختن: گماشتن، گماردن

ماموریت: گماشتگی، گمارش، گماردگی، پاکاری

ماموریت دادن: گماشتن

مانع: گیر،راهبند،جلو گیر،بازدارنده

مانع شدن:جلوگیری کردن،جلوگرفتن،پَنامیدن،بازداشتن

مانکن: نوپوش، تنک

مانور: رزمایش

مانوس: دمساز، خوگرفته، خو گرفته، آشنا، اخت شده

مانوی: مانیگر

مانیتور: نمایشگر، نمارویه

مانیتورینگ: پایش

ماهر:استاد-آزموده،زبردست،چیره دست،تردست، کارآموخته خوششناس-خوشدست-خوبشناس

ماهرانه:هنرمندانه،با کارآزمودگی، با زبردستی، با چیرگی،استادانه

ماهوت:اَکسون

ماهوت پاک کن: گَردبر

ماهیت: چیستی-چهچیزی-هستی، نهاد،سرشت، چبود،جم، بن

ماهیت کار: سرشت کار

ماوا: سرای، سرا، خانه، جا، پناهگاه، آشیانه

ماورا: فراسو، فرا، آنسو

ماورا الطبیعه:فراگیتیانه، فراسپهر،فراسرشت-فراجهان

ماورا الطبیعه ای: فراگیتیایی

ماورا النهر: فرارود

ماوراء:فراسو،آنسو

ماوراء الطبیعه: فراسرشتی، فراسرشت، فراسپهر،فراجهان

ماوراء النهر: فرارود

ماوراءالنهرین: فرارودان

ماوراالنهرین: فرارودان

ماورای: فرای

ماوس: موشواره، موش

ماوقع: رویداده، رخداده، پیش آمده

مایحتاج: نیاکان، نیازها، نیازمندیها، نیازمندی، نیاز، خواسته

مایع: نُمار، مایه، آبگونه، آبگون، آبکی، آبسان

مایل: گراینده، گرای، خواهان، اریب

مایل شدن: چَفسیدن

مایملک: داشته ها ها، دارایی

مایه: ماده ( هد ) ،

مایوس: واخورده، نومید، ناامید، سرخورده، دلسرد

مائده: خوان ( ه ب ) ،

مأخذ: بن مایه

مأکول: خوردنی ( هد )

مأمور:گماشته، گمارده،کارگزار

مأمورکردن: گماریدن

مأمورمالیات: خراج گیر

مأموریت: فرستِشی

مآخذ: بنمایگان

ما حصل: فرجام، سرانجام، چکیده، پایانه، بازده

ما شاء الله: به یاری ایزد، به خواست خداوند، آفرین

ما شعیر: آبجو

ما فوق: فراتراز،فراتر، برتر،بالا دست،بالا تر

ماء الشعیر: آبجو

ماترک: وامانده

ماتم:غم، سوگواری،سوگ،سوک، داغ،اندوه

ماتم زده: سوگوار، سوگ زده، داغدیده، اندوهگین

ماتم گرفتن: سوگ گرفتن، اندوهگین

ماجرا: سرگذشت، رویداد، رخداد، داستان، پیشامد

ماحصل: دستاورد

ماحصل کلام: چکیده سخن

ماخذ: سرچشمه، ریشه، بنمایه، بن

ماخوذ: گرفته شده، برگرفته

ماخوذه: برگرفته

مادّ اولی: مایه نخستین ( هد ) ،

مادام: خانم، تا هنگامیکه، تا هنگامی که، تا زمانیکه، بانو

مادام العمر: همیشگی، تا پایان زندگی

مادامی که: تا هنگامی که-تا دمی که

مادت المواد: مایه مایهها ( هد ) ،

ماده:مایه ماده (درسی): فن‌

ماده معدنی: کانی

مادون: فرو، زیردست، زیر،پایین تر

مادی:گیتایی)، گیتایی، اینجهانی

مار عینکی: آینکی

مارس: دوباخت

مارس شدن: باختن

مارش: پهلوانی سرود

مارک: نشان

مارکبری: کفچه مار

مازاد: فزونی، ته مانده، بازمانده، افزونه

مازوت: نفت سیاه

مازوخیسم: خودآزاری

مازوکیسم: خودآزاری

ماژول: پیمانه

ماساژ: ورزمان، مشت و مال، مالش

ماسبق: گذشته، پیشینه

ماسک: روبند

ماشاءالله:بنامیزد-زنده باد،خدانگهدار،آفرین ایزد،به خواست خدا،آفرین

ماشااله: به یاری ایزد، به نام خدا، به خواست خدا، آفرین

ماشاللا: به یاری ایزد، به خواست خداوند، آفرین

ماشعیر: آبجو

ماشه: شستی، زبانک، توته

ماشین: دستگاه، خودرو، افزارواره، ابزار

ماشین تحریر: نویسار، نبشت کار

ماشینی: افزارواره

ماضی: گذشته، سپری شده، پارینه

مافوق:فراز،فراتراز،فراتر،برتر، بالای سر،بالا دست، بالاتر،بالا

مافوق صوت: فراسدا، تیزترازسدا، تندترازسدا، بالا ترازسدا

ماقبل: گذشته، پیشین، پیش از آن

ماقبل تاریخ: فراپیشین، دوران کهن

ماکت: گَرته

ماکرو: برنامک

ماکسیمم: بیشینه ( ه ف ) ،

ماکسیموم: بیشینه ( ه ف ) ،

ماگزیمم: بیشینه ( ه ف ) ،

مال: فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آنِ، از

مال التجاره: کالا

مال اندیش: فرجام نگر، دور اندیش، پیش بین، آینده نگر

مال نگهدار: انباردار

مالا: سرانجام

مالاریا: تب لرز

مالک: سرمایه دار، دارنده، توانمند، اَزاننده

مالک بودن: داشتن، دارا بودن

مالک شدن: ازانیدن

مالکیت: داشتن، داشتاری، داشتار، دارندگی، دارابودن،ازآنش، اَزانش

مالکین: دارندگان

مالی: دارایی

مالیات: ستام، ساو، سا، خراج، پاژ، باژ، باج

مالیه: داشته، دارایی

مامان: مام، مادر

مامن: پناهگاه، پناه گاه، آسوده گاه

مامور: گماشته، گمارده، کارگزار

مامور پلیس: شهربان

مامور کردن: گماشتن

مامورساختن: گماشتن،گماردن-

ماموریت: گماشتگی، گمارش، گماردگی، پاکاری

ماموریت دادن: گماشتن

مانع:گیر،راهبند،جلو گیر،بازدارنده

مانع شدن: جلوگیری کردن، جلو گرفتن، پَنامیدن، بازداشتن

مانکن: نوپوش، تنک

مانور: رزمایش

مانوس: دمساز، خوگرفته، خو گرفته، آشنا، اخت شده

مانوی: مانیگر

مانیتور: نمایشگر، نمارویه

مانیتورینگ: پایش

ماهر:آزموده،استاد،کارشناس،کارآزموده،زبردست،چیره،تردست،

ماهرانه:هنرمندانه، با کارآزمودگی، با زبردستی، با چیرگی،استادانه

ماهوت: اَکسون

ماهوت پاک کن: گَردبر

ماهیت:چیستی،چهچیزی،هستی،نهاد،سرشت،چبود،چِبود،جم،بن

ماهیت کار: سرشت کار

ماوا: سرای، سرا، خانه، جا، پناهگاه، آشیانه

ماورا: فراسو، فرا، آنسو

ماورا الطبیعه: فراگیتیانه، فراسپهر، فرا سرشت

ماورا الطبیعهای: فراگیتیایی

ماورا النهر: فرارود

ماوراء: فراسو، آنسو

ماوراء الطبیعت: فراسرشتی، فراسرشت

ماوراء الطبیعه: فراسرشتی، فراسرشت، فراسپهر، فرا سرشت

ماوراء النهر: فرارود

ماوراءالنهرین: فرارودان

ماورای: فرای

ماوس: موشواره، موش

ماوقع: رویداده، رخداده، پیش آمده

مایحتاج: نیاکان، نیازها، نیازمندیها، نیازمندی، نیاز، خواسته

مایع: نُمار، مایه، آبگونه، آبگون، آبکی، آبسان

مایل: گراینده، گرای، خواهان، اریب

مایل شدن: چَفسیدن

مایملک: داشته ها ها، دارایی

مایه:ماده (هد) ،

مایوس: واخورده، نومید، ناامید، سرخورده، دلسرد

مائده: خوان ( ه ب )

مأخذ: بن مایه

مأکول: خوردنی ( هد )

مأمور: گماشته، گمارده، کارگزار

مأمور کردن: گماریدن 

مأمور مالیات: خراج گیر

مأموریت: فرستِشی

مباح: شایسته، شایست، سزاوار، روا، انجام پذیر

مباحات: شایستگیها، سزاواریها، رواها،انجام پذیر

مباحث: گفتگوها

مباحثات: گفتگوها

مباحثه:گفتمان،گفتگو، گفتاورد،گفت وشنید،گفت وشنود

مبادرت: دست بکار شدن، پیشدستی

مبادرت کردن: پیشدستی کردن

مبادلات: همگهولیها، گهولشها، دادوستدها، داد وستدها

مبادله: همگهولی، گهولش، دادوستد، داد و ستد

مبادله کردن: یوفانبدن

مبادی: درگاه ها

مبارز:هماورد،ستیزنده،رزمنده،دلاور،چالشگر،جنگاور،پیکارگر

مبارزه: نبرد، ستیز، چالش، پیکار، آورد

مبارک:فرخنده،خجسته،همایون،فرخ، شادباش، پسندیده،فرخجسته

مبارک باد: همایون باد، شادباد، خجسته باد

مبارک بودن: فرخنده بودن، خجسته بودن

مبارک قدم: همایون گام

مباشر: کارگزار، کارپرداز، دستیار، پیشکار

مباشرت: سرپرستی، پیشکاری

مبالغ: هزینه ها ها، اندازه

مبالغه: گزافه گویی، فزونه گویی، بزرگنمایی، بزرگ انگاری

مبانی: نهادها، شالوده ها ها، بنیادها، اندام

مباهات: نازش، شکوه، سربلندی، سرافرازی، بالیدن، بالندگی

مبایل: گوشی همراه

مباین: ناساز، ناجور

مبتدی: نوکار ( هد )، نوگام، نوکار، نوآور، نوآموز، تازه کار

مبتذل: زشت، رکیک، پیشپاافتاده، پست

مبتکر: نوآورانه، نوآور

مبتکرانه: نوآوری، نوآورانه

مبتلا: دچار

مبتلا به: دچار

مبتلا به مریضی: دچار بیماری

مبتنی: استوار

مبتنی بر: بر پایه

مبحث: مورد گفتگو، گفتمان، گفتار، سخن، جستار، جُستار

مبدا: خاستگاه، آغاز

مبداء: خاستگاه، آغاز

مبدع: نوکار ( هد ) ،

مبدل: دگرگشته، دگردیس

مبذول: پذیرفته، بخشیده

مبذول فرمایید: فرمان دهید

مبذول کردن: پرداختن، بخشیدن

مبرا: دورازآلودگی، پاک

مبرز: سرآمد

مبرم: سخت، پابرجا، استوار 

مبرهن: روشن، پدیدار، آشکار

مبسوط: گشاده، فراخ، پهن

مبشر: نویددهنده، مژده دهنده، پیام آور

مبصر: بیننده هشیار

مبصر (کلاس): راهبر

مبغوض: خشمدیده

مبل: کدابزار، کاچال، رامش

مبلغ:گراینده،فرارسان،شناساگر،پیام رسان، پول،بها،بزرگی،آوازهگر،اندازه،ارزش

مبنا: شالوده، ریشه، پایه، بنیان، بنیاد

مبنی: شالوده، ریشه، پایه، بنیاد

مبنی بر: برای، بر پایه

مبهم: ناآشکار،گنگ،سربسته،دوپهلو، پیچیده، پوشیده:نارَوشن

مبهوت: گیج، شگفت زده،سرگشته،سرگردان

مبین:گویا،روشنگر،پیدا،بازگوکننده،آشکارکننده،آشکارا،آشکارکننده،آشکار

سلامت: تندرستی، بهبودی

متابعت: فرمانبرداری، دنباله روی، پیروی

متاثر: دل آزرده

متاثر گردانیدن: سُهانیدن

متارکه: جدایی

متارکه کردن: واگذاشتن، رها کردن، جدا شدن

متاسف: دریغمند

متاسفانه:بدبختانه،افسوس،دریغا، نگونبختانه،شوربختانه،سوگمندانه،

متاسفم:دریغ-افسوس شوربختم

متاع: کاله، کالا، بار و بنه

متانت: والایی، فرمندی، سنگینی

متاهل:همسردار، پورمند

متأخر: سپسین (ڀ) ،

متأسفانه: با افسوس

متبادر کردن: بیاد آوردن، به پیش چشم آوردن

متبادل: داد و ستد

متباین: ناهمگون، ناهمسو

متبحر: کارشناس، کاردان، زبردست، چیره دست

متبسم: خندان لب

متبعت: همداستانی

متبلور: روشن، درخشان، بلور شده

متتبّع: پژوهنده ( هد ) ،

متجاسر:گردنکش،سرکش

متجانس: یکمایه، همگن، همسان، همتا، همانند،هم مایه

متجاوز:ستمگر،ستمکار،زورگو،دست درازی کننده،چنگ انداز

متجدد: نوگرا، نوخواه، نوپسند، نوآور، نو اندیشی

متجلی: روشن، درخشان، تابان

متحبر: خوششناس خوش دست

متحجر: واپسگرا،سنگواره، سنگشده، سخت سر،سخت اندیش

متحجرانه: واپسگرایانه

متحد: یکپارچه، همدست، همبسته، هماهنگ

متحد نمودن: بر هم آوردن

متحد الشکل: یکنواخت، همسان

متحد شدن: باهمیدن : بِهَم‌آیی

متحد کردن: همیدن

متحده: یکپارچه، همبسته

متحرک: جنباننده (هد)جنبنده،جنباننده،پوینده،پویا

متحرک بالاراده: جنبنده بهخواست

متحصن: دژپناه، بستی

متحمل: شکیبا، سازگار، بردبار، برد بار

متحول: دگرگون، دگرکننده

متحول کردن: دگرگون کردن

متحیر شدن: شولیدن ( ه ب ) ،

متحیر نشستن: بَشولیدن ( ه ب ) ،

متحیر: سرگشته، سردرگم

متخاصم: دشمن

متخصص:خوششناس-ویژه کار،ویژگر،ماهر،کارشناس،کاردان،کارآزموده،آزموده

متخصصان:ویژهکاران،کارآزمودگان

متخصصین: کارآزمودگان

متخلخل: میانتهی

متخلف: لغزشکار، گناهکار، بزهکار

متداعی: همچم، هماویز، دشمن پیش آینده

متداول: همهگیر، همگانی، فراگیرنده، فراگیر، روان، روامند،رَوایی، رَوامند

متدرجا: به آهستگی، به آرامی

متدین: دیندار

متذکر: یادآور، آگاهنده متذکر گشتن: یادرَس شدن

متر: گَز

مترادف: همچم، همتا، همانند، هم چم، هم آرش، برابر

متراکم: فشرده، درهم فشرده، چگال، انبوه، انباشته

مترجم: ترزبان، ترجمان، برگرداننده، برگردان:ترجمان

مترصد: گوش به زنگ، فراپای، چشم به راه، امیدوار

مترقی: پیشرونده، پیشرفته، بالارونده

متروک: رهاشده، پس نهاده، بازمانده

متزایدا: بیش از بیش

متزلزل: ناپایدار، نااستوار، لرزنده، لرزان، سست، دودل

متساوی: برابر

متساوی الاضلاع: دوپهلو برابر-راست پای

متسلسل: زنجیروار

متشابه: همانند، مانند

متشبث: دست به دامن، درآویزنده، چنگ آویز

متشتت: پراکنده، آشفته

متشخّص: نامدار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته

متشخص: نامدار، خانواده دار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته،آبرومند

متشکر: سپاسمند، سپاسگزار

متشکرم: سپاسگزارم متشکریم: سپاسگزاریم

متشکل: شکل گرفته، ریخت گرفته، دربرگیرنده

متشکل از: دربرگیرنده، در برگیرنده، در بر گیرنده

متشنج: لرزان، پریشان، برآشفته

متصاعد: فرایاز

متصالح: سازشگر، سازش کننده، سازش پذیر

متصدی: گماشته، گمارده، کارگزار، سرپرست، پیشکار

متصرف: گرفته، دست اندرکار، دردست دارنده، چیره

متصل: همبند، چسبیده، جدانشدنی،پیوسته، پی در پی

متصل کردن: چسباندن، پیوند دادن: پَیوندیدن- پَیوست کردن

متصل‌کننده (ی پل): پَیوندگر

متصنع: هنرمندنما، دلسوزنما، خودآرا

متصور: گمان برنده، شدنی، انگارنده

متضاد:وارونه،ناسازگار،ناهمگون،ناهمسان،روبرو،دربرابر،پادواژه،پاد،باژگونه

متضرر: زیانکار، زیاندیده، آسیب دیده

متضرع: نالان، گریان، فروتن، زاری کننده

متضمن: فروند، دربرگیر، دربردارنده

متظاهر: وانمودگر، خود نما

متظلم: ستمدیده، دادخواه، دادجو

متعادل: میانه رو، میانه، ترازمند

متعاقب: در پی، به دنبال

متعاقبا: پس از این

متعاقباً: پس از این

متعال: والا

متعالی: والا، فرایاز، برین

متعجب: شگفتزده، شگفت زده

متعجب شد: شگفت زده شد

متعجب شدن: شگفت زده شدن

متعدد: فراوان، بیشمار، بسیار، انبوه

متعدی: گذرا، ستمگر، زورگو

متعرض: ستیزگر، پرخاشجو

متعرض شدن: تاخت کردن،تازیدن،پرخاش کردن،آزاررسانی

متعصب: ستیهنده ( هد )، کوردل، ستیهنده، خشکمغز،خشک سر، پی ورز

متعفن: گندیده، گندا، بویناک، بدبو

متعلق: وابسته به، وابسته، پیوسته، از آنِ

متعلق به: وابسته به، وابسته، از آنِ 

متعلق کردن: خویشیدن،

متعلم: شاگرد، آموزنده

متعهد: پذیرنده، پایبند

متغیر:دگرکننده،دگرگون شونده،دگردیس، دگرگونکننده، خشمگین،تندخو،برآشفته

متفاوت:ناساز،ناجور،ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،گوناگون،دگرگون،جدا،برفرود

متفرّق: شَهلیده ( ه ب )جداچدا-ناخوان-پراکنده-پخشیده

متفرعن: خودخواه، خودپسند، خودبین

متفرق: گوناگون، پراکنده، پخش شده، پاشیده

متفرق کردن: تاراندن، پراکنده کردن، پراکندن، پاشاندن

متفرقه: گوناگون، درهم، جور به جور، پراکنده

متفق: همسو، همدست، هم اندیشه

متفق الرای: هم رای، هم داستان، هم پیمان

متفق الرأی: هم نگر، هم دید، هم اندیشه

متفق القول: یکزبان، یک سخن، همزبان، هم سخن

متفق الکلام: یکدل، یک زبان، هم سخن

متفق شدن: همدست، شدن

متفکر: اندیشهگر ( هد )، اندیشمند

متفکران: اندیشمندان

متفکرانه: اندیشگرانه

متقابل: رویارویی، رویارو، روبه رو، رو در رو

متقابلا: دوسویه، درپاسخ

متقاضی:وَژولنده،درخواستگر،درخواستکننده،خواهنده، خواهان، خواستار

متقاضیان: وَژولندگان ( ه ب )، درخواست کنندگان

متقاطع: هم گذر از، هَمبُر

متقاعد: کناره گیرنده، پاسخ یافته، باز نشسته

متقاعد کردن: باوراندن

متقال: متخال

متقبل: پذیرنده، پذیرا

متقدم: گذشته، دیرین، پیشین

متقدمه: پیشین

متقدمین: پیشینیان

متقلب: فریبکار، دغلکار، دغلباز، دروغگو

متقی: پرهیزیده، پارسا، نیکوکار، پرهیزگار،پرهیزکار

متکا: پشتی

متکبّر: خودنما ( ه ب )، خودپرست ( ه ب ) ،

متکبر: خودپسند، خودبین، خود خواه

متکلم: سخنگوی، سخنگو، سخن گوی

متکلم وحده: پرگو

متکی: استوار

متلاشی:گسیخته، فروریخته،فروپاشی، فروپاشنده،ازهم پاشیده پاشیده

متلاطم: خروشان، توفانی، پرموج، برهم خورده

متلون: دورو، دمدمی، دغلکار

متلون المزاج: دمدمی سرشت

متمادی: دیرگاه، دیرپا، دیرباز

متمایز:ناهمگون، ناهمسان، ناهمتا، ناساز، ناجور،سوا،دگرگون،جدا

متمایل: گراینده،گرایش، دلبسته، خواستار، خم،چرخش

متمایل بودن: گراییدن

متمایل شدن: گرایستن (ڀ) ،

متمتع: بهرهمند، برخوردار

متمدن: شهریگر، شهرنشین، شهر آشنا، پیشرفته

متمرد: نافرمان، گردنکش، سرکش

متمرکز: هسته گرفته

متمکن: توانمند، توانگر، توانا

متملق: زبان باز، چرب زبان، چاپلوس

متمم: رساگر، رساکننده، پیوست، پایانی، پایانه، پایان بخش

متمنی: واینده ( هد )، ورجاوند، واینده، خواهشمند، خواستار

متمول: سرمایه دار، دارا، توانمند، توانگر  واژهنامه پارس ی سره

متن: نویسه، نوشته، نوشتار، زمینه، دست نوشته

متناسب: هماهنگ، فراخور، درخور، جور، برازنده

متناظر: همسان

متناقض: وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

متناوب: پی در پی

متنبه: هوشیار، بیدارشونده، آگاه شونده

متنبه ساختن: هشیارساختن، بیدارساختن، آگاه ساختن

متنفذ: نیرومند، فراگیر، رخنه کننده، چیره، توانا

متنفر: گریزان، رمیده، دلزده، بیزار

متنفر بودن: بیزار بودن

متنوع:ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،ناساز،ناجور،گوناگون-رنگارنگ،دگرگون،جوراجور

