وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ

حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ
پیش گفتار
      از ابتدای تمدن های بشری،  حکام بوجود آمدند.  تمدن اولیه یعنی شهر نشینی و ایجاد طبقات اجتماعی و نوشتن،  به روایات مختلف حدود 7 یا 8 یا 10 هزار سال پیش،  از تمدن کهن جی ایران آغاز گردید،  کسی بدرستی نمیداند اول حاکمان بودند،  یا اول  مردم درست مانند:  ضرب المثل  تخم و مرغ.  در هر صورت حاکمان، برای به تبعیت کشیدن مردم،  دست به ترفند های مختلف زدند،  از فرقه ها و دین های عجیب و غریب،  تا خرافات و دروغ گفتن و دروغ نوشتن.
تصویر گوشه ای از بیابان های ایران،  عکس شماره 3366.
   توجه 2:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.
  ــ  این مطلب برای اولین بار 1385 در وبلاگم که حدف کردند،  پست شده بود،  جهت پیگیری به اینجا بروید.
   تصویر لوگوی ذهن کپی پیسی باقی مانده از سیستم آموزشی را کنار بگذارید،  عکس شماره 1613.  زیرا در سیستم های آموزشی،  که برپا شده از سبک کار امپریالیسم است،  اجازه نداده و نمی دهند ذهن های پویا و جویا تشکیل شود،  آنها فقط می خواهند هر چه را که سرمایه داری جهانی برای بقای خود لازم دارد،  بخورد ملتها دهد.
  دعای داریوش بزرگ:
{خداوندا این کشور را از دشمن، از دروغ، از خشکسالی محفوظ دار}
ادامه پیش گفتار
      بسیاری از نوشته ها و کتیبه ها و داستانها،  از ترفند های دروغگویی در تاریخ است،  که هنوز تا همین لحظه در نبرد نوپدید ادامه دارد.  یکی از مهمترین آنها،  دروغ حمله اسکندر به ایران است.  پردازندگان داستان الکساندر مقدونی،  که حدود  600 سال پس از مرگ او، داستانش را بدین صورت پرداخته اند،  توجه نکردند،  نخستین عامل پیروزی در جنگها،  فـزونی شمار جنگ جویان،  برتری سلاح و سازو برگ،  سابقه و تجربه فرمانده هان در لشکر آراییها و نبردها،  همراه با آگاهی دقیق از سرزمین های دشمن و اقتصاد آن است.  جوان بیست ساله تهیدست و بی تجربه،  از سرزمین کم جمعیت و با اقتصاد نا چیز،  نمی تواند بدین آسانی به پا خیزد،  و امپراطوری بزرگی که ریشه در فرهنگ و دین دارد را متلاشی  کند،  سرزمین مردم دلیری را بگیرد،  که در هر خانه شمشیر و تیر و کمان زندگیشان بود.  انگار دشمن به کشور معتادها و گی و اواها آمده،  امروزه میبینیم اشغال گرها با اینهمه امکانات در عراق و افغانستان در مانده اند،  چه برسد آنزمان. 
      فیلم 300  که از روی تفکر داستان دروغی اسکندر مقدونی ساخته شد،  باعث گردید مردم جهان به راحتی به داستان دروغی پیروزی های الکساندر پی ببرند.  بهمین جهت بهترین فرصت تاریخی پیش آمده،  تا این دروغها را از تاریخ شیرینمان پاک نماییم.  در واقع ما ایرانیان باید واقعیت های تاریخ خود را به دنیا بگوییم،  فقط از این فیلم و دروغها نگوییم.  تمام جنگ های اسکندر نامه ها،  در همین حد و اندازه اند،  ولی جای تعجب است!  چرا تاریخ دانان ایرانی نمی توانند،  این دروغها را تشخیص بدهند،  اندازه های نظامی دروغی،  مسافت های دروغی،  جنگ های دروغی،  شهر های دروغی،  و غیره و غیره دروغی.  ای تاریخ دانان ایرانی،  بیایید با حوصله ای جدید،  و دیدی نو،  این دروغها را بررسی کنید، و در جملات و گفته هایتان لطف نموده اصلاح نمایید.
. . . این پست ادامه دارد و بازنویسی می شود. . . .
آغاز داستان دروغ
      مقدونیه کجا بود؟،  مگه دونیا،  که در گبت ها قدیم مصری مگه دونی بود،  و به تلفظ عرب مقدونیه گردید،  به هنگام پیدایش اسکندر از مراکز مهم آئین مهر در شمال آفریقا بود.  یا قوت حموی،  جهانگرد و جغرافی دان در کتاب معجم البلدان گوید،  مقدونیه نام مصر بزبان یونانی است.  ابن الفقیه احمد همدانی،  جغرافیدان و مورخ سده چهارم هجری،  بنقل از ابن یسار گوید،  مقدونیه خاک مصر است.  المقدسی جغرافیدان سده پنجم اسلامی در حسن التقا سیم،  ابن خرداذ به،  در دالمسالک و الممالک،  مسعودی،  در کتاب مروج الذهب.  و بسیاری دیگر گویند،  در آن زمان مقدونیه یا مگه دونیا خاک مصر است.  غیر از مورخان و آگاهان سده های نخستین اسلامی،  ابن مقفع، طبری و دینوری،  در تالیفات خود اسکندر را ایرانی خوانده اند.
