وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

مطالب جالب از فیسبوک و گوگل پلاس

مطالب جالب از فیسبوک و گوگل پلاس

    مطالب زیر از فیسبوک پژوهشگر گرامی آقای فرشاد فرشید راد است،  که بدلیل جالب توجه بودن در اینجا کپی پیس کرده ام.  جهت اطلاعات بیشتر به صفحه ایشان در فیس بوک،  یا لینک زیر مراجعه نمایید.

کلیک کنید:  جغرافیای کهن و سرزمینهای گمشده

فواصل نجومی در معماری ایرانی به زبان ساده

    در قوسهای تیز دو ناحیه بسیار مهم وجود دارد یکی که از پای کاردر اینجا نقطه B تا زاویه 22.5 درجه امتداد میابد را به اصطلاح بنایی قدیم ناحیه شکر گاه گویند که در اینجا با نقطه M نشان داده شده ناحیه دیگری را که تا 67.5 درجه از پای کار قرار میگیرد را ناحیه ایوارگاه یا آوارگاه نامند در اینجا با نقطه N نشان داده شده است.

شکرگاه ناحیه ای است که قوس زیرین طاق از این ناحیه در فشار شدید قرار دارد و نقطه آسیب پذیر طاق یا گنبد است که آنرا با قوسهای کوچک میسازند تا گنبد شکسته نشود برخی شکرگاه را سر خود به شکن گاه تغییر دادند و شکر را درست ندانسته اند (حتی استاد گرامی من گفت مگر مغازه قنادی است که شکر داشته باشیم! ) حال آنکه شکر درست است این واژه خود به معنی شکستن هم هست و آن در لغتنامه برهان قاطع آمده است. شکریدن و شکار نیز از این واژه برمیآیند. پس بهتر است حتی در یک حرف قدما هم دست نبریم.!

از ناحیه شکر گاه تا ایوارگاه ناحیه ای بحرانی برای خود پوسته گنبد است. اما از ایوارگاه تا افراز گنبد یا نوک گنبد به نسبت دو نقطه قبلی بحرانی بودن کمتری دارد. اگر شکرگاه ضعیف باشد گنبد میریزد اگر ایوارگاه در جای نباشد پوسته گنبد میریزد (شاید واژه آوار از همین آمده باشد. البته در پست بعدی خواهم گفت که ایوارگاه یعنی غروبگاه و در اینجا چه معنایی دارد) ناحیه بین شکرگاه و ایوارگاه را شانه مینامند

اما پرسش من از علاقمندان این است این دو زاویه که میل گنبد نام دارد با کدام زوایای نجومی تقریبا" برابر است.

دانش شگفت انگیز شاهنامه فردوسی در توصیف دژ سیاوش!

زمانی که با متن بندهشن و اعلاق النفیسه ابن رسته اصفهانی پی به سرزمین کهن و نابود شده ایی در قطب شمال بردم توانستم آنرا با برخی نشانه هایی که از سرزمین گمشده آتلانتیس از قول افلاطون و سرزمینهای میانی دیگری که در فرهنگهای کهن جهان آمده برابری و سنجش نمایم سرزمینی که مشخصات همه نزدیک به هم هستند کشور یا قاره ایی در شمال و در میان دریا به شکل دایره و با کوههای بسیار بلند پیرامونی که دریایی فراخ دور آن را گرفته است همراه دو یا چهار رود باستانی که در میانه سرزمین جاری است و آب آن گرم است و به دریا ی پیرامونی میریزد سرزمینی که به گرد آن ماه، ستاره و خورشید در گردش است...

اما از این مکان اکنون هیچ نشانی نیست. ! اینجانب در کتاب جغرافیای کهن برای نخستین بار از این سرزمین اساطیری سخن گفته ام و در جلد دوم نیز که به همین قاره اسرار آمیز اختصاص دادم در این تاریخ گمشده بشری شواهد ونشانه هایی را ارائه داده ام اما شاید برای دوستان گرامی جالب و هم عجیب باشد که در شاهنامه فردوسی هم شبیه به این گفتارها اما با نام "گنگ دژ " سخن رفته است در داستان سیاوش از دژی سخن به میان آمده است بنام گنگ دژ که آنرا سیاوش در شمال چین بنا نهاده است اما با کمال تعجب مشخصات این سرزمین در شاهنامه مشخصات جغرافیایی است نه توصیف یک ساختمان یا قلعه یا دژ ، که همین میرساند سیاوش آن قلعه و دژ را در مکانی ساخته است که مشخصات آن با همان سرزمین اسطوره ایی ملتهای جهان یکی است.!

فردوسی در شرح این مکان میفرماید:

از من داستان گنگ دژ را بشنوید و آنرا باور کنید آنجا مکانی است که میان رشته کوههای دایره ای قرار دارد که اندازه محیط آن 100 فرسنگ ( 600 کیلومتر است) کوههای آن انقدر بلند است که کسی نمیتواند به بالای آن راه یابد و دور ادور آن فقط یک راه ورودی وجود دارد! اما وقتی توانستی از این رشته کوهها عبور کنی به شهر آباد و بزرگی میرسی که در آن نه بیماری میبینی و نه رنجی همه درآن شادمانند این شهر بهشت برین است و در آن رودهای آب گرم جریان دارند اما کوههای رفیع آن تا یک و نیم قرسنگ بلندی دارد. ( نزدیک 10 کیلومتر)

اما شاید عجیبتر این باشد که درست مانند همین فرموده های حکیم فردوسی در شاهنامه را خانم هنسن از قول رییس قبیله آپاچی بیان کرده است که در ج 1 و 2 کتاب به آن پرداخته ایم.

ز من بشنو از گنگ دژ داستان بدین داستان باش همداستان

چو فرسنگ صد گرد بر گرد کوه ز بالای او چشم گردد ستوه

ز هر سو که پویی بدو راه نیست همه گرد بر گرد او در یکیست

چو زین بگذری شهر بینی فراخ همه گلشن و باغ و ایوان و کاخ

همه شهر گرمابه و رود و جوی به هر برزنی آتش و رنگ و بوی

نبینی بدان شهر بیمار کس یکی بوستان بهشتست و بس

یک و نیم فرسنگ بالای کوه که از رفتنش مرد گردد ستوه

اخیرا" پروفسور ریچار فروند1 در جنوب اسپانیا صدها نشان دایره ایی بر سنگهای باستانی یافته است که در آن درست سه دایره پیرامونی هم مرکز را ترسیم کرده اند ( کوه، دریا ، منطقه میانی) نکته مهم در اینجا به قول پروفسور فروند این است که تنها راه ورودی به این لابیرنت بسته دایره ایی فقط و فقط یک راه است (درست مانند گفته های فردوسی و افلاطون و...) پروفسور ریچارد فروند این دایره های بسته را نشانه قاره دایره ایی شکل آتلانتیس دانسته است وراه ورودی باز شده در پیرامون دایره را همان راه پنهان این قاره اسرار آمیز دانسته است...

"بیوَر" شمارش کهن ایرانی به کمک دو دست ! (بخش نخست)

برگی از دانشهای کهن و گمشده ایران باستان

آیا تا کنون سعی کرده اید با دست خود عدد بزرگی مانند 8452 را بشمارید !؟ خوب در اینصورت دستان شما عددهای محدودی را میتواند نشان دهد مثلا" شاید بتوانید تا ده بشمارید و یا با چند بار تکرار هر دو دست مثلا" 20 یا 30 را هم نشان دهید. اما بزودی در خواهید یافت که برای نشان دادن اعداد بزرگتر هر گز نمیتوانید با انگشت شمارش کنید. اما آیا میدانید ایرانیان نخستین کسانی بودند که با هر دو دست و آنهم فقط با بیست حرکت تا ده هزار عدد را به روشنی نمایش میدادند ! (حرکت شمار 19 تا است یک حرکت هم هیچ را نشان میداده است که انگشتان باز بوده اند) اگرچه این شمارش ده هزار تایی با دست را به چینیها و رومیها مربوط ساخته اند! اما واقعیت این است که این روش شمارش دستی از هزاران سال پیش به نام "بیوَر" یا "بیوار" یا "بی بار" به معنی "دو دست" در ایران مرسوم بوده است. "بال " و "پل" احتمالا" صورتهای دگرگون شده واژه "بار" و "بر" هستند در غیاث اللغات در واژه "بال" معنی دست را آورده و در فرهنگ واژگان گویشهای ایران هم واژه های"بال" و "پل" در زبان فریمی، کرمانشاهی و زازا به معنی دست آمده است .(تبدیل ر به ل در زبان ایرانی معمول و در پهلوی هم این واگها یک نشان دارند) و "بی" نیز از واژه های کهن پهلوی و اوستایی به معنی عدد دو میباشد.

ور و بیوار در زبان پهلوی ده هزار بود. (فرهنگ اسدی، برهان قاطع ، جهانگیری، انجمن آرا، غیاث الغات، آنندراج و صحاح الفرس) ده هزار بزرگترین عددیست که در اوستا نام برده شده . در پهلوی بیور و دراوستا باوار هم آمده ست (حاشیه برهان دکتر محمد معین ) بیوراسب یعنی ده هزار اسب.  فردوسی گوید:

بدو ماندم این نامه را یادگار <><> به شش بیور ابیاتش آمد شمار

کجا بیور از پهلوانی شمار <><> بود بر زبان دری ده هزار

سپه بود بیور سوی کارزار <><> که بیور بود در عدد ده هزار.

شمارش بیور یا عقد انامل ( خم کردن انگشتان) در زمانهای بسیار قدیم معمول بوده است در برخی کتابهای قدیمی مانند کتاب هندسه عملی ابوالوفا بوزجانی شرح آن رفته است و در غیاث اللغات نیز عقد انامل توضیح داده شده است . یاد آوری لازم است که اگرچه شمارش بیور یا دودست تا ده هزار بوده است اما گاه بیور به نشان ده انگشت دو دست و به جای عدد ده هم بکاربرده شده است. در بیور دست چپ تا 9900 و دست راست تا 100 را میشمرده است.

به هر روی این روش شمردن روزگاری پر کاربرد بوده است مثلا" در بازرگانی و تجارت خصوصا" در جاهایی که خریداران یا فروشندگان خارجی رفت و آمد داشتند و زبان نمیدانستند این روش را برای داد و ستد یه کار میگرفتند. در جنگها و لشگرکشیها همچنین امیران لشگر (شمارندگان لشگر) در پیشاپیش با عقد انامل تعداد سواران را اعلام میکردند و یا در مدارس به کودکان به همین روش ریاضیات را آموزش میدادند.... و کاربریها دیگری که جداگانه اینجانب در جلد دوم کتاب خود آورده ام اما باید دانست حتی امروزه هم در هوانوردی، کشتیرانی وحتی مسابقات ورزشی و یا آموزش کر و لالها به همین گونه و برگرفته از همین دانش کهن ایرانی اعداد و حروف را با اشاره نشان میدهند. ناگفته نماند مبنای باز و بسته شدن انگشتان برای شمارش ، امروز در طراحی مبانی کامپیوتری به نام "بایناری" یا دو تایی (binary) نیز به نوعی بکار برده میشود. دو حالت 0 و 1 را میتوان با دو حالت باز بودن و بسته بودن انگشتان مقایسه کرد.

نکته دیگر که شاید جالب باشد اینکه شکلهای اعداد انگلیسی و فارسی به طور ساده از روی همین نشانهای دست و شکل خمیدگی انگشتان ساخته شده اند.

آموزش شمارش دستی:

برای فراگیری این شمارش کهن، هر دو دست خود را بالا بیاورید و کف دستها را به شخص مقابل نشان دهید در این حالت 5 انگشت هر دو دست باز میباشد. اکنون از دست راست به ترتیب:

1- سه انگشت: کوچک، کناری و میانی دست راست یا ( خنضر، بنصر و و سطی) نشان دهنده اعداد یکان هستند و از عدد 1تا عدد 9 را نشان میدهند.

2- دو انگشت نشانه و شست دست راست ( سبابه و ابهام) نشان دهنده اعداد دهگان هستند و اعداد از 10 تا 90 را نشان میدهند.

اما انگشتهای دست چپ هم به ترتیب :

1- انگشتان نشانه و شست دست چپ (سبابه و ابهام) نشان دهنده صدگان و اعداد 100 تا 900 را نشان میدهند.

2- و سه انگشت: کوچک، کناری و میانی دست چپ یا ( خنضر، بنصر و و سطی) نشان دهنده اعداد هزارگان هستند و از یکهزار تا نه هزار را نشان میدهند.

خوب اکنون برای شماردن تا 10000 ما به نوزده حرکت در دست نیاز داریم که در زیر با آن اشاره میکنم:

الف- نشان دادن یکان از 1 تا 9:

برای نشان دادن عدد 1 نوک انگشت کوچک دست راست خم شده و نزدیک بند آخر روی لبه کف دست مینشیند اما به وسط کف دست نمیرسد. (به قول قدما رئوس انامل بر اصول اصابع استوار باشد ) برای نشان دادن عدد 2 انگشت کناری همانطور خم میشود. برای نشان دادن عدد3 انگشت میانی هم همانگونه خم میشود اکنون هر 3 انگشت کوچک، کناری و وسطی در کف دست خم شده اند اما انگشتان دیگر بالا هستند ( در این روش معیار شمارش، انگشتهای خم شده هستند نه انگشتان باز شده) برای نشان دادن عدد 4 انگشت کوچک برداشته میشود. اما دو انگشت دیگر بسته هستند برای عدد 5 انگشت کناری را برداشته تنها انگشت میانی به صورت خم میماند برای نشان دادن عدد6 همه انگشتها را باز کرده ایندفعه انگشت بنصر را به کف دست و نزدیک انتهای کف خم میکنیم ( تا با عدد 2 اشتباه نشود) برای نشان دادن عدد7 انگشت کناری یا بنصر را بر میداریم و فقط انگشت کوچک را تا نزدیک انتهای کف خم میکنیم، برای نشان دادن عدد 8 انگشت بنصر را هم خم میکنیم و برای نشان دادن عدد 9 انگشت میانی را هم تا همان انتهای کف دست خم میکنیم پس اکنون در نمایش عدد 9 هر سه انگشت خم شده اند مانند نشان عدد 3 اما با خم بیشتر.

ب- نشان دادن اعداد هزارگان:

برای نشان دادن اعداد هزارگان از 1000 تا 9000 کار ما بسیار ساده است اگر درس پیشین یعنی حرکان دست راست را برای یکان آموخته باشیم مانند همان روش در دست چپ نشان هزارگان نمودار میشود مثلا" نشان عدد 1 در دست چپ عدد هزار و نشان 2 عدد دو هزار است همینطور تا عدد 9 که در دست چپ نشان نه هزار است. مثلا" اکنون برای نشان داد عدد 2003 کافی است دو انگشت دست چپ (خنضر، بنصر) و سه انگشت دست راست (خنضر، بنصر و میانی) را خم کرده و آنرا به شخص مقابل نشان دهیم.

پرسش و پاسخ های مربوطه

   پرسش سیروس:  حامی یک نکته: فرمودید "بیور" یا "بیوار" چم "دودست" دارد. درست! از سویی "بی" در پارسی باستان چم "دو" را می رساند که همین "بی" امروزه در زبانهای اروپایی روان است و در زبان دانشیک نیز همچون "بی اکسید" یا "بیت" (در سامانه شمارش دودویی و در دانش رایانه) . از سویی همین بن واژه در چامه سرایی و در واژه بیت(Bit که به نادرست "بِِیت Beit" گفته می شود) که دربرگیرنده دو لت(مصرع) است به کار رفته. ازاین چندینه (جمع) واژه "بیت" هم "بیتها" است و واژه "ابیات" از بن نادرست است.

پاسخ فرشاد فرشید راد:  سخن شما درست است واژگان کهن فارسی ریشه های بسیاری از واژه های علمی جهان است، واژگان ایرانی بنا بر موقعیت جغرافیایی ایران و شرایطی دیگر امروزه در زبانهای اروپایی و عربی پراکنده است. این واژه ها تا جایی که به زبان استانده یا گیرنده وارد شده باشند از دستور زبان گیرنده پیروی میکنند مثلا" اگر مسجد همان مزتگد ایرانی است اما در جمع عربی مکسر میشود. و یا به BIT در جمع S افزوده میشود. ما فارسی زبانها هم همینطور اگر واژه را از زبان خودمان بدانیم باید دستور زبان فارسی را در آن بربندیم .اما اگر آنرا عربی میدانیم میتوان آنرا در همان بنیاد دستور داد. و از گذشته ادبیات و آموزه های ادیبان بزرگ ایرانی پیروی کنیم. بیتهای شاهنامه از شواهد لغتنامه دهخدا آورده شده است. با سپاس

نقشه جهان نمای ایرانی در600 سال پیش...!

نقشه ای که مربوط به قزوینی جغرافیدان شهیر ایرانی می باشد قاره آمریکا و استرالیا دیده می شود. این نقشه از تمام جهان می باشد که متعلق به سال 1399 میلادی است و در آن قاره آمریکا 100 سال قبل از اروپائیان و قاره استرالیا 370 سال قبل از اروپائیان به خوبی مشهود است (پژوهش دوست گرامیم دکتر حمید شفیع زاده)

ضمنا" منم اضافه کنم در همین نقشه قاره گمشده ایرانویج به صورت 5 تکه خشکی در قطب شمال نمودار است،  در بالای نقشه هم نوشته: تصویرتمامی ربع مسکون از بر وبحر، معموره وغیر معمور در این صقحه مندرج است.  گفتار احمد ابن رسته اصفهانی دانشمند بزرگ اسلامی قرن سوم در اعلاق النفیسه - موقعیت آمریکا و قاره کهن در قطب شمال:

  ایرانشهر1 چند بخش تقسیم میشود آن بخش را که در فاصله بین دو محل بر آمدن آفتاب در بلندترین روز و کوتاهنرین روز سال قرار دارد خراسان گویند (مشرق جهان) آن بخش را که در فاصله بین دو محل فرو رفتن خورشید در بلند ترین روز و کوتاهترین روز سال قرار دارد خوربران گویند (مغرب جهان آفریقا و ارو پا) و آن بخش را که در فاصله بین محل برآمدن خورشید در کوتاهترین روز و محل فرو رفتن خورشید در کوتاهترین روز سال قرار دارد را نیمروز گویند (آسیای میانه) آن بخش را که در فاصله بین محل بر آمدن خورشید در بلند ترین روز و محل فروشدن خورشید در بلندترین روز سال قرار دارد باختر گویند (قاره های آمریکا) و آن بخش که در وسط این چهار بخش قرار دارد بنام سورستان خوانند که نسبت به بخشهای دیگر ایرانشهر مانند قلب است در سینه که آنرا دل ایرانشهر گویند (همان ایرانویج و سرزمین میانی)2

لازم به یار آوری است: اگر چه متن به دقت زمین را پیمایش میکند اما معلوم است که در گذشت هزاران سال تغییراتی هم یافته اما فرم آن همان است که در بندهشن نیز آمده است

1- در اینجا ایرانشهر را برابر با همه جهان دانسته شاید این متن برگرفته از متون کهن دیگری است که شاهان پیشدادی را پادشاهان هفت کشور میدانستند.

2- ترجمه اعلاق النفیسه چاپ دارصادر بیروت صفحه 103

 

. . . ادامه دارد . . .

کلیک کنید:  تاریخ نجوم در ایران

کلیک کنید:  اندیشمندان و دانشمندان ایران

کلیک کنید:  استراتژی ملی مردمی در ایران

آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا

    توجه:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

ارگ   http://arq.ir

 

کلیک کنید:  تماس و نظر

دروغ نبرد چالدران

دروغ نبرد چالدران

   پیش گفتار

      تاریخ یک علم است مانند همه علوم،  قوانین و فرمول های دقیق دارد،  عدم توجه به آنها نوشته های تاریخی، تبدیل بداستان های دروغی می شوند،  و یک متخصص با تحلیل ساده متوجه می شود،  نمیتواند از آنها به عنوان منابع و یا دانش تاریخ استفاده نماید.  بمنظور اطلاع بیشتر به تاریخ نویسی ایرانی و  نیز به جغرافیا ـ تاریخ بروید.  مقالات تاریخی نوشته شده من،  از مشاهدات عینی آثار تاریخی و باستانی،  و درک و تحلیل از جریان های واقعی تاریخ اجتماعی است،  از دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ و کتب دینی به هیچ عنوان استفاده نکرده ام،  البته از کتاب های تاریخی،  که مطالب و نوشته های آنها بر خلاف قوانین علوم طبیعی و اجتماعی نباشند بهره گرفته ام.

      باید توجه کنید،  مردم و حکومت های تاریخی سراسر جهان را،  باید مطابق اندیشه و کردار و گفتار در زمان خودشان بررسی کرد،  در ساختار های تاریخی اجتماع توضیح نوشته ام.  همچنین لازم است هر بخش تاریخ را با فکر و خواسته مردم آنزمان تحلیل نمود،  و این مسئله مهم را هم در نظر داشت،  که اکثر دانش تاریخ ما از دوره استعمار و امپریالیسم است.  تاریخ را درست در تاریخ بنگرید و تحلیل کنید،  نه آنچه هالیوود و یا دشمنان می خواهند،  دشمنانی که برای ایران تاریخ نوشته اند،  و هیچ شناختی از جغرافیای طبیعی و اقتصادی و زندگی و مدنیت ایرانی نداشتند،  و  کتاب های خود را چون داستان تفسیر نموده اند،  که براحتی قابل رد کردن است.

      وظیفه جوانان باهوش متخصص ایران است،  که با تاریخ های نوشته شده دروغی برخورد کنند،  و آنها را مجازی یا حتی واقعی به محاکمه بکشانند.  برای اینکه این مطلب کاملاً مفهوم باشد،  لطفاً تمام مقالات وبلاگ را با دقت بخوانید،  و حوصله و تأمل نمایید،  البته می دانم پاک کردن دروغ های دشمنان مشکل است،  آنها در دوران 500 سال استعماری،  به اندازه 5000 سال تاریخ دروغ گفته اند.  افرادی احساسی برخورد می کنند،  عرب و فارس و ترک و کرد و غیره را رو در روی تاریخی می گویند و می دانند،  که همه ثمره تاریخ نویس دروغی است.  تاریخ با دانش و اطلاعات ما به پایان نمی رسد،  و لزوماً همین نخواهد بود،  پس واقع بینانه با دانایی قرن 21 بدنبال واقعیت باشیم.  نمی دانم چرا علمای تاریخ نتوانسته اند این دروغها را بردارند،  که پویایی نو در سرنوشت بکارند،  و جامعه را هدایتی تازه دهند،  شاید غرق در این دروغ ها هستند.

   توجه:  افراد بیش ملی گرا یا بیش مکتبی همه سرزمینها،  لطفاً از خواندن و نظر دادن خود داری نمایند،  ولی جوانان با هوش ایران،  برای نگارش تاریخ نوین و علمی ایران،  به انوش راوید بپیوندند.

چالدران دروغ دیگر در تاریخ

       نبرد چالدران کلید اسرار استعمار است،  اگر این نبرد را بشناسیم علت دروغ های دیگر در تاریخ را می یابیم، من سعی می کنم بگویم:  "بیاندیشید و چشم و گوش بسته هر چیز را قبول نکید،  تحلیل و بررسی کنید".  این ساده اندیشی است اگر فکر کنیم هر اتفاق تاریخی و یا جنگ ها،  بدون پیش زمینه ها در تکامل تاریخ اجتماعی بوده باشد.  باید در باره هر موضوعی تحلیل های دقیق داشت و مهمترین موضوعات را در نظر بگیرم،  از قبیل تغییر نسل و زاد و ولدها،  دخالت های آشکار و پنهان دیگران،  صحنه سازی های مختلف سیاسی و اقتصادی،  و پتانسیل درک در زمان موضوع.  تدبیر و فرصت و حوصله با دانایی قرن 21 لازم است تا پانصد سال چنگال نکبت استعمار را که  روز افزون در جهان فرو کرده،  از تاریخ ها و سرنوشتها خارج نمود.  داستان چالدران نقطه آغاز تاریخ و جغرافیا سازی استعمار است،  با این داستان قسمت غربی ایران را جدا شده بحساب آوردند،  و برای اولین بار در تاریخ ایران و قاره کهن خط مرزی تعیین کردند،  بهمین جهت و برای تأیید این مرز داستان هایی را در کتاب های درسی قرار دادند.  در قرن 15 سه تمدن تاریخ اجتماعی با یکدیگر تلاقی پیدا کردند،  سازمان قبیله ای و تشکیلات فئودالی و فلسفه بورژوازی، هرکدام دین و فرهنگ  و رشد جمعیت و اقتصاد،  ویژه به خود را داشته و دارند،  که جغرافیای طبیعی محیط بر آن اثر می گذارد.  قبیله در فکر گذشتگانش بود، فئودالی در سر بزرگ شدن داشت،  بورژوازی در فکر پول بیشتر بود و....،  به ساختار های تاریخ اجتماعی مراجعه شود.

   تصویر مرکب سلطان سلیمان قانونی،  که سربازان ینی چری در رکابش هستند،  عکس شماره 5728.

پیش زمینه داستان چالدران

      بعد از جنگ صلیبی اروپائیان با مشرق آشنا شدند،  این جنگ بین فئودالی اروپا و سازمان قبیله ای شرق بود،  هر چند در آن جنگ اروپا شکست خورد ولی طی یک قرن،  دانش و تجارت شرق را بخوبی تجربه کردند.  این تجربه در ادامه تکامل تاریخ اجتماعی،  سبب پیدایش بورژوازی نو پدید بود،  این بورژوازی که از پایان جنگ صلیبی شروع شده بود،  با سقوط مهمترین سنگر دینی فئودالی در قسطنطنیه،  نوید پایان قرون وسطی بود.  قبل از این تاریخ اروپائیان اسیر بی چون و چرای فئودالی بودند،  و دانایی آنها قبل از جنگ صلیبی از دانش و مردم شرق بسیار کم بود،  در دوره استعمار این موضوع را همیشه پنهان می کردند.  در همان زمان شرق با سازمان قبیله ای اداره می شد،  که با فئودالی کاملاً متفاوت بود و آن از درک تاریخ نویسان اروپایی خارج بود و بنا بر این با فئودالی اشتباه می گرفتند.  سازمان قبیله ای در اروپا قرنها قبل بدست رومیها از بین رفته بود،  و در ایران بعد از سلسله هخامنشیان سازمان قبیله ای شکل تازه ای نسبت به بعد از آخرین تمدن طایفه ای نو سنگی گرفته بود،  در اینجا.  جنگ صلیبی خاورمیانه را با فئودالی آشنا کرد و در دو، سه  قرن به دو بخش اساسی تقسیم کرد،  سازمان قبیله ای با مذهب و اقتصاد مخصوص به خود و تشکیلات فئودالی با مذهب و اقتصاد مخصوص،  که تا به امروز باقی مانده اند که بزودی به آن می پردازم. 

      در قرن 14 پاپها و اسقفها و کلیسا ها،  بظاهر برای دین ولی در واقع برای مال درگیر بودند.  از ابتدای قرن 14 کشتی های ونیزی و جنوایی تجارت مدیترانه را در دست داشتند،  در طول قرن 15 رشد اقتصادی اروپای غربی با نرخ سریع ادامه یافت.  در ورود به جهان اقتصاد نو و زمینه اخذ مالیات و مالی بورژوازی ایتالیا در رأس اروپا بود،  پاپها خوشحال که در این مرکز قرار داشتند.  در این شرایط پاپها و ایتالیا نمی توانستند رقیبی در بیزانس ببینند که هنوز در عالم قرون وسطی بود و تصمیم نداشت به قرون جدید وارد شود.  بعد از سرنگونی بلاد روم سلجوقیان که از پی انقلاب انسانی به وقوع پیوست و به دروغ پیروزی داستانی عثمانی می گویند،  بلافاصله پیمانکارانی از اروپا برای برگردان کردن کلیساها به مسجد سمت قسطنطنیه شتافتند تا واتیکان سریعتر بی رقیب شود.

      بورژوازی نو پدید شهر های شمالی ایتالیا به یمن قدرت مالی خویش قادر بودند بصورت دولتهای متکی به خود باقی بمانند.  بودجه را به شیوه ای جدید تنظیم می کردند و مالیاتی که سرانه بالغ بر حدود یک میلیون دوکات در سال می شد وضع کردند،  هیچ دولت کشاورزی و فئودالی نمی توانست به این نرخ برسد.  در همین زمان بورژوازی نو پدید هلند واسطه فروش محصولات انگستان و غیره بود.  بنا بر این شهر های شمالی ایتالیا و هلند روز بروز ثروتمند می شدند،  اقتصاد مالی و پولی به اروپا آمده بوده و تاریکی قرون وسطی رفته بود.  با یک پیش زمینه دویست ساله در قرن 15 اروپا بیدار شد،  البته با شکل بورژوازی که همه چیز را سبک و سنگین می کرد و با ثبات و بی ثبات می سنجید،  پیشرفت های سریع اتفاقات و برنامه های جدید منجمله جغرافیای سیاسی جدید را می طلبید که تعریف آنها مهم ولی از حوصله این بحث خارج است که در آینده می نویسم. 

     در این دوره می بینیم که سفرنامه های زیادی از مردم اروپا و بویژه شمال ایتالیا به ایران می باشد که نشان دهنده تحرک وسیع بورژوازی نو پدید برای یافتن بازار و تجارت و یا جاسوسی است.  سفر نامه هایی که ده تا یکی از آنها را می توان منطقی و عملی و علمی دانست،  بسیاری از اینها برای تبلیغات و بازار یابی بود که امروزه هم در دنیای سرمایه داری با امثال آنها سر و کار داریم.  از ابتدای قرن 16 سرزمین ها و کشور های بسیاری در دنیا به اشغال استعمار گران در آمدند،  اما در ایران بزرگ که شامل عراق و ایران و افغانستان و قفقاز و تاجیکستان و نیمی از پاکستان و ترکمنستان و ازبکستان، می شود هیچ کدام به اشغال استعمار گران در نیامد.  زیرا در ایران بزرگ با سابقه تاریخی درخشان زندگی با شور و هیجان و عشق به میهن و ملت ادامه داشت،  دانش و درک و فهم و سلامتی و وفور نعمت در اندازه بسیار خوبی بود.

      با برنامه ای که نیاز به تحلیل دارد،  عثمانیها طی پنجاه سال ساخته شدند و اینها طی پنجاه سال بسیاری از اروپا را فتح کردند،  بدون اینکه در تمام این یکصد سال اثر واقعی بر جای گذاشته باشند.  بورژوازی برای خوشگل کردن تاریخ و سوء  استفاده،  از خان های بی اهمیت و طایفه های کوچک معمولی داستان هایی چون ترکمن ها با گوسفندان سفید و سیاه  ساختند،  که هیجانی به داستان های تاریخ بدهند،  نبرد های بزرگی روی کاغذ برای عثمانیها نوشتند تا در جهان دینی و آخرت برای انهدام کلیسای شرقی خود را بی تقصیر نشان دهند.  در فضای خالی از نوشتاری و شهر نشینی روسیه خانات اردو طلائی را قرار دادند،  زد و خورد های طایفه ها کوچک و ساده را که در طول تاریخ روسیه جریان داشت،  برای نیت هایی که در آینده به آنها می پردازم مهم کردند.

     آنها می خواهند در ذهن خواننده بکارند که الکی الکی و بدون در نظر گرفتن علم جغرافیا ـ تاریخ و سابقه و تحلیل تاریخی و تاریخ اجتماعی جنگ بر پا می شود،  و پادشاه ها الکی الکی به اینطرف و آنطرف لشکر می کشند.  در این داستان ها اساسی ترین کارشان کوبیدن با سابقه ترین و زنده ترین ملتها می باشد،  که ایران در رأس آنها قرار دارد،  همیشه می نویسند ایرانیها در جنگ با مهاجم خارجی شکست می خورند و فقط در جنگ های داخلی بر یکدیگر پیروز می شوند،  بدینوسیله دشمنان می توانند در داستان های تاریخی سلسله ای را با دیگری عوض نمایند و تاریخ را  بضرر ایرانی شکلی دهند.  در این داستانها ایرانی ها را چون خودشان کودن فرض می کنند و از ساده ترین تحلیل ها استفاده می کنند،  مانند این که می گویند ایرانیها استفاده از سلاح آتشین در نبرد را دور از جوانمردی می دانستند.

نقد نبرد دروغی چالدران

      می گویند  سلطان سلیم اول  بسیار مقتدر و مهم بود،  در واقع از این به اصطلاح سلطان مهم اثری در هیچ کتاب اوایل قرن 16 در آناطولی و یا ایران نیست،  تاکنون نتوانسته از این شخص چیزی و اثری در تاریخ پیدا کنم،  و باز هم در میان آثار تاریخی می گردم،  تا شاید نشانی بیابم،  اگر شما یافتید خبر کنید.  در واقع این سلطان تقلبی می تواند یک شیخ ساده در دست بورژوازی اروپا بوده،  تا برنامه های خود را پیاده نمایند.  دشمنان تاریخ ایران خیلی ساده بودند و می پنداشتند همه ساده هستند،  و کسی پیدا نخواهد شد،  که دروغ ها را افشا کند و آگاهی لازم را برساند.

کلیک کنید:  تاریخ لشکر و جنگ

      از ارتش بیش از یکصد هزار نفری می گویند،  که از جمعیت 6 تا 7 میلیونی خاک عثمانی خارج بود،  در صورتیکه نیمی از این جمعیت مسیحی از دو کلیسا و نیمی از دو مذهب اسلامی بودند،  و هر کدام از آنها در گروه های کاملاً متفاوت اجتماعی و جغرافیایی،  که خود مانع بزرگی برای جمع آوری نیرو و جنگ بزرگ است.   جمع کردن چنین نیرویی نیازمند اقتصادی شکوفا ست که مبتنی بر مالیاتها و تولیدات باشد،  و می بایست از خودش کلی دفتر و دستک و آثار بجا گذارده باشد،  و چنین اقتصادی لازمه پیش زمینه های محکم تاریخ اجتماعی است،  که در قرن 14 در عثمانی چنین چیزی نمی بینیم.  در قرن 21 با این تکنولوژی،  اگر کسی الکی و بدون تحقیق و تحلیل دروغها را باور کند بداند که خیلی ساده در دام دشمن است.

      فاصله هزار کیلومتری پایتخت عثمانی تا منطقه جنگ و عبور این نیروی بزرگ را می نویسند،  مسیری که تا یکصد سال پیش هم تصور عبور از آن امکان نداشت،  سخت ترین و صعب العبور ترین مسیر است.  این نیروی عظیم نیازمند تدارکاتی بود،  که با ساده ترین حساب بالغ بر نیم ملیون نفر می شده،  که خود آن نیازمند تشکیلات منظم و خاص و اثر گذار،  از قبیل جاده و پل و اقامتگاه می باشد،  که در منطقه و تاریخ چنین چیزی نمی بینیم.

      در زمان وقوع جنگ چالدران و در جنگ های دیگر،  اروپایی ها رقم نیرو های نظامی را در حدود بیست تا سی هزار نفر،  و در دل خاک اروپا می بینیم،  و هر گز در نبرد هایی که واقعی است،  و اثرات آن در تاریخ باقی مانده،  بیشتر از این نفرات در هیچ جنگی استفاده نشده،  زیرا امکان آن نبود.  صحنه چنگ را در جایی نوشتند که می توانست،  مرز جغرافیایی خوبی برای جدا سازی تاریخی باشد،  در تمام منطقه چالدران یک گلوله توپ و تفنگ پیدا نشده،  از صحنه این نیرد هیچ اثر تاریخی باقی نیست،  در موزه های اروپا آثار جنگ های واقعی آن زمان ها به فراوانی یافت می شود،  غیر از این نبرد.

      در میان داستان و تعریف کردن ماجرای تاریخی،  دست به سفسطه بازی و گمراه کردن می زنند،  تا شعده بازی با ذهن های ساده نمایند،  نوشتند:  (.... تزلزلی در دل سربازان ایرانی به وجود نیاورد،  و آنان تا لحظه مرگ دلیرانه در مقابل سپاه تا دندان مسلح عثمانی ایستادگی کردند.  امثال این چیزها زیاد گفتند،   دلیل مهم پیروزی ترک‌ها را داشتن جنگ‌افزار آتشین گفته اند،  که ارتش ایران از آن بی‌بهره بود.  و یا نوشتند: هدف های سلیم اول سلطان عثمانی از لشکر کشی به ایران عبارت بود از:  جلوگیری از گسترش مذهب شیعه اثنی عشری که مذهب رسمی ایرانیان اعلام شده بود،  و پیوستن شیعیان قلمرو عثمانی به دولت تازه تاسیس صفوی ایران،  ضمیمه کردن مناطق کردنشین شمال غربی و محل سکونت ترکمان ها در شرق ترکیه امروز و شمال شرقی عراق،  که آق قویونلوها و قره قویونلوها و بقایای سلجوقیان بودند،  به قلمرو خود،  مانع از گسترش و رشد  ایرانیسم که با روی کار آمدن شاه اسماعیل صفوی دوباره سربلند کرده بود.)  امثال این گفته های کاملاً اشتباه می باشند،  و در داستان چالدران زیاد است.  آیا می توانید اینهمه دروغ داستان را تفسیر و تحلیل نمایید،  این کار می تواند بهترین تست برای یافتن کلید واقعیتها برای شما باشد.

      تاریخ توپ و تفنگ را مطالعه کنید،  و چشم و گوش بسته هر پرت و پلایی را بجای تاریخ قبول نکنید،  سلاح  های آتشین زمان داستان چالدران را چون دوران ناپلئون،  که در فیلم های واترلو و جنگ و صلح دیده اید مپندارید.  در ابتدای قرن 16 توپ و تفگ عثمانی فیتله ای بود،  و برد توپخانه حداکثر 300 متر بود و می بایست فیتله گلوله توپ را روشن می کردند،  و سپس از جلوی توپ پر می کردند و شلیک می نمودند.  همزمان با شلیک دود سیاهی هم جا را می پوشاند،  بسیاری از گلوله ها در هوا منفجر می شد،  یا در هدف منفجر نمی گردید.  آماده سازی و تیراندازی این توپها در هر 4 یا 5 دقیقه یک گلوله بود،  براحتی سواره نظام حریف این مسیر را با حساب تاختن اسب حداقل 30 کیلومتر در ساعت،  یعنی دقیقه ای 500 متر به جلو می پیمود،  بنابر این سواره نظام می توانست سریع صف آرایی توپهایی که جابجایی آنها غیر ممکن بود همراه نفرات آنها در هم بکوبد،  در حالیکه سواره نظام از پوشش های نمدی ضخیم استفاده می کردند.  این سلاح آتشین در قرن 16 برای قلعه کوبی استفاده میشد،  نه برای نبرد های باز و بیابانی.  تفنگ های فیتله ای در هر دو دقیقه آماده شلیک می شد،  و با حساب کمتر از یک دقیقه که سواره نظام به دشمن می رسید و آن را در هم می کوبید،  حتا اگر صف اول سواره نظام با سری اول شلیک از پا در می آمد،  بقیه براحتی به حریف می رسیدند.

      برای زیبایی داستان از فراوانی نفرات عثمانی و شجاعت ایرانیها گفتند،  از سلاح آتشین و برتری عثمانی و مخالفت ایرانیان با این سلاحها نوشتند،  با این حرفها یاد تبلیغات منفی سرمایه داری می افتیم.  یک موضوع قابل توجه،  در جنگ اول جهانی آلمان و عثمانی تمام تلاش خود را می کردند،  که خط آهن بغداد تا استامبول را تکمیل نمایند.  حدود 300 کیلومتر این خط آهن از حلب تا موصل تکمیل نبود،  آنها می دانستند در صورتیکه خط کامل نشود،  حتی نمی توانند ده هزار سرباز به بغداد بفرستند.  یاد آوری شود در این زمان امکانات خیلی بیشتر از مدتی قبل از آن بود،  کامیون و جاده های خاکی داشتند،  بغداد قابل دسترسی بود،  ولی چالدران به هیچ عنوان قابل دسترسی نبود.

کلیک کنید:  تماس و نظر

پاسخ به شبهات دروغ نبرد چالدران

    سرزمینی های وسیعی که در قرن 15 و 16 جمعیت نسبی آنها به زحمت دو تا سه در کیلومتر مربع می رسید،  جنگ جویان می دانستند چگونه و در کجا زور آزمایی کنند،  جنگ های قبیله های کوهستانی شرایط خاص خودش را داشت،  قبیله های جلگه ای نوع دیگری به جنگ می نگریستند.  جنگ های حکومتی برنامه ای تدوین شده داشت،  که نفرات نظامی و پشتیبانی در کار بودند،  و همیشه برای این جنگها ستاد عملیاتی تشکیل می شد،  بارز ترین نمونه آن لشکر آرایی ها و جنگ های نادر شاه افشار است.  حکومتها بدلیل تعداد نفراتی که در اختیار داشتند مجبور به استفاده گسترده از تدرکات و پشتبیبانی بودند،  که حفظ امنیت جاده ها نمایند و آذوقه و وسایل نظامی را برسانند.  امنیت مسیر که در آن زمان جاده های مناسبی نداشت کار مشکلی بود،  پارتی زان ها و قبایل سر راه معمولاً مزاحمت های زیادی ایجاد می کردند،  غارت کاروان های تدارکاتی امری عادی بود.  در این باره و بصورت مستند،  و واقعی از قرن های 18 و 19 و اوایل 20 مطالب زیادی در دسترس است.  در زمان جنگ چالدران،  ایران و عثمانی توسط سازمان قبیله ای اداره میشد،  در این باره در میان مطالب وبلاگ نوشته ام،  نویسندگان انواع داستان های چالدران در زمان فئودالی و استعمار می زیستند،  و شناختی از حکومت در سازمان قبیله ای نداشتند.

       نبرد نهایی با حساب تمام جوانب در جایی پیش می آمد،  که طرفین فکر پیروزی را می کردند.  توپخانه های زیر قرن 20 توانایی حمل و آرایش و آتش در جنگ های کوهستانی و یا جا هایی با پستی و بلندی را نداشتند و کارایی  در کار آنها نبود،  حومه شهرها و روستا های بزرگ بهترین جا بود.  جنگجویان از اوان نوجوانی به ارتش ها می پیوستند،  و سالها برای دولت های مختلف خدمت می کردند،  و کاملاً کار آزموده بودند،  موقیتها را خوب تشخیص می دادند و می دانستند کی و کجا تک و پا تک کنند،  آنها مثل نویسندگان دروغ های تاریخی کودن و کم دانش نبودند.  در نهایت پیروزی از آن عشق به میهن و ایمان به دین بود،  که در تاریخ همیشه همین گونه است.  بسیاری مردم در نقاط مختلف جهان مراسمی در بزرگداشت ها برگزار می کنند،  که انبوهی از آنها پایه و اساس علمی و تحقیقی و تحلیلی ندارد،  فقط جهت تبلیغات حرفه ای است برای اغفال ساده دلان.  اگر جنگی به عظمت و مهمی چالدران بودن پیروز میدان در آن زمان از شادی جشن ها می گرفت و کارهایی می کرد و یادبودها می نوشت.

    اواسط دوران عثمانی نفوذ کارگزاران و چهره های استعمار در آن حکومت بخوبی آشکار است،  اداره امور مختلف را آشکار و نهان یا پشت پرده در دست داشتند و مقاصد استعمار و صهیونیسم را پیش می بردند،  بسیاری از نوشته ها در باره سلاطین اولیه عثمانی و جنگها را همانگونه که می خواستند از ساده لوحی حاکمان استفاده می کردند و می نوشتند و پیش می بردند.  در کار های آنها تحقیق و تحلیل های درست و اصولی از کار های قبلی تاریخ نبود،  مکان های مشکوک و غیر واقعی،  اسامی الکی، تاکتیک های غیر اصولی و غیره و غیره قابل تشخیص است.  داستان سرا ها گاه بی منظور و گاه نوکر بودند،  افسانه ها گفته اند و چهره ها پرداخته اند،  فیلمها ساخته شده و این انسان دانای قرن 21 است که باید بفهمد جریان چیست،  من نیز در اینجا داستان ایرانی را شروع کرده ام،  که اگر چند صد سال پیش بود،  چه بسا سادگانی آنرا تاریخ می کردند.

      قبرستان های زیادی در ایران می باشد،  که از حاصل جنگ و زد و خورد های خوانین و حاکمان بوجود آمده اند،  بعضی از آنها مدارک مستند مانند سنگ قبر هایی که از آن تاریخ می باشند بوضوح دارند،  و بعضی داستان ها دارند،  که الکی نمی توان پذیرفت واقعی است.  قبرستانی که می گویند از زمان جنگ چالدران می باشد،  هیچ سنگ قبر و یا مدارکی از آن زمان که نشان دهد کشته شدگان آن نبرد هستند در خود ندارد.  در تبریز این زمان مجسمه ای ساخته اند که می گویند قهرمان جنگ چالدران بوده است،  کسانی که مخ هایشان از دروغ های تاریخ پر است،  بدون بهره داشتن از دانایی نوین اقداماتی در جهت خواسته های استعمار و امپریالیسم انجام می دهند.  وقتی با یک استاد تاریخ دانشگاه گفتگو می کنیم،  یا کتابی از آنها می خوانیم،  بطور کلاسیک و سیستمی تمام دروغ های تاریخ را تکرار می کنند،  آنها با این دروغها سرشته شده اند،  و هرگز نتوانسته اند اندیشمند تاریخ و تاریخ اجتماعی باشند.

      در موزه های همه کشور های اروپایی توپ های قدیمی بسیار است،  در جنوب ایران بوشهر و قشم توپ های پرتقالیها فراوان می باشد.  وقتی که جوانی 18 ساله بودم سال 1352 در برج قلعه تاریخی قشم با توپ های قرن 16 پرتقالی که گلوله های آنها همچنان چهار صد سال گذشته در کنارشان کوپه منظم چیده شده بود،  بطرف کشتی های خیالی دشمن دستور آتش خیالی می دادم،  و آن توپها و گلوله ها را خوب می شناختم.  بروی آنها و بروی تمام سلاح های موجود دنیا نوشته نشده،  که در کدام جبهه بودند و یا زخمی شده اند،  و چه در دل دارند،  توپ سخن نمی گوید که چگونه آتش کرده،  این ما هستیم که باید با تحقیق و تحلیل کار را به نیکی تمام کنیم.

   پرسش 651:  در دروغ نبرد چالدران نوشته اید،  که هیچ اثر تاریخی از آن نبرد نیست،  مگر می شود بیش از 500 سال اثرات نبرد باقی باشد؟

   پاسخ انوش راوید:  تنها صحنه نبرد ملاک نیست،  هر چند در بسیاری از جنگ های دیگر اثرات در صحنه نبرد پیدا شده است،  مانند جنگ قلعه یعقوب در دوران اول جنگ های صلیبی،  و آثار موجود در آن قلعه و موزه مربوطه،  و یا نبرد شمال قرن 15 موزه ورشو،  و بسیار جاهای دیگر که در موزه های اروپا پر است.  در هر صورت با نیروی جنگی بالای یکصد هزار نفری عثمانی در صحنه نبرد،  کشور عثمانی می بایست بیش از دویست هزار نفر نیروی نظامی داشته باشد،  که شهرها و تدارکات و پشت جبهه را حفظ نمایند،  و بیش از سیصد هزار نفر برای خدمات و تدارکات و جاده سازی و اسلحه سازی و چاروادار و غیره باشند،  که رویهم می شوند بیش از نیم میلیون نفر.  این تعداد خیلی بیش از ظرفیت جمعیتی و مالی و امکاناتی کشور عثمانی در آن زمان بود،  و این همه نیازمند کلی دفتر و دستک مالیاتی،  کارگاه های اسلحه سازی و مهمات،  و رد و بدل کردن کاغذ و پول و غیره می باشد،  که از آنها هیچ اثری نیست.  در صورتی که،  در موزه های اروپا پر از این قبیل مدارک برای جنگها و تدارکات مختلف آن زمان می باشد.  این دروغ جنگ بزرگی بوده و نمی توانسته الکی باشد،  و نباید بدون اسناد و تحلیل های درست و واقعی آنرا پذیرفت.

      توجه داشته باشید،  تاریخ شخصیت و بود و نبود و آینده ملتها را می سازد،  و نباید آنرا داستانی و بی پایه پذیرفت،  مانند فیلم های سینمایی خالی بافی که قهرمان فیلم یک تنه هزاران نفر را می کشت و پیروز می شود.  همانگونه که بارها گفته ام،  انگشت شماری بی سواد بی نام و نشان،  که گویا نوکران بازمانده از پیر استعمار هستند،  با جو سازی و ناسزا گفتن در نظرات این وبلاگ،  ترس خودشان را از واقعیت های تاریخی نشان می دهند.  استعمار می خواهد بگوید ایرانی ها بسادگی  از همه،  حتی روی کاغذ هم شکست می خورند،  و آنها با ترفند دروغها شخصیت تاریخی و ملی ما را کوچک می پندارند.

   پرسش 652:  آیا جنگ چالدران نشان دهنده قهرمانی ملت ایران نبود؟ 

   پاسخ و نظر انوش راوید:  دروغ نبرد چالدران دروغ یک نبرد محلی نیست،  بلکه افشای دروغ تعیین مرز های استعماری انگلستان است.  مرز هایی که تا ابتدای قرن 19 میلادی وجود نداشتند،  و مردم قاره کهن آزادانه می رفتند و می آمدند و یکی بودند.  دروغ این گونه تاریخها شاید نه در اصل آن باشد،  بلکه در توسل و توجیه توسط دشمنان است،  منظور من از مطرح کردن دروغ نبرد چالدران،  گفتن نقاط و نکات کلیدی تاریخ است،  که ما را به امروز رسانیده.  شاید بپرسید در زمانی که نبرد محلی چالدران اتفاق افتاد استعمار انگلستان کجا بود،  و بگویید اصلاً وجود نداشت!  بله در آن زمان وجود نداشت،  اما در قرن 19 آنها تاریخ ها نوشتند،  بزرگ های تاریخ را کوچک کردند،  و کوچک ها را بزرگ،  تا هر آنچه باب استعمار است بسازند.  تعیین مرز چالدران در قرن 19 اتفاق افتاد،  نه در زمان خودش،  مرزی که استعمار را با جهان زیر دست مشخص می کرد.  با این مرز و نبرد چالدران،  تاریخ باروت و بازوکا را از ایران ربودند،  اصالت تاریخی تمدن سازمان قبیله ای را،  که مرز و بند و بست نداشت،  به سیستم فئودالی شاه سالاری دگرگون کردند،  و بسیاری موضوعات دیگر،  که برای هر کدامشان در وبلاگ توضیح نوشته ام.

      سپس عثمانی را امپراتوری دینی ساختند،  و تا زمانی که می خواستند نگه داشتند،  تا به امروز که دوباره آنرا برپا سازند،  شاید بتوانند یکبار دیگر غوغا بپا کنند،  و سر یاران خودشان را کلاه بگذارند،  و سپس نفت و منابع و منافع ببرند.  دروغ نبرد چالداران و نبرد عرب و مغول و این آن،  بهانه ای است تا جوان باهوش ایرانی درست بیاندیشد،  و هر آنچه را می گویند،  براحتی و بدون تحقیق و تحلیل های تخصصی نپذیرد.  شعار از غیرت و دلاوری ایرانی دیگر فایده ای ندارد،  همانگونه که بالا و در وبلاگ زیاد نوشته ام،  و همه هم خوب می دانند،  در قرن 21 جهان را باید حرفه دید،  من نیز سعی می کنم،  اگر بتوانم چنین ببینم،  و آینده بینی هم داشته باشم.

کلیک کنید:  تمدن کهن جیرفت

کلیک کنید:  فرهنگستان تاریخ ایران

کلیک کنید:  دروغ حمله تیمور گورکانی به ایران

سبز= جنگل های شمال ایران، سفید= آسمان شفاف مرکز ایران، قرمز= سرخی فجر خلیج فارس

    توجه:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

ارگ   http://arq.ir

 

کلیک کنید:  تماس و نظر

دروغ حمله تیمور گورکانی به ایران

دروغ حمله تیمور گورکانی به ایران

  پیش گفتار

      مقالات تاریخی نوشته شده انوش راوید،  از مشاهدات عینی و  واقعی تاریخ اجتماعی،  و علم جغرافی ـ تاریخ می باشد،  که با دانایی قرن 21 و تکنولوژی جدید ارایه می گردد،   و کم و بیش باز نویسی می شوند.  از مطالب دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ و کتب دینی بعنوان منابع اصلی استفاده نکرده ام،  البته از کتاب های تاریخی،  که مطالب و نوشته های آنها بر خلاف قوانین علوم طبیعی و اجتماعی نباشند،  بهره گرفته ام.  خواندن وبلاگم را به عزیزان علاقمند به تاریخ و تاریخ اجتماعی،  و گرایشها زیر مجموعه علم جغرافی ـ تاریخ پیشنهاد می کنم،  البته خواهشمندم با دید قرن سنت گریزی مطالعه نمایید.

      توجه نمایید،  باید مردم و حکومت های تاریخی سراسر جهان را مطابق اندیشه و کردار و گفتار در زمان خودشان بررسی کرد،  در ساختار های تاریخی اجتماع توضیح نوشته ام،  و نیز هر بخش تاریخ را با فکر و خواسته مردم آنزمان تحلیل نمود،  و این مسئله مهم را هم در نظر داشت،  که اکثر دانش  تاریخ ما از دوره استعمار و امپریالیسم است.  همچنین تاریخ را درست در تاریخ بنگرید،  نه آنچه امثال هالیود و یا دشمنان می خواهند.  توضیح بیشتر را در میان مطالب وبلاگ،  و لینک های آن بخوانید،  به امید روزی که سرگذشت و آینده ای نوین ایجاد گردد.

      دشمنانی که برای ایران تاریخ نوشته اند،  هیچ شناختی از جغرافیای طبیعی و اقتصادی و زندگی و مدنیت ایرانی نداشتند،  و  کتاب های خود را چون داستان تفسیر نموده اند،  که براحتی قابل رد کردن است.  وظیفه همه ایرانی های عزیز می باشد،  که با تاریخ های نوشته شده دروغی برخورد کنند،  و آنها را مجازی یا حتی واقعی به محاکمه بکشانند.

عکس تاریخی کتابدار پارسی در مشهد،  حدود 1300 خورشیدی،  عکس شماره 1255.

تیمور لنگ افسانه ای پوچ

      در دروغ های تاریخ گویند که دلاوری بی رحم بجا مانده از نسل چنگیز مغول  از جلگه ازبکستان آمد،  و در ایران وسیع و تمام سرزمین های فارسی زبان قتل و غارت کرد و همه را مطیع ساخت،  و سپس در شهر فارسی زبان سمرقند مرد.  این یک افسانه دروغی و ساده است،  که برای باور دشمنان ایران بزرگ ساخته اند.  بد خواهان  زبان شیرین فارسی  و ایران عزیز،  امروز هم در تلاش هستند تا به اشکال مختلف ما ایرانیان را ضعیف و شکست خورده در تاریخ،  و شکست پذیر نشان دهند.  همچنین سعی در نفی تاریخی و وجودی ایرانی ها دارند.

       تیمور لنگ فاتح دروغی و داستان مسخره ای که در تاریخ خوش ایران عزیز بی جهت جا باز کرده،  نوشته دشمنان و داستان سراهایی است،  که از یک خان ساده ایرانی،  ماجرای بزرگ تاریخی ایجاد کرده اند.  چهره ها و کار گزاران استعمار مانند هارولدلمب داستان نویس،  که از شخصیت های کم اهمیت و دروغی،  تاریخ میسازد،  و تیمور لنگ را چون داستان های،  آنیبال، شارلمانی، ژوستی نین و غیره نگاشته است.  این خان ایرانی را بدون اینکه مدرک واقعی و مستند در موزه ها و آثار بجا مانده از یک کشور بیگانه داشته باشد،  در تاریخ پرهیبت و شیرین ایران عزیز به جای یک فاتح بزرگ قرار داده است.  توجه کنید،  مطلقاً و بدون هیچ دلیل علمی توسط دشمنان و استعمار،  صفحات تاریخ ایران با داستان های دروغی اسکندر و اعراب و مغول و ازبک،  سیاه شده است.

      نام ایرانیان در سراسر تاریخ با دلاوری و شجاعت و شهادت آمیخته شده،  وظیفه همه ایرانیان خوب بویژه جوانان غیور ایرانی می باشد،  که از تاریخ و سرزمین سرافراز خود در مقابل تهاجم دروغ های دشمنان دفاع نمایند،  دروغ های تاریخی را بشناسند،  و به افشای آنها و آگاهی رساندن بپردازند،  و آنها را به همان زباله دانی که آمده اند بفرستند.  این قبیل کتابهای تاریخی را با این دید،  که آیا واقعیت است،  مطالعه نمایید،  و همچنین در پس هر جمله از دروغ نامه ها،  کنجکاوی های لازم را در آن مطلب بکنید،  و نیز تحقیق شود آن نویسنده دروغگو وابستگی به استعمار و صهیونیسم داشته یا نه،  و منابع موجود واقعی بوده و آیا برابر اصل می باشد.  منابع و کتاب هایی که می گویند از روی کتاب های خطی و قدیمی نوشته شده است،  تحقیق شود که اصلی است یا با تقلب و جعل چاپ شده است،  و عده ای دشمن خارجی هم از روی یکدیگر و از آنها نوشته اند،  و آنها فکر کرده اند که جوانان عزیز قرن 21 ایرانی هم چون خودشان ساده هستند،  که هر دروغی و پرت و پلایی را بدون تحلیل و بررسی بپذیرند.