متهم: بزه ور

متهور: گستاخ، بیپروا، بیباک

متواتر: پی در پی

متواری: گریزان، گریخته، سرگردان، آواره

متوازن: همسنگ، هم اندازه، برابرشونده، بامنش

متوازی: همسویه، همرو

متوازی الاضلاع: همراستایه

متواضع: فروتن، سر به زیر، خاکسار

متوالی: پیاپی، پی در پی، پشت سرهم

متوجه: هوشمند، هشیار، فراگیر، روی آور، آگاه

متوجه بودن: درنگریستن

متوجه شدن:هشیار شدن،روی آورشدن،دریافتن،درنگریستن، پی بردن،آگاه شدن

متوجه کردن: آگاه کردن

متوحش: نگران، ترسان، بیمناک

متورّم: باددار ( ه ب ) ،

متورم: برآمده، باد کرده، آماسیده، آماس کرده

متوسط:میانگین (ڀ)میانگی ( هد )میانه روی-میا نه

متوسطالقامت: میانبالا

متوسل: نزدیک جوینده، دست بدامن، دست آویز

متوفی: مرده، درگذشته، جانسپرده

متوقع: خواستار،چشمداشت، چشم به دست، آرزومند،امیدوار:چشمدار

متوقف: دریک جامانده، بیجنبش، ایستاده

متوقف شد: بازایستاد

متوقف شدن:درنگ کردن، پاییدن، بازایستادن،بازایستاده شدن، ایستادن،ازکارماندن

متوقف کردن: باز ایستاندن، ازکار انداختن باز داشتن

متوقق کردن: ایستاندن

متولد: زاییده شده، زایچه، زاده، به جهان آمده

متولد شدن: زاده شدن

متولد شده: زاده شده، زاده

متولی: کیشمند، کارگزار، سرپرست، دینکار، دست اندرکا ر

متولیان: کارگزاران، سرپرستان، دستاندرکاران، دست اندرکاران

متین: هشیوار، سنگین، بردبار، آراسته

مباح: شایسته، شایست، سزاوار، روا، انجام پذیر

مباحات: شایستگیها، سزاواریها، رواها، انجام پذیر

مباحث: گفتگوها-گپها- گفتاورد،گفت وشنید، گفت وشنود

مباحثات: گفتگوها-گپ وگفت

مباحثه: گفتمان،گفتگو،گفتاورد،گفت وشنید، گفت وشنود

مبادرت: دست بکار شدن، پیشدستی

مبادرت کردن: پیشدستی کردن

مبادلات: همگهولیها، گهولشها، دادوستدها، دادوستانها

مبادله: همگهولی، گهولش، دادوستد، داد وستان

مبادله کردن: یوفانیدن

مبادی: درگاه ها

مبارز:هماورد،ستیزنده،رزمنده، دلاور،چالشگر،جنگاور،پیکارگر

مبارزه:نبرد، ستیز،چالش،پیکار،آورد

مبارک:فرخنده،خجسته(ه ب)،همایون،فرخ، شادباش،پسندیده

مبارک باد: همایون باد، شادباد، خجسته باد

مبارک بودن: فرخنده بودن، خجسته بودن

مبارک قدم: همایون گام

مباشر: کارگزار، کارپرداز، دستیار، پیشکار

مباشرت: سرپرستی، پیشکاری

مبالغ: هزینه ها ها، اندازه

مبالغه: گزافه گویی، فزونه گویی، بزرگنمایی، بزرگ انگاری

مبانی: نهادها، شالوده ها ها، بنیادها، اندام

مباهات:نازش، شکوه،سربلندی،سرافرازی،بالیدن،بالندگی

مبایل: گوشی همراه

مباین: ناساز، ناجور

مبتدی: نوکار( هد )نوگام،نوآور،نوآموز،تازه کار

مبتذل: زشت، رکیک، پیشپاافتاده، پست

مبتکر: نوآورانه، نوآور

مبتکرانه: نوآوری، نوآورانه

مبتلا: دچار

مبتلا به: دچار

مبتلابه مریضی: دچار بیماری

مبتنی: استوار

مبتنی بر: بر پایه

مبحث:مورد گفتگو، گفتمان،گفتار، سخن، جستار،جُستار

مبدا: خاستگاه، آغاز

مبدع: نوکار ( هد ) ،

مبدل: دگرگشته، دگردیس

مبذول: پذیرفته، بخشیده

مبذول فرمایید: فرمان دهید

مبذول کردن: پرداختن، بخشیدن

مبرا: دورازآلودگی، پاک

مبرز: سرآمد

مبرم:سخت، پابرجا، استوار  واژهنامه پارس ی سره

مبرهن: روشن، پدیدار، آشکار

مبسوط: گشاده، فراخ، پهن

مبشر: نویددهنده، مژده دهنده، پیام آور

مبصر: بیننده هشیار

مبغوض: خشمدیده

مبل: کدابزار، کاچال، رامش

مبلغ:گراینده،فرارسان،شناساگر،پیام رسان،پول، بها،آوازهگر،اندازه،ارزش

مبنا: شالوده، ریشه، پایه، بنیان، بنیاد

مبنی: شالوده، ریشه، پایه، بنیاد

مبنی بر: برای، بر پایه

مبهم: ناآشکار، گنگ، سربسته، دو پهلو، پیچیده، پوشیده

مبهوت: گیج، شگفت زده، سرگشته، سرگردان

مبین:گویا،روشنگر،پیدا،بازگوکننده، آشکارکننده، آشکارا،آشکار

سلامت: تندرستی، بهبودی

متابعت: فرمانبرداری، دنباله روی، پیروی

متاثر: دل آزرده

متاثر گردانیدن: سُهاندن

متارکه: جدایی

متارکه کردن: واگذاشتن،رها کردن،جدا شدن-ترک کردن

متاسف: دریغمند

متاسفانه:بدبختانه دریغا افسوس نگونبختانه،فُسوسانه،شوربختانه،سوگمندانه،

متاسفم: شوربختم

متاع: کاله، کالا، بار و بنه

متانت: والایی، فرمندی، سنگینی

متاهل: همسردار، پورمند

متأخر: سپسین (ڀ) ،

متأسفانه: با افسوس

متبادر کردن: بیاد آوردن، به پیش چشم آوردن

متبادل: داد و ستد

متباین: ناهمگون، ناهمسو

متبحر: کارشناس، کاردان، زبردست، چیره دست

متبسم: خندان لب

متبعت: همداستانی

متبلور: روشن، درخشان، بلور شده

متتبّع: پژوهنده ( هد ) ،

متجاسر: گردنکش، سرکش

متجانس: یکمایه، همگن، همسان، همتا، همانند، هم مایه

متجاوز: ستمگر، ستمکار، زورگو، دست درازی کننده، چنگ انداز

متجدد: نوگرا، نوخواه، نوپسند، نوآور، نو اندیشی

متجلی: روشن، درخشان، تابان

متحبر: خوششناس، خوش دست

متحجر: واپسگرا، واپس گرا، سنگواره، سنگشده، سخت سر،سخت اندیش

متحجرانه: واپسگرایانه

متحد: یکپارچه، همدست، همبسته، هماهنگ

متحد الشکل: یکنواخت، همسان

متحد شدن: باهمیدن

متحد کردن: همیدن

متحده: یکپارچه، همبسته

متحرک: جنباننده ( هد )جنبنده، جنباننده، پوینده، پویا

متحرک بالاراده: جنبنده بهخواست

متحصن: دژپناه، بستی

متحمل: شکیبا، سازگار، بردبار، برد بار

متحول: دگرگون، دگرکننده

متحول کردن: دگرگون کردن

متحیر شدن: شولیدن ( ه ب ) ،

متحیر نشستن: بَشولیدن ( ه ب ) ،

متحیر: سرگشته، سردرگم

متخاصم: دشمن

متخصص: کارشناس، کاردان،کارآزموده،آزموده خوششناس،ویژه کار،ویژگر،ماهر

متخصصان: ویژهکاران، کارآزمودگان

متخصصین: کارآزمودگان

متخلخل: میانتهی

متخلف: لغزشکار، گناهکار، بزهکار

متداعی: همچم، هماویز، دشمن پیش آینده

متداول:همهگیر، همگانی، فراگیرنده، فراگیر، روان، روامند،رَوایی، رَوامند

متدرجا: به آهستگی، به آرامی

متدین: دیندار

متذکر: یادآور، آگاهنده

متر: گَز

مترادف: همچم، همتا، همانند، هم چم، هم آرش، برابر

متراکم: فشرده، درهم فشرده، چگال، انبوه، انباشته

مترجم: ترزبان، ترجمان، برگرداننده، برگردان

مترصد: گوش به زنگ، فراپای، چشم به راه، امیدوار

مترقی: پیشرونده، پیشرفته، بالارونده

متروک: رهاشده، پس نهاده، بازمانده

متزایدا: بیش از بیش

متزلزل: ناپایدار، نااستوار، لرزنده، لرزان، سست، دودل

متساوی: برابر

متساوی الاضلاع: دوپهلو برابر

متسلسل: زنجیروار

متشابه: همانند، مانند

متشبث: دست به دامن، درآویزنده، چنگ آویز

متشتت: پراکنده، آشفته

متشخّص: نامدار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته

متشخص:نامدار،خانواده دار،بزرگمنش،برگزیده،برجسته،آبرومند

متشکر: سپاسمند، سپاسگزار

متشکرم: سپاسگزارم

متشکل: شکل گرفته، ریخت گرفته، دربرگیرنده

متشکل از: دربرگیرنده، در برگیرنده، در بر گیرنده

متشنج: لرزان، پریشان، برآشفته

متصاعد: فرایاز

متصالح: سازشگر، سازش کننده، سازش پذیر

متصدی: گماشته، گمارده، کارگزار، سرپرست، پیشکار

متصرف: گرفته، دست اندرکار، دردست دارنده، چیره

متصل: همبند ()، چسبیده، جدانشدنی،پیوسته، پی در پی

متصل کردن: چسباندن، پیوند دادن

متصنع: هنرمندنما، دلسوزنما، خودآرا

متصور: گمان برنده، شدنی، انگارنده

متضاد:وارونه، ناسازگار، ناهمگون، ناهمسان، روبرو،دربرابر،پاد،باژگونه

متضرر: زیانکار، زیاندیده، آسیب دیده

متضرع: نالان، گریان، فروتن، زاری کننده

متضمن: فروند، دربرگیر، دربردارنده

متظاهر: وانمودگر، خود نما

متظلم: ستمدیده، دادخواه، دادجو

متعادل: میانه رو، میانه، ترازمند

متعاقب: در پی، به دنبال

متعاقبا: پس از این

متعاقباً: پس از این

متعال: والا

متعالی: والا، فرایاز، برین

متعجب: شگفتزده، شگفت زده

متعجب شد: شگفت زده شد

متعجب شدن: شگفت زده شدن

متعدد: فراوان، بیشمار، بسیار، انبوه

متعدی: گذرا، ستمگر، زورگو

متعرض: ستیزگر، پرخاشجو

متعرض شدن: تاخت کردن، تاخت، پرخاش کردن، آزاررساندن

متعصب: ستیهنده ( هد )،کوردل، ستیهنده، خشکمغز،خشک سر، پی ورز

متعفن: گندیده، گندا، بویناک، بدبو

متعلق: وابسته به، وابسته، پیوسته، از آنِ

متعلق به: وابسته به، وابسته، از آنِ 

متعلق کردن: خویشیدن

متعلم: شاگرد، آموزنده

متعهد: پذیرنده، پایبند

متغیر: خشمگین ، تندخو، برآشفته دگرگون کننده، دگرگون شونده، دگردیس، دگرکننده،

متفاوت: ناساز،ناجور،گونهگون ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،دور،دگرگون، جدا،برفرود

متفرّق: شَهلیده ( ه ب ) ،

متفرعن: خودخواه، خودپسند، خودبین

متفرق: گوناگون، پراکنده، پخش شده، پاشیده

متفرق کردن: تاراندن، پراکنده کردن، پراکندن، پاشاندن

متفرقه: گوناگون، درهم، جور به جور، پراکنده

متفق: همسو، همدست، هم اندیشه

متفق الرای: هم رای، هم داستان، هم پیمان

متفق الرأی: هم نگر، هم دید، هم اندیشه

متفق القول: یکزبان، یک سخن، همزبان، هم سخن

متفق الکلام: یکدل، یک زبان، هم سخن

متفق شدن: همدست، شدن

متفکر: اندیشهگر ( هد )، اندیشمند

متفکران: اندیشمندان

متفکرانه: اندیشگرانه

متقابل: رویارویی، رویارو، روبه رو، رو در رو

متقابل: دوسویه، درپاسخ

متقاضی:خواهنده،خواهان،خواستار-وَژولنده،دادخواه،

متقاضیان: وَژولندگان ( ه ب )، درخواست کنندگان

متقاطع: هم گذرا، هَمبُر

متقاعد: کناره گیرنده، پاسخ یافته، بازنشسته

متقاعد کردن: باوراندن

متقال: متخال

متقبل: پذیرنده، پذیرا

متقدم: گذشته، دیرین، پیشین

متقدمه: پیشین

متقدمین: پیشینیان

متقلب: فریبکار، دغلکار، دغلباز، دروغگو

متقی:پرهیزیده- پارسا-نیکوکار،پرهیزگار،پرهیزکار

متکا: پشتی

متکبّر: خودنما( ه ب )خودپرست(ه ب)

متکبر: خودپسند، خودبین، خود خواه

متکلم: سخنگوی، سخنگو، سخن گوی

متکلم وحده: پرگو

متکی: استوار

متلاشی:گسیخته،فروریخته،فروپاشی،فرو پاشنده،ازهم پاشیده

متلاطم: خروشان، توفانی، پرموج، برهم خورده

متلون: دورو، دمدمی، دغلکار

متلون المزاج: دمدمی-هرهری-رنگارنگ سرشت

متمادی: دیرگاه، دیرپا، دیرباز

متمایز: جدا-ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،ناساز،ناجور،سوا،دیگرگون، دگرگون،

متمایل: گراینده(هد)گرایش، دلبسته، خواستار، خم،چرخش

متمایل بودن: گراییدن

متمایل شدن: گرایستن (ڀ) ،

متمتع: بهرهمند، برخوردار

متمدن: شهریگر، شهرنشین، شهر آشنا، پیشرفته

متمرد: نافرمان، گردنکش، سرکش

متمرکز: هسته گرفته

متمکن: توانمند، توانگر، توانا

متملق: زبان باز، چرب زبان، چاپلوس

متمم: رساگر، رساکننده، پیوست، پایانی، پایانه، پایان بخش

متمنی: واینده ( هد )، ورجاوند، واینده، خواهشمند، خواستار

متمول: سرمایه دار، دارا، توانمند، توانگر  واژهنامه پارس ی سره

متن: نویسه، نوشته، نوشتار، زمینه، دست نوشته

متناسب: هماهنگ، فراخور، درخور، جور، برازنده

متناظر: همسان

متناقض: وارونه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونه

متناوب: پی در پی

متنبه: هوشیار، بیدارشونده، آگاه شونده

متنبه ساختن: هشیارساختن، بیدارساختن، آگاه ساختن

متنفذ: نیرومند، فراگیر، رخنه کننده، چیره، توانا

متنفر: گریزان، رمیده، دلزده، بیزار

متنفر بودن: بیزار بودن

متنوع:ناهمگون،ناهمسان،ناهمتا،ناساز،ناجور،گوناگون،رنگارنگ،دگرگون،جوراجور

متهم: بزه ور-بزهکار

متهور: گستاخ، بیپروا، بیباک

متواتر: پی در پی

متواری: گریزان، گریخته، سرگردان، آواره

متوازن: همسنگ، هم اندازه، برابرشونده، بامنش

متوازی: همسویه، همرو

متوازی الاضلاع: همراستایه

متواضع: فروتن، سر به زیر، خاکسار

متوالی: پیاپی، پی در پی، پشت سرهم

متوجه: هوشمند، هشیار، فراگیر، روی آور، آگاه

متوجه بودن: درنگریستن

متوجه شدن:هشیارشدن،روی آوردن،دریافتن،نگریستن،پی بردن،آگاه شدن

متوجه کردن: آگاه کردن

متوحش: نگران، ترسان، بیمناک

متورم:برآمده، باد کرده،آماسیده،آماس کرده-باددار

متوسط:میانگین(ڀ)میانگی(هد)میانه روی، میانه

متوسطالقامت:میانبالا

متوسل: نزدیک جوینده، دست بدامن، دست آویز

متوفی: مرده، درگذشته، جانسپرده

متوقع: خواستار، چشمداشت، چشم به دست، آرزومند،امیدوار

متوقف: دریک جامانده، بیجنبش، ایستاده

متوقف شد: بازایستاد

متوقف شدن: ورشکستن، درنگ کردن، پاییدن، بازایستادن، ایستادن، ازکارماندن

متوقف کردن: باز ایستاندن، ازکار انداختن

متوقق کردن: ایستاندن

متولد: زاییده شده، زایچه، زاده، به جهان آمده

متولد شدن: زاده شدن

متولد شده: زاده شده، زاده

متولی: کیشمند، کارگزار، سرپرست، دینکار، دست اندرکا ر

متولیان: کارگزاران، سرپرستان، دستاندرکاران،

متین: هشیوار، سنگین، بردبار، آراسته

مثال: همانند، نمونهها، نمونه، نشانه، مانند، شبیه، بسان

مثانه: آبدان(ه ب)شاشدان، پیشابدان

مثبت:همراه،هماهنگ،سازگار،راست،درست، پایدار،برپا،افزونه،افزوده

مثقال: نخود، ده گرم، اندازه کم

مثل:همگون،همسنگ،همسان،همچون،همتا،همانند،نمونه،مانند،زبانزد،داستان،چون،بسان،

مثل این که: مانا که ( هد ) ،

مثل اینکه:گوییکه، گویا، شاید، انگارکه، انگار که

مثل گفتن: داستان زدن

مثلا: همانند، نمونه، چنانکه، برای نمونه

مثلا:برای نمونه

مثلث:سهسو(ڀ)سنبوسه،لچک،سه گوشه،سه گوش،سه بر

مثلثات: سِگوشگان

مثلثی: لچکی 

مثمر ثمر: کارساز، کارآمد، سودمند

مثمرثمرشدن: کارساز شدن، کار ساز شدن، به کارآمدن، به کار آمد

مثنوی: دولختی، دوتایی، دوپاره، دوبندی، جفته

مثنویات: دولختیها، دوتاییها، دوپارهها، دوبندی ها ها، جفته

مج: مژ

مَثَل:وانشان(هد)نمون وسان( هد )نمون (هد)سان(هد)وانگهی، نمونه

مَفصل: بندگاه

مُدرِک: اندریابنده ( هد ) ،

مُعتَرِف: خُستو

مُفصل: پردامنه

مُقِــرّ: خُستو

مِثل: همسان

ما بعد: سپس، پس از این، پس

ما بقی: ته مانده، باز مانده

ما حصل: فرجام، سرانجام، چکیده، پایانه، بازده

ما شاء الله: به یاری ایزد، به خواست خداوند، آفرین

ما شعیر: آبجو

ما فوق: فراتر از، فراتر، برتر، بالا دست، بالا تر

ماء الشعیر: آبجو

ماترک: وامانده

ماتم: غم، سوگواری، سوگ، سوک، داغ، اندوه

ماتم زده: سوگوار، سوگ زده، داغدیده، اندوهگین

ماتم گرفتن: سوگ گرفتن، اندوهگین

ماجرا: سرگذشت، رویداد، رخداد، داستان، پیشامد

ماحصل: دستاورد

ماحصل کلام: چکیده سخن

ماخذ: سرچشمه، ریشه، بنمایه، بن

ماخوذ: گرفته شده، برگرفته

ماخوذه: برگرفته

مادّه اولی: مایه نخستین ( هد )