      درباره پردازندگان داستان اسکندر،  و قلب و تحریف و جعل و دستبرد،  که بخاطر این موضوع صورت گرفته،  باید به سیاست های خاص امپراطوران دینی غاصب و حاکم بر دولت روم شرقی،  و انگیزه اقدام آنها توجه نمود.  در فواصل سده های هشتم تا یازدهم میلادی،  طی سیصد سال متناوب سیزده مرد و هشت زن ارمنی،  از ساکنان غرب رود آلیس (قزل ایرماق) و شهر آنی (شهر  هزار کلیسا)،  که از خانواده  کنستانتین  نبودند و شور قدرت طلبی داشتند،  با استفاده از شرایط و گاه با کمک سازمان مخفی یهود،  به امپراطوری روم شرقی در قسطنطنیه که مرکز جهان بود دست یافتند.  اینان برای حفظ مقام تظاهر به یونانی و مقدونی مآب بودن میکردند،  بدنبال جدال شرق با غرب یا جدال مهر پرستی و عیسی پرستی،  داستان اسکندر را بدین صورت مدون و منتشر گردانیدند،  تا بر اعتبار خود بیفزایند.  اینان از زبان کالیس دنس،  که وی را پزشک اسکندر قلمداد کردند،  کتابی تدوین و حوزه متصرفات او را به چین و هندوستان کشانیدند،  و با همکاری عمال عباسیان،  اسکندر را بلند آوازه ساختند،  تا اذهان جوامع نو خواسته را از عظمت تمدن،  و فرهنگ و قدرت تشکیلاتی ایرانیان پیشین دور بدارند.  تالیف کتب به زبان یونانی که زبان کلیسا بود،  در آن دوره رونق گرفت،  تا آنجا که این روز گار را عصر فرهنگ یونان میخوانند.  از سوی دیگر،  دین  عیسی ناصری تا صده سیزدهم میلادی در شبه جزیره بالکان عمومیت نیافت،  و مهر پرستان که در این نواحی استیلاء داشتند،  این آئین را الحاد و تحریفی از دین خود میشمردند،  این دو دین جدال قلمی و زبانی داشتند.
      سرزمین مازندران در عهد خسرو انوشیروان،  به استناد نسخه خطی کهن و موجود در کتابخانه ملی تهران،  پزش خارگر،  نامیده میشد.  هند یا اند تا پایان سده دوازه میلادی بگفته،  طبری و مسعودی نام خوزستان بود.  هفده محل در خوزستان به مانند، هندیجان و اندیمشک و.... با این نام یاد میگردد،  هندوستان آریا ورته و بهارات نامیده میشد.
   عکس سر مجسمه ای که به دروغ و جعل می گویند اسکندر مقدونی بوده،  ولی هیچ نشان از اسکندر مقدونی ندارد،  عکس شماره 1402.   تصویر دیگری که به دروغ و جعل می گویند اسکندر مقدونی است،  ولی هیچ نشانی از اسکندر مقدونی ندارد،  عکس شماره 1401.
   عکس از یک معبد میترایی،  و طرح هایی از میترا،  که بفراوانی در اروپا یافت می شود،  دروغگویان در جای دیگر آنرا اسکندر مقدونی معرفی می کنند،  عکس شماره 1405.
اسکندر و سکندر
      در زبان های ایرانی،  الکساندرس که در زبان های باختری الکساندر گفته میشود نیست.  هر گاه پذیرفته شود،  که ال آغاز الکساندرس حرف تعریف است،  با بر داشتن آن  کساندرس  میماند،  که هیچ همانندی با اسکندر و سکندر ندارد،  پس باید جستجو کرد،  که نام اسکندر و سکندر از کجا و در چه زمانی پیدا شده است.  در آثار الباقیة بیرونی صفحه 145 نوشته شده،  سر سلسله  ایشان یعنی حکومت اشکانیان،  اشک بن اشکان است،  که لقب او فـغـفور شاه می باشد،  او پسر بلاش بن شاهپور بن اس ایکتار بن سیاوش بن کیکاوس،  محسوب است.  بیرونی از حمزه اصفهانی،  نام شاهان اشکانی را،  اسک بن بلاش بن شاهپور بن اشکان بن اش جبار،  آورده  است (ص 147 آثار الباقیة).  اصلان غفاری،  نویسنده کتاب قصه سکندر و دارا بر آنست که،  اش جبار، اس ایکنار و مانند اینها دگرگون شده،  اس گنتار، به معنی دلیر هستند،  که اسکندر شده اند.  اش جبار یا اس ایکنار،  یا به گمان اصلان غفاری،  اس کنتار،  نام یکی از شاهان اشکانی،  در سال های میانی سده سوم پیش از میلاد بوده،  که در ورا رود،  یعنی ماورا النهر و خراسان بزرگ،  با شهر های نیشابور، هرات و مرو،  و شمال افغانستان کشور گیری کرده،  و به اسکندر،  خلاصه یافته است.  این قدرت مدار اشکانی،  مورد سوء  استفاده ناشیانه و احمقانه،  اسکندر مقدونی نویسان روم شرقی و سپس،  غربیان در جهت دشمنی با ایران بزرگ قرار گرفتند.  ایرانیانی که جشن نوروز دارند،  و در کشور ها و سرزمین های وسیع و باستانی زندگی میکنند،  زبانها و لهجه های مختلف،  ولی فرهنگ مشترک با آداب رنگارنگ دارند،  از دیر باز  دشمنانی  داشتند،  که از فرهنگ استثماری روم شروع شده،  و تا استعمار و امپریالیسم امروز در نبرد نو پدید ادامه دارد.