      سر جان ملکم ،  در اوج استعمار،  کتاب تاریخی درباره تیمور گورکانی نوشته است،  که از آن دروغ نامه های اساسی می باشد،  و حکومت بمبئی انگلیسی هندوستان در زمان استعمار آنرا چاپ کرده.  فقط دشمنان ایران هستند،  که این کتاب تاریخ نوشته اوج استعمار را به نام تاریخ باور می کند.  سادگان هرگز در پی تحقیق از واقعیتها و ریشه و آب و اجداد و قبیله،  این قهرمان خیالی ذکر شده در کتاب های تیمور لنگ نبودند،  چون شعور آنرا نداشتند.  من، انوش راوید،  کتاب های تیمور گورکانی را مقابل خود گذاشتم،  خواستم آنها را بخوانم،  و با تفسیر از دروغها بنویسم،  ولی آنقدر تمام صفحات بدون دلیل و مدرک بود،  و بقدری ساده لوحانه نوشته شده بود،  که اصلاً قابل بررسی نبود و نیستند.  واقعاً این قبیل کتابها ارزش علمی ندارند،  حتی کارها و اقدامات نوشته شده در کتابها به عقل در آن زمان هم نمی گنجد،  تمام لشکر آرایی ها و جنگها همگی کاملاً بی منطق نوشته و توصیف شده اند.

      مثلاً، با سادگی و بی سوادی می نویسند:  اهالی اصفهان یاغی شده داروغه ای را که برایشان تعیین کرده بودم،  با سه هزار کس به قتل آوردند،  منهم حکم به قتل اهالی اصفهان کردم.  بی سوادها هیچ تحلیل نمی کنند،  انگار مردمی که می توانند در آنزمان سه هزار نیرو را بقتل برسانند،  آنقدر بچه هستند که کشته شوند،  شهری که داروغه آن سه هزار نیرو داشته باشد،  بسیار پرجمعیت است و می بایست تأثیر گذار در تاریخ باشد و خیلی موضوعات دیگر.

      دروغ های داستان های تیمور لنگ را فقط سادگان باور می کنند،  لشکریان صدها هزار نفره،  نابودی های وسیع بدون اثر تاریخی و باستان شناسی،  کشتار های بدون قبرستان و اثر،  جنگ هایی که صحنه ها و صفحات نبرد را نمی توان یافت.  کجاست اینهمه غارت لشکریان دروغی تیمور گورکانی،  چرا در هیچ موزه ای در ازبکستان و یا جای دیگری اثری از آنها نیست.  چرا در تمام این داستانها برای اینهمه افسانه هیچ نکته واضح و روشنی ارایه نمی شود.  کمی فکر کنید،  این دروغها، و کتاب های دروغ  نوشته دشمنان را،  چاب نکنید،  و در مدارس و دانشگاه ها به خورد جوانان ندهید،  چقدر سادگی.

      اینهمه سپاه که می رود و فتح می کند و می کشد و نابود و غارت می کند،  چگونه و چطور و از کجا تامین می شوند،  اینها چند ساله بودند،  با مسائل ذاتی و جنسی خود چکار می کردند،  برنامه جنگی آنها چه بوده است.  اصلاً فکر کرده اید بی سواد هایی که اینها را نوشته اند،  چقدر ساده بوده اند،  نوشته هایی را که با عقل و واقعیت جور در نمی آید،  کمی معقول تر بنویسند.  اینها داستان ها و افسانه هایی است،  که می توان آنرا ادبیات دشمن نامید نه تاریخ،  چاپلوس ها می نویسند و ساده ها باور می کنند،  نبرد های دروغی قلعه گیری های خیالی و بشدت افسانه ای.

      هم میهنان گرامی،  بیائید دروغ های تاریخ را از نوشته ها و وب هایتان بر دارید،  و بگذارید دشمنان و ضد تاریخها با این دروغها خوش باشند،  و فیلمها و داستان های کذایی 300 ها را بسازند و بنویسند.  بدانید وقتی که دروغ های تاریخ را دریافتید و شناختید،  ما ایرانیان پای به جهانی نو در قرنی نو خواهیم گذاشت،  و سرنوشتی زیبا خواهیم داشت.

      نوشته اند:  تیمور به نوشته خودش راهزنی می کرد،  و در اقتضای باطن خویش راه صواب را از خطا نمی شناخته است،  از قول تیمور درباره کار های بچه گانه او می گویند،  پس چگونه می پذیرند که چنین ساده ای کار بزرگی کرده باشد.  چه کسی و چه زمانی از قول تیمور کتاب نوشته،  چرا و به چه منظور این دروغ نامه را نوشتند،  و در دست دشمنان و ضد تاریخها تکثیر شد،  و یا برای اولین بار تاریخ دروغی تیمور را چه کسی نگاشته است.  بعضی ها چون  جواهر لعل نهرو در کتاب نگاهی به تاریخ جهان خود،  دروغ های تاریخ را متوجه نشده و از روی کتاب هایی امثال  سرجان ملکم تکرار کرده،  بدون اینکه در آن زمان بداند این ها دروغ است،  یا بسیاری از تاریخ نگارها بدون اینکه بتوانند به واقعیت فکر کنند،  پرت و پلاها را تکرار کرده اند.  انوش راوید  از ابتدای قرن 21 پدیده ای جدید در تاریخ برای گرفتن مچ دروغگو ها و افشای دشمنان و ضد تاریخ هاست. 

      حتی در باره مرگ تیمور هم سراسر چرند و پرند نوشته اند،  کجائید دشمنان ایران بزرگ،  بیائید دروغ های تاریخ را باور کنید.  زمان بندی های اشتباه،  زور گیری ها و جمع آوری مالیات ها هم کاملاً بی پایه و ساده نوشته شده اند.  ویل دورانت با نوشتن تاریخ تمدن،  هر آنچه برای شروع امپریالیست در قرن 20  لازم بود با رونویسی نا آگاهانه تاریخ از گذشتگان هم پالک خود نوشت،  که با شیوه ناشیانه قرن 19 بود.  مثلاً برای تحریک استعمار گران می نویسد:  از هندوستان به تیمور خبر دادند،  که با ثروت بی کران هند می توان صد روسیه را خرید.  تیمور اعلام داشت فرمان روایان مسلمان نسبت به بت پرستان هندو بسیار تساهل بکار می برند،  پس به قصد آنکه عموم هندوان را به دین اسلام در آورد....،  پایتخت هندوستان را بباد تاراج گرفت،  و آنچه از ثروت و جواهرات افسانه ای هندوستان را که سپاهیان و چهار پایان می توانستند حمل کنند،  با خود به سمرقند برد.  ببینید موذی گری قرن 19 استعمار گری ویل دورانتی و دروغ نویسی و تحریک مسلمان و هندو علیه یکدیگر و بوی ثروت و جواهر،  بدون اینکه از تاریخ و جغرافیای هندوستان در آن زمان چیزی بدانند.  

      ولی حتی یکی از این همه غنائم در موزه های سمرقند و ازبکستان نیست،  زیرا دروغی بیش نیست.  حتی از صحنه و نقاط جنگها هم جایی مشخص گفته نمی شود.  شاید در آنجا ها سر نیزه ای یا تیری یافته شود.  یا نمونه دیگری جهت تحریک مسیحیان ویل دورانت می نویسد،  تیمور در سیواس به کشتار مسیحیان پرداخت.  در تمام نقاط و شهر هایی که می گویند تیمور گورکانی رفته و کشته و فتح کرده،  هیچ اثر و نوشته تاریخی از رویداد در آن محل نیست.  بدتر و بی سواد تر از همه اینست که می گویند،  می کشت و غارت و نابود می کرد،  ولی از شعر و هنر بهره می گرفت،  و هنرمندان و دانشمندان و شاعران را دور خود جمع می کرد،  و رفتار با نزاکت داشت،  این پرت و پلاها را فقط  دشمنان و ضد تاریخها باور می کنند.  امید است روزی برسد که جوانان عزیز ایران این دروغها دور بریزند،  و در لابلای واقعیت های تاریخی و باستان شناسی با دانایی قرن 21 هیجانی نو به سرگذشت ایران بدهند.

   جالب:  گورکان = یعنی ریشه آن گور است،  گورکانیان خود را از کیان بهرام گور می دانستند،  که قرون میانه در هندوستان و ازبکستان حکومت کردند.  گور واژه ای ایرانی است،  که غور هم گفته شده است،  و به معنی اندیشه و خرد است،  در ادبیات بعد از اسلام بهرام گور را به معنی گیرنده گوره خر گفته اند،  که به نوعی اشتباه و کج روی و اهانت به ساسانیان بوده است،  جهت اطلاع بیشتر به معنی نام شهرها و روستاهای ایران بروید.

    توجه:  تیمور گورکانی یک سردار و خان دلاور و دانای ایرانی بود،  او به ایران لشکر نکشید و حمله نکرد،  این داستان است و دروغ،  سمرقند و بخارا از شهر های پارسی زبان هستند،  و در آن زمان در ادامه جغرافیایی قبیله ای ایران بودند،  و یک کشور و سرزمین بحساب می آمدند،  استعمارگران با ترفند حمله تیمور به ایران،  ابزار جدا سازی قومی و کشوری را در ایران فراهم کردند،  و تاریخ دان های ساده ایرانی مثل آب خوردن در لیوان آنها آب شدند.

 

   عکس آرامگاه تیمور گورکانی در سمرقند،  عکس از اینترنت،  عکس شماره 5703 .  از ابتدای قرن 20 تلاش بسیاری برای آسمیله کردن مردم ایرانی و ترک در آسیای میانه و سیبری انجام شد،  بدین منظور تا توانستند در تاریخ دروغ گفتند و نوشتند.

تاشکند یا اشکندر بالا

      شهر تاشکند پایتخت امروزه کشور ازبکستان شهری است با ترکیب جمعیتی تاجیک و ازبکی و کم و بیش روس با زبان های فارسی بخارایی و ازبکی شمالی و روس. در همه جا نوشته اند نام قدیم این شهر چاچ بوده است،  و می گویند:

    نام تاشکند از دو جزء تشکیل شده است،  تاش صورت دیگر چاچ نام باستانی ایرانی این منطقه است،  و کَند در زبان سغدی (از زبان‌ های ایرانی) به معنی شهر است،  بنابر این واژه تاشکند به معنی «شهر سنگ» است.  تاریخ سرزمین چاچ در منابع چینی سده سوم میلادی آمده،  گویا اصل دودمان و باشندگان آن سغدی بوده‌ اند.  در طول تاریخ این شهر،  گه‌گاه چینی‌ها نیز بر آن فرمانروایی کرده‌ اند.  در کتیبه کعبه زرتشت کرتیر و شاپور اول،  این شهر را در قلمرو مرزی امپراتوری ساسانی خوانده اند.

     در ۷۵۱م کاوسی‌ان چی فرمانروای چینی،  پادشاه چاچ را کشت و دختر او از عرب‌ها کمک خواست.  ابومسلم سردار ایرانی،  زیاد بن صالح را با لشکری به آن سرزمین روانه کرد.  وی چینی‌ها را در ۱۳۳ق شکست داد و کاوسی‌ان چی در میدان نبرد کشته شد.  به سبب این نبرد، اسلام به آسیای میانه را یافت و چینی‌ها دیگر نتوانستند در آن سامان حکمرانی کنند.  در دوره کائونچی دوم (سده چهارم و سده پنجم میلادی) تاشکند گسترش یافت و به شکل شهر درآمد و دارای اجزای شهری، مانند دژ و کاخ گردید.

   افسوس:  در زمین لرزه ۱۹۶۶ شهر ویران شد،  و جاذبه‌ های تاریخی شهر که روزگاری شهر‌ مهمی بر سر راه کاروان‌ های جاده ری (جاده ابریشم) بود از بین رفت،  و در دولت شوروی اقدامی برای باز سازی آثار باستانی نکرد،  زیرا نمی خواستند تاریخ پابرجا باشد.

   تذکر:  نام چاچ در ادبیات پارسی ب‌ویژه در شاهنامه فردوسی بسیار بکار رفته،  کمان ‌هایی که در قدیم در چاچ ساخته می‌ شدند،  از شهرت فراوانی برخوردار بوده‌ اند،  چنانچه اصطلاح «کمان چاچی» در ادب پارسی معنی بهترین کمان را به ‌خود گرفته است.  کند پسوند ایرانی از ریشه کندن است،  که به زبان ‌های ترکی هم وارد شده،  صورت پارسی آن کند و کده است،  و صورت سغدی آن کث و کاث،  لغت نامه دهخدا.

   تحلیل انوش راوید:  تمام مطالبی که درباره تاشکند گفته اند،  کاملاً اشتباه یا دروغ است،  شاید هم تاریخ دزدی یا جابجا کردن تاریخ است.  ابتدا از کاوسی ان چی شروع کنم،  که می گویند فرمانروای کشور چین بوده،  درصورتیکه او با نام کاوسیان چی است،  و از فرمانروایان چین استان ایران بوده نه کشور چین،  و در هیچ منابع تاریخی کشور چین گفته نشده.  توجه کنید به زیرکی ضد تاریخ ها،  آنها نام را جدا جدا می نویسند،  تا بزبان چینی وانمود کنند.  دوم،  دختر پادشاه چاچ از عرب کمک خواست،  ولی ابومسلم ایرانی کمک فرستاد،  اگر چاچ تاشکند بوده قاصد باید حدود 4000 کیلومتر مسیر را در میان شهر های و استانها و قبایل مختلف را خیلی سریع طی کند،  که هر چقدر هم سریع بوده باشد،  کمتر از یک ماه نمی شد.  سپس باید نیرویی آماده شود،  که بتوانند این مسیر مهم را طی کنند،  کمترین زمان برای آماده سازی سه ماه است،  و باید لشکر این مسیر ناامن را طی کند،  و آنهم حداقل می شود هشت ماه،  روزانه حدود 20 کیلومتر.  در این مدت دشمن برای نبرد کاملاً آمادگی پیدا می کرد،  و خود هم کمک می آورد.  باید در نظر داشت،  ارتشی که 4000 کیلومتر را طی کرده باشد،  آنقدر خسته و شکننده است،  که توانایی جنگ را نخواهد داشت.  عزیزان پرت و پلا و دروغ نویس،  لطفاً کمی جدی تر بنویسید،  دیگر زمان این دروغها نیست.

      در واقع چاچ،  شهری از استان های همدان و کردستان و لرستان و کرمانشاه کشور ایران بوده است،  نه اینکه در وسط آسیای میانه.  آنچه که من می دانم شهر بروجرد معدن سنگ تاریخی دارد،  و شنیده ام تا ابتدای قرن 20 معروف ترین کمان ها را با شاخ و روده و چرم گاومیش و چوب و الیاف گیاه های محلی می ساختند.  چاچ هیچ ربطی به تاریخ تاشکند ندارد،  و دروغ و اشتباه است.

      تاشکند از دو واژه اش و کند تشکیل شده،  و با افزودن ت یا تا در ابتدا،  آنرا بعنوان محل بالا  و بلندی معرفی کرده اند،  در نام شهر های و روستا های زیادی چنین چیزی دیده می شود،  مانند تکش روستای بالا دست ما در چلاسر و جل،  (ت + کش = کوه در اینجا) در نام های تپه، تل، تاج و غیره بالا وجود دارد.  (مثال دیگر:  تالار = تا + لار که لار= جای خوش آب و هواست،  و در گذشته بالا خانه خوش آب و هوای کاخ و قصر را تالار می گفتند،  نام چند شهر و روستای ایران را بعنوان خوش آب و هوا لار گفته اند،  تالار از زبان ایرانی به زبان های اروپایی رفته است).  شهر تاشکند در زمان های بسیار کهن ساخته شده است،  شهر زیر خاکی سلا طین در نزدیکی آن،  با پنج هزار سال تاریخ،  و با صدها معبد زیر خاکی گویای آن است.  یک سر دیوار چین به نزدیکی این شهر ختم می شود،  و سر دیگر آن در نزدیکی شهر ممنوعه یا شهر دینی کشور چین است.  اگر دیوار چین را پاکوب دینی بدانیم،  این موضوع خیلی مهم می شود،  یعنی با وجود آثار تاریخی دینی در اشکندر بالا،  دقیقآ می توانیم بگویم تاشکند،  یکی از مهمترین مراکز دینی باستانی بوده است.

      حال چرا تاریخ دان ها و باستان شناسان تاشکند را چاچ گفته اند،  که هیچ گونه وابستگی و شباهت نامی و امکان تاریخی ندارد.  دو علت عمده دارد،  بی سوادی یا غرض و مرض استعماری،  که در هر دو صورت دزدی تاریخ حساب می شود.  استادان عزیز تاریخ و گرایش های مربوطه دانشگاه های ایران،  که چند هزار نفر می باشید،  و هر کدام کیلو کیلو مدرک دانشگاهی دارید،  چرا در مقابل اینهمه دروغ در تاریخ ایران،  بی خیال هستید،  و هیچ کدام برای برداشت دروغها از تاریخ ایران،  حداقل به اندازه یک وبلاگ کاری نمی کنید،  وظیفه دارید از تاریخ کشور تان دفاع نمایید.

   توجه:  اب = بالا و فراتر،  ت و تا = بالا و بلندی.

   دقت نمایید:  دشمنان ایرانیان و تاریخ ایران،  همیشه سعی داشته و دارند این ملت و کشور را کوچک و پراکنده نشان دهند،  و همیشه تلاش در آسمیله کردن قومها و ملت های وابسته به ایران را با هر ترفندی داشتند.

   نتیجه:  1 ــ  ازبک همان آز بغ است،  و یادگار های ایران باستان و مد را در خود دارند،  و آز بک استان،  یکی از استان های تاریخی ایران است.  2 ــ  تاریخ چراغ راه آینده است،  نه اینکه هر بار چرخ را اختراع کرد،  بهتر است بر اساس تاریخ آینده ای نوین را ساخت،  نه اینکه بغض و غرض و مرض کرد.  3 ــ  همین موضوع نبرد کاوسیان چی،  با زیاد بن صالح،  نشان می دهد چین استان ایران،  تا نیمه قرن دوم هجری،  قدرت مستقل بود،  که از تاریخ ما دزدیده شده است،  جوانان باهوش متخصص تاریخ پیگیری کنید.

 کلیک کنید:  پرسش و پاسخ های وبلاگ

تعدادی نظر وپرسش و پاسخ

   نظر 451:  تیمور گورکانی افتخار ملت ترک است،  و فارسها می خواهند آنرا ندیده بگیرند.

   پاسخ انوش راوید:  در دروغ نامه های تیمور فاتح از قول خود تیمور نوشته شده،  که او راهزن و آدمکش بوده،  بدین ترتیب نمی تواند افتخار ملتی باشد.  در ضمن ترک و ازبک و غیره بودن آن چیزی را عوض نمی کند،  و دروغ همچنان باقی است.  در تاریخ ایران بزرگ و قاره کهن خوانین و سرداران بزرگی وجود داشتند،  که در انسانیت و معرفت زبانزد بودند،  ولی استعمار گران و دشمنان آنها را بزرگ و مهم نکرده اند.   وظیفه جوانان باهوش ملت های ایران بزرگ و قاره کهن است که نسبت به برداشتن دروغها و شناساندن واقعیتها اقدام کنند.

   پرسش 452:  آیا مقبره تیمور در سمرقند واقعی است،  مگر مقبره تیمور لنگ نیست؟

   پاسخ انوش راوید:  مقبره تیمور است،  ولی نه تیمور داستان های دروغی،  این تیمور ایرانی است،  که مانند بقیه ملت ایران براحتی می توانست به تمام سرزمین ایران سفر کند،  نه اینکه بچنگد و فتح کند.  در طول تاریخ ایران اختلاف و یا حتی جنگ های محلی بین خوانین و حکام وجود داشت،  و این نبردها آن جنگ های دروغ نامه تیمور فاتح نمی باشند.

   نظر و پرسش 453:  نکته ی جالب برای من این است که وقتی با اندیشه و نظریات عجیب و ساختار شکن شما آشنا شدم انتظارم این بود که شما قاطعانه سر حرف های خود می ایستید و نهایاتا یا ثابت می کنید و یا توجیه اما حرف شما مانند سقراط بر پایه ی ندانستن بود؛ یعنی یک چیزی به طور مسلم مشکل دارد و همین ما را ترغیب می کند که به سوی کشف حقیقت گام برداریم و بقیه اش که چیست،  نیازمند تحقیق است مثلا در صورت عدم حمله ی مغول، پس تیمور چه کسی بوده و غیره، نیاز به تحقیق دارد.

   پاسخ انوش راوید:  تاریخ یک علم است مانند تمام علوم و پایانی ندارد،  و با ایجاد پرسش در متن و در سئوال،  گردونه یادگیری می چرخد.  نمی خواهم مطالب را تمام شده بدانم،  زیرا بر خلاف تعریف از علم است،  بیشتر می خواهم روان کننده گردونه یادگیری باشم نه خود یادگیری.  من بارها نوشته ام وبلاگ من برای این است که جوانان باهوش علاقمند این گرایش اندیشه و تحقیق کنند،  که تاریخ می تواند متفاوت از داده های دروغی یا اشتباه باشد،  که عده ای از سر سادگی یا استعمار زدگی آنها را تاریخ واقعی دانسته اند.  قبل از پیدایش اینترنت و وب،  بخشی از مردمان بامیان و شمال افغانستان و ازبک و تاتار و غیره،  در خطه آسیای میانه اصطلاحی،  بنا به تعریف های استعماری،  می پنداشتند که با مغول آمده اند،  ولی با گشتی در وب های این مردمان،  براحتی متوجه می شویم،  که آنها فهمیده اند در یکی دو قرن گذشته چه کلاهی سرشان رفته،  و آنها مردمان سکستان بوده اند،  و زادگاه آنها از عشق آباد یا اشک آباد تا آلاسکا کشیده شده بود و می باشد.

      استعمار گران سعی در کوچک شمردن و متفرقه و دشمن کردن ملتها با یکدیگر داشته و دارند،  آنها از همه ترفندها استفاده می کنند،  دولت روسیه در سالها 1890 تا 1910 بارها به سکستان یا ساخا استان حمله کرد،  و متعاقب آن در 1921 تا 1950 دولت شوروی این کار را ادامه داد،  آنها بشدت مردم ساخا استان را که جعلی سیبری نامیده بودند،  همراه تمام مردم آسیای میانه سرکوب می کردند.  در یک وب ساخایی خواندم،  که در سال 1890 جمعیت آنها حدود 20 میلیون نفر بود،  که اگر سرکوب و کشته نمی شدند،  الان فقط سیبری یا سکستان با جمع اقوام،  ساخا، شمن، یاکوت و غیره،  یک کشور 100 میلیونی بود،  ولی اکنون کمتر از 10 میلیون نفر هستند.  عزیزان تاریخ را با این دید ببینید،  نه اینکه با اینهمه پیگیر این وبلاگ و پذیرفتن آن،  دوباره باز می گردید به دروغ حمله مغول،  واقعاً جای تعجب است.  خانات ازبک با در واقع آزبک یا درست تر آز بغ،  کاملاً ایرانی بودند،  شاید هم خود مادها یا هخامنشیان بودند.  آیا باید ما خودمان را کوچک بشماریم؟

      تا حدودی می دانم و قبول دارم،  که در تاریخ جغرافیای سیاسی،  تعریف برای مرز جغرافیای سیاسی،  قبل از تمدن بورژوازی در قرون جدید نداریم، در طول تاریخ مرزها بنا به ساختار های تاریخی اجتماع تعیین می شد.  قبل از صفویه مرز های جغرافیای سیاسی تعریف نداشت،  بلکه مرزها بر اساس جغرافیای قبیله ای بود.  در زمان صفویه ایران بزرگ به سه بخش عمده تقسیم شده بود،  حکومت صفویه، حکومت ازبک، حکومت بابری،  بزودی مشروح می نویسم.

   نظر و پرسش 454:  سلام اولا از بابت پاسخ های تان ممنونم و برایم تازگی دارد و باید آن ها را خوب و دقیق بخوانم و در ذهن مرور کنم. اما در یک مورد فکر کنم سوء تفاهم شد منظورم از اشاره به حمله ی مغول این بود که به طور مثال وقتی حمله ی مغول را بتوانیم باطل اعلام کنیم در این صورت ان کسی که می خواهد با استناد به وجود شخصی به نام تیمور که مدعی بود مغول است بخواهد بگوید که مغولان حمله کرده اند جوابش این است که اصل که باطل باشد فرعش هم باطل می شود. به عبارت بهتر در تاریخ ، مسایل قبلی که تغییر کنند مسایل بعدی هم تحت تاثیر آن قرار می گیرند نه این که با استناد به مراحل بعدی بخواهیم مراحل قبلی را که دگرگون شده اند هم چنان سر جایشان نگه داریم و منظورم از مثال مغول و تیمور این بود.

   پاسخ انوش راوید:  وقتی ازبک به معنی آز بغ باشد،  و مغول هم به معنی مغ + پیرو باشد،  و بغ هم همان مغ باشد،  در نتیجه تیمور هم مثل بقیه افرادی که می خواهند خودی نشان دهند،  خود را مغول می نامند،  مانند بابری ها.  حال باید ببینیم اصل این مغول ها که بودند،  اندکی در دروغ حمله مغول به ایران،  و پاسخ به شبهات آن نوشته ام.  آیا مغ استان آخرین جای پاکوب دیوار چین در تاشکند (= اشک کند = سرزمین یا شهر اشک یا پاک) بوده است،  آیا مغول های مانند راهبان بودایی بودند،  آیا مغول های ترکیبی از مانوی و بودایی بودند،  آیا مغول ها حمله مسلکی کردند یا نظامی،  آیا مغدونی محل زندگی مغول بود،  آیا مغ بچه ها طالبان مغ و مغول بودند،  آیا ترکیبی از مانوی و اسلام با مغ های مغولی بخشی بزرگی از اسلام شد؟  آیا مغ از ماد و مد آمده است؟  آیا و آیا...

       خاطر نشان نمایم،  تاریخ را نباید به دروغ حمله مغول کشور مغولستان به ایران ببندیم،  در صورتی که تا قبل از قرن 17 کشور یا سرزمینی بنام مغولستان وجود نداشت،  و پس از آن هم با جمعیت نسبی کمتر از یک در ده کیلومتر پدید آمد،  بدون اینکه هیچ اروپای آنرا تا آن زمان دیده باشد.

کلیک کنید:  دروغ نبرد کاغذی ملازگرد

کلیک کنید:  تاریخ لشکر و جنگ در ایران

کلیک کنید:  تاریخ مزدوران بیگانه در ایران

سبز= جنگل های شمال ایران، سفید= آسمان شفاف مرکز ایران، قرمز= سرخی فجر خلیج فارس

    توجه:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

ارگ   http://arq.ir

 

کلیک کنید:  تماس و نظر

تاریخ شطرنج و تخته نرد

تاریخ شطرنج در ایران

   پیش گفتار

       دقیقاً مشخص نیست مبدا شطرنج چیست،  از کجا آمده و توسط چه کسی اختراع شده،  از کدامین شهر و دیار شروع شده،  آیا در یک برهه و زمان خاص پدید آمده،  و همراه گذر زمان پیشرفت کرد است؟.  این پرسشها و خیلی سوال های دیگر ذهن بسیاری افراد و مورخان برجسته شطرنج را مشغول کرده است.  بیشترین دست نوشته های قبول شده،  حاکی از آن است،  که شطرنج در 600 م،  در هند ظاهر شده است،  و بسرعت در پارس شایع شد،  در حدود 800 م،  در فرهنگ عرب جا گرفت.  اما اینجا موضوع مهم اینست،  که هند منظور استان هند ایران است،  نه کشور هندوستان،  در کشور هندوستان و ادبیات آنجا زودتر از هزاره دوم میلادی هیچ اثر از شطرنج وجود ندارد.  این پست ادامه دارد و باز نویسی می شود،  جهت اطلاع از جدیدترین نوشته ها،  به فهرست مقالات انوش راوید بروید.

 ــ شط = شت = درهم ریختن، درهم شدن + رنج = رنگ.

 ــ  شطرنج = شترنگ = درهم شدن یا شطرنجی شدن رنگ.

 ــ  شط العرب = شت ارب = درهم شدن رودهای ارب.

 ــ  شته = درهم کننده برگ گیاه.

   گویای اولیه شطرنج

      هیچ شواهد قابل تاییدی از روز های اولیه شکل گیری شطرنج وجود ندارد،  هیچ تخته شطرنج یا ست کامل شطرنج پیدا نشده است.  ممکن است بتوان از بعضی اشیا پیدا شده توسط باستان شناسان مهره های ابتدایی شطرنج را یافت کرد،  اما آن ها به راحتی هدفی را برای انجام بازی پیدا نمی کردند.  شواهدی هم که به دست آمده از ادبیات می باشد و حتی گاهی موضوع دارای تفسیر است ...

   چترنگ فارسی ــ  اصل شطرنج در ایران به زمان شاهنشاهی ساسانیان بر می گردد،  یکی از فصل های شاهنامه فردوسی توضیح می دهد،  که چطور فرستاده پادشاه هند این بازی را به انوشیروان معرفی می کند.  در همان فصل افسانه ای می گوید،  از یک جنگ مدنی (غیر نظامی) که بین دو پسر پادشاه هند در گرفته است.  همانگونه که گفتم این هند استان هند ایران است نه کشور هندوستان به استانهای تاریخی ایران مراجعه شود.  ابوالحسن علی مسعودی،  استفاده از شطرنج به عنوان ابزاری برای استراتژی های نظامی، ریاضیات، قمار بازی و حتی وابستگی مهم آن با طالع بینی هندی و جاهای دیگر را شرح داده است.  مسعودی متذکر می شود که عاج فیل در هند به طور عمده ای برای ساخت مهره های شطرنج و تخته نرد استفاده می شد،  و در کتاب کلیله و دمنه چنین یاد کرد،  که این بازی در دوران حکمرانی انوشیروان از هند به فارس رفته است،  و رفته رفته بازی chaturanga به shatranj تغییر یافت و شکل یک بازی دو نفره که شبیه به chaturanga بود و می توانست یک برنده داشته باشد.  اینجا یاد آوری نمایم،  در زمان ساسانیان نصف النهار مبدأ از هند ایران می گذشت،  به تاریخ نجوم در ایران مراجعه شود.  در ضمن صف آرایی نظامی در بازی شطرنج،  درست مانند نظام جمع ایرانی بوده است،  که نمونه این نظام جمع در هیچ کجا وجود نداشته،  به تاریخ نظام جمع در ایران مراجعه شود.

   شطرنج در ایران باستان

      با وجود پژوهش های بسیار تا کنون هیچ یک در پژوهشگران خارجی و ایرانی به نتیجه قطعی و روشنی درباره پیدایش شطرنج و مخترع آن نیافته اند.  سرانجام برخی به یافتن بعضی روایت ها و افسانه ها و برخی به بررسی سابقه تاریخی شطرنج بر اساس مدارک مستند پرداختند.  مدارک مستند گواه آن است که ایرانیان قبل از دوران ساسانیان یعنی نزدیک به 2000 سال با شطرنج آشنا بودند.  از لحاظ تاریخی کهن ترین سندی که در آن از واژه شطرنج سخن رفته،  دست نوشته کار نامه اردشیر بابکان است.  این دست نوشته در حدود سال 600 م،  به زبان پهلوی با 5600 کلمه نوشته شده است،  که در آن از واژه‌ی شطرنج سخن رفته است،  در آن‌جا می‌خوانیم که در زمان اردوان پنجم،  واپسین پادشاه اشکانی (٢١٦- ٢٢٦ میلادی)،  درباریان ایران شطرنج بازی می‌کردند.  اردوان از دانایان دربار خواسته بود که آیین شکار و چوگان و چترنگ (شطرنج) و دیگر هنرها را به اردشیر بیاموزند.   آنچه امروز در دست همگان است تنها پهلوی است،  که مربوط به نخستین دوره شاهنشاهی ساسانیان است.  در زمان اردوان پنجم،  آخرین پادشاه حکومت اشکانیان (217 – 226 م) شطرنج مورد توجه درباریان آن زمان بوده است.  یعنی حدود 17 قرن قبل طبقات ممتاز ایران باستان با این هنر آشنا بوده اند.  دکتر محمد مقدم در یادداشتی چنین راهنمایی نمودند:

   دو نوشته پهلوی درباره شطرنج داریم، یکی ماتیکان شترنگ که یک جزوه شش صفحه ای درباره بازی شطرنج و نرد است،  و طبق روایت درباره اختراع این بازی مطلب مختصری دارد.  دیگری زیر عنوان چارشن (گزارش) شترنگ است،  که آن هم درباره شطرنج و نرد است.

      گمان نمی رود این دو نوشته،  که در مورد اختراع شطرنج و نرد،  ماتیکان شترنگ و چارشن (گزارش) می باشد،  از اختراعات فرد واحدی باشد.  گفته شده که شطرنج در ایران و نرد در هندوستان اختراع شده  البته این همان هند استان ایران است،  اما در کارنامه اردشیر بابکان (متن پهلوی) می بینیم،  که این آلات از زمانی قدیمی تر در ایران وجود داشته،  چنان که نوشته شده:  ...و اردشیر به یاری یزدان به چوگان و سواری، چترنگ و دیگر فرهنگ، از همگی آنان برتر و چیره تر بود.  ولی باز تمامی نویسندگان قدیم و جدید (فارسی و عربی) بدون هیچ گونه تردیدی شطرنج را هدیه هندوستان (هند استان ایران) به ایران (منظور درباره شاهنشاهی ساسانیان) می دانند،  در واقع واژه ها و اصطلاح های شطرنج،  ریشه ایرانی دارند.

      ریشه یابی واژگان شطرنج بر پایه اصول و قواعد زبان شناسی می گوید،  که شطرنج کاملاً ایرانی است،  مانند این واژه ها:  1 ــ  شاه:  که اصلی ترین مهره شطرنج است،  واژه فارسی با ریشه قدیمی خشایثیا است،  این واژه به خط میخی در سنگ نوشته های میخی کوه بیستون کنده شده است.  در زبان کشور هندوستان آن را راجا می گویند،  در شطرنج ایران،  مهره شاه همان معنی واژه فارسی شاه را می دهد.  2 ــ  وزیر:  در ایام قدیم نزد ایرانیان برای واژه وزیر،  فرزین را به کار برده اند،  ولی در کشور هندوستان واژه وزیر را منتری گویند. 3ــ  فیل:  در فارسی قدیم پیل گفته می شده،  ولی اصلاً در زبان سانسکریت نمی باشد.  4ــ  پیاده:  که در زبان فارسی قدیم به پای معروف بوده،  اما در زبان کشور هندوستان ماتیکا گفته شده.  ...و خیلی واژه های دیگر وجود دارد،  که نشانه از آن دارند،  که مهره های شطرنج و خود شطرنج اصلیتی ایرانی دارند.

کلیک کنید:  استان های تاریخی ایران

شطرنج در فرهنگ ایران

      خصوصیات شطرنج با نظام اجتماعی ایرانیان دوران ساسانی و پیش از آن هماهنگی جالبی دارد،  به این معنی که روح سلحشوری و به ویژه ترتیب آرایش سپاهیان به دو رده پیاده نظام در جلو و سواران مرکب از اسب، فیل و ارابه در عقب آن، به تاریخ نظام جمع در ایران مراجعه شود.   مهم تر از آن اهمیتی خاص قائل شدن برای شاه بود،  که در واقع شاه همه چیز در فر و شکوه او خلاصه می شده است.  بنابر این با توجه به آنچه گفته شد و با جمع بندی عواملی که شرح آن ها گذشت یعنی با در نظر گرفتن قدمت بیشتر اسناد تاریخی ایران،  تحلیل اصطلاح های علم شطرنج بر پایه اصول دانش زبان شناسی و هماهنگی شطرنج با فرهنگ اجتماعی ایران،  می توان پذیرفت که این هنر،  چنانکه امروز متداول و مطلوب جهانیان می باشد،  فن تکامل یافته ای با سابقه ای دو هزار ساله است،  که بدون تردید از ایران سر برآورده است،  به شهادت اسناد تاریخی ایرانیان در دوران پیش از اسلام برای پایه گذاری شطرنج گام های اساسی بر داشته اند.  بعد از اسلام تا قرن 16 م،  ایرانیان در گسترش شطرنج تلاشی پر ارج داشته اند،  و بعد از آن نیز همانند سایر علوم و فنون به عنوان هدیه ای نفیس و پر بها،  تقدیم جهان غرب شده است.

قوانین شطرنج

   پیش گفتار

     بمنظور پیشبرد اهداف ملی ایران و ایرانی و قاره کهن پرورش ذهن و فکر مهم است،  این پرورش احتیاج به ابزار هایی دارد،  بخش هایی را در کارگاه فکر سازی نوشته ام.  در اینجا یکی دیگر از این ابزار های پرورش فکر را که شطرنج و مجموعه قوانین آن می باشد می نویسم،  امید است مورد توجه و استفاده قرار گیرد.

متن کامل و رسمى قوانین شطرنج

      قوانین شطرنج فیده،  شامل بازى زنده شطرنج بر روى صفحه است،  این قوانین در هفتاد و یکمین کنگره فیده در نوامبر ٢٠٠٠ در شهر استانبول کشور ترکیه به تصویب رسیده است،  و از اول ژوئیه ٢٠٠١ جارى خواهد بود.  متن انگلیسى این قوانین، متن معتبر اصلى شمرده مى شود،  در متن انگلیسى ، ضمیر هاى مذکر شامل ضمیر هاى مونث نیز می باشد،  متن فارسى از متن انگلیسى ترجمه،  و توسط انوش راوید باز نویسی شده استاین قوانین شطرنج نمى تواند همه موقعیت هاى محتمل را که ممکن است،  در بازى پدید آید شامل شود،  و نیز نمى تواند تمام مسائل عملى را حل و فصل کند.  در حالت هایى که دقیقاً در مواد قوانین حاضر پیش بینى نشده باشد،  مى توان با بررسى موقعیت هاى مشابهى که در قوانین حاضر مورد بحث قرار گرفته است به تصمیم صحیح رسید.  در قوانین شطرنج،  فرض بر این است که داوران از صلاحیت لازم،  قضاوت درست و بیطرفى کامل برخوردار هستند.  مقرراتى که زیاده از حد جنبه تفصیلى یابد،  ممکن است اختیار قضاوت را از داور سلب کند،  و لذا مانع آن شود که او با مراعات انصاف،  منطق و عوامل خاص به حل مسائل بپردازد.  فیده همه شطرنج بازان و فدراسیونها را به پذیرش این نظر فرا مى خواند.  هر فدراسیون عضو فیده مختار است که مقررات تفصیلى ترى را به اجرا درآورد،  مشروط به اینکه:

  * الف ــ  به هیچ وجه با قوانین شطرنج رسمى فیده در تعارض نباشد.

  * ب  ــ  به قلمرو همان فدراسیونها منحصر شود.

  * ج ــ  براى هیچ یک از رویاروییها و مسابقات قهرمانى یا انتخابى تحت پوشش فیده،   یا مسابقات عنوان گیرى درجه گیرى تحت پوشش فیده اعتبار نیابد.

   مقررات بازى

   ماده ١ ــ  ماهیت و اهداف بازى شطرنج:

  *  1 / 1 ــ  بازى شطرنج بین دو حریف انجام مى شود،  که مهره هاى خود را به نوبت بر یک صفحه مربع به نام صفحه شطرنج حرکت مى دهند.  بازیکن داراى مهره هاى سفید بازى را آغاز مى کند،  نوبت حرکت بازیکن موقعى است،  که حرکت حریف او انجام شده باشد.

  *  1 /2 ــ  هدف هر بازیکن قرار دادن شاه حریف در معرض حمله است،  به نحوى که حریف هیچ حرکت قانونى براى اجتناب از گرفته شدن شاه در حرکت بعد نداشته باشد.  بازیکنى که موفق به این امر شود اصطلاحاً شاه حریف را کیش و مات کرده است،  و بازى را برده است.  حریف که شاه او کیش و مات شده است،  بازى را باخته است .

  *  1/3 ــ  اگر پوزیسیون طورى باشد که هیچ یک از دو بازیکن نتواند احتمالاً کیش و مات کند،  بازى مساوى است.

  ماده ٢ ــ  پوزیسیون اولیه مهره ها در صفحه شطرنج:

  *  2 / 1 ــ صفحه شطرنج یک شبکه از ۶۴ مربع مساوى است،  که یک در میان به رنگ سفید و سیاه هستند،  مربع هاى سفید و مربع هاى سیاه صفحه شطرنج بین دو بازیکن قرار مى گیرد،  به نحوى که آخرین مربع سمت راست هر بازیکن سفید باشد.

  *  2/2 ــ  در ابتداى بازى یکى از بازیکنان ١۶ مهره به رنگ روشن،  بازیکن دیگر ١۶ مهره به رنگ تیره دارد،  این مهره ها عبارتند از:

  * یک شاه سفید،  * یک وزیر سفید،  * دو رخ سفید،  * دو فیل سفید،  * دو اسب سفید،  * هشت پیاده سفید،

  * یک شاه سیاه،  * یک وزیر سیاه،  * دو رخ سیاه،  * دو فیل سیاه،  * دو اسب سیاه،  * هشت پیاده سیاه،

  *  2 / 3 ــ  پوزیسیون اولیه مهره ها در صفحه شطرنج به صورت زیر است:

  *  2 / 4 ــ  هشت ستون عمودى مربعها را ستون مى نامند،  هشت ردیف افقى مربعها را عرض  مى خوانند.  خط مستقیمى که از مربع هاى همرنگ بگذرد،  و محل تلاقى این مربعها را به هم وصل کند قطر نامیده مى شود.

  ماده ٣ ــ  حرکت مهره ها:

  *  3 / 1 ــ  بازی کن مجاز نیست مهره اى را به مربعى حرکت دهد،  که در اشغال مهره خود است،  اگر مهره اى به مربعى حرکت کند،  که در اشغال مهره حریف است،  مهره حریف گرفته مى شود،  و از صفحه شطرنج خارج مى شود،  و این بخشى از همان حرکت به حساب مى آید.  در صورتى که مهره اى بتواند طبق ماده هاى   ٣/ ٢ تا ٣/ ٨ مهره اى را بگیرد،  اصطلاحاً مى گویند،  آن مهره به مهره حریف حمله کرده است .

  *  3 / 2 ــ  فیل در قطرى که خودش در آن قرار گرفته است،  به هر مربعى مى تواند حرکت کند.

  *  3 / 3 ــ  رخ در ستون یا عرضى که خودش در آن قرار گرفته است،  به هر مربعى مى تواند حرکت کند.

  *  3 / 4 ــ  وزیر در ستون،  عرض یا قطرى که خودش در آن قرار گرفته است،  به هر مربعى مى تواند حرکت کند.

  *  3 / 5 ــ  فیل یا رخ یا وزیر نمى تواند از روى مهره اى که در مسیر حرکتش قرار دارد عبور کند.

  *  3 / 6 ــ  اسب مى تواند به مربع هایى حرکت کند که نزدیکترین مربعها به مربع استقرار آن باشد.  ولى در یک عرض، ستون یا قطر واحد نباشد.

  *  3 / 7 ــ  الف،  پیاده مى تواند رو به جلو و به مربع اشغال نشده اى که بلافاصله در همان ستون در مقابل آن است حرکت کند.

  ــ  ب،  پیاده در حرکت نخست خود مى تواند همانند حالت الف،  حرکت کند،  یا آنکه دو مربع در همان ستون پیشروى کند،  مشروط به اینکه هر دو مربع اشغال نشده باشند.

  ــ  ج،  پیاده مى تواند به مربع تحت اشغال مهره حریف که به طور مورب در مقابل آن و در ستون مجاور باشد حرکت کند و آن مهره را بگیرد.

  ــ  د،  اگر یک پیاده حریف در یک حرکت دو مربع از مربع اولیه اش پیشروى کرده باشد،  پیاده اى که به مربع عبور این پیاده حریف حمله کرده است،  مى تواند پیاده حریف را بگیرد،  طورى که انگار آن پیاده حریف فقط یک مربع حرکت کرده است.   این گرفتن را فقط در حرکت بعد از این پیشروى مى توان انجام داد،  و آن را گرفتن  آن پاسان در حین عبور مى نامند.

  ــ  هـ ،  وقتى پیاده اى به دور ترین عرض نسبت به موقعیت اولیه اش برسد،  باید به عنوان بخشى از همان حرکت آن را با وزیر، رخ، فیل یا اسب همرنگ آن پیاده عوض کرد.  حق انتخاب بازیکن منحصر به مهره هایى نیست که قبلاً گرفته شده باشند.  این تعویض پیاده با مهره دیگر را ترفیع مى نامند،  و اثر مهره جدید آنى است.

  *  3 / 8 ــ  الف،  شاه مى تواند به دو صورت مختلف حرکت کند، با:

  ــ 1 ،  حرکت کردن به هر مربع مجاور که در معرض حمله یک یا چند مهره حریف نباشد  .حتى اگر این مهره هاى حریف قادر به حرآت نباشند ، مربع هاى مسیر حرکت آنها در معرض حمله شمرده مى شوند.

  ــ 2 ،  قلعه رفتن،  این حرکت شاه و یکى از دو رخ همرنگ آن در یک عرض واحد است، و یک حرکت شاه به حساب مى آید،  و به صورت زیر انجام مى شود:

  ــ  شاه از مربع اولیه اش دو مربع به طرف رخ جابه جا مى شود،  سپس آن رخ به مربعى منتقل مى شود که شاه همان موقع از آن عبور کرده است .

  @ ــ  در حالت هاى زیر قلعه رفتن غیر قانونى است:

  ــ  الف،  شاه قبلاً حرکت کرده است،  یا، ب،  با رخى که قبلاً حرکت کرده است.

  @ ــ  درحالت هاى زیر قلعه رفتن به طور موقت ممنوع است:

  ــ  الف،  مربعى که شاه در آن قرار دارد،  یا مربعى که شاه باید از آن عبور کند،  یا مربعى که شاه قرار است آن را اشغال کند،  در معرض حمله یک یا چند مهره حریف باشد.

  ــ  ب،  بین شاه و رخى که قلعه رفتن قرار است،  با آن انجام شود،  مهره اى وجود داشته باشد.

  ــ  پ،  شاه در  کیش است،  اگر در معرض حمله یک یا چند مهره حریف باشد،  ولو این مهره ها خود قادر به حرکت نباشند،  اعلام کیش اجبارى نیست.

  *  3 / 9 ــ  هیچ مهره اى نمى تواند حرکتى انجام دهد که شاه او را در معرض کیش قرار دهد یا آن را در معرض کیش باقى بگذارد.

   ماده ۴ ــ  عمل حرکت دادن مهره ها:

  *  4 / 1 ــ  هر حرکت را باید فقط با یک دست انجام داد.

  *  4 / 2 ــ  بازیکنى که نوبت حرکت اوست،  مى تواند یک یا چند مهره را در مربع هاى آنها مرتب کند،  مشروط به اینکه ابتدا قصد خود را بیان دارد،  مثلاً با گفتن:  ژادوب، یا آی اجست،  J adoube  یا I adjust ...

  *  4 / 3 ــ  بجز آنچه در ماده 4 / 2 آمده است،  اگر بازیکنى که نوبت اوست،  عمداً در صفحه شطرنج:

  ــ  الف،  یک یا چند مهره خود را لمس کند،  باید اولین مهره لمس شده اى را که مى توان حرکت داد حرکت بدهد،  یا،  ــ  ب،  یک یا چند مهره حریف را لمس کند،  باید اولین مهره لمس شده اى را که مى توان گرفت

بگیرد،  یا، ــ  ج،  یک مهره از هر رنگ،  مهره خود یا حریف را لمس کند،  باید مهره حریف را با مهره خود بگیرد،  یا اگر این عمل قانونى نبود،  اولین مهره لمس شده اى را که مى توان حرکت داد،  یا گرفت،  حرکت بدهد یا بگیرد.  اگر قابل تشخیص نباشد که مهره خودى اول لمس شده است،  یا مهره حریف،  مهره بازیکن را باید لمس شده قبل از مهره حریفش به حساب آورد.

  *  4 / 4 ــ  الف،  اگر بازیکنى عمداً شاه و رخ خود را لمس کند،  باید در آن جناح قلعه برود،  به شرطى که این کار قانونى باشد.

  ــ  ب،  اگر بازیکنى عمداً رخى را لمس کند،  و سپس شاه خود را لمس کند، مجاز نیست در آن نوبت در آن جناح قلعه برود،  و موقعیت مشمول ماده الف 4 / 3  خواهد بود.

  ــ  ج،  اگر بازیکنى به قصد قلعه رفتن شاه را لمس کند،  یا هم زمان شاه و رخ را لمس کند ولى قلعه رفتن در آن جناح غیر قانونى باشد،  بازیکن باید حرکتى قانونى با شاه خود انجام دهد،  که ممکن است،  شامل قلعه رفتن در جناح دیگر نیز باشد.  اگر شاه اصلاً حرکت قانونى نداشته باشد،  بازیکن مختار است هر حرکتى که قانونى باشد انجام دهد.

  *  4 / 5 ــ   اگر هیچ کدام از مهره هاى لمس شده را نتوان حرکت داد یا گرفت،  بازیکن مى تواند هر حرکتى که قانونى باشد انجام دهد.

  *  4 / 6 ــ  بازیکن به محض آنکه عمداً مهره اى را لمس کند،  حق اعتراض به تخطى حریف از هر یک از مواد این قوانین را از دست مى دهد.

  *  4 / 7 ــ  وقتى مهره ای،  به عنوان حرکتى قانونى یا بخشى از حرکتى قانونى،  در مربعى رها شود،  دیگر نمى توان آن را به مربع دیگرى حرکت داد.  حرکت موقعى انجام شده محسوب مى شود که تمامى شروط مقتضى ماده ٣ تامین شده باشد.

   ماده ۵ ــ  اتمام بازى:

  *  5 / 1 ــ  الف،  بازیکنى که با حرکت قانونى،  شاه حریف را کیش و مات کرده باشد،  بازى را برده،  و بازى بلافاصله به اتمام مى رسد،  به شرطى که حرکتى موجب پوزیسیون کیش و مات شده است قانونى باشد .

  ــ  ب،  بازیکن که حریفش اعلام کند تسلیم شده،  یا واگذار کرده،  بازى را برده است . بازى بلافاصله به اتمام مى رسد.

  *  5 / 2 ــ  الف،  وقتى بازیکنى که نوبت اوست،  هیچ حرکت قانونى نداشته باشد و شاهش نیز در معرض کیش نباشد،  بازى مساوى می شود،  و مى گویند بازى پات شده است،  و بلافاصله به اتمام مى رسد،  به شرطی حرکتى که موجب پوزیسیون پات شده است قانونى باشد.

  ــ  ب،  هرگاه پوزیسیونى پدیدار شود،  که در آن هیچ یک از دو بازیکن نتواند با سلسله حرکت هاى قانونى حریف را کیش و مات کنند،  بازى مساوى است،  مى گویند بازى به پوزیسیون مرده رسیده است،  و بازى بلافاصله به اتمام مى رسد،  به شرطى حرکتى که موجب این پوزیسیون شده،  قانونى باشد.

  ــ  پ،  با توافق دو بازیکن در حین بازى،  بازى مساوى مى شود،  و بازى بلافاصله به اتمام مى رسد،  نگاه کنید به ماده 9 / 1 .

  ــ  د،  اگر پوزیسیون یکسانى بخواهد حداقل براى سومین بار در صفحه شطرنج پدیدار شود،  یا حداقل سه بار در صفحه شطرنج پدیدار شده باشد،  بازى مى تواند مساوى شود،  نگاه کنید به ماده 9 / 2 .

  ــ  ذ،  اگر آخرین ۵٠ حرکت پیاپى را هر دو بازیکن بدون جابجایى هیچ پیاده اى و بدون گرفتن هیچ مهره اى انجام داده باشند،  بازى مى تواند مساوى شود،  نگاه کنید به ماده 9 / 3 .

    مقررات مسابقه

   ماده ۶ ــ  ساعت شطرنج: ... ادامه دارد.

   دانلود کامل در:  ورزشها و بازی های ایرانی.

   عکس یک شطرنج تاریخی،  و عکس های تاریخی بازی شطرنج،  از دید دیوان شمس،  عکس شماره 5691.

تاریخ و فلسفه تخته نرد

      آیا میدانید تخته نرد،  چگونه و توسط چه کسی ابداع شد؟  و چه فلسفه زیبا و عبرت آموزی در پس آن نهان است؟  آنچه که من می دانم تخته نرد،  در هزاره اول خورشیدی ایرانی در تمدن کهن جیرفت اختراع شد،  و  توسط بزرگمهر تکامل یافت،  یا به نوعی ابداع مجدد گردید،  و داستان زیر در پیدایش آن آمده است.  یاد آوری نمایم،  در واقع شطرنج و تخته نرد،  مانند تمام موضوعات و مسائل دیگر،  طی روندی برابر تاریخ و فرهنگ یادگیری تکامل پیدا کرده اند.

کلیک کنید:  تخته نرد در تمدن کهن جی

      در زمان پادشاهی انوشیروان خسرو پسر قباد،  پادشاه هند استان که خوزستان کنونی ایران است،  دیورسام بزرگ،  برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود شطرنجی را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود،  به همراه هدایایی نفیس به دربار ایران در خورآسان فرستاد،  و تخت ریتوس دانا را مأمور انجام این کار کرد.  او در نامه ‌ای به پادشاه ایران نوشت:  از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید،  دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند.  پس یا روش و شیوه آنچه را که به نزد شما فرستاده‌ ایم (شطرنج) باز گویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید.  شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست،  و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت،  تا اینکه روز چهلم بزرگمهر که جوانترین وزیر انوشیروان بود،  به پا خاست و گفت:  این شطرنج را چون میدان جنگ ساخته‌ اند،  که دو طرف با مهره های خود با هم می ‌جنگند و هر کدام خرد و دور اندیشی بیشتری داشته باشد،  پیروز می‌شود.  او راز های کامل بازی شطرنج و روش چیدن مهره ها را یافت و گفت،  شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد،  و دوازده هزار سکه به او پاداش داد.  پس از آن تخت ریتوس با بزرگمهر به بازی پرداخت،  بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد.  روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیله بازی دیگری را نشان داد و گفت:  اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگزار ما باشید.  دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند وین اردشیر را چاره گشایی کنند،  و به این ترتیب شاه هنداستان پذیرفت که باجگزار ایران باشد.

  *  تخته نرد:  کره زمین

  * 30 مهره:  نشان گر 30 شبانه روز یک ماه

  *  24 خانه:  نشانگر 24ساعت شبانه روز

  *  4 قسمت زمین:  4 فصل سال

  *  5 دست بازی:  5 وقت یک شبانه روز

  *  2 رنگ سیاه و سپید:  شب و روز

  *  هر طرف زمین 12 خانه دارد:  12 ماه سال

  *  زمین بازی:  آسمان

  *  تاس:  ستاره بخت و اقبال

  *  گردش تاس ها:  گردش ایام

  *  مهره ها:  انسان ها

  *  گردش مهره در زمین:  گردش زندگی انسانها

  *  برداشتن مهره در پایان هر بازی:  مرگ انسان ها

  *  اعداد تاس:  1 =  یکتایی و خداپرستی،  2 =  آسمان و زمین،  3 =  پندار نیک؛ گفتار نیک، کردار نیک،  4 =  شمال، جنوب، شرق، غرب،  5 =  خورشید؛ ماه، ستاره، آتش، رعد،  6 =  شش روز آفرینش.

   جالب:  تاس واژه ای ایرانی است،  و به معنی مکعب سر شده است.

   ــ  تاس = تا = تا شده،  چند ضلعی، مکعب + سر = سر،  جهت اطلاع بیشتر به معنی نامها مراجعه نمایید.

عکس یک تخته نرد با نقش جهان،  عکس شماره 5668 .

کلیک کنید:  تاریخ لشکر و جنگ در ایران

کلیک کنید:  تاریخ مزدوران بیگانه در ایران

کلیک کنید:  تاریخ ورزش و بازی در ایران

سبز= جنگل های شمال ایران، سفید= آسمان شفاف مرکز ایران، قرمز= سرخی فجر خلیج فارس

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ و حمله های عرب، مغول، تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://ravid.ir    و   http://arq.ir

چند مطلب جالب 152


چند مطلب جالب 152

ادامه موزه مجازی وبلاگ انوش راوید

   عکس ظروف سنگی 2500 ساله از دوره هخامنشی،  که در تخت جمشید کشف شده است،  این ظرف اکنون در موزه تخت جمشید قرار دارد،  عکس شماره 5562.

   عکس دو جام شیشه ای پیدا شده در نیشابور،  متعلق به دوران غزنویان،  با قدمت حدود 800 تا 900 سال،  که در موزه متروپولیتن نیویورک به نمایش گذاشته شده است،  عکس شماره 5563.

      عکس کوزه نقره ای زیبای دوره هخامنشی،  کوزه ای با قلمزنی بسیار هنرمندانه و با دسته هایی به شکل بز کوهی،  که در دسته سمت چپ ظرف،  لوله ای برای ریختن آب در نظر گرفته شده . جنس نقره،  ارتفاع  22.76 سانتی متر،  وزن  451.08 گرم،  قدمت نیمه هزاره پنجم خورشیدی ایرانی.  محل نگهداری کلکسیون جورج اورتیز،  مرجع وبگاه کلکسیون جورج اورتیز،  عکس شماره 5564.

   عکس سکه طلای 2500 ساله بجا مانده از سلسله هخامنشیان،  با نقش یورش شیر به گاو،  محل نگهداری موزه هنر متروپلیتن نیویورک،  5565.

   عکس تندیس نقره ای 2800 ساله‌ بزکوهی،  با نشان درخت خرما،  این شیء چیزی شبیه قسمت بالایی یک عصا یا چوبدست است،  محل نگهداری موزه میهو ژاپن،  عکس شماره 5566.

   عکس توپ برنجی 400 ساله،  به غنیمت گرفته شده از شکست ارتش پرتقال و اسپانیا در مقابل سپاه شاه عباس صفوی در جزیره هرمز.  ساخته شده در1591 میلادی زمان فلیپ دوم پادشاه پرتقال و اسپانیا در پرتقال.  محل نگهداری،  محوطه موزه نادری (آرامگاه نادرشاه افشار) مشهد،  عکس شماره 5567.

   عکس تابوت 2000 ساله دوره اشکانی،  تابوتی از جنس سفال لعاب کاری شده،  حدوداً متعلق به سده اول میلادی،  محل کشف اوروک در جنوب عراق امروزی،  محل نگهداری بریتیش میوزیوم (موزه هنر بریتانیا)،  عکس شماره 5568.