مادام: خانم، تا هنگامیکه، تا هنگامی که، تا زمانیکه، بانو

مادام العمر: همیشگی، تا پایان زندگی

مادامی که: تا هنگامی که

مادت المواد: مایه مایهها ( هد ) ،

ماده: مایه

ماده معدنی: کانی

مادون: فرو، زیردست، زیر، پایین تر

مادی: گیتایی()گیتایی،اینجهانی

مار عینکی: آینکی

مارس: دوباخت

مارس شدن: باختن

مارش: پهلوانی سرود

مارک:نشان

مارکبری: کفچه مار

مازاد: فزونی، ته مانده، بازمانده، افزونه

مازوت: نفت سیاه

مازوخیسم: خودآزاری

مازوکیسم: خودآزاری

ماژول: پیمانه

ماساژ: ورزمان، مشت و مال، مالش

ماسبق: گذشته، پیشینه

ماسک: روبند

ماشاءالله:زنده باد،خدانگهداربه نام خدا-به یاری ایزد،به خواست خدا، آفرین 

ماشعیر: آبجو

ماشه: شستی، زبانک، توته

ماشین: دستگاه، خودرو، افزارواره، ابزار

ماشین تحریر: نویسار، نبشت کار  ۱۹۸

ماشینی: افزارواره

ماضی: گذشته، سپری شده، پارینه

مافوق:فراز،فراتراز، فراتر، برتر،بالای سر،بالا دست،بالا تر،بالا

مافوق صوت:فراسدا، تیز تر از سدا، تندترازسدا، بالا ترازسدا

ماقبل: گذشته، پیشین، پیش از آن

ماقبل تاریخ: فراپیشین، دوران کهن

ماکت: گَرته

ماکرو: برنامک

ماکسیمم: بیشینه ماکسیموم: بیشینه

مال:فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت،ازآنِ، از

مال التجاره: کالا

مال اندیش: فرجام نگر، دور اندیش، پیش بین، آینده نگر

مال نگهدار: انباردار

مالا: سرانجام

مالاریا: تب لرز

مالک: سرمایه دار، دارنده، توانمند، اَزاننده

مالک بودن: داشتن، دارا بودن

مالک شدن: ازانیدن

مالکیت: داشتن، داشتاری، داشتار، دارندگی، دارابودن،ازآنش،اَزانش

مالکین: دارندگان

مالی: دارایی

مجاب: پذیرا، پاسخ یافته

مجادله:همپیکاری-کشمکش،ستیزه گری، ستیزه، پرخاشگری

مجاری: گذرگاهها، گدارها، راهها، آبر ها اه

مجاز: روا، خوب، پسندیده، پروانه دار، با پروانه

مجاز شمردن: روا داشتن

مجاز کردن: روایش

مجازات: کیفر، فرجام، شکنجه، سزا، پادافره

مجازاتکننده: پادافره گر

مجازی: هستنما، ناهست، ناآشکار، انگاری

مجال: یارا، هنگام، گاه، زمان، جایگاه، جای، توانایی، پروا

مجالس: نشست ها ها، انجمن

مجالست: همنشینی، همدمی

مجامع: گردهمایی ها ها، انجمن

مجامعت: همبستری، جفتگیری

مجامله: چابلوسی

مجانب: هوادار

مجانی: مفت، رایگان

مجاهد: کوشنده، جنگجو، پیکارجو

مجاهدت: نبرد، کوشش، کوشایی، ستیز، پیکار

مجاهدین: کوشندگان

مجاور: همسامان همسایه، نزدیک، دیواربه دیوار

مجاورت: همسایگی، نزدیکی، آمیختن

مجبور: واداشته، وادار، ناگزیر، ناچار

مجبور کردن:واداشتن،وادار کردن،ناگزیرکردن،زورآورشدن،زورآورشدن

مجتمع: همگرد، همتافت، همادگاه، هماد، انجمن

مجتمع مسکونی: هماد باشندگی

مجتمعا: باهم، آماده، انباشته

مجتهد: کوشش کننده، کوشان، کوشا

مجد: کوشش کننده، کوشان، کوشا، پابرجا

مجدانه: کوششمدارانه، کوششگرانه، پیگیرا نه، با پیگری

مجدد: دوباره، باز، ازنو، ازسر

مجددا: دوباره، باز، ازنو، ازسر

مجدداً: فاپس، دوباره، باز، ازنو، ازسر

مجذوب: گراییده، فریفته، شیفته، شیدا، دلبسته، دلباخته

مجرا: گذرگاه، گدار، راه، آبراه

مجرب: ورزیده، کارکشته، کاردان، کارآزموده، جهاندیده

مجرد: تنها، تک، بیهمسر،آهنجیده

مجرم: گناهکار،تبهکار،بزهکار،

مجروح: زخمی، زخم دیده، آسیب دیده، افگار

مجروح شدن: زخم دیدن، زخم برداشتن، آسیب دیدن

مجروح کردن: خَستن

مجروحان: زخمیان

مجری: گوینده

مجزا: واشده، سوا، دورازهم، جدا

مجسم: نمودار، نمایان، بازنمودن

مجسمه: تندیسه، تندیس، پیکره

مجعد: موی پیچیده، فرفری، چین چین، چین، پرشکن

مجعول: ساختگی

مجلس: همنشینی، همایش، نشستگاه، نشست، انجمنگاه،انجمن

مجلس شورا: سگالشگاه، سکالش گاه

مجلل: شکوهمند، شاهوار، پرنما، پرشکوه، باشکوه

مجله: هفته نامه، ماهنامه، گاهنامه، سالنامه، ادبنامه

مجمر: آتشدان، افروزه

مجمع:همایش، گردهمایی، گردهم آیی، گردگاه،فرهنگستان، انجمن

مجمع الجزایر: گنگ بار، دسته آبخوست، آبخوستان

مجمع الجزائر: گنگ بار، دسته آبخوست، آبخوستان

مجمع عمومی: انجمن همگانی

مجمل: گزیده، کوتاه، فشرده  واژهنامه پارس ی سره

مجموع: همفزون، گردایش، روی هم، باهم

مجموعا: یکسره، همگی، رویهمرفته، روی هم، باهم

مجموعاً: رویهمرفته، روی هم رفته، روی هم : همَگی

مجموعه:گزیده،گروه،گردشده،گردآور،گردآمده،گِردایه،کوده،جُنگ،انبوهه،انباشته

مجنون: شیفته، شیدا، دیوانه، خل

مجهز: بسیجیده، آماده

مجهز ساختن: فراهم کردن، آراستن

مجهول: ناشناس، ناشناخته، نادانسته، ناپیدا، شناخته نشده

مجهول الهویه:نافرجام،ناشناس،ناشناخت،گمنام،بینام ونشان

مجوز: روادید، دستور، پروانه

مجوس: مگوگ، مغ

مجوف: میان تهی، کاواک، پوک

مجید: گرامی، بلند پایه، بزرگ

محاذات: رودررویی

محارب: رزمجو، جنگجو، پیکارجو

محاربه: نبرد، جنگ، پیکار، آورد

محارم: نزدیکان، خویشان

محاسب: شمارگر، آمارگر، اَیارگر

محاسبه:شمردن،شمارش،سنجیده،سنجش،رایانش،برآورد

محاسبه شده: سنجیده

محاسبه کردن: رایاندن

محاسبه نشده: نسوز،نسنجیده

محاسن:نیکیها، نیکی،زیباییها،ریش،خوبیها،خوبی

محاصره: دورگیری، بشارش

محافظ: نگهدارنده، نگهبان، گوشدار، پاسدار، پاسبان

محافظت: نگهداری، نگهبانی، پیره، پاسداری، پَیره داری

محافظتکننده: پاسبان ( ه ب ) ،

محافل: نشستگاه ها، انجمن ها

محاکم: دادگاه ها

محاکمه: دادوری، دادگری، دادرسی

محاکمه کردن: تاهیدن

محال: نشست، نشدنی، ناشدنی، نابودنی، بیریشه

محاوره: گفتار، گفت و گو

محاوره ایی: گفتاری

محاورهای: گفتاری

محبت: مهرورزی، مهربانی، مهر، دوستی

محبت آمیز:مهرآمیز، دوستانه

محبس: زندان، بند، بازداشتگاه

محبوب:نامدار،دوست داشتنی،دوست،دلکش،دلدار،دلداده،دلبردوست‌داشتَه-جوره

محبوبیت:مردم پسندی، دوستداری، دوستاکی، دوستداشتنی، پسندیدگی

محبوس: زندانی، درزنجیر، دربند، بازداشتی

محتاج: مستمند ( ه ب )، نیازمند، تهیدست

محتاج شدید: مستمند

محتاط: ژرف نگر، دورنگر، دوراندیش

محتاطانه: پرواگرایانه، پرواگرانه، پایِشمندی، پایِشمندانه

محترز: پرهیزکار

محترق: سوزان، سوزا، آتشگیر

محترقه: سوزش آور

محترم: والا، گرامی، بزرگوار، ارجمند

محترمانه: پاسدارانه

محتسب: داروغه، پاسبان

محتشم: مهتر، سرور، بزرگوار

محتضر: مردنی، جان سپار

محتکر:گران خواه،سودجو،پنهانگر کالا،بندار،انبارگر،انباربند

محتمل: گویا، شایمند، شاید

محتوا: درونه، درونمایه، بن مایه

محتوای: درونمایه

محتوی: درونمایه، دربرگیرنده، دربردارنده

محتویات: درونمایهها، درونمایه

محجوب: در پرده، پوشیده، باشرم، باآزرم

محجور: دیوانه، خل

محدب: کوژ، کاو، برآمده

محدث: واگو، رویدادگو 

محدود: کنارهمند،ناچیز،مرزین،مرزبسته،کم، کرانه پذیر،کرانمند،اندک

محدود کردن: در تنگنا گذاشتن، آگسترش

محدوده: گستره، چارچوب، تنگنا: چارچوبَه

محدودیت: نگنا، کرانمندی، چارچوب، تنگنا

محدویت: کرانمندی

محذور: تنگنا

محذوریت: تنگنا

محراب: نیایشگاه، مهرابه، مهراب

محرر:نویسنده،نگارشگر،دبیر

محرز: روشن، پابرجا، آشکار، استوار

محرق: سوزاننده، سوز آور

محرک: رانه، جنباننده، برانگیزنده، انگیزه، انگیزا

محرم: همدم، همدل، رازدان، رازدار، خودی، آشنا

محرم اسرار: همراز، رازنگهدار، رازدار

محرمات: بازدارندگی

محرمانه: ویژه، نهش، نهانی، سری، پنهانی

محروم: ناکام، بیبهره- بى بهر

محرومیت: بیبهرگی

محزون: پژمرده، اندوهگین، افسرده

محسنات: نیکیها، خوبی ها

محسنه: نیکی، خویی

محسوب:شمرده شده، شمرده، به شمارآورده، برشمرده،انگاشته

محسوب کردن: برشمردن

محسوس: نمودار، سترسا، چشمگیر، پیدا، آشکارا، آشکار

محسوس شده: سترسنده

محشر: رستاخیز

محصل: دانشور، دانش آموز

محصنه: شوهردار ( هد ) ،

محصور: بشرده

محصول:فرآورده،دستاورد،دست آورد،خرمن،برونداد،برآیند،بازده: کِشتَه

محصولات: فرآورده ها های، فراورده

محض: تااینکه، تا، به ویژه، برای

محضر: فرگاه، دفترخانه، درگاه، جایگاه، پیشگاه، بودگاه

محضر اسناد رسمی: نسکخانه، دفترخانه، دفتر اسناد رسمی

محظور: رودربایستی

محظوظ: شاد، خرسند، بهره مند

محفظه: گنجه، دولاب، پوشش، اشکاف

محفل: دیدارگاه، خانگاه، انجمن

محفوظ: نگاهداشته،گوشیده،درزینهار،درپناه، پاس داشته

محق: هودهمند، شایسته، سزاوار

محقر: ناچیز، کوچک، خرد، خُرد، اندک

محقق: کوشان، کوشا، پژوهنده، پژوهشگر

محققا: بیگمان، به راستی، به درستی

محققان: پژوهشگران

محققانه: پژوهمندانه، پژوهشگرانه

محک: سنجه، زرکش، زرسنج، آزمونه

محکم: سفت، سخت، چفت، پابرجا، پابر جا، استوان، استوار

محکمتر: استوارتر

محکمه: دادگاه

محکوم: شکست یافته، دادباخته، باخته

محکوم کردن: ایراختن

محل: گاه،کوی،کوچه،سرزمین،جایگه،جایگاه،جای،جا،بوم،برزن

محل اتصال: پیوندگاه

محل اقامت: کاشانه، زیستنگاه، زیستگاه، خانه، آشیان

محل اکتشاف: یافتگاه

محل تقاطع: برخوردگاه

محل تلاقی: پیوندگاه

محل توقف: ایستگاه

محل تولد: زادگاه، زادبوم

محل صدور: برونگاه

محل عبور: گذرگاه

محله: کویچه، کوی، کوچه، برزن

محلول: گمیزه، آمیزه، آمیخته، آبگونه

محلی: سرزمینی، بومی، برزَنی

محمل: هودج، کجاوه، پالکی

محموله: بار

محنت: گرفتاری، سختی، رنج، درد

محو: ناپدید، نابود، سترده، زدوده

محو کردن: ستردن، زدودن، اُستردن

محور: میله، گشتگاه، چرخشگاه، آسه

محوس شدن: سترسیدن

محوطه: میدانگاه، گردونه، جایگاه، پهنه

محول: وانهاد، واگذار، سپرده

محوله: سپرده شده

محیر العقول: شگفت انگیز، شگرف

محیط: گرداگرد، فراگیرنده، فراگرد، زیستگاه، دربرگیرنده،پیرامون، پیراگیر

محیط زیست: زیستگاه، پیرامون زیست، پیرامون زندگی

محیل: فریبکار، دغل

مخّده: نازبالش، پشتی

مخابرات: داد و ستد پیام، پیوند، پیام رسانیها، پیام رسانی

مخابره: پیام رسانی، بیسیم گویی، بیسیم گری

مخارج: ها هزینه

مخازن: گنجینهها، اندوختگاه، انباشتگاه، انبارها

مخاصمه: نبرد، کشمکش، رزم، دشمنی کردن، دشمنی،پیکارکردن

مخاطب:هم سخن، شنونده، روی سخن، دوم کس، بیننده

مخاطبین:شنونده بیننده

مخاطره: سیجیدن، به آب وآتش زدن

مخالف: ،دشمن،پاداندیش، پاد،همیستار،نایسکان،ناهمسو،ناهمراه،ناهمدید،ناهمدل،ناسازگار

مخالفان: ناهمسویان، ناهمدلان، ناسازگاران

مخالفت: ناهمدلی، دشمنی کردن، دشمنی، پاداندیشی

مخالفت کردن: دشمنی کردن کردن

مخبر: گزارشگر، خبرنگار، خبررسان، پیامگوی، آگهی رسان،آگاهیده، آگاهساز

مختار: دل آزاد، خود رآی، برگزیده، آزادکام

مخترع: نوسازنده، نوساز، نوآور، سازنده، پدیدآور، آفریننده

مختص: ویژه

مختصر: ناخجسته، ناچیز، کوتاه، کم، فشرده

مختصرا: گزیده، به کوتاهی

مختصراً: به کوتاهی

مختل: شوریده، درهم ریخته، درهم برهم، آشفته

مختلس: کش رونده، رباینده، دزد

مختلط: درهم، آمیخته

مختلف: ناهمگون، ناهمسان، گوناگون، درهم، جورواجور

مختوم: سپری، پایان یافته، انجام

مخدر: سستی زا، سست کننده، بَنگ، آرامبخش، افیونی

مخده: نازبالش

مخدوش: دست کاری شده، دست خورده، خراشیده

مخدوم: فرمانروا، سرور، خداوندگار

مخرب: ویرانه، ویرانگر، ویران گر، تباهگر

مخرج: گذرگاه، سوراخ، برونگاه، بخشیاب

مخروبه: ویرانه، ویران شده

مخروط: کله غندی، سروگونه، خراشیده

مخزن: گنجینه، اندوختگاه، انباشتگاه، انبار

مخصوص: ویژه، خودویژه، برگزیده

مخصوصا: بویژه، بهویژه، به ویژه

مخفف: کوته نوشت، کوتاه شده، کوتاه، کهنوشت، کاهیده، کاسته، سبک

مخفی: نهفته، نهان، ناپیدا، سربسته، پوشیده، پنهانی، پنهان

مخفی شدن: ناپدید شده

مخفی کردن: نهانیدن

مخفیانه: پنهانی

مشترک‌المنافع:کشورهای هم‌سود

مضنون: گُمان‌بَر

مطابق: برابرِ

مطابق شدن: راست آمدن

معتقد: باوری‌ناک

معتقد بودن: باور داشتن

معدوم‌الاثر: بی‌نام‌ونشان

معرفی نمودن: شناس کردن

معرکه:هَنگامَه

معزول گشتن:سبک‌دوش شدن، آزاد کَردَه شدن

مفقودالأثر: بی‌نام‌ونشان

مقارن شدن با: راست آمدن بَه

مقاوم: تاب‌آور

مقاومت: ایستادَه‌گری

مقصّر: گنه‌کار (دهخـ)

مقید: پای‌بند

مخفیگاه: نهانی، نهانگاه

مخل: تباه گر، آشوبگر، آسیب رسان

مخلص: یکدل، همدل، نیک خواه، نیک، پاک، بیآلایش

مخلصانه: پاکدلانه، با بی آلایشی، ازته دل

مخلصون: پاکراهان

مخلفات: مانداک ها

مخلوط:آمیخته،آغشته شیوان (درهم،آمیزه، درهم آمیخته،

مخلوط کردن: شیوانیدن ( ه ب )، درآمیختن، آمیختن،آغشتن

مخلوع: برکنده، برکنار، برافتاده

مخلوق: پدیده، آفریده

مخلوقات: آفریدهها، افریدگان

مخمر: ورآور، کشار، خمیرمایه، خمیرشده

مخمصه: هچل، گرفتاری، کارزار، رنج، دردسر، جنگزار، تنگنا

مخمل: پرنیان، پرند، ابریشم

مخوف:هراس آور، ترسناک، بیمناک

مخیلات: گمان برده، گمان، پندارنده

مخیله: پنداره، پندارگاه

مد: کِشَند، فرازآب، خیزآب، خیز، آبخیز

مد دریا: خیزآب

مد نظر: دلخواه

مد نظر داشتن: درنگریستن، درنگر آوردن

مد نظر قرار دادن: درنگریستن، درنگریست، درنگر آوردن

مداح: ستایشگر، چاپلوس

مداخله: دست درازی، دست اندازی، پادرمیانی

مداد: کلک، کشیدنی، زغال نویس، زاگاب، خامه

مدار: چرخگاه، پرگاره

مدارا: نرمی، کنارآمدن، سازگاری، بردباری

مدارس: دبستانها، آموزشگاه ها

مدارک:گواهینامهها،کارنام هها،کارمایهها،دستکها،بنچاکها،استوارنامه

مدافع: پشتیبان، پدافندی، پدافندگر

مدافعه: نبرد، جنگ، پیکار، آورد

مدام: همیشه، همواره، هماره، پیوسته

مداوا: درمان، چاره

مداوم: یکسره، همیشگی، همواره، دنبالهدا، پیاپی

مداومت: دنباله داشتن، دنباله داری، پایداری، پایدار بودن،ایستادگی

مدبر: کاردان، ژرف نگر، دوراندیش، آگاه

مدبرانه: خردمندانه، بینشورانه، آگاهانه، اندیشمندانه

مدت: هنگام، گه، گاه، زمان

مدت طولانی: دیرزمان، دیرباز

مدت مدید: دیرگاه

مدت مدیدی است: دیرگاهی است

مدتی: دیرزمانی، چندی، چندگاهی

مدتی است: چندی است

مدتی مدید: بروزگار

مدح: ستایش، آفرین

مدح کردن: ستودن ( ه ب ) ،

مدد: یاوری، یاری، کمک

مدد جو: یاری جو

مدد معاش: کمک هزینه زندگی

مددکار: یاور، همیار، دستیار، پشتیبان

مدرج: شماره گذاری شده، شماره دار، شماره بندی شده

مدرج ساختن: زینه بندی

مدرس: آموزگار، استاد

مدرسان: آموزگاران

مدرسه: آموزشگاه، آموزشکده

مدرسین: آموزگاران، استادان

مدرک: گواهی، گواه، دستک، دبیزه، تزده

مدرن: نیاز، نوین، امروزین

مدعا: داویده (از داویدن گرفته شده) ،

مدعوین: میهن، میهمانان، فراخواندگان

مدعی: داومند (ازداویدن)، داونده، دادخواه، خواهان، خواستار

مدعی شدن: داویدن،

مدعی علیه: خوانده

مدفن: گور، آرامگاه

مدفوع: گوه، گُه، سرگین، دورشده، چمین، پیخال

مدفوع کردن: دستشویی رفتن، دست به آب رساندن

مدفون: نهانیده، خاک شده، به خاک سپرده

مدفون کردن: خاک کردن، به خاک سپردن

مدل: نمونه، الگو

مدنی: شهری، شهرنشینی

مدهش: سهمناک، بیمناک  واژهنامه پارس ی سره

مدهوش: منگ، گیج، بیهوش-بدهوش

مدوّر: گِرده

مدور: گرد، چرخی

مدون: نوشته شده، آراسته

مدیا: رسانه

مدید: کشیده شده، کشیده، دیرباز، دراز

مدیر:بَرگرداننده،فرنشین، سرپرست، راهور، راه-(بانک):راهبر

مدیر عامل: هماهنگ کننده، گرداننده، سرپرست، سالار

مدیرعامل: گرداننده، سرپرست

مدیرکل: فرمهان، فرسالار، سرمهان

مدیره: گرداننده، فرنشین، سرپست

مدیریت: گردانندگی، گردانش

مدینه: شهر

مدینه فاضله: آرمانشهر، آرمان شهر

مدیون: وامدار، وام دار، بده کار

مذاب: گدازه، گداخته، آب شده

مذاکرات: گفتگوها

مذاکره: گفتگو،گفت وشنود،گفت وگذار-گفت‌وشنید/گفت‌وگُزار

مذبوح: گلو بریده،کشتار،دست وپازده

مذبوحانه: ناکارآمد، نافرجام

مذکر: نزد، نرینه، نرم کردن، نر، م رد

مذکور: یادشده، یاد شده، گفته شده، سرگفت، بالا گفت

مذلت: زبونی، خواری، پستی، بیچارگی

مذمت: نکوهیدن، نکوهش، سرزنش، بدگویی

مذمت کردن: نکوهیده، نکوهیدن، نکوهش کردن

مذموم: نکویی، نکوهیده، ناروا

مذهب: کیش، روش، راه، دین، آیین

مذهبی: دینی، آیینی

مذوق: چشیده ( هد ) ،

مرّیخ: بهرام

مرابحه: بهره کاری

مرابطه: رفت و آمد، پیوند

مراتب: چگونگی، پلهها، پایه ها ها، پایگاه

مراتع: مرغزارها، چراگاه ها

مراجع: بن مایه ها ها، بنمایگان، بازیابه

مراجعت: برگشتن، بازگشتن، بازگشت، باز گشت

مراجعت دادن: برگشت دادن، برگرداندن

مراجعت کردن: باز گشتن

مراجعه:رفته،برگشتن،بازگشتن،بازگشت،بازآمدن،بازآمد،آمده

مراجعه کردن: سرزدن، سر زدن، برگشتن، بازگشتن،بازآمدن

مراجعه نمودن: سر زدن، برگشتن، بازگشتن، بازآمدن

مراد: خواسته، آرمان، آرزو، امید

مرادف: همرسته، همردگی، درپی

مرارت: سختی، رنج، دشواری، تلخکامی

مراسلات: ها بسته

مراسم: ها جشن، آیین

مراسم مذهبی: یشت، یزش، یَزش، پرسه

مراعات: پاس ( ه ب ) ،

مرافعه: کشمکش، ستیز، زد و خورد

مرافقت: همدلی، مهربانی، دوستی

مراقب: نگهبان، گوشوان، دیده بان، پاسدار

مراقبت:نگهداری،نگهبانی،فرابینی،دیده بانی،تیمار:نگاه‌وبین

مراکز: ها جایگاه

مرام: خواست، پسند، آرمان، آرزو

مراوده:مراوده، رفت و آمد، دوستی، آمد و شد

مربا: میوه شکرین، مازیانه، مازیاری، مازیاره، پرورده،پرهیخته

مربع: چهارگوش، چهار گوش، چارگوش

مربع بودن: چهارسویی

مربعمستطیل: چهارسو

مربوط: وابسته، پیونددار، پیوسته به، پیوسته، بسته

مربوطه: وابسته

مربی: پرورنده، پروراننده، آموزنده، آموزگار

مرتاض: تپاسبد

مرتب: سازمند،چیده، پیاپی، پی درپی،پشت هم، بسامان دهنادین

مرتب کردن:سامانیدن، سامان دادن، پیراستن،آراستن

مرتبا: پی در پی

مرتباً: پی در پی

مرتبت: جایگاه

مرتبط:درپیوسته،درپیوند،پیوسته

مرتبه: رده، جایگاه، پایه، پایگاه، بار

مرتجع: واپسگرا، کهنه پسند، کهنه پرست، بازگردنده

مرتد: رانده شده

مرتع: چمنزار، چراگاه

مرتعش: لرزنده، لرزان، جنبان

مرتفع: گشوده،گشایش شده، گشاده،فراز،سربالا،چارهشده، بلند، بالا،افراشته

مرتفع کردن: گشودن، گشایش، چاره جویی کردن، چاره جستن

مرتکب: گناه کننده، کننده، آغازنده

مرثیه: سوگیاد، سوگنامه

مرجح: برتری داده، افزونی داده

مرجع: سرچشمه، سرآغاز، بنمایه، بازیابه، بازگشتار

مرجوع: بازگشت

مرحبا: زهی، خوشا، آفرین

مرحله: گامه، گام، زینه، رده، خوان، جای باش، پله، پل، پردهگاه، پای

مرحله دوم: گامه دوم، گام دوم

مرحمت: نوازش، مهرورزی، مهربانی، بخشایش

مرحوم: شادروان، زندهیاد، زنده یاد، روانشاد، درگذشته،آمرزیده، ازجهان رفته

مرحومات: زندهیادان، آمرزیدگان

مرحومه: شادروان، زندهیاد، آمرزیده

مرخص: رهاشده، پروانه، آزاد شده

مرخصی: رهایی، آسوده روز، آسودگی، آسایه

مردّد: گمانگر)، گمانمند

مردد: سرگشته، سرگردان، دودل، دو دل، دمدمی

مردد شدن: پِهَلیدن

مردد مانن: پِهَلیدن

مردود: ناپذیرفته، ردشده، پذیرفته نشده، افتاده

مرسوله: فرستاده، بسته

مرسوله پستی: بسته پستی

مرسوم: نهادیک، نهاده، گسترش یافته، روش، به آیین،بآیین، آیین

مرسی: سپاسگزارم، سپاس گزارم، سپاس

مرشد: شاگرد، رهبر، راهنما، پیشوا

مرصع: گوهرنشان، زرنشان

مرض: بیماری

مرضیه: پسندیده

مرطوب: نمور، نمدار، نمناک، نمک خوراکی، نمدار،تر، نمون،

مرعوب کردن: پَدِست بستن-ترساندن

مرغ سحر: شباهنگ ( ه ب ) ،

مرغوب: دلپسند، دلپذیر، پسندیده، برگزیده، برازنده

مرفه: درفراوانی، درآسایش، تن آسان، بانوا، باآرامش، آسوده

مرفه الحال: تن آسان، با آسایش، آسوده

مرقوم: نوشته شده

مرکب:همکرد، زکاب،رهوار،دوده، دوات، خودرو، ترابر،آمیخته،اسب

مرکبات: نارنج گونهها، پیوندیان، آمیختگان

مرکز:ونسار،هسته،نافه،میانه،میانگاه،کانون،کُیان،فرنشین،سرپرستی،ستاد،پایگاه،پایتخت

مرکز اصلاح: زدایشگاه، پیرایشگاه

مرکز تجاری: سودا کده

مرکز تحقیقات: پژوهشگاه

مرکز ثقل: گرانیگاه

مرکز حفظ: پاسگاه

مرکز فرماندهی: ستاد فرماندهی

مرمت: نوسازی، دوباره سازی، بازسازی

مرموز: رازدار، پوشیده

مرهم: نوشدارو، ملهم  واژهنامه پارس ی سره

مرهون: وامدار، گروی، گرونهاده، گرورفته، سپاسگزار، درگرو

مروت: مردانگی، رادمنشی، جوانمردی

بی مروت: نامرد، ستمگر

مرور: رفت و آمد، دوباره نگریستن، دوباره خواندن، بازنگری، بازبینی

مری: سرخ نای

مریخ: وهرام، بهرام

مرید: سرسپرده، دنباله رو، پیرو

مریض: ناخوش، رنجور، دردمند، بیمار

مریض خانه: درمانگاه، بیمارستان

مریضخانه: بیمارستان

مریضی: بیماری

مریی: نمایان، دیدنی، پیدا، آشکار

مرئی: دیداری (ڀ)، بدیدار، دیداری دیدنی ( هد )، نمایان، پیدا، آشکار

مزاج: نهاد، سرشت، آمیغ، آمیزه

مزاح: مسخرگی، لودگی، شوخی

مزاحم: سرخر، سربار، دست و پاگیر، دست و پا گیر

مزاحم شدن: کاویدن، دردسر دادن

مزاحمت: رنج دادن، دست و پا گیری، دردسردادن، درد سر

مزار: گور، آستانه، آرامگاه

مزایا: فزونی ها ها، سودها، برتری

مزایده:همافزایی،فزون فروش،فرا فزونی، بیش فروش،بهافزونی،ارزافزایی

مزبور: یادشده، نامبرده، گفته شده

مزخرف: یاوه، لیچار، سخن بیهوده، ژاژ، چرند و پرند، چرند،پوچ

مزرع: کشتزار

مزرعه: کشتزار، جالیز

مزقان: شیپور، سرنا، خنیا

مزمن: کهنه، دیرینه

مزور: نیرنگباز، فریبکار، دغل، دغاکار، دروغگو

مزیت: برتری، امتیاز، افزونی

مزید: فراوانی، بیشی، افزونی

مزید برعلت: پیش آمدی فزونتر، افزوده برانگیزه

مزین: زیور، آراینده، آرایش، آراسته

مزین کردن: آراستن

مسابقه:همتازی، همآورد، زورآزمایی، پیکار، پیشی، آورد

مساحت: گستره

مساعد: یاور، یارمند، فریادرس

مساعدة: همیاری، همکاری

مساعدت: یاری، همدلی، کمک همیاری، کمک، کردن،دستگیری

مساعده: همیاری، همکاری، پیش پرداخت

مسافت: دوری، درازراهی

مسافر: گشتار، رهنورد، رهسپار، رهرو، راهی

مسافربری: راهیبری

مسافرت: گشت و گذار، گردش، رهسپاری، راهی گشتن، بوم نوردی

مسافرخانه: مهمانسرا، مهمانخانه، کاروانسرا

مساکین:ناداران، تهی دستان، تنگ دستان، بینوایان،بیچیزان

مسالمت: خوش رفتاری، آشتی کردن

مسالمت آمیز: همراه با سازش

مساله: پرسمان

مسامحه: کوتاهی، سستی ورزیدن، ساده انگاری،آسان گیری

مساوات: یکسانی، همسانی، برابری

مساوی:یکسان،همسنگ،همتای، هم اندازه،پایاپای، برابر

مسایل: گرفتاریها،پرسشها،دشواریها،چیستها،پیش آمدها،پرسشها،پُرسمانها

مسألت: درخواست

مسبب: پدیدآورنده، برانگیزنده، برانگیزاننده، انگیزه ساز

مسبوق: گذشته، پیشینه دار، پیش شده، آغاز شده

مسبوق به سابقه: دارای پیشینه، پیشینه دار

مستاجر: کرایه نشین

مستاصل: درمانده، پریشان،پا در هوا، بیریشه، آشفته،از بیخ برکنده

مستبد: ساستار، خیره سر، خودکامه، خودسر، خودرای

مستبدان: خودکامگان

مستبعد: بسیاردور

مستتر: نهان فروشی، نهان، پنهانی، پنهان

مستثنی: مگر، سوا، جدا، به جز

مستجاب: پذیرفته شده، پاسخ داده شده، برآورد شده

مستجاب الدعوه: برآورهکام

مستحب: نیکو، شایسته، پسندیده

مستحضر: دانسته، آگاه، آشنا

مستحفظ: نگهبان، زندانبان، پاسبان

مستحق: شایسته، سزاوار، در خور

مستحکم: پایدار، پابرجا، استوار

مستحیل: یاوه، ناشدنی، دگرگون شده، ترفندگر، ازمیان رفته

مستخدم: خدمتگزار

مستدام: دنبالهدا، جاویدان، پاینده، پایدار

مستدعی: درخواستگر، خواهشمند، خواهشگر، خواستار

مستدل: فرنوده، بافرنود، با برهان

مستر: سرور، سرکار

مستراح: دستشویی، دست به آب، آبریزاه، آبخانه

مسترد: پس داده، برگردانده، بازپس داده

مسترد داشتن: فرازدادن، برگشت دادن، برگرداندن

مستشار: رایزن

مستشرق: خاورشناس، خاور شناس

مستضعف:نادار،ناتوان،فرودست،ستمدیده،درمانده،تهیدست،تنگدست،تنگ مایه،بینوا،بیچیز

مستضعفین: تافتگان و کوفتگان ( هد ) ،

مستطاب: خوش آمده، پاکیزه، پاک

مستطیع: سرمایه دار، توانمند، توانگر

مستطیل:راست گوشه، چهارگوش، چارگوش دراز، چارگوش بلند، چارگوش

مستعار: سپنجی

مستعان: یاری جسته، یاری بخش

مستعد: دریابنده، آماده

مستعفی: کناره گیر

مستعمره کردن: زیرِ دست گیری (زیردست)