      در شاهنامه‌ فردوسی،  اسکندر از تخمه کیانیان‌ گفته شده،  یعنى‌ پسر داراب‌ و برادر بزرگ ‌تر دارا، واپسین‌ پادشاه‌ کیانى‌،  که مردی‌ نیک‌ سیرت‌، خیر خواه‌ و مهربان‌ بوده،  که‌ نه‌ تنها توطئه‌ ای‌ بر ضد دارا نمى‌کند،  بلکه‌ بر مرگ‌ او مى‌ گرید و کشندگان‌ او را عقوبت‌ مى ‌کند.
      سکندری رفتن ــ  در ایران بزرگ به دلیر و پهلوانی که در تمرین و ورزش،  دستهایش را روی زمین گذارده، و پاهایش را هوا کرده،  و روی دستهایش راه برود گویند:  سکندری میرود.
     دشمنان تا توانسته اند از شکست های سلسله هخامنشیان دروغ گفته اند،  و ما یکبار از خود هخامنشیان نپرسیده ایم سرگذشت تان چیست؟.  12 هزار سنگ نوشته ایران در دانشگاه سیراکوز آمریکا است،  و چه بسیار در جا های دیگر اینچنین در دست غیر ایران می باشد،  و ما هیچ سر نخی نداریم و پیگیر آن نیستیم.  هرگز هخامنشیان نگفته اند که تخت جمشید کاخ بوده،  تا اسکندر بخواهد آنرا آتش بزند.  سنگ نوشته بشماره  XPD  که در خاور و باختر سمت ایوان معروف به کاخ خصوصی خشایار شاه است،  در آنجا خشایار شاه می گوید: .... به خواست اهورامزدا این هدئیش را من بنا نمودم.  و هدئیش بار ها در تخت جمشید تکرار شده است.  تمام نوشته حکایت از آن دارد،  زواری که می آمدند بدانند چه بوده و این بسیار پر اهمیت تر از کاخ بوده،  امروزه عده ای ساده اندیش خارجی،  تخت جمشید را در اندازه کاخ شاهی پایین آورده اند. 
افشای جنگ های دروغی
      دروغ گوها نوشته اند،  که اسکندر با سی هزار پیاده و چهل هزار سوار از تنگه هلس پونت،  داردانل امروزی گذشت،  و در کناره آسیای کوچک و پس از گذشتن از رودخانه تند و پر آب و گود و با دیواره های بلند، گرانیک،  با داریوش سوم جنگید.  رودخانه گرانیک که امروزه بیغا چای نام دارد،  کوچک و کم آب و بدون دیواره و کم عمق است.  کناره این رودخانه گنجایش آرایش جنگی حدود 150 هزار نیرو را ندارد،  اگه باور ندارید بروید ببینید.  دروغ نویسها میخواستند،  شوش پایتخت دو هزار ساله ایلامی، و دویست ساله سلسله هخامنشیان را کوچک و نا چیز کنند،  و تخت جمشید شکوهمند را پایتخت ایران بشناسانند،  و دروغی بدست اسکندر به آتش بکشند.  5 یا 6 قرن بعد که این دروغ را مینوشتند،  دیگر دین قدیمی هخامنشیان نبود،  و تخت جمشید متروکه بوده.  آنها از فواصل راه ها و جاده ها و مسیر ها خبر نداشتند،  و هر چه از اینها  نوشته اند،  چرت و پرت والکیست،  و این براحتی قابل درک است.  نوشته اند که 600 هزار لشکر داریوش 5 روزه،  از روی پل های ساخته شده فرات عبور کردند،  کمی فکر کنید، 600 هزارش دروغه،  5 روزش دروغه پلش هم دروغه،  در این دوره  و قرن نو درک این مسئله خیلی ساده است.  از قدیم شنیده ایم دروغ هر چی بزرگتر باشه باورش راحت تره.
   رفتن اسکندر از تخت جمشید به دامغان
      نوشته اند اسکندر از تخت جمشید به همدان رفت،  این دروغ هـم بررسی  میکنیم،  برای رفتن از تخت جمشید به همدان، باید از اصفهان می گذشتند،  در هیچ اسکندر نامه ای از این  شهر باستانی و مردم دلیرش نامی برده نشده.  هرگز نمی توانستند بدون گذشتن از این شهر به همدان بروند،  هر کس بگوید،  بطور کلی ناآگاه است.  از اصفهان تا نجف آباد به درازای سی کیلومتر،  باغ و سبزی کاریست،  این باغ بزرگ برای ایستادگی در برابر یورش سپاهیان دشمن،  و جلوگیری از گذر کردن آنها سنگر بسیار خوبیست،  آن نویسندها بی سواد تر از آن بودند،  که این شهر هم روی کاغذ به خاک و خون بکشانند.  آنها از شهر های دیگر راه اصفهان نامی نبردند،  مانند گلپایگان،  گر با یگان،  گر= سنگ+ بای= بغ= ایزد+ گان،  بروجرد، ملایر، فقط یه اسم پرت وپلای من در آری نوشتن،  که به هیچ  یک از اسامی شهر های ایرانی  شبیه نیست.  از اصفهان به لرستان به همدان  480 کیلومتر راه است.  بیشتر این راه از کوهستانی سخت می گذرد،  نزدیک  به 200 کیلومتر این راه  بیش از دو هزار متر بلندی دارد،  و از بلند ترین راه های جهان است،  و از دامنه اشترانکوه می گذرد،  و در زمستان برف سنگین دارد، راه لرستان به همدان هم از کوهستانی پر برف میگذرد،  و سخت ترین راه هاست،  و مردم دلیر و جنگجویی دارد،  که در تاریخ هیچ مهاجمی از اونجا نتوانسته بگذرد،  حتی داخلی ها.  از تخت جمشید به اصفهان و به همدان و به ری و به دامغان، 1600 کیلومتر است،  پس حساب کنید دروغ ها را،  یا شاید هم با قطار برقی ژاپنی رفتند،  که تو داستانشان این مسافتها و زمانها رو اینقدر عوضی نوشتند.  ابوریحان بیرونی در آثار باقیه نوشته،  که داریوش سوم در نزدیکی اربیل به دست فرمانده پاسدارانش کشته شده.  در آن زمان او چیزی از اسکندر دروغی مقدونی نمی دانست،  واقعیت اشک و اشکانیان است.