   عکس بادگیر چپقی سیرجان تنها بادگیر متفاوت نسبت به دیگر بادگیرهای ایران و جهان از نظر معماری می باشد.  بادگیر چپقی که تنها بادگیر ساخته شده بدین شکل است برای خانه سید علی اصغر رضوی در شهر سیرجان استان کرمان ساخته شده است.  عکس شماره 5571.

   عکس کاسه ای ساخت 6000 سال پیش،  شکل بالا یک ظرف سفالین به ارتفاع 15.8 سانتی متر و قطر دهانه  27 سانتی متر را که متعلق به شش هزار سال پیش است نشان می دهد.  این ظرف در سایت باستانی تل باکون در نزدیکی تخت جمشید کشف شده،  اکنون در موزه  بریتانیا قرار دارد.  سفالگری های پیش- تاریخی متعلق به هزاره چهارم خورشیدی ایرانی در این ناحیه غالبا دارای نقش و تصاویری بر بخش بیرونی کاسه ها بودند.  این طرح ها شامل شکل های مارپیچ و طرح های شماتیک با نمای موجوداتی با بدن انسان و سر پرنده بودند.  البته در دوره های بعدی،  تولید انبوه ظروف سفالین موجب کاهش طرح های تزیینی و نقاشی بر روی سفال ها شده بود،  عکس شماره 5569.

   عکس قاشق نقره 2500 ساله،  دسته این قاشق با تلفیق هنرمندانه سه حیوان در هم ساخته شده،  شیر دال  جانوری که نیم بدنش شیر و نیم بدنش عقاب است،  در انتها شیری در حال یورش در میان،  و سر اردکی در محل اتصال دسته قرار دارد.  این قاشق بسیار ارزشمند،  د ر15.5 سانت درازای خود،  حرف های بسیاری از اهمیت هنر و توانایی صنعتی ایران باستان دارد،  عکس شماره 5570.

   عکس طلای هنرکاری هخامنشی،  قرن 45 تا 47 خورشیدی ایرانی،  موزه‌ لوور،  عکس شماره 5576.

 

   عکس ظرف سفالین چهار هزار ساله ماهی شکل،  یافت شده در منطقه غرب ایران، آذربایجان،  طول 17 سانتی متر،  محل نگهداری موزه هنر لوس آنجلس،  عکس شماره 5561.

 دیسک های سنگی دروپا   Dropa

      سال ۱۹۳۸ یک گروه کاوشگر باستانی،  با سرپرستی دکتر «چی‌پوتی» به رشته کوه «بایان – کارا – اولا»،  در کشور چین رفتند،  و در غار های این کوهستان بزرگ،  آثار تاریخی حیرت ‌انگیزی کشف نمودند.  مشخص بود که این آثار تاریخی متعلق به یک فرهنگ قدیمی می‌‌ باشد،  منجمله صدها دیسک سنگی در کف یک غار در زیر گرد و غبار ضخیم قرار داشت،  که حاصل مدت های طولانی سکون بود.  قطر یک از این دیسک‌ها به ۹ اینچ می‌‌رسید،  و در قسمت مرکزی یک برش دایره ‌وار و شیار حلقوی داشت.  ظاهر آنها نشان می‌‌داد،  که گویی دیسک ‌های نوعی  گرامافون باستانی متعلق به ده تا دوازده هزار سال پیش هستند.

      عده ای از باستان‌شناسان می‌‌گویند:  احتمالا این صفحه‌ها متعلق به سفینه ‌های فضایی می ‌‌باشند،  که از نقطه ‌های دوردست با زمین برخورد کرده‌ اند،  و آنها توسط افرادی هدایت می‌‌ شدند،  که خود را «دروپا» می ‌‌نامیدند،  و این صفحه‌ها بقایای همان سفینه‌ها هستند.

   عکس سنگ های دروپا،  جهت اطلاع بیشتر در اینترنت به فارسی بنویسید، " سنگ های دروپا"،  یا به انگلیسی  Dropa Stones"" و اطلاعات بیشتر بگیرید،  فقط یادتان باشد در این باره دروغ و پرت و پلا زیاد گفته و نوشته اند،  عکس شماره 5952.

   نظر انوش راوید:  سنگ های دروپا آثار بازمانده از تمدن کهن آتلانتیس یا تمدن کهن جی می باشد،  فقط خارجیها نمی خواهند بگویند،  که اینها از تمدن های ایرانی بوده اند،  و مجبور به خیال پردازی فرا زمینی هستند.  منجمله در پرت و پلاهایشان می گویند،  برخورد سفیه با زمین،  حتی درک نمی کنند،  سفینه ای که به زمین برخورد کند،  دارای تکنولوژی خیلی پیشرفته است،  نه چند عدد سنگ عهد عتیق.

   توجه ــ  جوانان باهوش متخصص ایران،  بیایید با قدرت تمام از فرهنگ و تاریخ خودتان دفاع نمایید،  و پرت و پلاها و دروغ های غربیها و دشمنان تاریخی ایران را افشا کنید.  بدین منظور مطالعه و پیگیر وبلاگ انوش راوید پیشنهاد می شود.

مجسمه مصر باستان با لباس‌ها و جواهرات ایرانی

      در طول دوره‌ های مختلف تاریخی استفاده از لباس و جواهرات ایرانی به دلایل داشتن سابقه تاریخی با ایران،  بین مقامات بلند بالای مصری رواج داشت.  غیر از اینکه تمدن مصر از ایران سرچشمه می گیرد،  و در راز مصر باستان توضیح نوشته ام،  ایرانیان در دوره سلسله هخامنشیان دو بار مصر را به گستره حکومت خود افزودند.

   عکس مجسمه گرانیتی دو هزار و سیصد ساله مصری،  با لباس‌ها و جواهرات ایرانی،  که به دومین دوره حکومت ایرانی در مصر،  و زمان اردشیر سوم هخامنشی تعلق دارد،  عکس شماره 5575.

      لباس بلندی که به دور بدن پیچیده شده،  و در برابر سینه گره خورد است،  نمونه ‌ای از لباس‌های رایج و معمول ایرانی در عصر هخامنشی است.  مقام مصری همچنین طوقی بر گردن انداخته است،  که به طوق‌های ایرانی شباهت فراوان دارد.  طوق‌های زرین که معمولا به نقش بز کوهی آراسته می‌شدند،  در ایران باستان نشانگر چابکی، زیرکی و قدرت جنسی بودند.  تصویر شدن یک مقام بلند بالای مصری،  با نماد‌ها و ظاهر ایرانی،  می‌تواند نمایش دهنده وفاداری او به حاکمان ایرانی مصر باشد.  این اثر تاریخی در موزه بروکلین نگهداری می‌شود.

اولین شهر کهن کوتوله ها

شهر 5 هزار ساله کوتوله‌‌ها در استان کـــرمــان قرار دارد

      در حاشیه کویر شهداد 100 کیلو متری شهر کرمان،  در استان تاریخی کرمان،  شهری کهن در ابعاد بسیار کوچک قرار دارد،  که در خانه‌‌ های چند وجبی ‌اش،  آدم کوتوله‌‌‌ هایی سکونت داشتند.  این شهر پس از قرن‌‌ها فراموشی سر از خاک بیرون آورده،  تا تمدنی با بیش از 5 هزار سال را آشکار کند.  در این شهر انسان‌‌ هایی زندگی می‌کردند،  که قدی کمتر از یک متر داشتند،  به همین خاطر به شهر کوتوله‌‌ها شهرت یافته است.  کوچه‌‌ها و خانه‌ هایش حتی با تنور‌ هایی که در آنها نان می ‌پختند،  همه و همه به اندازه ‌‌های کوچک و متناسب با آدم کوتوله‌‌ها ساخته شده است.

      چهار فصل کاوش در این منطقه صورت گرفته است،  که نتایج قابل توجهی از جمله محله بندی شهر‌ها بر اساس صنوف کشف شد.  هزاران سال قبل مردمان با تمدنی کهن در این منطقه زیست می‌کرده‌اند،  و محله ‌های مختلف از جمله محله جواهر سازان و کشاورزان و پیشه وران داشته ‌اند.  این مردمان فکور و دارای تمدن و قدرتمند،  گویا شهر خود را رها کرده و رفته اند،  شاید عاملی شهر را تهدید می‌کرده است.  بررسی‌های میدانی نشان می‌دهد،  مردم در هنگام ترک شهر برای بازگشت امید داشته ‌اند،  به طوری که بسیاری از جواهرات و مهره‌ها و اشیای مورد نیاز برای زندگی را در خانه‌ها ر‌ها کرده‌اند،  و با فرصتی که داشته ‌اند،  در خانه را با خشت بسته‌ اند،  و به محلی دیگر رفته‌ اند،  اما هیچ گاه باز نگشته‌ اند.

عکس کوتوله های شهداد و شهر آنها،  عکس شماره 6291 .

     این شهر در مسیر گردشگری قرار گرفته است،  در صورتی که گردشگران بخواهند از این شهر کوچک بازدید کنند،  و در کوچه‌ها و خانه‌ های بسیار کوچکی،  که کمتر از یک متر ارتفاع دارند،  قدم بزنند،  می‌ توانند در یک روز شگفتی‌ های بسیاری را ببینند.

   پرسش از عموم:  آیا سایت باستانی شهر کوتوله های شهداد،  خبر از تکامل نوع دیگری از انسان را می گوید؟

شهر زیر زمین اویی

      شهر زیر زمین اویی،  تونلی شهر مانند دست کند است،  که در شهر نوش آباد،  5/7‌ کیلومتری شمال شهر تاریخی کاشان،  و 5/2‌کیلومتری غرب شهر جدید آران و بیدگل قرار دارد،  و در راستای کندوان های تاریخی ایران است.  این اثر تاریخی در سال ‌1383 بـصورت اتفاقی کشف شد،  گویند هنگامی که یکی از اهالی شهر نوش آباد،  در حال حفر زمین در منزل خود بود به این تونل برخورد کرد،  اما یکی از اهالی سن و سال دار بمن گفت،  که آنها می دانستند این تونل شهر مانند،  در زیر منازلشان وجود دارد،  اما اهالی در یک مخفی کاری دفاعی تاریخی،  این راز را به هیچ کس نمی گفتند.

      این تونل شهری نظامی و دفاعی است،  که هنوز هم بخش های زیادی از آن برای باستان شناسان ناشناخته باقی مانده است،  و نمونه کامل و مبتکرانه ای از به‌کارگیری اصول پدافند غیرعامل به شمار می رود،  که حفاظت از مرز های هویت و جغرافیایی ایران را در طول تاریخ نشان می دهد.  پدافند غیر عامل به مجموعه اقداماتی گفته می ‌شود،  که بدون به‌ کارگیری سلاح جنگی انجام می ‌شود،  تا از وارد شدن خسارات به تجهیزات و تاسیسات حیاتی و حساس نظامی و غیر نظامی و البته تلفات انسانی جلوگیری کند،  و یا میزان این خسارات و تلفات را به حداقل برساند.  مردم ایران به خاطر وضعیت جغرافیایی خاص کشور،  علاوه بر ساختن دیوار و قلعه و ارگ و حصار،  دست به دامان شهر های زیرزمینی،  یا همان پدافند غیرعامل شوند.

      کاوش‌ های باستان شناسی متشکل از کارشناسان مختلف نشان می دهد،  که این شهر زیرزمینی در دوره‌ های مختلف از باستان تا دوره اسلامی مورد استفاده قرار می ‌گرفته،  و بیش از 50 شیء سالم مثل سفالینه‌ های مربوط به دوره ساسانی تا قاجار از این مکان‌ها به دست آمده است.  این مجموعه که به ‌صورت دست‌کند زیر بافت شهر نوش آباد به‌ صورت مجموعه ‌ای از اتاق‌ها، راهروها، چاه‌ ها و کانال‌ های متعددی در 3 طبقه ایجاد شده است.  بر دیواره ‌های آن آثار برخورد لبه شیء تیز دیده می‌شود،  و با توجه به‌ سختی جنس زمین این منطقه،  باستان‌ شناسان این فرضیه را مطرح کرده‌ اند،  که وسایلی که برای حفاری استفاده می‌ شده،  باید از جنسی شبیه الماس برخوردار بوده باشد.

      در بدنه دیوار اتاق‌ها و در بعضی از آنها چاهک‌ هایی مشاهده می‌ شود،  که به سختی می‌توان وارد آن شد.  ارتفاع این چاهک‌ها 3 تا 5 متر است،  که راه ارتباطی به طبقات بعدی است.  در دهانه هر چاهک تعدادی قلوه سنگ و یک تخته سنگ به اندازه دریچه چاهک دیده می شود،  که در مواقع احساس خطر یا ورود هوای آلوده یا دود به طبقات با تخته سنگ دریچه را مسدود کرده،  و یا اگر دشمن قصد ورود به فضاها را داشته،  با سنگ‌ها که حکم وسایل و ابزار دفاعی را داشته بر سر مهاجمین می‌ کوبیدند.  طبقه اول این اثر در عمق 4‌متری و طبقه سوم در عمق 18‌متری از سطح زمین ساخته شده است،  و ارتفاع هر طبقه حدوداً 180‌سانتی‌متر است.  وسعت این مجموعه هنوز به درستی مشخص نیست،  و باستان‌شناسان احتمال می‌دهند،  که این شهر تا 15 هزار متر مربع وسعت داشته باشد.

      اتاق‌ها با ارتفاع180 سانتی متر،  و با ابعاد مختلف برای اسکان موقت حفاری کرده‌اند.  در بدنه اتاق‌ها تعدادی طاقچه مشاهده می ‌شود.  اتاق‌ها به شکل تو در تو و با راهرو های زاویه دار که دید مستقیم را با فضای بعدی از بین می‌برد، ساخته شده است.  در 20سانتی‌متری زیر سقف و به فاصله یک ‌متر در تمام بدنه اتاق‌ها حفره‌ هایی برای قرار دادن چراغ‌ های پیه‌سوز جهت تامین روشنایی فضاها تعبیه شده است.  چندین پیه سوز به دست آمده با قدمت 700 سال،  حکایت از این ماجرا دارد.  کارشناسان معتقدند این نوع معماری با این شکل ساختاری در جهان منحصر به فرد است.  راه‌ های ورودی به طبقات بعدی طوری حفاری شده،  که هر کس قصد ورود به فضاها را دارد ناگزیر باید از پایین به بالا حرکت کند،  که قدرت دفاعی افراد مهاجم را به صفر می‌رساند،  و این ساختار دفاعی به‌گونه ‌ای است،  که تسلط کافی را برای مقابله با دشمن فراهم می‌کند.

عکس یک راه رو از شهر اویی،  عکس شماره 4630.

     معنی اوی ــ  در لغت نامه ها اوی به معنی اشاره به او آمده است،  در گویش کاشانی معادل «آهای» فارسی قرار می گیرد.  اهالی منطقه می‌گویند به لحاظ تو در تو بودن و تاریک بودن شهر زیرزمینی در قدیم افراد برای پیدا کردن یکدیگر با صدای بلند با کلمه (اوی) همدیگر را صدا می‌ کرده‌اند.  همچنین گفته می‌شود،  هنگام حفر شهر زیر زمینی، وقتی دلو پر از خاک می‌شده مقنی فریاد می‌زده (اوی) و فردی که مسئول بالا کشیدن دلو بوده است،  با شنیدن اوی متوجه می‌شده،  که دلو از خاک پر شده و آن را بالا می‌کشید.  به این دلیل این تونل‌ های پیچ در پیچ شهر زیر‌زمینی به اویی معروف شده است.

   نظر انوش راوید:  ادبیات گذشتگان را نباید دسته کم گرفت،  در ادبیات تاریخی ایران علم نهفته است.  اوی =  او = آب، زندگی، حیات+ ی =  حرف آخر حروف الفبا،  اوی = آخرین خط حیات و زندگی.  اویی = وابسته به اوی.  اویی که به معنی صدا زدن او می باشد،  با اوای او گفته می شود (من، تو، او)،  اوی شهر اویی با اوای او،  آب گفته می شود،  و اینها با هم کاملاً متفاوت هستند.

   عکس روستای تاریخی مارین،  از توابع بخش مرکزی شهرستان گچساران در استان کهگیلویه و بویراحمد،  عکس شماره 5730.  راه سلطنتی شوش به تخت جمشید و بیشاپور (دوره هخامنشیان)،  از هفت کیلومتری این روستا عبور می ‌کرد.  موقعیت روستای مارین،  در دوره های مختلف تاریخی،  سبب احداث قلعه‌ های متعدد راهبانی در آن شده است.

غار های دستکند جاده هراز

      در محور هراز به فاصله 42 کیلومتر از روستای اسک تا پنجاب،  از بخش نمارستاق در 13 نقطه تعداد متغییر غار های دست کند در دل کوه وجود دارد،  که به غارهای دخمه کافر کلی معروف هستند.  جالب اینکه 6 نقطه از این غارها در کنار جاده هراز و دره رودخانه هراز واقع شده،  و ما بقی طی چندین کیلومتر و در فاصله دورتری از تنگه هراز قرار دارند.  این غارها خیلی کم مورد کاوش باستان شناسی و تاریخ نگاری قرار گرفته اند،  به ترتیب عبارتند:

   1 ــ  غار های دستکن روستای آب اسک،  2 ــ  غار های دستکن روستای نیاک،  3 ــ  غار های دستکن دره آینه ممنون،  روبروی روستای نیاک در سمت راست جاده هراز،  4 ــ  غار های دستکن تخته پل،  بین روستای نیاک و پلمون.  5 ــ  غار های دستکن دارسون در سه کیلومتری شهر رینه.  6 ــ  غار های دستکن روستای گیلاس.  7 ــ  مجموعه غار های دستکن روستای پلمون،  8 ــ  غار های دستکن روستای کنار انجام.  9 ــ  غار های دستکن روستای آبگرم.  10 ــ  غار های دستکن روستای گزانه و ملار.  11 ــ  غار های دستکن روستای بایجان.  12 ــ  غار های دستکن روستای کهرود و کیان.  13 ــ  مجموعه غار های دستکن روستای پنجاب.

  تنها در منطقه لاریجان غار های کافر کلی در ارتفاع قرار دارد و متمرکز هستند.  در نقاط دیگر ایران هم غار های کافر کلی وجود دارند،  که معمولاً در سطحی از زمین قرار دارند،  که کاملاً قابل دسترسی هستند.  

       دو نظریه در مورد این غارها وجود دارد:

   1 ــ  این غارها را به دوران مادها نسبت می دهند،  به دلیل اینکه غار های مشابه این غارها در ایران و عراق امروزی (گوردخمه های کورخ کیج قیزقاپان یا داودختر) مربوط به دوران مادها بوده،  که برای دفن مردگان یا آیین های مذهبی به کار میرفت.

   2 ــ  دلیل دیگر اینکه این غارها را به دوره ورود تازی ها (عرب ها) به منطقه مازندران نسبت می دهند.  چون مازندرانی ها در آن زمان زرتشت و یکتا پرست بودند،  و نمی توانستند کیش و آیین جدید را قبول کنند،  برای همین این دخمه ها را زدند،  که در برابر حمله تازی ها ایستادگی کنند،  و هم اگر شکست خوردند بتوانند در این دخمه ها با کیش خودشان زندگی کنند،  چون این دخمه ها امکان زندگی دائم هم داشتند.

   نظر انوش راوید:  اینها در طول تاریخ ایجاد شده اند،  و ویژه دوره خاص و مراسم خاصی نمی باشند،  بخشی از آنها بعنوان سرای سالمندان بودند.

  کافر = جهت معنی و ریشه یابی مراجعه نمایید به معنی نام شهرها و روستا های ایران.   کلی = کل = بز کوهی + ی = دارند یا مانند،  کلی = مانند بز کوهی.

عکس بخشی از غار های جاده هراز،  یعنی جاده تهران ـ آمل،  عکس شماره 5733.

      بیشتر غار های دست کند کافرکلی در ارتفاع بلندی از سطح زمین به سمت قله قرار دارند،  که دسترسی به آنها جز با کوهنوردی امکان پذیر نیست.  درون این دخمه ها شامل:  آشپزخانه، دستشویی، حمام، تالار و روزنه هایی برای نورگیری و دیده بانی است،  از نظر کاربردی به چهار دسته تقسیم می شوند:

   1 ــ  زندگی موقت و دفاعی (دژ)،  2 ــ  زندگی دائم،  3 ــ  آیین های مذهبی و تدفین،  4 ــ  معدن.

تمبر های یادگاری تاریخی

   عکس تمبر از کشور موناکو با نشان صلیب سرخ، هلال احمر و شیر و خورشید سرخ،  طراحی شده توسط Pierre Gandon در سال ١٩٦٣ میلادی،  و نیز تمبر از کشور شیلی، هلال احمر برای مسلمانان،  صلیب سرخ برای مسیحیان،  شیر و خورشید سرخ هم برای ایران در گذشته بود،  عکس شماره 5586.

کاخ های تاریخی ایران

   عکس بقایای کاخ اشکانی در هترا کشور عراق،  مربوط به صده دوم میلاد،  مشروح در تاریخ کاخ های ایران،  عکس شماره 5579.  این کاخ ایرانی در کشور عراق در حال ویرانی است،   در جنگ خلیج ارتش عراق در این منظقه انبار مهمات ایجاد کرده بود،  و با بمباران و انفجار آن انبار،  بشدت به منطقه باستانی هترا آسیب رسیده است.  جوانان باهوش علاقمند به تاریخ و آثار ایرانی،  از آثار تاریخی ایران بگویید و بنویسید،  و از مسئولین بخواهید که برای حفظ و نگهداری آنها تدبیری بیاندیشند.

فرنگیس حیدرپور،  زن تبر به دست

      دختر جوانی که یک افسر عراقی متجاوز را با تبر از پای در آورد،  و سرباز همراهش را اسیر کرد.  فرنگیس حیدرپور ساکن روستای از توابع گیلان غرب و از قهرمانان غیر نظامی جنگ ایران و عراق است.  فرنگیس حیدرپور متولد سال ۱۳۴۱ در روستای اوازین است.  او در حمله نظامیان عراقی به روستای محل سکونتش با رشادت و شجاعت خود حماسه ای را آفرید،  که بر اثر آن به شیرزن ایران شهرت یافت . او نیز یکی از هزاران دلاور ترک و کرد و عرب و لر و... است،  که در طول تاریخ برای ایران و وطنشان دلاوریها و جانفشانی کردند.

      در سال ۱۳۵۹ پس از یورش ارتش تازیان قادسیه به روستای اوازین مردم به دره های اطراف فرار می کنند.  فرنگیس که در آن زمان هیجده سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز می‌گردند، 

در طول راه پدر و برادرش ضمن درگیری با دژخیمان حزب بعث عراق کشته میشوند،  و خود او در پی برخورد با یک افسر و سرباز عراقی همراهش بدون داشتن هیچ گونه سلاحی جز یک تبر،  که یادگار پدرش بود،  و با حسن استفاده ار غفلت کفتاران تازی،  که قصد تجاوز به وی داشتند،  بر آنها تاخته،  افسر بعثی را کشته و دیگری را ناکار با تمام تجهیزات جنگی اسیر میکند،  و به همراه 4 سرباز عراقی،  که دایی او دستگیر کرده بود،  به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد.

   عکس تندیسی ار این شیر دختر سرزمین آریایی،  که  توسط نیروی زمینی ارتش به یادگار برپا گردیده است،  عکس شماره 5583.

بدون شرح

عکس مجسمه فردوسی در میدان فردوسی شهر رُم کشور ایتالیا،  عکس شماره 5580.

پشیزی ارزش ندارد

   راجع به واژه «پشیز» بد نیست بدانیم،  که پشیز سکه ای معمولاً سیاه،  از جنس مس یا برنج بود،  که در زمان ساسانیان ضرب می شد،  این سکه کوچک ترین واحد پول دوره شاهنشاهی ساسانیان بود.  بسیاری از شعرای بزرگ ایران از جمله رودکی (پدر شعر فارسی)، فردوسی، لبیبی، ناصرخسرو، انوری، مولوی، سعدی، فرخی و ...از این کلمه در اشعارشان بهره برده اند.

عکس پشیز ساسانی،  عکس شماره 5581 .

هنر بخش کردن

    دو مردی یکی سه نان داشت و دیگری دو نان.  تازه می خواستند نانشان را بخورند،  که مرد سومی از راه رسید.  آنها آن پنج نان را برابر میان خود بخش کرده و خوردند.  مرد سوم پنج دِرهم به آن دو داد،  تا هر یک بهر (سهم) خود را بردارد.  چند درهم به مرد یکم (آنکه سه نان داشت) و چند درهم به مرد دوم می رسد؟  از چیستان خوارزمی مجوسی.  پاسخ در اینجا.

سرزمین سنگ نگاره ها دِهتَل  Dehtal

      "دِهتَل" یکی از روستا های شهرستان بَستَک در استان هرمزگان دارای سنگ نگاره هایی فراوان با قدمت کهن است.  این سنگ نگاره های تیره رنگ و کروی شکل به فراوانی در سرتاسر دشتی به گستره ی ده ها هکتار وجود دارد،  آثار گرانبهایی که می تواند هویت چندین هزار ساله یک ملت را معرفی کند .

این هنرهای صخره ای، کتاب هایی سنگی هستند،  که نویسندگان و هنرمندان در دوره های مختلف،  زمانی که انسان هنوز زبانی برای گویش و خطی برای نوشتن نداشت،  به واسطه آن ها سخن گفته و شرح زندگی خود و دیگران و حتی محیط زندگی خود را تصویر کرده اند .

بنا به تخمین متخصصین،  کهن ترین آثار حکاکی شده در این سنگ نگاره ها متعلق به 11 هزار سال پیش می باشد .

بزرگ ترین نقوش بر روی سنگی به قطر شش متر و بزرگ ترین نقوش که نقش یک بز کوهی است 25 سانتی متر و کوچکترین نقش ، متعلق به انسان و به اندازه ی 3 سانتی متر می باشد .

   سایت سنگ نگاره های دهتل بزرگترین سایت باستانی سنگ نگاره های ایران است،  که در گستره ای به وسعت بیش از 200 هزار متر مربع سنگ نگاره هایی با قدمت حد اقل 4000 سال قبل وجود دارد،  و هزاران سنگ نگاره با نقوشی همچون، بز کوهی، انسان، درخت، گرگ، روباه، آهو، گوزن، شتر، اسب، لاک پشت، گیاه، صحنه های شکار، رقص دسته جمعی،  نقوش لوزی، مربع و اشکال هندسی مانند الفبای تمدن جی،  به چشم می خورد.  با مطالعه بر روی این بوم سنگ ها می توان به تاریخ، خط، هنر، زبان، آداب و رسوم، اسطوره ها و از همه مهم تر به نوع اندیشه های آن مردمان پی برد،  مانند داستان بزبزقندی.

   ــ  امید است مردمان بومى هر منطقه در حفظ چنین آثار کهن و تاریخی سرزمین خودشان کوشا باشند،  که البته آن هم نیاز به فرهنگ سازى و اطلاع رسانى دارد.

تاریخ هلال ماه و ستاره در تاریخ ایران

     بدون سابقه تاریخی هیچ چیز پدید نمی آید،  نشان های هلال ماه و ستاره در سنگ های دهتل که در بالا نوشتم هم وجود دارند،  بزودی درباره تاریخ هلال ماه و ستاره و خورشید مشروح می نویسم،  فعلاً در تاریخ نجوم در ایران.

   عکس هلال و ستاره در سکه های تاریخی ایران،  1 ــ  فرهاد چهارم (اشک چهارده) شاه اشکانی،  2 – 37 پیش از میلاد.  2 ــ  یزدگرد سوم، 651 – 632 میلادی.

کلیک کنید:  واژه های تاریخی ایران

کلیک کنید:  تاریخ مهر و امضا در ایران

کلیک کنید:  تاریخ الهه ها و فرشته های ایران

سبز= جنگل های شمال ایران، سفید= آسمان شفاف مرکز ایران، قرمز= سرخی فجر خلیج فارس

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ و حمله های عرب، مغول، تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://ravid.ir    و   http://arq.ir

چند مطلب خواندنی شماره 151

اولین کاشفان جهان

پیش گفتار

      جوانان باهوش عزیز ایران،  همانگونه که امروزه می بینید،  از همه طرف به ایران و ایرانی،  حملات سخت و نرم می شود،  بیاید از تاریخ و جغرافیای کشور خودتان،  با تمام قدرت دفاع نمایید.  واقعیت های تاریخی را از این وبلاگ بگیرید،  و در گسترش و پیشبرد اهداف وبلاگ،  کار و تلاش کنید،  به امید اینکه فردایی با دانایی نوین ایرانی داشته باشیم.

تعریف دیگر از کشف آمریکا

      در مطلب دو عکس از پیکره سنگی پوکوتیا،  و کاسه مگافوئنته،  که در یکی دو پست قبلی نوشتم،  عزیزانی کنجکاو شدند بیشتر بدانند.  مقدار زیادی از این دست آثار باستانی،  در اختیار کشیش پدر پائلو کارلو گرسلی که از مبلغین کاتولیک ایتالیایی مقیم شهر .. اکوادور بود قرار داشت،  که اندکی بعد از مرگ این کشیش در 1982 آنها دزدیده و ناپدید شدند.  در آن زمان کسی بفکر این نبود،  که این اشیا باستانی مربوط به حدود 1500 ق.م است،  و از هندو چین و خلیج فارس به آمریکای جنوبی رفته،  و بعنوان اشیای مقدس در اختیار بومیان کوهستان های اکوادر و پرو قرار داشته است.  امروزه اهل فن گمان می کنند،  هنوز از این دست اشیای باستانی و ماقبل از تاریخ در غار های مخفی،  میان کوهستان اندیس قاره آمریکای جنوبی وجود داشته باشد،  جویندگان گنج برای بدست آوردن آنها در تلاش هستند.  جوانان باهوش ایران باید نسبت به این موضوع دقت نظر داشته باشند،  زیرا بخشی از آنها تاریخ ایران هستند،  و براحتی می توانند ثابت کننده اولین کشف قاره آمریکا باشند.

   عکس آثار باستانی و زیر خاکی،  که در اختیار پدر گرسلی بود،  عکس شماره 4429 ،  شامل ورقه های متعدد مسی با نوشته هایی،  که کاملاً متفاوت از کار های تاریخی بومی است.  مجسمه های متعدد که نشان های از کار های بین النهرین باستان دارد،  کار های طلایی کنده کاری شده،  بنا به گفته اشخاصی که این گنجینه را دیده بودند، این آثار خیلی زیاد بودند.

   عکس سمت چپ کتیبه روی ورقه مس کشف شده،  در کشور اکوادور آمریکای جنوبی،  نزد پدر گرسپی که در چند پست قبلی از آن نوشتم،  سمت راست کتیبه سنگی کشف شده،  در تمدن کهن جی استان کرمان.  دقیقاً شباهت بین دو خطوط مشخص است،  با حساب داده های تاریخی،  که می گوید اولین بار حدود پنج هزار سال پیش مس توسط مردمان استان کرمان کشف شد،  و کتیبه مسی که در اکوادور کشف گردیده،  که درست مانند خطوط کتیبه سنگی استان کرمان ایران است.  این ورقه های مسی اتفاقی در آمریکای جنوبی نبوده اند،  آنها توسط دانش خاص دریانوردی و غیره به آنجا رفته اند،  بایید در این باره توسط جوانان باهوش ایران تحقیق شود،  مخصوصاً در موزه های کشور های پرو و اکوادور.  عکس شماره 4436.

   عکس پیکره سنگی پوکوتیا،  و دیگری کاسه مگافوئنته،  متعلق به حدود پنج و نیم هزار سال پیش، که دو در تیاهواناکو کشور بولیوی نزدیک مرز کشور پرو پیدا شده اند،  و در 2002 میلادی شناسایی علمی شده اند.  روی هر دو مصنوع حروف الفبای سومری حکاکی شده،  و در موزه فلزات گران بها (موزه طلا) این کشور نگهداری می شوند.  هر دو این آثار زیر خاکی دینی هستند،  و براحتی می توان رابطه دین و اهرام آسیای جنوب شرقی و قاره آمریکا را با ایران و نیایشگاه چغازنبیل متوجه شد.  مطمئن این اشیا مستقیم از خلیج فارس به آمریکا نرفته اند،  و در این میان واسطه های تجاری و فرهنگی دریایی در شرق دور داشته اند.  این ها دلیل وجود تجارت ماقبل از تاریخی ایران می باشند،  عکس شماره 4428.



جام های معروف تاریخ ایران

   پیش گفتار

     در ایران آثار باستانی بفراوانی کشف شده است،  همچنین جام های زیادی کشف شده اند،  که در جهان بی همتا هستند و نمونه ندارند و معروف شده اند،  تعدادی از آنها را در این پست می نویسم،  و به مرور ادامه می دهم.  امید است روزی و شرایطی برسد،  که جوانان وطن پرست ایرانی،  بسیاری از این آثار را از گوشه و کنار جهان گرد آوری کنند،  و در موزه های ایران جای دهند.

عکس بخشی از جام های ایرانی در گوگل،  عکس شماره 4480.

جام حسنلو

      جام طلای حسنلو یکی از آثار باستانی برجسته ایران است،  که در جریان کاوش‌های تپه حسنلوی نقده یا همان سولدوز در سال ۱۳۳۶ کشف شد.  این اثر قدمتی ۳۲۰۰ ساله دارد،  و احتمالا نقش بسزایی در شکل‌گیری هنر دوره بعد از آن،  یعنی دوره مادها داشته ‌است.  ارتفاع جام 25 سانت و قطر دهانه 60 سانت،  وزن950گرم،  و از طلای خالص است،  و توسط قلم زنی روی آن نقش هایی شکل گرفته است،  که باور های مذهبی و آیینی قوم ماننایی ایران کهن را روایت میکند.

عکس جام حسنلو،  عکس شماره 4488.

      دور تا دور جام زرین حسنلو پر از نگار هایی است،  که بی گمان از داستان و فلکوریک ایران کهن می گویند.  گویا این جام در پیوند با آیین های دینی بوده،  و چند داستان دینی و اسطوره ای روی آن کشیده شده است،  و نزدیکی به چیز های بسیاری دارد،  که در سرزمین های میان آناتولی خاوری و سوریه شمالی،  تا کوه های زاگرس پیدا شده است.  نگار های این جام بسیار زیبا در دو رسته و گاهی در سه رسته کار شده اند،  و سامان ویژه ای ندارند.

      در بالای جام یک رسته نگار زنجیره ای است،  در بالاترین رسته سه ایزد،  هر یک نشسته بر یک گردونه ای می بینیم،  دو تا از گردونه ها با اسپ و یکی از آنها با گاو کشیده می شود.  در برار ایزد سوم کاهنی ایستاده که جامی بلند در دست دارد،  گویا او گوسپندی را پیشکش می کند،  که دو مرد پشت سر وی آورده اند.  شاید این سه ایزد، نخست، ایزد هوا،  که بیشتر با گاو نری که گردونه او را می کشد همراه است.  ایزد دوم،  ایزد زمین است،  که کلاه شاخداری بر سر دارد.  ایزد سوم،  ایزد خورشید است،  که با گردی خورشید بالدار شناخته می شود.  زیر پای ایزد هوا پیکاری میان یک پهلوان،  که سپر های کوچکی در دست دارد،  و جانوری نیمه آدم گونه،  که نیمی از تن وی در درون کوهی است،  دیده می شود.  دنباله این کوه به گونه اژدهایی سه سر در آمده.  جوی آبی که از دهان گاو سر بر آورده،  داستان پیکار را با داستان بالا پیوند می زند.

عکس طرح های جام حسنلو،  عکس شماره 4489.

      در ادامه صحنه بالایی جام خدای ماه سوار بر ارابه ای است،  که دو گاو نر آنها را می کشند،  به پهلوان در حال جنگ کمک میکند.  در پایین جام یک رسته نوار و در زیر جام گردی یی با نگار بوریا،  که چهار گوسپند شاخ دار در چهار سوی آن کنده شده اند،  دیده می شوند.  تصاویر جام با تولد کودکی آغاز میشود،  کودک بین مادر خود و یک روحانی دست به دست میشود.  کودک دارای استخوان بندی درشتی است،  و روحانی وسیله برنده ای در دست دارد.  به نظر میرسد روحانی با شکافتن پهلوی مادر،  او را به دنیا آورده است.  تعبیر دیگر این صحنه عمل ختنه است،  ولی شواهدی دال بر انجام عمل ختنه در هزاره چهارم خورشیدی ایرانی در بین قوم ماننا و مادها در دست نیست.  اقوام زرتشتی و ودائی سوابقی از این دست ندارند.  تنها مصریان، یهودیان، برخی اقوام سامی و اعراب،  که با هم رابطه تجاری فرهنگی داشتند،  ختنه می کردند،  در ضمن باید گفت شرط پذیرش اسلام در آسیای میانه انجام عمل ختنه بود.

      پشت سر صحنه تولد،  صحنه مرگ و شکنجه دیوی دیده میشود.  این کشتار توسط پهلوان عظیم الجثه ای انجام میشود،  که زوبینی در دست راست دارد،  و در دست چپ قبضه کمانی را گرفته است،  و به نشانه قدرت سر کمان را بر پای خود گذاشته است.  این حالت نگه داشتن کمان سند معتبری از نشان دادن قدرت است،  مادها نیز از آن تبعیت میکردند.  مانند این تصویر را در قزقاپان کردستان عراق داریم،  در گور دخمه مشهور مادی نیز این حالت نگه داشتن کمان دیده میشود،  در مقبره شاهان هخامنشی و دیواره بیستون نیز مشاهده میشود.

      موجودی که دشمن زنان تازه فارغ و نوزادان است،  در این صحنه به صورت دیو آدم نشان داده شده است.  نامی از این دیو در متون زرتشتی آمده است،  - دیو آل-  که نوزادان را می بلعد و ناقل حصبه و تب و لرز است.  چند قمه را در کنار مادر میتوان دید،  که مستقیما با باور های ایران باستان رابطه دارد.  آنها با وسیله نوک تیز اجنه و شیاطینی که به زن فارغ شده در شب ششم حمله،  و نوزادان را اذیت می کنند،  را فراری میدهند.  ایرانیان باستان به قنداق نوزاد نیز سوزنی وصل میکردند،  این سنت هنوز هم به چشم میخورد.

      در کنار آنها پدر نوزاد نذورات خود را به معبدی هدیه میدهد،  که نشان از ایمان و اعتقاد مذهبی است،  او در گیسوان خود سنجاقی فرو برده است.  نماد معبد به صورت میزی نشان داده شده است،  که پایه هایش سم گاو است،  صندلی روحانی نیز به همین شکل است،  این نمادها نشانه هایی از دام دار بودن این قوم است.  در آثار بدست آمده از لایه 4 حسنلو و نیز میادین دیگر باستانی آثاری اینگونه بسیار دیده شده است،  در گوشه دیگری حیوانی درنده آماده حمله به نوزاد است،  که در کمال زیبایی حکاکی شده است.

      در صحنه مرکزی جام راکبی قدرتمند سوار بر شیر غول پیکر در حال تاخت است،  در دست راست گرز و در دست چپ آینه دارد،  به نشانه حمایت از خدای خورشید آفتاب را بر خود انعکاس میدهد.  در کپل شیر نیز نماد خورشید - سواستیکا- دیده میشود.  شیر نماد خورشید در زمین است،  گردونه خورشید اولین بار در 6000 سال قبل میان شاخ بز های کوهی استیلیزه شوش بوسیله سفالگران تصویر شده است.  پس از آن در سفال های باکون نزدیک تخت جمشید و نقاط دیگر باستانی دیده شده است.  در آغاز هزاره چهارم خورشیدی ایرانی،  در جام کلاردشت دقیقا بر کپل شیر و در قوری معروف مارلیک نیز حک شده است.  حمله شیر بر گاو در تخت جمشید نیز نشانه حمله خورشید بر ماه است،  این علامت را شرق شناسان آلمانی،  بمنظور آریایی بودن آلمانیها،  به عنوان صلیب شکسته نازی برگزیده اند.

      عقاب یا قوچ الهه باروری است،  در معبد سرخدم لرستان الهه باروری در سر پهن سنجاق های سر،  به وفور دیده میشود.  اینها نذورات زنان نازایی بوده است،  که به معبد می آوردند،  این سنجاقها نقش قوچ گل انار و ماهی دارند.  در اینجا الهه ای به نشانه باروری و نمادین زمین زراعی و شخم خورده ای را با دست های خود نمایش میدهد،  قوچ هم در کنار او نشانه باروری است.

      صحنه اصلی اسطوره مانایی در جام حسنلو نبرد هیولایی با پیکر آدم،  تنه صخره و دمی از مار با سر های سه گانه،  با پهلوانی که سپر های آهنین در دو دست خود دارد می باشد.  در یشت 44،43،19 داستانی آمده است،  که دیوی با همین هیبت زمین را فرا می گیرد.  در صورتی که هر جای بدن او زخم شود،  حیوانات متعفن بیرون میزنند.  اژیدهاک سه پوزه شش چشم،  با بدنی پر از چلپاسه و کژدم،  و نیروی اهریمنی و زشت،  در مقابله با فریدون در شاهنامه فردوسی به یادگار مانده است.

      به فرمان خدای ماه آب باران از او نازل میشود،  و از دهان گاو سیلابی میریزد،  که صخره هیولا را بشکند.  "تیشتر" نازل کننده باران تحت فرمان خدای ماه،  که جزر و مد را از او میدانند،  و بدون قربانی کردن نمیتواند کار کند است.  در کنار او دو نفر برای او قربانی می آورند،  تا او بتواند باران ببارد،  خدای ماه در جرگه دو خدای خورشید و زمین است.  صحنه بالایی جام نشان از این سه خدای در حال حرکت دارد،  که هر یک بر ارابه ای نشسته اند.  در پایین جام یک رسته نوار و در زیر جام گردی یی با نگار بوریا که چهار گوسپند شاخ دار در چهار سوی آن کنده شده اند دیده می شوند.

عکس انوش در تپه حسنلو و محل کشف جام حسنلو،  عکس شماره 4486.

مجموعه ای که جام بود

      در فیلم مستند مجموعه ای که جام بود،  می گوید:  جام حسنلو،  کاسه طلایی منقوش و محتمل مقدس یادگاری از گذشتگان ایران است،  جام زرینی که از آغوش استخوان های تاریخی فردی بدست آمد.  شاید دلاوری بوده،  که برای حفظ جام از دست مهاجمان،  آنرا در پس شمشیر بلندش پنهان کرده بود،  شمشیر نیز در کنار او قرار داشت،  خرواری آوار و خاک بالای سرش.  این جام توسط کارگران کاوشگر ایرانی یافت شد،  این کارگران آنرا 24 ساعت از دست جویندگان گنج خارجی، که بنام محقق و باستان شناس بودند،  و با زدن کانال در دستگاه دولتی و دل خاک،  ده ها کامیون آثار باستانی حسنلو،  و اینجا و آنجا را از ایران خارج کردند و بردند.  کارگر کاشف جام،  که در اوج فقر است،  می گفت افتخار می کنم،  که توانست جام را به موزه ایران باستان برسانم،  من در مقابل کشف آن هیچ پولی نمی خواهم،  فقط آرزو دارم فرزندم هم مثل من درست کار شود.

      یکی دیگر از کارگران تعریف می کرد،  که عبدالعلی جوان نماز،  یک خمره پیدا کرد،  زد خمره را شکست از درون خمره یک پرنده طلایی درآمد،  دمش عین خروس اما کاکولش افشون و شاخ شاخ بود،  خارجی ها بردند و دیگر کسی آنرا ندید.  کارگران می گفتند،  خارجیها بعد از پیدا شدن اون خروس،  کارگران را جمع کردند،  نفری دو قرون انعام و نفری دو قرون دستمزد دادند،  و رفتند و رفتند و دیگه بر نگشتند.

    عکس کارگری که جام حسنلو را پیدا و پنهان کرد،  تا خارجی های سرپرست کاوش،  آنرا ندزدند و با خود نبرند،  1339 خورشیدی،  عکس شماره 4483.  او می گوید خارجی ها خیلی خیلی چیزها با خود بردند،  آنها فقط سه کامیون سرنیزه از حسنلو بردند،  و دیگر کسی آنها را ندید.

     عزیزان نگویید که این و آن خارجی کاشف اینجا و آنجا بودند،  آنها فقط و فقط غارتگر بودند،  نه دانشی داشتند نه معرفتی،  ایکاش انبوه آثار تاریخی حسنلو و دیگر نقاط غارت شده ایران همچنان در دل خاک ایران زمین پنهان بودند،  تا اینکه غارت شوند.  بگردید واقعیت های تاریخ را بیابید،  مانند همین جام حسنلو،  که کاشف آن یک کارگر مومن و معتقد به راه راستی ایرانی بوده است.  برای اطلاع بیشتر درباره منطقه و جام حسنلو،  دیدن فیلم مستند، مجموعه ای که جام بود،  کار منوچهر عسگری نسب را پیشنهاد می کنم،  جهت این فیلم می توانید از شبکه مستند به آدرس mostanad.iribtv.ir تقاضای پخش آنرا کنید.

جام مارلیک

     کاوش های مارلیک یکی از بی سابقه ترین کاوش های جهان است،  زیرا تاکنون کم تر دیده شده است،  که در کاوش های باستان شناختی،  گنجینه ای چنین گران‌بها چه از نظر کمیت و چه از نظر کیفیت به دست آید.  در این کاوش ها هم چنین انبوهی جام های طلا، نقره، مفرغ، موزاییک، چینی و بدل چینی به دست آمد.  در میان جام هایی که در این کاوش ها به دست آمد؛  نمونه های بی مانندی وجود دارد،  که در هیچ یک از کاوش های علمی جهان مانند آن‌ها پیدا نشده است.  از آن میان جام مارلیک را می توان نام برد،  که از زرناب است و ارتفاع آن به 18 سانتی متر می رسد.  ارتفاع نقش برجسته های این جام تا دو سانتی متر نیز می رسد،  که نشان دهنده مهارت استاد کاری است،  که با ضربات چکش ان را آفریده است.

عکس جام معروف مارلیک،  عکس شماره 4490 .

     نقش وسط جام،  درخت زندگی است،  و در دو سوی درخت دو گاو بالدار دیده می‌شوند،  که در حال بالا رفتن از درخت هستند.  نمایش بدن حیوان به حالت نیم رخ و نمایش سر آن‌ها از رو به رو،  از ویژگی های هنر ایرانی است،  و همین هویت ایرانی جام و سازنده آن را نشان می دهد.  در کف جام، یک گل تزیینی زیبا نقش شده است،  و در میان گل ، نقش خورشید دیده می‌شود،  که شعاع های خود را به طور منظم پراکنده است.

      جام شیر دال و گاو بال‌دار ــ  یکی از اشیای باستانی است،  که در تپه مارلیک در استان گیلان واقع در ایران کشف شده‌ است.  در قسمت بالای این جام زرین دوره تمدن مارلیک،  نقش شیر افسانه‌ای دال وجود دارد،  شیر افسانه‌ ای دال نیمی از بدنش شیر و نیم دیگرش دال (عقاب) است.  این جام متعلق به حدود اوایل هزاره چهارم خورشیدی ایرانی است.

عکس جام طلایی شیر دال و گاو بال‌دار،  عکس شماره 4495.

  این جام از غاری در شمال غربی ایران دزدیده،  و سال 2003 از یک قاچاقچی عتیقه مصادره شد،  و در آمریکا نگهداری میشد،  تا اینکه پس از سفر رییس جمهور ایران به آمریکا در مهر 1392 توسط آمریکایی ها به ایران تحویل داده شد،  و اینک در موزه ایران باستان نگهداری می شود.  شیردال‌ها را دارای قدرت شفابخش و همچنین پاسبانی از گنجینه‌ها می‌دانسته ‌اند.  طرح این موجود افسانه‌ ای در بسیاری از مجسمه‌ها و بنا های باستانی ایران به کار رفته‌ است.

   جام هیولای دوسر و غزال ــ  از آثار به جا مانده از فرهنگ و تمدن مارلیک،  و متعلق به نیمه هزاره سوم خورشیدی ایرانی است،  و محل کشف آن تپه مارلیک،  و محل نگهداری آن موزه لوور است.  کاربرد اصلی این جام نامشخص است،  اما به نظر می‌رسد ساغر یا از این قبیل ظروف بوده ‌است.  جنس این ظرف الکتروم (آلیاژ نقره و طلا) می‌باشد.  بر روی این اثر قلم‌کاری و برجسته‌کاری صورت گرفته ‌است.  بر روی جام، هیولا یا اژدهایی با فک باز وجود دارد،  که با هر پنجه خود غزالی را در چنگ گرفته است.

عکس جام هیولای دوسر و غزال،  عکس شماره 4496 .

   تُنگ زرین املش ــ  در نیمه هزاره چهارم خورشیدی ایرانی ساخته شده است،  یک دسته دارد،  که بر روی بدنه پرچ شده،  و نگار های زنجیره ای بر روی تنه می باشد.  در زیر آن نگار ستاره چهار پَر و چهار نگار پیکان مانند دیده می شود.  پهنای دهانه تُنگ زرین املش،  چهار سانتی متر،  تَه آن پنج و بلندی آن نزدیک به ده سانتی متر می باشد.

عکس تنگ زرین املش،  عکس شماره 4497 .

. . . ادامه دارد . . .

کلیک کنید:  تاریخ ریتون در ایران

کلیک کنید:  زیارتگاه های تاریخی ایران

کلیک کنید:  تاریخ معابد مهر و میترا در ایران


یک مطلب جالب

   مطلب زیر را از اینترنت گرفتم و چون جالب دیدم عیناً کپی پیس می کنم:

معنی واژه های دختر و پسر

   مرد از مُردن است،  زیرا زایندگی ندارد،  مرگ نیز با مرد هم ریشه است.

   زَن از زادن است،  و زِندگی نیز از زن است.

  دختر از ریشه دوغ است،  که در میان مردمان آریایی به معنی شیر بوده،  و ریشه واژه‌ دختر «دوغ دَر» بوده،  به معنی «شیر دوش» زیرا در جامعه کهن ایران باستان کار اصلی او شیر دوشیدن بود . به daughter در انگلیسی توجه کنید،  واژه daughter نیز همین دختر است،  gh در انگلیس کهن تلفظی مانند تلفظ آلمانی آن داشته و «خ» گفته می شده.  در اوستا این واژه به صورت دوغْــذَر doogh thar و در پهلوی دوخت آمده است.  دوغ‌ در در اثر فرسایش کلمه به دختر تبدیل شد.

   پسر ، « پوسْتْ دَر » بوده،  کار کندن پوست جانوران بر عهده پسران بود،  و آنان چنین نامیده شدند.  پوست در، به پسر تبدیل شده است.  در پارسی باستان puthar پوثرَ و در پهلوی پوسَـر و پوهر و در هند باستان پسورَ است.  در بسیاری از گویش های کردی،  از جمله کردی فهلوی (فَیلی) هنوز پسوند «دَر» به کار می رود.  مانند «نان دَر» به معنی کسی است،  که وظیفه‌ غذا دادن به خانواده و اطرافیانش را بر عهده دارد.

   حرف « پـِ » در « پدر » از پاییدن است،  پدر یعنی پاینده کسی که می‌پاید،  یا مراقب خانواده اش است،  و آنان را می ‌پاید،  پدر در اصل پایدر یا پادر بوده است.  جالب است که تلفظ « فادر » در انگلیسی بیشتر به « پادَر » شبیه است تا تلفظ پدر.

   خواهر ( خواهَر ) از ریشه «خواه » است،  یعنی آنکه خواهان خانواده و آسایش آن است،  خواه + ــَر یا ــار،  در اوستا خواهر به صورت خْـوَنگْهَر آمده است .

   برادر در اصل بَرا + در است،  یعنی کسی که برای ما کار انجام می‌دهد.  یعنی کار انجام‌ دهنده برای ما و برای آسایش ما .

   مادر  یعنی پدید آورنده‌ ما،  از:  مد و ماده،  بمعنای سازنده و تولید،  و گسترش دهنده،  مانند مد دریا.

دیو و دایو

   دیو در ایران باستان ــ  در شاهنامه فردوسی آمده: .... اوست که کشتی بر آب راند و از کشوری بکشور دیگر رفت،  پنجاه سال هم در انجام این کار بود.  چون این کارها را بپرداخت،  پای فراتر نهاد،  بفر کیانی تختی ساخت،  بگوهر اندر نشانده و بهر جای که خواستی رفتن.  دیوها آنرا برداشته از هامون به آسمان بر افراشتی،  خورشید سان در آن تخت نشسته در هوا همی گشت...  مشروح در اینجا.

   عکس فرکیانی جمشید،  و پرواز آن برای سفر،  عکس شماره 2505،  البته در شاهنامه فردوسی منظور دیو باسوادها و متخصص های آن دوران می باشد،  که توانسته بودند با دانش خود تختی بسازند،  که توانایی پرواز داشته باشد.  ولی در تصویر های یکی دو قرن اخیر دیو و دیوان را با اشکال ترسناک شبیه انسان نما کشیده اند،  درصورتیکه دیو از دیواندار و دیوان می آید،  (دی = روز + و = دارنده جایگاه) که قبلاً "و" را در واژه وتن (وطن) تشریح کرده ام،  (دیو = دی + و = روزدار، روزنویس).

      اما دیو ترسناک اصطلاحی امروزی چیست،  و واژه آن چه بوده است،  بمنظور آگاهی ابتدا باید سنگ های ایکا را ببینید و بدانید.  دیو ترسناک توهمی امروزی،  دایو یا در واقع دایناسور بوده است.

سنگ های جالب ایکا

      ایکا نام شهری است،  که مرکز استان کواستال می باشد،  و در 300 کیلومتری شهر لیما پایتخت کشور پرو قرار دارد.  این شهر در حاشیه بیابان آتاکاما و نزدیک رودخانه ایکا بنا شده است،  جایی میان کوه و اقیانوس آرام،  و فاصله چندانی با نازکا ندارد.  در این شهر سنگ هایی یافت شده اند،  که به سنگ های ایکا معروف شده اند،  و از آثار باستانی ایکاست.  اکثر طرفداران نظریه فرازمینی ها با آن آشنایی دارند،  اما داستان این سنگ ها از نظر محققان بسیار مخدوش است،  زیرا غربیها نمی خواهند بگویند،  که مردمی از تمدن کهن جی،  آشنایی کامل با پیدایش و تاریخ زمین داشتند،  و آنها این علم و داستانها را در گذشته های دور تر به پرو منتقل کردند.

   عکس سنگ های ایکا،  عکس شماره 7067.  آنها در واقع مجموعه ای از سنگ های اندوزیتی هستند،  که سطح آنها پوشیده از تصاویر دایناسورها و فناوری پیشرفته است،  و آن را متعلق به عهد باستان می دانند.  همان طور که در تصاویر نیز پیداست،  اندازه سنگ ها متفاوت است.  مطابق ادعای هایی  سنگ ها را در حوالی شهر های اکوکاجی و ایکا یافت شده اند.  جهت اطلاع بیشتر در اینترنت بنویسید:  سنگ های ایکا یا به انگلیسی:   ica stones،  ولی تمدن کهن جی و کلنی نشین های این تمدن در ایرلند و انگلستان و دیگر نقاط جهان را بخاطر داشته باشید،  قبلاً در اینباره زیاد نوشته ام.

   ــ  دایناسور = دایو = دیو اصطلاحی امروزی + نا = زیاد + سور = بزرگ، جشنواره،  در کل می شود دیو بزرگ بزرگ،  این واژه نشان می دهد در تمدن کهن جیرفت،  از دایناسور شناخت کامل داشتند.  دایو = دا = بلند + یو،  دار = دا + ر = علامت وابسته.  جهت اطلاع بیشتر به معنی نام شهر ها و روستا های ایران بروید.


   عکس کلاه خود های دلاوران ایرانی جنگ ایران و عراق،  عکس گویا است،  اما امروزه بسیاری از جوانان ایران،  خیلی بی خیال مرز های تاریخی و جغرافیایی کشور هستند،  عکس شماره 7181.

کلیک کنید:  تاریخ نجوم در ایران

کلیک کنید:  تاریخ سکه های آق قوینلو

کلیک کنید:  تاریخ مواد مخدر و اعتیاد در ایران

 

بزرگان تاریخ دو قرن اخیر ایران

پیش گفتار و بخش اول در اینجا

   رئیسعلی دلواری:  نماد رهبر بزرگ نهضت مقاومت مردم جنوب ایران،  در برابر استعمارگران است،  سرداری که نام «دلیران تنگستان» را برای همیشه جاودانه کرد،  و خاک جنوب ایران ، رشادت های او و همرزمانش را خوب به یاد دارد.  رئیسعلی دلواری نماد مقاومت مردم جنوب ایران است،  نامی که روزی بر اندام استعمارگران و متجاوزان انگلیس لرزه می انداخت.  کسی که 12 شهریور ماه سالروز شهادتش به نام «روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس» نام گذاری شد.  اما شاید کمتر کسی بداند که مزار این سردار بزرگ و نامی ایران،  جایی به غیر از بوشهر و دلوار و حتی خاک ایران است.

   خانه ما کوه است،  و انهدام و تخریب آن ها خارج از حیطه قدرت و امکان امپراطوری بریتانیا است.  این پاسخ رئیسعلی به نامه تهدید آمیز بریتانیایی ها بود.  آنها رئیسعلی و یارانش را تهدید کرده بودند:  چنانچه بر ضد دولت انگلستان قیام و اقدام کنید،  مبادرت به جنگ می نماییم،  در این صورت خانه هایتان ویران و نخل هایتان را قطع خواهیم کرد.

      رئیسعلی دلواری فرزند رئیس محمد،  کدخدای ده دلوار بود،  در سال 1299 هجری قمری متولد شد.  او در عصر مشروطیت جوانی بیست و چهارساله، بلند همت، شجاع، در صدق و وفا بی مانند بود.  اگرچه سواد کامل و معلومات کافی نداشت، اما پاکی سرشت و صفات حمیده او طوری بود،  که زبانزد خاص و عام بود.