مستعمل: کهنه، کارکرده، فرسوده، دست دو

مستغرق: فرورفته، غوته ور، شناور

مستغلات: زمین و خانهها، داراییها، دارایی، خانه وزمین

مستغنی: توانگر

مستفاد: دریافته، بهره گرفته، برآمده

مستفیض: بهره مند، برخوردار

مستقبل: پیشواز، پیشتاز، آینده

مستقر: ماندگار، جایگیر، پایدار، برجا، برپا شده، استوار

مستقل:ناوابسته،خودسر،خودپا،خود سالار،جداسر،بینیاز،بی وابستگی،آزادانه، آزاد

مستقلا: خودسرانه، جداسرانه، آزادانه

مستقیم:راست (ڀ)،یکراست،سهی، سرراست،سر راست،راستای

مستقیما: یکسره، یکراست، سر راست، آشکارا

مستقیماً: یکراست، آشکارا

مستکبر: گردنکش، خودخواه

مستلزم: سزاوار، درخور، بایسته

مستمر: همیشه، همیشگی، همواره، همش، جاویدان، پیوسته، پی درپی، پاینده، پایا

مستمری: ماهانه، کارمزد، دستمزد

مستمسک: دستاویز

مستمع: نیوشنده، شنونده، شنوا

مستمعین: شنوندگان

مستند: گواهمند، فرنودین، درست، پشتوانه دار، پابرجا، بایسته

مستنطق: بازپرس

مستهجن: ناپسند، نابهنجار، زشت، بد

مستهلک: نیست، نابود، فرسوده، ازمیان رفته

مستوجب: شایسته، سزاوار، زیبنده، درخور، برازنده

مستور: نهان، درپرده، پوشیده، پنهان

مستوره: نمونه کالا

مستوفی: سرگنجور، دبیر

مستولی: دست یافته، چیره، پیروزمند

مسجد: مَزگِت(عربی شده مزگت)، نیایشگاه، نیایشکده

مسجد سلیمان: پارسوماش

مسجع: خوش آهنگ

مسجل: روشن، بیگفتگو، بیچون و چرا، آشکار

مسحور: فریفته، دلباخته، جادو شده

مسخ: ننگسار، زشت

مسخّر: گرفته شده، فرمانبردار، رام

مسخره:بازیچه ،لوده، شوخ، ریشخند شده، دلغک، خنده دار، بذله گو

مسخره بودن: خنده دار بودن

مسخره کردن:افسوس گرفتن،ازبانک انداختن،ریشخند کردن، خندیدن

مسدود: گرفته، بندآمده، بسته

مسدود کردن: فروبستن، بندآوردن، بستن

مسرت: شادی، دلشادی، خوشی

مسرف: فراخرو(فراخ خور)دست ورباد(دستباد)