   هالیود میگوید:  جنگ همینه که میسازیم، ....
   پرسش از عموم:  آیا شما جنگ های تاریخی واقعی را دیده اید؟  یا فقط آنچه را که هالیوود به خورد داده،  جنگ تاریخی می دانید؟
اسکندر مقدونی در راه گرگان
      اسکندر را از دامغان به گرگان میبرند،  کلیه نام های عوضی مکان های اشتباه،  کار های عجیب و غریب،  مردمان و قبایلی که هرگز وجود نداشته اند،  فاصله ها و راه های الکی،  یک نقشه جلویتان بگذارید،  ببینید و متوجه میشود چه کلاهی سرمان گذارده اند،  فقط  برای دشمنی و عقده.  واقعاً بیندیشید چرا برای ما دروغ بافتند و تا کی ادامه دارد؟ 
     چوپان دروغی در زمستان لرستان،  با اون برف سنگین و سرمای شدید،  ساختند و نگفتند چه جوری آنهمه لشکر دو طرف آنجا زنده ماندند،  و در عین حال و همان جا جنگل حاره ساختند،  و خیلی  پرت وپلا های دیگه نوشتند.  آنها دشمن ایران بودند،  ولی این مثلاً تاریخ  دان های ایرانی چرا این پرت و پلاها را می گویند و تکرار میکنند،  اگر تا کنون ناآگاه بوده،  بعد از این وبلاگ بخود آیند.
"جنگ های تاریخی را واقعی،  و در همان تاریخ  تجسم کنید،  نه آن گونه که هالیود می خواهد"
   دشمنان بی سواد تاریخ ایران
      در 1700 ــ 1800 ،  سال پیش اسکندر نامه نویسان بیسواد تر از آن بودند،  که بتوانند داستان دروغی شان را بهتر و باور مندانه تر بنویسند.  ساده لوحانه تر دشمنان تاریخ ایران هستند،  که این چرت و پرتها را،  به جای تاریخ ما می گویند و مینویسند.  پاتلا که در زبان پارسی پای تپه است،  در نزدیکی تنگ بوان است،  در داستانشان به مصب رودخانه سند برده اند، تا برای رفتن اسکندر به هندوستان مدرک بتراشند.  رود تانا ایس،  میان اروپا و آسیا است،  که رود دن امروزیست،  در آن داستان کذایی به شمال افغانستان برده و جای بلخ گذاشته اند،  تا اسکندر را به هندوستان برسانند،  نوشته اند اسکندر و سپاهش از بلخ بسوی سغدیا راه افتادند،  و به بیابان های بی آب و علف رسیدند،  و کلی سختی و بد بختی کشیدند،  تا مثلا شجاعتشان را بنویسند.  این هم افسانه است،  شهر بلخ کنار رود پر آب بلخاب قرار دارد،  و تا 350 کیلومتری آن همه طرف آبادیست نه بیابان بی آب و علف،  براحتی در نقشه ببینید.  رود اوکسوز،  آنهم  آمو دریا نیست،  بعلت ندانستن جغرافیا اینهمه پرت و پلا نوشته اند،  و دشمنان ایران زمین آنرا باور دارند،  و کینه ورزانه  دائم تکرار می کنند.
      بکچوس، یونانی شده بغ است،  که بک، بگ، بی، بای، هم گفته میشود،  پیشنام ایزد مهر،  بغ مهر است.  آئین مهر در زمان حکومت اشکانیان گسترش یافت،  و به  یونان و روم رفت،  در زمان اسکندر شناخته شده نبود،  ولی پانصد سال بعد اسکندر نامه نویسان می دانستند.  دروازه کاسپین،  که آن را سر دره خوار دانسته اند،  نیست،  دربند خزر شهریست میان باکو و ما خاج قلعه.  گاهی برای توجیه داستانشان،  دروغ  نوشته اند.  رود عارابیوس،  که نوشته اند اسکندر و سپاهش،  در کشور هندوستان از آن گذر کرده اند،  شط العرب امروزیست،  و آنچه هندوستانی نوشته اند،  خوزستان است.  اریتیان،  سرزمین مردم اور،  شهری بنام مقجر در کشور عراق است،  نه در هندوستان.  عارابیت،  بیت مردم عرب،  در جنوب عراق است،  نه مصب رود سند پاکستان.  دوستکامی،  که در این داستان کذایی دوستکانی نوشته اند،  شرابدان مهریان بوده و اکنون در سوگواریها،  در آن آب یا شربت می ریزند،  در زمان اسکندر نمی شناختند،  ولی 500 سال بعد،  در زمان اشکانیان شناخته شده بود.  آتروپات، آذرپاد، واژه زمان شاهنشاهی ساسانیان است،  و در زمان سلسله هخامنشیان آنرا نمی شناختند،  چون زرتشتی دوره ساسانی نبودند.