      رئیس علی بعد از این که قوای اشغالگر انگلستان بوشهر را به تصرف خود درآوردند،  با شجاعتی وصف ناپذیر به مقابله پرداخت،  و شکست سنگینی بر قوای انگلستان وارد کرد،  و در حین مبارزه با دشمنان اسلام و ایران،  از پشت مورد هدف گلوله یکی از سربازان خائن خود قرار گرفت،  و در منطقه تنگک صفر،  در بیست و سوم شوال1333 هجری قمری به شهادت رسید.

   عکس مزار رئیسعلی دلواری،  دلاور دلوار، غریب در کشور عراق،  عکس شماره 5741.  پیکر او را ابتدا در نزدیکی امامزاده ای در روستای «کله بند» به خاک سپردند.  اما از آنجا که رئیسعلی وصیت کرده بود،  او را در نزدیکی بارگاه مولایش حضرت علی (ع) دفن کنند،  پیکر او به قبرستان وادی السلام شهر نجف کشورعراق منتقل،  و آنجا به خاک سپرده شد.  جایی که شاید حتی کمتر کسی از زائران ایرانی عتبات عالیات هم از آن باخبر باشند.

   نظر انوش راوید:  شاید بخاطر این به راق بردند،  که یاد دلاور و دلاوری در جنوب ایران فراموش شود.

مزار های غریب تاریخی

سرداران ایرانی که مزارشان را کسی نمی شناسد

   پیش گفتار

     این مزارها را شاید کمتر کسی بشناسد،  مزار سردارانی،  که نام و رشادت هایشان در تاریخ ایران ثبت شده است.

   سرداری که مزارش انباری است

     مشتریان بازار تهران شاید هرگز ندانند،  مسیری که بارها آن را طی کرده اند،  و امامزاده ای که از کنارش گذشتنه اند،  پیکر کسی را در خود جای داده،  که روزگاری «شمشیر زن ترین جنگجوی شرق» بود.  «لطفعلی خان زند» جوان شجاع و دلاور ایرانی،  که آخرین پادشاه سلسله زندیه در ایران بود،  تبحر خاصی در شمشیر زنی داشت.

      لطفعلی خان زند از معدود پادشاهان عادل و محبوب ایران بود،  که  در زمان صدارتش،  خدمات بزرگی برای توسعه و پیشرفت ایران انجام داد.  لطفعلی خان مردی  راستگو، جوانمرد، صریح لهجه و دارای اراده قوی بود.  صفاتی که او را بیشتر از همه،  شبیه به کریم خان زند می کند.  او همانند کریم خان زند خوش خلق و دادگستر و نیک فطرت،  و با ترحم و نوع پرور بود،  و می گفت:  «نمی توانم چهره ای اندوهگین را ببینم و نمی توانم تحمل کنم که من سیر باشم وهم نوع من گرسنه.».

      گفته می شود او در مشرق زمین اولین کسی بود،  که به فکر تاسیس نوعی بیمه اجتماعی افتاد،  که البته عمرش کفاف عملیاتی کردن این فکر را نداد.

عکس آرامگاه لطفعلی خان زند،  در بازار تهران،  عکس شماره 5742 .

      سرانجام لطفعلی خان زند،  با خیانت «حاج ابراهیم خان کلانتر» حاکم شیراز،  در حالی که پس از ساعت ها جنگ تن به تن و دلاورانه،  غرق در خون بود،  به اسارت آغا محمدخان قاجار افتاد،  و به فجیع ترین شکل ممکن به قتل رسید.  پیکر او را در امامزاده زید تهران دفن کردند.  جایی که حالا بخشی از بازار بزرگ تهران است،  و کمتر کسی از آن اطلاعی دارد.  چند وقت پیش گزارش هایی منتشر شد،  که نشان می داد اتاقی که مزار لطفعلی خان زند در آن قرار دارد،  تبدیل به انباری شده است.

      برای یافتن آدرسی از آرامگاه و آستان مقدس،  در ورودی های مختلف بازار هیچ تابلو و علامتی وجود ندارد،  و تنها منابع آدرس یابی مغازه داران و ساکنین آن منطقه هستند،  که باید به آدرس های آنها اعتماد کرد.  پس از گذر از چندین پیچ و راسته در بازار تهران،  تابلویی در جوار محل مورد نظر نصب شده،  که نشان می دهد امامزاده زید(ع) در کجا قرار گرفته،  و به غیر از این تابلو که در جوار آستان نصب شده،  هیچ تابلوی دیگری از امامزاده یا حتی آرامگاه لطفعلی خان زند،  در طول بازار یا نصب نشده،  یا در انبوهی از جمعیت قابل مشاهده نیست.

      آرامگاه لطفعلی خان زند نیز در گوشه ای از محوطه امامزاده واقع شده،  اما گردشگران اجازه ورود به آرامگاه لطفعلی خان زند را ندارند،  چرا که در آرامگاه قفل شده،  و ورود به آن نیز با اجازه کتبی از میراث فرهنگی امکان پذیر است.

   مزار سردار ملی تبریز

      شاید اگر الان از شما بپرسند مزار «ستارخان» در کجا قرار دارد،  بی واسطه و بلافاصله ذهن تان به سمت تبریز برود.  شهری که زادگاه «سردار ملی» بود،  و شروع نهضت مشروطیت از آنجا شکل گرفت.  اما جالب است بدانید مزار ستارخان،  جایی غیر از تبریز قرار دارد.

عکس مزار ستار خان،  در شهر ری،  عکس شماره 5743 .

     شهر ری و حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)،  پذیرای پیکر یکی از رهبران انقلاب مشروطیت در ایران بوده است.  سردار رشید و شجاع اهل تبریز،  که خاطره مبارزاتش در تاریخ ایران ثبت شده،  حالا در گوشه ای از صحن حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) آرمیده است.  هرچند طی سال های اخیر،  نوادگان ستارخان تلاش کرده اند تا پیکر او را با کسب مجوز های شرعی،  از شهرری به تبریز منتقل کنند،  اما تا به حال چنین اقدامی انجام نشده است،  و مزار سردار ملی و دلاور تبریزی، همچنان مهمان مردم شهرری و تهران است.

. . . ادامه دارد . . .

کلیک کنید:  شورش پوست کنی

کلیک کنید:  آثار تاریخی کشور عراق

کلیک کنید:  تاریخ انقلاب های انسانی ایران

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ و حمله های عرب، مغول، تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://ravid.ir    و   http://arq.ir

چند مطلب جالب 148

چند مطلب جالب 148

ایرانیان تاریخی در چین

     تاجیک‌های چین در چینی  Tǎjíkè Zú  که به پامیری‌ های چین هم شهرت دارند،  مردمی تاجیک و ایرانی تبار هستند،  که در خاک کشور چین کنونی بسر می‌برند.  این قوم یکی از ۵۶ قوم اصلی ساکن آن کشور هستند،  و جمعیتی حدود 500 هزار نفر را شامل می‌شوند.  در متون کهن چینی به این قوم اشاره شده ‌است،  در سلسلهٔ تانگ تاجیک‌ های چین با عنوان «چینا دوا گوتراً» معرفی شده ‌اند.  در این باب افسانه ‌ای قدیمی رایج است،  که ورود ایشان به چین از دورهٔ ازدواج شاهنشاه ایران باستان با ملکه‌ ای چینی بوده است.  تاجیک‌ های چین بیشتر در منطقهٔ سین کیانگ و تاشقورقان ساکن هستند،  پژوهش‌ها نشان داده،  که از تبار ایرانیان شرقی بوده،  و بیش از تاجیک‌ های تاجیکستان با وخی‌ها و شغنی‌ها خویشاوندی دارند.

   جالب ــ  بنا به تحقیقات وبلاگ انوش راوید،  این مردم مربوط به ادامه مهاجرت های مردم تمدن کهن جی،  و پخش شدن آنها در جهان می باشند،  به تاریخ مهاجرت مراجعه نمایید.

عکس دختر جوانی از تاجیک های چین،   عکس شماره 6352.

      خصوصیات چهره‌ ای و ظاهری تاجیک‌ های چین،  شبیه به مردم تاجیک و ایرانی ‌تبار است،  اما در اثر سده‌ها مجاورت و امتزاج با زرد پوستان ترک و چینی،  عده‌ ای از آنان تا حدودی چهره‌ ای شبیه چینی‌ها را نشان می‌دهند.  مردم تاجیک چین،  در محاورات از زبان ‌های متعددی استفاده می‌کنند،  دو زبان اصلی کاربردی و بومی ایشان زبان وخی و زبان سریکولی است،  که هر دوی این زبان‌ها از گروه زبان‌ های ایرانی و از شاخهٔ جنوب شرقی بشمار می‌روند.

      مردم تاجیک چین علاوه بر این زبان‌ها،  از زبان‌ های اویغوری و چینی در محاورات و تجارت نیز بهره می‌برند. هیچ کدام از این دو زبان در چین بصورت رسمی زبان کتابت نیست،  و در تاجیکستان گاهی خط سیریلیک و در چین و پاکستان گاهی خطوط فارسی- عربی و نیز اردو و لاتین برای نگارش بکار برده می‌شود.  جمعیت تاجیک‌ های چین را مسلمانان شیعه اسماعیلی به ‌ویژه در میان وخی‌ها و نیز مسلمانان سنی تشکیل می‌دهند.

      همچنین بمرکزیت کاشغر،  در شمال غربی این کشور،  مردم ساکن این ناحیه که به "اویغورها" معروفند،  سالیان دراز است،  که نوروز را جشن می گیرند.  بسیاری از این مردم به کشاورزی و دامداری اشتغال دارند.  در زبان مردم این ناحیه واژه های بسیار فراوانی با ریشه فارسی یافت می شود،  و خط آنان نیز الفبای کاملا مشابه فارسی است،  و خواندن آن برای یک فارسی زبان بسیار آسان است.  امروزه برای همه قومیت هایی که در این منطقه ساکنند،  و به اسلام گرویده اند،  نوروز جشن بزرگ ملی است،  اما حتی پیش از آنکه این مردم اسلام آورند،  نوروز را جشن می گرفته اند.

   توجه ــ  جوانان عزیز ایران،  نسبت به آسمیله کردن قومیت های ایرانی در کشور های روسیه و چین بگویید و بنویسد و اعتراض نمایید. 

کتیبه های باستانی ایران

کتیبه‌ های گنج‌ نامه یادگارانی از دوران داریوش و خشایار شاه هخامنشی،  بر دل یکی از صخره‌ های کوه الوند در 5 کیلومتری غرب همدان به زبان های پارسی باستان،  بابلی و عیلامی نوشته شده‌ اند.  لوح سمت چپ که کمی بالاتر از کتیبه دیگر در کوه کنده شده مربوط به داریوش بزرگ هخامنشی (521-485 پ.م) است.  طول آن حدود 290 سانتی‌متر، ‌ ارتفاعش 190 سانتی‌ متر و دارای متنی به شرح زیر است:

"خدای بزرگ است اهورامزدا که این زمین را آفرید؛ که آن آسمان را آفرید؛ که مردم را آفرید؛ که شادی برای مردم آفرید؛ که داریوش را شاه کرد، شاهی از بسیاری، فرمانروایی از بسیاری. منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه سرزمین‌ها که نژادهای گوناگون دارند، شاه سرزمین دور و دراز، پسر ویشتاسب هخامنشی".

      کتیبه‌ خشایارشا (485-465 پ.م.) نیز در قسمت پایین همین کتیبه،  به طول 270 سانتی‌ متر و ارتفاع 190 سانتی‌متر قرار دارد،  متن آن عبارت است از:

"خدای بزرگ است اهورامزدا، بزرگ‌ترین خدایان است که این زمین را آفریده که آن آسمان را آفریده که مردم را خلق کرد که برای مردم شادی آفرید که خشایار شاه را شاه کرد، یگانه از میان شاهان بسیار، یگانه فرمانروا، از میان فرمانروایان بی شمار. من خشایار شاه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه کشورهای دارای ملل بسیار، شاه این سرزمین بزرگ دور دست پهناور، پسر داریوش شاه هخامنشی".

عکس کتبه های گنج نامه،  عکس شماره 5674.

ارشیت دانا

توجه:  عزیزانی که اسناد تاریخی درباره آرشیت دانا و بانو ورتا می دانند،  بگویند.

      آرشیت دانا نخستین فیلسوف ایران زمین است،  وی نزدیک به دوم ژانویه  4511 خورشیدی ایرانی زاده شد،  و در 4657 خورشیدی ایرانی درگذشت،  نخستین فیلسوفی که نامش در تاریخ ایران باستان آورده شده است،  او 146 سال زندگی کرد،  و روی هم چهار گفتمان بزرگ بین او و سه فیلسوف بزرگ یونی آنی (یونانی) بنام های سقراط، افلاطون و ارسطو رخ داد،  که در هر چهار بار اندیشمندان یونی آنی در برابر دانش و اندیشه برتر او کرنش نمودند.  با سقراط در اسوس و با افلاطون دو بار، یک بار در آتن و بار دیگر در ساردس و با ارسطو در زادگاهش استاگیرا.

      کتاب پر آوازه او "شالوده جهان" میباشد،  و هم اکنون در موزه بریتانیا است،  ولی آنها می گویند چنین کتابی ندارند.  مردم در آن زمان بر این باور بودند،  که آرشیت دانا آب جاودانگی سرکشیده است،  و زندگی اش بی پایان می باشد،  اما در4657خ.ا،  بدست لازاروس جاسوس یونی آنی کشته شد،  زمانی که ارسطو را از ماجرای مرگ آرشیت در زادگاهش ترشیز (کاشمر کنونی) آگاه ساختند،  او گریست و گفت کاش همانند او در تاریخ یونان نیز می داشتیم .

      پر آوازه ترین شاگرد او بانو ورتا  4573 تا 4673 خ.آ،  است،  بانو ورتا نخستین زن فیلسوف جهان است .

ارشیت دانا:  زندگی دراز در خانه ایی است،  که شادی در آن جریان دارد.

   عکس کاخ خورشید،  که به دستور نادرشاه افشار جهت اقامت و خزانه برای جواهرات و غنایم در کلات ساخته شده‌ بود.  عکس شماره 5740.

      کلات محل تولد نادر شاه افشار است،  وسعتی حدود ۳۲۷۶ کیلومتر مربع دارد.  این شهرستان از شمال به وسیله تپه ماهور هایی به طول۱۸۰ کیلومتر با کشور ترکمنستان هم مرز است،  و از جنوب به کوه های هزار مسجد و شهرستان مشهد،  و از شرق به شهرستان سرخس و از غرب به شهرستان درگز محدود می شود.

گوشی های خون آلود

عکس یک معدن غیر اصولی در کشور کنگو،  عکس شماره 5951.

      کنگو کشوری در جنوب صحرای آفریقا با منابعی از الماس، طلا، کوبالت، مس، قلع، تانتالم است،  منابعی با ترلیون‌ها دلار ارزش!  ولی به علت جنگ‌ هایی که هرگز پایان نخواهند یافت،  کنگو یکی از فقیرترین کشورها با آسیب‌ های روانی زیادی است.  این مساله شاید برای خیلی‌ها چندان مهم نباشد،  مگر اینکه بدانند معادنی تحت سلطه‌ شبه نظامیان در کنگوی شرقی،  مواد خام برای کمپانی‌ های بزرگ تولید دستگاه‌ های الکترونیکی و جواهرات و زیورآلات گران‌ قیمت را فراهم می ‌کنند،  و در عین حال، اسباب بی نظمی و هرج و مرج در آن مناطق را نیز فراهم می‌کنند.  بنابر این در لپ‌تاپ، دوربین عکاسی، گوشی تلفن همراه یا گردنبند شما ممکن است میزانی از درد و رنج مردم کنگو موجود باشد،  که به چشم نمی‌خورد.  در اینباره یک فیلم مستند نیز ساخته شده است،  البته با خیلی مشکل و دردسر.

      البته این وضع تنها به کنگو مربوط نمی باشد، و در بسیاری از کشور های دست چندم در جریان است،  مانند کشور بنگلادش،  که با خون چشم و دل توده فقیر،  پوشاک مارک سرمایه داری غربی تولید می شود.

آثار حکومتی زبان فارسی

     عکس نسخه ای دست نویس و کم نظیر از شجره نامه دو خاندان سلجوقیان و خوارزمشاهیان،  که به زبان پارسی است.  این نسخه خطی زیبا به شکل مینیاتوری و بخط پارسی نگاشته شده است،  و هم اکنون در موزه «Ankara Etnografya Müzesi» شهر آنکارا کشور ترکیه نگهداری می شود.

کوه پدری یا جم

      کوه پدری یا کوه جم،  این کوه باستانی در حومه شهرستان جم از توابع عسلویه استان بوشهر و در میانه راه بندر کنگان به فیروز آباد شیراز قرار دارد.  عباتگاه یا آتشکده دوران کهن در قله کوه قرار دارد،  مجسمه ‌های «جمشید جم» و «غار آدم» در نزدیکی کوه پدری،  به دلیل فعالیت‌ های شرکت ‌های نفتی و گازی شهرستان عسلویه استان بوشهر،  در معرض خطر قرار دارند.  که باید نسبت به حفظ و نگهداری این آثار تدابیری انجام شود.

    پدری =( پد = دریچه ورود + ری یا رای = خدای خورشید)،  یعنی جایگاه یا عبادتگاه ورود به دل و خواسته خدای خورشید. پد و پا،  صفت و وسیله ورود و خروج است،  که در پاتک و پدآفند وجود دارد،  و در پا بطور کامل خود نمایی می کند.

عکس کوه پدری یا کوه جم،  عکس شماره 5666 .

      آثار عبادتگاه کوه پدری،  مربوط به دوران تمدن کهن جیرفت است،  در هزاره اول خورشیدی ایرانی،  تنها منطقه تمدنی جهان،  در حاشیه خلیج فارس قرار داشت،  البته آن زمان خلیج کوچکتر،  و فاصله کوه از دریا بیشتر بود.  درباره این کوه شایعات و داستانها و شایعات زیادی در جریان دارد که قابل ذکر علمی نیستند.

 لایک ها و کامنت های سرگردان

      در فیسبوک و وب های اجتماعی می بینیم،  همه در حال نوشتن و گفتن،  لایک زدن و غیره هستند،  اما هیچکدام پیگیر حرفه ای و کابردی نظراتشان نیستند،  و فقط دارند بار مالی و بورس فیسبوک و امثال را افزایش می دهند،  و همه چیز به نفع سرمایه داری غربی بویژه آمریکایی می چرخد و می رود.  عزیزان روشنفکر در فیسبوک و امثال آن،  بیایید بمنظور حرفه ای شدن کار،  جهت اهداف ملی و مردمی ایران،  برای اینگونه جاها برنامه ریزی کنید،  و سبک کار شایسته ایرانی را بیابید و پیشنهاد کنید.

   عکس کوزه های گلی،  جهت جمع آوری سرگردانی ها و جنس ها،  نه اینکه روشنفکر خود درون کوزه رود و باشد،  عکس شماره 3584.

قربانی کردن گاو

      از چند روز به عید قربان مانده،  دیدیم که عده زیادی از موضوع قربانی کردن گوسفند،  و یا هر موجود دیگری در ایام دینی،  بشدت ناراحت و دلخور هستند.  چه بسیار این احشام در مراسم دینی کشته می شوند،  و گوشت آنها از بین می رود.  قربانی کردن رسم باستانی از دوران میترائیسم است،  که به دین های دیگر بعد از آن هم رفته است.

      در نقش و نگار های باقی مانده از آثار سنگی و ظروف دوران کهن ایران،  بویژه در تمدن کهن جیرفت،  قربانی کردن وجود ندارد،  و حیوانات شاد و در حال جست و خیز در طبیعت دیده می شوند،  نه بحالت قربانی شدن.  با افزایش جمعیت مردم،  و ایجاد طبقات اجتماعی،  و بوجود آمدن دینها،  قربانی کردن هم پیدا شد،  در ابتدا گاو را قربانی می کردند،  چون گاو گران و بزرگ بود،  گوسفند را جایگزین آن کردند.

گوسفند =( گو= گاو + سفند = سپند = مقدس).

 

   عکس دو تصویر قربانی کردن گاو بدست میترا،  که در معابد مهر و میترا و موزه های اروپا دیده می شوند،  عکس شماره. 

    تعدادی از عزیزان هم پیشنهاد کرده بودند که بجای کشتن جانداری،  رسم را عوض کنیم و درخت بکاریم،  یعنی جانداری برپا کنیم،  در نظرات تعدادی از این ایرانیان نوشتم:

   بنظر من باید با قطع فراوان و بی رویه درختان 3000 ساله جنگلی در شمال مقابله اساسی کرد،  که این کار باعث تغییر آب و هوایی در منطقه ایران شده است،  باید آفت خشک شدن درختان جنگل های غرب ایران شناسایی شود،  و با آن مقابله گردد،  باید بمنظور آبرسانی به جنگل های مصنوعی استان های تهران و مرکزی و... که در حال از بین رفتن هستند کاری کابردی نمود،  باید.....،  کاشتن درخت پیشنهاد خوبی است،  اما فعلاً طلبمان،  آنهایی که داریم نگهداری کنیم!


شعور های سایکوپت

      سطح تحصیلات افراد مطلقاً هیچ ارتباطی با میزان شعورشان ندارد،  درباره میزان شعور و فهم و درک افراد،  روانشناسان گفته و نوشته های زیادی دارند،  اما هر شخصی با برخورد های خود با مردم،  دید متفاوتی از شعور های دیگران دارد.  من نیز با 7 سال وبلاگ نویسی و داشتن ده ها هزار نظر در وبلاگهایم،  دیده ام انگشت شماری علاقه به اهانت، مخالفت، مزاحمت، دارند،  آنها نوعی سایکوپت هستند،  معمولاً اینها هیچ وقت در هنگام نوشتن نظر درود یا سلام نمی گویند،  و هیچ وقت هم آرزوی موفقیت و یا تندرستی برای طرف مقابل ندارند.  مدتی است جوانکی که صفحه فیسبوک خودش را بروی مردم بسته است،  و گویا به فیسبوک جهت اعمال رفتار سایکوپتی آمده است،  در نظرات فیسبوک و وبلاگم همین رفتار های سایکوپتی را دارد.  او با کپی پیس کردن چند مطلب تاریخی از وب های دیگر در وب خودش،  فکر می کند که خیلی دانا شده،  و می خواهد با رفتار غیر عادی،  هم خودی نشان دهد،  و هم عقده خالی کند.  از نظر من این قبیل در بچگی و نوجوانی دچار آسیب ها و تجاوزات جسمی، روحی، اجتماعی،  قرار گرفته اند،  و نمی توانند بطور عادی و معمولی رفتار کنند.

بعضی از خصوصیات روانی سایکوپتها و جامعه ستیزان:  علاقه به آزار دیگران،  خود شایسته پنداری اغراق شده،  تلاش برای مجاب کردن دیگران،  جذابیت سطحی با لباس یا وب و غیره،  نداشتن حس ندامت و عذرخواهی و....

آرزوی سلامتی برای این انگشت شمار افراد را دارم.

عکس انوش در معبد میترایی،  مشروح در معابد مهر و میترا، عکس شماره 6311.

بیمار های سایکوپتی

     در نوشته پیش از این درباره شعور سایکوپتی نوشتم،  و گاه مزاحمت های اینترنتی این قبیل،  این نوشته تنها برای اینکه یکی یا دو تای آنها در کامنت به من اهانت کرده و مزاحم شدند نبود،  بلکه در واقع بمنظور آگاهی دیگران بود.  در مدت 7 سال کار اینترنتی،  با تعدادی از این افراد بیمار برخورد داشته ام،  و در کل متوجه شده ام،  حدود یک درصد مردم درگیر این بیماری هستند.  در هر صورت  بمنظور محیط و زندگی سالم،  باید سایکوپت ها را شناخت،  و راه درهم ریختن بیماری آنها را یافت.

البته من در آن عکس نوشته بودم، "سطح تحصیلات افراد مطلقاً هیچ ارتباطی با میزان شعورشان ندارد"  دلیل آن این بود،  که امروزه تمامی افراد اینترنتی دارای تحصیلات هستند،  و انگشت شماری بیماری سایکوپتی یا جامعه ستیزی دارند،  و چون آن بیماران دارای تحصیلات هستند،  با این اشاره و نوشته من در آن عکس،  شاید بتوانند تشخیص دهند،  که دچار بیماری هستند،  و نسبت به معالجه خود اقدام کنند. 

    عکس نعل اسب،  که از قدیم بمنظور دور کردن آزار سایکوپت ها به دربها می زدند،  شاید امروزه هم مجبور شویم به صفحه وب بزنیم،  ولی نه با درک و درایت امروزی سایکوپت ها بشناسیم،  تا بتوانیم جامعه ای بهتر ایجاد کنیم

نوشتن طرح جدید

      کشف مقدار استخوان و جمجمه یک میلیون و هشتصد هزار ساله،  باعث شده دانشمندان اظهار دارند،  کشف این استخوانها نگاه آنها را درباره روند تکامل انسانها تغییر داده است.  در این باره باید دانشمندان و دیرینه شناسان ایرانی هوشیار باشند،  و موضوع را با دقت پیگیری کنند،  چه بسا تکامل انسان در ایران و قاره کهن اتفاق افتاده باشد. 

   عکس جمجمه یک میلیون و هشتصد هزار ساله کشف شده در کشور گرجستان،  موجودی شبیه انسان به نام  دمانیسی Dmanisi عکس شماره 6371.

کلیک کنید:  تاریخ شطرنج و تخته نرد

کلیک کنید: تاریخ هنر های رزمی در ایران

کلیک کنید:  نقشه های سرنوشت سازی در ایران

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ و حمله های عرب، مغول، تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://ravid.ir    و   http://arq.ir

پرسش و پاسخ کنکاش 14


پرسش و پاسخ

       تعداد دیگری از پرسش و پاسخ های قابل توجه پست های مختلف وبلاگ و یا ارسالی با ایمیل،  پرسشها خلاصه شده،  درود و سپاس،  خوب و بد،  و این قبیل را حذف کردم،  و تا آنجا که شده اشتباه های املایی و انشایی آنها را اصلاح نموده ام.  بمنظور گسترش محیط دمکرات و آزادی اندیشه و قلم اینترنتی،  این پرسش و پاسخ ها توسط بانو پرنیان حامد پاسخ داده می شود،  جهت پرسش و پاسخ های انوش راوید در اینجا بروید.

   توجه:  عزیزان،  بمنظور تحقیقات بیشتر،  و نیز با این سرعت و کار کرد اینترنت،  گاه ممکن است پاسخها مدت زیاد تری زمان ببرد،  لطفاً حوصله نمایید،  مطمئنا بمنظور پیش برد اهداف وبلاگ،  هیچ نظر و پرسش بی پاسخ نمی ماند.  در ضمن اگر پرسش تأیید شد،  و پاسخ آن نبود،  در اولین پست بعدی پاسخ داده می شود،  * همچنین اگر پرسشی از قلم افتاد،  لطفاً یاد آوری نمایید.

   توجه 2:  نظرات و پرسشها از جانب خوانندگان وبلاگ است،  و نظر وبلاگ نمی باشد،  پاسخ ها دانش وبلاگ است.

   عکس طرح کلی تقسیم بندی نژادی در اروپا،  که بوضوح با تحقیق و تحلیل علمی نشان می دهد،  همگی اصالت ایرانی دارند،  عکس شماره 5749.

   ادامه نظر 1642:  در اروپا همواره نژادهای زیادی سکونت داشته اند از جمله مردمان موسیاهی که شما به آنان اشاره کردید. مثلا اسکیمو ها در شمال یا در دوره ای سیاه پوستان در جنوب اما سلت ها هیچ گاه جز این مردم نبوده اند آنها دارای پوست سفید موهای روشن و چشمانی آبی یا سبز بودند (همچون کاس ها و سکاها) این موضوع با بررسی های ژنتیکی روی بازماندگان آنان در مناطق مختلف اروپا ثابت شده است سلت ها همچنین دارای روحیه سلحشوری بودند مانند قبایل سکایی و در داستان هایی چون شاه آرتور که یک پادشاه سلتی بوده به آن اشاره شده است در کل سلت ها دسته ای از اقوام سکایی بودند که 700 سال قبل از میلاد به اروپا مهاجرت کردند . این که چرا غربی ها به ایران افتخار نمی کنند به این دلیل است که:
   مفهوم ایرانی تغییر کرده است در گذشته ایرانیان گروهی نژادی بودند اما حالا گروهی زبانی (کسانی که به یکی از زبان های ایرانیک تکلم می کنند) و ملی (ساکنان کشور کنونی ایران) هستند . بنابراین اگر ژرمن ها اسلاو ها و دیگر مردمان > بور <مانند فنلاندی ها و استونیایی ها و.... را به عنوان ایرانیان اصیل قبول کنیم آن گاه اکثریت قاطع مردم کشور ایران دیگر ایرانی نژاد نخواهند بود!!!
   اما از طرف دیگر آنها اگرچه نمی گویند که ایرانی هستند اما می گویند قفقازی  (قفقاز= کافکاس= کاف+ کاس) هستند و نیاکان آنها زمانی ساکن قفقاز و اطراف دریای سیاه و کاسپین بوده اند!! یا مورخین بریتانیایی سکاها را نیای ساکسون ها (سکا> سکسار> ساکسون) و اسکاتلندی ها (سک > اسکا > اسکات) می دانند آیا این ها کافی نیست؟
   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام خیر کافی نیست باید جمله هایی که  در پاسخ پرسش 1692 شما نوشتم عینا بنویسند و این جملات را هم به آن اضافه کنند: قبل از ورود کاسها و رومیان مدائن که خاستگاه خودشان نیز از جیرفت و شهداد ایران بود ما در این منطقه یخ زده موجودات بی تمدن و وحشی بودیم، که حتی خط و سواد هم نداشتیم و کل تمدن، آثار باستانی، معابد میترایی و... و حتی نژاد مو بور چشم آبی مان را مدیون رومیان مدائن هستیم و غلط زیادی کردیم که نوشتیم رومی ها از ایتالیا آمدند. همچنین غلط زیادی کردیم نوشتیم قدمت استون هیج انگلستان بیش از اهرام مصر است چون 5000 سال پیش انگلستان زیر یخ بود ما سنگ و خاک نداشتیم که همچین غلط های زیادی کرده باشیم نه به جای این جمله ها حالا که بر خودشان هم واضح است حتی ژن از آن خودشان نیست برای آنکه حقیقت را نگویند می گویند آریایی ها موجودات فرا زمینی بودند،  خیر،  اری ها (ایرها) مردم جیرفت و شهداد بودند، که به علت آبگرفتگی این منطقه به شرق و غرب مهاجرت کردند،  فرا زمینی هم نبودند.

   شما  اول از همه به من ثابت کنید که سلت ها قبل از ورود کاسها و رومیان  به این منطقه موی بور و چشم آبی داشتند برای من بسیار جالب است ببینم از چه سندی می خواهید استفاده کنید،  سواد که نداشتند همه جا مکتوب است همه افسانه های آنها هم که پس از میلاد نوشته شده است،  همه کاسه و کوزه آنها را هم که نوشتند رومی – سلتی است،  پس بدون روم کاسه هم نتوانستند بسازند.  شما می گویید ژنتیک بفرمایید مگر پیوند ژنتیکی که صد دفعه در آثار آنها اشاره  شده خدایان مرد رومی با خدای بانوان سلتی (یعنی ژن غالب صد در صد مرد) چشم آبی و موی بور را پدید نمی آورد؟

   گرامی با هم شوخی نمی کنیم سخن دفاع از حقیقتی است، که می خواهند با فرا زمینی ماست مالی کنند، نه آنکه بخواهم اینجا نژاد پرستی راه اندازم تقصیر من نیست نام کشورشان ایرلند و اشکان دینا وی و.... به جای ایران حداقل  بنویسند تمدنمان را مدیون بین النهرین هستیم، نژاد غالب مان هم همان نژاد کاس های کاشان است (قدمت  آثارباستانی سیلک کاشان بیشتر است یا قفقاز؟ حواس تان را جمع کنید خود کاف کاسها مهاجرین کاسان هستند)

هر زمان این جمله ها را به جای فرازمینی و هند و اروپا  و پرت و پلا های دیگر نوشتند، به ما هم اطلاع بدهید دست از این ستیزه با آنان دست برداریم.

   پاسخ انوش راوید:  بمنظور ادامه فعالیت وبلاگ و درک از موضوعات جدید پیش آمده،  مشغول مطالعه دوره های زمین شناسی یکصد هزار سال اخیر هستم.  متوجه شدم در دوران مابین دو یخبندان آخر،  یعنی در حدود 13 هزار سال پیش،  یک فرصت هزار ساله آب و هوایی پدید آمد،  و قبایلی از همین نژاد انسان امروزی،  که در ایران وجود داشته است،  تا آلاسکا و گروئلند رفتند،  و سپس با آمدن دوباره یخبندان از بین رفتند،  که هر دو آن گروه ها،  اثراتی از خود بجا گذاشته اند.  درباره سرخپوستان کلوین آلاسکا این گروه ها قبلاً نوشته ام.

      اما قبل از اینکه این گروه ها در شمال پخش شوند،  انسانی های حدود 40 تا 50 هزار سال پیش از کوچ های اولیه قاره آفریقا،  در اروپا بوجود آمدند،  آنها بدلیل آمدن یخبندان،  سینه ها و جمجمه های بزرگتری پیدا کرده بودند،  که تقریباً اندک بازمانده آنها،  در جنوب اروپا بدست سری انسان های ایرانی کوچ اول حدود 12 هزار سال پیش نابود شدند.

      پس از سرما و یخبندان و از حدود 5 تا 6 هزار سال پیش،  دوباره انسان هایی از ایران بسمت اروپا رفتند،  آنها متمدن با توانایی نویسایی بودند،  آثار زیادی از خود بجا گذاشتند مانند استون هنج.  بزودی درباره این موضوع مشروح می نویسم،  علاقمندان می توانند کتابها و فیلم های آخرین دوران یخبندان را تهیه کنند،  و مستقل تحقیق و تحلیل نمایند.

   نظر انوش راوید:  انسان هایی که 65 هزار سال پیش از آفریقا بیرون شده،  و در جهان پخش شدند،  و از آنها در اینجا نوشته ام،   نژاد های آنان کلاً منقرض شده است.  این انسان هایی که بنام هموساپین امروزی و همین نژاد ما انسانها هستند،  همگی بدلیل شرایط آب و هوایی در حوزه خلیج فارس،  و باغ عدن،  طی چند ده هزار سال تکامل یافته است و از 6 هزار سال پیش در تمام جهان پراکنده شدند.

   نظر انوش راوید:  دشمنان تاریخ ایران می خواهند با دروغ و دونگ،  در رادیو و تلویزیون و نشریات بیگانه،  حق دفاع از حقانیت تاریخ را از ما ملت ایران بگیرند،  ولی کور خوانده اند.  جوانان باهوش ایران،  که بخش متخصص آنها گرد این وبلاگ هستند،  با مطالعه و تحقیق، تحلیل و تعلیل،  ضمن نظریه پردازی های تخصصی علمی،  روز به روز به رشد و تکامل تاریخ تمدن ایران کمک می کنند.  وبلاگ شاید به ظاهر یک کار ساده فرهنگی دیده شود،  ولی در باطن آن موجی از خروش ایرانی نهفته است،  که درک آن برای غیر ایرانی امکان ندارد.

   پرسش 1679:  درود،  1 ــ  بنده هم قبول دارم چند زرتشت در تاریخ ایران وجود دارد ولى طبق فرمایش خانم پوران فرخ زاد در کتاب کارنامه اى به دروغ این زرتشت ها در واقع تنها امامان مزدکیان بوده اند. دلیل بنده براى این حرف این است که در هیچ نقطه از گات ها از مهر با نام اهورامیترا سخن به میان نمى أید.

   پاسخ پرنیان حامد:  آنچه در کتاب بانو بزرگوار خانم پوران فرخزاد آمده است و در کتاب  این حقیر نیز با نام  شریفشان عینا منعکس شده است این است،  کتاب صفحه 92:

   منطقی ترین تعبیری که تا به امروز درباره نام واژه زردشت دیده ام تجزیه و تحلیل خانم پوران فرخزاد در کتاب کارنامه به دروغ است،  که لازم می دانم آن را عینا در اینجا باز نویسی کنم:

   بسیاری از زرتشت شناسان بیشتر غربی و کمتر شرقی بر نام واژه "زرتشت = زرتوشتره" معانی گوناگونی نوشته اند.  از یونانیان قدیم که زردشت را "زراوستر" خوانده و آن را بنا بر مانندگی اوایی "استر= بااستر= ایستار" به ستاره پرست معنا میکردند,  تا خاورشناس آلمانی گایگر که آن را به معنای نیاز برنده به ستاره می داند تا یوستی و اشپیگل که برای این نام واژه معانی "کسی که شتر را می راند " و "آزار دهنده شتران" را یافته اند و ماکس مولر که معنای صاحب شتر جسور را بر آن گذاشته است و چندین و چند معنای گاه شگفت آور و حتی گاه اندکی مضحک, بوده اند و هستند پژوهندگانی هم که زرتشت را به دارنده شتر زرد تعبیر کرده اند,  معنایی که موبد آذرگشسپ ایرانی به سختی با آن مخالفت کرده و درباره دلیل مخالفت خود گفته است: "این سخن نا معقولی است اگر بگوییم این پیامبر آریایی پس از رسیدن به مقام والای روحانیت به لقب دارنده شتر پیر و یا زرد رنگ مفتخر گردیده است .... "اما نویسنده را در این باره رایی دیگر است و این نام را که نه, بل, این فرا نام یا لقب را به "دارنده ردایی از پوست شتر زرد" معنا میکند,  چرا که واژه نام زردشت را یک نام فردی ندانسته, بل آن را یک پیش نام برجسته اجتماعی می داند که از  نخستین زردشت که اینک در کالبد اساطیری جای گرفته است تا آخرین زردشت که به زمان گشتاسپ شاه کیانی می زیست دورایی بسیار است و در فاصله زمانی آن زردشتهای دیگری که ردای زرد بر دوش در جایگاه داوران اجتماعی نقش بازی می کرده اند آمده و رفته اند .... (پوران فرخزاد) 

   و این همان ردا و نشانی است که اهوره اولین بار به جم داد:  پس من به او سوورای زرین و اشترای زرنشان بخشیدم.    .............................................................................

   انتظار داشتید در بازنویسی اوستا در زمان مزدا پرستی (مزدیسنا) ساسانیان میترا را که (دیویسنا) باشد به لقب اهورا مفتخر کنند؟ چه انتظار بیهوده ای گرامی!
   ادامه پرسش:  2 شما ماد ها را سلسله اى مهرپرست معرفى نمودید ولى به نوشته ى اغلب مورخین تاریخ آنان طرفدار اهورامزدا را به عنوان خداى اول ستایش مى نمودند. چنانچه به خاطر همین مغان کوروش کبیر همسرى ادى (کاساندان) بر مى گزیند.

   پاسخ پرنیان حامد:  کوروش کبیر اصلا اهورا مزدا را نمی شناسد،  کجا کوروش نوشته اهورا مزدا،  که او را مجبور  به مزداپرستی می کنید؟‌

   به استناد متون یونانی و توضیح جشن تاجگذاری او در بابل خود او میترا آیین بوده است،  و به استناد منشور او شخصی را که قربانی روزانه را بر مردم ممنوع کرده است (نبونید) را از میان برده است.  کدام مورخ تاریخ چنین چیزی در باب سلسله مادها نوشته؟

   خود هرودتی که قدیمترین آنها باشد در باب آیین های ایرانیان مهرگان و یلدا را نام میبرد بعد هم می گویید شاه آزاد بوده در این روزها  مست کند،  نوشته گاو قربانی می کردند این کارها در آیین مزدایی ممنوع است. 

   در اشتودگات از گاثاها یسنا 20-44 آمده است:

   این را می خواهم از تو بپرسم آیا دیوها از شهریاران خوب بوده اند.  آنان به چشم خود می بینند که چگونه کرپان و اوزیک برای خشنود ساختن آنان به گاو ظلم و بیداد می کنند و کاویها به جای آنکه آن را بپرورانند  و به راهنمایی اشا به زراعت بیفزایند آن را همیشه به ناله در می آورند (اوستا)

   مخالفان زردشت چنانکه در گاثاها می بینیم عبارت از پرستندگان دواهای (دیوها) آریایی بودند، که در تشکیلات دینی خود رفتار بدی با گاو داشتند و با عصاره گیاه هوم مست می شدند.  آنان به اقامه شعائر ایرانیان قدیم و خیلی ابتدایی ادامه می داند و طرفدار ائینی بودند،  که با نهایت وفاداری در سرزمینهای ایرانی موجود بودند. (کریستین سن)

   کورش یک روز پیش از روز مراسم  تاجگذاری در بابل, جامه های مادی در بین افسران عالیرتبه خود تقسیم کرد زیرا جامه های مادی جامه های زیبایی بودند که پادشاهان ماد, قبل از هخامنشیان برای افسران خود تهیه کرده بودند تا به آنان شکوه بیشتری داده شود و پارسها که لباس ساده ای داشتند، برای نخستین بار در آن روز لباس های فاخر مادی پوشیدند ......... این گاوها را می بردند تا برای خدای بزرگ و ایزدان دیگری که کاهنان معین کرده بودند قربانی کنند (آیین میترایی) ..... این اسبان را می بایستی برای خدای شمش (خدای خورشید بابلیان) و ایزد میترای ایرانی قربانی کنند ..... در پس گردونه مردوک (خدای بابلیان) گردونه میترا پیش می رفت که به اسپهای سفیدی بسته شده بود. ( کزنفون یونانی)

   اینها رسما نوشتند کوروش به آیین مهر بود گاو قربانی می کرد که در مزدیسنا ممنوع است و مست می کردند که آن هم ممنوع است شما می گویید به استناد متون یونانی مزدیسنایی بودند؟

ممکنه اسناد شما را در این باب ببینم؟

   ادامه پرسش:  3 ــ  اگر بنده ثابت کنم روستایى با نام تهران در اطراف ایلام وجود دارد آیا شما باور مى کنید که این روستا پایتخت ایران باشد؟

   پاسخ پرنیان حامد:  خیر مگر آنکه ثابت کنید اول نام آن روستا تهران بود و پایتخت بود  و بعد بر اثر اتفاقی خاص گروهی مهاجرت کرده نام این محل را تهران گذاشتند و پایتخت کردند شاید هم در آینده ای دور به علت کمبود جا در این شهر آلوده پایتخت ایران را به محلی با صفاتر منتقل کنند نام محل جدید را هم تهران بگذارند که در اسناد سازمان ملل  اشکالی  پیش نیاید آنوقت دوست دارم شما  می بودید و 3000 سال دیگر ثابت می کردید که تهرانی که در زمان ما پایتخت بود در جنوب کوههای البرز بود نه در اصفهان امروزی.
   ادامه پرسش:  کان پسوندى براى شهر ها و مناطق وسیع است. (مانند اتورپاتکان) اما دهى همانطور که نامش پیداست نامى براى مناطق کوچک و دهکده هاست. آنگاه انتظار دارید ما قبول کنیم روستا یا شهر کوچکى بانام هیردهى در واقع همان هیرکانى است که در اوستاست و در بسیارى نقاط تاریخ به آن اشاره شده؟

   پاسخ پرنیان حامد:  خیر انتظار دارم به  نقاطی که این نام در آنها باقی است توجه کنید و هیربدان را از طرفی به شرق ایران و از طرف دیگر با لقب هیرو به یونان  نفرستید در ضمن به چنین باقی مانده های کتبی نیز توجه داشته باشید:

   گزنفون می نویسد: هیرکانی ها همسایه آشوری ها و لیدی ها بودند و به مکتوبات و  کتیبه های کشورتان  از جمله بیستون  و بندهش ادر این باب عتماد کنید در غیر اینصورت پیشبینی اینجانب در کتاب را بی توجه الان دارید انجام می دهید،  کتاب:

   به روزگار خودمان توجه کنید. امروزه جابجایی اشیاء در دنیا در حدی است که سر ستون های تخت جمشید را از ایران کنده و به موزه لوور در پاریس منتقل کرده اند.  در هزاره های آینده زمانی که باستان شناسان به جستجوی آثار تاریخی موزه لوور پاریس را از زیر خاک بیرون آورند دولت هخامنشی را دولتی فرانسوی خواهند نامید و به پادشاهان آن چون کورش و داریوش و خشایارشا .... ملیت فرانسوی خواهند داد.  مذهب میترایی را مذهبی اروپایی تصور خواهند کرد چرا که بیشتر معابد میترایی در اروپاست و با دیدن مجسمه آزادی در نیویورک تولد بغ مهر را در امریکا رقم خواهند زد!

... مگر آنکه آنان برای اطلاعات بیشتر  به تاریخ های مکتوب رجوع کنند ...

   عکس راست مجسمه آزادی در نیویورک امریکا،  عکس چپ میترا در معابد اروپا،  عکس شماره 6200.

کلیک کنید:  تاریخ مجسمه آزادی آمریکا

   ادامه پرسش:  شما گفتید که ناحیه اى به نام مرو در ماد وجود دارد. این ناحیه به قدرى کوچک است که به عنوان ناحیه اى در اطراف یک شهر به شمار آمده. یعنى حتى ممکن است روستا نیز باشد. مطمئنم نسایى که شما از آن حرف مى زنید نیز شهر کوچکى بیش نبوده.  فرض شما براى دیگر شهرهاى شرقى ایران نیز نظر یک یونانى نابلد در جغرافیا و یک دلیل دیگر بیاورید. تاریخ به شما 1000 دلیل مى آورد که شهرهاى وسیعى با همین نام ها در شرق ایران در داشته اند.

   پاسخ پرنیان حامد:  ببخشید این تاریخی که شما می فرمایید برای من دلیل می آورد به پشتوانه کدام اسناد نوشته شده است؟  شما خواب هستید؟  این تاریخ ها به استناد همان یونانیان نابلد اینگونه پشت سر هم گذاشته شده است. شما کتیبه شاهان کشورتان را نمی پذیرید استناد می کنید به تاریخی که از روی سخنان یونانی نوشته شده، از خود یونانی سند می آورم آویزان مفسران کثیف انگلیسی و اروپایی بی فرهنگ و بی تمدنی می شوید،  که می خواهند با این منجلاب دروغ برای خودشان تاریخ و تمدن بسازند؟

   شهر بزرگ اکباتان و صد دروازه کدام یکی از دهات همدان است؟ شهر  بزرگ شوش با آن عظمت الان به چه صورت است؟ حتی ده هم نیست.

   شما گویا توجه ندارید خود ساسانیان مکتوب کردند گرفتار یک نام برای دو جا هستیم،  هزار جای مدارک مذهبی زردشتی نوشته زردشت زمان گشتاسپ در آذربایجان بود،  باز برداشتید فرستادیش افغانستان!؟

   اگر تصور کردید که من آذری هستم و دارم اینگونه می نویسم اشتباه کردید، من اصلا آذری نیستم اما از حقیقت تاریخ کشورم و اقوام کشورم دفاع می کنم،  هیر و هیربد مال آذربایجان امروزی است، و هیر+ کان که به تفسیر شما نشان مکان است مشخص کننده محل هیرهای آذری است، تا صبح هم با من بحث کنید فایده ندارد نمی توانید هیربد های آذربایجان را بفرستید افغانستان که الکساندر کذایی فاتح کشور ایران و هندوستان باشد.

   ادامه پرسش:  تنها شهرى که به نظر این جانب شما به آن درست اشاره کردید همان باختریش است (البته به شرطى که معناى باختریش در آن زمان غرب بوده باشد.)

   پاسخ پرنیان حامد:  آقای من پس چرا بحث می کنید باختریش اگر غرب باشد همه این شهرهای دیگر به علت پیوند مکانی می روند غرب ایران امروزی! سوگود تا نقش باختریش 400 کیلومتر است (نقش رستم) با 400 کیلومتر از عرب ایران به سغد امروزی نمی رسید و دیگر اسناد پیوسته ....
   ادامه پرسش:  4 ــ  شما اسمردیس را به معناى شاه ماد معنا نمودید. بنده بارها در اوستا مشاهده نموده ام که حرف ر از یک نام حذف شود ولى تاکنون اضافه شدنش را ندیده ام. (این اتفاق حتى در زمان هخامنشیان نیز وجود داشته مانند ارشک که به اشتباه اشک هم خوانده مى شد. یا پاتى زى تس (نام برادر گئوماته مغ در نوشته هاى یونانى) که با اضافه شدن یک ر تبدیل به پارتى زى تس مى شود.)  به گواه مورخین یونانى که نمى دانم شما آیا آنان را قبول دارید یا خیر اسمردیس در زمان کوروش امیر ناحیه ى هیرکان و پارت ها بود.

   پاسخ پرنیان حامد:  اسک یا اشک ما تبدیل به ارشک شده ر به آن اضافه شده یا کم شده؟ اشکانیان ما تبدیل به ارشکانیان بشود که نگوییم نژاد همان اسکانیوس یا اشکانیوس تراوا است یا نگوییم اسکانی های مهاجر به اسکاندیناوی همان اشکانیان ما هستند.  بردیا به استناد همان متونی که می فرمایید،  والی باختریش است خود دانید.

   ادامه پرسش:  5 ــ  آیین مهر در میان پارت ها و هیرکانیان به حدى فراوان بود که داریوش اول مورد اعتمادترین فرد خویش یعنى پدرش را براى سر
   پاسخ پرنیان حامد:  قسمت 5 نظر شما اینگونه به دست ما رسیده است کامل بفرمایید.
           

   ادامه پرسش:  6 ــ  شما با تفسیر نام اسکندر به ما مى گویید که او مادیست.من هم قبول دارم اسکندر هم وطن ماست ولى همین نامى که شما تفسیر مى کنید را نوع دیگرى نیز مى توان تفسیر کرد.  اس (شاه)+ کندر (منطقه. در زبان انگلیسى= کانترى)+ روس (بالا )یا اس+ کندر،   یا اسک (= اشک= عشق)+ کندر+ روس،  یا اسک+ کندر،   یا اس گنتار به معناى شجاع یا شاید هم همان طور که یونانیان گفته اند جزو اسکیت ها باشد و نام اسکندر برگرفته از اسکیت باشد. (مانند اسکاتلند که برگرفته از نام اسکیت هاست.)  اما دلیل دیگر شهر عشق آباد و وجود شهرهایى مانند اشکلک در کنار رودسر و اشکنوتیه در نزدیکى جیرفت که در شمال و شرق کشور وجود دارند.

   پاسخ پرنیان حامد:  مکانهای شرقی چون عشق آباد را اشکانیان پس از اسکندر فتح کردند به دنبال مزداییانی بودند که به آن سو فرار کرده بودند.
   ادامه پرسش:  مورد دیگر تازى بودن اشکانیان از نظر ساسانیان است. طبق یافته هاى سکاشناسان داهه ها اجداد تازیک هاى کنونى اند. (داهى= تاهى= تازى= تازیک )حتى در عادات ایشان نیز شباهاتى وجود دارد  همینطور تمام موخین یونانى از پارت بودن اشکانیان اعتقاد دارند.

   پاسخ پرنیان حامد:  هرکس سوی ایران آمده است از دید دولت وقت تازی و تازنده است داهه  در غرب ایران بوده است.
   ادامه پرسش:  7 ــ  به نظر بنده شما با نوشته هاى خود شرق ایران را از نظر تمدن زیر سوال مى برید. طبق یافته هاى اوستاشناسان در میان 16 سرزمین اوستا 15 سرزمین متعلق به شرق و تنها یک سرزمین به غرب ایران تعلق دارد. در حالى که شما به خاطر وجود برخى روستاها با همین نام هاى شهرهاى بزرگ شرق کشور مى فرمایید که خواستگاه ایرانیان غرب ایران کنونیست.

   پاسخ پرنیان حامد:  خیر چنین نیست خاستگاه نه تنها ایرانیان که اولین تمدن بشری و اصطلاحات بامزه هند و اروپایی, هند و کرمانی و کوچ آریایی ها منطقه جیرفت, شهداد و شهر سوخته در شرق ایران است اما هزاره ها تا اسکندر فاصله دارد بر اثر اتفاقی ناگهانی این تمدن به کلی نابود و مردم آن مهاجر از شمال به سوی کاشان و قفقاز از شرق به سوی هند امروزی و از غرب به سوی اور شدند (سومریان)  لذا رستم و اسکندر و .... که هزاره ها با این خاستگاه فاصله زمانی دارند دیگر در جیرفت و سیستان نبودند مهاجران کردستانند سومریان و سیلک کاشان کجا اسکندر کجا؟ این چه برداشتی بود از سخنان من؟!

   ادامه پرسش:  8 ــ  نکته اى که از یادم رفته شهر خورآزمیاست. این شهر به معناى سرزمین خورشید مى باشد در حالى که خوزستان به معناى سرزمین اقوام خوز است. به کدام دلیل شما این دو را یکى مى دانید؟
   پاسخ پرنیان حامد:  چین استان را خوزستان دانستم به دلیل تفسیر و ترجمه بندهش چه ارتباطی به خور از میا دارد؟

   خور از میا یعنی خورشید از آن می آید خور اسان یا خور ازان نیز عینا همان است،  هر جا خوارزم و خراسان نوشته منظور خارزم و خراسان امروزی نیست، منظور شرق است شما برای خودتان بر می دارید همه را می نویسید  استان خراسان!؟ خراسان کجا؟ خراسان بابل ایلام است خراسان یونان ترکیه است خراسان کدام مورخ؟ خوربران که تبدیل به خاور شده است نیز محل غروب خورشید است یعنی غرب باختر یا اباختر یعنی شمال و نیمروز یعنی جنوب این هزارمین بار است که بر این وبلاگ می نویسم،  چرا قبل از سخن درست نمی خوانید؟ کجا نوشتم خوارزم خوزستان است؟‌

   پاسخ انوش راوید:  از هزاره اول تا سوم خورشیدی ایرانی،  تمدن نویسایی ایرانی از تمدن کهن جیرفت به تمام نقاط ایران و قاره کهن و جهان رفت،  ابتدا شهر های غربی ایران و بین النهرین بدلیل شرایط آب و هوایی و جغرافیایی آن زمان ایجاد گردید،  تازه یکی دو هزاره بود سرمای کوچک بسمت قطب عقب نشینی کرده بود،  و... مشروح در اینجا.

http://www.ravid.ir


   عکس نقشه های خلیج فارس در هزارهای آخر دوران یخبندان کوچک،  بالا A در 10 هزار سال پیش، وسط B در 8 هزار سال پیش، پائین C در 6 هزار سال پیش،  عکس شماره 2115 منبع فیلم های زمین شناسی.  پایان این یخبندان باعث آب شدن یخ های یخچال های ارتفاعات کم و سیل های متعدد می شد،  مشروح در تاریخ یخبندان کوچک.

   پرسش 1662:  من شنیده ام که نشان فروهر ایرانی نیست بعضی می گویند بابلی یا آشوری یا مصری است آیا درست است؟

   پاسخ پرنیان حامد:  خیر گرامی،  فروهر یک نماد صد در صد ایرانی است که  به استناد آثار باستانشناسی ایران سالها قبل از داریوش در ایران موجود بوده و آشوریان و مصریان آن را از ایران تقلید کردند نمونه این اسناد مهر میتانی، جام حسنلو، پرچم شهداد، عقاب پر گشوده ایلام و ......

   پاسخ انوش راوید:  پاسخ در:

کلیک کنید:  تاریخ آرم و نشانه در ایران

   پرسش 1663:  درود.  مطالب وبلاگ شما را با دقت مطالعه نمودم و به این نتیجه رسیدم که طبق فرمایشات شما 16 ایالت وندیداد در غرب است. قبول دارم که آن 4 یا 5 شهرى که فرموده اید ممکن است براى غرب ایران کنونى باشد ولى شما اصلا از گو نشیمن گاه اقوام سغده که حتى از نامشان مشخص است که منظور سغدى ها هستند حرفى نزدید. به علاوه شما حتى اگر شما ثابت کنید شهرهایى با همان نام ها 16 در غرب ایران بوده باز هم این یک نظریه خواهد بود و در کنار نظریه ى شرقى بودن خواستگاه اریایى ها قرار خواهد گرفت.

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما،  مطلب را اینگونه با بی میلی نخوانید!  نترسید خواستگاه آریایی ها که تاریخ آن 5000 سال فبل از این سخن ما است، جیرفت و شهداد ایران است،  و این را به شما ثابت می کنم اما 2300 - 2500 ق.م نام شهرهای غربی به این صورت بوده است که با مهاجرت مزداییان به شرق این نامها را به شرق آوردند این ارتباطی با خاستگاه نه تنها آریایی ها بل تمدن کل جهان از و جیرفت، شهداد  و شهر سوخته ندارد 5000 سال فاصله زمانی دارد خود اینها در غرب همه مهاجرین شهداد و جیرفتند. خیر این نظریه در مقابل نظریه "خاستگاه تمدن جهان از جنوب شرقی ایران" قرار نخواهد گرفت این نظریه تایید و تکمیل همان است با بردن این اسمها به شرق تاریخ و مکتوبات  ایران را تبدیل به افسانه و پرت و پلا نکنید از روی همان تاریخها و مکتوبات  به شما ثابت می کنم خاستگاه کل اینها  شهداد و جیرفت است.

   این سغد در دو قسمت که بر کتاب هم حک است،  چطور صحبت نکردم !

   نسایه:  در میان مرو و باختریش است (اوستا)،  داریوش شاه گوید: من مغ گئومات را  در دژ سکا اوواتیش در ناحیه نسایه در ماد کشتم،  ماد در شمال غربی ایران امروزی بوده است.

   مرو:  چون نسایه در ماد است مرو هم همانجا در شمال غربی ایران بوده.

   باختریش: (baktris)     حال که نسایه در  سرزمین مادها بوده پس باختریش نیز در همان منطقه است همچنین سوگود در سنگ نوشته های نقش رستم از باکتریا بیش از 400 کیلومتر دور است. سوگود نزدیک سکایان است و با 400 کیلومتر به مرزهای شرقی ایران نمی رسیم باختریش در شمال غربی ایران است.