مسرم:گردن نهاده

مسرور: شادمان، شاد، دلشاد

مسری: واگیردار، واگیر، همهگیر

مسطح: یکدست، هموار، تخت، پهن

مسطوره: نوشته، نمونه

مسعود: همایون، نیکبخت، فرخنده

مسقط الراس: زادگاه

مسقف: پوشیده

مسکّن: آرام بخش

مسکر: مستی ده، مستی آور، مست کن

مسکن:آرامبخش (دارو)کاشانه، سرپناه، سرای،سرا،دردکاه، دارو، خانه

مسکنت: نیازمندی،مستمندی،تهیدستی، بینوایی،بیچیزی

مسکونی: زیستنی، باشندگی

مسکین: نادار،مستمند، تهیدست،تنگ مایه،تنگ دست، بینوا، بیچیز،بیچاره

مسلح: تفنگدار، تفنگ دار، با سازوبرگ، با جنگ افزار

مسلخ: کشتارگاه

مسلسل: پیوسته، پیاپی، پی در پی

مسلط: چیره دست، چیره، پیروزمند، پیروز

مسلک: گونه، شیوه، روش، روال، راه، دین، آیین

مسلم: گردن نهاده، روشن، بیگمان، آشکار

مسلما: بیگمان، بیچون و چرا

مسلماً: هر آینه، بیگمان

مسلمون: مسلمانان

مسلمین: مسلمانان

مسموع: شنودنی ( هد )، شنیده شده، شنیده

مسموم: زهرخورده،زهرآلوده،زهرآلود،زهر

مسمومیت: زهرناکی، زهرمندی، زهرآلودگی

مسن: کهنسال، سالخورده، پیر

مسند: پیشگاه ( ه ب )، نشست، جایگاه، تکیه گاه، تخت

مسهل: کارکن، شکمروان

مسواک: دندانشویه، دندانشویَک، بُرُس

مسوده: سیاهه

مسولان: کارگزاران، دست اندرکاران

مسولیت: پاسخگویی، پاسخدهی

مسوول: کارگزار، سرپرست

مسؤول: کارگزار، سرپرست، پاسخ ده

مسیحی: ترسایی

مسیحیت: ترساگری

مسیر: گشتگاه، گذرگاه، گذر، روش، راه

مسیل: خشکرود، آبراه

مسئله: دشواری، چیستان، چالش، پیش آمد، پرسمان

مسئله مهم: کاربزرگ، کارارزشمند

مسئول: ده کارگزار، سرپرست، پاسخور، پاسخگو، پاسخ

مسئولان: کارگزاران، سرپرستان، پاسخگویان

مسئولیت: سرپرستی، پاسخگویی، پاسخدهی

مسئولین: کارگزاران

مشابه: همسان، همتا، همانند، مانند

مشابهت: همگونی، همسانی، همتایی، همانندی

مشاجره: کشمکش، ستیز، برخورد

مشارالیه: نامدار، نامبرده

مشارکت: هنبازی، همکاری، همدستی، همانبازی، میانوندی

مشاطه: چهره آرا، بزک کن، آرایشگر

مشاعره: سروده آوری، چامه خوانی، چامه آوری، چام آورد

مشام: بینی، بویایی

مشاهدات: دیده ها

مشاهده: همبینی، نگریستنی، نگریستن، نگرش، نگاه، دیدن،دید، تماشا، برنگری

مشاهده کردن: دیدن، درنگریستن، تماشا کردن، بازیافتن

مشاهیر: ناموران، نامداران، نامآوران، نام گذاری، نام آوران،بلند آوازگان، بزرگان

مشاور: اندرزبد-همسگال، سِگالشگر، رایزن

مشاوران: همسگالان، رایزنان

مشاورت: همپرسی، سگالیدن، سِگالش، رایزنی

مشاوره:همپُرسگی،همپرسی،همپُرسه،کنشکاش،سِگالش،رایزنی-

مشایخ: ریش سپیدان، پیرسالاران

مشایعت: همراهی، درپی کسی رفتن، پسواز، بدرهه

مشبک: سوراخ سوراخ، چهل پنجره، پنجره دار، پنجره پنجره

مشتاق: شیفته، شورمند، خواهان، خواستار، آرزومند جگرتشنه

مشتاقانه: شورمندانه، آرزومندانه

مشتبه: سایه روشن، درهم، پوشیده، پرت

مشترک: هموند، همبهر، میانوند، خریدار، چند هنباز، انباز

مشترک شدن: همخوان شدن، همبهر شدن

مشترک المنافع: همسود، هم سود

مشتری: هرمز، خریدار، برجیس، اورمزد

مشتعل: فروزان، افروخته

مشتق:برامده،شیب،جداشده،به دست آمده،برگرفته،فرآمده،آمده از

مشتق شدن: فراگردآمدن

مشتق کردن: برگرفتن

مشتکل: شکل گرفته

مشتمل بر: دربرگیرنده، دربردارنده

مشجر: درختکاری، پردار و درخت، پُردار و درخت

مشخّصات: ها ویژگی

مشخص:هویدا،نمایان،شناخته شده، روشن، پیدا،بازشناخته،آشکار

مشخص کردن: پیدا کردن

مشخصات: ویژگی ها ها، شناسه

مشخصه: ویژگی دادن، ویژگی، شناسه

مشرب: نوشیدنی، کیش، روش دینی، آشامیدنی، آشامیدن،آبخورد

مشرف: فراتر، جای بلند، برفراز

مشرق: خاور

مشرک:بت پرست،هنبازگیر،چندخدایی

مشروب: نوشیدنی، نوشابه، باده، آشامیدنی

مشروب فروشی: میکده، میفروشی

مشروط: سامه بر

مشروطه: مردم سالاری

مشروع: روا، دینی

مشعل: ناردان، فروزانه، آتشدان

مشعوف: شادمان، سرخوش، خرسند

مشغله: گرفتاری، کار و بار، کار، درگیری، پیشه مندی، پیشه

مشغول:گرفتار،سرگرم،دلگوش،دست به کار،درگیر،درکار،بکار

مشغول بودن:سرگرم بودن،سر وکارداشتن، دلگوش بودن، درگیر بودن، بکارداشتن

مشغول شدن: سرگرم شدن، درکارشدن، به کار پرداختن

مشغولیت: سرگرمی

مشفق: مهرورز، مهربان، دلسوز

مشفقانه: دلسوزانه

مشق: وینارش، ورزش، نوشتن

مشقت: سختی، رنج، دشواری

مشکل:دشواری،دشواره،دشوار،دشخوار(هد)کمبود،سختی، سخت،درد سر،خرده،چالش،پیچیده

مشکل است: سخت است

مشکل بودن: سخت بودن، دشوار بودن

مشکل پسند: سخت پسند، دیرپسند

مشکل گشا: گره گشا

مشکلات: کمبودها، دشواری ها ها، خرده

مشکور: ستوده، درخورسپاس، پسندیده

مشکوک: گمانمند،گمانی-گمانیک،گمانانگیز،گمان،دودلی،بدگمان

مشمول: فراگیر، فراگرفته شده، آماده

مشموم: بوییدنی ( هد )، بوییدنی

مشمیز: رمنده، بیزار

مشمئز: رمنده، بیزار

مشهود: نمودار، نمایان، روشن، پیدا

مشهور: سرشناس،پرآوازه فرازسرود- فرازنام،نامی، نامداردشن، نامدار، نام آور،

مشورت: همپرسی، کنکاش، سگالیدن، سکالش، رایزنی

مشورت کردن: سکالیدن

مشوش: نگران، پریشان، آشفته

مشوق: برانگیزنده، امیدده

مشی: شیوه، روند، روش، روال، راه

مشیت: خواسته، خواست، آرزو

مشیت الهی: خواست خدا

مشئوم: گجسته، بدشگون

مصاحب: یار و همدم، همنشین، دوست

مصاحبت:همدیداری،یاروهمدمی، همنشینی،همدلی،همسخنی

مصاحبه: گفتگو

مصاحفه: دست دادن

مصادر: سرچشمهها، سرآمدها، ریشه ها ها، دستمایه

مصادره: تاوانگیری، بازگیری-پسگیری

مصادف: یابنده، روبه رو شونده، روبرویی، برخوردکننده

مصارف: ها هزینه

مصاف: کارزار، رزمگاه، رزم، پیکار، آوردگاه

مصالح: نیک اندیشیها، شایستهها، سودها

مصالح ساختمانی: کاراستهها، سازه ها ها، ساختمایه

مصالحه: کنارآمدن، سازگاری، سازش، آشتی

مصب: ریزشگاه، دهانه، دهانگاه

مصحح: ویراستار، درستگر

مصداق: گواه راست، گواه، راستگوی، راست نماد

مصدر: ستاک، ریشه، جایگاه، بن واژه، بازگشتنگاه، بازگشتگاه، آهنگ واژه

مصدع: دردسردهنده، آزاررسان

مصدق: گواهی شده، راستگو پنداشته شده، باورشده

مصدوم: کوفته، زخمی، آسیبدیده، آسیب دیده

مصدومین: آسیبدیدگان

مصر: سمج، پافشار

مصرّیت: پژوزناکی ( هد ) ،

مصر بودن: پای فشردن، پای فشاری کردن

مصراع: نیمه، لنگه، لخت، بند

مصرانه: پایمردانه

مصرف: گسارش، کارکرده، کارکرد، کاربری، کاربرد

مصرف کرد: گسارد

مصرف کردن: گساریدن، گساردن

مصرف کننده: گسارنده، کاربر

مصرف گرایی: گسارشگری، گسارشگرایی

مصرند: پای میفشارند

مصطلح: زبانزد، جاافتاده

مصغر: کوچک، کهیده، کهتر، ریز، خرد

مصفا: سرسبز، خوش آب و هوا، خرم

مصلح: نیکنهاد، نیکخواه، بهساز، به اندیش

مصلحت: نیک روز، نیک اندیشی-روا

مصلوب: چلیپا شده، بدارآویخته شده

مصلی: نماهنگ، نمازگاه، نمازخانه

مصمم: آهنگمند ، پایدار، پابرجا، باآهنگ، استوا ر

مصمم شدن: کمربستن

مصنف: نویسنده، نگارنده، برنویس

مصنوع: نوپیدا، فرآورده، ساخته شده، ساخته، ساختگی، دست ساز

مصنوعی: ساخته، ساختگی، دست ساز

مصوب: راییده، پذیرفته، برنهاده، انجامیده، استوارشده

مصوبه: برنهاده

مصور: نگارگر، چهریافت

مصون: نگهداشته، دورداشته، درپناه

مصونیت: زینهاری، در پناه

مصیبت: نگون بختی، بدبختی، اندوه

مضار: گزندها، زیان ها ها، آسیب

مضارع: زمان کنونی

مضارها: آسیبها گزندها، زیان

مضاعف: دوچندان، دوچند، دوبرابر، دو برابر

مضاف: پیوند، بیش، افزا

مضاف الیه: بَرگیر

مضافا: جدا، افزون براین

مضافالیه: برگیر

مضامین: زمینهها، دستمایه ها ها، درونه

مضایقه:کوتاهی،فروگزاری،سختگیری،دریغ،خودداری،تنگی

مضایقه کردن:فروگزاری،فروگزاردن،فروگذاشت،دریغیدن،دریغ کردن،خودداری کردن

مضبوط: نگاهداشته، بایگانی شده

مضحک:خنده دار، خنده آور

مضحکه: خنده آور

مضر:ناخوشی،زیانمند،زیاندار،زیان بخش،زیان آور،رنجوری،بیماری،آسیب رسان

مضرّ: زیانکار زیاندار

مضراب: شکافه، زخمه

مضرات: ها زیان

مضرب: جای زدن، تیزی، بس شمار، بازده، ابزار زدن

مضرت: گزند، زیان، آسیب

مضطر: پریشان، بیچاره، آشفته

مضطرب: نگران، سرآسیمه، دلواپس، پریشان، آسیمه سر،آسیمه

مضطرب شدن: شِکِهیدن ( ه ب )، آشفتن ( ه ب ) ،

مضطربم: پریشانم

مضمحل: نیست، نابود

مضمضه: مزمزه

مضمون: زمینه، درونمایه، چکیده

مضیقه: سختی، دشواری، تنگنا

مطابق: یکسان، همپوش، همانند، جور، برابر

مطابق میل: بکامه، بکام

مطابقت: همخوانی، همپوشی

مطاع:فرمانده-فرمانروا-

مطالب: نوشتهها، نوشتارها، گفتنیها،گفتارها،سخنها،خواستارها،جستارها

مطالبات: خواسته ها های، خواسته

مطالبه: همخواهی، درخواست، دادخواست

مطالعات: پژوهشهای، پژوهشها، پژوهش

مطالعه: نگرش، خوانش، خواندن، پژوهش، بررسی

مطالعه کردن: خواندن، بررسی کردن، بازنگریستن

مطب: دفتر پزشک، پزشکخانه

مطبخ: آشپزخانه

مطبعه: چاپخانه

مطبوع: گوارا، دلنشین، دلپذیر، خوشایند

مطبوعات: چاپاک-روزنامه ها-هفته نامهها،نگارشها،نسکها،ماهنامهها،روزنامه ها

مطرب: شادی آفرین، رامشگری، رامشگر، خنیاگر

مطربی: رامشگری

مطرح: گفته، زمینه، پیش کشیده، بستر

مطرح شده: پیشنهاد شده

مطرح کردن: در میان گذاشتن

مطرود: واپس زده، رانده شده، رانده، دورکرده

مطل: زبانک

مطلا: زراندود

مطلب: نوشته، نوشتار، گفتار

مطلع: دانا، آگاه

مطلع کردن: آگاهاندن، آگاه کردن

مطلع گردانیدن: آگاهانیدن

مطلق: یله، یگانه آزاد، تنها، بیچون و چرا، آویژه

مطلقا: هیچگاه، هرگز، به هیچ روی

مطلقه: رها شده، جداشده، آزاد

مطلک: زبانک

مطلوب: شایسته، دلخواه، دلپسند، دلپذیر، خواسته،پسندیده

مطمح نظر: دلخواه

مطمین: نیک گمان، دلپُر، دل آسوده، آسوده اندیش، آسوده،استیگان

مطمین بودن: استیگان بودن

مطمین شدن: آرامش یافتن

مطمینا: بیگمان

مطمیناً: بیگمان

مطمئن:نیک گمان،دلپُر،دلآسوده،دل استوار،پشت گرم، آسوده اندیش، آسوده، استیگان

مطمئن بودن: استیگان بودن

مطمئن شدن: آرامش یافتن

مطهر: پاکیزه، پاک شده، پاک

مطیع: فرمانگر-فرمانبردار-گوش بفرمان-نیوشا،فرماننیوش،فرمانبر،سرسپرده،رام

مطیعان: سرسپردگان

مظفر: کامیاب، کامروا، پیروز

مظلوم: ستمکش، ستمدیده

مظنه: نرخ، گمان، بدگمانی، انگاره

مظنون: گمان برده، انگاشته

مظهر:نمودگاه،نمادین،نماد،نشان،جای بالا رفتن،جای آشکارشدن

مع الوصف: با اینهمه

مع ذلک: با اینهمه

مع هذا: با اینهمه

معابر: گذرگاه ها ها، گدارها، راه

معاد: رستاخیز

معادل: همسنگ، همچند، هم ارز، جایگزین، برابر، بجای

معادل این مبلغ: برابر این پول

معادله: همچندی، هم سنگی، برابری، برابرسازی

معادن: ها کان

معارضه: ستیز، رویارویی، درگیری

معارف: ها فرهنگ، دانش

معاش:زندگی،زندگانی،روزی زیِش( هد )گذران،زیست

معاشر:همنشین، همزی، همدم، هم میز، دوست

معاشرت:همنشینی، همزیستی، نشست و برخاست، رفت وآمد، آمیختن

معاشقه: هممهری، همآغوشی، مهرورزی، دلدادگی

معاصر: همزمان، همدوره، هم روزگار، امروزین، امروزی

معاصی: لغزش ها ها، گناهان، بزه

معاضدت: یاوری، همراهی، پشتیبانی

معاعده: پیمان

معاف: رهاشده، برکنار، بخشوده

معافیت: رهایی، برکناری، بخشودگی

معاکس: وارونه، پاد، باژگونه

معالج: درمانگر، درمان کن

معالجه: درمان، چاره گری، بهبود

معاملات: داد و ستدها

معامله:سوداگری،دادوستد، دادوستد، داد وستد،خرید وفروش

معامله کردن: بازار کردن

معاند: ستیزه جو، دشمن، پرخاشگر

معاندت: دشمنی

معانی: ماناکها، چمها، آرش ها ها، آرِش

معاهده: پیمان سوگند، پیمان نامه،

معاودت: برگشتن، بازگشتن

معاوضه: داد و ستد، جایگرینی

معاوضه کردن: یوفانبدن

معاون: یاور، همیار، کاریار، دستیار

معایب: کاستی ها ها، زشتی

معاینه: وارسی، نگرش، بیمار بینی، بررسی، باچشم دیدن

معبد: نیایشگاه، زیگورات، پرستشگاه

معبر: گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار، جای گذر

معبود: یار، نگار، دلدار، دلبر، پرسته

معتاد: نارکوکی، دژخوی، خوگرفته، خوگر، بَنگی، اپیونی

معتبر: نیکخواه، فرمند،سرشناس،توانگر،به نام،آبرودار،ارزشمند،ارجدار

معتدل: نه سرد و نه گرم، میانی، میانه رو، میانه، خوش آب وهوا

معترض: نکوهشگر، خرده گیر، پرخاشگر

مُعتَرِف: خُستو

مُفصل: پردامنه

مَفصل: بندگاه

مُقِــرّ: خُستو 

معتزل: گوشه نشین، کناره گیر

معتصب: شکیب گزین

معتقد: گرونده، باورمند، باوردار

معتقد بودن: استوانیدن ()، بر این باوربودن

معتقدات: باورها

معتکف: گوشه نشین، پرهیزکار، پارسا

معتمد: درستکار

معجزة: نیاز، نخُستی

معجزه: ورچکردی ورچ، فرجود، شگفتی

معجون: رنگینه، آمیخته

معدل: میانه، میانگین

معدلت: دادگستری، دادگری، داد

معدن: کان

معدن شناسی: کانی شناسی، کان شناسی

معدنی: کانی

معده: شکم

معدود: نایافته ( هد )، کم، انگشت شمار، اندک

معدودی: شماری

معدوم: نیست شده، نایافته، نابود، سر به نیست، تباه، از میان رفته

معدوم کردن: نابود کردن، کشتن، سربه نیست کردن، ازمیان بردن

معذالک: با آنکه، با اینهمه، با این روش

معذب: رنجیده، درسختی، پریشان

معذرت: پوزشمندی، پوزش خواستن، پوزش

معذرت خواستن: پوزیدن، پوزش خواستن

معذرت خواهی: پوزیدن، پوزش خواهی

معذلک: با اینهمه

معذور: پوزشگر، پوزش خواه

معرب: تازی شده

معرض: فرارو، دستخوش، جلو، پیش، برابر

معرف: شناسه، شناساننده، شناسانده، شناس، شناخته شده،آشناکننده

معرفت: شناختن ( هد )، شناخت ( هد )، دانش، بینشمندی

معرفه: شناسانده، شناسا، شناس، آشنا

معرفی: شناسایی، شناساندن، آشناکردن، آشناسازی

معرفی کردن: شناساندن

معرفی نامه: شناسنامه، برگ شناسایی

معرکه: هنگامه، گیر و دار

معروض: نموده، گفته، پیش کشیده

معروف: نامی، نامور، نامدار، نام آور، شناخته شده، شناخته،سرشناس، پرآوازه، آشنا

معروفترین: ناهمانند، نامی ترین، سرشناسترین

معروفیت: آوازه

معزز: گرانمایه، گرامی، ارجمند

معزول: کنارگذاشته شده، برکنارشده

معشوق: نگار، دلستان، دلربا، دلدار، دلبر

معصوم: بیگناه، پرهیزکار، پاک، پارسا

معصومیت: پرهیزکاری، پاکی، پارسایی

معصیت: گناهکاری، گناه

معضل: کاستی، دشواری

معضلات: کاستیها، سختی ها ها، دشواریها، چالش

معطر: خوشبو، بویا

معطل: مانده، سرگردان، درنگ، چشم به راه، بیکاره

معطل کردن: سر دواندن، چشم به راه گذاشتن، امروز و فردا کردن

معطوف: برگشت، بازگشت، بازگردانده

معظم: بزرگ، ارجمند

معقول: خردمند، بخردانه، باادب

معکوس: واژگونه، واژگون، وارونه، وارون، سرنگون

معلق: فروهشته، آویزان، آویخته، آونگان، آونگ

معلق زدن: وارو زدن، پشتک زدن

معلم: دبیر، آموزنده، آموزگار، استاد

معلمی: آموزگاری

معلول: ناتوان، زمین گیر، رنجور، بیمار، انگیخته

معلوم: دانسته ( هد )، نمایان، روشن، پیدا، آشکار

معلومات: دانش ها ها، دانسته

معمّم: دستاربند ( ه ب ) ،

معما: راز، چیستان

معمار: والادگر، مهراز، سازنده، آبادگر

معماری: مهرازی، ساختمان، رازیگری، آبادگری

معمم: دستاربند، دستار بند

معمول: همیشه، کار شده، ساخته شده، خو گرفته، پرداخته شده

معمولا: هماره، بیشتر

معمولاً: یکرَوندانه، همواره، بیشتر، به یکروند

معمولی:همیشگی، ساده، روامند، پیش پا افتاده، بیبها،بیارزش، بهنجار

معنا: ماناک، چَم، آرِش-مانا

معنوی: مینوی، مینُوی، چم، آنجهانی، آسمانی

معنوی:مینوی

معنویت: مینویی

معنی:ماناک، گن، چم، چَم، آرش، آرِش

معنی کردن: چمیدن

معزول گشتن: ریویدن

 معهذا: با اینهمه

معوج: کژ، کج، خمیده

معوق: دیرکرده، پس انداخته، پس افتاده

معین: هَکانیده

معیار: سنجه، زرسنج، ترازو، پیمانه، اندازه، استانده

معیت: همراهی، همپایی

معیشت: گذران، زندگانی، روزی

معیل: پورمند

معین: یار،یاور،یاریگر،یارمند،هَکانیده،نشانزد،روشن، دیدآمده،آشکارشده، آشکار

معین شده: هَکانیده

معین کردن: هَکانیدن

معیوب: آکمند، آسیب دیده

مغازه: فروشگاه

مغایر: نایکسان، ناسازگار، ناساز، ناجور، دگرگون

مغایرت: نایکسانی، ناهمگنی، ناسازی، ناسازگاری، ناجوری

مغبون: فریب خورده

مغتنم: باارزش

مغذی: دارای ارزش خوراکی، پرنیرو

مغرب: باختر

مغرور: گرانسر، خودشیفته، خودخواه، خودپسند، خودبین، خودپسند

مغرور شدن: فُنودن ( ه ب )، خودخواه، خودپسند شدن

مغشوش: ناسره، نابسامان، شوریده، درهم، پریشان، آشفتن

مغصوب: به زورگرفته

مغضوب: رانده شده

مغفرت: پوزش، بخشایش، آمرزش

مغفور: بخشوده، آمرزیده

مغلق: سخت، پیچیده، بسته

مغلوب: شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده

مغلوبه: درهم شکسته

مغموم: غمناک، اندوهناک، اندوهگین

مفاجات: ناگاه، شبیخون، تاخت ناگهانی

مفاخر: نازنده، سرافراز، خویش بال

مفاد: گفتارها، سودمایه، درونمایه، چم

مفارقت: سوایی، دوری، جدایی

مفاصل: پیوندگاهها، بندها

مفاهیم: دریافتهها، دانستهها، پندارهها، اندریافتها،ها اندریاب

مفتاح: کلید

مفتخر: سرفراز، سربلند، بالنده

مفتش: کارآگاه، جوینده، بازرس، بازجو

مفتضح: رسوا، بیآبرو، بدنام

مفتوح: واز، باز

مفتول: تابدار، پیچیده

مفتون: شیفته، شیدا، دلباخته

مفتی: رایگان

مفر: گریزگاه، گریز-دررو

مفرح: شادی بخش، شادی آفرین، دلگشا

مفرد: یگانه، یکه، یکتا، تنها، تکین، تکتا، تک

مفرط: فراوان، بیش از اندازه

مفروش: گسترده شده، فرش شده

مفسّر: گزارنده ( هد )، گزارنده

مفسد: هرزه، جلویز، تبهکار، بدکاره

مفسر: گزارنده، گزارشگر

مفصل: گسترده، فراوان، پیوندگاه، پردامنه، بندگاه، بند اندام، بند، بلند

مفصلا: بیشمار، به گستردگی، به درازا

مفعول: کنشگیر، کرده، شده، پوییده، بکار

مفعولی: پوییدگی

مفقود: نیست، ناپیدا، ناپسند، ناپدید، گم شده، گم

مفقود الاثر: ناپیدا، ناپدید شده، ناپدید، گم نشان، گم شده

مفقود شدن: ناپدیدشدن، گم شدن، ازدست رفتن

مفقود شده: ناپدید شده، گم شده

مفقودالاثر: ناپدید

مفلس: مستمند، تنگدست

مفلوک: وامانده، درمانده، تهیدست، بیچاره، بدبخت

مفهوم: دریافته، دانسته، چم، پنداره، اندریافت، اندریاب

مفید: کارآمد، سودمند، سودبخش، بارور

مقّر: خُستو

مقابل:رویاروی، روبه رو، روبروی،رو در رو،برابر

مقابل: رویاروی، روبروی، روبرو، رو در رو، رو به رو، برابر

مقابله: ستیز، رویارویی، روبهرویی، درگیری

مقاتله: کشتار، کارزار، زد و خورد

مقادیر: ها اندازه

مقاربت: هم بستری، هم آغوشی، نزدیکی، آمیزش

مقارن: همهنگام، همزمان-هنگام، نزدیک، پیرامون

مقاصد: کامها، آماجها، آرزوها

مقاطعه: پیمانکاری

مقالات: گفتارها

مقاله: نوشتمان، نوشتار، نامه، گفتار، سخن

مقام: جایگاه، جا، پایه، پایگاه، اورنگ، ارزش

مقامات: فرنشینان، سروران، سرپرستان، پایوران، بلندپایگان

مقاوم: پایدار، پابرجا، ایستا، استوار

مقاومت: پایداری،ایستاده گری،ایستادگی-ایستایی

مقاومت کردن: تاوَستن ( هد ) تابستن

مقایسه:همسنجی، سنجیدن، سنجش، برابری

مقایسه کردن:هم سنجیدن، هم سنجی کردن، سنجیدن

مقبره: مغاک، گور، دخمه، آرامگاه

مقبول: شایسته، سزاوار، دلپذیر، پسندیده، پذیرفته

مقتدا: رهبر، پیشوا

مقتدر: نیرومند، زورمند، توانمند

مقتصد: میانه رو

مقتضی: شایسته، درخور، درخواست شده

مقتضی زمان:شایسته زمان، درخور زمان، خواسته روز

مقتول: کشته

مقتولین:کشتگان، جان باختگان 

مقدّس: اسپند

مقدار: انداز ( ه ب )، مایه، پیمانه، اندازه

مقداری: چندی، اندی، اندکی

مقدر: سرنوشت

مقدس:ورجاوند، سپند، سپنتا، سپنت، پاکیزه،پاک، پارسا،اشو،اسپند

مقدم: پیشگام، پیشرو، پیشتاز

مقدماتی: سرآغازین، پیشآغازین، آغازین

مقدمه:سرآغاز،دیباچه،پیشگُفتار،پیشدرآمد، پیشآغاز

مقدمه چینی: زمینه سازی، زمینه چینی، آغازگری

مقدور: شدنی، انجام پذیر

مقر:ماندگاه،ستاد، زیستگاه،خستو،جایگاه، پایگاه

مقرسپاه: ستاد سپاه

مقرب: گران ارج، گرامیدار، گرامی دارنده، فرمند

مقرر:فرموده، فرمان داده، دستوری، برنهاده

مقرر کرد: برنهاد

مقررات: شیوهها، روشها، آیینها، آیین نامهها، آیین نامه

مقرری: کارمزد، دستمزد، پاداش

مقروض: وامدار، بده کار

مقرون: نزدیک

مقسم: بخشاگر، بخش کننده

مقسوم: بهره، بخشی، بخش شده

مقصد: کرانه، راهبرد، خواستگاه، آماجگاه

مقصر: گناهمند لغزشکار، گناهکار،بزهکار، بزه کار

مقصود: خواسته، خواست، آهنگیده، آهنگ، آرمان، آرزو

مقطر: چکیده

مقطع: سوده، دوره، تکه تکه، پایه، پِلِکان، بریده بریده، برش،آواج، آوا

مقطعات:سودهها،تکه تکهها،پایه ها،پِلِکانها،بریده بریده ها،برشها

مقطعی: دورهای، چرخهای

مقطوع: گسسته، جداشده، بریده

مقطوع النسل: بیفرزند

مقعر: گود، کوژ، کاو، تودار

مقلد: مانشگر، دلغک، پیرو، بازیگر

مقنعه: کُلوته ( ه ب ) ،

مقننه: آیینگذاری، آیین گذاری

مقنی: لایروب، کنادگر، کاریزکن، چاه کن

مقهور: شکست یافته، باخته، ازپا در آمده

مقوا: نیرو یافته، نیرو گرفته، کاغذ چندلایه

مقوله: گویه، گفته، زمینه، جستار

مقوم: ارزیاب

مقوی:نیرومند، نیروزا، نیروبخش،تواننده،توانبخش

مقیاس: انداز ( ه ب )، سنجه، سنجش، پیمانه، اندازه

مقید: دربند، پایبند، پای بست، پابسته

مقید بودن: پابستگی

مقیم: ماندگار، شهروند، زیستور، باشنده

مکاتبه:همنویسی،نوشتهها،نوشته، نوشتن،نامه نویسی،نامه نگاری،نامه

مکار: نیرنگباز، فریبکار، فریبا

مکافات: کیفر، سزا، پادافره

مکالمات: گفتگوها، گفت و شنیدها، گفت و شنودها

مکالمه:همگویشی،گفتگو، گفت وشنید، گفت و شنود

مکان: گاه، زیستگاه، جایگاه، جا

مکانیسم: سازوکار ( ه ف ) ،

مکانیک: بسته کار

مکانیکی: افزارواره

مکتب: دبیرستان، دبستان، آموزشگاه، اندیشگاه

مکتوب: نوشته شده، نوشته، نوشتار، نگاشته، نامه

مکتوبات: نوشتارها

مکث: درنگ، ایست

مکدر:گرفته،غمگین،رنجیده،دلتنگ،دل آزرده،اندوهگین،افسرده دل 

مکر: کیدآوری،ترفند،نیرنگ،کلک،فسون،فریب،شیله،دغلی،

مکرر: هَمارسته،دوباره، چندباره،پیاپی، پی در پی، پشت سرهم، باز

مکرم: گرامی

مکرمه: گرامی

مکروه: ناپسند، زشت

مکسر: شکسته

مکشوف: یافته، نویافته

مکشوفات: ها نویافته

مکشوفه: نوید، نویافته

مکعب: شش سویی، چارتاقی، توان سوم

مکفی: بسنده، بس

مکلف: وادار، ناگزیر، ناچاری، ناچار

مکمل: پایان دهنده

مکنت: سرمایه، دارایی، توانگری

ملّاح: کشتیبان ( ه ب ) ،

ملاح: ناخدا، ملوان، دریانورد، جاشو

ملاحظه:بوشش- نگریستن، نگرش، نگاه کردن

ملاحظه کردن: درنگریستن،بوشیدن

ملاطفت:نیک رفتاری، نوازش، مهرورزی، مهربانی، خوشخویی

ملاقات: همدیداری ( هد )، دیدار، بهمرسی

ملاقات کرد: دیدار کرد

ملاقات کردن: دیده بوسی کردن، دیدار کردن

ملاقاتکننده: همدیدار

ملاک: مایه، پایه، بنیان

ملال: ناآرامی، دلگیری، دلتنگی، تنگدلی، به ستوه آمدن،اندوه، افسردگی

ملامت: نکوهش، سرکوفت، سرزنش

ملایک: فرشتگان

ملایم: نرم، سست، سازگار، آرام

ملایمت: نرمی، نرمش، مهربانی، مهر

ملبس: پوشیده

ملبوس: پوشیدنی ( هد ) ،

ملت: مردمان، مردم، شهروندان، توده

ملتزم: همیار، همراه، همدم، پایبند

ملتفت:آگاه

ملتهب:فروزان،شوریده،سوزان،پرشور،پرخروش،برافروخته،آشفته

ملجا: پناه، پناگاه

ملجم: لگام گیر

ملحق: وابسته، پیوسته، پیوست

ملحق شدن: وابسته شدن، پیوسته شدن، پیوستن

ملحقات: ها پیوست

ملزم: وادار، ناگزیر، ناچار، بایسته

ملزم کردن: واداشتن، ناگزیرنمودن

ملزومات: پیش نیازها

ملعون: نفرین شده، گجسته، گجستک، رانده شده

ملغی: دور ریخته، برکنار،برافتاده، افکنده، افتاده،ازمیانرفته

ملغی کردن: نابود کردن، برافکندن، از میان بردن

ملفوظ: سخن گفته شده، آوایی، آواپذیر

ملقب: نامیده شده به، نامیده شده، نامیده، نامگرفته

ملک: هیر، فرمانروایی، فرشته، شهریار، دارند، دارایی،خواسته، پادشاه

ملک الموت: فرشته مرگ، فرشته آدم کش

ملک وحی: سروش

ملکه: شهربانو، شهبانو

ملکوت: شکوه خدایی، سپهر، جهان بالا، پادشاهی

ملل: مردمان، کشورها

ملل متحده: کشورهای هم پیمان

ملموس:بسودنی(هد)

ملودی: نوا، آهنگ

ملوک الطوایفی:هرکه هرکه، تیره فرمانی، تیره شاهی، تیره 

ملوکانه: شاهانه، پادشاهان

ملول: دلتنگ، پژمرده، آزرده، اندوهگین، افسرده

ملون: رنگین، رنگارنگ

ملی:میهنی، میهن پرست، مردمی، مردمگرا، مردمانه، کشوری،سرزمینی،توده گرا

ملیح: بانمک، نمکین، نمکدار، گندمگون

ملین:نرمش دهنده،نرم گرداننده، نرم کننده

ممارست: پشتکار

مماس: بهم ساییده

مماشات: سرزنش

ممالک: ها کشورها، سرزمین

ممانعت: جلوگیری، پیشگیری، بازداری، بازدارندگی

ممانعت کردن: جلوگیری کردن، بازداشتن

ممتاز: والا، گزیده، فرینه، فَرینه، سرآمد، برتر

ممتحن: آزمونگر، آزمونبان، آزماینده، آزمایش کننده

ممتد: کشیده، دنباله دار، درازشده، پیوسته

ممتنع: نشدنی، ناشدنی

ممتنع الوجود: نابایستههستی

ممد: یاریگر، یاری دهنده

ممدوح: ستوده

ممزوج: درهم شده، درهم سرشته، درآمیخته، آمیخته شده

ممطنع: سرپیچنده، زاوَر، بیسویی،ایستنده، اَشاینده،اَسویگی

ممکن:شایِان،شاینده-شدنی،شاید، شایا، روا، آسان

ممکن است: شاید، تواند بود، انجام پذیر است

ممکن بودن: شایستن (ڀ) ،

مملکت: کشور، سرزمین

مملو: مالامال، لبریز، لبالب، سرشار، سرریز، پر، آکنده

مملو کردن: آکندن

ممنوع: نشدنی، ناشایا، ناروا، نابجا، بازداشته، بازداری شده

ممنوع الخروج: از رفتن باز داشتن-نابرونرو

ممنوع الورود: از آمدن باز داشتن-نادرونرو

ممنوعیت: بازدارندگی

ممنون:سپاسمند،سپاسگزار، سپاسگر،سپاس

ممنونم: سپاسگزارم

ممهور: مهر شده

ممیزی: وارسی، رسیدگی

من بعد: زین پس، پس ازاین، ازاین پس، از این پس

من حیث المجموع: رویهمرفته، روی هم رفته

من غیرمستقیم: ناراسته

منابع: سرچشمهها، بن مایهها، بنمایگان، بن مایهها،آبشخورها

مناجات: رازونیاز، رازگویی، رازگفت، راز و نیاز

منادی: پیام آور

مناره: گلدسته

منازعه: نبرد، کارزار، ستیزگری، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار

منازل: سراها، خانه ها

مناسب:فراخور،شایسته، بایسته،روا،درخور،چنانکه شاید وباید،پسندیده،بجا،

مناسبت: فراخور

مناطق: دیدگاهها، خجک ها ها، جایگاه

مناطق آزاد: ها آزادگاه

مناظره: همنگری، نگرگویی، گفتمان، گفتگو، گفتاور د

مناعت: بلند، استواربودن

مناعت طبع: بزرگواری، ارجمندی

منافات: ناسازگاری

منافع: سودها

منافق: دورو، دوبهمزن، دروغگو

مناقشه: نبرد، گفتگو، کارزار، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار

مناقصه:کمخری-کم بهایی،کاهش گری،بهاشکنی، ارزشکنی،ارزان خری

منال: یافتن

منانژیت: شامه آماس

منبر: سخنگاه

منبسط: گشوده، گسترده

منبع:سرچشمه، خاستگاه، بنمایه، بن مایه، آبشخور،آبخیزگاه

منت:نیکی شماری،نیکی،نکویی،مهربانی،ستایش،سپاس،خوبی

منت کش: نازکش، درخواستگر، خواری کش

منتخب: گزیده، بهینه، برگزیده

منتزع: آهنجیده

منتسب: وابسته به، پیوسته به، بسته به

منتشر: گسترده، فاش، چاپ، پراکنده، پخش

منتشر کردن: پراکندن، پخشودن، پخش کردن، افشاندن

منتشرکردن: چاپ کردن، پراشیدن

منتصب: گماشته

منتظر:نگران،دلمان،چشمدار،چشم درراه، چشم براه، بیوسیده،بیوسان

منتظر بودن: بیوسی دن

منتظم: بسامان

منتفی: یکسوی گردنده، نیست شونده، نابود، دورشونده،ازمیان رفته

منتقد: خرده گیر، خُردهگیر

منتقدان: خرده گیران، خُردهگیران

منتقدین: خرده گیران

منتقل: ترابرده

منتقل ساختن: ترابردن

منتقل کردن: ترابردن

منتهی:ته، پرداخته، پایان یافته، پایان رسیده، پایان،انجامیده

منتهی شدن: فرجامیدن، به پایان رسیدن، انجامیدن

منجر: کشیده شونده، کشیده، پایان یافته

منجر به: کشیده شونده به

منجر شدن: فرجامیدن، انجامیدن، انجام شدن

منجر شده: انجامیده

منجم:ستارهشناس،ستارهشمر،اخترمار،اخترشناس نهان گشا

منجمد: فسرده ( ه ب )، یخبسته، بسته شده

منجمد شدن: فسردن ( ه ب )