      آتروپاد یا آذرپاد،  نگهبان آتش بوده است،  امروز پاد را بد گویند،  مانند، سپهبد، ارتشبد.   این هم نشانه آنست،  که اسکندر نامه ها چند سده پس از اسکندر نوشته شده اند،  آذربایجان، دگرگون شده آتروپاتان نیست.  آذربایجان یا آذر بیجان، از سه پاره ساخته شده،  آذر = آتش + بای = بی = بغ = ایزد + گان = جا = آذر با یجان = جایگاه آتش ایزدی.
      مینویسند سپاه اسکندر در راه رفت و برگشت،  به سغدیان با مردمی نیرومند،  به نام مماسن ها در افتادند،  ممسن = بزرگ بزرگان = مه و مس= بزرگ + ان،  در غرب استان فارس ایران است،  نه در بلخ و شمال افغانستان.  نوشته اند اسکندر به شهر نیسا نزدیک رود سند رسید،  و شهر نیسا را میان بیستون و همدان آدرس میدهند.  نسا،  نخستین پایتخت حکومت اشکانیان نزدیکی شهر عشق آباد کشور ترکمنستان امروزی بود، و آئین مهر از آنجا گسترش یافت،  که به آئین نسا یا نسارا شناخته شد.  یا نصا یا نصارای دوره های بعد،  مثل یلدا و اعیاد و مراسم ادیان دیگر.  نبرزن، نبرز یا شکست ناپذیر، پسنام مهر است،  که در زبان کردی نبز گفته میشود.  آئین مهر در زمان اشکانیان به امپراتوری روم رفت،  و دین همگانی شد.  رومیان واژه ایرانی نبرز را برای پسنام مهر بکار می بردند،  در چندین از صد ها مهرابه تاریخی بجا مانده امپراتوری روم،  دیوار نوشته و کنده کاری شده.  این نیز  میرساند این داستان دروغی چند صده پس از اسکندر نوشته شده.  پاگانیسم، کوسیان یا کاسیها یا کاسپین ها،  چون میخواستند اسکندر همه را شکست داده باشد،  800  سال از حکومتشان گذشته بود،  که   با نادانی،  با اسکندر کذائیشان آنان را هم شکست دادند،  چه بی سوادند آن تاریخ دانهایی که امروزه این چرتها را تاریخ میدانند.  شهر صد دروازه،  دامغان یا اطراف آن نیست،  گروهای مختلف باستان شناسان سالها همه آن اطراف را گشته اند،  شهر یه دروازه هم نیافتند!  گنده گویی کردن تا الکساندر چاخانی را مهم کنند.  رود آراکس را بجای کر دروغ نویسی  کرده اند،  در واقع ارس میباشد. 
      میتراسن، از نام بغ مهر گرفته شده،  که در هندوستان و امپراتوری روم میترا نام داشت،  و در زمان اسکندر در یونان شناخته شده نبود.  دروغ پردازان اسکندر مقدونی جغرافیا نمی دانستند و سواد هم نداشتند،  و برای بالا بردن و مهم کردن مردم کوچک و بینوای یونان،  داستان های دروغی مثل الکساندرس نوشته اند،  ولی با کلی غلط و اشتباه.  همه کشور ها و مردمی را  که در جهان  آن روز نام و نشانی  داشتند،  یا داستانی از آنها شنیده بودند،  به دست اسکندر بر انداختند.  صد ها نام دروغی  خیال بافی کردند،  که هرگز و به هیچ وجه اصالت ایرانی و هندی  ندارند،  و کاملا آشکارا دروغ هستند.
عقده و حقارت در دروغ ظاهر می شود
      این نمونه گفتار در رفتار و غارت و غیره،  از سربازان مقدونی نشان می دهد،  که سپاهی غارت گر نمی تواند راه های طولانی برود و جنگ های بزرگ انجام دهد.  هر آدم عاقلی متوجه می شود که دروغ بافی است،   در واقع این دروغها از عقده و حقارت می باشد.  در 500 سال گذشته صهیونیسم و استعمار،  دروغ های تاریخ را دانسته و بزرگ کرده اند،  تا اهداف خود را پیش ببرند،  و دشمنان ایران و ایرانی هم تکرار کرده اند.   تاریخ نویسان اسکندر نمونه هایی از رفتار سربازان مقدونی با پیکره ها را چنین بازگو کرده اند:  بنابر این وقتی که مقدونیها به امر اسکندر مشغول غارت شدند،  در میان خود آنها نفاق افتاد،  زیرا هرکس دشمن کسی می شد،  که غنیمتی بهتر به دست آورده بود،  و چون غنائم به قدری زیاد بود که نمی توانستند تمامی آن را بر گیرند،  ناچار غنائم را خوب و بد می کردند،  و بر سر چیز های گرانب هایی منازعه بین مقدونیها در می گرفت،  بنابر این لباس شاهی به دست چند نفر مقدونی پاره پاره می شد،  گلدانها و جام های گرانبها را با تبر خرد می کردند،  پارچه های فاخر و زیبا را می دریدند،  در نتیجه چنین شد که چیزی بی عیب به دست سرباز مقدونی نیفتاد،  حتی مجسمه ها را شکستند و ظروف را خرد کردند.