   جلگه سوگود: (suguda)  آفرینش اهرمن خرفستری به نام سکیتیه بیافرید= مرگ در گله گاوان،  داریوش شاه گوید:  این شهریاری که من دارم از سکا ها که آنها آنطرف سغد هستند .... سکا ها شمال غربی ایران بودند پس سغد هم در همان نواحی است.

   ارنگ رود:  آن است که گفته شد که از هارا کوه بتازد. آید به سغد بوم (دشت سوری مانشن آمده که با بین النهرین یکی است) که گام نیز خوانند اید و به گیپتوس بوم که مصر نیز خوانند بگذرد او را انجا نیوگیپتوس خوانند. (بندهش).

      چنانچه بیش از این پافشاری کنید باید نتیجه بگیریم:‌ ارنگ رود رودی است که از افغانستان به مصر می رود،  نه مصر (به معنی شهرهای مرزی) آن مصر امروزی است نه سوگود آن سغد امروزی است.

   پرسش 1664: سلام ایا ایین مهرپرستی وزروانی یکی است لطفا توضیح دهید؟

   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام خیر گرامی یکی  به نظر نمی آید، البته این آیین ها چون همه از روی هم برداشته شدند موارد مشترک دارند اما یکی نیستند.

   پرسش 1665:  نام پودیک که برای دریای پارس گفته می شده به چه چم و ریشه است؟ و چگونه می توان انرا با قوم پوکودو اسناد اشوری مطابق دانست؟ خسته نباشید
   پاسخ پرنیان حامد:  اسناد آشوری آدرس خلیج فارس را داده این نام را برای آن نوشتند.  در بندهش هم نام آن دریای پودیک آمده است چم آن را نمی دانم اما آدرس هر دو منطبق با خلیج فارس است استاد مهرداد بهار تایید کردند در زمان ساسانی پودیک با خلیج فارس منطبق شد.

      سیدوس منطق دارد شید اوش همان دریای امانیانی است که لیمو امانی هم از همانجا می آید پودیک را باید خود جستجو کنم نمی دانم.
   پرسش 1666:  درود .... لطفا در مورد اشو زرتشت نیز چیزی بنویسید .... در مورد زمان و مکان تولد او، چرا که بسیار بحث ها شده و هنوز به یقین معلوم نشد که او دقیقاً از کجا بوده و متولد کجا بوده ؟ آیا شرق ایران - خراسان یا سیستان؟ آیا غرب و مرکز ایران - ری؟ آیا آذربایجان و تالش در شمال غربی در جنوب غربی دریای کاسپین ؟  کدام ؟! و معنای نام او = زرتشت - زراتشت - زرادشت - زردهشت -زرته اوشتره - ؟؟؟ و .... سپاس ....
   پاسخ پرنیان حامد:  کدام زردشت؟‌ زردشت زمان گشتاسپ در آذربایجان بود چون گشتاسپ آنجا بود و اسناد پهلوی به وضوح نوشتند در آذربایجان بود البته تولد او را نمی دانیم کجاست به نوشته این متون او مهاجری از غرب به دربار زردشت که در آذربایجان است بوده است سال این زردشت  حدود 36 سال قبل از کوروش کبیر است،

اما قبل از او  6-7 زردشت دیگر با سند قابل اثبات هستند که سال آنها تا 7000 ق.م کشیده می شود، و در آذربایجان هم نبودند.  کدام زردشت؟
   پرسش 1667:  لطفاً درباره شاه خدایی بیشتر توضیح دهید؟

   پاسخ انوش راوید:  در تمدن شاه خدایی از ساختار های تاریخی اجتماع،  با ایجاد اندیشه ای،  که شاه یا حاکم قدرت خود را از خدا می گیرد،  بوجود می آمد.  در این گونه تمدن حاکمان با کمک موبدان و با ترفند های مخصوص به مردم حکومت می کردند،  و تمام گفته های خود را در حوزه الهی و امر الهی و دشمنی با شیطان می گفتند.  همچنین جامعه را به گروه های خودی و دوست و دشمن تقسیم می کردند و ناخود آگاه بخش بزرگی از جامعه را در گروه دشمن قرار می دادند و همین امر باعث سرنگونی اینگونه حکومتها می شد،  نمونه آن در حکومت های متعدد قرون 35 تا 45 خورشیدی ایرانی بین النهرین دیده می شود.  در تاریخ ثبت شده ایران،  بخشی از سلسله هخامنشیان و شاهنشاهی ساسانیان در این تمدن قرار داشتند،  و به ناچار این سیستم دائم در جنگ های متعدد در اطراف و داخل کشور بودند.

   عکس سنگ نگاره هایی از گرفتن قدرت خدایی شاهان باستانی ایران،  اینگونه سنگ نگاره ها در ایران زیاد است،  عکس شماره 4411.

   پرسش 1668:  با سلام،  من هم با غیر واقعی بودن جنگ اسکندر موافقم،   زیرا اگر اسکندر طبق گفته یونانیان شاگرد برجسته ارسطو بوده و به ایران حمله کرده طبق گفته مورخان برای از دست دادن دوستش مردم شهری را قتل عام نمی کرد،  البته این دلیل فرعی بود،   و اما دلایل دیگر،  اگر این حمله واقعی بوده باشد می بایست آثاری از جنگ افزار های دو جبهه در محل جنگ ها از جمله گوگامل یافت می شد،  و با برپایی حکومت سلوکیه با توجه به غروری که یونانیان داشتند می بایست تمامی آثار هخامنشیان از جمله قسمتی از کتیبه داریوش که به ظاهر تصرف مناطقی از یونان را نشان می دهد را نابود می کردند،  یا این که کاخی برای حکومتشان با سبک کاملا یونانی داشته بودند،  با تشکر

   پاسخ پرنیان حامد:  با سپاس از شما اینها هم دلایل ارزنده ای دیگر با سپاس از شما.
   نظر و پرسش 1669:  من نمیدانم چه سودی گیر افرادی مثل شما می آید که میخواهید واقعیت های تاریخی را کتمان کنیدو پاک کنید . یکی میگوید حمله چنگیز دروغ است یکی میگوید مسکندر تخت جمشید را اتش نزده یکی میگوید دکتر حسابی با انشتین ملاقات ننودده است!!!!؟؟؟ شاید شما ها می خواهید با در گیری با بزرگان مشهور شوید!!!؟؟؟ شاید شما ضد ایرانی هستید .وقت خود را بیهوده صرف این اراجیف می کنید و می خواهید بگوئید همه چیز دروغ است . اگر شما از فرزندان تیمور و یا چنگیز هم باشید اشکالی ندارد و باید افتخار هم بکنید !؟بعد هم آنها کار خوب یا بدی انجام داده اند چه ربطی به شما دارد. چگونه میگوئید دروغ است در حالیکه اینهمه اآثارشان در ایران هست و میتوانید ببینید.نمی دانم در وجود شما چه انگیزه ای هست که این کار هارا می کنید حیف اینترنت از شما !

   پاسخ پرنیان حامد:   با سلام  الکساندر  در حالیکه داریوش سوم را دنبال می کرد یک ماهه مصر را فتح کرد سند است؟  الکساندر یک ماهه  افغانستان را فتح کرد تا هندوستان رفت!  چطور؟  این وسط دو بار هم ازدواج کرده 10-12 تا شهر را هم خراب کرده دوباره ساخته!  لوخ بابلی نوشته الساندر پسر الیکسا در زمان داریوش اول بود برداشتند تحریف کردند به داریوش سوم تو سری خورتان کنند،  سند است؟  یا اون سکه ها و مجسمه هایی که صورت 4-5 شخص مختلف همه شده الکساندر یونانی سند است؟

   ــ  پسر بهادر که خود را از بازماندگان بهرام گور می دانند،  و از مغ استان (ازبکستان) وارد شدند مغول چینی هستند،  آغا محمد خان ایرانی؟

   شما بفرمایید چه سودی می برید که ایرانیان را اینگونه تو سری خور شرق و غرب وانمود کنید،  اینها همه اقوام ایران بزرگ هستند،  اینجا در کشور خودمان انقلاب شده به شرق و غرب چه ربطی دارد که سرسلسه اشکانی شده الکساندر یونانی این یکی پسر بهادر شده چینی چشم بادامی.

   ــ  در مورد دکتر حسابی هم سند بیاورید بنده کلی از ایشان در مقابل شاگردان خود ایشان دفاع کردم سند می خواهند از این ملاقات تصور می کنم برای این افراد که فیزیک دانان کشورمان هستند و شاگردان ایشان بودند بزرگترین افتخار شاگرد شخصی بودن است که با انیشتین ملاقات خصوصی کرده باشد وقتی سند می خواهند یعنی اشکالی در کار است آیا شما سندی در  باب این ملاقات خصوصی دارید،  که من در ادامه دفاعی که از ایشان کردم بتوانم ارائه دهم؟ با سپاس.
   پاسخ انوش راوید:  وبلاگ ما برای افراد علاقمند و متخصص تاریخ و تاریخ اجتماعی می باشد،  و هزاران جوان باهوش پیگیر آن هستند،  افرادی چون شما اشتباه وارد وبلاگ می شوند.  تولید و تغییر و رشد و تکامل علم جدید یعنی اختلاف و برخورد عقاید علمی،  و آیا شما می دانید جامعه دمکرات و درک دمکراسی و آزادی قلم و اندیشه یعنی چه؟

   پرسش 1670:  درود بر خانم حامد و جناب راوید . همدان همان ماد است؟ و نام یک شهر مطلقا نیست؟ در متون اسلامی درباره ی ایران به 2 قبیله بزرگ ایرانیان اشاره کرده؟  به مردمان همدانی ها و پارسی ها اشاره داشته .
   پاسخ پرنیان حامد: همدان اگر اکباتان باشد پایتخت ماد هاست شاید منظور این متن این است.
   پرسش و نظر 1671:  سلام بر شما بزرگوار،   ایا در قرن هفت بعد از میلاد پادشاهی عرب و ترک با هم در تنگ سفیدک واقع 30 کیلومتری غرب نیک, مرکز یکاولنگ, وجود داشته؟ شاید لغت تازی= تاجیک را عرب نوشته باشند؟  متن کتیبه:
   "در این سال پادشاه گزن= غزن (گازان) الخیس پسر خراس، این استوپه را همچون یک آبده‌ی مذهبی در دشت «زمگان» (راغ زمنگان) برپا داشت... در آن زمان پادشاهی ترک و پادشاهی عرب (تاجیک) بود، پیشکش های شایسته ی من مورد قبول افتاد.... نام این استوپه «زینالاکا» است.
   پاسخ پرنیان حامد:  محل کتیبه را دقیقا متوجه نشدم این آدرسی که دادید کجاست دقیقا در کدام منطقه است؟

   ادامه نظر:  ایرانی بودن حاتم طاعی (= تازی= تاجیک) که برخی مدعی عرب بودن وی هستند. تازی در این زمانها که بعد از ساسانی بوده بدون شک عرب است, اما ایرانی بودن وی و فرزندانش نیاز به تحقیق بیشتر دارد .
   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما تا پایان اشکانی بیش پاسخی ندارم.

   پاسخ انوش راوید:  اصالت عرب و تاریخ پیدایش عرب متفاوت با عرب بودن دوره های بعد است،  دوره های مختلف تاریخ را نباید با یکدیگر ادغام کرد یا یکی دانست.

   نظر شهروندی 1672:  یک شهروند از دیار سلیمان آباد هستم، هرچند که دورم ولی با خواندن مطالب و دیدن عکسهای وبلاگ شما حال میکنم،  اما چه خوب بود تهران هم جایی بنام سلیمان آباد و کوهی بنام لیمرا،  و... داشت،  با تشکر –

   پاسخ انوش راوید:   تقاضای و آرزوی تعدادی از اهالی چلاسر و جل و سلیمان آباد و حومه ــ  امید است خیابانها و کوچه هایی در تهران بنام روستا های مختلف ایران نامگذاری شوند،  و امید است بدین منظور اهالی روستاهای مختلف مقیم پایتخت،  بدین منظور کار و تلاش کنند،  و بگویند و بنویسند،  تا این مهم انجام شود.  همچنین امید است اهالی روستاهای مختلف در پایتخت،  ان جی او (NGO) یا انجمن های دیار خودشان را تشکیل دهند،  و بمنظور شناساندن، جلب توریست، حفظ محیط زیست و غیره روستا های خودشان کار و تلاش کنند.

   پرسش 1673:  درباره جنگ شیعه و سنی که در پست قبلی نوشته بودید ممکن است بیشتر توضیح دهید؟

   پاسخ انوش راوید:  البته این وبلاگ برای تحلیل های سیاسی نیست،  ولی گاهی بمنظور تفهیم شدن دلیل دروغ گفتن و نوشتن در تاریخ،  مجبور می شوم کمی بنویسم.  با مقاومت های مردم مصر و ترکیه و سوریه در برابر اسلام انحرافی و یا تند و برکناری چند روز پیش امیر قطر و جانشینی پسرش،  بازی های استعماری برای ایجاد جنگ شیعه و سنی بطور کلی تغییر اساسی کرده است،  تا چند روز دیگر در ایران و ایرانیان پاسخ شما را مشروح می نویسم،  فعلاً به تاریخ بریگاد قزاق ایران مراجعه نمایید.

   پرسش 1674:  با درود فراوان،  آیا شخصیتی به نام خالدبن ولید وجود داشته؟ چون روایاتی که از این شخصیت هست بیشتر به سوپرمن شباهت داره تا واقعیت!!  با سپاس فراوان.

   پاسخ انوش راوید:  دروغ و پرت و پلا در تاریخ زیاد است،  وظیفه جوانان باهوش متخصص است،  که دروغ ها را شناسایی کنند،  نسبت به برداشت آنها اقدام و در اینترنت منتشر نمایند،  این وبلاگ کمک بزرگی به آنهاست.  

   پرسش 1675:  چرا قاره کهن مورد توجه قرار نگرفته است؟

   پاسخ انوش راوید:  در جستجوها مانند گوگل بنویسید "قاره کهن"،  متوجه می شوید که چقدر زیاد مورد توجه قرار گرفته است.  آنهایی که هنوز نظریه قاره کهن را متوجه نشده اند،  و یا از آن واژه استفاده نمی کنند،  متوجه اهمیت جغرافیایی جدید امروز جهان نگردیده اند.  شخصی که بنام ارد بزرگ نامید می شود،  در وبلاگش ادعا می کند،  که نظریه قاره کهن را،  او برای اولین بار مطرح کرده است،  ولی نظریه قاره کهن من با نظریه ایشان خیلی متفاوت است،  جهت اطلاع بیشتر به نقد نظریه قاره کهن ارد،  مراجعه نمایند.  تاریخ و جغرافیا به تمام معنی آن،  از گذشته و تا امروز مردم قاره کهن در پیوستگی کامل بوده و می باشد،  و نباید آنرا با اندونزی و چین و... در یک قاره و راستا قرار داد،  قاره آسیای امروزی،  بزرگترین دروغ جغرافیایی تاریخ است.

   پرسش 1676:  درود . چنگیز منگول (تموچین) از شمال چین مگر نبوده است؟
   پاسخ انوش راوید:  از شمال چین استان ایران بود،  نه شمال کشور چین امروزی،  به پاسخ به شبهات دروغ حمله مغول به ایران مراجعه شود.

   نظر و پرسش 1677:  درود .... تالشان تنها قوم ایران هستند که صدا و سیمای مخصوص خود را ندارند، ... و برای همین زبان تالشی در حال نابودی است . ... ما تالشان برای پاسداری از فرهنگ و زبان اصیل خود به طور نمادی "وبلاگ صدا و سیمای تالش" را راه اندازی کردیم تا مسئولین صدای ما را بشنود، و به نیازها و خواسته های تالشان پاسخ دهند .....
   ــ  آیا عادلانه است که یکی از زبانهای کهن بشری نابود شود؟
   از همه تقاضای کمک و همیاری داریم ..... وبلاگ صدا و سیمای تالش ......... به طور نمادین ....
http://www.sedavasimaytalesh.blogfa.com/
  سپاس بی کران ....
   پاسخ پرنیان حامد:  متاسفم گرامی جدی متاسفم که تعدادی از پان آذری های و پان فارسها و...  کشورمان به جای احیای فرهنگ و تمدن و زبان خودشان،  دائما به جان دیگر اقوام کشور می افتند،  و خود را از ما ملت که همه ایرانی و از یک نژاد و فرهنگ و زبان  هستیم،  نمی دانند.  ــ  اصلا عادلانه نیست که یک گویش کهن  کشورم از میان برود لذا از همه دوستان تقاضا دارم از هر قومی که هستید به این گروه برای نجات یکی از گویش های باستانی کشورتان کمک کنید.  با سپاس.
   پاسخ انوش راوید:  عزیزان و جوانان با هوش ایران،  خواسته های خود را با حفظ محیط دمکرات بطور پیوسته بنویسید و بگویید،  و دائم با مسئولین مربوطه درمیان بگذارید و گوشزد کنید،  تا شاید از توی آن چیزی درآید.
   ادامه نظر:  درود ..... سپاس از شما که در تاریخ ایران پژوهش و تحقیق می کنید ...همانطور که می دانید " زبان تالشی " یکی از زبانهای کهن و باستانی ایران است ... متاسفانه زبان منطقه تالش به دلیل قرار گرفتن در غرب استان گیلان یعنی هم مرز بودن با کشور جمهوری آذربایجان در حال نابودی است.... زبان تالشی بیشترین شباهت را با زبان اوستایی دارد ... اگر زبانهای کهنی چون تالشی از بین بروند ، آیا می توان ریشه لغات را پیدا کرد ؟؟؟؟ بنابراین از شما و تمامی دوستان خواهشمندیم ما تالشان را در پاسداری از زبان تالشی حمایت و همیاری کنید ... تعدای لغات تالشی:

http://www.talesh-iran.blogfa.com/cat-39.aspx

   پاسخ انوش راوید:  تا آنجا که بتوانیم،  با همه ایرانی های عزیز در رابطه با فرهنگ و تاریخ ایران همکاری می کنیم.

   پرسش 1678:  سلام آقای راوید . سوالی داشتم . ببخشید شغل اصلی شما چیست؟

پاسخ انوش راوید:  بارها به این پرسش پاسخ داده ام،  به اینجا مراجعه شود.  پرسش و پاسخ های تخصصی نیاز به این موضوع ندارد،  در هر صورت،  مدت شش سال است که وبلاگ نویسی می کنم.

عکس آخرین کشاورزان سنتی استان گیلان،  از فیس بوک، عکس شماره 5710 .

http://www.ravid.ir


عکس آتشگاه زیارتگاه چکچک زرتشیان در استان یزد،  عکس شماره 4539.

   پرسش 1656:  درود،   اگر اسکندر مادى و میترایى باشد و آیین مهرپرستى نیز در میان مادها طرفداران بسیارى داشته خواهشمندم به چند سوال زیر جواب دهید:
  1 ــ  گیوماته مغ یک ماد زرتشتى بود و چند آتش کده نیز از خود برجاى گزاشته است.
  2 ــ  از میان قیام کنندگان مادى بر علیه داریوش اول و نام یکى از شاهان ماد بوده. (فرورتش طبق ویکى پدیا برابر با فره وشى و نامى زرتشتى است).
  3 ــ  آقاى امیرحسین خنجى اثبات نموده اند که در زمان هوخشتره اوستا دوباره گردآورى شده است.
   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما،  آیین اصلی ایران قبل از گشتاسپ (36 سال قبل از کوروش کبیر) از زمان جمشید زردشتی است.

....................................................

کدامین کس بود که تو دین اهوره و زردشت را بدو فرا نمودی،  جم خوب چهر خوب رمه نخستین کسی از مردمان بود که پیش از تو زردشت من اهوره مزدا با او همپرسگی کرد م و انگاه دین اهوره و زردشت را بدو فرا نمودم . پس من به او سوورای زرین و اشترای زرنشان بخشیدم. (اوستا)

جمشید اولین زردشت (پیغمبر) اهوره (خدا) و  مهر دومین زردشت (پیغمبر) اهوره (خدا)  بوده است چرا که این فره از جمشید به شخصی با نام یا عنوان مهر می رسد این هر دو قبل از ظهور زردشت زمان گشتاسب می باشند و زردشت های دیگری هم در این میان بوده اند. اوستا کتابی که اکنون در دست ماست مجموعی از گفته های همه این زردشتان است و نه گفته های یک شخص به همین علت است که شرق شناسان نمی توانند زمان خاصی را برای تولد زردشت  مشخص کنند.

.......................................................

در زمان گشتاسپ شخصی خود را زردشت معرفی کرده و بر این آیین کهن زدشتی قوانین تازه گذاشته و این آیین را به دو فرقه مزدیسنا و دیو یسنا تقسیم کرده است.

.......................................................

مخالفان زردشت چنانکه در گاثاها می بینیم عبارت از پرستندگان دواهای (دیوها) آریایی بودند که در تشکیلات دینی خود رفتار بدی با گاو داشتند و با عصاره گیاه هوم مست می شدند. آنان به اقامه ی شعائر ایرانیان قدیم و خیلی ابتدایی ادامه می داند و طرفدار ائینی بودند که با نهایت وفاداری در سرزمینهای ایرانی موجود بودند. (کریستین سن)

.......................................................

زردشتیان  باستان (اهورا میترا )  آتش می پرستیدند و قدمت نامها از آنان می باشد. (برای اطلاع بیشتر به اسناد کتاب رجوع کنید)

 1. کئومات خود بردیا پسر کوروش است (به اسناد کتاب رجوع کنید) که آیین مهر را در ایران رواج می داد. آتشکده آذر برزین مهر مال مهریان است آتشکده سند رد مهری بودن آنان نیست.  گویند بردیا  در مدت کوتاه سلطنت خود در قوانین اجتماعی تعدیل هایی بوجود آورد مالیات را به مدت 3 سال به تمامی مردم بخشید, عوارض را لغو کرد,  مدت خدمت سربازان را در سپاه به آنان بخشید.  شیوه عقیدتی او بر پایه عدل و داد مهری بوده است.  بردیا را پایه گذار مسلک مزدک می دانند،  "همانطور که آب و آتش و زمین از آن همه است پس همه چیز باید مساوی باشد برای همه"  (به اسناد کتاب رجوع کنید چنانچه کتاب در دسترس شما نیست این قسمت کتاب در پست های اول همین وبلاگ عینا منعکس شده است بالا سمت راست ارشیو وبلاگ).

 2.  فراورتیش Fravartish " در ماد می گفت من خشتریه از دودمان هوخشتره هستم  سپاه ماد به سوی او رفتند  (فر= بزرگ, (مقام ایزدی)  اور= شهر اتیش یا اتیس) و یا (فروت= فرود شاهنامه) تبدیل شده است به فره و شی؟=  (فر= بزرگ مقام ایزدی , هو= خوب, اشی= اشا مقدسان) در اصل بحث تفاوتی ندارد این القاب از زمان جمشید هستند از روی این نامها نمی توانید نتیجه بگیرید متاسفانه قدمت آنان بیش از گشتاسپ است،  و به اهورا میترا باز می گردند. اما ویکی پدیا جدی شاهکار کرده است با این اطلاعات عجیبی که به مردم می دهد!

 3.  اوستا بارها و بار ها گرداوری شد خود زردشت زمان گشتاسپ هم فقط یک گرداورنده است.

  هو خشتریه (هوخشتره)  یا کیا کی سر (کیاکسار) همان هو سروه است که در زبان پهلوی تبدیل به (ه =خ) خوسروه و خسرو شده است،  او همان کی خسرو تاریخ ایران است. او نوه یکی از زردشت هاست قبل از زردشت زمان گشتاسپ و آیین او دیویسنا (مهری بوده است)

  بروسوس پیشوای معروف کلده زردشت را سر سلسله پادشاهان ماد نژاد می داند.

  در تاریخ ایران کی خسرو قبل از گشتاسپ است، پس آنچه هوخشتره جمع آوری کرده است  اوستای اصلی است که قبل از مزدیسنا رایج بوده است، به آن دیویسنا می گویند و آیین مهر است.

  جم خوب چهر خوب رمه نخستین کسی از مردمان بود که پیش از تو زردشت من اهوره مزدا با او همپرسگی کرد م و آنگاه دین اهوره و زردشت را بدو فرا نمودم.  پس من به او سوورای زرین و اشترای زرنشان بخشیدم.

هرکس که این سورای زرین و اشترای زرنشان را داشته زردشت (پیامبر) اهورا (خدا) بوده است اولی جمشید دومی مهر و .....   سرسلسله ماد و .... زردشت زمان گشتاسپ (که متاسفانه فرقه سازی کرد)

  به خشنودی اهورامزدا اشم و هو .... (3بار) من اقرار دارم که زردشتی و مزدا کیش هستم دین من آیین اهورا است و دشمن دیوها می باشم.

  کیش مشخص کرده است در میان مردم تفرقه انداخته است آیین زردشتی اصلی ایران را به هم زده است و در بازنویسی اوستا در زمان خودش مزدا را به اهورای اوستا اضافه کرده است مردم را قسم می دهد که دشمن آیین جمشید و فریدون باشند.

  آقای امیرحسین خنجی درست نوشتند مشکل  همانگونه که می بینید جای دیگر است بازنویسی اوستای کدام کیش در این زمان انجام شده است مزدیسنا یا دیو یسنا؟  پاینده باشید.

   پرسش 1657:  شما نوشته بودید که هخامنشیان دو گروه بودند ممکن است بیشتر توضیح دهید؟ اقای راوید لطفاً شما هم پاسخ دهید؟

   پاسخ انوش راوید:  درباره کرنولوژی دوران هخامنشیان و اشکانیان،  بانوی گرامی پرنیان حامد بیشترین و بهترین مطالعه را دارند،  بنظر من بهتر از هر شخصی در این قرن می توانند در این زمینه پاسخگو باشند.  تحقیقات ایشان،  بیشتر مطالعات سنتی تاریخی ایرانی است که خیلی عالی است،  درصورتیکه دیگر عزیزان تاریخ نویس،  مطالعات کلاسیک و متدیک قرن 20 را دارند،  که کپی شده ترکیبی از نوشته های نویسندگان خارجی بویژه اروپایی و انگلیسی است،  و اشتباه  غلط و دروغ زیاد دارند.

      نوشته های من نظرات شخصی است،  که بر اساس بازدید های تاریخی،  گفتگو با پیران روستایی طی نیم قرن،  مطالعه کتابها،  دیدن فیلمها و مستندها،  و در نهایت تحلیل های شخصی است،  که سعی می کنم در آنها تمام زمینه های و فرمول های علمی و فاکتور های تاریخی و تاریخ اجتماعی را در نظر بگیرم.

      درباره پاسخ شما قبلاً در تعریف نام پارس نوشته ام،  که حدود 3000 سال پیش عده ای پرس یا پرسر،  که بعدها پارس و پارسا هم گفته شدند،  با دلایل تغییر دیدگاه مذهبی آنها،  از سی استان که به اشتباه سکستان گفته شده است،  به سرزمین انشان مهاجرت کردند،  انشان همان انسان است،  ان به معنی خلق و سان به معنی سین و چین و خورشید است،  که در جمع می شود خلق شده از خورشید و انرژی.  انسان یا انشان،  آدم هم گفته شده است،  آ حرف اول الفبا بعلاوه دم،  درباره دم در دام مغان یا دامغان توضیح نوشتم،  دم،  دم یا دام است،  که سر جمع آدم می شود بمعنی اولین دم دار.  این عده از پرسرها تپه ای در سرزمین انسان یا انشان،  را بعاریت گرفتند،  و معبدی ساخته و شروع به تبلیغ درباره مذهب خود کردند،  و بعد از چندی مورد قبول اهالی انسان یا انشان قرار گرفتند.  در طول تاریخ که بنام هخامنشیان،  یا دین برادری و برابری می دانیم،  عده ای از پادشاهان و سران از اصالت انشانی بودند،  و عده ای از اصالت پرسی مهاجر بودند.
   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام آنچه در تاریخ ها مکتوب است و به آنها استناد می کنند:

   چش پش قلمرو خود را میان دو پسرش کوروش اول و آریارمن تقسیم کرد.  به استناد این تاریخها کوروش کبیر پسر کمبوجیه اول پسرکوروش اول پسرچش پش و داریوش اول پسر هیستاسپ پسر ارشام,  پسر آریارمن پسر چش پش است.

   شخصا به کلیه این تاریخها شک دارم چرا که مدارکی که به آن استناد می کنند دچار تناقض های زیادی می باشد. قدر مسلم آنچه از کتیبه های این پادشاهان به وضوح مشخص است داریوش اول هخامنشی و جانشینانش با کوروش کبیر ارتباط خانوادگی مستقیم ندارند، نه جایی مکتوب است که داریوش پسر اوست و نه جایی نوشته شده است برادر او و نه حتی پسر برادر اوست و نه ......

   نمونه های کوتاهی از مدارکی که تناقض دارند برای شما می آورم:

  1. بیستون ستون اول سطر 4 : داریوش شاه گوید هشت شاه از تخمه ام پیشتر شاهی را در اختیار داشتند من نهمین شاه هستم ......

 1. هخامنش 2.  چش پش 3.  کوروش اول (آریارمن) 4. کمبوجیه اول (ارشام ) 5. کوروش کبیر (هیستاسپ) 6. کمبوجیه 7.  داریوش اولی که خود را نهمین شاه دانسته است؟!

 2. لوحهای طلا در همدان که آنها را به آریارمن و ارشام اجداد داریوش نسبت می دهند:

  در مورد دو لوح آریارمن و ارشام در ایران نیز جای شک فراوان است.  از نظر زمانی (640-615 ق.م) این 25 سال حکومت هردوی آنان می باشد. اینکه در لوح خود را شاه شاهان معرفی کرده اند غیر منطقی است چون چش پش حکومت اصلی را به پسر بزرگ خود کورش اول واگذار کرده است و او می توانسته شاه شاهان باشد که او را هم کورش کبیر پادشاه انشان معرفی کرده است و از لقب شاه شاهان در این خاندان خبری نیست. پیدا شدن این دو لوح در همدان از عجایب است، همدان در زمان این دو شاه پایتخت مادها بوده است.

   به تضاد در دو کتیبه زیر دقت کنید:
  
لوح ارشام پسر آریارمن همدان لوح زرین: ارشام شاه  بزرگ شاهشاهان شاه در پارس و ماد پسر اریارمنه شاه هخامنش, .......

   لوح ارشیر سوم:

thiya \ puça \ Artaxšaçâ \ Darayavau š \ xšâyathiya \ puça \ Dârayavauš \ A rtaxšaçâ \ xšâyathiya \ puça \ Artaxša çâ \ Xšayâršâ \ xšâyathiya \ puça \ X šayâršâ \ Dârayavauš \ xšâyath iya \ puça \ Dârayavauš \ Vištâspa hyâ \ nâma \ puça \ Vištâspahyâ \ Aršâma \ nâma \ puça \ Haxâmaniši

I am the son of king Artaxerxes [II Mnemon]. Artaxerxes was the son of king Darius [II Nothus]. Darius was the son of king Artaxerxes [I]. Artaxerxes was the son king Xerxes. Xerxes was the son of king Darius [the Great]. Darius was the son of a man named Hystaspes. Hystaspes was a son of a man named Arsames, the Achaemenid

   داریوش  شاه پسر مردی بود به نام هیستاسپ او پسر مردی بود به نام ارسام  با جمله لوح ارشام من شاهشاهان خیلی تفاوت دارد!

   در کتیبه اردشیر دوم نیز عینا همین است:

I am the son of king Artaxerxes [II Mnemon]. Artaxerxes was the son of king Darius [II Nothus]. Darius was the son of king Artaxerxes [I]. Artaxerxes was the son king Xerxes. Xerxes was the son of king Darius [the Great]. Darius was the son of a man named Hystaspes. Hystaspes was a son of a man named Arsames, the Achaemenid.

........................................................

همانگونه که مشاهده می فرمایید تاریخی که برای ما نوشتند دارای تناقض های فراوانی است که در حال حاضر در ایران از این تناقض ها سوء استفاده و وجود کل خاندان هخامنشی را زیر سوال برده و بدین ترتیبب منکر افتخارات ملی کشورمان و شاهانی چون کوروش کبیر بنیانگزار حقوق بشر در جهان و ... می شوند لذا تصور می کنم با عنوان ایرانیان وطن دوست موظف هستیم بدون تعصب های بی جا هرچه سریع تر این تناقض ها را در تاریخ کشورمان مشخص و حقیقت آن را بیابیم. پاینده باشید
   پرسش 1658:  میشه بگید شما ایرانیا چجوری مسلمان شدید؟
   پاسخ پرنیان حامد:  ممکنه بفرمایید نژاد عرب در عربستان امروزی قبل از زمان صفویه در ایران و دخالت دولت انگلیس کدام قبرستانی بودند و وسط اون بیابانها به چه زبانی حرف میزدند؟ مکه و عراق در زمان ساسانی جزو ایران محسوب می شده! حضرت ابراهیم هم متولد کردستان ایران است نه دین و نه نژاد این واقعه هیچ ارتباطی به عرب امروزی ندارد.  ایرانیان از دولت ساسانی عاجز بودند انقلاب بین خودشان بود که با دخالت یهود بمسیر متفاوت کشیده شد،  برای همین ما شیعه هستیم،  یهود زدگان سنی هیچکدام هم از نژاد عرب امروزی نبودند ارابی, عرب امروزی نیست و نبوده است. خودتان را با این جملات بی سرو ته خسته نکنید که به ما بگویید چهارتا عرب قبایلی عقب در تمدن دوران آمدند ایران را گرفتند که توی سر ایرانیان بزنید حرف بی منطق حد دارد  بدون کمک قدرتمندانه خود ایرانیان هیچ نیرویی نمی توانست دولت ساسانی را سرنگون کند.
   پاسخ انوش راوید:  عزیزان بارها نوشته ام اگر علاقه و تخصص شما تاریخ و تاریخ اجتماعی است،  این وبلاگ را پیگیری نمایید،  در قرن 21 زمان به هر دری زدن نیست،  و نباید وقت گرانبها را از بین برد.  هر پرسش و نظر بخوبی نشان دهند سواد و درک گوینده آن از علم و دانش است،  سیستم آموزشی سنتی قرن 20 ایران،  که همچنان ادامه دارد،  کاری کرده که دانش آموزان و طی گران آن سیستم،  فقط بمنظور نمره و قبولی کار کنند،  نه بخاطر تحصیل علم و دانش،  و در نهایت تعداد زیادی از یک تا دو درصد ظرفیت مغز خود استفاده می کنند.

      درباره پرسش شما بارها در وبلاگ و در موضوعات مختلف توضیح نوشته ام،  بخاطر وجود اختلاف طبقاتی و ظلم و بی عدالتی که توسط موبدان دین های قبلی ایران شده بود،  ایرانیان با کمک روشنفکران شان،  که طی دو قرن قبل و بعد از اسلام صورت پذیرفت،  دین جدید اسلام به معنی پاک مقدس را پذیرفتند.  طی یکهزار سال این دین گاهی بزور،  و گاهی با ترفند و یا توسط سردمداری (تکیه و تعزیه)،  که قبلآ درباره آن توضیح در اینجا نوشته ام مسلمان شدند.

   توجه :  از بدو پیدایش استعمار،  استعمارگران با درس از شگردهای تاریخی،  همیشه با انواع ترفندها تلاش می کردند اختلاف و جنگ بین مسلمانان ایجاد کنند،  و شیعه و سنی و علوی و حنفی و غیره راه اندازند،  تا مسلمانان را ضعیف و درهم کنند،  و از این شرایط منافع و منابع ببرند،  جوانان باهوش ایران باید هوشیار باشند،  و دست و شگرد دشمنان،  مانند بی بی سی و رادیو فردا و غیره و نبرد نوپدید را بشناسند و افشا کنند.

   پرسش 1659:  درود برشما،  می خواستم بپرسم که ایا شخصیت الکساندر گجستک وجود خارجی دارد؟  یا یک اسم ساختگی است؟  بعد اگر میشود تاریخ ایران را از هخامنشیات تا پایان اشکانیان را مختصر بنویسید این همه توضیحاتی که دادین کمی باعث پیچیدگی برای من شد!
   پاسخ پرنیان حامد: درود بر شما،  خیر گرامی هیچکدام ساختگی نیست یک ایونی از سوریه به سال 320 ق.م به طرف ایران آمد (قصر سوزاند دختر شاه اسیر کرد) تا هندیجان ایران (خلیج فارس) هم پیش رفت گرفتند او را کشتند نام او در تاریخ ما کهرم پسر ارجاسپ است و شخصی است که یونانی ها به او الکساندر می گویند. شخص دیگری است نام او در تاریخ ما اسکندر است رفت اروپا را فتح کرد این دو نفر یکی نیستند، اسکندر به سال 73 ق.م بود برداشتند در جهان این دو سرگذشت را محلوط کردند برای خودشان قهرمان خیالی ساختند. هخامنشی 222 سال شاه بودند پشت سرش  اشکانی 260 سال حکومت کرده است. این تاریخی است که در ایران مکتوب است و حساب آن بسار دقیق تر از پرت و پلا هایی است که اروپایی برایمان تفسیر کرده است با پوزش از شما برای پیچیدگی متاسفانه برای یکی کردن اسکندر و الکساندر که 266 سال بین آنها اختلاف زمانی است برداشتند تاریخ را چنان پیچانده اند که همه در حال پیچ خوردن هستیم یا به اسناد کتاب رجوع کنید یا تاریخهای مکتوب ایران (آثارالباقیه, تاریخ بلعمی و ....) را بخوانید متاسفانه نمی توانم این پیچیدگی را در یک یا دو جمله برای شما خلاصه کنم. پاینده باشید.
 
   پرسش 1660:  ببخشید یک سوال دیگر هم داشتم.  یسنا از واژه ى یز به معناى پرستش مى آید. پس مى توان گفت دیویسنا به معناى خدایان باطلى است که پرستش مى شود؟  حتى خودتان هم گفته بودید دیو در زبان فرانسوى به معناى خداست و دیوهاى ایرانى در هند پرستش مى شوند.
   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما در باب لغت "خدایان باطلى" که شما نوشتید قضاوت نمی کنم شاید خدایان اصلی اینها باشند و مزدیسنا باطل. اما در باب تفسیر یسنا درست است دیو یسنا یعنی پرستش دیو dieu و مزد یسنا یعنی پرستش مزد یا مزدا mazda  کدام حق است کدام باطل را هر خواننده خود باید قضاوت کند.

   ادامه پرسش:  نکته ى جالب درباره ى هلیوس این است که او فرزند پرسئوس مى باشد. آیا این خود مى تواند نشان دهنده ى دین ایرانیان باستان باشد؟

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما. این هم می تواند دلیل دیگر علاوه بر دلایل ذکر شده باشد.
   ادامه پرسش:  نکته ى دیگرى که مى توان گفت این است که افسانه هاى یونانى به نطر بنده داستان تاریخ ایرانند. زیرا هم تروآ این گونه است و هم این که بنده نیز در برخى اساطیر یونانى اشخاصى یافته ام که به رستم شباهت هایى دارد. آن هم در حالى که بسیارى از بزرگان تاریخ شناس ایرانى به افسانه هاى یونانى توجه نمى کنند.

   پاسخ پرنیان حامد: هرکول  ترکیبی از ایزد بهرام  و رستم و گرشاسپ است و آس (به معنی تکخال یا سردسته) آس  ایل ها = آسیل یا آشیل اخایی Achae یکی از قهرمانان خاندان Achaemenid  ایران است و حال از بیچارگی چند مزدور فرستادند که ایرانی بودن خاندان هخامنشی را زیر سوال ببرند.  خدایان افسانه ها تمدن, فرهنگ, علم, ریاضی, نجوم, تاریخ و .... و بود و نبودشان دزدی زیرکانه مفسرین شان از ایران, بابل, و مصر است.
   ادامه پرسش:  اما 2 پرسش نیز دارم.  طبق گفته ى یکى از اساتید بنده داستان حمله ى افراسیاب به ایران در زمان
منوچهر و تیر آرش کمانگیر در واقع یک خشکسالى در شمال و شمال شرقى ایران کنونى و سرزمین هاى ترکمنستان و ازبکستان و اتمام رسیدم آن بیش نیست و براى این سخن خود دلایلى نیز آورده است آیا شما این موضوع را قبول دارید؟

   پاسخ پرنیان حامد:  به صورتی بسیار شیرین در تاریخ ما مکتوب است که افراسیاب رود را لگدمال کرد و آب را بر ایرانشهر بست. تفسیر آن بسیار ساده این است که یک شد روی یکی از رودخانه ها بسته آب به اینطرف نرسیده باعث خشکسالی شده است.  

   با احترام  به استاد شما تصور می کنم ایشان نیز اگر قسمت مکانهای  کتاب و مدارک و اسناد ارائه شده در آن را مطالعه کنند ایشان نیز از جمله در شرق ایران کنونی صرف نظر خواهند کرد. واقعه در غرب ایران کنونی بوده است.
   ادامه پرسش:  سوال دیگر بنده نیز درباره ى اسکندر ایرانى است که شما مى فرمایید. من به شخصه این موضوع را قبول مى نمایم ولى متوجه نمى شوم که هخامنشیان آیا به دست اسکندر منقرض مى شوند یا به دست اجداد اسکندر؟ همچنین نمى فهمم که چگونه از میان شاهانى که جزو داهه هاى پرنى اند فردى مادى شاهنشاه مى شود؟
   پاسخ پرنیان حامد:  دارا , داریوش سوم هخامنشی نیست. منقرض نمی شوند،  ایران ملوک الطوایفی یعنی جمهوری می شود فردوسی هم دقیقا همین را نوشته دیگر مورخین نیز در متون پهلوی هم عینا همین است  مقام شاه شاهان از خاندان هخامنشی به خاندان اشکانی – رومی واگذار می شود.  توسط خود اسکندر بود داهه های پرنی در غرب ایران بودند،  قسمت زیادی ازاسناد  مکانهای  کتاب بر وبلاگ پس از مقدمه آقای راوید توسط ایشان عینا برگردان شده است چنانچه به کتاب دسترسی ندارید محبت بفرمایید این قسمت را مطالعه بفرمایید با استاد بزرگوارتان نیز در این باب مشورت کنید شاید بدین ترتیب مشکل شما در این مورد حل شود برای پاسخ به سوالاتی که مشکل گشای آنها در این قسمت مکتوب نیست در خدمت شما هستم:

نام های جغرافیایی تاریخی 1 - شنبه هشتم بهمن 1390   http://www.cae.blogfa.com/post/24
نام های جغرافیایی تاریخی 2 - شنبه هشتم بهمن 1390    
http://www.cae.blogfa.com/post/23
نام های جغرافیایی تاریخی 3 - شنبه هشتم بهمن 1390   
http://www.cae.blogfa.com/post/22
نام های جغرافیایی تاریخی -  شنبه هشتم بهمن 1390     
http://www.cae.blogfa.com/post/21

پاینده باشید.

      عکس یک رستوران صحرایی خوراک اورگانیک در کشور عربستان،  در این قرن اینگونه غذا های ارگانیک در کشور های غربی طرفداران زیادی پیدا کرده است،  عکس شماره 4232.

کلیک کنید:  غذاهای ارگانیک شمالی

  http://www.ravid.ir


عکس تاریخی حفاری تخت جمشید،  در اوایل قرن 20 ،  عکس شماره 1112.

   پرسش و نظر 1652:  با سلام و خسته نباشید، سوالی دارم:  در قسمت تخت جمشید شاهکار تاریخی نوشته اید: بعد از هخامنشی هرگز ما ساخت بنای آنچنانی را در هیچ جا ندیدم چون مردم دیگر آدمهای سابق نبودند که برده وار در خدمت شاه باشند و کاخها بسازند و با بد بختی در کوخها زندگی کنند، آیا واقعا در زمان هخامنشی اینگونه بوده زندگی مردم؟!! آیا این تحلیل ثبت پرداخت حقوق به کارگران را زیر سوال نمیبرد؟ با تشکر از آقای راوید، نحوه دریافت جواب را هم لطف بفرمایید. در ضمن آقای راوید بنده با توجه به علاقه زیادی که به مباحث تاریخی دارم و حل مشکل را در شناخت مشکل میدانم و شما نیز تحقیقات با ارزشی در این زمینه دارید، ....

   پاسخ انوش راوید:  جهت پاسخ مراجعه نمایید به:  کتیبه بیستون پایان شاه خدایی.

   نظر 1653 :  با سلام آقای راوید اول اینکه همه مردم ایران فارس نیستند مخلف بودن فرهنگ باعث بزرگی و جلب بودن تاریخ و فرهنگ ایران است به دنبال تاریخی بی قصد و غرض باشید اگر با خاصته شما تاریخ رقم می خورد دیگر جای بحث نیست نمی دانم فلان کس نبود آن شاه نبود پس اسم آنها چطور به تاریخ افتاده در تاریخ تحول زیاد است از تئوری مسخره ایرج افشار یا نویسنده هایی از این قبیل سالها می گذرد اگر واقعادلتان برای تاریخ می سوزد دنبال تاریخ واقعی باشید منطق و مطالعه خود را گسترش دهید با ترجمه های درغین از کتابهای نویسندگان خارجی آنها را هم بد نام نکنید آقای ورجاوند همان شخصی است که با خیال بافیوسوء استفاده از نویسندگان خارجی کتابی 100 صحه ی 500 صفحه می کند تعصب خشک خالی باعث عقب ماندگی و ضعف درتاریخ و فرهنگ می شود در همه کتابهای مرجع از آمدن آرییایها به مناطق خبر می دهد شما به دنبال تاریخ خود باشید همه دنیا چنگیز خان و تیمور را می شناسند شما مواظب خود باشید و تاریخ دیگران را تحریف نکنید.....

   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام دنیا چنگیز خان می شناسد ما هم می شناسیم دنیا آغا محمد خان قاجار هم می شناسد آیا او را می شناسید؟‌ یک کلام سوال کردیم عقل سلیم دارید جواب بدهید نیازی به هگر معلومات و منابع نداریم پاسخ بدهید:

  1. شخصی به نام چنگیز پسر بهادر از مغ استان کشور ایران (حدود ازبکستان امروزی)  قیام کرده است و حکومت زمان را بر انداخته است.  شخص دیگری به نام آغا محمد خان قاجار از همین ناحیه قرنها بعد قیام کرد و حکومت زمان را بر انداخته است بفرمایید چگونه است که قیام پسر بهادر یک حمله خارجی و اجنبی است ولی قیام آغا محمد خان یک قیام خودی است؟

  2. با توجه به اینکه مرزهای ایران در زمان مغول خیلی وسیع تر از مرزهای ایران در زمان قاجار است چگونه چنین مزخرفی را باور دارید که بیگانه به ایران حمله کرده است؟  کرمانی به اصفهانی حمله کند حکومت وقت را بر اندازد حمله بیگانه است؟ 

  3. چنگیز و اسکندر حمله کردند ایران را ویران کردند آنوقت نام فرزندان ایران را چنگیز و اسکندر می گذارند؟ آیا شما چیزی از اختلاف سلیقه افراد و گروهای مختلف در یک کشور واحد درک می کنید؟ وقایع نگاری که از دولت ساسانی پول گرفته هیچوقت نمی نویسد اسکندر یا اشکانیان خوب بودند اما شما چه قضاوت می کنید مهم است. در هیچ انقلاب و کودتایی هم شیرینی پخش نمی کنند خون است و کشتار و وحشیگری و آتش سوزی اما انقلاب و کودتا نشان از بی لیاقتی حکومت وقت است چرا بی مورد و بدون تفکر دفاع می کنید؟ اگر اسکندر و چنگیز به تصور ایرانیان ناجی نبودند نام فرزندانشان را اسکندر و چنگیز نمی گذاشتند کمی فکر کنید.

   متاسفانه بقیه سخنان مطرح شده از سوی شما قابل پاسخ نیست چرا که شما پرسش ها و نظرات خوانندگان را که نظر شخصی آنان است و برای ما قابل احترام  با پاسخ های ما  که نظر ماست درهم کرده اید همچنین برای شما احترام قائل هستم چرا که شما با نام و نشان و حتی شماره تلفن با ما تماس گرفته اید.

   اما گرامی توهین به اساتید کشورمان چه موافق نظرات شما چه مخالف نظرات شما بر این وبلاگ جایز نیست.

      لذا از شما تقاضا دارم در ارسال بعدی حرمت اساتیدی چون مرحوم  ایرج افشار را نگه دارید با سپاس.

   پرسش 1654:  با درود خدمت شما چند تا سوال داشتم ....

  1. اگر کسی به نام اسکندر به ایران حمله نکرده پس سلوکیان کیستند؟  و تمام مورخین در هلنی بودن فرهنگ سلوکیان اتفاق نظر دارند... یعنی ممکن است که یک سلسله اسرانی بوده که گرایشات هلنی داشته اند مانند پونتس؟؟.. آنگاه سلوکوس اول و آنتیوکوس کیستند؟؟  بطلمیوس چه میشود؟؟.  البته بعضی افراد در ایران هستند که دارای نژاد یونانی هستند وجود این افراد را چگونه توجیه میکنید....

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما سوالات شما در دو سال گذشته بارها و بارها بر این وبلاگ به صورت جامع با سند و توضیح تجزیه و تحلیل و بررسی شده است (رجوع کنید به بالا سمت راست ارشیو وبلاگ) لذا با اجازه پاسخی می نویسم برای اطلاع و اسناد بیشتر به وبلاگ و یا کتاب رجوع بفرمایید:

  1. حمله شخصی از شمال کشور سوریه امروزی به سال 320 ق.م  که به او الکساندر می گویند در تاریخ ما به نام کهرم (کی هروم) پسر ارجاسپ خیونی، ایونی، هیونی (خ،ه ، اَ در زبان پهلوی با یک صورت نوشته می شود لذا لغت ایونی خوانده می شود که همان قوم مشهور ایونی بین النهرین هستند) یک چشم مکتوب است و کی هروم پادشاه سوریه معنی می دهد. الکساندر نیز لقب است و نام نیست همچنین صورت سکه هایی که به او نسبت می دهد وجود چند شخص را ثابت می کند لذا شخصی از سلسله الکساندر های سوریه به سال 320 ق.م (به زمان گشتاسپ در تاریخ ایران) به ایران حمله کرده قصر شاه را می سوزاند دختران او را به اسارت می گیرد شاه را تا اسطخر دنبال می کند بابل را فتح می کند تا هندیجان ایران (خلیج فارس) پیش می رود و سپس کشته می شود 16 سال بعد خاندان الکساندر ها در سوریه توسط سلوکیان از میان می رود. سلوکیان پادشاهان رسمی سوریه هستند در غرب ایران و در محلی به نام باختریش (که بلخ در افغانستان نیست به کل اسناد ارائه شده در کتاب و وبلاگ رجوع کنید) با اشکانیان درگیر می شوند و اشکانیان آنان را به سوریه عقب می راند الکساندر و  سلوکیان هیچگاه به افغانستان و هند نرسیدند و فاتح ایران امروزی نبودند.  جنگهای آنان در شمال غربی ایران امروز بوده است که در آن روزگار البته در مرزهای ایران بوده است،  حال در همین تاریخ ایران 266 سال بعد از شخصی به نام اسکندر نام می برد که فاتح اروپا است لذا دقیقا نام کتاب "اسکندر تاریخ ایران، الکساندر یونانی نیست" نژاد ایونی یا خیونی یا هیونی به استناد تاریخ ایران از همان نژاد جمشید و فریدون است چرا که تور پسر فریدون است ما و ایونی ها از یک نژاد هستیم اما آنچه شما امروز به آن یونان می گوید که منظور نژاد گریک Greek در اژه است ایونی ها از بین النهرین به سوی این جزایر مهاجرت کردند و با نژاد گریک Greek آمیخته شدند ما در ایران نژادی از گریکها Greek نداریم.  حال شما به قدمت آثار باستانی هم توجه کنید به صحت سخنان بالا پی می برید. یونان امروزی در اژه قدیمی ترین اثر باستانی این کشور 2700 سال پیش است قدمت آثار باستانی در ایران ایلام 5000 سال سیلک کاشان 7000 سال جیرفت حداقل 11000 سال و بین النهرین نیز با همین حدود  5000 الی 7000 سال  قدمت و مصر 4500 سال خودتان قضاوت کنید ما از آنان نژاد و فرهنگ و تمدن داریم یا آنها از ما؟

  2. هلنیسم :

   اول از همه خوب است  بدانید بر پشت سکه تیسانفر در زمان هخامنشی به زبان یونانی نوشته شده است پس الکساندر برای ما این زبان را به ارمغان نیاورده است که اشکانیان  تقلید کرده باشند ما (بین النهرینی ها) این زبان را به یونان به عاریه داده ایم.

  دوم جالب است بدانید بر پشت سکه های اشکانی حروف به حروف نوشته شده است. ف ی ل ل ح ن و ز این حروف را سرجمع کردند نوشتند دوستدار هلن که اشتباه است این حروف روی هم فیل اله نور است و به معنای (پیل در گویش کردی به معنی سکه)  که می شود سکه اله نور (و یا فیل در زمان فارسی به معنی بزرگ)  که می شود بزرگ اله نور (و یا فیل در گویش ایونی به معنی دوستدار) که می شود دوستدار اله نور است و اله نور همان ایزد مهر است که آن را به  دلیلی که در زیر خواهد آمد دوستار هلن (که همان هلیوس= مهر) است تفسیر کردند و حال در نهایت بی شرمی می نویسند دوستدار یونان و یک نفر نیست اعتراض کند به چه سندی دوستدار یونان؟

   در باب خود هلنیسم پاسخی بر این وبلاگ است که بدون تغییر لحن آن با اجازه عینا برگردان می کنم:

   پاسخ :  فرهنگ هلنی چیست؟ پشت سکه های اشکانیان نوشته شده است "دوستدار هلن" به چه مجوزی آن را "دوستار یونان" ترجمه کرده اند؟  نام کدام قسمت کشور یونان امروزی و یا کدام قبیله ی یونانی هلن بوده است؟ ریشه ی لغت هلنیسم از کدام لغت یونانی hellen,Helena,helios  گرفته شده و آیا مفهوم این لغات را بررسی کرده اید؟

 hellen به استناد ایلیاد هومر  نام یکی از پسران پریام و یکی از دلاورانی بوده که بر ضد یونانی ها می جنگیده است! این که خود یونانی نیست که هیچ!  دشمن یونانی ها هم بوده است. در مورد نام جد بزرگ او نیز قبل از آنکه سخنی به میان آورید از معابد و آثار بارمانده  آکی ها, آشایی آن (Achaean) در نینوا پایتخت آشور دیدن بفرمایید. و بعد به ما بگویید چهار پسر او (jon,dorus,aiolos,achaios) که aiolos ایلوس آن جد هلن پسر پریام است و با عمو زاده گان خود یون ها و اشاین می جنگیده در بین النهرین بوده اند و یا در جزایر دریای اژه!

Helena : در افسانه های یونانی باستان آمده است که دختر زئوس و لداس بوده و از تخم پرنده بیرون آمده است! شاعران یونان باستان او را زنی زیبا و بی وفا وصف کردند. آیا می پذیرید که نام زن بی وفایی را که از تخم بیرون آمده روی فرهنگ بزرگی گاشته باشند؟

Helios  = یونانیان باستان او را خدای روشنی می دانستند که سوار بر ارابه با اسبان سفید روزها در آسمان جولان می داده و شب هنگام در زورق زرین به پایگاه نخستین باز می گردیده است.

این که تعریف مهر (میثره , میترا) خدای مهریان است! برای این خدا, اهورا میترا که ما هزاران سند در کتیبه ها معابد و متون پهلوی داریم! این اهورا که یونانی نبوده!

   حال که هلییوس ایزد یونانی و مهر ایزد ایرانی یک صفت دارند یک فرهنگ آن را از فرهنگ دیگری به عاریه برده است (دزدیده است). قدمت آثار باستانی  یافت شده از آیین میترایی در ایران 7000 سال می باشد.  قدمت آثار باستانی که نشان ایزد هلیوس یونانی بر آن است چقدر است؟

   ادامه پرسش:  2- آیا این درست است که میگویند نژاد لرها و کرد ها به سکا ها میرسد...؟/  پیشاپیش از پاسختان تشکر میکنم...

   پاسخ پرنیان حامد:  سکستان و بلوچستان اولیه به استناد شهرهای ایرانشهر و دیگر متون پهلوی و.... وسط کردستان امروزی بوده است رسما نوشته یکی از هفت کوهیاران کردستان بلوچان است. کوه ابرسین این متون اگر رسته کوه زاگرس است (که ثابت شد هست) یک سرش به خوزستان (چین استان) است سر دیگرش به زرنک (زرنک می شود وسط کردستان) و تیغه ای از آن به خوراسان (به معنی شرق) می رود (می شود رشته کوه های البرز امروزی) رستم اگر حکومت نیمروز را دارد نیمروز توران است نه نیمروز ایران که سیستان و بلوچستان امروز باشد اینها همه می شود خود کردستان و لرستان حال تعدادی از انها مهاجرت کردند به غرب به سوی دریای سیاه دلیل نمی شود، آنها نژاد از کردها و لرهای ما دارند نه برعکس یک بار دیگر از شما تقاضا دارم به قدمت آثار باستانی  منطقه کردستان و لرستان و آثار باستانی جنوب دریای سیاه و لیدی ریزنگری بفرمایید ببینید قدمت کدام بیشتر است.  پاینده باشید

   پرسش 1655:  درود … سپاس از زحمات شما …. نظرات وبلاگ و سایت شما بسیار تعجب برانگیز است …  حمله اسکندر دروغ؟  پس اسکندر که بود؟ حمله عربها دروغ ؟ پس چه؟  حمله مغولها دروغ !!!  پس چه بود؟  در تمامی منابع دنیا نوشته شده این حوادث !!!!  مغولها حتی تا اروپای مرکزی هم رفتند .!!!  اینکه تمامی انسان های روی کره زمین از یک تبار و ریشه اند به احتمال درست است …. انسان را به یاد آیه قرآن می اندازد …. =  همه شما در ابتدا امت واحده بودید و ما شما را پراکندیم/ و….