منجمد کردن: افسرانیدن (تاریخ بیهقی) ،

منجنیق: مَنجَنیک ( ه ب ) ،

منجی: رهاننده

منحرف: گمراه، کژیده، کژدیسه، کژ، کجرو، بیراهه، بیراه، به

منحرف شدن: گمراهی،کجروی،چَفسیدن،بیراهه رفتن،ازراه بدررفته،اُریباندن

منحرف شده: اریبانده، اُریبانده

منحرف کردن: گمراه کردن، گرداندن، بیراه کردن

منحصر: یگانه، یکتا، ویژه، دربست، تنها، تک

منحصر به فرد: یگانه، یکتا، بیهمتا

منحل: نیست، نابود، برچیده، ازمیان رفته

منحل شدن: برچیده شدن

منحل کردن: برچیدن

منحنی: کوژ، کمانی، کمان، کج، خم، خَم

منحوس: بدشگون

مندرج: نوشته شده

مندرجات: ها نوشته

منزجر: رویگردان، بیزار

منزل: گامه، کلبه، کاشانه، فرودگاه، سرای، سرا، خانه

منزلت: والایی، فرمندی، شکوه، جایگاه، پایگاه، ارج

منزه: پاکیزه، پاک

منزوی: گوشهگیر، گوشه نشین، گوشه گیر، کناره گیر

منزوی ساختن: گوشه نشین کردن، گوشه نشین ساختن

منسجم: یکپارچه، همبسته، هماهنگ، پیوسته

منسوب: وابسته، خویشاوند، خویش، پیوسته

منسوب کردن: پیوند دادن-گذاشتن

منسوخ کردن: نابود کردن، برانداختن، برافنکندن، از میان بردن

منشا: سرچشمه، سرآغاز، ریشه، پایه، آغازه 

منشور: فرمان شاهی، فرمان، شوشه

منشی: نویسنده، نگارنده، دبیر

منشیگری: دفترداری، دبیری

منصب: فرمندی، رده، جا، پایه

منصرف: روگردانده، چشم پوشی، چشم پوشنده، پشیمان،برگشته، بازگردنده

منصرف شدن: روگرداندن، چشم پوشیدن، پشیمان شدن

منصف: نیمهگاه، دادور، دادمند، دادگر

منصفانه: دادورانه، دادمنشانه، دادگرانه

منصوب: نشاندن، گماشته، گمارده، دست نشانده، دست نشان

منصوب کردن: گماشتن، گماردن

منصور: پرویز ( ه ب ) ،

منطبق:یکسان،همسو،همسان،همساز،سازگار،برهم نهاده، برابر

منطق: گویا، فرنود، خردورزی، خرد

منطقه: کوی، سرزمین، سامان، دور و بر، دامنه، برزن، بخش

منطقه آزاد: آزادگاه

منطقه آزاد تجاری: آزادگاه بازرگانی

منطقه حاره: گرمسیر، گرمسار، سرزمین گرم

منطقه معتدله: میانه سار

منطقه منجمده: سردسیر، سردسار

منطقی:فرنودی،فرزانه،دانشورانه،خردورز،خردمندانه،بخردانه

منظر: نگرگاه، دیدگاه

منظره: دیدگاه، دورنما، چشم انداز

منظم: بسامان،آراسته،سازمند،پیراسته،پیاپی،پشت سرهم،پرداخته،

منظم کرد: بسامانید

منظم کردن: ویراستن، سامان دادن، آراستن

منظور: نِگرش، فردید، خواسته، آرمان، آرزو

منظوم: سازمند ( ه ب ) ،

منظومه: سروده، چکامه، چامه

منظومه شمسی:مهرسامان،کهکشان خورشیدی،شیدسامان،سامانه خورشیدی

منع: دورکردن، پیشگیری، بازداری، باز داشتن

منع کردن: جلوگیری کردن، پَنامیدن، بازداشتن

منعدم: نیست و نابود، نیست شونده، نابودگردنده

منعقد: پیمان بسته شده، بسته، برپاشده، استوار شده

منعقد کردن: بستن

منعقده: بسته شده

منعکس:واگشت،واژگون،پژواکیده،برگشته،بازتافته،، بازتاب بازتابیده، بازتابش

منعکس کردن: بازتابیدن

منعم:توانگر، بهره رسان، بخشنده، آساینده

منفجر: گشوده، شکافته،ترکیده، ترکنده، پوکیدن،پُکِش

منفجر کردن: کفتانیدن، ترکاندن

منفجرشدن:گشوده،شکافته،ترکیده شدن،ترکیده،ترکنده،پوکیدن،پاره شدن

منفجره: ترکنده، تراکه، پُکَنده

منفذ: گذرگاه، سوراخ، روزنه، روزن، رخنه، راه، پنجره

منفرد: یگانه، تنها، تکین، تکتا، تک، بیمانند

منفصل: ناپیوسته، گسیخته، جداگشته، جداشده

منفعت: هوده، سود، بهره

منفعت جو: سود جو

منفعل: کارپذیر ( هد )، کنش پذیر

منفعلی: کردگی ( هد ) ،

منفک: رها شده، جدا، بازشده

منفور: نکوهیده، ناپسند، گجستک، بیزارشده، ازچشم افتاده

منفی:پادارزش،بیارزش،نیست شده،نایی،ناهماهنگ، ناسازگار،کاهه،رانده،دورشده، پوچ،

منفی بافی: پوچ گویی، بیهوده بافی

منقار: نوک

منقبض: گرفته

منقرض: نابود، سرنگون، برکنار، ازهم پاشیده

منقطع: جدا شده، تکه، بریده

منقل: آتشدان

منقلب: شوریده، پریشان، برانگیخته، آشفته

منقلب شدن: دگرگون شدن

منقوش: نگاشته، نگارین، نگارشده، کنده شده، برنگاریده 

منقول: جابجا شده، برگرفته، بازگفته-بازگو

منکر:نادرست، ناپذیرا، ناباور، زشت، رد کنند

منکر شدن: زیر زدن-نپذیرفتن-ناپذیر- ورسوریدن

منکر شد: زیرش زد

منکسر: شکسته شونده، شکسته، درهم شکسته

منکسر کردن: پراشیدن

منهدم: ویران،نیست،نابود شدن،نابود، فروریخته،فروپاشیده

منوّر: شید ( ه ب ) ،

منوّر الفکر: روشنفکر

منوال: گونه، شیوه، روند، روش، روال، بربست

منور: پرفروغ، پردرخشش

منوط: وابسته، بازبسته، باز بسته، آویخته

منوط به: وابسته به

مؤمن: آییندار

موُاخذه: سرزنش، بازخواست

مواج: شکن گیر، خیزابه گیر، خیزابه دار، خیزابدار، پرخیزاب

مواجب: مزد، ماهانه، کارمزد

مواجه: رویاروی، روبرو، رو در رو، دچار

مواجهه: رویایی، رویارویی، رودررویی، دچاری

مواخذه: سرزنش، بازخواست

مواد: مایهها، مایگان، ماده، ماتکان، ماتک

مواد اولیه: مادههای نخستین، ماتکان بنیک

مواد مخدر:خومایه- مایگان سستی زا، خواب مایه

موارد: نکتهها، گاهی

موازنه: همسنگی، مساوی کردن، تراز، برابری، برابر کردن

موازنه قدرت: برابری نیروها

موازی: همسویی، همراستایی، همراستا، همپایی، هم راستا

مواصلت: پیوند زناشویی، پیوند

مواظب: نگهدار، نگهبانی، نگهبان، دیدور، دیدبان

مواظب بودن: هشیار، بیمناک بودن، آگاه بودن

مواظبت:نگهداری،نگهبانی کردن،رسیدگی کردن،تیمارکردن،پاییدن

مواظبت کردن: نگهبانی کردن، تیمار کردن، پاییدن 

موافق:همکام-همراه، همدید،همدوش،همدست،همداستان، هماهنگ،هم اندیش

موافقان: همنگران

موافقت: همسازی، همداستانی، هماوایی، هماهنگی، پذیرش

موافقت کردن: همراهی کردن

موافقم: همداستانم

مواقع: هنگام، زمانها

مواکد: سخت، پافشاری، پابرجا، استوار

مواکدا: باپا فشاری، با استواری

موالی: نیازادگان ( هد ) ،

موانست:همنشینی،همدمی،همدلی،هم خویی،دوستی،دمسازی،خوگیری،خوگرفتن

موانع: راهبندها، بازدارندگان

موبایل: گوشی همراه

موت: مرگ، مردن، درگذشتن، درخاک غنودن، جان سپردن

موتور: یارنده، نیروگر، نیروده

موثر: کارکن،هناینده،هنایا،هُنایا،نشانگذار،کاری،کارگر،کارساز،کارآمد،کارایی

موثرترین: کارسازترین

موثری: کارسازی

موثق: راست و درست، بنیادین، باوری، استوارداشتن

موج: کولاب ( ه ب )، کوهه، خیزآبه، خیزاب، تکانه

موجِد: پدیدآرنده ( هد ) ،

موجب: مایه، شوند، شَوَند، دستاویز، به انگیزه، برابر، انگیزه

موجب نگرانی: مایه نگرانی

موجبات: مایهها، زمینههای، زمینه ها ها، بایسته

موجد:هستکننده،پدیدآورنده، پدیدآورند، باشاننده،آفریننده

موجر: کرایه دهنده، اجاره دهنده

موجز: گزینه، کوتاه سخن، فشرده، چکیده

موجه: شایسته، روا، درست انگاشته، پسندیده، پذیرفته،پذیرفتنی

موجود:یافتمند،هستیدار،هستی یافته،هستنده،هستار،هست،پدیده،بودن،باشنده،باشا

موجود گردیدن: انبوسیدن ( هد ) ،

موجودات: باشندگان

موجودی: دارایی

موجودیت: هستی، بودن

موحش: هراس انگیز، هراس، سهمناک، ترسناک، بیمناک

موخر:وامانده،واپسین،واپس،فرجامی،پشت،پسین،پس افتاده

موخرین: پسینیان

مودب: فرهیخته، بافرهنگ، باادب

موذن: نیاخوان، بانگی

موذی: موتک، گزندرسان

مورب: کژ، کج، خمیده، اوریب، اُریبانه، اُریب

مورخ: هنگامه، گذشته نگار، کهن نگار، تاریخدان، باستان نگار

مورخه: روز، به روز

مورد: نمونه، نشانه، برای، باره

مورد احترام: ارجمند

مورد استفاده: بهکاررفته

موردقرارگرفتن: دچار شدن

مورد نظر: دلخواه

موردنیاز: خواسته شده، بایسته

موزه: نمایشگاه، گنجینه، گنجخانه، دیرینکده

موزون:سنجیده، آهنگین

موزی: آزارا

موزیسین: نوازنده

موزیک: آهنگ

موس:موشواره، موش

موسس:آغاز کننده، پایه گذار، بنیانگزار،بنیانگذار،بنیادگذار

موسسه: نهاد، سازمان، بنیاد، بنگاه

موسم: هنگامه، هنگام، گاه، زمان

موسمی: هنگامانه، گاهانه

موسوم: نشان یافته، نشان شده، نامیده، نامبرده، شناخته

موسیقی: نوا، دانش آهنگها، خنیاک، خنیا، خُنیا، آهنگ

موسیقی دان:نوازنده، خنیاگر، خُنیاگر

موسیقیایی: آهنگین

موسیقیدان: خنیاگر

موسیو: سرکار

موصوف:نهاده شده، ستوده شده، ستوده، ستایش شده،ستایش انگیز، پسندیده

موضع: جایگاه

موضوع: نهشته، نهاده، سخن، زمینه، جستار، پرسمان، باره

موضوعات: زمینهها، جستارها، پرسمانها، باره ها

موضوعی: دستمایهای

موعد: هنگام، سررسید، زمان

موعد مقرر: زمان نشناخته، به هنگام

موعد ملاقات: زمان دیدار

موعظه:چاشش،پنددادن،اندرز،نیک سخنی

موعود: نوید کرده، نشناخته، مژده داده شده، سررسید

موفق:کامکارکامروا،کامیاب، سربلند،پیروزمند،پیروز

موفق باشید: پیروز باشید

موفقیت:کامروایی کامیابی،کامکاری،سربلندی،پیروزی، پیروزگری

موفقیت نسبی: کمابیش پیروزی

موقت: ناپایدار، گذرا، زودگذر، چندگاهه، چند گاهه

موقتا: گذران، گذرا، کوتاه زمان

موقتی: گذرا، چند گاهه

موقر: گرانسنگ، بزرگوار، ارجمند

موقع: هنگام، گاه، زمان، بزنگاه

موقعیت: جایگاه، ایستار

موقوف:وانهاده، واداشته، بسته شده،بسته، بازمانده، بازداشته

موقوف کردن: بازایستاندن، از میان بردن

موقوفه: دهش در راه خدا

موکت: فرشینه ( ه ف ) ،

موکول: نهاده، سپرده، بسته

مولانا: سرور، راهبر

مولتیمدیا: چندرسانهای

مولد: زایش ده، زایا

مولف: نویسنده، نگارنده، نگارشگر، گردآورنده

مولکول: مایزاد

مولود: فرزند، فرزاد، زاده

مومن:گرونده(هد)گرویده،پرهیزکار،پارسا،باورمند،باوردار

مومیا: مومی

مونث: مادینه، ماده

مونس: همنشین، همدم، همدل

موهبت: دهش، داده، بخشش

موهوم: پوچ، پندارین،پنداری،انگاری-یاوهپنداری

موید:یاریشده، نیروبخش،کامیاب،روشنگر،پیروز،پشتیبان،استوارکننده

موید باشید: پیروز باشید

مؤاخذه: بازخواست

مؤاکد: سخت، پافشاری، پابرجا، استوار

مؤاکداً: باپا فشاری، با استواری

مؤانست:همنشینی،همدمی،همدلی،هم خویی،دوستی،دمسازی،خوگیری،

مؤأخذه:سرزنش-سرکوفت-سرکوب-

مؤثر: هناینده، نشانگذار، کاری، کارگر، کارساز، کارآمد

مؤثر افتادن: درگرفتن ( ه ب ) ،

مؤثری: کارسازی

مؤخر:سپسین،واپس،فرجامی،سپسین، پشت، پسین، پس افتاده

مؤخرین: پسینیان

مؤدب: بافرهنگ، باادب  واژهنامه پارس ی سره

مؤذن: نیاخوان، بانگی

مؤسس:پایه گذار،بنیانگزار،بنیانگر،،بنیادگذار

مؤسسه: نهاد، سازمان، بنیاد، بنگاه

مؤلف: نوین، نویسنده، نگارنده، نگارشگر، گردآورنده

مؤمن:گرویده،گرونده،پرهیزکار،پارسا،باورمند،باوردار

مؤنث: مادینه، ماده

مؤید:یاری شده،نیروبخش،کامیاب،پیروز،پشتیبان،استوارکننده

مهابت: سهمگینی، سترگ، ترسانیدن

مهاجر: کوچنده، دور از میهن، خانه رها، بوم رها

مهاجرت: فروایِش)کوچ، ترک میهن

مهاجرت پرندگان: فراپروازی

مهاجرت کردن: کوچیدن

مهاجم: تک، تازنده، تاخت

مهارت:ورزیدگی،ورزه،هنرمندی،کاردانی،سررشته،زبردستی،چیره دستی،چیرگی،

مهد: گهواره ( ه ب )، زادگاه

مهذب: پیراسته، پاکیزه، پاک

مهر: نشان، کابین

مهلت: زنهار، زمان، درنگ

مهلک: مرگبار، کشنده

مهلکه: نیستگاه، نابودگاه، میدان جنگ، کشتن گاه،کشتارگاه

مهم: مهین،مهند، گرانمایه،کرامند،شایان، پرارج،برجسته، باارزش،

مهمات: سازوبرگ، راهافزارها، جنگ ها افزارها، بایسته

مهمتر: والاتر، برتر، ارزشمندتر

مهمل: یاوه، هَنجام، چرند، پوچ، پرت و پلا

مهمیز: فخیز

مهندس: مهندز، کارشناس

مهندس معمار: مهراز، مِهراز

مهندسی: هندازگری، کارشناسی

مهیا:فراهم، ساخته و پرداخته،بسیجیده، آماده

مهیا ساختن: بسیچیدن  آژیریدن ( ه ب ) ،

مهیاترین: به دستترین

مهیاکردن: بسیجیدن، آماده کردن، آماده، آراستن

مهیب: هراسناک، سهمناک، ترسناک، ترس آور

مهیج: شورانگیز، پرسوز، برانگیزنده

میادین: ها مینوگرایی، میدان

میت:مرده،مردار،درگذشته

میترائیسم: مهرپرستی

میثاق: پیمان، پای بندی

میراث:وامانده- مُردهریگ-واهشته، مانداک،بازمانده-میررس(میراث معرب میررس)

میرغضب: دژخیم-شلاقزن-میرخشم-

میز: ماز

میزان: همار، سنجش، ترازو، تراز، پیمانه

میسر: فراهم، شدنی، پذیرفتنی، آسان، انجام پذیر

میسر است: شدنی است

میسر بودن: فراهم بودن، شدنی بودن

میسر شدن: فراهم شدن

میسر کردن: فراهم کردن

میعاد: دیدارگاه

میل:گرایش(گرای،کشش،کامک،کام،خواهش،خواسته،خواستن،خواست،گرایستگی-

میل کردن:گرایستن (ڀ)کامستن-گراییدن(ه ب)گِرایَستن()پیسودن،پِیسودن

میلاد: زایش، زادروز

میمنت: همایونی، فرخی، فرخندگی، شگون، خجستگی

میمون:فرخنده-فرخ)خجسته –باشگون-همایون

مینیاتور: ریزنگاره

مینیاتوری: ریزنگاری، ریزنگارگی

مینیاتوریست: ریزنگارنده

مینیموم: کمینه ( ه ف ) ،

ن

نا خالص: ناپالوده

نا عدالتی: بیدادگری

نا متناسب: بیقواره

نا محتاج: بینیاز

نا ممکن: نشدنی

نا منظم: نابسامان

نا موافق: ناهمساز

نا میمون: ناخجسته

نااستحقاق: ناروا، بیجا

نااصل: فرومایه

ناامن: ناآشنا، ناآرام، ترسناک، بیمناک

ناامنی: آشوبزدگی، آشفتگی

نااهل: ناکس ( ه ب )، بدنهاد، بدگهر، بدسرشت

نابالغ: نارس، ناپخته، کم سال

نابغه: هوشمند، فَرهوش، تیزهوش، باهوش

نابلد: کارندان، بیراه

ناتمام: نیمه کاره، نافرجام، نارسا، نادرست، خام، پایان نیافته

ناجنس: وازده، نایاب، ناجور، ناپسند، بیادب

ناجی: رهایی یابنده، رستگار

ناحرمتی: بیادبی

ناحساب: زورگو، زورسِتان

ناحساب گفتن: زورگفتن، چرندگفتن

ناحق: ناسزاگویی، ناسزا، ناروا، نادرست، دروغ، بیهوده، بیداد

ناحق شناس: ناسپاس

ناحیه: کرانه، سوی، بخش

ناخالص: ناک

ناخلف: نادرست، ناپاک، بدسگال

ناخوش: ناتندرست، بیمار

ناخوش مزاج: ناتندرست

نادر: نایاب، کمیاب، کم، شگرف

نادم: شرمسار، پشیمان

نار: آذر، آتش

ناراحت: نگران، نژند، ناسوده، دلگیر، آزرده، اندوهگین،افسرده

ناراحت شدن: دلگیر شدن، اندوهگین شدن

ناراضی: ناخشنودی، ناخشنود، ناخرسند

نارضایتی: ناخواستنی، ناخشنودی

نارفاقتی: نادوستی، دورنگی

نارنج: نارنگ، نارَنگ

نارنجی: نارنگی

ناز و غمزه: ناز و کرشمه

نازک ادا: نازک رفتار

نازک بدن: نازک تن

نازک خلق: نرمخوی، زودرنج

نازک خیال: نازک اندیش

نازک مزاج: جوشی

نازک مشام: نازک دماغ

نازک مشرب: نازپرورده

نازل: فروفرستاده، فرودآمده، فرود، پایین رو

نازل کردن: فروفرستادن

ناس: مردمان، مردم

ناسالم: ناسازگار، نابکار، بیمار

ناسخ: نیستگر  واژهنامه پارس ی سره

ناسیونال: میهنی، میهن پرستانه

ناشر: چاپ کننده، پخش کننده

ناشکر: ناسپاس

ناشکری: ناسزا، ناسپاسی

ناشی: نیازموده، کارنیازموده، تازه کار، برآمده

ناشی از: برآمده از

ناشی شدن: برآمدن

ناشی شده است: برآمده است

ناشی می شود: بر میآید

ناشیانه: ندانم کارانه

ناشیشده: شکافته

ناصبور: ناگزی، ناشکیبا

ناصح: پندگو، پندآموز، اندرزگو

ناصیه: پیشانی

ناطق:گویا،سخنگوی،گویا،سخنور،سخنران

ناظر: نگرنده، کارگزار، کارفرمان

ناظم: یارسالار، آراینده

ناعدالتی: بیدادگری

نافذ: فرورونده، روان، درگذرنده

نافع: سودبخش، سود رسان

نافی: نیسته، نیستگر

ناقابل: کم بها، بیارزش، بیارج

ناقبول: ناپسند، ناپذیرفته، ناباب

ناقد:سخن سنج، خرده گیر کارشناس

ناقص: نیمه کاره، نارسا، ناآزموده، کم، کاستیمند

ناقص عقل: دیوانه، خل

ناقض: ناینده

ناقل: داستان گو

ناقلا: ناغلا، زرنگ، با هوش

ناقوس: مهزنگ، درای

نالایق: ناشایند، ناشایست، بیگُربُزه

نامانوس: ناهمدل، ناآشنا، بیگانه

نامبارک: نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدشگون

نامتجانس: ناهمگن

نامتحرک: ناروان

نامتخصص: ناویژه کار

نامتصور: ناپنداشته، پندارناپذیر

نامتعادل: ناهمسنگ، نابرابر

نامتناسب: ناجور

نامتناهی: بیکرانه، بیپایان

نامتوازن: ناهماهنگ

نامتوازی: همرس

نامتواضع: خودخواه، بادسار، اَبرتن، اَبَرتن

نامتوقع: بیامید

نامتین: نااستوار، سبکسار

نامثمر: بر بی

نامجرب: ناآزموده

نامجموع: پریشان، آشفته

نامحتشم: ناارجمند

نامحتمل: ناشدنی

نامحدود: نامرز، بیکرانه، بیکران، بیشمار

نامحرم: بیگانه

نامحرمی: بیگانگی

نامحسوس: ناسهیدنی، درنیافتنی

نامحصور: بیکرانه

نامحفوظ: بینگهبان، بیدرو دروازه

نامحکم: نااستوان، سست

نامحلول: وانرفتنی، آب ناشدنی

نامحمود: ناشگون، ناپسند، زشت

نامخالف: سازگار

نامختص: همگان

نامخلوق: نیافریده، دیرین

نامدلل: بیشوند، بیپَروَهان

نامذکور: ناگفته

نامراد: ناکام

نامربوط: نابسته، چرند و پرند، بیسروته 

نامرتب:نابسامان،پساپیش،پراکنده،بیسامان

نامرتبی: نادَبیر، نا بهسامانی، نا به سامانی، نابسامانی،بیسامانی

نامرحوم: نیامرزیده

نامرعی: نانمیده، نادیده

نامرغوب: وازده، ناپسند، آبدیده

نامریی: نادیدنی، ناپیدا

نامرئی: نادیدنی، ناپیدا

نامساعد: ناسازگار، ناساز

نامساوی: نابرابر

نامستحسن: نازیبا، زشت

نامستحق: ناسزاوار

نامستعد: ناشایسته، ناآماده

نامستقیم: ناراست، نابسامان

نامستور: ناپوشیده، برهنه، آشکار

نامسجل: ناایستا

نامسرور: ناشاد، اندوهگین

نامسطح: ناهموار

نامسعود: تیره بخت، بدشگون

نامسکوت: ناخاموش، درکار

نامسکوک: نازده

نامسکون: ویران، ناآباد، لوت

نامسلح: نابسیجیده، بیزینه، بیافزار

نامسمی: نابجا

نامشخص: ناپایدار

نامشروح: ناشکافته، کوتاه

نامشروط: بیسامه

نامشروع: ناروا، گناه آلوده

نامصادق: نایکرنگ، ناراست، نادرست

نامصور: ناانگاشته، پیکرناپذیرفته

نامطبوع: ناگوار، ناپسند، ناخوشایند، چِرکین، بیارج

نامطلب: نامجوی

نامطلوب: ناخواسته، ناپسندی، ناپسند

نامطمئن: نااستوان، دل آشوب، بدگمان

نامعتبر: بیپایه، بیارزش

نامعتدل: ناگوار، ناجور

نامعدود: ناشمرده، بیشمار

نامعذور: پوزش ناپذیر

نامعصوم: ناپاک، گناهکار، بیآزرم

نامعقول: دورازخرد، بیخرد

نامعلول: بیانگیزه

نامعلوم: ناشناخته، نادانسته، ناآشنا

نامعمور: ناآبادان

نامعهود: ناآشنا

نامعین: ناشناخته، بینشان

نامعیوب: سره، بیآک

نامغرور: نافتوده، فروتن

نامغشوش: سره

نامفهوم: گنگ، بی چم

نامفید: ناسودمند، بیکاره

نامقبول: ناپذیرفته

نامقدر: ننهاده

نامقدور: ناشدنی، ناتوانسته

نامقطوع: نابریده

نامقید: یله، بیبندوبار، آزاد

نامکتسب: به دست نیامده

نامکرر: ناگفته، ناپوییده

ناملایم: ناهموار، زبر، درشت، خشن

ناممدوح: ناستوده، ناشدنی

ناممکن: ناشایان (

نامناسب: ناشایست، نابجا

نامنافق: یکدله

نامنتظر: نابیوسیده

نامنظم: نابسامان، نا به سامانی، نا به سامان، بیسامان

نامنظور: ناسپاس

نامنقسم: بخش نا شو

نامنقول: ناترابر، پایدار

ناموازی: در برابر هم

ناموافق: ناهمساز، ناسازوار، کیاگن

ناموثر: بیهنایش

ناموثق: نااستوان

ناموجه: نپذیرفتنی، نابجا

ناموجود: نباشنده

ناموزون: ناهنجار، ناسنجیده، زمخت

ناموس: شرم، پاکدامنی

ناموضع: نا به جا

ناموفق: ناکامی، ناکام

نامؤثر: بیهنایش

نامی: روینده ( هد ) ،

نامیمون: نافرخنده، ناخشنود، ناخجسته

نانجیب: بد نهاد

نانوتکنولوژی: ساخت آوری خرد

ناهمجنس: جداسَرده

ناواجب: ناروا، نابایست

ناوارد: ناآگاه، کارندان

ناواقف: ناآگاه، ناآزموده

ناوجوب: ناسزاواز

ناوجوه: ناشایست، ناروا، نادرست

ناوفادار: ناپایدار، پیمان شکن

ناوقت: نابهنگام، بیهنگام

نایب: جانشین، پیشکار

نایب السلطنه: شاهیار، جانشین شاه

نایب قهرمان: پهلوان د وم

نایب قهرمانی: پهلوان دومی

نایبقهرمان: پهلوان دوم

نایبقهرمانی: پهلوان دومی

نایل شدن: رسیدن، دست یافتن، بهره مند شدن

نائل شدن: رسیدن، دست یافتن

نبات: روینده ( هد )، رستنی ( هد )، نبات، گیاه، کند

نبش قبر: گورگشایی، گورشکافی

نبض: رگجست، تپش

نبوغ: هوشمندی، فرهوشی

نبی: وَخشور

نت: یادداشت

نتایج:هودهها،فرجامها،سرانجامها،ره آوردها،دستاوردها،پیامدها،برآیندها،بازده ها

نتبجه: پیآیند

نتیجتا: سرانجام

نتیجه: هوده،فرجام،سرانجام،ره آورد،دستاورد،پیامد، برآیند،بازده

نتیجه دادن: هودیدن

نتیجه کار: پیامد کار

نتیجه گیری: برداشت

نثار: شاباش، پیشکش، پاشیدن، افشاندن، ارمغان

نثارکردن: پیشکش کردن، پاشیدن، افشاندن

نثر: سخن ناسروده، دیپ ،

نجابت:آزادمردی والاگوهری، وارستگی،نیکو، نیکنهادی،آزادمنشی، آزادگی

نجات: رهایش ( هد )،کمک، رهایی، رستگاری، آزادی

نجات بخش: رهاننده

نجات بخشیدن:رهیدن،رهاندن،رستن،آزادشدن

نجات دادن: جستاندن

نجات یافته: رها شده

نجار: درودگر ( هد )، چوبکار

نجاری: درودگری

نجاست: ناپاکی، پلیدی، آلودگی

نجس: پلید، پلشت

نجوا: درگوشی، پچ پ چ

نجوم: ستاره شناسی، اخترماری، اخترشناسی، اختر شناسی

نجیب: والاگوهر،نیکنهاد، نیک نژاد،پاکزاد، پاک نهاد، بزرگوار،آیریا،آزاده

نجیب زاده: والاتبار

نجیبزاده: آزادمرد

نحس:ناهمایون،نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدفرجام،بدشگون، بدبخت، بداختر،

نحص: گجسته

نحوه: گونه، شیوه، روش، روال

نحوه کار: روش کار

نحوی: فرازشناسانه

نحیف: نزار، ناتوان، لاغر، رنجور

نخاله: دورریز، پسماند، بدردنخور

نخبگان: ها سرآمدها، برگزیدگان، برترین

نخبه: سرآمد، برگزیده، برتر

نخست وزیر: سروزیر

نخل: موگ، کویک، درخت خرما، خرمابن

نخوت: خودستایی، خودخواهی، خودپسندی

نخودچی: نخود بوداده

ندا: سدا،فریاد، بانگ، آواز، آوا

ندامت: ایرمان ( ه ب )، شرمساری، پشیمیدن، پشیمانی،افسوس

ندای وجدان: آوای سرشت

ندبه: ناله، مویه، گریه، زاری

ندرت: نایاب، کمیابی، کمی

ندرتا:گهگاهی،گهگاه، گاهی،گاهگاهی،جستهگریخته،بسیارکم

ندرتاً: گاهی

ندیمه: همنشین، همراز، همدم

نذر: برآورد نیاز

نرجس: نرگس

نرس: پرستار

نرس اید: کمک پرستار، بهیار

نرمال:هنجارمند،هنجار، بههنجار، بهنجار

نرون: پییاخته،نبرد،کشمکش،

نزاع:همپیکاری ستیزه،ستیز،زدوخورد،درگیری،جنگ، پیکار،آورد

نزع: مردن

نزهت: نیکویی، شادابی، دلگشایی، پاکیزگی، پاکی، پاکدامنی

نزول: فروفرستادن،فروشدن، فرود، زیریدن،ریختن-پایین آمدن،بهره، افت

نزول پول: بهره پول

نزولی: کاهنده، فرویاز

نس:نسک متن

نسّاج: ریسنده

نسا: زنان، زن

نساج: ریسنده، بافنده، بافکار

نساجی: ریسندگی و بافندگی، جولایی، بافندگی

نسب: نژاد، دودمان، خویشاوندی، تبار

نسبت:خویشی،خویشاوندی، پیوند، بسته، بستگی، بازخوانی هارِفت، سنجش، درباره، در برابر،