      در جایی دیگر پلوتارک چنین نوشته است:  وقتی اسکندر به قصر تخت جمشید وارد شد،  دید مجسمه بزرگی از خشایارشا به واسطه ازدحام مقدونیها به زمین افتاده،  او ایستاد و مانند اینکه مجسمه مزبور ذی روح باشد،  خطاب به آن کرد و گفت:  آیا باید بگذرم و بگذارم تو به زمین افتاده باشی تا مجازات شوی،  در ازای اینکه به یونان لشکر کشیدی یا تو را به احترام آن روح بزرگ و صفات خوبی که داشتی بلند کنم؟  اسکندر این بگفت،  لختی در اندیشه فرو رفت و پس از آن بگذشت.  عقده روی کاغذ و داستان،  ایرانی ها بخود آیید و برای حفظ آبرو و غیرت ایرانی این دروغ ها را دور بریزید.  ادامه دارد و بازنویسی می شود.
   توجه ــ  اطلاعات بیشتر،  و پرسش و پاسخ های دروغ حمله اسکندر مقدونی به ایران را در گفتمان دروغ های تاریخ بخوانید.
پیکره مقدس میترایی
      که به دروغ می گوند مجسمه هرکول است،  و آنرا نشانی و سندی از حمله اسکندر مقدونی به ایران می نامند.  این پیکره در سال 1327 خ،  در محل کنونی کشف شد.  زمان ساخت آن حدود 150 ق.م،  تعیین کرده اند،  که برابر با اواسط سلطنت مهرداد اول اشکانی معروف به اشک نهم است،  البته این زمان جای باز نگری علمی جدید دارد.  کتیبه ای در پشت این پیکره به زبان آشوری است،  این زبان بسیار قدیمی تر از زمان پیدایش خط یونانی می باشد.  نمونه این مجسمه که مانند ایزد مهر است،  در چندین معبد میترایی اروپایی وجود دارد،  که بسیار شبیه هم هستند.
   عکس پیکره مقدس میترایی ایرانی،  که به اشتباه یا دروغ می گویند مجسمه هرکول یونانی است،  عکس شماره 1410.
آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا
    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
   توجه 2:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.
ارگ   http://arqir.com
 

حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ

حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ
پیش گفتار
      از ابتدای تمدن های بشری،  حکام بوجود آمدند.  تمدن اولیه یعنی شهر نشینی و ایجاد طبقات اجتماعی و نوشتن،  به روایات مختلف حدود 7 یا 8 یا 10 هزار سال پیش،  از تمدن کهن جی ایران آغاز گردید،  کسی بدرستی نمیداند اول حاکمان بودند،  یا اول  مردم درست مانند:  ضرب المثل  تخم و مرغ.  در هر صورت حاکمان، برای به تبعیت کشیدن مردم،  دست به ترفند های مختلف زدند،  از فرقه ها و دین های عجیب و غریب،  تا خرافات و دروغ گفتن و دروغ نوشتن.
تصویر گوشه ای از بیابان های ایران،  عکس شماره 3366.
   توجه 2:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.
  ــ  این مطلب برای اولین بار 1385 در وبلاگم که حدف کردند،  پست شده بود،  جهت پیگیری به اینجا بروید.
   تصویر لوگوی ذهن کپی پیسی باقی مانده از سیستم آموزشی را کنار بگذارید،  عکس شماره 1613.  زیرا در سیستم های آموزشی،  که برپا شده از سبک کار امپریالیسم است،  اجازه نداده و نمی دهند ذهن های پویا و جویا تشکیل شود،  آنها فقط می خواهند هر چه را که سرمایه داری جهانی برای بقای خود لازم دارد،  بخورد ملتها دهد.
  دعای داریوش بزرگ:
{خداوندا این کشور را از دشمن، از دروغ، از خشکسالی محفوظ دار}
ادامه پیش گفتار
      بسیاری از نوشته ها و کتیبه ها و داستانها،  از ترفند های دروغگویی در تاریخ است،  که هنوز تا همین لحظه در نبرد نوپدید ادامه دارد.  یکی از مهمترین آنها،  دروغ حمله اسکندر به ایران است.  پردازندگان داستان الکساندر مقدونی،  که حدود  600 سال پس از مرگ او، داستانش را بدین صورت پرداخته اند،  توجه نکردند،  نخستین عامل پیروزی در جنگها،  فـزونی شمار جنگ جویان،  برتری سلاح و سازو برگ،  سابقه و تجربه فرمانده هان در لشکر آراییها و نبردها،  همراه با آگاهی دقیق از سرزمین های دشمن و اقتصاد آن است.  جوان بیست ساله تهیدست و بی تجربه،  از سرزمین کم جمعیت و با اقتصاد نا چیز،  نمی تواند بدین آسانی به پا خیزد،  و امپراطوری بزرگی که ریشه در فرهنگ و دین دارد را متلاشی  کند،  سرزمین مردم دلیری را بگیرد،  که در هر خانه شمشیر و تیر و کمان زندگیشان بود.  انگار دشمن به کشور معتادها و گی و اواها آمده،  امروزه میبینیم اشغال گرها با اینهمه امکانات در عراق و افغانستان در مانده اند،  چه برسد آنزمان. 