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما اسکندر از نژاد ماد فاتح اروپا بود الکساندر کهرم تاریخ ایران با 266 سال فاصله زمانی است،  به من گفتند در زبان آذری هم شعری هست که می گوید اسکندر فاتح غرب بود.  حمله عرب دروغ نیست اما آنچه مکتوب است دچار تناقض شدیدی است که باید به صورتی جدی و مو به مو بررسی شود. انقلاب چنگیز نیز رخ داده است،  اما چنگیز پسر بهادر از مغ استان ایران (ازبکستان) نمی تواند اجنبی و بیگانه باشد این شورش تنها یک انقلاب میهنی بوده است. در منابع دنیا با دستکاری نوشته شده است مغول اگر از نژاد زرد بوده است،  و به قول شما تا اروپای مرکزی رفته باشد چون نژاد زرد غالب است همه ما  تا اروپای مرکزی باید چشم بادامی باشیم چنین چیزی نیست به امت واحد کاری ندارم به تمدن اول جهان قبل از مهاجرت آنها کار دارم این تمدن در جیرفت ایران بوده است هر کس تمدن و خط دارد لذا تاریخ مکتوب دارد شاید در اروپا هم قهرمان داشتند نتوانستند بنویسند چیزی باقی نمانده است آمده اند دلاوران ما را تقسیم کردند به خود نسبت می دهند بین افغان و آذری  و کرد و لر و... تفرقه می اندازند از آب گل آلود ماهی بگیرند آگاه باشید.

http://www.ravid.ir


   پرسش 1642 :  من بسیاری از مطالب شما را مطالعه کرده ام و تلاش شما برای برداشتن دروغ ها از تاریخ را تحسین می کنم اما در بعضی از مطالب شما اشکالاتی وجود دارد که لازم دیدم به آن اشاره کنم:

اول: در چند جا به مردمان سلتی اشاره کردید که قبل از این که رومیان مدائن به اروپا بروند در اروپا ساکن بوده اند و مردمی گوش دراز و مو سیاه بوده اند اما این چنین نیست سلت ها دسته ای جدا شده از سکاها (سکا> سکلت> سلت) بودند که 700 سال از قبل میلاد در اروپای مرکزی و سپس کل اروپا ساکن شدند این ها همچون سکاها موهای بلوند داشتند و گوش دراز آنان ارثی نبوده بلکه اکتسابی بوده (احتمالا از کودکی گوشواره های سنگین به گوش هایشان آویزان می کردند.) هر چند در اروپا مردمان مو سیاهی که شما می گویید سکونت داشته اند اما سلت ها نبوده اند.

پاسخ پرنیان حامد: درود بر شما،  شما استناد می کنید به تاریخ مکتوب اروپایی که حتی تا پس از میلاد خط و زبانی نداشتند که اثری از آنان به صورت مکتوب باقی مانده باشد. من استناد می کنم به باز نوشته شده های تاریخ ایرانی که حداقل 7000 سال وجود خط  زبان در این منطقه اثبات شده است و آثار به جای مانده باستان شناسی در آن اروپای بی زبان.

   فردوسی:

* همه روی هاشان چو روی هیون  <><>  زبانها سیه دیدهاشان چو خون *

*  سیه روی و دندان ها چون گراز  <><>  که یارد شدن نزد ایشان فراز  *

عکس سکه ای از گالیرها (سلتها)

   همچنین می دانیم که کلاه خودها و سپر های سلتی دارای نشان گراز بوده اند:

*  همه تن پر از موی و رخ همچو نیل  <><>  بر و سینه و گوشهاشان چو پیل  *

*  بخسبند و یک گوش بستر کنند  <><>  دگر بر تن خویش چادر کنند  *

    و سپس به من بگویید این گوشواره هایی که گفتید را به سمت بالا آویزان می کردند که در آثار باستانشناسی آنان این گوشها به سمت بالا است؟‌

عکس یک مجسمه کوچک زیر خاکی سلت در موزه لندن،  عکس شماره 6169.

   ادامه پرسش:  دوم: فرمودید مجسمه هایی که می گویند مال اسکندر همه مهر ایزد خورشید هستند اما مجسمه های هلیوس- آپولون- هرمس- پرسیوس و به صورت مونث سلنه خواهر هلیوس همگی این تیپ و قیافه را دارند حتی مجسمه حضرت داوود ساخته میکلآنژ هم شباهت زیادی به مجسمه مهر دارد گویا این ها یک نفر یا یک خاندان بوده اند. بنابراین بعید نیست مجسمه های منتسب به اسکندر خود او باشند.

   پاسخ پرنیان حامد:  تنها گفتم صورت مجسمه ای که در ترکیه به الکساندر یونانی نسبت می دهند شبیه مجسمه مهر در اروپا است اما این مجسمه ها و افرادی که شما نام بردید از همان هلیوسی که صبح ها از شرق بیرون می آید و با گردونه به غرب می رود ایزد مهر ایرانی است تا پرسیوس پارس نژاد و.... همه و همه دزدی ایزدان مشرق زمین هستند و....

   ادامه پرسش:  سوم:  در نوشته های شما همیشه یک نوع غرب ستیزی وجود دارد اما غربی ها کیستند؟ اروپای شمالی (اسکاندیناوی- آلمان- انگلیس) و آمریکای شمالی (آمریکا و کانادا) آیا این مردم و دست کم حاکمانشان همان نوادگان رومیان مدائن نیستند که به غرب کوچ کردند؟ بدین ترتیب طبیعی است که بخواهند قدرتمند باشند و به اسکندر کبیر (از تبار مادها و کاسها) افتخار کنند.

   پاسخ پرنیان حامد:  افتخار کنند به اسکندر ماد نژاد از مدائن  به همان شخصی که نام کشورشان اسکاندیناوی (به زبان پهلوی اسکان دینا وی = اشکان دین آور) از اوست نه آنکه ابر مرد ایرانزمین را یونانی کنند ما با کسی ستیزی نداریم. رسما مکتوب کنند افتخار می کنیم که ایر هستیم، افتخار می کنیم که نام سرزمینمان از ایرهاست (ایرلند)، افتخار می کنیم که ایرانی هستیم و بزرگترین افتخار مان اسکندر ایرانی ماد نژاد از مدائن است و تاریخ و تمدنمان را مدیون او و ایرانزمین هستیم. کجا چنین چیزی را مکتوب کردند؟

   پرسش 1643:  درباره آتلانتیس بگویید آیا در ایران بوده است؟

   پاسخ انوش راوید:  بنظر من در ایران بوده است،  از اینکه افلاطون نوشته جزیره در وسط دریاها و اقیانوس صرفاً منظورش اقیانوس امروزی نبوده،  می تواند وسط رودخانه یا مابین دو رود خانه باشد، امروزه جزایر زیادی وجود دارند،  که در دریا ها نیستند،  مانند پایتخت کشور الجزایر.  در کاوش های شهر کهن جیرفت،  کتیبه ای در عمق دوازده متری زمین یافته اند،  که با سه کتیبه دیگر از لحاظ حروف متفاوت است،  شاید محل آتلانتیس بوده باشد،  زیرا در جغرافیای طبیعی هلیل رود متوجه شده ام،  هر 10 - 15 قرن یک طغیان عظیم دارد،  و زمین و آبادی را یک شبه از بین می برد.  در باره این شهر کهن بانوی گرامی پرنیان حامد می توانند توجه نظر نمایید،  زیرا ایشان نسبت به نوشته های کهن مانند هومر و افلاطون و غیره حرفه ای هستند.

آتلانتیس = (آت = آتش، آذر، آفتاب +  لان = جایگاه، سرزمین، لند +  تیس = تیز و بلند) =  جایگاه آتش بلند،  که گویا معبد آتش و خورشید با ستون های بلند یا هرم بلند مانند جغامیش داشته است.  درصورتیکه بتوانیم ثابت کنیم این شهر در یکی از محل های تاریخی ایران بوده است،  تمدن شهر نشینی و نویسایی در ایران به بیش از 15000 سال می رسد.

نقشه مسیر هلیل رود و دو شهرستان جیرفت و کهنوج

   نقشه مسیر هلیل رود و دو شهرستان جیرفت و کهنوج،  که یکی از بزرگترین مراکز کشاورزی ایران است،  عکس شماره 5921،  در این محل ها باید دنبال آتلاتیس گشت.  غربی های باستان شناس با گمراهی از دانستن دروغ های تاریخ،  سالهاست دارند وسط اقیانوس اطلس دنبال آن شهر می گردند،  و خودشان را مسخره کرده اند.

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما گفته های آقای راوید را تایید می کنم اقیانوس افلاطون، هومر و هردوت نام یک رود است،  هرودوت رسما نوشته است اقیانوس یک رود است.  در متون پارسی اما این رود که آبهای اباختر را به نیمروز می برد دوباره به اباختر باز می گردد (فراخگرد)  لذا ایرانیان از وجود اقیانوس امروزی و گردش آب در زمین خبر داشتند اما  مورخین ایونی که به درستی مفهوم آن را ندانستند تنها به همان رود، اقیانوس می گفتند همچنین در باب تمدن جیرفت باید خیلی بیش از این تحقیق کنیم.  پیدا شدن جیرفت در ایران به بسیاری از سوالات حل ناشده تاریخ از جمله مهاجرت آریایی هایی که شروع آن را از هند یا قفقاز می دانستند پاسخ می گویید. مهاجرت آریایی ها 5116 سال پیش به استناد آثارالباقیه ابوریحان بیرونی بر اثر آب گرفتگی شدیدی در منطقه جیرفت به احتمال زیاد  از این مکان آغاز شده است.

   پرسش 1644:  درود، در استان مرکزی (شهر اراک) به سمت بروجرد روستایی است به نام تور. این همان تور در شاهنامه است؟  مرز بین ترکان و چین در این ناحیه می تواند باشد؟

  پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما  مرز چین و توران در زمان مشخصی از تاریخ (تقسیم کشور توسط فریدون در میان سه پسرش) می تواند در این مکان باشد تنها تقاضا دارم به مرور زمان  و جابجایی اقوام توجه داشته باشید همچنین توران پادشاهی بزرگ بوده است که نمی تواند در یک دهکده باشد لذا تنها مرز توران می تواند باشد.

   پرسش 1645:  باسلام،  1. آیا کلمه چین به معنای مرکز یا وسط است و کلمه ماشین (machine) از ماچین گرفته شده؟

   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام  در جایی ندیدم چین به معنی وسط باشد.  چین به اثر تغییرات زمین بر اثر فشار گفته می شود لذا چین را می توان کوه ترجمه کرد اما اینکه معنی مرکز داشته باشد عجیب است  لغت چین همان سین و ماچین به معنی ماورای چین (بالای چین) می توان تعبیر کرد  چین استان جنوب کوه زاگرس و ماوراء چین یا ماچین قسمت شمالی آن بوده است اما تصور نمی کنم با لغت ماشین امروزی ارتباطی پیدا کند. سین (چین) همچنین خدای ماه در بین النهرین بوده است.

   ادامه پرسش:  2.اگر کلمه (scan) یک کلمه پارسی است و این کلمه وارد لغات انگلیسی شده وقتی کلمه ارب را در (Google translate) به انگلیسی ترجمه کنید آن را(orb scan) نشان میدهد.

   پاسخ پرنیان حامد:  متاسفانه متوجه این قسمت پرسش شما نمی شوم اگر ممکن است  منظور را توضیح بدهید با سپاس.

   ادامه پرسش:  3. آیا مصر تغییر یافته مهر است؟ مایا چطور؟

   پاسخ پرنیان حامد:  مصر به شاه نشینی می گفتند که منشور داشته است در تاریخ ها کرمان آذربایجان، اصفهان و خیلی از مراکز بزرگ ایران رسما با عنوان مصر آمده است.  نام  کشوری که امروز به آن مصر می گوییم اگیپتوس بوده است.  درباب مایا هیچ نمی گوییم اصلا اینکه با این فاصله و در آن زمان چگونه این  فرهنگ و تمدن دارای نشانه ها و خط مشترک با بین النهرین است چنان جای سوالات و شکی  پیش می آید که تا زمانی که پاسخ سولات خود را نیافتم در این باب هیچ اظهار نظری نخواهم کرد  پاینده باشید.

   پرسش 1646:  باسلام به مدیر وبلاگ آقای راوید یا خانم پرنیان حامد بنده یکی از طرفداران شما در زمینه ی اسکندر اشکانی هستم.  اما به شخصه در رابطه با مکان تروآ، معتقدم در شمال ایران کنونی و در نزدیکی دریای خزر است و در پی این جنگ، پارتیان توانسته اند که یونانیون را تا دریای مدیترانه عقب بکشند.  دلایل بنده به شرح زیر اند:

 1: آپولو خدای خورشید در جنگ تروآ، طرفدار تروآیی ها بوده و خدای پارتیان نیز خورشید(مهر) بوده.

 2: پریاموس نام شاه تروآ، در زمان جنگ تروآ، نامی ایرانی است. (معادل پرهام کنونی)

 3: نام یکی از دختران پریاموس، کاساندر بوده که به نام کاساندان (همسر کوروش کبیر) بسیار شبیه است و چه بسا این نام را در آن زمان این گونه تلفظ می کردند.

 4: نام پدر بزرگ پریاموس، ایلوس بوده و همان طور که می دانید، ایلوس به معنی فرزند خدا و برابر بغ پور است.

 5: شما از دو رود نام بردید. در حالی در شمال کشور بسیار دیده می شود که دو رود در نزدیکی یک دیگر باشند.

 6: خود شما می گویید تروس اسبان پرآوازه ای داشت و اسبان پارتیان نیز بسیار سریع و چست و چابکند و معلوم است که پرآوازه می شوند.

 7: نام یکی از فرزندان پریاموس اسکندر است که خود می دانید نامی ایرانیست.

 8: هرودوت قبل از تعریف ماجرای اسکندر پسر پریاموس می نویسد: «از ایرانیان که در تاریخ تبحر دارند، شنیده ام... .» این خود ثابت می کند که این داستان در میان ایرانیون نیز کم و بیش وجود داشته.

   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام مصاحبت با  افرادی چون شما و اطلاع از وجود هم میهنانی چون شما در کشورم  باعث افتخار است، با سپاس فراوان از ارائه اسناد. آنچه می فرمایید کاملا مورد تایید تنها مشکل آن محل اصلی پارتیان است که از شما تقاضا دارم بیشتر توجه بفرمایید:

   چنانچه بپذیریم پارتیان در شرق دریای کاسپین (خزر امروزی بودند) حق با شما خواهد بود محل جنگ تراوا به شمال ایران امروزی کشیده خواهد شد اما با اسنادی که در کتاب ارائه شد محل اصلی پارتها در غرب دریای خزر بوده است نه شرق آن،  یک  نمونه از این اسناد را برای شما می آورم (برای اسناد بیشتر به کتاب رجوع بفرمایید)،  هیرکان نمی تواند گرگان امروزی در شرق ایران باشد،  کتاب صفحه 38:

   هیرکان (گرگان! ):  هیرکان گرگان امروزی نیست.

   هیرکان از یکسو همسایه آسوری ها (ارومیه) و مرز دیگرش به دریای خزر است مردمش با اران ها هم پیمان می شدند.  در آذربایجان خاوری است. هنوز هم مکان هایی با نام هیر= کشتزار دهی در جنوب خاوری اردبیل و هیران دهی پیرامون آستارا موجود است. (احمد حامی)

   گزنفون می نویسد : هیرکانی ها همسایه آشوری ها و لیدی ها بودند.

.........................................................

    نه فقط هیرکان که تک تک مکان های نامبرده در تاریخ های قدیم دچار همین تناقض است. لذا محل اولیه پارتها در شهر نسایی است که به استناد کتیبه داریوش در بیستون و اوستا  در غرب ایران امروزی و نزدیک بیستون است.

...........................................................

   کتاب صفحه 37:

   نسایه:  در میان مرو و باختریش است (اوستا)  داریوش شاه گوید: من مغ گئومات را  در دژ سکا اوواتیش در ناحیه نسایه در ماد کشتم (کتیبه بیستون) ماد در شمال غربی ایران امروزی بوده است.

............................................................

   نسایه در شرق ایران که آثار پارتیان در آن یافت شد بعدها توسط آنها فتح شده است به علت همین اشتباهات مکانی است صد دروازه را در دامغان و قوچان و همدان نیافتند و آثار اشکانیان و پارتها به درستی یافت نشده است در مکانی اشتباه جستجو می کنند.

   حال گرامی پارتیها اگر در غرب دریای خزر باشند جنگ تراوا و خود تراوا به استناد همه مدارک موجود و مدارکی که خود شما ارائه دادید در میان دو رود بزرگ دجله و فرات و جنگ در میان دو قوم شمالی (ایونی ها) و جنوبی این رودخانه سکاماندر که شمالی ها به آن خانت می گفتند صورت گرفته است.

   در ضمن جالب است بدانیم سازنده شوش آقا ممنون است و نام پسر منلاس بغ پنتوس است. نام پسر زئوس پرسه است و نام کتاب هومر یادنامه ایلان = ایل یاد و ایلان به استناد آثارالباقیه نام اقوام شمالی ایران در شمال دجله بوده است این اسناد اسناد شما و دیگر اسناد گویای آن است که این جنگ در بین النهرین بوده است و هیچ ارتباطی با نژاد و کشور قوم گریش (greek) ندارد.

   مورد 8 که به آن اشاره فرمودید و در کتاب نیز ذکر شده است نشان از آن دارد که خود تاریخ هرودوتی که به آن استناد می کنند بازنویسی شکسته ای از تاریخ ایران است و افتخار او اتحاذ تاریخ ایران بوده است اصل این تاریخ به همت و کوشش بزرگوارانی چون فردوسی طبری بیرونی و.... در دسترس ماست حیف است که به عنوان یک ایرانی به جای احیای این تاریخ از  تاریخ های شکسته بیگانگان ماخذ بگیریم،  پاینده باشید.

   نظر 1647:  درود ..... از زحمات شما بسیار سپاسگزاریم ... مطالب وبلاگ بسیار خوب است ...

زبان تالشی :  کا= خانه،  کله= دختر،  ژن= زن،  زوئه= پسر،  چتین= سخت،  چوک- کوک- خوس- فَر= همه اینها به معنای (خوب) ولی در مکان ها و زمانها و حالات متفاوت باید به کار برده شود .... کاگ = مرغ، کیجه= جوجه، بژی= زنده= روحی و معنوی، ساغ= زنده= جسمی- مادی،  پاینده باد ...

   پاسخ پرنیان حامد:  با سپاس از شما برای اطلاع خوانندگان وبلاگ برگردان خواهد شد.

   پرسش 1648:  سلام،در قرآن سوره ای است به نام الروم که ایات 1 تا 4 آن اشاره دارد به شکست رومیان و بعد از آن شکست، رومیان پیروز خواهند شد. ایا اشاره به فلیقوس و اسکندر دارد؟

   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام تصور نمی کنم اما برای اطمینان از یک مجتهد بپرسید من صلاحیت قضاوت در این موارد را ندارم

پرسش یا نظر 1649:  روداکسیوس (axius) که دراطراف پلاو در یونان است با روداکسوس (oxus) تفاوت دارد .

   پاسخ پرنیان حامد:  با سلام و درود و اگر پلا در یونان و مقدونیه امروزی نباشد؟

   رجوع کنید به مقاله "سکه ها سخن می گویند"‌  در این وبلاگ،  ثابت شد سکه های الکساندر تنها به زبانی که در شمال سوریه بوده است به صورت الکساندر خوانده می شود و در هیچ خط و لهجه  یونان و مقدونیه امروزی  این سکه به این صورت خوانده نمی شود سپس سندی نیز زیر آن آورده شد که نشانگر محل واقعی پلا بود:‌

   بتازگی آثار قوم هند و اروپایی دیگری در آسیای صغیر بدست آمده  این قوم به پالایی (palaits  ) موسوم است و از زبان آنها در متون میخی بغازکوی یاد شده،  این زبان با هیتی میخی به خصوص زبان لویی از یک ریشه بوده و پایتخت این دسته از هندو اروپایی ها به نام پلا (pala) در نواحی شمال سوریه قرار دارد،  (تاریخ ملل قدیم آسیای غربی– تالیف احمد بهمنش انتشارات دانشگاه تهران  239 به سال 1333)

.............................................................

   این سند را هم از شهرستان های ایرانشهر در نظر داشته باشید:

   شهرستان وندییوگ شاپور و شهرستان ایران خورده کرد شاپور را شاپور پسر اردشیر ساخت و آن را پلا پات نام نهاد.

...........................................................

      پس پلا آباد یک نام ایرانی است که شاپور روی شهر می گذارد! مردم شمالی سوریه هم مهاجرینی از پلا ایران به پلای این مکان هستند لذا ما در مردور زمان شاهد سه پلا هستیم.  پلا اصلی در اطراف رود اکسوس که با یک ی اضافه شده در میان آن با این همه سند محل آن را نه به افغانستان و نه به یونان و مقدونیه امروزی واگذار نمی کنیم (رود اکسوس از کوههای قفقاز سرچشمه می گیرد و به دریای کاسپیان میریزد (تاریخ هرودوت) پلا اصلی هم در منار آن است.  پلا شهری نامگذاری شده توسط مهاجرین پلا نژاد اصلی که در سال 320 ق.م در شمال سوریه بوده است و با رود اکسوس اصلی ارتباطی ندارد.

پلا خیالی و جعلی در دوران بیزانس بوجود آمد،  زیر همان مقاله سکه ها سخن می گویند از همه هم وطنان عزیزم تقاضایی داشتم،  توجهی نشد، بانویسی می کنم،  در اینجا یاد می کنم از استاد کشورم اصلان غفاری روحش شاد باد:

    بی هیچ تردید پیاده کردن نام مقدونیه در منطقه  ارکه لائوس پس از جعل قصه الکساندر به وجود آمده و چنان که اصلان غفاری نیز گفته است،  از دروغ سازی های دوران بیزانس است.

   از مردم کشورم تقاضا دارم به گفته این اساتید کشورمان (احمد حامی، ذبیح بهروز، اصلان غفاری، پوران فرخزاد و....)  بیشتر توجه کنید همانگونه که مشاهده می فرمایید سخنان این بزرگواران قابل اثبات است،  پاینده باشید.

   پرسش 1650:  با سلام خدمت شما استاد گرامی و بزرگوار،  با کسب اجازه از شما استاد محترم یک پرسش دارم:

ایا داریوش سوم که در کتب تاریخی از شاخه فرعی هخامنشی معرفی میشود از شاخه کوروش است؟ با توجه به اینکه حکومت در دستان نوادگان داریوش بود که ان زمان شاخه اصلی محسوب میشدند. با تشکر فراوان

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما . داریوش سوم از شاخه کوروش نیست. افرادی که در تاریخ می توانند از شاخه کوروش و بردیا باشند فروتیس مدی که با داریوش اول درگیر شد، اردشیر سوم و اسکندر (ماد نژاد میترا مذهب به سال 73 ق.م نه الکساندر یونانی) هستند. همچنین برای اطلاع شما لازم به تذکر می دانم که اثبات وجود داریوش سوم از روی اسناد به جای مانده کمی مشکل است او سکه ندارد او مقبره ندارد و با وجود او 222 سال حکومت هخامنشی در تاریخ اصلی ما درست در نمی آید. تاریخ درهمی که برای ما نوشتند ممکن است دو سه عدد داریوش و اردشیر اضافه داشته باشد هر جا که گیر کردند و سال برای پر کردن این 266 سال فاصله اسکندر و الکساندر کم آوردند یک اردشیر و داریوش اضافه کردند عدد 2 و 3 و 4 و 5 جلوی آن گذاشتند برای آنکه ثابت کنند این لوحهای بابلی مربوط به الکساندر یونانی است (که هیچ ارتباطی ندارد) اردشیر پنجم و داریوش چهارم هم خلق کردند.

    نمی خواهم جسارت کنم و یک پادشاه را نادیده بگیرم اما آنچه از مدارک و اسناد و مقایسه آن با تاریخ ایران برداشت می شود به صورت زیر است و تصور می کنم به عنوان یک مشت ایرانی وطن دوست باید این ایراداتی که به عمد وارد تاریخمان کردند را بر طرف کنیم تا دیگر در این کشور شاهد افراد سود جویی نباشیم که از این ایرادات سوء استفاده کرده عوام را با رد خاندان هخامنشی در این کشور فریب می دهند و جیب خود را پر می کنند.  حکومت هخامنشی در ایران به استناد گفته منجمین و ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه: از جلوس کوروش کبیر تا جلوس اسکندر 222 سال بوده است.

      از کوروش کبیر 559 ق.م (مکتوب در تاریخ های دیکته شده) تا ارشک پسر اردشیر سوم 336 ق.م (به استناد همان تاریخ ها ) می شود 223 سال این یکسال اضافه را هم  نادیده می گیریم حکومت هخامنشی در اینجا تمام است ما داریوش سوم نداریم نه به استناد تاریخ خودمان نه به استناد مکتوبات منجمین، نه به استناد سکه ها و مقبره و از همه مهمتر آنکه همه شاهان هخامنشی سنگ لوح شجره نامه دارند ما سنگ لوحی برای شخصی با عنوان داریوش سوم نداریم!  هیچ کجا ننوشته من داریوش پسر ارشام پسر اوسان پسر داریوش پسر اردشیر پسر خشایار پسر داریوش .... شاه این کشور بودم! بر هیچ سنگ قبری نوشته نشده اینجا مقبره داریوش پسر ارسام از خاندان هخامنشی است. هیچ کاسه یا کوزه ای نیست که پشت آن نوشته باشد من داریوش پسر ارسام شاه شاهانم. دو سکه موجود است نمی توانند مشخص کنند کدام داریوش است در آخر هم گفتند سکه مال داریوش دوم است. یک چنین شاه بی سندی به راحتی می تواند ساخته همان دوران بیزانس باشد برای یک شاه بی سند اضافه تاریخ کشورم را به هم نمی ریزم که بگویند الکساندر خارجی  بر شما پیروز شده است لشکرش زنان ایرانی را عقد کردند و شما از نسل ما هستید.

    خیر گرامی این تاریخ های مکتوب شده به عمد  نوشته شده است  و ایراد دارد همت کنید تاریخ کشورمان را احیا کنیم و افتخارات کشورمان را پس بگیریم که وارثان قدیمی ترین فرهنگ و تمدن بوده (جیرفت یازده هزار سال، سیلک کاشان هفت هزار سال، ایلام شش هزار سال و ...)، شاهان مان بنیانگزاران حقوق بشر در جهان (کوروش کبیر) و حکومت های مان اولین جمهوری های فدرال جهان با آزادی کامل (ملوک الطوایفی) بوده است.  پاینده باشید.

   پرسش 1651:  درود. چندی پیش خوانده بودم که شما درباره ی جشن سده گفته بودید احتمالا به خاطر فاصله ی 100روزه تا جشن قله است. ولی باید گفته ایرانیان باستان تنها 2 فصل تابستان (از فروردین تا پایان مهر) و زمستان (از آبان تا پایان اسفند) را داشته اند. چون در روز 10 بهمن، سد روز از آغاز زمستان می گذشت نام این جشن را سده گذاشته بودند.

   پاسخ پرنیان حامد:  درود بر شما،  سابقه تاریخی جشن های اروپایی - پنجشنبه یکم دی 1390

http://www.cae.blogfa.com/post/14

 " شاید چون  از این روز تا روز گرد آوری قله در نواحی جنوبی ایران یک صد روز فاصله است, بدین سبب این جشن را سده نامیدند. ....... در جشن سده در نوشته های اسلامی بخصوص در کیمیای سعادت سخن از وجود صورتکها و بخصوص سپر و شمشیر می رود که معرف  نبرد متقابل میان گروه هاست. ما حتی از اجرای مراسم ارجی در این عیاد با خبر هستیم. (مهرداد بهار) "

..................................................................

    گفته از من نبود از استاد کشورمان  مرحوم مهرداد بهار است نام ایشان هم بر زیر گفته ها تا آنجا که گفته های  ایشان بود در کمانک بر وبلاگ مکتوب است.  آنچه شخصا به آن اعتقاد دارم سده جشن 40 روز پس از تولد مهر (یلدا) است و پایان چله بزرگ زمستانی است،  که شروع چله بزرگ شب یلدا است و این مراسم دقیقا با آب و هوای کشور ما هم خوانی دارد.  

http://www.ravid.ir

امپراطوری ایران در مصر


امپراطوری ایران در مصر

      در دست  مجسمه بی سر،  عکس 1442 ،  که متعلق به پسر یکی از کائنان مصر است،  کتیبه ای بچشم  میخورد که از تاجگذاری کمبوجیه هخامنشی در سرزمین مصر حکایت دارد.  فرعونی از سرزمین پارس،  این کتیبه در مورد  کمبوجیه  پسر کوروش کبیر،  پادشاه ایران زمین بود.  در گذشته های دور ایرانیان بر سرزمین های پهناوری حکومت میکردند،  پادشاهان ایرانی در مصر باستان تاج پادشاهی را بر سر گذاشتند،  و به عنوان فرعـون در آن سرزمین افسانه ای تاجگذاری کردند.  بدانید نیاکان مان چگونه توانستند قدرت و عظمت ایرانیان را در سرزمین فراعـنه به تصویر بکشند.  معتبرترین سند تاریخی فتح مصر و تاجگذاری در سرزمین فراعنه،  توسط پادشاه ایران، کتیبه ای است که به خط هیروگلیف بر روی مجسمه بدون سر که متعلق به  پسر کاهن بزرگ معبد سایس میباشد، چنین حک شده است:
    
{هنگامیکه کمبوجیه شاه بزرگ و شاه تمام کشورها به مصر آمد،  با او مردان بسیاری از کشور های مختلف بودند. او در تمامی کشور مصر به پادشاهی رسید،  مصر علیا و مصر سفلی.... سپس پادشاه به معبد سایس رفت و در برابر الهه نیت به خاک افتاد .... او مرا پزشک بزرگ نامید و من به دستور پادشاه، زمین های خوب به کاهنان دادم، کودکان را غذا دادم،  کارهای سودمند برای تنگدستان و یتیمان انجام دادم،  و به فرمان شاه همه را از گرفتاری های بزرگ رهانیدم.} این کتیبه اکنون در موزه واتیکان  نگهداری میشود.

عکس شماره 1442 .

   ــ  ما ایرانیها با این تاریخ درخشانمان،  نباید اغفال دشمنان شویم،  و در سعی در کوچک شمردن خود کنیم،  این پادشاهان تاریخ ما همه ایرانی بوده،  و در دوره های مختلف از هر قوم و ملت ایران بزرگ و عزیز در حکومت بودند.   

     از آغاز تاریخ مصر باستان تا ورود ایرانیان ۲۷ سلسله بر مصر حکومت کردند،  با حساب سه سلسله که بعد از فتح مصر توسط کمبوجیه و بازگشت ایرانیان،  حاکم مصر بودند،  جمعاً سى سلسله پادشاهى می شوند.  ایرانیان  کشورى را گشودند،  که از تاریخى پربار و درخشان برخوردار بود،  مردمان فرهیخته و با فرهنگى در آن مى زیستند.  هنر و تمدن باستانى مصر نقش بسزایى در شکل گیرى و تداوم و تکامل فرهنگ بشرى داشته است.  آنان خط تصویرى هیروگلیف Hieroglyph را تقریباً همزمان با میخى ایدئوگرام ـ Ideogram سومرى در سده هاى پایانى هزاره چهارم ق. م به عنوان ارمغانى گرانبها به میراث نهاده بودند،  موفق به خلق یادمان هاى عظیم چون اهرام ثلاثه (جیزه) و مقابر صخره اى دره شاهان در  تبس Thebes  و معابد حجیم و بزرگى چون  کارناک Karnak  شده بودند،  که از عجایب ساخت و ساز هاى انسانى به شمار مى روند.  هزاران هزار اثر هنرى گرانبها از مجسمه و نقاشى دیوارى و حجارى بر دل صخره ها گرفته تا اشیاى سیمین و زرین و جواهرات ارزشمند و...  که امروز آذین بخش موزه ها و مجموعه ها است،  همه محصول ذهن پویا و خلاق مصریان است،  حتماً راز مصر باستان را بخوانید.

      پزشکان و دانشمندان مصرى به مرحله اى از ابداع و تکامل رسیده بودند،  که می توانستند انواع بیماری هاى سخت را معالجه کنند.  روش مومیایى کردن اجساد گرچه منحصر به مصریان نبوده،  اما کار آنان در این زمینه بسیار متمایزتر و شاخص تر بوده است.  هنر و فرهنگ مصر باستان در میان فرهنگ هاى همزمان خود از تداوم و جامعیت خاصى برخوردار بوده،  و در طول سه هزار سال تا حدودی همچنان ثابت و تغییر نکرده جریان داشت.  با این وجود،  ایرانیان که از فرهنگ و تمدنى والا برخوردار بودند،  در مواجهه با مصر آنها را یک ملت مغلوب و شکست خورده حساب نکردند،  بلکه با دیدى جدید و وسیع،  به نوعى بده بستان فرهنگى مبادرت نمودند.

      در ساختمان کاخ های تخت جمشید و شوش هنرمندان حجار مصرى هم به ایران آورده شدند،  می توان نشانه هنر آنها را در این دو مرکز هخامنشی دید.   داریوش بزرگ به کار هنرمندان و صنعتگران اغلب سرزمینها منجمله مصری در کتیبه اى اشاره دارد.  اخیراً یک قلاب مفرغى همراه با کتیبه اى به نام  خشایارشا در مصر کشف شد،  که بنابر نوشته روى این اثر آن را جهت نگهدارى جایگاه مجسمه یا بخشى از مبلمان مقدسى،  که شاه هخامنشى به یک معبد مصرى هدیه کرده بود،  به کار مى بردند.  در معبد کارناک  نیز چند قطعه سنگ مربوط به هخامنشیان شناخته شده،  که نشانه احترام و تقدیس شاه هخامنشى به معابد مصرى است.  مجموعه کتیبه هاى هیروگلیف یافت شده در وادى حمامات منسوب به اتى ى وهى  Ethiavahi  که در زمان سلطنت داریوش اول، خشایارشا و اردشیر اول،  در سالهاى ۴۷۶ ـ ۴۷۳ پ. م نوشته شده،  اسناد معتبرى از تعامل و تفاهم ایران و مصر است.  در این اسناد خشایارشا همچون ارباب دو کشور مورد خطاب واقع شده است،  {شاه دو کشور،  پسر رع (خداى مصرى) صاحب دیهیم ها که جاودان زنده بماناد}.  این همان عبارتى است که بر روى چند گلدان سنگى یافت شده در پرسپولیس و شوش نیز آمده است.

      مهمترین اثرى که از دوره تسلط هخامنشیان در مصر گزارش شده،  حفر ترعه اى توسط داریوش اول است،  که رودخانه نیل را به دریاى سرخ (احمر) متصل مى ساخته،  و در نوع خود یکى از شاهکار هاى صنعت و نشانه قدرت هخامنشیان به شمار مى رفته است.  در سال ۱۹۷۲ میلادى (۱۳۵۱ شمسى) در کاوش هاى هیأت فرانسوى در شوش یک مجسمه سنگى بدون سر از داریوش اول به دست آمد،  که هم اینک در موزه ملى ایران (ایران باستان) نگهدارى مى شود،  عکس شماره 601.  سر این مجسمه که شکسته شده،  با تمام مساعى و جست و جوى کاوشگران یافت نشد.  داریوش که رداى معمول شاهان هخامنشى را به تن کرده،  گرزى کوچک در دست راست و یک گل (نیلوفر) در دست چپ دارد.  در چین رداى داریوش و بر کمر او به خط میخى عیلامى و هیروگلیف مصرى کتیبه هایى حک شده است.  روى سنگى که مجسمه بر آن استوار است،  به شیوه قاب بندى مصرى نقوش ملل تابعه هخامنشى حک شده است.  این تندیس در مصر توسط حجاران هنرمند مصرى ساخته شده و به شوش حمل شده و در دروازه شهر شاهى نصب گردیده است.

      داریوش اول توجه خاصى به توسعه راهها و جاده ها و راه هاى دریایى داشت.  از این رو در اواخر سده ششم ق.م دستور حفر ترعه میان نیل و دریاى سرخ را مى دهد و به یادبود این کار عظیم و مهم یک لوحه سنگى به چهار خط و زبان (میخى فارسى باستان ـ عیلامى ـ بابلى و مصرى) در نزدیکى ترعه به یادگار مى گذارد.  این لوحه در سال ۱۸۶۶ میلادى ضمن حفر کانال سوئز کنونى در محلى به نام  شلوف الترابه  در ۳۳ کیلومترى کانال و با فاصله کمى از ترعه سوئز کشف شد.  روى این لوحه سنگى نقش دو نفر حجارى شده و در وسط نام داریوش حک شده است.  در طرف راست لوحه دو کتیبه همچون اکثر کتیبه هاى هخامنشى به سه زبان و خط فارسى باستان ۶ سطر ـ عیلامى ۴ سطر ـ بابلى سه سطر نقش گردیده است. کتیبه دوم حاوى اطلاعاتى در مورد حفر کانال با متن فارسى باستان در ۱۲ سطر و زیر آن عیلامى که متأسفانه ۷ سطر آن بیشتر باقى نمانده و بقیه با متن بابلى که شاید زیر خط عیلامى بوده،  از بین رفته است.  طرف دیگر لوح کتیبه مفصل ترى به خط و زبان مصرى (هیروگلیف) .  ترجمه مطالب مندرج در لوحه به شرح زیر است: 

     بند اول: خداى بزرگ است اهورا مزدا که این سرزمین را آفرید،  که آسمان را آفرید، که انسان را آفرید، که شادمانى را به بشر داد.  داریوش را به شاهى برگزید.  داریوش را شاه سرزمینى کرد که پهناور است و اسبان و مردان خوب دارد.   بند دوم:  منم داریوش شاه، شاه شاهان،  شاه کشورهایى که از تمام نژادها مسکون است.  شاه این سرزمین پهناور تا آن دوردست ها،  پسر ویشتاسپ هخامنشى.  بند سوم:  من پارسى هستم.  به همراهى پارسیان مصر را فتح کردم.  فرمان دادم این آبراهه را حفر کنند.  از  پى رود  نیل که از مصر جارى است تا دریایى که از پارس بدان روند.  این ترعه کنده شد،  چنانکه فرمان داده بودم و کشتى ها از مصر به وسیله این راه آبى به سوى پارس روانه شدند،  چنانکه اراده من بود. 

     کتیبه دوم فقط حاوى بند اول و دوم متن فوق الذکر است،  فقط تفاوت هاى اندکى دارد.  در کتیبه مصرى نقش داریوش مانند فراعنه مصر حک شده است.  چهره او زیر قرص آفتاب بالدار و خدایان دو بخش (علیا و وسفلى) نیل ترسیم شده و نام داریوش آن دو را به هم اتصال داده است،  عکس شماره 2112.  اسامى کشورهایى که تابع داریوش (در مصرى:  آن تریوش) بوده،  آمده و بدینوسیله نشان داده اند که داریوش از مقتدرترین فراعنه مصرى (یعنى فراعنه سلسله هجدهم) فراتر و برتر بوده است.   متأسفانه نام برخى کشورها که محتملاً مى توانسته مکمل کتیبه داریوش در نقش رستم فارس باشد و یا تردید در مورد آن را برطرف سازد،  پاک شده و قابل قرائت نیست.  نمایندگان کشورهاى تابعه در این نقوش زانو به زمین زده و در حال کرنش و احترام هستند.  همانگونه که در دیگر نقوش هخامنشى منجمله در آرامگاه هاى شاهان هخامنشى در تخت جمشید مى بینیم،  پارسى ها مقدم ترند و سپس مادى ها و در آخرسکاها قرار گرفته اند.  متن کتیبه مصر به سیاق کتیبه هاى فراعنه نوشته شده و عباراتى از آن که تاکنون کشف رمز و قرائت شده،  به شرح زیر است.

     سنگ نبشه هاى داریوش اول هخامنشى در مسیر و حوزه کانال قدیمى احداثى خود وى از چنان اعتبار و اهمیتى بر خوردار است،  که مى توان آنها را از مهمترین اسناد سیاسى مکتوب هخامنشى به شمار آورد.  ضمناً این سنگ نبشته و نگاره ها تأییدى است بر مفاد الواح زرین و سیمین یافت شده در آپاداناى تخت جمشید که داریوش حدود و ثغور امپراتورى خود را تا مصر گسترانیده است.  مهمترین مأخذى که درباره این کانال و سنگ نبشه هاى یادمانى آن در دست است در کتاب مستشرق و کتیبه شناس آلمانى به نام پروفسور والتر هینتس W.Hints،  به نام داریوش و پارسها Dauius und Die Peruser  که ضمن ارائه نقشه کانال داریوشى که نیل را به دریاى سرخ متصل مى کرده،  چند طرح از ستون نبشته داریوشى در کابریت  Kabrit  که توسط  ژرژ منان  J.Menant  از سنگ نبشته برداشت شده و ستون نبشته تل المشتوتا  Tell el Masschista  برداشت شده توسط جى پوزنر Posener  ارائه داده است.

      آن ترى یوش که زاده الهه نیت (مادر خدایان مصرى) همسر سائیس است،  انجام داد تمام آن چیزهایى را که خدا شروع کرد...  سرور همه چیز که قرص آفتاب را احاطه کرده،  وقتى که در رحم مادر قرار داشت و هنوز به زمین پاى ننهاده بود،  نیت وى را پسر خود دانست ... امر کرد به او...  دست خود را با کهال به طرف او برد تا دشمنان او را برافکند؛  چنانکه از براى پسر خود (رع ـ زاده نیت خداى آفتاب درخشان) کرد... او بلندمرتبه است.  او دشمنان خود را در تمام ممالک نابود مى کند.  شاه مصر علیا و سفلى آن تریوش که همواره تا ابد پاینده است.  شاهنشاه بزرگ،  پسر ویشتاسب هخامنشى.  او پسر اوست (یعنى پسر نیت است).  با قدرت و جهان گشاست.  تمام بیگانگان با هدایاى خود رو به او مى آورند و براى او کار مى کنند.

       متأسفانه متن کتیبه از اینجا به بعد پاک شده و فقط واژه ها و کلماتى از آن خواناست و روشن مى سازد که داریوش دانشمندان و حکماى مصرى را به حضور پذیرفته و آنان را طرف پرسش قرار داده است.  نام کوروش نیز در این کتیبه ذکر شده اما نه داخل شکل بیضى.  مى دانیم که نام شاهان و فراعنه مصر را در داخل بیضى قرار مى دادند.  در این کتیبه درمیان کشور هاى تابعه شاهنشاهى هخامنشى از کشورى سخن به میان آمده به نام شبا،  که محققان آن را همان کشور  سبا،  زادگاه بلقیس ملکه و مورد توجه سلیمان نبى دانسته اند.  ضمناً از کشتى هایى که براى جست وجو عازم دریاها مى شدند نیز ذکرى شده است.

    

عکس شماره 2112.

       طول این ترعه به مسافت چهار روز راه بود و در عهد  نخائو ــNechao  ــ ۶۰۹- 594 پ.م  پسر  پسامتیک اول  Psammetique  فرعون سلسله بیست و ششم تقریباً ۱۲۰ هزار نفر کارگر براى حفر آن کار مى کرده اند.  نخائو ترعه را کند ولى موفق به اتمام آن نشد،  داریوش شاهنشاه ایران آن را تمام کرد.  عرض ترعه تا قبل از عملیات داریوش به حدى بود که دو ناو که هر کدام سه دسته پاروزن داشتند،  پهلو به پهلو از آن مى گذشتند و طولش از  بوباستیس  تا دریاى سرخ چهار روز راه بوده است.  على سامى  در کتاب معروف خود  تمدن هخامنشى  مى نویسد که جمعاً ۱۱۷ اثر ایرانى و هخامنشى به خط مصرى  هیروگلیف  و  دموتیک ـ Demotique،  خط دیوانى و ادارى مصریان قدیم بر روى سنگ و لوح و مهر و مهره و ظروف سنگى و فلزى تاکنون کشف شده که بیشترین آنها مربوط به زمان داریوش اول و خشایار شاست.  نکته جالب در این کتیبه ها آن است که هر کجا از شاهان هخامنشى و کشورهاى آریایى تابعه شاهنشاهى نامى به میان آمد به جاى علامت (رع) معمولى در دیگر کتیبه هاى مصرى،  نقش شیر نشسته اى را نقش کرده اند،  و این تغییر علامت فقط در مورد شاهان و ملل تابعه ایرانى به کار رفته است.  این امر دال بر آن است که شیر نماد قدرت شاهان ایران و ملل ایرانى بوده است. 

   پیکره داریوش بزرگ

      در سال 1350 (1972 میلادی) پیکره داریوش بزرگ (عکس 601 در پائین صفحه) به دست هیئت باستان شناسی فرانسه به سرپرستی ژان پرو در شوش  کشف گردید،  پرسش های بسیاری درباره این تندیس مطرح است،  این پیکره در کنار دروازه ورودی رو به محوطه کاخ های سلطنتی شوش قرار داشته و به فضای اندرونی محوطه می نگریسته.  شواهد باقیمانده نشان می دهد که این پیکره در یکسوی دروازه و دیگری ظاهرا به همین شکل و اندازه،  یا شبیه به آن به صورت قرینه در سوی دیگر دروازه قرار داشته است،  اما اثری از دومی دیده نمی شود و فقط جای قرار گرفتن آن در کنار دروازه نشان می دهد،  که روزگاری تندیس سنگی بزرگی مانند نمونه قرینه اش در آن مکان قرار داشته است.  از قطعه سنگ هایی که برای زیر سازی در زیر این دو محل قرار داده شده متوجه می شویم.

      همچنین در هنر دوران سلسله هخامنشیان،  قرینه سازی همواره بنیان اصلی طراحی کاخها و معماری و فضا سازی بوده است،  به ویژه برای پیکره ها و نقش هایی که در کنار ورودی کاخها قرار می گرفته اند.  با تماشای این تندیس،  نخستین پرسش برای هر بیننده عادی یا متخصص این است که سر پیکره کجاست؟  و به دنبال آن،  این پرسش مطرح می شود که چه بر سر این تندیس و نیم تنه و سر آن آمده است و آیا این امکان وجود دارد که بتوان سر پیکر را یافت؟  پرسش های زیادی همواره درباره این پیکره مطرح بوده است.  بر روی این تندیس و پایه آن می توان خراشها و بریدگی های بسیاری را یافت که همگی حکایت از آسیب هایی دارد که طی زمان بر این پیکره ارزشمند وارد شده است.  پیداست زمانی این تندیس و آثار مشابه تقدس و احترام زمان خود را از دست داده و مورد حمله شخص یا اشخاصی قرار گرفته است.  پس نخست باید دید چه کسانی و در چه زمانی این آسیبها را بر پیکره وارد کرده اند.  به طور کلی چنین صدماتی به آثار و نقوش گذشتگان همواره در تاریخ وجود داشته و به جز صدمات طبیعی اغلب به سه شکل انجام می شده است:  1- آسیبهای وارد شده به دست مردمان. 2- آسیبهای وارد شده به دست فرمانروایان. 3- آسیبهای ناشی از تهاجم ارتشهای تجاوز گر.

      آسیبهای ایجاد شده به دست مردمان در طول تاریخ زیانهای فرهنگی بسیاری به دنبال داشته،  چون آثار برجای مانده از گذشتگان کم کم در طول زمان فراموش شده و در نتیجه احترام و تقدس آنها نزد مردم از یاد رفته است،  البته به جز موارد استثنایی،  مانند مواردی که مردم ارزش تازه ای را جایگزین ارزشهای کهن می کنند و اثری را دارای تقدس بومی یا مذهبی می دانند و از آن نگهداری می کنند.  نمونه ای از این آسیب های ناشی از فراموش شدن تقدس و احترام یک محل را می توان در تخت جمشید یا بیستون مشاهده کرد که چگونه رهگذران یا افراد دیگر به نقشها آسیب رسانده اند.  آثار تیرهای برجای مانده بر روی نقشها نیز نشان می دهد که زمانی خانها یا رهگذران تفنگدار از سر تفریح یا آزمودن مهارت آنها را هدف گلوله قرار داده اند.  آسیب هایی که فرمانروایان ایجاد کرده اند نیز همواره از عوامل مهم تخریبی آثار گذشتگان بوده است. نمونه های بسیاری از این دست در تاریخ دیده می شود در مصر نام برخی فرعونها به عمد به دستور فرعون های بعدی پاک شده است.  مانند نام ملکه هت شپ سوت به دستور توتمس سوم یا فرعون آخناتون،  توتانخامون و آی به دستور هورم هب.

      در ایران نیز بارها چنین مواردی اتفاق افتاده است،  مانند حذف آثار اشکانیان به دست ساسانیان که به عمد انجام گرفته و یا گاهی بدون احساس کینه فقط برای استفاده از محل،  مانند نقش بهرام دوم در نقش رستم که یک نقش برجسته با ارزش ایلامی را از بین برده و یا وقفنامه شیخعلی خان زنگنه در بیستون که به یکی از نقش برجسته های پارتی آسیب فراوان رسانده است.  نمونه نزدیک به ما،  طالبان که بر اثر جهل مجسمه 54 متری بزرگ اشکانی یا کوشانی را که به اشتباه دروغ های تاریخ می پنداشتند مجسمه بودا است،  با توپ نا بود کردند.  آسیبهای ناشی از حمله ارتشهای متجاوز به عمد و یا غیر،  از عوامل مهم خرابی و صدمه رساندن به آثار می باشد،  ایران در طول تاریخ خود بسیار شاهد آن بوده است.  یکی از نمونه های این ویرانی ها و تاراج ها را سربازان آشوری بر سر شهرهای ایلامی و به  ویژه شهر شوش آورده اند.  سخنان آشور بانیپال درباره چگونگی ویران کردن سرزمین ایلامیان،  به راستی تکان دهنده است،

     آسیب های وارد شده بر تندیس داریوش نیز از این سه گروه بیرون نیست.  شاید با بررسی دقیق نوع آسیب هایی که بر این پیکره وارد شده بتوان اطلاعات بیشتری در زمینه آنچه بر سر آن رفته است به دست آورد.  جنس سنگ این پیکره نشان می دهد که از معادن سنگ موجود در وادی حمامات در جنوب مصر به دست آمده و نوشته روی پیکره نیز به روشنی بیان میکند که ((این پیکره به دستور داریوش شاه در مصر ساخته شد تا پس از این کسانی که آن را می بینند (آیندگان) بدانند که مرد پارسی مصر را گرفته است)).  به نظر می رسد این پیکره که به ((شیوه مصری ایرانی شده)) ساخته شده است،  احتمالاً در یکی از معابد هلیوپولیس مصر قرار داشته.  به دلیل یافت نشدن سر پیکره،  شاید این تصور به وجود آید که پیکره در زمان شورش مصر در زمان خشایارشا یا شورش شاهزاده ایناروس در زمان اردشیر اول، مورد حمله و بی احترامی شورشیان مصری و یونانی قرار گرفته و بعدها پس از تسلط دوباره ایرانیان بر مصر،  این تندیس را از مصر به ایران آورده و در کاخ سلطنتی شوش نهاده اند.  چنین فرضی را نمی توان پذیرفت چرا که مصریان می توانستند این پیکره را به طور کامل نابود کنند.

     همچنین نمی توان پذیرفت که هخامنشیان پس از دستیابی دوباره به مصر،  پیکره آسیب دیده و شکسته داریوش را به شوش آورده و نماد این بی احترامی و حرمت شکنی را در برابر دید خاندان هخامنشی،  بزرگان حکومتی و نمایندگان کشورهای دیگر قرار داده باشند.  بیشتر می توان چنین تصور کرد که این پیکره پس از مدت کوتاهی از راه نیل و کانال داریوش و دریای پارس به ایران آورده شده و به همراه قرینه اش در شوش در پشت دروازه شهر شاهی قرار داده شده است.  در ضمن نمونه ای از نقش جلوی پایه پیکره در پشت پیکره نیز کنده شده که نشان می دهد در اصل پیکره برای جایی ساخته شده بود که از پشت آزاد بوده و این نقش دیده می شده است.  اما در شوش این نقش با تکیه دادن پیکره به دیوار دروازه شاهی از دیدگان پنهان مانده.  بررسی این قسمت نشان می دهد که هیچ گونه آسیب عمدی به این بخش و پشت پیکره وارد نشده است و این بخش کاملا سالم است.  پس آسیبها باید در شوش به پیکره وارد شده باشد نه در مصر.

     به دلیل در دست نبودن اثری از پیکره دوم،  نمی توان با اطمینان گفت آیا پیکره دوم نیز مانند پیکره نخست در مصر ساخته شده بوده و یا نمونه مشابهی از آن را در ایران ساخته بودند.  قطعه ای از چهره یک تندیس دیگر با اندازه هایی نزدیک به اندازه های این پیکره را دومکنم در تپه آپادانای شوش به دست آورده که هم اکنون در موزه لوور پاریس نگه داری می شود.  اما جنس این سنگ با سنگ پیکره مصری به کلی متفاوت است.  پیکره مصری داریوش از سنگی ساخته شده که در ایران یافت نمی شود،  ولی در جنوب مصر معادنی از آن وجود دارد و همچنین دارای رگه های گرد است،  اما نمونه باقیمانده در لوور از جنس سنگ آهک است،  و به نظر می رسد از جنس سنگ های معادن ایران باشد و رگه های خطی دارد.

      اگر بپذیریم که این قطعه مربوط به پیکره ای همانند پیکره  مصری است،  می توان احتمال داد که شاید نسخه دیگری از پیکره داریوش در ایران ساخته و آن را به صورت قرینه در کنار دروازه و پیکره نخست قرار داده بودند.  البته قطعات دیگری نیز از سنگ سفید در لوور موجود است،  که یکی از آنها کتیبه ای با نام داریوش دارد و نشان می دهد پیکره های دیگری نیز از داریوش در شوش وجود داشته.  اما درباره شیوه مصری یا ایرانی آن نمی توان نظر داد.  شاید شکستن پیکره دوم به دلیل جنس سنگ آن آسانتر بوده و به راحتی توانسته اند آن را تکه تکه کنند.  اما شکستن پیکره نخست برای حمله کنندگان کار ساده ای نبوده.  آثار باقیمانده بر روی دستها، بازوها، پا و بخش های دیگر نشان می دهد که حمله کنندگان با ضربه های مختلف اشیاء گوناگون سعی در شکستن و جدا کردن قطعات پیکره از هم داشته اند.  اما تلاش بیهوده ای صورت گرفته است و با توجه به شکستگیها و پریدگیهای روی پیکره می توان دریافت که نیروی بسیاری صرف شده تا پیکره از هم جدا شود.  اما این تلاش ظاهرا به خسته شدن حمله کنندگان انجامیده است.  آسیبهای وارد شده بر پیکره را می توان به سه گروه اصلی تقسیم کرد:

    1 ـ  آسیب هایی که برای شکستن و جدا کردن قطعات پیکره انجام گرفته.

    2 ـ  آسیب هایی که تنها از روی تفریح یا حرمت شکنی به پیکره وارد شده است.

    3 ـ  آسیب هایی که برای محو و زدودن هویت پیکره ایجاد شده است.

     در مورد نخست می توان جای ضربه هایی را بر بدن پیکره دید که با ابزارهای غالبا نوک تیز به وجود آمده است.  پشت پیکره به دلیل آنکه به دیوار تکیه داشته از ضربه ها در امان مانده و اثری از ضربه یا خراش در پشت آن دیده نمی شود،  اما در کناره های ستونی که پیکره را از پشت استوار نگاه داشته،  آثار ضربه دیده می شود،  و به نظر می رسد صدمه زنندگان به این نتیجه رسیده بودند که این تکیه گاه سنگی از شکسته شدن پیکره جلوگیری می کند و بنابر این تلاش کرده اند تا نخست آن را خرد کنند ولی ظاهرا تنها خود را خسته کرده اند،  چون این تکیه گاه هم از جنس همان سنگ مرغوب بوده و هم از دو سو با دیوار و بدنه پیکره احاطه شده بوده و شکستن آن در چنان زاویه ای،  کاری دشوار و نا ممکن بوده است.  بررسی آثار ضربه بر پیرامون پیکره نشان می دهدکه شاید چند تن زمانی را در پیرامون پیکره صرف کرده اند تا با ضربه زدن قطعاتی از آن را جدا کنند اما زود خسته شده اند.  از تعداد ضربه های وارد شده نیز می توان به این نکته پی برد.  ضربه هایی با شیئی محکم ولی کوچک که سر آن چند شاخه بوده نخست بر بازوی پیکره وارد شده و با چند بار تلاش بی نتیجه بودن این ضربه ها برای شکستن بازوی پیکره آشکار شده،  سپس شخص دارنده این ابزار با همان شیء به سراغ بخش نازکتری از پیکره رفته که قطر کمتری نسبت به بازو داشته باشد و مچ دست پیکره را انتخاب کرده و ضربه هایی نیز بر آن وارد کرده ولی از این کار نیز نا امید شده است.