نسبت به: در سنجش با، در برابر، بسته به

نسبت داد: بربست

نسبت دادن: هاریفتن، پیونددادن، پیوند دادن، بربستن

نسبتا: کمابیش، تااندازهای، تا اندازهای، بهسنجش

نسبتاً: کمابیش، کم و بیش

نسبی: همگرایی، کمابیش، فراخور، تباری، پروزی

نسج: بافت

نسخ: نسک، نَسک، ستردن، سِتردن، زدایش، برانداختن

نسخه: ویرایش، نگارش، رونوشت، روگرفت، چاپ

نسل: نژاد، دودمان، تیره، تخمه، تبار، پشت

نسل اندر نسل: پشت درپشت

نسل بعد نسل: پشت درپشت

نسناس: دیوخوی

نسوان: زنان، بانوان

نسیان: فراموشیدن، فراموشی، پرویش، ازیادبری

نسیم: وزیدن، وزش، نرم باد، باد خنک و آرام

نسیه: پَستادست ( ه ب ) پسدست

نشات: نوپیدایی، زندگی، پرورش  واژهنامه پارس ی سره

نشاط: شور، شادی، شادمانی، رامش

نشر: گستردن، پراکنده کردن، پراکندن، پخش

نشریه ادواری: گاهنامه

نشریه هفتگی: هفته نامه

نشو و نما: بالیدن

نشو ونما: پرورش

نص: سخن روشن، سخن آشکار

نصاب: سازنده، دسته کارد، آغاز هر چیزی، اندازهای از چیزی

نصایح: پندها، اندرزها

نصب:گماشتن،گذاشتن،کارگزاشتن،کارگزاری،کارگذاشتن،افراشته

نصب کردن:گماشتن،گذاشتن، کارگذاشتن،برنشانیدن،برنشانده

نصحت: پند اندرز

نصر: یاریگر، یاری دادن، بخشیدن

نصف: یک دوم، نیمه، نیمروز، نیم

نصف النهار: پرهونِ نیمروز

نصفه: نیمه، نیم

نصیب: سود، دست آمد، درآمد، بهره، بهر، بخت

نصیحت: سفارش، پند یا اندرز، پند، اندرز

نصیحت کردن: پِژولیدن ( ه ب )، پند دادن، اندرز دادن

نطفه: تخمه، تخمک، تخم

نطق: گفتار، سخنوری، سخنگویی، سخنرانی

نطلبیده: ناخوانده

نظارت:وارسی،فردید، دیدوری،پاییدن،بازرسی،بازبینی

نظاره: نگاه

نظاره کردن: نگریستن، نگاه کردن

نظاره گر: بیننده

نظافت:رفت و روب، پاکیزه کردن،پاکیزگی،پاکی

نظافت را رعایت کنید:پاکیزه نگه دارید پاکیزه دارید

نظام:سامان(هب)سامانه،سازگان، دستگاه،آراستن،ارتش

نظام وظیفه:سربازی، دوره زیرپرچم

نظامنامه: سامان نامه

نظامی: سپاهی، ارتشی

نظایر: همسانها، همتاها، همانندها، مانندها

نظر:نگر(تازیشده نگر)نگرش (ڀ)نگریستن، نگاه،روی،رو،دیدگاه،دید،دی

نظراو: دید او

نظربه اینکه: از آنجا که

نظر کردن: نگریدن (ڀ)، نگریستن

نظری: نگری

نظریه: نگره، دیدگاه، انگاره

نظم: هماهنگی،سامان، سازماندهی، دهناد، آرایش، آراستن،آراستگی

نظم داد: بسامانید

نظمیه: شهربانی

نظیر:مانا (ه ب)همسان،همتا،همانند،همانا،مانند

نظیف: شسته، تمیز، پاکیزه، پاک

نعره:فوژان ( ه ب )ویله، فریاد، غریو

نعش: مرده، مردار، لاشه، کالبد

نعل: پساهنگ، پای افزار

نعلین: دمپایی

نعمت: نیکی، دسترس، داشته، دارایی، خوبی

نعناع: نانوک، پذور

نغام: نواها، آوازها

نغمه: نوا، سرود، ترانه، آواز، آهنگ

نفاق: ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی

نفحات: ها بویه

نفحه: بویه، بوی خوش

نفخ: ورم کردن، ورم، بادکردن، آماس

نفر: کس، سر، تن

نفرات: یاران، همکاران، کسان

نفرت: رویگردانی، دلزدگی، بیزاری

نفرت انگیز: ناخوشایند 

نفرین کردن: پُشولیدن ( ه ب ) ،

نفس:روان(هد)خود،گوهر،سرشت،روان،دمش،دما، دم، خود،جان

نفس آخر: واپسین دم

نفس بریدگی: دمیش،دمبر،دمبُر

نفس تنگی: دَم تنگی

نفس عاقل: روان خردی

نفس عمیق: ژرف دم

نفس کشیدن: دمیدن ( ه ب ) ،

نفس ناطقه:جان گویا (هد)جان گویا

نفسانی: روانی

نفع: سود، بهره، بازدهی

نفع پرست: سودجوی

نفع خالص: سود ویژه

نفقه: هزینه زندگی، گذرانه، توشه

نفلیه بطی السیر: بارکشی کند

نفوذ:فروروی، فرو روی،رهیافت،رخنه کردن،رخنه،راهیابی،راه یابی

نفوذ به: گذشتن از، رخنه کردن در

نفوذ کردن: سوراخ کردن، رخنه کردن

نفوذ کردن به: گذشتن از، رخنه کردن در

نفوذ کلام: گیرایی سخن

نفوس: ها مردم، دل

نفی: نایش، راندن، دورکردن، بیرون کردن

نفیس: گرانمایه ( ه ب )، گرانمایه، گرانبها، باارزش، ارزنده

نقاب: روبنده، رخ پوشه، پیچه

نقاد: سنجش گر، سخن سنج، خرده گیر

نقاره: کوس، دهل، تبیره

نقاش: نگاره، نگارگر، نخشگر

نقاشی: نگارین، نگارگری

نقاط: میانهها، دیدگاه ها ها، خجک

نقال:گوسان، داستان گو، افسانه گو

نقاله: گونیا

نقاهت: بهبودی

نقد:سخن سنجی،سَره گزینی،خردهگیری،بهگزینی،بررسی،دستی،پیشدست،آماده

نقدا:همین دم،هم اکنون، پیشکی، پیشادست

نقره:سیم،

نقره ای: سیمین

نقرهیی: سیمین

نقش:نگاهداشته،نگاره،نگارخانه،نگار،نداری،نخش،نِگار،نگارَک،فرتور،زَمُود،چهره

نقش داشتن: دست داشتن

نقشه:رهنامه، نگاره،زمیننما،زمیننگار،جهاننما

نقشه کشی: پایه ریزی، برنامه ریزی

نقص: کمی، کمبود، کاهش، کاستی

نقص عهد: پیمان شکنی

نقصان:کمی،کمبود، کم شدن،کاهش، کاستی، کاسته شدن،زیان

نقصان کردن: کاهیدن ( ه ب ) ،

نقض: شکستن، شکست

نقطه: نوک،میانه،لبه، دیل،خجک، خال، خَجَک، تیل،بخش

نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه

نقطه اتصال: پیوندگاه

نقطه ثقل: گرانیگاه

نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه

نقطه عطف: چرخشگاه

نقطه نظر: نگرنده، نگرش، دیدگاه

نقطه ی اتصال: پیوندگاه

نقل:گفته، گزک،گَزک،جابجاکردن،ترابری،بازگویی،بازگفت

نقل قول: گفته آوری، گفتاورد، بازگفت

نقل کردن: بازگوکردن، بازگفتن، باز گفتن 

نقلی: بازگفتی

نقلیه: بارکشی

نقلیه سریع السیر: بارکشی تند

نقیصه: کمی، کمبود، کاستی

نقیض: وارونه، ناهمسان، ناسازگار، پاد، باژگونه، آخشیج

نکات: نکتهها (نکته پارسی) ،

نکاح: زناشویی

نکبت: رنج، خواری، بدبختی

نکبت بار: رنج آور

نکته: پارسی است، برگزیده

نکره: ناشناس، زشت، خشن، بدریخت، الدنگ

نگهبان قلعه: دِژپاد

نمّام: سخنچین ( ه ب ) ،

نمّامی کردن: سخن چیدن ( هد )، سخن چیدن

نماز: نماژ

نمام: سخن چین

نمره: شماره، شمار،تراز

نمط: نمد

نمک طعام: نمناک، نمک خوراکی

نمو: رویش، افزایش

نمو کردن: گوالیدن ( ه ب )، گَوالیدن ( ه ب ) ،

نموکردن: روییدن، رستن

نموکننده: افزاینده ( هد )، روینده

نهار: روز

نهانی: فرجامی، پایانی

نهایت: فرجام، سرانجام، پایان

نهایتا: سرانجام

نهایی: پایانی، انجامین کرانین، فرجامین،

نهر: رود، جوی، تَجن

نهصد: نُهسَد

نهضت: جنبش

نهی: ناروادانستن، پیشگیری، بازداری

نواحی: کرانه ها ها، سوها، بخش

نواقص: ها کمبودها، کاستی

نوبت: هنگام، گاه، پستا، پاس

نوحه: مویه، شیون

نوحه کردن: موییدن ( ه ب ) ،

نوحه کننده: مویهگر ( ه ب ) ،

نور:فروغ،شید،روشنی، روشنایی، درخشش،درخشانی،پرتو

نورالانوار: شید شیدان

نورانی: روشن، درخشان

نورتاب:آباژور

نوسان: جنبیدن، جنبانکی

نوشُده:حادث

نوشتجات: ها نوشته

نوظهور: نورسیده

نوع: گونه، گون، سَرده، جور

نوعا:هماره، بیشتر

نوعاً:هماره، بیشتر

 به نوع نوع: گوناگون،

نوعی: گونه ای

نویسه: وات

نیابت: جانشینی

نیت: مراد، خواسته، خواست، آهنگ، آرمان، آرزو

نیروی جاذبه: نیروی گرانش، نیروی آهنجا

نیروی خلاقه: آفرینشگری

نیک سیرت: نیکنهاد، نیک سرشت

نیک محضر: خوشروی، خوش برخورد

نیک نفس: نیکروان، پاکدل

نیل: رسیدن، دست یافتن، دست یابی

ناخالص: ناپالوده

ناعدالتی: بیدادگری

نامتناسب: بیقواره

نامحتاج: بینیاز

ناممکن: نشدنی

نامنظم: نابسامان

ناموافق: ناهمساز

نامیمون: ناخجسته

نااستحقاق: ناروا، بیجا

نااصل: فرومایه

ناامن: ناآشنا، ناآرام، ترسناک، بیمناک

ناامنی: آشوبزدگی، آشفتگی

نااهل: ناکس(ه ب)بدنهاد، بدگهر، بدسرشت

نابالغ: نارس، ناپخته، کم سال

نابغه: هوشمند، فَرهوش، تیزهوش، باهوش

نابلد: کارندان، بیراه

ناتمام: نیمه کاره، نافرجام، نارسا، نادرست، خام، پایان نیافته

ناجنس: وازده، نایاب، ناجور، ناپسند، بیادب

ناجی: رهایی یابنده، رستگار

ناحرمتی: بیادبی

ناحساب: زورگو، زورسِتان

ناحساب گفتن: زورگفتن، چرندگفتن

ناحق:ناسزا، ناروا، نادرست، دروغ، بیهوده، بیداد

ناحق شناس: ناسپاس

ناحیه: کرانه، سوی، بخش

ناخالص: ناک

ناخلف: نادرست، ناپاک، بدسگال

ناخوش احوال: ناتندرست، بیمار

ناخوش مزاج: ناتندرست

نادر: نایاب، کمیاب، کم، شگرف

نادم: شرمسار، پشیمان

نار: آذر، آتش

ناراحت: نگران، نژند، ناسوده، دلگیر،آزرده، اندوهگین،افسرده

ناراحت شدن: دلگیر شدن، اندوهگین شدن

ناراضی: ناخشنودی، ناخشنود، ناخرسند

نارضایتی: ناخواستنی، ناخشنودی-ناخواهی

نارفاقتی: نادوستی، دورنگی

نارنج: نارنگ، نارَنگ

نارنجی: نارنگی

ناز و غمزه: ناز و کرشمه

نازک ادا: نازک رفتار

نازک بدن: نازک تن

نازک خلق: نرمخوی، زودرنج

نازک خیال: نازک اندیش

نازک مزاج: جوشی

نازک مشام: نازک دماغ

نازک مشرب: نازپرورده

نازل: فروفرستاده، فرودآمده، فرود، پایین رو

نازل کردن: فروفرستادن

ناس: مردمان، مردم

ناسالم: ناسازگار، نابکار، بیمار

ناسخ: نیستگر  واژهنامه پارس ی سره

ناسیونال: میهنی، میهن پرستانه

ناشر: چاپ کننده، پخش کننده

ناشکر: ناسپاس

ناشکری: ناسزا، ناسپاسی

ناشی: نیازموده،تازه کار، برآمده-نوکار

ناشی از:برآمده از

ناشی شدن: برآمدن

ناشی شده است: برآمدهاست

ناشی می شود: برمیآید

ناشیانه: ندانم کارانه

ناشیشده: شکافته (لاشی:شکافته،جرخورده)

ناصبور: ناگزی، ناشکیبا

ناصح: پندگو، پندآموز، اندرزگو

ناصیه: پیشانی

ناطق:گویا(هد)سخنور،سخنگو،سخنران

ناظر: نگرنده، کارگزار، کارفرمان

ناظم: یارسالار، آراینده

ناعدالتی: بیدادگری

نافذ: فرورونده، روان، درگذرنده

نافع: سودبخش، سود رسان

نافی: نیسته، نیستگر

ناقابل: کم بها، بیارزش، بیارج

ناقبول: ناپسند، ناپذیرفته، ناباب

ناقد: کارشناس، سخن سنج، خرده گیر

ناقص: نیمه کاره، نارسا، ناآزموده، کم،کاستیمند

ناقص عقل: دیوانه، خل

ناقض: ناینده

ناقل: داستان گو

ناقلا: ناغلا، زرنگ، با هوش

ناقوس: مهزنگ، درای

نالایق: ناشایند، ناشایست، بیگُربُزه

نامانوس: ناهمدل، ناآشنا، بیگانه

نامبارک: نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدشگون

نامتجانس: ناهمگن

نامتحرک: ناروان

نامتخصص: ناویژه کار

نامتصور: ناپنداشته، پندارناپذیر

نامتعادل: ناهمسنگ، نابرابر

نامتناسب: ناجور

نامتناهی: بیکرانه، بیپایان

نامتوازن: ناهماهنگ

نامتوازی: همرس

نامتواضع: خودخواه، بادسار، اَبرتن، اَبَرتن

نامتوقع: بیامید

نامتین: نااستوار، سبکسار

نامثمر: بر بی

نامجرب: ناآزموده

نامجموع: پریشان، آشفته

نامحتشم: ناارجمند

نامحتمل: ناشدنی

نامحدود: نامرز، بیکرانه، بیکران، بیشمار

نامحرم: بیگانه

نامحرمی: بیگانگی

نامحسوس: ناسهیدنی، درنیافتنی

نامحصور: بیکرانه

نامحفوظ: بینگهبان، بیدرو دروازه

نامحکم: نااستوان، سست

نامحلول: وانرفتنی، آب ناشدنی

نامحمود: ناشگون، ناپسند، زشت

نامخالف: سازگار

نامختص: همگان

نامخلوق: نیافریده، دیرین

نامدلل: بیشوند، بیپَروَهان

نامذکور: ناگفته

نامراد: ناکام

نامربوط: نابسته، چرند و پرند، بیسروته 

نامرتب:پساپیش،پراکنده، بیسامان نابسامان

نامرتبی: نادَبیر،نابسامانی،بیسامانی

نامرحوم: نیامرزیده

نامرعی: نانمیده، نادیده

نامرغوب: وازده، ناپسند، آبدیده

نامریی: نادیدنی، ناپیدا

نامرئی: نادیدنی، ناپیدا

نامساعد: ناسازگار، ناساز

نامساوی: نابرابر

نامستحسن: نازیبا، زشت

نامستحق: ناسزاوار

نامستعد: ناشایسته، ناآماده

نامستقیم: ناراست، نابسامان

نامستور: ناپوشیده، برهنه، آشکار

نامسجل: ناایستا

نامسرور: ناشاد، اندوهگین

نامسطح: ناهموار

نامسعود: تیره بخت، بدشگون

نامسکوت: ناخاموش، درکار

نامسکوک: نازده

نامسکون: ویران، ناآباد، لوت

نامسلح: نابسیجیده، بیزینه، بیافزار

نامسمی: نابجا

نامشخّص: ناپایدار

نامشروح: ناشکافته، کوتاه

نامشروط: بیسامه

نامشروع: ناروا، گناه آلوده

نامصادق: نایکرنگ، ناراست، نادرست

نامصور: ناانگاشته، پیکرناپذیرفته

نامطبوع:ناگوار،ناپسند،ناخوشایند،چِرکین،بیارج

نامطلب: نامجوی

نامطلوب: ناخواسته، ناپسندی، ناپسند

نامطمین: نااستوان، دل آشوب، بدگمان

نامطمئن: نااستوان، دل آشوب، بدگمان

نامعتبر: بیپایه، بیارزش

نامعتدل: ناگوار، ناجور

نامعدود: ناشمرده، بیشمار

نامعذور: پوزش ناپذیر

نامعصوم: ناپاک، گناهکار، بیآزرم

نامعقول: دورازخرد، بیخرد

نامعلول: بیانگیزه

نامعلوم: ناشناخته، نادانسته، ناآشنا

نامعمور: ناآبادان

نامعهود: ناآشنا

نامعین: ناشناخته، بینشان

نامعیوب: سره، بیآک

نامغرور: نافتوده، فروتن

نامغشوش: سره

نامفهوم: گنگ، بی چم

نامفید: ناسودمند، بیکاره

نامقبول: ناپذیرفته

نامقدر: ننهاده

نامقدور: ناشدنی، ناتوانسته

نامقطوع: نابریده

نامقید: یله، بیبندوبار، آزاد

نامکتسب: به دست نیامده

نامکرر: ناگفته،ناپوییده

ناملایم: ناهموار، زبر، درشت، خشن

ناممدوح: ناستوده

ناممکن: ناشایان()، ناشدنی

نامناسب: ناشایست، نابجا

نامنافق: یکدله

نامنتظر: نابیوسیده

نامنظم: نابسامان،نا بسامانی،نا بسامان، بیسامان

نامنظور: ناسپاس

نامنقسم: بخش نا شو

نامنقول: ناترابر، پایدار 

ناموازی: در برابر هم

ناموافق: ناهمساز، ناسازوار، کیاگن

ناموثر: بیهنایش

ناموثق: نااستوان

ناموجه: نپذیرفتنی، نابجا

ناموجود: نباشنده

ناموزون: ناهنجار، ناسنجیده، زمخت

ناموس: شرم، پاکدامنی

ناموضع: نا به جا

ناموفق: ناکامی، ناکام

نامؤثر: بیهنایش

نامی: روینده ( هد ) ،

نامیمون: نافرخنده، ناخشنود، ناخجسته

نانجیب: بد نهاد

نانوتکنولوژی: ساخت آوری خرد-ریزسازاوری

ناهمجنس: جداسَرده

ناواجب: ناروا، نابایست

ناوارد: ناآگاه، کارندان

ناواقف: ناآگاه، ناآزموده

ناوجوب: ناسزاواز

ناوجوه: ناشایست، ناروا، نادرست

ناوفادار: ناپایدار، پیمان شکن

ناوقت: نابهنگام، بیهنگام

نایب: جانشین، پیشکار

نایب السلطنه: شاهیار، جانشین شاه

نایب قهرمان: پهلوان د وم

نایب قهرمانی: پهلوان دومی

نایبقهرمان: پهلوان دوم

نایب قهرمانی: پهلوان دومی-یلدویی

نایل شدن: رسیدن، دست یافتن، بهره مند شدن

نائل شدن: رسیدن، دست یافتن

نبات: روینده ( هد )، رستنی ( هد )، نبات، گیاه، کند

نبش قبر: گورگشایی، گورشکافی

نبض:رگجست، تپش

نبوغ: هوشمندی، فرهوشی

نبی: وَخشور

نت: یادداشت

نتایج:هودهها،فرجامها،انجامها،ره آوردها،دستاوردها،پیامدها،برآیندها،برآمدها،بازده ها