      فیلم 300  که از روی تفکر داستان دروغی اسکندر مقدونی ساخته شد،  باعث گردید مردم جهان به راحتی به داستان دروغی پیروزی های الکساندر پی ببرند.  بهمین جهت بهترین فرصت تاریخی پیش آمده،  تا این دروغها را از تاریخ شیرینمان پاک نماییم.  در واقع ما ایرانیان باید واقعیت های تاریخ خود را به دنیا بگوییم،  فقط از این فیلم و دروغها نگوییم.  تمام جنگ های اسکندر نامه ها،  در همین حد و اندازه اند،  ولی جای تعجب است!  چرا تاریخ دانان ایرانی نمی توانند،  این دروغها را تشخیص بدهند،  اندازه های نظامی دروغی،  مسافت های دروغی،  جنگ های دروغی،  شهر های دروغی،  و غیره و غیره دروغی.  ای تاریخ دانان ایرانی،  بیایید با حوصله ای جدید،  و دیدی نو،  این دروغها را بررسی کنید، و در جملات و گفته هایتان لطف نموده اصلاح نمایید.
. . . این پست ادامه دارد و بازنویسی می شود. . . .
آغاز داستان دروغ
      مقدونیه کجا بود؟،  مگه دونیا،  که در گبت ها قدیم مصری مگه دونی بود،  و به تلفظ عرب مقدونیه گردید،  به هنگام پیدایش اسکندر از مراکز مهم آئین مهر در شمال آفریقا بود.  یا قوت حموی،  جهانگرد و جغرافی دان در کتاب معجم البلدان گوید،  مقدونیه نام مصر بزبان یونانی است.  ابن الفقیه احمد همدانی،  جغرافیدان و مورخ سده چهارم هجری،  بنقل از ابن یسار گوید،  مقدونیه خاک مصر است.  المقدسی جغرافیدان سده پنجم اسلامی در حسن التقا سیم،  ابن خرداذ به،  در دالمسالک و الممالک،  مسعودی،  در کتاب مروج الذهب.  و بسیاری دیگر گویند،  در آن زمان مقدونیه یا مگه دونیا خاک مصر است.  غیر از مورخان و آگاهان سده های نخستین اسلامی،  ابن مقفع، طبری و دینوری،  در تالیفات خود اسکندر را ایرانی خوانده اند.
      درباره پردازندگان داستان اسکندر،  و قلب و تحریف و جعل و دستبرد،  که بخاطر این موضوع صورت گرفته،  باید به سیاست های خاص امپراطوران دینی غاصب و حاکم بر دولت روم شرقی،  و انگیزه اقدام آنها توجه نمود.  در فواصل سده های هشتم تا یازدهم میلادی،  طی سیصد سال متناوب سیزده مرد و هشت زن ارمنی،  از ساکنان غرب رود آلیس (قزل ایرماق) و شهر آنی (شهر  هزار کلیسا)،  که از خانواده  کنستانتین  نبودند و شور قدرت طلبی داشتند،  با استفاده از شرایط و گاه با کمک سازمان مخفی یهود،  به امپراطوری روم شرقی در قسطنطنیه که مرکز جهان بود دست یافتند.  اینان برای حفظ مقام تظاهر به یونانی و مقدونی مآب بودن میکردند،  بدنبال جدال شرق با غرب یا جدال مهر پرستی و عیسی پرستی،  داستان اسکندر را بدین صورت مدون و منتشر گردانیدند،  تا بر اعتبار خود بیفزایند.  اینان از زبان کالیس دنس،  که وی را پزشک اسکندر قلمداد کردند،  کتابی تدوین و حوزه متصرفات او را به چین و هندوستان کشانیدند،  و با همکاری عمال عباسیان،  اسکندر را بلند آوازه ساختند،  تا اذهان جوامع نو خواسته را از عظمت تمدن،  و فرهنگ و قدرت تشکیلاتی ایرانیان پیشین دور بدارند.  تالیف کتب به زبان یونانی که زبان کلیسا بود،  در آن دوره رونق گرفت،  تا آنجا که این روز گار را عصر فرهنگ یونان میخوانند.  از سوی دیگر،  دین  عیسی ناصری تا صده سیزدهم میلادی در شبه جزیره بالکان عمومیت نیافت،  و مهر پرستان که در این نواحی استیلاء داشتند،  این آئین را الحاد و تحریفی از دین خود میشمردند،  این دو دین جدال قلمی و زبانی داشتند.
      سرزمین مازندران در عهد خسرو انوشیروان،  به استناد نسخه خطی کهن و موجود در کتابخانه ملی تهران،  پزش خارگر،  نامیده میشد.  هند یا اند تا پایان سده دوازه میلادی بگفته،  طبری و مسعودی نام خوزستان بود.  هفده محل در خوزستان به مانند، هندیجان و اندیمشک و.... با این نام یاد میگردد،  هندوستان آریا ورته و بهارات نامیده میشد.
   عکس سر مجسمه ای که به دروغ و جعل می گویند اسکندر مقدونی بوده،  ولی هیچ نشان از اسکندر مقدونی ندارد،  عکس شماره 1402.   تصویر دیگری که به دروغ و جعل می گویند اسکندر مقدونی است،  ولی هیچ نشانی از اسکندر مقدونی ندارد،  عکس شماره 1401.
   عکس از یک معبد میترایی،  و طرح هایی از میترا،  که بفراوانی در اروپا یافت می شود،  دروغگویان در جای دیگر آنرا اسکندر مقدونی معرفی می کنند،  عکس شماره 1405.