      ضربه های دیگری نیز به طور پیوسته در یک ردیف بر پشت بازوی پیکره وارد شده است که فقط یک پریدگی سطحی در راستای ضربه ها بر روی بازو ایجاد کرده است.  بر روی مچ دستها نیز ضربه های پیوسته ای وارد شده است،  اما فقط آسیب های جزئی به بار آورده و هیچ گونه شکستگی کلی یا صدمه اساسی بر آن وارد نساخته است.  آثار ضربه را می توان بر روی خنجر داریوش نیز به خوبی مشاهده کرد.  این نوع ضربه ها را فقط بر روی نقاطی وارد ساخته اند که بتوانند پیکره را از هم جدا کنند.  اما اثری از این نوع ضربه ها بر روی نوشته های پیکره دیده نمی شود.  ظاهرا قصد اصلی این گروه از حمله کنندگان، شکستن و ناقص کردن پیکره بوده است و بس.  دومین مجموعه آسیب هایی که بر پیکره وارد آمده،  نوعی حرمت شکنی یا تنها از روی تفریحی خصمانه بوده است.  بخش بالایی پیکره شامل شکم،  بازوها و دستی که روی سینه قرار گرفته است،  آثار ضربه های بسیاری بر خود دارد.  اثر این ضربه ها برای کسانی که تجربه تیراندازی با تیر و کمان داشته باشند،  بسیار آشناست.  سر پیکان پس از پرتاب در صورت برخورد با سطح سختی که کمی نسبت به زاویه پرتاب انحنا داشته باشد،  یک خراش و در نهایت یک نقطه اوج یا پریدگی ایجاد می کند.  در صورت برخورد مستقیم تیر با سطح صاف،  یک نقطه پریدگی تک ایجاد می شود.  روی نیمه بالایی پیکره اثر هر دو نوع دیده می شود،  یعنی خراشیدگی هایی که در انتها به یک بریدگی کوچک و گرد ختم می شود و همچنین نقاط پریدگی تک.

     این نکته نشان می دهد که این پیکره هدف تیراندازی افرادی مسلح با تیر و کمان بوده است.  پریدگی های درشت تری نیز وجود دارد،  که بر اثر ضربه شیئی درشت تر و بزرگتر از سر پیکان به وجود آمده است.  این نوع ضربه ها ممکن است بر اثر ضربه زوبین یا سرنیزه به وجود آمده باشد.  بجز اینها،  اثر خراشیدگی های گوناگونی هم بر روی شکم و دست های پیکره دیده می شود که بر اثر ضربه شیئی تیغه مانند به وجود آمده است.  بدون شک حمله کنندگان می دانسته اند که ضربه شمشیر ها آسیب جدی به پیکره وارد نمی کند و این ضربه ها صرفا از روی کینه یا حرمت شکنی و بی احترامی به تندیس وارد شده است. ضربه ها نشان می دهد افرادی مسلح به قصد شکستن حرمت یا به دلیل کینه ورزی به پیکره حمله کرده اند.  هرچه از پایین پیکره رو به بالا برویم،  خراشها و ضربه ها افزایش می یابد و بر روی نیم تنه پیکره،  از کمر به بالا،  انبوهی از خراشیدگی و اثر ضربه دیده می شود.  ظاهرا هدف،  سر و صورت و سینه پیکره بوده است.

     سومین نوع از آسیب هایی که بر پیکره وارد شده،  آسیب هایی است که از روی قصد،  برای زدودن هویت پیکره و در نهایت صدمه زدن به مفهومی که این پیکره نماد آن بوده بر آن وارد آمده است.  بر روی پای راست پیکره،  نوشته ای نسبتا بلند به خط هیروگلیف مصری از بالا به پایین نگاشته شده است،  درست در جایی که نام داریوش درون قاب مخصوص نام فرعونها به همراه القابش نوشته شده،  اثر ضربه های بسیاری را می توان تشخیص داد.  ضربه ها از سمت راست به این بخش از نوشته وارد شده تا نام پادشاه را محو کند.  برای شکستن این بخش با ابزاری که نوک گرد داشته،  ضربه های زیادی به سنگ زده اند و به راحتی می توان اثر دهها ضربه را تشخیص داد.  با وجود سختی سنگ شخص ضربه زننده سر انجام موفق شده قاب نام را بشکند و تنها حرف پایانی نام داریوش و بخش پایینی قاب باقی مانده است.

     بیشتر ضربه ها از راست به چپ به سنگ برخورد کرده و گاهی برخی ضربه ها بر روی محل مورد نظر یعنی قاب حاوی نام داریوش فرود نیامده،  بلکه روی لبه قبلی که در اصل چین جامه پادشاه است فرود آمده و برخی نیز از روی قاب رد شده و به اصطلاح در رفته و به لبه مجاور برخورد کرده است.  از روی این اثر ضربه ها می توان قوس دست ضربه زننده را به طور تقریبی مشخص ساخت و به دنبال آن می توان به طور تقریبی بلندی شخص مهاجم را نیز تعیین کرد (چیزی حدود 175 سانتیمتر) کارشناسان آناتومی بهتر و دقیقتر خواهند توانست به چنین پرسشی پاسخ دهند.  بنابر این شکسته شدن قاب حاوی نام شاه این نکته را روشن می سازد که شخصی با قدی حدود 175 سانتیمتر در کنار راست پیکره درست رو به روی چین جامه شاه ایستاده و سعی در شکستن نام شاه کرده.  هم چنین این شخص راست دست بوده چون ضربه ها از راست به چپ با زاویه ای 45 درجه وارد شده است.  نکته مهم دیگری که می توان از روی همین اثر ضربه ها به طور احتمالی تعیین کرد،  ملیت شخص ضربه زننده است.  در دوران هخامنشی کسی جرات و گستاخی چنین کاری را نداشته،  و اگر هم احتمال بدهیم که چنین وضعی پیش می آمده،  بلافاصله هنرمندان هخامنشی پیکره را بازسازی می کرده و چنین وضعی را از دیدگان افراد پنهان می کرده اند.  پس از سقوط هخامنشیان و روی کار آمدن دودمان های دیگر در آن منطقه چون اشکانیان و ساسانیان،  دیگر کسی در آن زمان دانش کافی برای خواندن خط هیروگلیف قدیمی مصری نداشته و در نتیجه قادر به تشخیص نام شاه در درون قاب نبوده است.  حتی دلیلی هم نداشته که نام داریوش را با چنان احساسی محو نابود کند.  به نظر می رسد که این کار یعنی زدودن نام شاه تنها یک بار و به دست یک تن صورت گرفته و دیگر تکرار نشده است.  چرا که بر روی پیکره و در سه جای دیگر نیز نام شاه در متن هیروگلیف نوشته شده اما،  جز چند ضربه جزئی صدمه اساسی به آنها وارد نشده.  اگر این کار به صورت گروهی انجام گرفته بود و یا محو کردن نام شاهان جریانی از پیش برنامه ریزی شده بود،  همه نامهای داریوش،  درون قابها،  می باید محو شده باشد.  شاید تلاش برای شکستن نام شاه از روی پیکره که کار آسانی هم نبوده،  مهاجم را خسته کرده و از محو کردن و شکستن باقی نامها منصرف شده است.  محل شکستگی قاب اول به خوبی نشان می دهد که چه نیروی فراوانی برای شکستن همین بخش کوچک صرف شده است.

      از این گفته ها می توان دریافت که شخص مهاجم یا کسی که با او همراه بوده،  قادر به خواند خط هیروگلیف مصری بوده و یا دست کم آشنایی اندکی با این خط داشته است.  چرا که در تمام آن چند ستون نوشته مصری هیچ کجا اثر چنین ضربه هایی به قصد خراب کردن متن دیده نمی شود و فقط قاب حاوی نام شاه است که با ضربات بسیار شکسته شده است.  از آنچه پیشتر نیز گفتیم به نظر می رسد که پیکره را افرادی مسلح  محو کردن هویت آن تلاش کرده اند.  چنین صدمه ای فقط به نام داریوش در متن هیروگلیف روی جامه شاهانه وارد شده و همچنین چند ضربه کنار هم به نام داریوش بر روی گره کمربند و به نام او بر روی سکوی پیکره آسیب اندکی رسانده است.  اما نام داریوش در سه متن میخی فارسی باستان،  ایلامی و بابلی کوچکترین آسیبی ندیده است.  همین امر نشان می دهد صدمه زنندگان قادر به خواندن هیچ یک از خطوط میخی مزبور نبوده و در نتیجه نمی توانسته اند نام داریوش را در متن تشخیص دهند و به آن صدمه بزنند.  اما آسیب های وارد شده به آن به عنوان هدف تیراندازی باید پیش از این تاریخ صورت گرفته باشد و شکسته شدن سر پیکره پس از آن ،  چرا که پیکره بدون سر هدف مناسبی برای تیراندازی نیست و هم اینکه خراشها و پریدگیها در محل شکسته شدن سینه و سر و گردن ناگهان قطع می شود.  پس در زمانی که پیکره هدف تیرها و زوبینها و نیزه ها و شمشیرها بوده،  سر در جای خود قرار داشته است.  این نکته را می توان به راحتی با بررسی محل شکستگی سرو شانه های پیکره مشاهده کرد.

     اما سر پیکره چه شده است؟  نخست باید شکستگی پیکره را بررسی کنیم.  شکستگی های مایل و موازی در پیکره در یک راستا به وجود آمده و نشان می دهد که ضربه یا فشار سنگینی بر پیکره وارد شده و آن را از دو قسمت جدا کرده است.  با توجه به سختی سنگ باید انتظار داشت که فشار وارد شده بر آن بسیار شدید یا نیرومند بوده باشد.  اگر این ضربه به دست انسان وارد شده باشد،  حتما برای این کار از ابزاری مانند دژکوب استفاده کرده اند.  اما باید توجه کنیم که نه اثر چنین ضربه ای بر روی پیکره باقی مانده و نه شکستن آن از روبه رو ممکن بوده،  چرا که پیکره پشت به دیواره بلند و مستحکم دروازه داشته و هر فشاری به دیوار منتقل می شده و بر پیکره اثری نمی گذاشته.  پس لازم بوده که برای اینکار از پهلوها ضربه وارد کنند،  که با توجه به شکل ضربه و فشار وارد شده ای که بتواند پیکره را بشکند،  بدون شک پیکره از پهلو به زمین می افتاده.  هم چنین مسیر شکستگی ها،  ضربه از پهلوها را تایید نمی کنند.  برای شکسته شدن پیکره می توان دو احتمال پیشنهاد کرد.  که این تندیس در اصل به دروازه شاهی تکیه داشته است.  این تندیس در زمان کشف،  در حالی به دست آمده که جلوی پایه آن رو به بالا قرار گرفته بود.  بر اساس نخستین احتمال می توان فرض کرد که بر اثر جا به جایی زمین زیر تندیس،  بدنه آن میان زمین و دیوار دروازه فشرده شده و در نتیجه شکسته است. 

      احتمال دوم را می توان بر اساس مسیر شکستگی ها ارائه کرد.  بررسی شکستگی های دو گانه بر روی پیکره نشان می دهد که فشاری از بالا و پشت بر پیکره وارد شده.  هم نوع و مسیر شکستگیها این را نشان می دهند و هم پریدگی و خرد شدن لبه پایینی در محل شکستگیها.  از آنجا که پشت پیکره به دیوار تکیه داشته،  فقط دیوار می توانسته چنین فشار سنگینی بر پیکره وارد آورد.  شاید بعدها بر اثر ویرانی کاخها دیوار بنا روی پیکره کج شده و بار آن روی تندیس افتاده،  یا اینکه دیوار روی پیکره فرو ریخته است.  قطر و ارتفاع دیوار به خوبی نشان می دهد که در صورت بروز چنین وضعی چه حجم سنگینی از آوار بر روی پیکره فرود آمد و در نتیجه پیکره را از دو نقطه در یک راستا شکسته است. یک پریدگی در گوشه جلوی پیکره که ار کف پایه رو به بالا ایجاد شده نیز این نظریه را تایید می کند که پیکره از بالا و پایین به هم فشرده شده و کج شدن قطعات جدا شده بر روی لبه های پایینی به لبه ها نیز آسیب رسانده است.  زاویه شکستگیها باعث شده که قطعه شکسته میانی در محل خود بشکند ولی بر زمین نیفتد.

      اما دلیل شکسته شدن تندیس،  هرچه باشد،  سر شکسته پیکره که از بدن جدا شده بوده،  در زمانی نامعلوم به نقطه ای نامشخص برده شده است.  اگر سر پیکره تکه تکه نشده  باشد و همچنان به صورت یکپارچه باقی مانده باشد،  نباید زیاد از محل اصلی پیکره دور باشد،  چرا که با توجه به اندازه ها،  قطعه جدا شده،  باید وزن بسیاری داشته باشد و اگر برای مقصد خاصی بار نشده باشد،  نمی تواند به دلیل سنگینی زیاد،  از آن محل چندان دور شده باشد.  اما اگر قطعه جدا شده دور از دسترس برده شده باشد و یا به جایی مانند رودخانه پرتاب شده باشد،  بعید به نظر می رسد که امروزه بتوان اثری از آن به دست آورد.  با در نظر گرفتن موارد یاد شده می توان چنین نتیجه گرفت که پیکره داریوش در مصر ساخته شده و سپس به فرمان او یا جانشینان او در زمان تسلط ایران بر مصر از راه دریا به شوش آورده و به همراه قرینه اش درون محوطه سلطنتی قرار داده شده است.  بر اساس آثار به دست آمده می توان دریافت که دست کم پنج پیکره بزرگ هخامنشی در شوش وجود داشته،  که امروز قطعاتی از آنها در لوور موجود است،  البته به نظر می رسد که همه تندیس ها بر اساس هنر مصری ساخته نشده بودند.

       چنان که گفتیم آسیب های وارد شده بر تندیس نمی تواند در جریان شورش مصر رخ داده باشد،  چرا که در آن صورت پس از چند سال شورش چیزی از آن باقی نمی ماند و هم اینکه پیکره آسیب دیده یا در هم شکسته ارزش حمل شدن به ایران را نداشته است.  هم چنین هخامنشیان هرگز نماد این توهین به مقدسات را در یک محوطه سلطنتی و در برابر افراد خاندان شاهی و شاهزادگان و بزرگان و نمایندگان کشورها به تماشا نمی گذاردند.  با سقوط هخامنشی و ورود نیروهای مخالف به کاخ ها،  نخست به عنوان نماد پادشاهی هخا،   به این پیکره حمله کردند،  اما تلاش برای شکستن و تکه تکه کردن آن به دلیل جنس سنگ بی نتیجه ماند.  سپس فردی که از مصر آمده بود و شناخت کافی یا اندکی از ویژگی خط هیروگلیف مصری داشته قاب حاوی نام داریوش را با ضربه های بسیار شکسته و به سراغ نامهای دیگر رفته و پس از چند ضربه به یکی از دو قاب حاوی نام که روی کمربند قرار دارد،  به دلایلی که بر ما روشن نیست،  یا شاید به دلیل خسته شدن یا نگرانی از آسیب دیدن ابزارش یا کمبود وقت یا هر دلیل دیگر به همین کار بسنده کرده است.

     تا اینجا می توان این حدس را مطرح کرد که از نظر آسیب شناسی باید آسیبهای وارد شده به پیکره را با توجه به آثار بر جای مانده بر پیکره،  نتیجه صدمه های ناشی از حمله  شورشیان دین جدید گفت،  و یا سپاهیان دشمن هخامنشی و یا دستور فرماندهان آنها به شکستن و محو کردن پیکره ها دانست.  آنچه پس از این رویدادها بر پیکره داریوش وارد آمده در پرده ابهام فرو رفته است.  بعد ها در زمانی نا مشخص و به دلایلی که بر ما روشن نیست،  پیکره بر اثر فشار های وارد شده که شاید ناشی از فرو ریختن دیوار دروازه بر سر آن و قرار گرفتن میان دیوار و زمین بوده از دو جا شکسته است.  پس از آن قطعه شکسته بالایی که شامل سر و گردن و شانه ها و قسمتی از سینه و پشت بوده و شاید از میان خاک و آوار بیرون مانده بود،  از کنار پیکره به نقطه ای نامعلوم برده شده و تا کنون اثری از آن به دست نیامده است.  شاید با کاوش های بیشتر در شوش و به دست آوردن مدارک تازه بتوان به پاسخ های بیشتری برای این پرسش ها دست یافت و به سرگذشت تندیس یا تندیس های دیگر هخامنشی در شوش پی برد.

   عکس پیکره داریوش بزرگ در کاخ شوش،  که اینک در موزه ایران باستان است،  عکس شماره 601.  

کلیک کنید:  تمدن آریایی

کلیک کنید:  الفبای تمدن جیرفت

کلیک کنید:  تاریخ کوچ نشینی در ایران

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ و حمله های عرب، مغول، تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://www.ravid.ir

شاهنامه فردوسی

شاهنامه فردوسی

   پیش گفتار

      این پست برگرفته از کتاب فریدون،  از انتشارات شرکت های عامل نفت ایران است،  این کتاب زیر نظر استاد ابراهیم پور داود در 1346 خورشیدی تنظیم گردیده،  و دارای 4500 نسخه بوده است،  و فاقد حق انتشار می باشد.

   سرگذشت فریدون

        شاهنامه با داستان کیومرث که بنیان گذار خاندان پیشدادی دانسته شده آغاز می گردد.  او نخستین پادشاه این خاندان است،  همواره بالای کوه زیست و پوست پلنگ پوشید،  سی سال شاه بود.  دد و دام و همه جانوران را به خود رام کرد،  آنچنان که بدو نماز برند،  پسری داشت خوبروی و هنرور به نام سیامک.  در گیتی کیومرث را جز اهریمن دشمنی نبود،  بچه دیوی هریمن زاده،  به کیومرث رشک برد و به جنگ وی برخاست.  سیامک به نبرد او روی آورد و کشته شد،  کیومرث از مرگ پسر سوگوار گردید و از لشکرش و همه دد و دام،  خروش درد و دریغ بر خاست.  خداوندگار به میانجی سروش به کیومرث پیام فرستاد:

    بیش از این مخروش،  سپاه بیارای، بکین فرزند خوش بکوش.

      از سیامک پسری ماند به نام هوشنگ،  نیای او کیومرث او را بپرورید و آنچه به پدرش سیامک رفته بود بدو باز گفت.  او از پی خونخواهی پدر،  سپاهی آراست و آن دیو کشنده سیامک را از پای در آورد،  پس از این کین خواهی کیومرث از جهان در گذشت.

* پژو هـندۀ    نامۀ     باستان       <><> که  از این  پهلوانان  زند داستان *

* چنین  گفت  کآیین  تخت  و  کلاه <><> کیومرث  آورد  و  او  بود   شاه *

* پسر بد  مراو را کی خوب  روی <><> هنرمند و  همچون پدر  نامجوی *

* سیامک  بدش نام  و فرخنده بود <><> کیومرث  را  دل بدو  زنده  بود *

* بر آمد بر این  کار یک  روزگار <><> فروزنده   شد   دولت    شهریار *

* به  گیتی  نبودش  کسی    دشمنا <><> مگر   بد    کنش  ریمن   آهرمنا *

* یکی بچّه بودش چو گرگ سترگ <><> دلاور   شده   با   سپاه   بزرگ *

* جهان شد  بر آن  دیو بچّه  سیاه <><> زبخت  سیامک  وزان   پایگاه *

* سپه کرد و نزدیک او راه جست <><> همی تخت و دیهیم کی شاه جست *

* پذیره  شدش دیو را  جنگجوی <><> سپه را چو روی اندر آمد بروی *

* بزد  چنگ  وارونه  دیو  سیاه <><> دو تا  اندر  آورد   بالای   شاه *

* فکند  آن  تن  شاهزاده   بخاک <><> بچنگال  کردش  کمرگاه  چاک *

* چو آگه شد  از مرگ فرزند شاه<><> زتیمار  گیتی  بر او  شد  سیاه *

* خجسته سیامک یکی پور داشت <><> که  نزد نیا جاه  دستور داشت *

* گرانمایه  را  نام هوشنگ  بود <><> تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود *

عکس تصویر خیالی از فریدون،  عکس شماره 2501 .

    هوشنگ

      هوشنگ پس از نیای خود کیومرث پادشاه شد،  چون چهل سال بر او گذشت،  فرمانروای هفت کشور گردید.  بداد و دهش جهان آباد کرد،  به نیروی آتش، آهن از سنگ جدا ساخت.  روزی با گروهی از کوهی می گذشت،  از دور مار دراز سیه رنگ و تیز تازی بدید،  سنگی بر گرفت و بسوی آن انداخت،  مار بجست و بدر رفت.  سنگ خرد،  به سنگ بزرگ بر آمد،  فروغی پدیدار گشت.  چون شب فرا رسید،  از آن فروغ آتشی بر افروخت و آن شب در پیرامون آن آتش جشن گرفت،  و آنرا جشن سده نامید،  سده یادگاری است از هوشنگ.

     پس از پیدا کردن آتش،  آهنگری پیشه کرد و اره و تیشه ساخت،  از آن پس رود ها روان کرد،  و چراگاه بر فزود،  تخم بر فشاند،  کشت و درو بیاموخت و هر کسی نان،  مایه زندگی خود را بدست آورد،  پیش از آن خوردنی های مردم میوه و پوشیدنی ها برگ درختان بود.  از نخجیر گاه، گور و گوزن را از گاو و خر و گوسفند جدا کرد،  آنچه از آنها سودمند بود بکار انداخت،  از موی نرم پوینگانی چون روباه و قاقم و سنجاب،  و از پوست چارپایان،  برای مردم پوشش فراهم ساخت.  پس از این کوشش و رنج،  روزگارش سر آمد،  تخت و تاج از او مرده ریگ (ارث) بجای ماند.

* جهان  دار  هوشنگ  با  رأی و داد <><> بجای   نیا   تاج   بر   سر   نهاد *

* بفرمان     یزدان     پیروز     گر  <><> بداد  و  دهش   تنگ   بسته  کمر *

* یکی  روز  شاه  جهان  سوی  کوه <><> گذر  کرد  با  چند  کس  هم  گروه *

* پدید   آمد   از   دور  چیزی   دراز <><> سیه  رنگ  و تیره  تن  و  تیز  تاز *

* نگه کرد هوشنگ با هوش و سنگ <><> گرفتش یکی سنگ و شد تیز چنگ *

* بر  آمد  بسنگ  گران  سنگ  خرد <><> هم آن و هم این سنگ بشکست گرد *

* فروغی  پدید آمد  از هر  دو سنگ <><> دل  سنگ گشت  از  فروغ  آذرنگ *

* نشد  مار   کشته   و لیکن   زر از <><> پدید  آمد  آتش  از  آن  سنگ  باز *

* شب آمد  بر افروخت آتش چو کوه <><> همان  شاه  در  گرد  او  با  گروه *

* یکی جشن کرد آنشب و باده خورد <><> سده  نام  آن  جشن  فرخنده  کرد *

* زهوشنگ  ماند  این   سده  یادگار <><> بسی  باد  چون  او  دگر  شهریار *

* کز  آباد   کردن  جهان   شاد  کرد <><> جهان   بنیکی   از  او   یاد   کرد *

* چو  پیش   آمدش   روزگار   بهی <><> از  او  مرد ری  مان د تخت  مهی *

* زمانه   ندادش    زمانی    درنگ <><> شد آن هوش هوشنگ با فر و سنگ *

عکس تصویر خیالی از هوشنگ،  عکس شماره 2502 .

      تهمورث (طهمورث)

       پس از هوشنگ،  پسرش تهمورث،  که او را دیوبند خوانند بتخت نشست،  او گفت:  جهان را از بدی بزدایم و از آسیب دیوان دور بدارم،  هر آنچه در زندگی سودمند هست پدید آورم.  اوست که پشم میش و موی چارپایان، رشتن آموخت و پوشش و گستردنی بافت.  چارپایان را از سبزه و کاه و جو خورش فراهم کرد،  ددان رمنده را چون سیه گوش و یوز از کوه و دشت گرد آورده،  رام ساخت.  مرغان سبک پرواز چون باز و شاهین را بپرورید،  ماکیان و خروس را بامدادان به بانگ زدن گماشت.  آنچه از برای مردم سودمند بود،  همه پدید آورده اوست.  به مردم گفت:  نیک کردار باشید،  خدای را سپاس آورید که ما را به همه ددان چیر ساخت.

      او را وزیری بود پاک نهاد و خوب کردار بنام شهرسپ،  او مردی بود که روز را با پرهیز کاری و شب را در ستایش سر آوردی.  او چنان شاه را از آلایش بپرداخت که از فره بر خوردار گردید،  آنچنان که توانست اهریمن را به بند اندر آورد و از او سواری گیرد،  برو زین نهد و بگرد گیتی گردد.  دیوها ناخشنود از او سر از فرمانش بر تافتند.  تهمورث چون این بدید،  به رام کردن آنها کمر بست،  همه را به زنجیر اندر کشید.  دیوها زینهار خواستند و گفتند اگر آنها را نکشد،  هنری او را بیاموزند.  آنگاه که آزاد شدند،  چندین گونه هنر نوشتن به تهمورث بیاموختند،  سی گونه خط چون رومی و تازی و پارسی و سغدی و چینی و پهلوی از آنهاست.  تهمورث را زندگی سر آمد،  کار هایش بیادگار ماند.

* پسر بد مر او را یکی هوشمند <><> گرانمایه    تهمورث    دیوبند *

* بیامد   بتخت  پدر  بر  نشست <><> بشاهی  کمر بر میان بر ببست *

* مر او را یکی پاک دستور بود <><> که رایش  زکردار  بد دور بود *

* برفت اهرمن را بافسون ببست <><> چو بر تیز رو بارکی بر نشست *

* زمان تا زمان زینش بر ساختی <><> همی  گرد  گیتیش  بر   تافتی *

* چو  دیوان  بدیدند  کردار  اوی <><> کشیدند  گردن   زگفتار   اوی *

* چو تهمورث آگه شد از کارشان <><> بر آشفت و بشکست بازارشان *

* از ایشان دو بهره بافسون ببست <><> دگر شان بگرز گران کرد پست *

* کشیدند شان خسته و بسته خوار <><> بجان  خواستند آنگهی  زینهار *

* که ما را  مکش تا یکی نو  هنر <><> بیآموزی  از  ما کت  آید   ببر *

* چو  آزاد  گشتند  از  بند   اوی <><> بجستند  ناچار   پیوند   اوی *

* بنشتن      بخسرو    بیاموختند <><> دلش  را  بدانش  بر افروختند *

* جهاندار سی سال از این بیشتر <><> چگونه   پدید   آوریدی   هنر *

* برفت  و سر آم د بر او  روزگار <><> همه  رنج  او ماند  از او یادگار *

عکس تصویر خیالی از تهمورث،  عکس شماره 2503 .

   جمشید

      جمشید فرزند تهمورث پس از پدر بتخت شاهی بر آمد،  دیو و مرغ و پری همه او را فرمان بردند،  از فره ایزدی بر خوردار بود دست بد کاران کوتاه کرد.  نخست جنگ ابزار ساخت،  با نرم کردن آهن،  خود و زره و تیغ و خفتان و برگستوان ساخت و درین کار پنجاه سال رنج برد.  در پنجاه سال دیگر،  از کتان و ابریشم و موی به جامه بافتن اندیشید،  دوختن و شستن آموخت.  پس از آن مردم را به چهار گروه بخش کرد:  پیشوایان، جنگاوران، کشاورزان، دستورزان.  به دیو گفت که خاک را به آب در آمیزد و خشت بسازد و از سنگ و گچ دیوار بر آورد،  گرمابه و کاخ و ایوان ساخت.  از خارا گوهر چون یاقوت و بیجاره و سیم و زر جست،  بویهای خوش چون بان و کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب پدیدار آورد،  از اوست پزشکی و درمان هر درد.  اوست که کشتی بر آب راند و از کشوری بکشور دیگر رفت،  پنجاه سال هم در انجام این کار بود.

      چون این کارها را بپرداخت،  پای فراتر نهاد،  بفر کیانی تختی ساخت،  بگوهر اندر نشانده و بهر جای که خواستی رفتن.  دیوها آنرا برداشته از هامون به آسمان بر افراشتی،  خورشید سان در آن تخت نشسته در هوا همی گشت.  جهانی از بخت و فر وی در شگفت بود،  روزی را که جمشید به هوا بر خاست،  نوروز خواندند و بدو گوهر افشاندند.  فرود روز از ماه فروردین را،  سر سال نو نامیدند و از رنج کار بیاسودند،  بزرگان بزم شادی بیاراستند،  جام می و رامشگر خواستند.  جشن فرخنده نوروز از آن روزگار ماند،  پس از سپری شدن سیصد سال،  چنان شد که کسی را مرگ نبود و از رنج بر کنار بود.  دیو ها مانند بندگان کمر بسته گوش بفرمان جمشید همی داشتند،  گیتی پر از رامش و خوشی بود.  جمشید چون بتخت شهی خود بنگرید و خویشتن این چنین کامروا دید،  منی کرد و از یزدان سر پیچید و ناسپاس گردید.

      بزرگان و سران لشگر را پیش خواند و به آنان گفت:  در جهان جز خود کسی را نبینم،  هنر از من پدیدار گشت، منم آراینده گیتی.

* خور و خواب و آرامتان از من است ///// همان کوشش و کارتان از من است *

      از این گفتار همه سر به پیش افکندند،  چیزی نیاراستند گفتن:

* منی   چون  به  پیوست  با   کردگار /////  شکست اندر آورد و بر گشت کار *

* بجمشید   بر  تیره  گون  گشت  روز /////  همی  کاست  آن  فر  گیتی  فروز *

* گرانمایه   جمشید   فرزند   اوی <><> کمر  بست  یکدل پر از پند اوی *

* بر  آمد  بر  آن  تخت  فرخ  پدر <><> برسم  کیان  بر  سرش  تاج زر *

* منم    گفت    با    فرّه   ایزدی <><> هم    شهریاری    همم    مؤبدی *

* نخست  آلت جنگ را  دست برد <><> در  نام    جستن  بگردن   سپرد *

* بفّر  کیی    نرم     کرد    آهنا <><> چو خود و زره کرد و چون جوشنا *

* چو خفتان و تیغ و چو برگستوان <><> همه  کرد  پیدا  بروشن  روان *

* بدین  اندرون  سال   پنجاه  رنج <><> ببرد  و  از  این چند  بنهاد گنج *

* دگر  پنجه   اندیشۀ   جامه   کرد <><> که  پوشند هنگام  بزم  و  نبرد *

* بیامو ختشان   رشتن   و  تافتن <><> بتار   اندرون   پود   را   بافتن *

* زهر  پیشه ور  انجمن  گرد  کرد <><> بدین  اندرون نیز  پنجاه  خورد *

* گروهی  که کاتوزیان  خوانیش <><> برسم    پرستند  گان    دانیش *

* جدا  کردشان  از میان   گروه <><> پرستنده  را  جایگه   کرد   کوه *

* بدان  تا پرستش  بود  کارشان <><> نوان پیش روشن جهان دارشان *

* صفی بر  دگر دست   بنشاندند <><> همی   نام    نیساریان   خواندند *

* کجا  شیر مردان  جنگ  آورند <><> فرو  زنده    لشکر  و   کشورند *

* بسودی سدیگر گره را شناس <><> کجا نیست از کس بر یشان سپاس *

* بکارند و  ورزند  و خود بدروند <><> بگاه  خورش سر  زنش نشنوند *

* چهارم   که  خواننده  اهتوخشی <><> همان  دست ورزان  با سر کشی *

* کجا کارشان همگنان پیشه بود <><> روانشان همیشه پر اندیشه بود *

* از این هر یکی را یکی پایگاه <><> سزاوار   بگزید  و   بنمود   راه *

* بفرمود  پس   دیو   ناپاک   را <><> بآب    اندر    آمیختن   خاک  را *

* بسنگ  و  بگچ  دیو دیوار کرد <><> نخست از برش  هندسی کار کرد *

* چو  گرمابه  و  کاخ های  بلند <><> چو ایوان   که  باشد   پناه   گزند *

* زخارا گهر جست  یک روزگار <><> همی کرد از او  روشنی خواستار *

* دگر  بویهای  خوش آورد  باز <><> که   دارند   مردم   ببویش   نیاز *

* پزشکی  و  درمان  هر درد مند <><> در   تندرستی   و  راه   گزند *

* گذر کرد از آن پس بکشتی بر آب <><> زکشور  بکشور  گرفتی شتاب *

* همه   کرد نیها   چو  آمد  بجای <><> زجای  مهمی  بر تر  آورد  پای *

* بفٌر  کیانی  یکی  تخت  ساخت <><> چه مایه  بدو گوهر  اندر  نشاخت *

* که چون  خواستی  دیو برداشتی <><> زهامون  بگردون  بر   افراشتی *

* چو  خورشید  تابان  میان  هوا <><> نشسته  برو  شاه  فرمان   روا *

* جهان انجمن شد بر آن تخت اوی <><> شگفتی فرو مانده از بخت اوی *

* بجمشید  بر   گوهر    افشاندند <><> مر آن  روز را  روز نو  خواندند *

* سر  سال  نو  هرمز   فروردین <><> بر  آسوده  از  رنج  روی  زمین *

* چنین جشن فرٌخ  از آن روزگار <><> بماند  از  آن   خسروان   یادگار *

* چو چندی بر آمد  برین روزگار <><> ندیدند  جز  خوبی  از   شهریار *

* جهان سر بسر گشت او را رهی <><> نشسته   جهاندار   با   فرٌهی *

* یکایک   بتخت   مهی   بنگرید <><> بگیتی  جز از  خویشتن  را ندید *

* منی کرد آن  شاه یزدان  شناس <><> زیزدان  بپیچید  و شد  ناسپاس *

* چنین  گفت با  سالخورده  مهان <><> که جز  خویشتن را  ندانم جهان *

* جهان   را  بخوبی   من  آراستم <><> چنانست   گیتی   کجا   خواستم *

* شما را زمن هوش وجان در تنست <><> بمن نگرود هر که اهریمنست *

* گرایدون  که دانید   من کردم این <><> مرا  خواند  باید  جهان  آفرین *

* چو این  گفته شد فٌر یزدان ازوی <><> بگشت و جهان شد پر از گفتگوی *

* بیزدان هر آنکس که شد ناسپاس <><> بدلش  اندر آید  زهر سو  هراس *

* بجمشید  بر تیره گون  گشت روز <><> همی  کاست  آن فر گیتی  فروز *

عکس تصویر خیالی جمشید،  عکس های 2504 و 2505 .

   ضحاک

      در روزگار جمشید،  در دشت نیزه گذاران (تازیان) پادشاه پارسایی میزیست بنام مرداس که بداد و دهش نامبردار بود.  از هر کدام از چارپایان،  هزار سر شیرده داشت،  از گاو و اسب و بز و میش فراوان بر خوردار بود،  بهر نیازمندی برایگان شیردادی.  این مرد پاک را پسر ناپاکی بود بنام ضحاک که او را بزبان پهلوی بیوراسپ (دارنده ده هزار اسب) خوانند،  چه در این زمانه بیور ده هزار باشد.

* یکی مرد بود اندر آن روزگار <><> زدشت سواران نیزه گذار *

* که مرداس  نام  گرانمایه بود <><> بداد و دهش بر ترین پایه بود *

* پسر بد مرآن پاک دین را یکی <><> کش از مهر بهره نبد اندکی *

* جهان جوی را نام ضحاک بود <><> دلیر و سبکسار و نا پاک بود *

* کجا بیور اسبش همی خواندند <><> چنین نام بر پهلوی راندند *

* کجا  بیور از  پهلوانی  شمار <><> بود  بر زبان  دری ده  هزار *

عکس تصویر خیالی ضحاک،  عکس های شماره 2506 و 2507 .

      روزی ابلیس خود را بدو نمود و گفت:  مرا با تو سخنی است اما پیمان کن که راز نگهداری و اندرز بشنوی،  جوان ساده دل سوگند یاد کرد که هر چه گوید بکار بندد.  آنگاه ابلیس گفت:  جز تو کسی را شهریاری نشاید،  پدر سالخورد خود را از میان بردار و خود بجای وی جهاندار باش.  ضحاک چون این بشنید بر آشفت و ریختن خون پدر روا ندید.  ابلیس گفت:  مگر نه سوگند خوردی که از اندرز من سر بر نتابی؟  ضحاک پرسید:  چگونه به چنین کاری دست توانم یازید؟

* چنان بد که ابلیس روزی پگاه <><>  بیامد  بسان  یکی  نیکخواه *

* دل  مهتر  از  راه  نیکی  ببرد <><> جوان گوش گفتار او را سپرد *

* بدو گفت پیمانت خواهم نخست <><> پس آنگه سخن بر گشایم درست *

* جوان ساده دل بود فرمانش برد <><> چنان کو بفرمود سوگند خورد *

* که  راز تو  با کس  نگویم  زبن <><> زتو بشنوم  هر چه  گوئی سخن *

* بدو گفت جز تو کسی  کدخدای <><> چه باید همی با تو اندر سرای *

* چه باید پدر کش پسر چون تو بود <><> یکی پندت از من بباید شنود *

* بگیر  این  سرمایه  ورجاه  او <><> ترا  زیبد  اندر  جهان  گاه  او *

* چو  ضحاک  بشنید  اندیشه کرد <><> زخون  پدر شد  دلش پر زدرد *

* بابلیس گفت  این سزاوار  نیست <><>دگرگوی  کاین از در کار  نیست *

* بدو گفت  گر بگذری  زین سخن <><> بتابی  زسوگند  پیمان  من *

* بماند  بگردنت  سوگند  و  بند <><> شوی خوار و ماند پدرت ارجمند *

* سر  مرد  تازی  بدام   آورید <><> چنان  شد که  فرمان  او  بر گزید *

* بدو  گفت  من  چاره  سازم ترا <><> به  خورشید  سر بر فرازم  ترا *

     ابلیس گفت:  شب هنگام که پدرت از برای پرستش بر خیزد و از باغ باید بگذرد،  در سر راهش چاهی بر کنم و آن را با خاشاک بپوشانم.  آنگاه که مرداس،  سرور تازیان،  شب هنگام بپرستشگاه میرفت،  روی بسوی باغ نهاده در آن چاه ژرف افتاد و جان سپرد.  پس از آن ضحاک جای پدر بگرفت و پادشاه تازیان شد.

* مر آن پادشاه را در اندر سرای <><> یکی  بوستان بود  بس دگشای *

* گرانمایه شبگیر  بر خواستی <><> زبهر   پرستش   بیاراستی *

* سرو تن  بشستی  نهفته بباغ <><> پرستنده  با او نبردی  چراغ *

* بر آن رأی  و  اژونه دیو نژند <><> یکی ژرف چاهی بره بر بکند *

* سر   تازیان   مهتر   نامجوی <><> شب آمد سوی باغ بنهاد روی *

* بچاه اندر افتاد و بشکست پست <><> شد آن نیکدل مرد یزدان پرست *

* فرو  مایه   ضحاک   بیدادگر <><> بدین  چاره  بگرفت  گاه  پدر *

      ابلیس دیگر باره خود را به پیکر جوانی آراسته و چرب زبان بضحاک بنمود و گفت:  من خوالیگر هنرور و نامورم،  چه باشد اگر شاه مرا در خورشخانه خود بپذیرد؟  ضحاک او را بپذیرفت،  کلیه خورشخانه خود بدو سپرد.  در آن روزگاران مردم کمتر از خوردنیهای گوناگون بهره ای داشتند،  خوالیگر از گوشت مرغ و چارپای خورشهای رنگارنگ بساخت،  آنچنان که ضحاک شاد و خشنود بخورشگر خود گفت:  در پاداش هر آرزویی داری بمن بگو.  خورشگر گفت:  مرا دل پر از مهر تست و آرزوی من این است که شانه ترا ببوسم،  هر چند بنده ناسزاوار باشم.  ضحاک بدر خواست وی تن در داد،  همینکه دوش ضحاک را بوسید،  از دیدار وی پنهان شد و هماندم دو مار سیه از دو شانه وی برست.  مار ها بجنبش در آمدند و ضحاک را نا آرام کردند،  چاره در آن دیدند که آنها را از کتف شاه ببرند.  چنین کردند،  اما دیگر باره چون شاخ درختی بر میآمدند.  پزشکان را از هر سوی گرد آوردند و هر یک چاره ای اندیشیدند.  در آن میان ابلیس چون پزشکی فرزانه نزد ضحاک رفت و گفت:  آنچه بودنی بود شد،  درودن مارها سودی ندارد،  باید آنها را بمغز آدمی خورش داد تا آرام گیرند،  باشد که خود پس از چندی بمیرند.  از این کار،  ابلیس خواست جهان را از مردم تهی کند.

* چو ابلیس پیوسته دید آن سخن <><> یکی  بند  دیگر  نو  افکند  بن *

* جوانی بر  آراست  از  خویشتن <><> سخن گوی و بینا دل و پاک تن *

* همیدون  بضحاک  بنهاد   روی <><> نبودش جز از آفرین گفت و گوی *

* بدو  گفت  گر شاه  را  در خورم <><> یکی   نامور   پاک   خوالیگرم *

* چو  بشنید   ضحاک   بنواختش <><> زبهر  خورش  جایگاه  ساختش *

* کلید   خورش   خانه     پادشاه <><> بدو  داد  دستور  فرمان   روا *

* فراوان  نبود  آن زمان پرورش <><> که  کمتر  از  کشتنیها  خورش *

* جز  از  رستنیها  نخورند  چیز <><> زهر چه از زمین سر بر آورد نیز *

* پس  اهرمن  بدکنش  رأی کرد <><> بدل  کشتن  جانوران  جای  کرد *

* زهر گوشت از مرغ و از چارپای <><> خورشگر بیاورد یک یک بجای *

* چو ضحاک دست اندر آورد و خورد <><> شگفت آمدش زان هشیوار مرد *

* بدو  گفت  بنگر  که  تا  آرزوی <><> چه خواهی بگو با من ای نیکخوی *

* خورشگر بدو گفت کای پادشاه <><> همیشه  بزی  شاد  و  فرمانروا *

* یکی   حاجتتم   بنزدیک   شاه <><> و گر چه  مرا  نیست  این  پایگاه *

* که فرمان دهد شاه تا کتف اوی <><> ببوسم  بدو بر نهم چشم  و روی *

* بدو  گفت دادم  من این  کام تو <><> بلندی   بگیرد   مگر   نام   تو *

* چو  بوسید شد  بر زمین ناپدید <><> کس اندر جهان  این شگفتی ندید *

* دو مار سیه از دو کتفش برست <><> غمی گشت و از هر سویی چاره جست *

* پزشکان   فرزانه   گرد   آمدند <><> همه  یک  بیک   داستانها   زدند *

* بسان پزشکی پس ابلیس، تفت <><> بفرزانگی   نزد   ضحاک   رفت *

* بدو گفت  کاین بود  نی کار بود <><> بمان  تا چه  گردد  نباید  درود *

* خورش ساز و آرامشان ده بخورد <><> نشاید جز این چاره ای نیز کرد *

* بجز مغز  مردم  مده شان خورش <><> مگر خود بمیرند از این پرورش *

عکس تصویر خیالی از ضحاک و مرداس،  عکس های 2507 و 2508 .

    سر انجام جمشید

      از خودستایی جمشید،  فره ایزدی از او روی بر تافت،  از ایران خروش بر خاست و از هر سوی ستیزه و جنگ پدید آمد.  خواستاران شهریاری از هر گوشه سربلند کردند و با همدیگر بنبرد پرداختند،  همگان دل از جمشید بر کندند.  چون سپاهیان ایران شنیده بودند در سرزمین تازیان شاه اژدها پیکری پیدا شده،  در جستجوی خود بضحاک روی آوردند و او را بشاهی ایران زمین برداشتند.  ضحاک به ایران آمد و تاج بر سر نهاد،  لشگر گرد آورده پایگاه جمشید را بگرفت.  جمشید بناچار جا تهی کرد،  تاج و تخت برای ضحاک ماند.  جمشید هنگام صد سال ناپدید بود،  کسی او را نمی دید،  در سال صدم او را در کنار دریای چین یافتند.  روز بانان ضحاک او را با اره بدونیم کردند.

عکس تصویر های خیالی از ضحاک،  عکس شماره 2510.

  ادامه ضحاک

      ضحاک شهریار جهان شد و هزار سال بشاهی سر آورد،  در روزگار او فرزانگی از جهان رخت بر بست و گیتی بکام دیوانگان گردید.  دو دختر جمشید،  یکی شهرناز و دیگری ارنواز گرفتار شده، بکاخ شاهی اژدهافش درآمدند.  هر شب روز بانان ضحاک،  دو جوان را دستگیر کرده بایوان شاه می بردند،  خورشگران آنان را کشته از مغز شان خورش برای دو مار میساختند.

      دو مرد پارسا از خاندان ضحاک یکی ارمایل و دیگری گرمایل بر آن شدند که از آن دو تن جوانان که هر روز کشته می شدند یکی را برهانند.  باین اندیشه نزد ضحاک رفتند و خوالیگر خورشخانه شاه شدند.  از این پس هر روز از دو جوان دستگیر شده یکی را پنهان کردند و دیگری را کشته مغز سرش را با مغز سر گوسفند در آمیخته خورش دو مار ساختند.  این چنین هر ماه سی جوان رهایی یافتند.  چون شمار آنان بدویست رسید و کسی ندانست آنان کیستند خورشگر بآنان چند بزومیش داد و گفت:  نهانی بدشت و کهسار روید،  و تخم کرد از نژاد آنان گردید.

* چنان بد که هر شب دو مرد جوان <><> چه کهتر چه از تخمۀ پهلوان *

* خورشگر  ببردی  بایوان  شاه <><> همی  ساختی راه  درمان  شاه *

* بکشتی  و  مغزش  بپرداختی <><> مردان  اژدها را  خورش ساختی *

* دو  پاکیزه  از گوهر  پادشاه <><> دو  مرد  گرانمایه  و  پارسا *

* یکی  نام  اُرمایل  پاک  دین <><> دگر  نام  گرمایل  پیش  بین *

* چنان بود که بودند روزی بهم <><> سخن رفت هر گونه از بیش و کم *

* زبیداد گر  شاه  و ز لشکرش <><> وزان رسم های  بد اندر  خورش *

* یکی گفت ما را بخوالیگری <><> بباید  بر  شه  شد  از  چاکری *

* وزان پس یکی چاره ای ساختن <><> ز هر  گونه  اندیشه  پرداختن *

* مگر زین دو تن را که ریزند خون <><> یکی  را توان  آوریدن  برون *

* برفتند  و  خوالیگری  ساختند <><> خورشها  و  اندازه  بشناختند *

* خورش  خانۀ  پادشاه  جهان <><> گرفت  آن  دو بیدار  دل در  نهان *

* چو آمد  بهنگام  خون ریختن <><> بشیرین  روان  اندر  آویختن *

* از آن  روز با نان مردم کشان <><> گرفته  دو مرد  جوان  را کشان *

* دمان پیش  خوالیگران  تاختند <><> ز بالا  بروی اندر  انداختند *

* پر از درد خوالیگران را جگر <><> پر از خون دو دیده پر از کینه سر *

* همی بنگرید این بدان آن بدین <><> ز کردار  بیداد  شاه  زمین *

* از آن  دو  یکی را  بپرداختند <><> جز این  چاره ای  نیز  نشناختند *

* برون  کرد مغز  سر  گوسفند <><> بیامیخت  با  مغز  آن  ارجمند *

* یکی را بجان داد و زنهار و گفت <><> مگر تا بیاری  سر اندر نهفت *

* نگر  تا  نباشی  بآباد  شهر <><> ترا از جهان دشت  و کوهست بهر*

* بجای سرش زان سری بی بها <><>خورش  ساختند  از پی  اژدها *

* از این گونه هر ماهیان سی جوان <><> از ایشان همی یافتندی روان *

* چو گرد آمدی مرد از ایشان دویست <><> بر آن سان که نشناختندی که کیست *

* خورشگر بدیشان بزی چند و میش <><> سپردی و  صحرا  نهادند پیش *

* کنون کورد از آن تخمه دارد نژاد <><> کز  آباد  ناید  بدل  برش  یاد *

عکس تصویر خیالی از ضحاک،  عکس های 2511 و 2512 .

      چهل سال مانده بپایان فرمانروایی،  ضحاک شبی در خواب دید که سه مرد جنگی بکاخ وی در آمدند،  یکی که کهتر بسال بود با رفتاری شاهوار گرزه گاوسر بدست گرفته پالهنگ بگردن وی نهاده او را بسوی کوه دماوند همیکشد.  ضحاک هراسان از خواب جست و خروش سهمناک او کاخ صد ستون را بلرزانید.  همسران او شهرناز و ارنواز بیدار شدند.  ارنواز پرسید:  چه پیش آمد ترا که چنین بیمناک و هراسان شدی،  پادشاهی هفت کشور تراست،  دد و دام از تو فرمان برند.  ضحاک آنچه در خواب دیده بود باز گفت: ارنواز بدو گفت:  گزارش این خواب را از بخردان و دانایان بخواه.

      چون شب سپری شد از هر سوی خوابگزاران بیدار دل و موبدان سخن دان بکاخ گرد آوردند.  کسی از آنان نیارست راز آن خواب را بگشاید.  سه روز اندرین کار سر آمد.  روز چهارم ضحاک بر آشفت و گفت:  اگر از بروز دادن راز خود داری کنید شما را زنده بدار بکشم.  یکی از آن موبدان تیز هوش لب بر گشود و بدو گفت:

 پردخته کن سر زباد،  که جز مرگ را کس زمادر نزاد، کسی برای تخت تو می آید و بخاک می آرد بخت تو. نام او فریدون خواهد بود،  او هنوز از مادر نزاد، چون آن کودک بزرگ شود،  بسرت گرزه گاوسار زند و ترا به بند اندر کشد.   ضحاک پرسید:  چرا او مرا به بند کشد و کینش از برای چیست؟  خوابگزار گفت:  مرگ پدر او بدست تو خواهد بود،  گاوی بنام بر مایه که بجای دایه، آن کودک را شیر خواهد داد بدست تو کشته شود:

* تبه گردد آن هم بدست تو بر <><> بدین کین کشد گرزه گاوسر *

      ضحاک چون این بشنید،  از هوش رفت،  آنگاه که بخود آمد،  نشان فریدون همی جست،  خواب و آرام و خورد نداشت.

* سپهبد بهر  جا که  بد موبدی <><> سخن دان  و بیدار دل  بخردی *

* زکشور بنزدیک خویش آورید <><> بگفت آن جگر خسته خوابی که دید *

* بگفتا  مرا  زود  آگه   کنید <><> روان را  سوی  روشنی  ره کنید *

* لب موبدان خشک و رخساره تر <><> زبان  پر ز گفتار  با یکدیگر *

* سه روز اندر این کار شد روزگار <><> سخن کس نیارست کرد آشکار *

* بروز  چهارم  بر آشفت  شاه <><> بدان  موبدان  نماینده  راه *

* که گر زنده تان  دار باید بسود <><> و  گر  بودنیها  بباید  نمود *

* از آن نامداران  بسیار هوش <><> یکی بود بینا دل  و  تیز هوش *

* بدو گفت پرداخته کن سر زباد <><> که جز مرگ را کس زمادر نزاد *

* کسی را بود زین سپس تخت تو <><> بخاک اندر آرد سر و بخت تو *

* کجا  نام  او  آفریدون  بود <><> زمین  را  سپهری  همایون  بود *

* هنوز  آن  سپهبد  زمادر   نزاد <><> نیامد  پرسش  و  سرد  باد *

* چو بشنید ضحاک بگشاد گوش <><> زتخت اندر افتاد و زو رفت هوش *

* چو  آمد  دل  تاجور  باز  جای <><> بتخت  کیان  اندر  آورد  پای *

* نشان  فریدون  بگرد  جهان <><> همی  باز  جست  آشکار  و  نهان *

* نه آرام بودش نه خواب و نه خور <><> شده روز روشن بدو لاجورد *

عکس تصویر خیالی از فریدون و شحاک،  عکس های 2513 و 2514 .

      روز گاری بلند بر اینسان گذشت،  فریدون از مادر بزاد و آن گاو بر مایه نیز از مادر جدا شد،  بهر موی آن گاو رنگی میدرخشید و هر بیننده از آن در شگفت ماند،  زیرا کسی چنین گاوی تا آنگاه ندیده بود. روزبانان ضحاک در همه جا بجستجوی نوزاد بودند.

      آبتین پدر فریدون که روی زمین بدو تنگ شده بود،  از دست گمشتگان ضحاک گریزان بود،  تا اینکه روزی گرفتار آنان گردید.  او را بدرگاه ضحاک بردند و خونش بریختند.  فرانک مادر فریدون که دریافت بشوهرش چه گذشت نوزاد خود فریدون را بر گرفته و به مرغزاری رفت،  بهمانجایی که گاو برمایه بود.  کودک را به نگهبان مرغزار سپرد و در خواست که پدر وار آن فرزند را بپذیرد و از شیر برمایه بپرورد.  نگهبان بیشه گاو و کودک را پذیرفت و سه سال بپرورش او کوشید.

* بر آمد برین روزگاری دراز <><> کشید اژدهاش  بتنگی فراز *

* خجسته فریدون زمادر بزاد <><> جهان را یکی  دیگر آمد نهاد *

* جهان را چو باران ببایستگی <><> روان را چو دانش بشایستگی *

* بسر بر همی گشت گردان سپهر <><> شده رام با  آفریدون بمهر *

* همان گاو کش نام بر مایه بود <><> زگاوان ورا  برترین پایه بود *

* زمادر جدا شد چو طاوس نر <><> بهر موی بر  تازه رنگی دگر *

* که کس در جهان گاو چونان ندید <><> نه از پیر سرکار دانان شنید *

* فریدون که  بودش پدر آبتین <><> شده تنگ  بر آبتین  بر زمین *

* گریزان و از خویشتن گشته سیر <><> بر آویخت ناگاه بر کام شیر *

* از آن روز  با نان ناپاک مرد <><> تنی چند روزی بدو باز خورد *

* گرفتند و بردند بسته چو یوز <><> برو بر سر  آورد ضحاک روز *

* خردمند مام  فریدون چو دید <><> که بر جفت او بر چنان بد رسید *

* فرانک بدش نام و فرخنده بود <><> بمهر فریدون  دل آکنده بود *

* پر از داغ دل خسته از روزگار <><> همی رفت پویان بدان مرغزار *

* کجا  نامور  گاو برمایه  بود <><> که بایسته  بر تنش  پیرایه بود*

* به پیش نگهبان آن مرغزار <><> خروشید  و بارید  خون بر کنار*

* بدو گفت کاین کودک شیر خوار <><> زمن  روزگاری  بزنهار دار *

* پرستندۀ  بیشه  و  گاو  نغز <><> چنین داد  پاسخ بدان  پاک مغز *

* که چون بنده در پیش فرزند تو <><> بباشم   پذیرندۀ   پند   تو *

* سه سالش همی داد زان گاو شیر <><> هشیوار  بیدار  زنهار  گیر *

      ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود و روزبانانش هماره بجستجوی چنین کودکی میگشتند.  گیتی پر از گفتگوی گاو برمایه بود.  مادر فریدون شتابان بسوی مرغزار رفت و به نگهبان گفت:  یک اندیشه ایزدی بدلم راه یافت که باید فرزند خود را از اینجا برهانم و بسرزمین هند روی آورم.  باید از مردم کناره گیرم و بالبرز کوه پناه برم و مانند مرغان بر فراز آن کوه نشیم گزینم.  فرانک کودک خود بر گرفت و بکوه روی آورد،  در آنجا مرد پارسایی میزیست دل از کار گیتی بر کنده.  بدو گفت:  من سوگواری از ایران زمینم،  کودک خود را به پناه تو آورم تا بتو بسپارم،  باشد که او را نگهداری و از آسیب بر کنار داری،  آن مرد کودک را پذیرفت.

* نشد سیر ضحاک زان جستجوی <><> شد از گاو گیتی پر از گفتگوی *

* دوان مادر آمد  سوی  مرغزار <><> چنین گفت  با  مرد  زنهار دار *

* که اندیشه ای  در دلم  ایزدی <><> فراز   آمدست  از  ره   بخردی *

* همی کرد باید کزین چاره نیست <><> که فرزند و شیرین روانم یکیست *

* شوم  ناپدید  از  میان  گروه <><> برم  خو  برخ  را  بالبرز  کوه *

* بیاورد فرزند را چون  نوند <><> چو غرم ژیان  سوی  کوه  بلند*

* یکی مرد دینی بر آن کوه بود <><> که  از کار گیتی  بی اندوه بود *

* فرانک بدو گفت کای پاک دین <><>منم  سوکواری  ز ایران زمین *

* بدان کاین گرانمایه  فرزند من <><> همی  بود  خواهد  سر  انجمن *

* تو  را  بود  باید  نگهبان  او <><> پدر  وار  لرزنده  بر  جان  او *

* پذیرفت  فرزند  او  نیک  مرد <><> نیاورد  هرگز  بدو  باد  سرد *

      ضحاک بیدادگر از گاو برمایه و مرغزار آگاه شد،  روزبانانش بدانجا در آمدند، گاو برمایه را کشتند و هر چه در آنجا یافتند نابود کردند و خان و مال فریدون را بآتش در کشیدند.

* خبر  شد بضحاک  بد  روزگار <><> از  آن  گاو برمایه  و  مرغزار *

* بیامد از آن کینه چون پیل مست <><> مر آن گاو بر مایه را کرد پست*

* سبک سوی خان فریدون شتافت <><> فراوان پژوهید و کس را نیافت *

      چون فریدون شانزده ساله شد از فراز کوه البرز فرود آمد،  راه خان و مان مادر خویش پیش گرفت و از مادر نام و نشان خاندان خویش بپرسید.  فرانک بدو گفت:  پدر آبتین از تخمه شاهی بود،  مردی بود دانا و بی آزار،  نژادش به تهمورث میرسید.  آنگاه که ضحاک در جستجوی تو بود من ترا پنهان کردم،  پدرت گرفتار روز بانان ضحاک شد، مغز سرش خورش دو مار کتف او گردید.  سر انجام بناچار ترا به بیشه ای بردم و در آنجا گاو پر رنگ و نگاری ترا شیر داد،  آن مرغزار و آن گاو نیز از گزند بر کنار نماند،  روز بانان ضحاک آن خان و مان را فرو ریختند و بسوختند.

      فریدون پس از آنکه دریافت چه بسر پدرش و دایه اش گاو برمایه رفت دلش پر درد گشت و خونش بجوشید،  بر آن شد که کین جوید و دمار از روزگار ضحاک ستمگر بر آورد.