نتبجه: پیامد پیآیند هوده،فرجام،سرانجام،ره آورد،دستاورد،برآیند،برآمد،بازده

نتیجتا: سرانجام

نتیجه:هوده،فرجام،سرانجام،ره آورد،دستاورد،پیامد،برآیند،برآمد،بازده

نتیجه دادن: هودیدن

نتیجه کار: پیامد کار

نتیجه گیری: برداشت

نثار:شاباش، پیشکش، پاشیدن، افشاندن،ارمغان

نثارکردن: پیشکش کردن، پاشیدن، افشاندن

نثر: سخن ناسروده، دیپ

نجابت:آزادمردی(نیکو، نیکنهادی،آزادمنشی،آزادگی والاگوهری،وارستگی، 

نجات: رهایش،کمک،رهایی،رستگاری،آزادی

نجات بخش: رهاننده

نجات بخشیدن: رهیدن، رهاندن، رستن، آزادشدن

نجات دادن: جستاندن

نجات یافته: رها شده-رهیدن

نجار: درودگر (هد)چوبکار

نجاری: درودگری

نجاست: ناپاکی، پلیدی، آلودگی

نجس: پلید، پلشت

نجوا: درگوشی، پچ پ چ

نجوم: ستاره شناسی، اخترماری، اخترشناسی، اختر شناسی

نجیب:پاکزاد،پاک نهاد،بزرگوار،آیریا، آزاده والاگهر،نیکنهاد،نیک نژاد،نیک گوهر،

نجیب زاده: والاتبار

نجیبزاده: آزادمرد 

نحس:گجسته،بدفرجام،بدشگون،بدبخت،بداختر،بداَخترِناهمایون،نافرخنده،ناخجسته

نحص: گجسته

نحو: گونه، شیوه، روش، روال

نحوه: گونه، شیوه، روش، روال

نحوه کار: روش کار

نحوی: فرازشناسانه

نحیف: نزار، ناتوان، لاغر، رنجور

نخاله: دورریز، پسماند، بدردنخور

نخبگان: ها سرآمدها، برگزیدگان، برترین

نخبه: سرآمد، برگزیده، برتر

نخست وزیر: سروزیر

نخل: موگ، کویک، درخت خرما، خرمابن

نخوت: خودستایی، خودخواهی، خودپسندی

نخودچی: نخود بوداده

ندا: سدا، فریاد، بانگ، آواز، آوا

ندامت:ایرمان (ه ب)شرمساری، پشیمیدن، پشیمانی،افسوس

ندای وجدان: آوای سرشت

ندبه: ناله، مویه، گریه، زاری

ندرت: نایاب، کمیابی، کمی

ندرتا:گهگاهی،گهگاه، گاهی، گاهگاهی، جستهگریخته،بسیارکم

ندرتاً: گاهی

ندیمه: همنشین، همراز، همدم

نذر: برآورد نیاز

نرجس: نرگس

نرس: پرستار

نرس اید: کمک پرستار،بهیار

نرمال: هنجارمند، هنجار، بههنجار، بهنجار

نرون: پییاخته( ه ف)،نبرد، کشمکش،

نزاع:ستیزه،ستیز،زدوخورد،درگیری،جنگ،پیکار،آورد همپیکاری

نزع: مردن

نزهت: نیکویی، شادابی، دلگشایی، پاکیزگی، پاکی، پاکدامنی

نزول:فروریزی، فروشدن، فرود، زیریدن، پایین آمدن، بهره،افت

نزول پول: بهره پول

نزولی: کاهنده، فرویاز

نس: متن

نسّاج: ریسنده

نسا: زنان، زن

نساج: ریسنده، بافنده، بافکار

نساجی: ریسندگی و بافندگی، جولایی، بافندگی

نسب: نژاد، دودمان، خویشاوندی، تبار

نسبت: خویشی،پیوند،بسته،بستگی،هارِفت،سنجش،دربرابر،بازخوانی

نسبت به: در سنجش با،در برابر،بسته به

نسبت داد: بربست

نسبت دادن:هاریفتن، پیونددادن،بربستن

نَسبی: تباری، پروزی

نَفس: گوهر، سرشت، روان، جان

نَفس بریدگی: دمیش، دمبر

نَقل: جابجاکردن، ترابری

نُسخ: نسک، نَسک

نُقره: سیم

نُقل: گَزک

نِسبی: همگرایی، فراخور

نسبتا:کمابیش، تااندازه ای، تا اندازهای، بهسنجش

نسبتاً:کمابیش، کم و بیش

نسبی:همگرایی، کمابیش، فراخور، تباری، پروزی

نسج: بافت

نسخ: نسک، نَسک، ستردن، سِتردن، زدایش، برانداختن

نسخه: ویرایش، نگارش، رونوشت، روگرفت، چاپ

نسل: نژاد،دودمان، تیره،تخمه، تبار،پشت

نسل اندر نسل: پشت درپشت

نسل بعد نسل: پشت درپشت

نسناس: دیوخوی

نسوان: زنان، بانوان

نسیان: فراموشیدن، فراموشی، پرویش، ازیادبری

نسیم:وزیدن،وزش، نرم باد،بادخنک وآرام

نسیه:پَستادست(ه ب)پسدست

نشات: نوپیدایی، زندگی، پرورش 

نشاط: شور، شادی، شادمانی، رامش

نشر: گستردن، پراکنده کردن، پراکندن، پخش

نشریه ادواری: گاهنامه

نشریه هفتگی: هفته نامه

نشو و نما: بالیدن

نشو ونما: پرورش

نص: سخن روشن، سخن آشکار

نصاب:جاگذار-کارگذار-سازنده،دسته کارد،آغازهرچیزی،اندازهای ازچیزی

نصایح: پندها، اندرزها

نصب: گماشتن، گذاشتن،کارگذاری،افراشتن

نصب کردن:گماشتن،گذاشتن،کارگذاشتن،برنشانیدن،برنشاندن

نصحت: پند

نصر: یاریگر، یاری دادن، بخشیدن

نصف: یک دوم، نیمه، نیمروز، نیم

نصف النهار: پرهونِ نیمروز

نصفه: نیمه، نیم

نصیب: سود، دست آمد، درآمد، بهره، بهر، بخت

نصیحت: سفارش، پند یا اندرز، پند، اندرز

نصیحت کردن: پِژولیدن ( ه ب )، پند دادن، اندرز دادن

نطفه: تخمه، تخمک، تخم

نطق: گفتار، سخنوری، سخنگویی، سخنرانی

نطلبیده: ناخوانده

نظارت:وارسی،فردید،دیدوری،پاییدن،بازرسی،بازبینی-بالابینی

نظاره: نگاه

نظاره کردن: نگریستن، نگاه کردن

نظاره گر: بیننده

نظافت:رفت وروب،پاکیزه کردن،پاکیزگی، پاکی-پاک‌کاری

نظافت را رعایت کنید: پاکیزه نگه دارید

نظام: سامان سامانه، سازگان، دستگاه، آراستن، ارتش

نظام وظیفه: سربازی، دوره زیرپرچم

نظامنامه: سامان نامه

نظامی: سپاهی، ارتشی

نظایر: همسانها، همتاها، همانندها، مانندها

نظر:نگر-نگرش(ڀ)نگریستن،نگاه، نِگَر،روی،رو،دیدگاه، دید، دی

نظر او: دید او

نظر به اینکه: از آنجا که

نظر کردن: نگریدن (ڀ)، نگریستن

نظری: نگری

نظریه: نگره، دیدگاه، انگاره

نظم:هماهنگی، سامان، دهناد، آرایش، آراستن،آراستگی

نظم داد: بسامانید

نظمیه: شهربانی

نظیر: مانا ( ه ب )، همسان، همتا، همانند، همانا، مانند

نظیف: شسته، تمیز، پاکیزه، پاک

نعره: فوژان ( ه ب )، ویله، فریاد، غریو

نعش: مرده، مردار، لاشه، کالبد

نعل: پساهنگ، پای افزار

نعلین: دمپایی

نعمت: نیکی، دسترس، داشته، دارایی، خوبی

نعناع: نانوک، پذور

نغام: نواها، آوازها

نغمه: نوا، سرود، ترانه، آواز، آهنگ

نفاق: ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی

نفحات: ها بویه

نفحه: بویه، بوی خوش

نفخ: ورم کردن، ورم، بادکردن، آماس: دَمِش

نفر: کس، سر، تن

نفرات: یاران، همکاران، کسان

نفرت: رویگردانی، دلزدگی، بیزاری

نفرت انگیز: ناخوشایند 

نفرین کردن: پُشولیدن ( ه ب ) ،

نفس:روان،خود(هد)گوهر،سرشت،روان، دمش،دم،خود،جان

نفس آخر: واپسین دم

نفس بریدگی: دمیش، دمبر، دمبُر

نفس تنگی: دَم تنگی

نفس عاقل: روان خردی

نفس عمیق: ژرف دم

نفس کشیدن: دمیدن ( ه ب ) ،

نفس ناطقه: جان گویا ( هد )، جان گویا

نفسانی: روانی

نفع: سود، بهره، بازدهی

نفع پرست: سودجوی

نفع خالص: سود ویژه

نفقه: هزینه زندگی، گذرانه، توشه

نفوذ: فروروی،رهیافت،رخنه کردن،رخنه،راهیابی، راه یابی

نفوذ به: گذشتن از، رخنه کردن در

نفوذ کردن: سوراخ کردن، رخنه کردن

نفوذ کردن به: گذشتن از، رخنه کردن در

نفوذ کلام: گیرایی سخن

نفوس: ها مردم، دل

نفی: نایش، راندن، دورکردن، بیرون کردن

نفیس:گرانمایه ( ه ب )گرانمایه،گرانبها، باارزش،ارزنده

نقاب: روبنده، رخ پوشه، پیچه

نقاد:سنجش گر، سخن سنج، خرده گیر

نقاره: کوس، دهل، تبیره

نقاش: نگاره، نگارگر، نخشگر

نقاشی: نگارین، نگارگری

نقاط: میانهها، دیدگاه ها ها، خجک

نقال: گوسان، داستان گو، افسانه گو

نقاله: گونیا

نقاهت: بهبودی

نقد:سخن سنجی،سَره گزینی،دستی،خردهگیری،پیشدست،بهگزینی،بررسی،آماده

نقدا: همین دم، هم اکنون، پیشکی، پیشادست

نقداً: پیشکی، پیشادست

نقره: سیم، سیِم

نقره ای: سیمین

نقرهیی: سیمین

نقش: نخش،نِگار،نگارَک،فرتور نگاره،نگارخانه،نگار،نداری،زَمُود،چهره

نقش داشتن: دست داشتن

نقشه: رهنامه،نگاره، زمیننما،زمیننگار، جهاننما

نقشه کشی: پایه ریزی، برنامه ریزی

نقص: کمی، کمبود، کاهش، کاستی

نقص عهد: پیمان شکنی

نقصان:کمی،کمبود،کم شدن،کاهش،کاستی، کاسته شدن، زیان

نقصان کردن: کاهیدن ( ه ب ) ،

نقض: شکستن، شکست

نقطه: نوک، میانه، لبه، دیل، خجک، خال، خَجَک، تیل،بخش

نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه

نقطه اتصال: پیوندگاه

نقطه ثقل: گرانیگاه

نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه

نقطه عطف: چرخشگاه

نقطه نظر: نگرنده، نگرش، دیدگاه

نقطه ی اتصال: پیوندگاه

نقل:گفته،گزک،جابجاکردن، ترابری، بازگویی،بازگفت

نقل قول: گفته آوری، گفتاورد،واگویه،بازگفت

نقل کردن: بازگوکردن، بازگفتن، باز گفتن 

نقلی: بازگفتی

نقلیه: بارکشی

 نقلیه بطی السیر: بارکشی کند

نقلیه سریع السیر: بارکشی تند

نقیصه: کمی، کمبود، کاستی

نقیض: وارونه، ناهمسان، ناسازگار، پاد، باژگونه، آخشیج

نکات: نکته ها (نکته پارسیه )

نکاح: زناشویی

نکبت: رنج، خواری، بدبختی

نکبت بار: رنج آور

نکره: ناشناس، زشت، خشن، بدریخت، الدنگ

نگهبان قلعه: دِژپاد

نمّام: سخنچین ( ه ب ) ،

نمّامی: سخن چینی ( هد )سخن چیدن

نماز: نماژ

نمام: سخن چین

نمره: شماره، شمار، تراز

نمط: نمد

نمک طعام: نمناک، نمک خوراکی

نمو: رویش، افزایش

نمو کردن: گوالیدن ( ه ب )، گَوالیدن ( ه ب ) ،

نموکردن: روییدن، رستن

نموکننده: افزاینده ( هد )، روینده

نهار: روز

نهانی: فرجامی، پایانی

نهایت: فرجام، سرانجام، پایان

نهایتاً: سرانجام

نهایی: کرانین، فرجامین، پایانی، انجامین

نهر: رود، جوی، تَجن

نهصد: نُهسَد

نهضت: جنبش

نهی: ناروادانستن، پیشگیری، بازداری

نواحی: کرانه ها ها، سوها، بخش

نواقص: ها کمبودها، کاستی

نوبت: هنگام، گاه، پستا، پاس

نوحه: مویه، شیون

نوحه کردن: موییدن ( ه ب ) ،

نوحه کننده: مویهگر ( ه ب ) ،

نور:فروغ، شید،روشنی، روشنایی،درخشش، درخشانی، پرتو

نورالانوار: شید شیدان

نورانی: روشن، درخشان

نورتاب: آباژور

نوسان: جنبیدن، جنبانکی

نوشُده: حادث

نوشتجات: ها نوشته

نوظهور:نورسیده-تازَه‌پَیدا

نوع: گونه، گون، سَرده، جور

نوعا: هماره، بیشتر

به نوع نوع: گوناگون ( ه ب ) ،

نوعی: گونهای

نویسه:وات

نیابت: جانشینی

نیت:مراد،خواسته،خواست، آهنگ،آرمان،آرزو

نیت خالص:با دل سفید

نیروی جاذبه: نیروی گرانش، نیروی آهنجا

نیروی خلاقه: آفرینشگری

نیک سیرت: نیکنهاد، نیک سرشت

نیک محضر: خوشروی، خوش برخورد

نیک نفس: نیکروان، پاکدل

نیل: رسیدن، دست یافتن، دست یابی  

و

والا: وگرنه

و قیمت قدر: ارزشمندی

ولاغیر: و دیگر هیچ

وات: نویسه، توانه

واثق: پایدار، برجا، استوان، استوار

واجب:ناگزیر،ناچار،خواسته شده، خواسته، بایسته، باید،بایا

واجب بودن: بایستن

واجبالوجود: هرآینههستی، هرآینهبود، ناچارهست،ناچارباش

واجد: دارنده، دارا، توانگر، توانا

واحد: یگانه، یگان، یکی، یکه، یکتا، یکا، بخش

وادی: دشت، بیابان

وارث:ریگمند،ریگبر،مرده ریگبر، مانده بر، بازمانده

وارد: کارکشته، درون، درآمدن، اندرآمدن، اندر شدن

وارد شد: درون شد، اندر شد، اندر آمد

وارد شدن: درون شدن، درآمدن، به درون آمدن، اندرآمدن

وارد کردن: نوشتن، نهادن، زدن، تو کردن

واردات:رسیدهها،درونگاه، درونبرد،درون آی،درون آوری

وارداتی: درونگاهی، درون آیی

واردبودن: آگاه بودن

واژه تخصصی: دانشواژه

واژه علمی: دانشواژه

واژه ی تخصصی: دانشواژه

واژه ی علمی: دانشواژه

واسطه:میانگین(ڀ)میانجی میانگی،میاندار،میانجیگری،پادرمیانی

واسطه شفیع: میانجی

واسع: گشایش دهنده، گشاد، فراخ

واشر: پولک

واصف: ستاینده

واصل: رسیده، دریافت شده

واصله: رسیده، دریافتی

واضح: برجسته (هویدا، نمایان، روشناک، روشن، آشکار

واضح کردن: روشن گردانیدن

واضحی: روشنی

واضع: نهنده ( هد )، نو اندیش

واعظ: سخنور، سخنران، پندده، اندرزگوی

وافر: فراوان، بیشتر، به فراوانی

وافی: کارآمد، بسنده

واقع: راستی، جا گرفتن

واقع بین: روشن بین، درست بین

واقع شدن: رویدادن، پیشامدن

واقعا: بیگمان، به راستی، به درستی، براستی، بدرستی

واقعاً: به راستی-از راستی

واقعه: رویداد، رخداد، پیشامد

واقعه یا اتفاق: رویداد یا رخداد

واقعی: راستین، راست، درست

واقعیت: راستینه، راستینگی

واقف: دانا، آگاه

واکسیناسیون: مایه کوبی

واکمن: پخش همراه

والا: ولی، وگرنه

والاقدر: باارزش، باارج

والامقام: والاجایگاه، گرانمایه، بلندپایه

والاهمت: والاکوشا، بلندنگر

والد: پدر، بابا 

والده: مامک، مام، مادر

والدین: پدرومادر

والله: به خدا سوگند، به خدا

والله اعلم: و خداست که میداند

واله: شیفته، شیدا، سرگشته

والور: چراغ گرمازا

والی: فرماندار، استاندار

واهمه: هراس، نگرانی، ترس، بیم

واهمه کردن: هراسیدن

واهی: سست، پوچ، بیبنیاد

واویلا: شیون کنان

وب سایت: تارنما

وبال: گزند، سختی، رنج

وبال گردن: گرفتاری، گردن گیر، دشواری، بارگردن

وبسایت: وبگاه، تارنما

وبلاگ: وبنوشت، تارنوشت، تارنگار

وتر: زه

وثوق: استوانی، استوار

وثیقه: پشتوانه

وجاهت: زیبایی، خوشگلی، خوبرویی

وجب: وژه

وجد: شور، شادمانی، خوشی، خرسندی

وجدان: یافتن ( هد )، یافت، فرجاد، بینش، آوای درونی

وجه: گونه، گوشه، سویه، زمینه، رویه، روی، پول

وجه تسمیه: شوند نام گزاری، انگیزه نام گزاری

وجه تشابه: همتایی، همانندی

وجهه: نیکنام، سرشناس، خوشنام

وجوب: بایستگی

وجود:هستی (هد )بوشن ( بودن( بودِش هستش، هست،فرتاش،بود

وجود داشتن: هستی داشتن، جای داشتن، بودن

وجود نداشتن: جای نداشتن

وجوه مشترک: رویهای یکسان

وحدت: یگانگی، یکی، یکدستی، یکتایی، یکپارچگی،همبستگی

وحش: دشتی، ددمنشی، جنگلی، جانورانه، جانور، بیابانی

وحشت: هراس، ترس، بیم، باک

وحشت کردن: هراسیدن، ترسیدن، پَرموسیدن

وحشتناک: هراسناک، هراس انگیز، دهشتناک، ترسناک

وحشی:توسن،سرکش،رام نشده،دشتی،درنده،ددمنش،دد،جنگلی،جانور،بیابانی

وحشیانه: ددمنشانه

وحی: فَرهِش، آگاهیدن

وحی کردن: فرهیدن

وخامت: ناگواری، سختی، بدفرجامی

وخیم: ناگویا، ناگوار

وداع: خدانگهدار، پدرود، بدرود گرفتن، بدرود، بار بستن

وداع کردن: بدرود گرفتن، بار بستن

وداع گفتن: بدرود گرفتن، بار بستن

ودیعه: نهاده، گروسپاری، سپرده

وراث: بازماندگان

وراثت: همریگی، مردهریگ، مانداک، بازمانده

وراج: پرگو

وراجی: پرگویی

ورد: نیایش، ستایش، افسون

ورطه: منجلاب، مرداب، گرداب

ورع: پرهیزکاری، پارسایی

ورق: برگه، برگ

ورقه: برگه، برگ

ورکشاپ: کارگاه آموزشی ( ه ف ) ،

ورم: باد، آماس

ورم کردن: آماسیدن

ورود:درونشد،درونروی،درونرفت،درآمدن،گام نهادن،رسیدن،راهیابی،پانهادن، 

ورودممنوع:درونشدنارواست،درون نیایید،درون نشوید،درون نروید،درونشد نابجاست

ورودی: درآیی، درآیگاه 

ورودیه: درآیه، پذیرانه

ورید: سیاهرگ، رگ

وزارت: وزیری، دیوان

وزارتخانه: دیوان سرا

وزرا: وزیران

وزن:گرانی، گرانسنگی، سنگینی، آهنگ، ارزش

وزن کردن: کشیدن، سنجیدن، ترازیدن

وزنه: سنگه، سنگ ترازو، سنگ

وزین: گرانمایه، گرانسنگ، گران، سنگین، ارزشمند

وساطت:میانجیگری،میانگری،پادرمیانی

وساطت کردن: میانرودان، میانجیگری کردن

وسایل: کارمایهها، دست آویزها، ابزارها

وسایل نقلیه: ترابرها-وسائط نقلیه: ترابرها- ترابرها

وسط: میانی، میانه،میانگاه، میانجی، میان،

وسطی: میانین ( هد )، میانگین

وسع: فراخی، توانگری، توانایی

وسعت:فراخنا،گستره،گسترش، گستردگی،فراخی،پهنه،پهنا

وسعت دادن: گستردن، گسترانیدن

وسواس: کژ اندیشی، دودلی، بدگمانی، بداندیشی

وسواس درنظافت: تن چینَکی

وسواسی: دودل

وسوسه: دیوکامگی، بداندیشی

وسوسه کردن: برایستاد کردن

وسیع:گسترده، فراخ، دامنگیر، پهناور

وسیعی: گستردهای

وسیله:کارمایه، دستآوی، دستاویز،الت، افزار،ابزار

وصال: پیوند، پیوستن، بهم رسیدن

وصف: نگیزِش، فروزه، ستایش، ارج

وصف کردن: شناساندن، ستودن

وصل: پیوند، بهم رسیدن

وصل شدن: پیوند، پیوند دادن، پیوست،پیوستن-پیوست بودن

وصل کردن: پیونددادن،پیوست کردن، پیوستن

وصلت: زناشویی، خویشاوندی، پیوستگی : پَیوند

وصله تن: فرزندان، خویشان

وصله ناجور: ناهمگر ا

وصول: رسیدن، رسید، دریافت، بدست آوردن

وصی: نماینده، سرپرست، جانشی

وصیت: سفارش، سپارش،اندرز-سپردن

وصیت نامه:سفارشنامه،سپارش نامه،درگذشتنامه،

وصیتنامه: سفارشنامه، سپارش نامه، درگذشتنامه

وضع:نهاد(هد)نهشت،نهادن،نهاد،نِهش،گذاردن،رویه، پایگذاری، 

وضع حمل: زایمان، زایش

وضع کردن: روایی ساختن، رواج دادن، برنهادن

وضعیت: نهش،سروسامان،چونی، چند و چونی،چگونگی،جایگاه

وضو: دست نماز، پادیاب، آب دست

وضوء: آب دست

وضوح:هویدایی،گویا،سرراستی،روشنی،پیدایی،آشکاری

وطن:میهن،کشور،سرزمین،سامان،زادگاه،زادبوم،دیار

وطنی: میوه، میهنی

وظایف: گماشتگیها، کارها

وظیفه: دَخشَک،هَرگ،خویشکاری،بایستگی

وظیفه خوار:روزی خوار

وعد: نوید، مژده

وعده: نویسنده، نویدِش، نوید، مژده داده

وعده کردن: پیمان بستن

وعده گرفتن: میهمان کردن

وعده ملاقات: زمان دیدار 

وعظ: پند، اندرز

وفا: مهرورزی، پیمانداری

وفا بعهد: درست پیمانی

وفا ء بعهد: درست پیمانی

وفا بعهد: درست پیمانی

وفاء: مهرورزی، پیمانداری

وفات:میرش، مرگ، درگذشت

وفات کردن: مردن، درگذشتن، جان سپردن

وفادار: آیریا

وفق: سازواری، سازگاری

وفق مراد: به دلخواه، به خواسته دل

وفور: فزونی، فراوانی، فراوان، بسیاری

وقاحت: گستاخی، بیشرمی

وقار: گرانسنگی، فرهمندی

وقایع: سرگذشتها، رویدادهای، رویدادها، رخدادها

وقت:وخت،هنگامه،هنگام، گه، گاه، زمان،روزگار،پاس

وقت وبی وقت:گاهگاه-گاه به گاه

وقتی: هنگامیکه، هنگامی

وقتی که: هنگامی که

وقتیکه: هنگامی که

وقف: ورستاد، نهادک، دهش

وقفه: درنگ، ایست

وقوع: رخداد، دست دادن، پیش آمدن

وقوف: پی بردن، آگاهی، آگاه شدن

وقیح: گستاخ، دریده، پررو، بیشرم، بیآبرو

وقیحانه:بیشرمانه، با پررویی

وکالت: نمایندگی، کارگزاری، جانشینی

وکالت با عزل: نمایندگی

وکالت بلاعزل: جانشینی

وکالت تسخیری: دادگزاری گزینشی، دادگزاری رایگان

وکالت نامه: نمایندگی نامه، دادگو نامه

وکیل: نماینده، کارگزار، جانشین

وکیل مجلس: نمایه، نماینده مجلس، نماینده انجمن

ولادت: زاییدن، زایش، زادن، زادروز

ولاغیر: و نه دیگر هیچ، و دیگر هیچ

ولایت: فرمانروایی، فرمانروای، سرپرستی، استان

ولد: فرزند، زاده، پور، بچه

ولع: آز

ولوله: غوغا، جنجال، آشوب

ولی: سرپرست

ولیعهد: جانشین

ونوس: ناهید

وهم: پندار(هد)هراس، ترس، پندار، بیم

ویزا: روادید

 ویلایی (خانه):زمینَکی

هـ

هاتف: سروش، آواگر، آوازدهنده

هادی: رهنما، رهبر، پیشوا

هارد: سفت، سخت

هارددیسک: گرده سخت

هارمونی: هماهنگی ( ه ف ) ،

هارمونیک: هماهنگ ( ه ف ) ،

هال: سرسرا، تالار

هاله:خرمن

هتاک: رسواکننده، بیشرم، بدزبان

هتاکی: ناسزاگویی

هتک:ناسزا، دشنام

هتک حرمت: آبروریزی، آبروبری

هتل: مهمانسرا

هجا: واج، آواج، آوا

هجاء: آواج

هجران: دوری، جدایی

هجرت:کوچیدن،کوچ کردن، کوچ، فراروی،فرارفت، دوری ازمیهن

هجری: فراروی

هجری شمسی:خورشید سال

هجری قمری: ماه سال

هجو: یاوه، نکوهش

هجوم: تکش، تک، تازش، تاخت و تاز، آفند

هجوم آوردن: تازیدن، تاختن

هجوم بردن: رزمیدن

هد هد: شانه بسر، پوپک

هدایت: رهبری،راهنمایی،راهبرد رهنمودی،رهنمود،

هدایتی: راهبردی

هدر:نفله،سرآیند،تباه،بیهوده، برباد،ازدست

هدر دادن: تباه کردن، از دست دا دن

هدر رفتن: بر باد رفتن

هدف: آماج، آرمان، انگیزه

هدنرس: سرپرستار

هدهد: پوپک

هدیه: دهش، چشم روشنی، پیشکش، ارمغان

هذیان: چرند، پریشان گویی

هر فردی: هرکسی

هراس: ترس

هرج: آشوب

هرج و مرج: درهم برهم، پریشانی، آشوب

هردمبیل: هرکه هرکه، درهم بر هم

هرطریق: هرراه

هرطور: هرگونه، هرجور

هرقدر: هرچند

هروقت: هرگاه

هزل: یاوه، شوخی

هزیمت: گریختن، پراکندگی

هژبر: شیر، دلیر

هست: موجود ( هد ) ،

هشلهف:نچسب، ناگویا، ناشیوا،نازیبا،ناآشنا

هضم: گوارش ( ه ب )، گواریدن

هضم رابعه: گوارش پایانی

هضم شدن: گواریدن ( ه ب )، گواردن ( ه ب ) ،

صیغه: گونه، ریخت، روش

هفت خط: دغلکار

هلاک: نیستی، نابودی، مرگ

هلاک کردن: نابود کردن

هلاکت: نابودی 

هلال: مَهچه، ماهچه، ماه نو، کمان

هلیکوپتر: بالگرد ( ه ف )چرخ‌بال

هم جنس: همگن

هم جهت: همسو، هم رون

هم درجه: همتراز

هم سفر: همراه رهنوردی

هم شکل: همریخت، همانند

هم صحبت: همدم، هم سخن

هم عصر: همدوره

هم عقیده: هم باور، هم اندیش

هم فکران: هم اندیشان

هم قافیه: هم پساوند

هم قدم: همگام، همراه

هم مسلک: همباور

هم معنی: همگن، هم چم، هم آرش

مترادف: هم آرش هم معنی

هم وطن: هم میهن

هماتولوژی: خون شناسی، خون پزشکی

همان طور:همانگونه،همانگونه،همان جور،همانسان

همانطریق:همان روال، همان روش

همانطور:همانگونه، همانسان

همانقدر: همان اندازه

همت: کوشش، پشتکار

همجنس: همگون

همجهت: همسو

همجوار: همسایه

همردیف: همپایه

همشکل: همگون

همصحبت: همواژه

همعقیده: همباور

همفکران: هم اندیشان

 همقدر: همسنگ

هم معنی: چمواژه

 هممقدار: همسنگ

همنوع: همگون، همگن

همه فن حریف: همه کاره، زرنگ

هموریج: خون روی

هموزن: همترازو

هموستاتیک: خون ایستان، خون ایست

هموستاسیس:خون ایستی

هموطن: هم میهن

هموطنان: هم میهنان

هموفیلی: خوندوستی

همولیسیس: خون کافت

همین طور: همینگونه همینطور:همینگونه

هندسه: هندچک، دیوان، اندازه

هندسی: دیوانی

هوسبازی: تنکامگی

هوش مصنوعی: هوشواره

هول: هراس، ترس، بیم، باک

هولناک: هراس انگیز، ترسناک

هوموپاتی: همسان درمانی-همه درمانی

هوی وهوس: گرای، خواهش-گرایش

هویت:هستی،چیستی،کیستی نهاد،نام ونشان ،شناسه،شناسایی،چِبود،جم

هیات: گروه، ریخت، دسته، انجمن

هیات تحریریه: گروه نویسندگان

هیبت: ترس، بیم، بزرگی

هیپنوتیزم: خواب گری

هیپنوتیک: خواب آور

هیپنوسیس: خواب واره

هیجان: شور، جوش و خروش

هیچ وجه: هیچگونه، هیچ روی

هیچ وقت: هیچگاه -هرگز

هیچموقع: هیچگاه -هرگز

هیدراته: آبدار ( ه ف )، آبپوشیده ( ه ف ) ،

هیدراسیون:آبدار کردن ( ه ف )، آبپوشی ( ه ف ) ،

هیدرولیز: آبکافت ( ه ف ) ،

هیروگلیف: نگارییک

هیکل: کالبد، تنه، پیکر، اندام

هیهات: دریغا، دریغ، افسوس

هیولا: دیو

هییت: گروه، دسته

هیئت: گروه، ریخت، دسته، انجمن

هیئت حاکمه: کشورمداران، فرمداران

ی

یادش به خیر: یادش گرامی

یاس: نومیدی، ناامیدی، دلسردی

یاس آمیز: نومیدانه

یاغی: نافرمان، گردنکش، سرکش

یاقوت: یاکند-یاکود

یالقوز: یکه، تنها، بیهمسر

یائسه: نومید، نازا، سترون

یأس: ناآرام

یبوست: خشک شکمی

یتیم: مادرمرده، پدرمرده، بیمادر،بیسرپرست، بی پدر

یتیم خانه: پرورشگاه

یحتمل: شاید، تواند بود

ید: دست

ید طولا: خستگی ناپذیر، پرتوان

یدک: دنباله،پالاد

یر به یر: سربه سر

یراق: نوار، ساز و برگ، ابزار

یرقان:زردی- زردکان، زرد روی

یسنی: یسنا-پرستش

یعنی: هم چم است، میچمد، چم

یعنی چه: برای چه

یغما: چاپیدن، تاراج

یقه: گریبان

یقین:بیگمان،باور،واخ،هازِش،درواخ،بیشک،

یقیناً: بیگمان

یک بعدی: تک سویه

یک ذره: یک خرده

یک ربع: یک چهارم، یک چارک

یک طرفه: یکسویه

یک عده: شماری

یکدفعه: بیکبار

یکطرف: یکسو

یکطرفه: یکسویه، یکرویه

یمن:همایونی، فرخندگی، شگون

یواش: آهسته

یورتمه: لوکه، رهوار،چارگام

یورش:تکش، تازش، تاخت و تاز، تاخت

یوم: روز

یوم ازل: ناآغازروز

یومیه:هر روز، روزانه

یونجه: اسفست، اسپست

ییلاق: سردسیر، تابستانگاه-تابی

کلیک کنید:  بخش اول در اینجا

کلیک کنید:  بخش دوم در اینجا

ارگ ایران   http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظر http://arqir.com/101-2