* چو بگذشت بر آفریدون دو هشت <><> ز البرز کوه اندر آمد بدشت *

* بر مادر  آمد  پژوهید  و  گفت <><> که بگشای بر من نهان از نهفت *

* بگو  مرمرا  تا  که  بودم  پدر <><> کیم  من  ز تخم  کدامین  گهر *

* فرانک بدو گفت کای نامجوی <><> بگو  ترا  هر  چه  گفتی بگوی *

* تو بشناس کز مرز ایران زمین <><> یکی  مرد  بد  نام  او  آبتین *

* زتخم  کیان  بود  و  بیدار بود <><> خردمند  و  گرد  و  بی آزار بود *

* پدر بد ترا  و  مرا  نیک شوی <><> نبد روز روشن  مرا جز بدوی *

* چنان بد که ضحاک جادو پرست <><> از ایران  بجان تو  یازید دست *

* ازو من  نهانت  همی  داشتم <><> چه  مایه  ببد  روز  بگذاشتم *

* پدرت  آن گرانمایه مرد جوان <><> فدا کرد  پیش تو  شیرین روان *

* اَبر کتف ضحاک  جادو دو مار <><> برست  و بر آورد  از ایران دمار *

* سر  بابت  از  مغز  پرداختند <><> همان  اژدها  را  خورش  ساختند *

* فریدون چو بشنید بگشاد گوش <><> ز گفتار  مادر  بر  آمد  بجوش *

* چنین  داد  پاسخ  بمادر  که شیر <><> نگردد  مگر  زآزمایش  دلیر *

* بپویم  بفرمان   یزدان   پاک <><>  بر  آرم ز ایوان  ضحاک  خاک *

عکس تصویر خیالی از فریدون و ضحاک،  عکس های 2515 و 2516 .

   کاوه آهنگر

      ضحاک شبانروز از بیم فریدون آرام نداشت، همیشه نام او را بر لب داشت.  بر آن شد که در بارگاه خویش انجمنی بیاراید و مردم را از هر گروه در آنجا گرد آورد و همه گواهی دهند که او شاه دادگری است و از او بکسی ستم نرفته و جز داد و دهش از او سر نزده.  انجمن داد خواهی آراسته شد،  از درگاه شاه بانک برخاست که بهر که ستم رفته بدرگاه شاه دادخواهی کند.  از میان آنان مردی بنام کاوه بداد خواهی برخاست،  خروشید و شاه را سرزنش کرد و گفت:  که منم کاوه داد خواه،  مرد آهنگرم،  ازشاه آتش آید همی بر سرم.

* چنان بد که  ضحاک را روز شب <><> بنام  فریدون  گشادی  دو  لب *

* زهر کشوری مهتران را بخواست <><> که در پادشاهی کند پشت راست *

* از آن پس  چنین گفت  با موبدان <><> که  ای  پرهیز  نامور  بخردان *

* مرا  در  نهانی  یکی  دشمنست <><> که بر بخردان این سخن روشنست *

* یکی محضر  اکنون بباید نبشت <><> که جز تخم نیکی  سپهبد  نکشت *

* زبیم   سپهبد  همه   راستان <><> بدان   کار   گشتند   همداستان *

* بر  آن  محضر  اژدها  نا گزیر <><> گواهی   نبشتند   بر  ناو  پیر *

* هم آنگه  یکایک  زدرگاه  شاه <><> بر  آمد  خروشیدن  دادخواه *

* ستم  دیده  را پیش  او  خواندند <><> بر   نامدارانش   بنشاندند *

* بدو  گفت  مهتر  بروی   دژم <><> که  بر گوی  تا  از که  دیدی ستم *

* خروشید و زد دست بر سرزشاه <><> که  شاها منم  کاوه دادخواه *

* یکی  بی  زیان  مرد  آهنگرم <><> زشاه  آتش  آید  همی  بر  سرم *

      و گفت هر چند تو بر هفت کشور شاهی،  چرا باید از تو ستم بپذیرم.  ضحاک از او در شگفت ماند،  فرزندش را که گرفتار شده بود بدو باز دادند و خشنودی وی خواستند.  ضحاک بدو گفت که بداد خواهی گواهی دهد،  کاو خروشی بر کشید.  همه کسانی را که در آنجا گرد آمده بودند،  از دوزخیان و پیر و دیو اهریمن خواند،  این را بگفت و با فرزند خویش خروشان از آن انجمن روی بر تافت.  بزرگان بشاه درود گویان پرسیدند که چگونه مرد آهنگری را یارای آن بود که گستاخانه انجمن شاه را بر هم زند و رفتار او مانند همپایگان شاه باشد.  شاه گفت:  شگفت در این است،  آنگاه که او بدادگاه در آمد و گوشم آوای او را شنید،  باین میماند که کوه سترگی از آهن میان من و او سر زد.

* ندانم چه شاید بدن زین سپس <><> که راز سپهری ندانست کس *

* تو شاهی و گر  اژدها  پیکری <><> بباید  بدین  داستان  داوری *

* که گر هفت کشور بشاهی تراست <><> چرا رنج و سختی همه بهر ماست *

* که  مارانت  را  مغز  فرزند  من <><> همی  داد  باید  بهر  انجمن *

* سپهبد  به  گفتار  او  بنگرید <><> شگفت  آمدش  کان  سخنها  شنید *

* بدو  باز  دادند  فرزند  اوی <><> بخوبی  بجستند  پیوند  اوی *

* بفرمود  پس  کاوه  را  پادشاه <><> که باشد بر آن محضر اندر گواه *

* چو بر خواند کاوه همه محضرش <><> سبک سوی پیران آن کشورش *

* خروشید  کای  پایمردان  دیو <><> بریده دل از  ترس کیهان  خدیو *

* همه  سوی  دوزخ  نهادید روی <><> سپردید  دلها  به  گفتار  اوی *

* نباشم  بدین  محضر  اندر گوا <><> نه  هرگز  بر  اندیشم  از  پادشا *

*خروشید و بر جست لرزان زجای <><> بدرید  و بسپرد  محضر بپای *

* گرانمایه  فرزند  او  پیش  اوی <><> از ایوان برون شد خروشان بکوی *

عکس تصویر خیالی کاوه آهنگر و فریدون،  عکس های 2517 و 2518 .

     چون کاوه از درگاه بدر آمد،  گروهی بر او گرد آمدند،  او همه را بدادخواهی همی خواند.  چرمی را که آهنگران پیش پای پوشند،  در هنگام کوبیدن آهن گداخته بر سر نیزه کرد و فریاد بر آورده گفت:  هر که فریدون خواهد بیاید.

* چو کاوه برون شد زدرگاه شاه <><> بر  او  انجمن  گشت  بازار گاه *

* همی بر خروشید و فریاد خواند <><> جهان را سراسر سوی داد خواند *

* از آن  چرم کاهنگران  پشت پای <><> بپوشند  هنگام  زخم  درای *

* همان  کاوه آن  بر سرنیزه  کرد <><> همانگه  زبازار  بر خاست  گرد *

* خروشان  همی رفت  نیزه بدست <><> که ای نامداران  یزدان پرست *

* کسی  کو  هوای  فریدون  کند <><> سر از  بند  ضحاک  بیرون  کند *

      او  میدانست که فریدون در کجاست،  بدرگاه وی روی آورد.  چون بدانجا رسید شور و غوغایی بر خاست،  چرم پاره او را بر نیزه به فال نیک گرفتند و آن را بدیبای روم و زر و گوهر بیاراستند.

* همی رفت پیش اندرون مرد گرد <><> جهانی برو  انجمن شد  نه خرد *

* بدانست خود کا فریدون  کجاست <><> سر اندر کشید و همی رفت راست *

* بیامد   بدر   گاه   سالار   نو <><> بدیدنش  آنجا  و  بر  خاست غو *

* چو آن پوست بر نیزه بردید کی <><> بنیکی  یکی  اختر  افکند  پی *

* بیاراست  آنرا  بدیبای  روم <><> ز گوهر  برو پیکر  و  زرش  بوم *

* فروهشت از او سرخ و زرد و بنفش <><> همی خواندش کاویانی درفش *

      از آن پس هر کس بشاهی رسید،  آن چرم را بگوهر های گوناگون بیاراست آنچنانکه مانند خورشید درخشان گردید.  آنگاه که فریدون گردش گیتی را بر آن گونه با خود سازگار و با ضحاک ناسازگار دید با تاج شاهی بسوی مادر خود رفت و او را با نبردی که ضحاک در پیش دارد آگاه ساخت.  فریدون را دو برادر بود،  هر دو به سال مهتر از او،  یکی بنام کیانوش و دیگری پرمایه.  به آنان گفت:  بروید آهنگران هنرور بیاورید تا گرزی بسازند،  آن دو برادر آهنگرانی جسته بنزد وی آوردند.  فریدون پرگاری بر گرفت و روی خاک سر گاوی بنگاشت،  آهنگران از روی آن گرزی ساختند،  فریدون با آن گرز گاو سر آهنگ جنگ کرد.

* از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه <><> بشاهی بسر بر نهادی کلاه *

* بر آن  بی  بها  چرم  آهنگران <><> بر  آویختی  نو  بنو  گوهران *

* زدیبای  پرمایه  و  پرنیان <><> بر  آنگونه  گشت  اختر  کاویان *

* که اندر شب تیره خورشید بود <><> جهان را از و دل  پر امید بود *

* بگشت اندرین  نیز چندی جهان <><> همی بودنی  داشت  اندر نهان *

* فریدون  سبک ساز  رفتن گرفت <><> سخن را زهر کس  نهفتن گرفت *

* برادر دو  بودش  دو فرخ  همال <><> از و هر  دو  آزاده مهتر  بسال *

* یکی بود  از ایشان  کیانوش نام <><> دگر  نام  پرمایه  شاد  کام *

* فریدون  بایشان  زبان  بر گشاد <><> که خرم زییدای دلیران و شاد *

* که گردان  نگردد  بجز  بربهی <><> بما  باز  گردد  کلاه  مهی *

* بیارید  داننده  آهنگران <><> یکی  گرز  فرمود  باید  گران *

* چو بگشاد لب هر دو بشتافتند <><> ببازار   آهنگران   تاختند *

* هر آنکس که زان پیشه بد نامجوی <><> بسوی فریدون نهادند روی *

* جهانجوی  پرگار  بگرفت  زود <><> وزان  گرز  پیکر  بدیشان نمود *

* نگاری  نگارید  بر خاک  پیش <><> همیدون  بسان  سرگاو  میش *

* بر  آن  دست  بردند  آهنگران <><> چو  شد ساخته  کار گرز گران *

* به پیش جهانجوی  بردند  گرز <><> فروزان بکردار  خورشید برز *

عکس تصویر خیالی فریدون و ضحاک،  عکس های 2519 و 2520 .

   خروش فریدون

       فریدون بخون خواهی پدر خویش روی به پیکار نهاد،  در خرداد روز (ششم) با سپاه و پیلان و گردانها  و بار و بنه راه اروند رود پیش گرفت.  چون بدانجا رسید از نگهبان رود خواست که کشتیها بر آب افکند و سپاهش را بدان سوی رساند.  نگهبان رود،  فرمان نبرد و گفت بفرمان ضحاک نباید بگذارم که پشه ای هم بی دستور و مهر شاه از این آب بگذرد.  فریدون از این پاسخ خشمناک شد،  باسب بر نشست،  خود و سپاهش بی باک از آن رود ژرف گذشت و تازین اسب بآب فرو رفتند و بخشکی رسیدند و از آنجا بسوی بیت المقدس شتافتند.  بیت المقدس را در پهلوی گنگ دژ هوخت خوانند.

* بتازی  کنون  خانه  پاک  دان <><> بر آورده  ایوان  ضحاک دان *

      در آنجا از دور کاخی سر بآسمان کشیده دیده شد،  فریدون دانست که کاخ ضحاک است.  گرز گران گرفته بآن کاخ روی آورد،  کسی از روزبانان کاخ پایدار نماند.  فریدون سواره بکاخ اندر آمد،  همه سران جادوان و نره دیوان آن کاخ را با گرز از پای در آورد و بتخت شاهی نشست.

دو دختر جمشید،  ارنواز و شهرناز،  از شبستان ضحاک بدر آمده بفریدون روی آوردند و از گرفتاری خود لب بگله گشودند.  فریدون از آنان پرسید:  ضحاک کجاست؟  گفتند:  رفت بهندوستان تا در آنجا سر هزاران بیگناه را از تن جدا کند و از خون آنان تن بشوید و این چنین آسیبی را که اختر شناسان پیشگویی کردند از خود بگرداند.  دلش همیشه از آن فال بد بی آرام و در سوز و گداز است.

* فریدون  بخورشید  بر برد سر <><> کمر تنگ بستش بکین پدر *

* برون رفت  خرم  بخرداد  روز <><> بنیک اختر و فال گیتی فروز *

* چو از دشت نزدیک شهر آمدند <><> کز آن شهر جوینده بهر آمدند *

* زیک میل کرد  آفریدون  نگاه <><> یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه *

* باسب  اندر آمد  بکاخ  بزرگ <><> جهان  ناسپرده  جوان سترگ *

* وزان جاودان کاندر ایوان بدند <><> همه  نامور نره دیوان  بودند *

* سرانشان به گرز گران کرد پست <><> نشست از بر گاه جادو پرست *

* برون  آورید  از شبستان اوی <><> بتان سیه  چشم  خورشید روی *

* بفرمود شستن تنانشان نخست <><> روان شان پس از تیرگی ها بشست *

* ره داور  پاک  بنمود  شان <><> از   آلودگی  ها   بپالود   شان *

* پس  آن  دختران  جهاندار  جم <><> بنرگس  گل  سرخ  را  داده نم *

* گشادند  بر  آفریدون  سخن <><> که  نو  باش تا هست  گیتی کهن *

عکس تصویر خیالی فریدون و ضحاک،  عکس های 2521 و 2522 .

      آنگاه که ضحاک از پایگاه خود دور شد بیکی از بندگان خود بنام کندرو،  نگهداری گنج و تخت و سرای را سپرد.  کندرو که از برای سرکشی بکاخ در آمد،  چشمش بیک تاجور نو افتاد که از یک سوی او شهر ناز و در سوی دیگرش ارنواز آرام گزیده اند و سراسر شهر را نیز لشگرش فرا گرفته است.  کندرو خود را نباخت و سراسیمه نشد،  بفریدون نماز برد.  فریدون بدو گفت:  برو آنچه تخت شاهی را باید فراهم ساز،  نبید و جام می در گردش آر،  رامشگران را بخوان و خوان بگستر.  کندرو آنچه فریدون خواست فراهم ساخت،  آنگاه که کندرو فریدون را با مهتران سرگرم می و رامشگران و خوان دید باسبی بر نشست.  چست خود را بضحاک رسانید و آنچه در کاخ دیده بود باز گفت.  ضحاک گفت:  مهمان آنچه کندرو است،  پیشکار دگرباره گفت:  مهمان را با شبستان تو چه کار است که با دختران جم بنشیند و دست بگردن آنان اندازد؟

* چو  کشور ز ضحاک  بود  تهی <><> یکی  مایه وربد  بسان  رهی *

* که او داشتی گنج و تخت و سرای <><> شگفتی بدلسوزگی کدخدای *

* ورا   کندرو   خواندندی   بنام <><> بکندی  زدی  پیش  بیداد  گام *

* بکاخ  اندر  آمد  دوان  کندرو <><> در  ایوان یکی  تاجور  دید نو *

* نشست  از  بر باره راهجوی <><> سوی  شاه ضحاک بنهاد روی *

* بیامد چو  پیش سپهبد  رسید <><> سراسر بگفت آنچه دید و شنید *

* سه مرد سرافراز با لشکری <><> فراز آمدند  از دگر کشوری *

* بسالست کهتر فزونیش بیش <><> از آن مهتران او نهند پای پیش *

* بدو گفت  ضحاک  شاید بدن <><> که مهمان بود  شاد باید بدن *

* چنین داد پاسخ ورا پیشکار <><> که مهمان ابا گرزه گاو سار *

* گر این نامور هست مهمان تو <><> چه کارش بود در شبستان تو *

* که  با  دختران  جهاندار جم <><> نشیند  زند رای  بر بیش و کم *

* بگیرد ببرشان چو شدنیم مست <><> بدینگونه مهمان نباید بدست *

      ضحاک از این گفتگو بر آشفت و خونش بجوشید،  بیدرنگ با اسب تیز تک نشسته با سپاهی گران روی براه نهاد.  خواست از بیراه بدرو بام کاخ (بیت المقدس) سر در آورد،  لشکریان فریدون سوی آن بیراهه شتافتند.  جنگ در آن تنگنا در گرفت،  درو بام پر از مردم شهر بود.  هر آنکس که از جنگاوری بهره ای داشت خواستار فریدون و از ضحاک بیزار بود.  از دیوار ها خشت و از بامها سنگ فرو بارید،  آنچنان که در روی زمین جای پا نماند.  پیر و برنای شهر همه بلشگر فریدون پیوستند و از او فرمان بردند،  سپاهی و شهری همه بکردار کوهی بجنبش در آمدند.

* بر آشفت ضحاک بر سان گرگ <><> شنید آن سخن کار زو کرد مرگ *

* بفرمود  تا  بر  نهادند  زین <><> بر  آن  باد  پایان  باریک  بین *

* بیامد  دمان با  سپاهی گران <><> همه نره دیوان و جنگ آوران *

* زبی راه مر کاخ را بام و در <><> گرفت و بکین اندر آورد سر *

* سپاه فریدون چو آگه شدند <><> همه سوی آن راه بی ره شدند *

* همه بام و در مردم شهر بود <><> کسی کش زجنگ آوری بهره بود *

* همه در هوای فریدون بدند <><> که از درد ضحاک پر خون بدند *

* خروشی  بر  آمد  ز آتشکده <><> که بر تخت اگر شاه باشد دده *

* همه پیر و برناش فرمان بریم <><> یکایک  زگفتار  او  نگذریم *

* نخواهیم  بر گاه  ضحاک  را <><> مر آن  اژدها دوش  ناپاک را *

      ضحاک چون چنین دید چاره ای اندیشید که لشگر گاه خود را بکاخ رساند،  سپس سراپای خود را با ابزار های جنگی بآهن بپوشانید تا کسی او را نشناسد،  پس از آن کمند بر انداخت و به بام کاخ بلند بر آمد.  از آنجا دید که شهر ناز با فریدون نشسته و بنفرین ضحاک لب گشاده،  آتش رشک در سرش زبانه کشید.  بایوان کمند اندر افکند و از بام فرود آمد.  دشنه آبگون بدست گرفته بخون پریچهر شهرناز تشنه بود.  همینکه پای روی زمین نهاد،  فریدون بگرز گاو سر دست برد،  چنان بر سرش کوفت که ترگش بشکست.  خواست او را بکشد،  خجسته سروش از آسمان فرود آمد و گفت از کشتن او دست بدار،  هنوز زمان مرگش نرسیده،  او را به بند اندر آور و بکوه دماوند برو و در آن کوه او را بسته نگهدار،  هیچیک از خویش و پیوندش را نباید بسوی وی راهی باشد.  فریدون چنین کرد،  دو دست او را با کمندی از چرم شیر سخت به بست.

* پس آنگاه ضحاک شد چاره جوی <><> زلشگر سوی کاخ بنهاد روی *

* زبالا  چوپی  بر زمین  بر  نهاد <><> بیامد  فریدون  بکردار  باد *

* بدان  گرزه  گاو سر  دست  برد <><> بزد بر سرش ترگ بشکست خرد *

* بیامد  سروش  خجسته  دمان <><> مزن  گفت کو  را  نیامد  زمان *

* همیدون شکسته ببندش چو سنگ <><> ببر تا دو کوه آیدت پیش تنگ *

* ببردند  ضحاک  را  بسته  خوار <><> بپشت  هیونی  بر افکنده  زار *

* بیاورد  ضحاک  را  چون  نوند <><> بکوه  دماوند  کردش  ببند *

* فرو بست دستش بر آن کوه باز <><> بدان تا بماند بسختی دراز *

* ببستش  بر   آنگونه   آویخته <><> وزو خون دل بر زمین  ریخته *

      فریدون خود بتخت زرین ضحاک بر آمد و آیین بد و زشت او را بر افکند و هر گروه از مردم را بکار خود گمارد و همه را بنواخت و گفت:

* که یزدان پاک از میان گروه <><> بر انگیخت مار از البرز کوه *

* بدان  تا جهان  از بد  اژدها <><> بفرمان  گرز  من  آید رها *

      ضحاک را بزنجیر بسته به پشت هیونی افکنده،  خوار و زار تا شیر خوان بردند و بسوی کوه دماوند راندند.  خواست در آنجا سر از تنش جدا کند باز سروش فرود آمد و رازی بگوش وی گفت که او را بسته در کوه افکن.  در اندرون کوه غاری که بنش ناپدید بود،  ضحاک را با میخ های گران بستند و جهان از بدآن نابکار بیآسود.

عکس تصویر خیالی فریدون و پادشاه یمن،  عکس های 2523 و 2524 .

  فریدون

     جشن مهرگان یادگاری است از فریدون که پانصد سال پادشاهی راند و جهان از بدی بزدود.

     فرانک مادر فریدون نمیدانست که پسرش به شاهی رسیده و روزگار فرمانروایی ضحاک سر آمده است.  بپاس این بخشایش ایزدی، سر بر خاک فرود آورد،  خدای را بستود،  بضحاک نفرین خواند،  پس آنگاه خواسته فراوان از جامه و گوهر و اسب و زره و خود و زوبین و تیغ بنزد پسر فرستاد.

     وزان پس فریدون بگرد جهان گشت،  راه بیداد به بست و نیکی و آبادانی بگستر و گیتی را چون بهشت بیاراست.  از آمل سوی تمیشه رفت و نامور بیشه را نشست (پایگاه) خود ساخت،  همانجایی را که گوش (کوس) خوانند.

* فریدون چو شد بر جهان کامکار <><> ندانست جز خویشتن شهریار *

* برسم  کیان  تاج  و  تخت مهی <><> بیاراست با  کاخ  شاهنشهی *

* بروز  خجسته  سر  مهر  ماه <><> بسر  بر  نهاد  آن  کیانی  کلاه *

* بفرمود  تا  آتش  افروختند <><> همه  عنبر  و  زعفران  سوختند *

* ورابد  جهان  سالیان  پانصد <><> که  نفکند  یکروز  بنیاد  بد *

* بیاراست گیتی بسان بهشت <><> بجای گیاسرو و گلبن بکشت *

    چون پنجاه سال از فریدون بگذشت از دو دختر جمشید،  شهرناز و ارنواز،  سه فرزند آمدش و هر سه پسر.  دو تن از آنان از شهرناز و پسر کهتر از ارنواز بودند. آنان گرامی پدر بودند.  فریدون از بزرگان ایران کسی را گرانمایه تر بود،  بنام جندل بگرد جهان فرستاد تا سه دختر از برای این سه پسر برگزیند،  این سه دختر باید هر سه با همدیگر خواهر باشند،  از یک مادر و پدر و والاتبار باشند و در خور همسری سه پسرش،  این سه دختر نیز باید در بالا و دیدار مانند هم باشند.

* زسالش چو یک پنجه اندر کشید <><> سه فرزندش آمد گرامی پدید *

* ببخت  جهاندار  هر  سه  پسر <><> سه  فرخ نژاد  از  در  تاج  زر *

* فریدون از آن نامداران خویش <><> یکی را گرانمایه تر خواند پیش *

* کجا  نام  او   جندل   پرهیز <><> بهر  کار  دلسوز  بر  شاه  بر *

* بدو گفت بر گرد گرد جهان <><> سه دختر  گزین  از نژاد  مهان *

* بخوبی سزای سه فرزند من <><> چنان چون بشایند پیوند من *

* سه خواهر زیک مادر و یک پدر<><> پری چهره و پاک و خسرو گهر *

* چو بشنید جندل زخسرو سخن <><> یکی  رأی پاکیزه  افکند  بن *

* زپیش  سپهبد  برون  شد  براه <><> ابا  چند تن  مرو  را  نیکخواه *

 جندل همه جا را گشت و در ایران زمین چنین دخترانی نیافت،  باو گفتند:  در کشور یمن،  سرو پادشاه آنجا را چنین دخترانی است.  جندل به یمن رفت و بدربار سرو بار یافت،  پس از ورود پیامی از فریدون بپادشاه یمن رسانید و گفت:  شاه ایران مرا از برای خواستگاری سه دخترت از برای همسری سه پسرش فرستاد.

* بهر کشوری کز جهان مهتری <><> بپرده درون داشتی دختری *

* نهفته بجستی همه رازشان <><> شنیدی همه نام و آوازشان *

* زدهقان پر مایه کس را ندید <><> که پیوستۀ آفریدون سزید *

* خردمند و روشن دل و پاک تن <><> بیامد بر سرو شاه یمن *

* بدو گفت جندل  که خّرم بدی <><> همیشه زتو دور دست بدی *

* از ایران یکی کهترم چون شمن <><> پیام آوریده بشاه یمن *

* درود   فریدون   فرّخ   دهم <><> سخن هر چه پرسند پاسخ دهم *

* زکار  آگهان  آگهی  یافتم  <><> بدین   آگهی   تیز   بشتافتم *

* کجا از پس پرده پوشیده روی <><> سه پاکیزه داری تو ای نامجو *

* سه پوشیده رخ را سه دیهیم جوی <><> سزارا سزاوار بی گفت و گوی *

* فریدون  پیامم  براین  گونه  داد <><> تو  پاسخ  گزار  آنچه  آیدت  یاد *

عکس تصویر خیالی از فرزندان فریدون و پادشاه یمن،  عکس های 2525 و 2526 .

      یرای پادشاه یمن دشوار بود که سه دختر گرامی را از خود دور کند و بسرزمین دیگر بفرستد و نیز نمی توانست از درخواست شاه توانایی چون فریدون سر به پیچد.  به جندل گفت:  پس از رأی زدن با سران و بزرگان کشورم ترا پاسخ گویم،  آزمودگان و سران یمن بپادشاه گفتند:

* که ما همگنان آن نه بینیم رأی <><> که هر باد را تو بجنبی زجای *

* اگر شد فریدون  جهان شهریار <><> نه ما  بندگانیم  با  گوشوار *

* و گر  چارۀ کار  خواهی همی <><> بترس از این  پادشاهی  همی *

* از  او  آرزو های  پر  مایه جوی <><> که  کردار آنرا  نه بینند روی *

     چون پادشاه یمن در سخنان نامداران کشورش سر و بنی ندید فرستادۀ فریدون را پیش خواند و بدو گفت:  باید سه پسر شاه به یمن آیند تا بدیدار شان شادمان شوم،  آنگاه دختران خود بآنان سپارم.

* پیامش چو بشنید شاه یمن <><> بپژمرد چون زآب کنده سمن *

* فرستادۀ شاه را پیش خواند <><> فراوان سخن را بخوبی براند *

* که  من  شهریار  ترا  کهترم <><> بهر چ او بفرمود فرمان برم *

* بفرمان شاه این سه فرزند من <><> برون آنگه آید زپیوند من *

* کجا  من  ببینم  سه شاه  ترا <><> فروزندۀ  تاج  و  گاه  ترا *

*پس آنگه سه روشن جهان بین خویش <><> سپارم بدیشان بآیین خویش*

     جندل پس از این پاسخ تخت شاه را بوسید و بایران روی آورد و پیام سرو را بفریدون رسانید.  فریدون سه فرزند خود را با دستگاه پادشاهی به یمن فرستاد،  در آنجا شهر را از برای آنان بیاراستند و لشکریان یمن به پیشباز بشتافتند.  آیین زناشوئی آنچنان که باید انجام گرفت،  سه پسر فریدون با همسران خود بایران بر گشتند.

* سراینده جندل چو پاسخ شنید <><> ببوسید تختش چنان چون سزید *

* پر  از آفرین  لب  ز ایوان اوی <><> سوی شهریار  جهان  کرد روی *

* بیامد چو نزد فریدون رسید <><> بگفت آن کجا گفت و پاسخ شنید *

* سه فرزند را خواند شاه جهان <><> نهفته  برون  آورید  از نهان *

* چنین گفت کاین شهریار یمن <><> سر انجمن سر و سایه فکن *

* چو ناسفته گوهر سه دخترش بود <><> نبودش پسر دختر افسرش بود *

* ز بهر  شما  از  پدر  خواستم <><> سخنهای  بایسته  آراستم *

* کنون  تان  بباید  بر  او  شدن <><> زهر بیش و کم رأی فرّخ زدن *

* زپیش   فریدون  برون  آمدند <><> پر از دانش و پر فسون آمدند *

* برفتند  و  هر سه  بیاراستند <><> ابا خویشتن موبدان خواستند *

* شدند این سه پرمایه اندر یمن <><> برون آمدند از یمن مرد و زن *

* همی گوهر  و  زعفران ریختند <><> همی مشک بامی بر آمیختند *

* نشستنگهی ساخت شاه یمن <><> همه  نامداران  شدند  انجمن *

*سه خورشید رخ را چو باغ بهشت <><> که دهقان چو ایشان صنوبر نکشت*

* بیاورد و هر سه بدیشان سپرد <><> که سه ماه نو بود و سه شاه گرد *

* بسوی  فریدون  نهادند  روی <><> جوانان  بینا  دل  راه  جوی *

      فریدون پس از برگشتن سه پسرش از یمن بهر کدام نامی داد،  پسر مهتر را سلم نامید،  میانگین تور خوانده شد و به پسر کهتر ایرج نام داد.  همچنین از برای سه دختر شاه یمن که زنان سه پسرش بودند نامهایی بر گزید.  به زن سلم آرزوی نام داد،  زن تور را ماه آزاده خوی نامید و زن ایرج را سهی خواند.  از روی نوشته اختر شناسی و طالع هر یک از پسرش که در آن نامه هویدا بود،  کشورهای خود را در میان سه پسر خود تقسیم کرد.  روم و خاور را داد به سلم،  توران از آن تور گردید،  ایران و یمن و سرزمینهای تازیان به ایرج رسید و آنان را بخاکهای پادشاهی خویش فرستاد.

* نهفته چو بیرون کشید از نهان <><> بسه بخش کرد آفریدون جهان *

* یکی روم و خاور دگر ترک و چین <><> سیم دشت گردان ایران زمین *

* نخستین بسلم اندرون بنگرید <><> همه روم و خاور مر او را سزید *

* دگر تور  را  داد  توران  زمین <><> ورا  کرد  سالار  ترکان  و  چین *

* وزان پس چو نوبت بایرج رسید <><> مر او را پدر شهر ایران گزید *

     روز گاری بلند بر آمد،  فریدون پیر شد،  در آن سالخوردگی،  پیش آمدهای ناخوش سالهای پسین،  زندگی او را اندوهبار و پر رنج و آزار ساخت.  سلم پسر مهتر فریدون از بخشش پدر ناخشنود و از تاج و تخت روم و خاور دلتنگ بود و به برادر کهتر خود ایرج رشک برد که تاج و تخت ایران زمین را داشت.  پیکی نزد برادر خود تور پادشاه توران فرستاد و او را بشورانید و با خود همدستان ساخت،  برین شدند که به پدر خویش پیام فرستند و او را از ناخشنودی خود آگاه گردانند.

* بر  آمد برین  روزگاری  دراز <><> زمانه بدل درهمی داشت راز *

* فریدون فرزانه شد سالخورد <><> بباغ  بهار  اندر  آورد  گرد *

* بجنبید مر سلم را دل زجای <><> دگر گونه تر شد بآیین ورای *

* نبودش پسندیده بخش پدر <><> که داد او بکهتر پسر تخت زر *

* بدل پر زکین شد برخ پرزچین <><> فرسته فرستاد زی شاه چین *

* فرستاد  نزد   برادر   پیام <><> که جاوید زی  خرّم  و  شاد کام *

* سزد گر بمانیم هر دو دژم <><> کزین سان پدر کرد بر ما ستم *

* بدین بخشش اندر مرا پای نیست <><> بمغز پدر اندرون رأی نیست *

* چو این راز بشنید تور دلیر <><> بر آشفت ناگاه برسان شیر *

* چنین داد پاسخ که با شهریار <><> بگو این سخن همچنین یاد دار *

* که  ما  را  بگاه  جوانی  پدر <><> بدین گونه بفریفت ای دادگر *

* نشاید درنگ اندرین کار هیچ <><> کجا آید آسایش اندر بسیج *

* برفت این برادر ز روم آن زچین <><> بز هر اندر آمیخته انگبین *

عکس تصویر خیالی سلم و تور،  عکس های 2527 و 2528 .

     پیکی با پیامهای درشت و ناهنجار بسوی پدر فرستادند که چرا پسر کهتر را به ما برتری دادی،  با اینکه ما به مادر و پدر از او کمتر نیستیم.  بجاست تاج ایران زمین از سر ایرج برگیری و گوشه ای از جهان را بدو سپاری.  اگر نه سپاه از تور و چین و جنگاوران از روم و خاور گرد آوریم و از ایران و ایرج دمار بر آریم.

* گزیدند پس موبدی تیز ویر <><> سخن گوی و بینا دل و یادگیر *

* زبیگانه پرداخته کردند جای <><> سگالش گرفتند هر گونه رأی *

* فرستاده را گفت ره در نورد <><> نباید که یابد ترا با دو گرد *

* چو آیی بکاخ فریدون فرود <><> نخستین زهر دو پسر ده درود *

* پس آنگه بگویش که ترس خدای <><> بباید که باشد بهر دو سرای *

* همه بارز و خواستی رسم و راه <><> نکردی بفرمان یزدان نگاه *

* سه فرزند بودت خردمند و گرد <><> بزرگ آمدت تیره پیدا زخرد *

* ندیدی هنر با یکی بیشتر <><> کجا دیگری زو فرو برد سر *

* یکی را دم اژدها ساختی <><> یکی را با بر اندر افروختی *

* نه ما زو بمام و پدر کمتریم <><> نه بر تخت شاهی نه اندر خوریم *

* اگر تاج از آن تارک بی بها <><> شود دور و یابد جهان زورها *

* سپاری بدو گوشه ای از جهان <><> نشیند چو ما از تو خسته نهان *

* وگرنه سواران ترکان و چین <><> هم از روم گردان جوینده کین *

* فراز آورم لشگری گرز دار <><> از ایران و ایرج بر آرم دمار *

       پیک بنزد فریدون بار یافت و پیامهای زشت و تلخ و بد رسانید،  شاه سالخورده بر آشفت و خونش بجوشید و به پیک گفت:  بآن دو نا پاگ بگو اهریمن مغزتان بیالود،  بخش کردن کشور ها میان شما سه برادر از روی نوشته اختر شناسی بود و از من گناهی نرفت.

* چو بشنید موبد پیام درشت <><> زمین را ببوسید و بنمود پشت *

* بدرگاه شاه آفریدون رسید <><> بر آورده ای دید سر ناپدید *

* سپهری است پنداشت ایوان بجای <><> گران لشگری گرد او بر بپای *

* برفتند بیدار کار آگهان <><> بگفتند با شهریار جهان *

* که آمد فرستاده ای نزد شاه <><> یکی پرمنش مرد با دستگاه *

* بفرمود تا پرده برداشتند <><> ز اسبش بدرگاه بگذاشتند *

* فرستاده گفت ای گرانمایه شاه <><> ابی تو مبیناد کس پیشگاه *

* پیامی درشت آوریده بشاه <><> فرستنده پر خشم و من بیگناه *

* فریدون بدو پهن بگشاد گوش <><> چو بشنید مغزش بر آمد بجوش *

* فرستاده را گفت کای هوشیار <><> نباید پوزش ترا خود بکار *

* بگو آن دو نا پاک بیهوده را <><> دو اهریمن مغز پالوده را *

* بتخت و کلاه و بناهید و ماه <><> که من بد نکردم شما را نگاه *

* بتخت خرد بر نشست آزتان <><> چرا شد چنین دیوا بناز تان *

* کسی کو برادر فرو شد بخاک <><> سزد گر نخوانندش از آب پاک *

* جهان چون شما دید و بیند بسی <><> نخواهد شدن رام با هر کسی *

* فرستاده بشنید گفتار اوی <><> زمین را ببوسید و بر گاشت روی *

عکس تصویر خیالی فریدون و ایرج،  عکس های 2529 و 2530 .

   پس از رفتن پیک،  فریدون پسر خود ایرج را از پیام برادران آگاه ساخت و گفت:

* گرت سر بکارست بپسیج کار <><> در گنج بگشای و بر بند بار *

   ایرج به پدر گفت:  اگر دستور شاه باشد من خود بنزد آنان روم و گویم از شهریار زمین کین مدارید.  پدر گفت:  اگر رأی تو در سازش و مهربانی است همچنان کن.  ایرج بسوی برادر خود سلم رفت و فریدون هم نامه ای باو نوشت و پند و اندرزش داد و نوشت از برادر کهتر که دلتنگ هستید خود بسوی شما آمد و از تاج و تخت هم چشم بپوشید،  او را گرامی دارید.

* فرستاده سلم چون گشت باز <><> شهنشاه بنشست و بگشاد راز *

* گرامی جهانجوی را پیش خواند <><> همه گفتها پیش او باز راند *

* نگه کرد پس ایرج نامور <><> بر آن مهربان پاک فرّخ پدر *

* چنین داد پاسخ که ای شهریار <><> نگه کن بدین گردش روزگار *

* که چون باد بر ما همی بگذرد <><> خردمند مردم چرا غم خورد *

* نباید مرا تاج و تخت و کلاه <><> شوم پیش ایشان دوان بی سپاه *

* دل کینه ورشان بدین آورم <><> سزاوار تر ز آن که کین آورم *

* بدو گفت شاه ای خردمند پور <><> برادر همی رزم جوید تو سور *

* ترا ای پسر گر چنین است رأی <><> بیارای کار و بپرداز جای *

* یکی نامه بنوشت شاه زمین <><> بخاور خدای و بسالار چین *

* چنین گفت کاین نامۀ پند مند <><> بنزد دو خورشید گشته بلند *

* سه فرزند را خواهم آرام و ناز <><> از آن پس که دیدیم رنج دراز *

* برادر کز او بود دلتان بدرد <><> و گر چند هرگز نزد باد سرد *

* دوان آمد از بهر آزارتان <><> که بود آرزومند دیدارتان *

* بدان که بسال از شما کهترست <><> نوازیدن کهتر اندر خورست *

* نهادند برنامه بر مهر شاه <><> ز ایوان بر ایرج گزین کرد راه *

* بشد با تنی چند برناو پیر <><> چنان چون بود راه را نا گزیر *

   پس از چند روز دیدار،  او را سوی من فرستید.  ایرج همینکه به برادران رسید ستیزه و پرخاش آغاز کردند،  تور خشمگین کرسی زر برگرفت بسر ایرج زد،  ایرج زینهار خواست،  سودی نداد.  با خنجر سر از تنش جدا گردید و بنزد فریدون فرستاده شد.

* چو تنگ اندر آمد بنزدیکشان <><> نبود آگه از رأی تاریکشان *

* پذیره شدندش بآیین خویش <><> سپه سر بسر باز بردند پیش *

* دو دل پر زکینه یکی دل بجان <><> برفتند هر سه بپرده سرای *

* بایرج نگه کرد یکسر سپاه <><> که او بد سزاوار تخت و کلاه *

* بی آرامشان شد دل از مهر اوی <><> دل از مهر و دیده پر از چهر اوی *

* سپاه پرکنده شد جفت جفت <><> همه نام ایرج بد اندر نهفت *

* برفتند با او بخیمه درون <><> سخن بیشتر بر چرا رفت و چون *

* بدو گفت تور ار تو از ما کهی <><> چرا بر نهادی کلاه مهی؟ *

* ترا باید ایران و تخت کیان <><>مرا بر در ترک بسته میان *

* برادر که مهتر بخاور برنج <><> بسر بر ترا افسر وزیر گنج *

* چو از تور بشنید ایرج سخن <><> یکی پاکتر پاسخ افکند بن *

* بدو گفت کای مهتر کامجوی <><> اگر کام دل خواهی آرام جوی *

* من ایران نخواهم نه خاور نه چین <><> نه شاهی نه گسترده روی زمین *

* بزرگی که فرجام او تیرگیست <><> بدان مهتری بر بباید گریست *

* مرا با شما نیست جنگ و نبرد <><> روان را نباید بر این رنجه کرد *

* زمانه نخواهم بآزارتان <><> اگر دور مانم زدیدارتان *

* چو بشنید تور از برادر چنین <><> با بروز خشم اندر آورد چین *

* نیامدش گفتار ایرج پسند <><> نبد آشتی نزد او ارجمند *

* یکایک بر آمد زجای نشست <><> گرفت آن گران کرسی زر بدست *

* بزد بر سر خسرو تاج دار <><> از خواست ایرج بجان زینهار *

* نیایدت گفت ایچ بیم از خدای <><> نه شرم از پدر خود همینست رأی *

* مکش مر مرا کت سرانجام کار <><> بپیچاند از خون من کردگار *

* بخون برادر چه بندی کمر <><> چه سوزی دل پیر گشته پدر *

* جهان خواستی یافتی خون مریز <><> مکن با جهاندار یزدان ستیز *

* سخن را چو بشنید پاسخ نداد <><> دلش بود پر خشم و سر پر زباد *

* یکی خنجر آبگون بر کشید <><> سرا پای او چادر خون کشید *

* فرود آمد از پای سرو سهی <><> گسست آن کمر گاه شاهنشهی *

* سر تا جور از تن پیلوار <><> بخنجر جدا کرد و برگشت کار *

* بیاکند مغزش بمشک و عبیر <><> فرستاد نزد جهان بخش پیر *

* برفتند باز آن دو بیدار شوم <><> یکی سوی چین شد یکی سوی روم *

عکس تصویر خیالی سلم و تور و ایرج،  عکس های 2531 و 2532 .

     فریدون چشم براه ایرج بود،  از برای پیشباز او با گروهی به بیرون شتافتند،  نا گاه گرد تیره از دور بر خاست.  هیونی پیش آمد و بر آن سواری سوگوار نشسته تابوتی در پیش داشت،  با ناله و آه آنرا پیش فریدون نهاد،  چون از تابوت تخته برداشتند،  سر ایرج دیدند.  فریدون بخاک افتاد،  سپاه جامه بر درید،  ایران زمین سوگوار گردید و خروش درد و دریغ از همه بر خاست.  فریدون از خدا خواست که کشندگان ایرج را بسزا رساند و کسی از تخمه ایرج بکین خواهی بر خیزد.

* فریدون نهاده دو دیده براه <><> سپاه و کلاه آرزومند شاه *

* چو هنگام بر گشتن شاه بود <><> پدر زان سخن خود کی آگاه بود *

* بزین اندرون بود شاه و سپاه <><> یکی گرد تیره بر آمد زراه *

* هیونی برون آمد از تیره گرد <><> نشسته برو سوکواری بدرد *

* خروشی بر آمد از آن سوکوار <><> یکی زرّ تابوتش اندر کنار *

* زتابوت چون پرنیان بر کشید <><> بریده سر ایرج آمد پدید *

* بیفتاد زاسب آفریدون بخاک <><> سپه سر بسر جامه کردند چاک *

* سیه شد رخان دیدگان شد سپید <><> که دیدن دگرگونه بودش امید *

* دریده درفش و نگون سار کوس <><> رخ نامداران برنگ آبنوس *

* تبیره سیه کرده و روی پیل <><> پراکنده بر تازی اسبانش نیل *

* پیاده سپهبد پیاده سپاه <><> پر از خاک سر بر گرفتند راه *

* سراسر همه کشورش مرد و زن <><> بهر جای کرده یکی انجمن *

* همه دیده پر آب و دل پر زخون <><> نشسته بتیمار و گرم اندرون *

* همه جامه کرده کبود و سیاه <><> نشسته باندوه در سوگ شاه *

عکس تصویر خیالی فریدون و سلم، و تور و ایرج و ماه آفرید،  عکس های 2533 و 2534 .

     از کشته شدن ایرج چندی برآمد،  فریدون در شبستان وی پرستنده خوبچهری دید بنام ماه آفرید که از ایرج بار داشت،  فریدون شاد شد و بخود نوید کینخواهی ایرج داد.  چون هنگام زادن فرا رسید،  ماه آفرید دختری بزاد.  پس از بزرگ شدن، نیا او را نامزد پشنگ کرد،  از پشنگ پسری آمد که منوچهر نامیده شد.  سالیان بر آمد،  منوچهر هنرها بیاموخت،  نیا تخت زرّین و گرز گران بدو سپرد و بدو امیدوار گردید، کلید در گنجها را بگنجور او داد،  همه پهلوانان لشکر و نامداران کشور بر او آفرین خواندند و بشاهی ستودند.

* بر آمد برین نیز یک چند گاه <><> شبستان ایرج نگه کرد شاه *

* یکی خوب چهره پرستنده دید <><> کجا نام او بود ماه آفرید *

* که ایرج برو مهر بسیار داشت <><> قضا را کنیزک ازو بار داشت *

* از آن خوب رخ  شد دلش پر امید <><> بکین پسر داد دل را نوید *

* چو هنگام زادن آمد پدید <><> یکی دختر آمد زماه آفرید *

* جهانی گرفتند پروردنش <><> بر آمد بناز و بزرگی تنش *

* چو برست و آمدش هنگام شوی <><> چو پروین شدش روی و چون مشکموی *

* نیا نامزد کرد سویش پشنگ <><> بدو داد و چندی بر آمد درنگ *

* یکی پور زاد آن هنرمند ماه <><> چگونه سزاوار تخت و کلاه *

* جهانبخش را لب پر از خنده شد <><> تو گفتی مگر ایرجش زنده شد *

* می روشن آمد ز پرمایه جام <><> مر آن چهر دارد منوچهر نام *

* چنین تا بر آمد بر او سالیان <><> نیامدش ز اختر زمانی زیان *

* نیا تخت زرین و گرز گران <><> بدو داد و پیروز تاج سران *

* همه پهلوانان لشکرش را <><> همه نامداران کشورش را *

* بفرمود تا پیش او آمدند <><> همه با دلی کینه جو آمدند *

* بشاهی برو آفرین خواندند <><> زبر جد بتاجش بر افشاندند *

      بسلم و تور آگهی رسید که تخت شاهی ایران با منوچهر آراسته گردید،  دل این دو بیدادگر پر از بیم و هراس شد.  نشستند با هم رأی زدند که چگونه آن را چاره کنند و از گزند برهند.  پس از آن،  پیکی بسوی فریدون فرستادند و از کردۀ خود پشیمانی کردند و پوزش خواستند و از پدر خواستند که از گناه آنان در گذرد.  با پیلان و گردانهای آراسته، گوهر و زر و بسا چیز های گرانبها نزد پدر فرستادند و از او خواستند منوچهر را با سپاه بسوی آنان فرستد تا بنده وار به پیش او بپای ایستند و گناه رفته بآب دو دیده فرو شویند.

* بسلم و بتور آمد این آگهی <><> که شد روشن آن تخت شاهنشهی *

* دل هر دو بیداد گر پر نهیب <><> که اختر همهی رفت سوی نشیب *

* یکایک بر آن رایشان شد درست <><> کز آن رویشان چاره بایست جست *

* بجستند زان انجمن هردوان <><> یکی پاک دل مرد چیره زبان *

* بدادند نزد فریدون پیام <><> نخست از جهاندار بردند نام *

* که جاوید باد آفریدون گرد <><> که فرّ کی ایزد او را سپرد *

* بدان کان دو بدخواه بیداد گر <><> پر از آب دیده زشرم پدر *

* پشیمان شده داغ دل بر گناه <><> همی سوی پوزش بیابند راه *

* اگر پادشا را سر از کین ما <><> شود پاک روشن شود دین ما *

* منوچهر را با سپاهی گران <><> فرستند بنزدیک خواهشگران *

* بدان تا چو بنده بپیشش بپای <><> بباشیم جاوید وانیست رأی *

* مگر کان درختی کزین کین برست <><> بآب دو دیده توانیم شست *

عکس تصویر خیالی فریدون و منوچهر،  عکس های 2535 و 2536 .

     چون فریدون از آمدن پیک سلم و تور آگاه شد،  بتخت شاهی بر نشست و منوچهر را با تاج شاهی بر دست راست خود جای داد.  بزرگان سراپای بزر آراسته رده بر کشیدند،  پیک چرب زبان،  پیام دو خونی را بشاه رسانید و پوزشها خواست،  شاه به پیک گفت:  از آن برومند درختی که از بن بر کندید، شاخی بلند و برومند بر آمد.  منوچهر را با خود پولادین در سر سپاهش خواهید دید و کین ایرج خواهد ستاند.  پیک بسوی سلم و تور بازگشت و آنچه از فریدون شنید باز گفت و آنچه دید از لشکریان آراسته و سران سپاه یکایک بر شمرد.  سلم و تور دریافتند که چاره جز پیکار ندارند،  با شتاب،  سپاه بزرگی آراسته از خاور زمین بایران روی آوردند.

* چو بشنید شاه جهان کدخدای <><> پیام دو فرزند ناپاک رأی *

* یکایک بمرد گرانمایه گفت <><> که خورشید را چون توانی نهفت *

* بگو آن دو بی شرم ناپاک را <><> دو بیداد و بد مهر و بی باک را *

* اگر بر منوچهرتان مهر خاست <><> تن ایرج نامورتان کجاست *

* نبینید رویش مگر با سپاه <><> زپولاد و بر سر نهاده کلاه *

* بفرمود پس تا منوچهر شاه <><> زپهلو بهامون گذارد سپاه *

* بتور و بسلم آگهی تاختند <><> که ایرانیان جنگ را ساختند *

* زبیشه بهامون کشیدند صف <><> زخون جگر بر لب آورده کف * 

     چون لشکر سلم و تور بمرز ایران رسید،  فریدون بمنوچهر فرمود:  جنگ را آماده باش.  درفش کاویانی پیشاپیش به پهنه کارزار فرستاده شد.  منوچهر با قارن (کارن) از بیشه نارون برون آمد و لشکرش را بیاراست،  (در میان سران سپاه ایران از سرو پادشاه یمن چند بار نام برده شده است).  سپاه منوچهر و سپاه سلم و تور در آویختند،  سلم و تور در این نبرد روی رستگاری ندیدند.  بر آن شدند که شبیخون زنند،  تور شب هنگام با صد هزار نفر بشبیخون سگالید.  منوچهر که در کمینگاه نهفته بود،  ناگهان سر برآورد و راه را بر تور بست و نیزه ای بر پشت او زد و او را از زین بر گرفت و سرش را از تن جدا کرد.  پس از این پیروزی،  منوچهر نامه ای بفریدون نوشت که پس از شبانروز نبرد سخت بتوران زمین رسیدم،  در یک شبیخون به تور دست یافتم و سرش از تن جدا کرده نزد تو فرستادم،  اینک در ساختن کار سلم هستم.

* دو خونی همان با سپاهی گران <><> برفتند آکنده از کین سران *

* سپیده چو از تیره شب برومید <><> میان شب تیره اندر خمید *

* سپه یکسره نعره برداشتند <><> سنان ها با براندر افراشتند *

* زمین شد بکردار کشتی بر آب <><> تو گفتی سوی غرق دارد شتاب *

* برفتند از جای یکسر چو کوه <><> دها ده بر آمد زهر دو گروه *

* بیابان چو دریای خون شد درست <><> تو گفتی که روی زمین لاله رست *

* همه چیرگی با منوچهر بود <><> کزو مغز گیتی پر از مهر بود *

* چنین تا شب تیره سر بر کشید <><> درخشنده خورشید شد نا پدید *

* دل تور و سلم اندر آمد بجوش <><> براه شبیخون نهادند گوش *

* که چون شب شود ما شبیخون کنیم <><> همه دشت هامون پر از خون کنیم *

* چو کار آگهان آگهی یافتند <><> دوان زی منوچهر بشتافتند *

* منوچهر بشنید و بگشاد گوش <><> سوی چاره شد مرد بسیار هوش *

* سپه را سراسر بقارن سپرد <><> کمینگاه بگزید سالار گرد *

* ببرد از سران نامور سی هزار <><> دلیران و گردان خنجر گذار *

* چو شب تیره شد تور با صد هزار <><> بیامد کمر بستۀ کارزار *

* شبیخون سگالیده و ساخته <><> بپیوسته تیر و کمان آخته *

* جز از جنگ و پیکار چاره ندید <><> خروش از میان سپه بر کشید *

* بر آورد شاه از کمین گاه سر <><> نبد تور را از دو رویه گذر *

* عنان را بپیچید و بر کاشت روی <><> بر آمد زلشگر همی های و هوی *

* دمان از پس ایدر منوچهر شاه <><> رسید اندر آن نامور کینه خواه *

* یکی نیزه انداخت بر پشت اوی <><> نگون ساز شد خنجر از مشت اوی *

* ززین بر گرفتش بکردار باد <><> بزد بر زمین داد مردی بداد *

* سرش را همان گه زتن دور کرد <><> دد و دام را از تنش سور کرد *

عکس های جنگ های منوچهر،  عکس های 2537 و 2538 .

      سلم پس از شکست تور خواست بدژ الان در کنار دریا پناه برد و از آسیب لشگر منوچهر جان بدر برد.  قارن دانست که اگر او باین دژ دریا جای گیرد دیگر دستگیر کردنش دشوار باشد.  چاره ای اندیشید و نیرنگی بکار برد،  شب هنگام بآن دژ رفت،  بدژبان گفت من از سوی تور آمدم و پیامی از برای تو آوردم و از برای فریفتن دژبان،  مهر انگشتری تور را بدو نمود.  پیام تور بدژبان این بود:

* کزایدر درفش منوچهر شاه <><> سوی دژ فرستد همی با سپاه *

* تو با او بنیک و ببد یار باش <><> نگهبان دژ باش و بیدار باش *

   چون دژبان این پیام را شنید و مهر انگشتری تور را دید،  در دژ را گشود.  پس از سپری شدن شب،  قارن درفشی بر افراشت،  شیروی که در کنار دریا چشم باین نشان دوخته بود با جنگاوران خود بدژ در آمد،  همه نگهبانان را در آنجا بکشت و دژ را بسوخت. (در میان سرداران سلم که در این نبرد کشته شدند یکی بنام کاکوی از دژ هوخت (بیت المقدس) بیاری وی آمده بود،  او نبیره ضحاک بود).

   سلم گریزان بسوی دژ رفت،  چون بنزدیک دریا کنار رسید در آنجا جز خسته و کشته که روی هم انباشته بود چیزی ندید.  منوچهر باسب تیزرو نشسته از پی او تاخت و بدو رسید و با شمشیر بر گردنش زد و سلم را دونیمه کرد و سر از تنش جدا کرد.

* بسلم آگهی رفت از این رزمگاه <><> وزان تیرگی کاندر آمد بماه *

* پس اند سپاه منوچهر شاه <><> دمان و دنان بر گرفتند راه *

* چنان شد زبس کشته و خسته دشت <><> که پوینده را راه دشوار گشت *

* پر از خشم و پر کینه سالار نو <><> نشست از بر چرمه تیز رو *

* رسید آنگهی تنگ در شاه روم <><> خروشید کای مرد بیداد شوم *

* بکشتی برادر ز بهر کلاه <><> کله یافتی چند پویی براه *

* کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت <><> ببار آمد آن خسروانی درخت *

* درختی که پروردی آمد ببار <><> بیابی هم اکنون برش در کنار *

* اگر بار خوار است خود کشته ای <><> و گر پرنیان است خود رشته ای *

* همه تاخت اسب اندرین گفت و گوی <><> یکایک بتنگی رسید اند روی *

* یکی تیغ زد زود بر گردنش <><> بدو نیمه شد خسروانی تنش *

* بفرمود تا سرش بر داشتند <><> بنیزه با بر اندر افراشتند *

      سر سلم را بنزد فریدون فرستاد،  لشگر سلم همچون رمه پراکنده و پریشان شد و زینهار خواستند.  منوچهر پس از این پیروزی بنزد نیای خود به تمیشه رفت.  فریدون از پیروزی و دیدار نوه شادمان شد و خدای را سپاس گفت و او را بتخت شاهی نشاند.  فریدون پس از آن کناره گرفت،  سر سه فرزند خود را در بر نهاده با دل خونین و چشم گریان از جهان در گذشت.

* همه لشگر سلم همچون رمه <><> که بپراکند روزگار دمه *

* برفتند یکسر گروها گروه <><> پراکنده در دشت و دریا و کوه *

* وزان پس همه جنگجویان چین <><> یکایک نهادند سر بر زمین *

* سپهبد منوچهر بنواختشان <><> باندازه بر پایگه ساختشان *

* بفرمود تا کوس رویین و نای <><> زدند و فرو هشت پرده سرای *

* سپه را از دریا بهامون کشید <><> زهامون سوی آفریدون کشید *

* چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه <><> فریدون پذیره بیامد براه *

* پیاده شد از باره سالار نو <><> درخت نو آیین پر از بار نو *

* زمین را ببوسید و کرد آفرین <><> بران تاج و تخت و کلاه و نگین *

* فریدونش فرمود تا بر نشست <><> ببوسید و ببسود دستش بدست *

* بفرمود پس تا منوچهر شاه <><> نشست از بر تخت زر با کلاه *

* بدست خودش تاج بر سر نهاد <><> بسی پند و اندرز ها کرد یاد *

* چو این کرده شد و روز برگشت وبخت <><> بپژمرد برگ کیانی درخت *

* فریدون بشد نام ازو ماند باز <><> بر آمد بر این روزگاری دراز *

* منوچهر بنهاد تاج کیان <><> بزنار خونین ببستش میان *

* بر آیین شاهان یکی دخمه کرد <><> چه از زر سرخ و چه از لاژورد *

* بپدرود کردنش رفتند پیش <><> چنان چون بود رسم و آیین و کیش *

* در دخمه بستند بر شهریار <><> شد آن ارجمند از جهان زار و خوار *

* پس آنگه یکی هفته بگذاشتند <><> همه ماتم و سوگ او داشتند *

* به هشتم بیامد منوچهر شاه <><> به سر بر نهاد آن کیانی کلاه *

* همه پهلوانان روی زمین <><> منوچهر را خواندند آفرین *

عکس تاج گذاری منوچهر،  عکس شماره 2539 .

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

    جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران:  حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ عرب،  تاریخ مغول،  تاریخ تاتار،  و گفتمان تاریخ،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

http://www.ravid.ir