اسکندر و سکندر
      در زبان های ایرانی،  الکساندرس که در زبان های باختری الکساندر گفته میشود نیست.  هر گاه پذیرفته شود،  که ال آغاز الکساندرس حرف تعریف است،  با بر داشتن آن  کساندرس  میماند،  که هیچ همانندی با اسکندر و سکندر ندارد،  پس باید جستجو کرد،  که نام اسکندر و سکندر از کجا و در چه زمانی پیدا شده است.  در آثار الباقیة بیرونی صفحه 145 نوشته شده،  سر سلسله  ایشان یعنی حکومت اشکانیان،  اشک بن اشکان است،  که لقب او فـغـفور شاه می باشد،  او پسر بلاش بن شاهپور بن اس ایکتار بن سیاوش بن کیکاوس،  محسوب است.  بیرونی از حمزه اصفهانی،  نام شاهان اشکانی را،  اسک بن بلاش بن شاهپور بن اشکان بن اش جبار،  آورده  است (ص 147 آثار الباقیة).  اصلان غفاری،  نویسنده کتاب قصه سکندر و دارا بر آنست که،  اش جبار، اس ایکنار و مانند اینها دگرگون شده،  اس گنتار، به معنی دلیر هستند،  که اسکندر شده اند.  اش جبار یا اس ایکنار،  یا به گمان اصلان غفاری،  اس کنتار،  نام یکی از شاهان اشکانی،  در سال های میانی سده سوم پیش از میلاد بوده،  که در ورا رود،  یعنی ماورا النهر و خراسان بزرگ،  با شهر های نیشابور، هرات و مرو،  و شمال افغانستان کشور گیری کرده،  و به اسکندر،  خلاصه یافته است.  این قدرت مدار اشکانی،  مورد سوء  استفاده ناشیانه و احمقانه،  اسکندر مقدونی نویسان روم شرقی و سپس،  غربیان در جهت دشمنی با ایران بزرگ قرار گرفتند.  ایرانیانی که جشن نوروز دارند،  و در کشور ها و سرزمین های وسیع و باستانی زندگی میکنند،  زبانها و لهجه های مختلف،  ولی فرهنگ مشترک با آداب رنگارنگ دارند،  از دیر باز  دشمنانی  داشتند،  که از فرهنگ استثماری روم شروع شده،  و تا استعمار و امپریالیسم امروز در نبرد نو پدید ادامه دارد.
      در شاهنامه‌ فردوسی،  اسکندر از تخمه کیانیان‌ گفته شده،  یعنى‌ پسر داراب‌ و برادر بزرگ ‌تر دارا، واپسین‌ پادشاه‌ کیانى‌،  که مردی‌ نیک‌ سیرت‌، خیر خواه‌ و مهربان‌ بوده،  که‌ نه‌ تنها توطئه‌ ای‌ بر ضد دارا نمى‌کند،  بلکه‌ بر مرگ‌ او مى‌ گرید و کشندگان‌ او را عقوبت‌ مى ‌کند.
      سکندری رفتن ــ  در ایران بزرگ به دلیر و پهلوانی که در تمرین و ورزش،  دستهایش را روی زمین گذارده، و پاهایش را هوا کرده،  و روی دستهایش راه برود گویند:  سکندری میرود.
     دشمنان تا توانسته اند از شکست های سلسله هخامنشیان دروغ گفته اند،  و ما یکبار از خود هخامنشیان نپرسیده ایم سرگذشت تان چیست؟.  12 هزار سنگ نوشته ایران در دانشگاه سیراکوز آمریکا است،  و چه بسیار در جا های دیگر اینچنین در دست غیر ایران می باشد،  و ما هیچ سر نخی نداریم و پیگیر آن نیستیم.  هرگز هخامنشیان نگفته اند که تخت جمشید کاخ بوده،  تا اسکندر بخواهد آنرا آتش بزند.  سنگ نوشته بشماره  XPD  که در خاور و باختر سمت ایوان معروف به کاخ خصوصی خشایار شاه است،  در آنجا خشایار شاه می گوید: .... به خواست اهورامزدا این هدئیش را من بنا نمودم.  و هدئیش بار ها در تخت جمشید تکرار شده است.  تمام نوشته حکایت از آن دارد،  زواری که می آمدند بدانند چه بوده و این بسیار پر اهمیت تر از کاخ بوده،  امروزه عده ای ساده اندیش خارجی،  تخت جمشید را در اندازه کاخ شاهی پایین آورده اند. 
افشای جنگ های دروغی
      دروغ گوها نوشته اند،  که اسکندر با سی هزار پیاده و چهل هزار سوار از تنگه هلس پونت،  داردانل امروزی گذشت،  و در کناره آسیای کوچک و پس از گذشتن از رودخانه تند و پر آب و گود و با دیواره های بلند، گرانیک،  با داریوش سوم جنگید.  رودخانه گرانیک که امروزه بیغا چای نام دارد،  کوچک و کم آب و بدون دیواره و کم عمق است.  کناره این رودخانه گنجایش آرایش جنگی حدود 150 هزار نیرو را ندارد،  اگه باور ندارید بروید ببینید.  دروغ نویسها میخواستند،  شوش پایتخت دو هزار ساله ایلامی، و دویست ساله سلسله هخامنشیان را کوچک و نا چیز کنند،  و تخت جمشید شکوهمند را پایتخت ایران بشناسانند،  و دروغی بدست اسکندر به آتش بکشند.  5 یا 6 قرن بعد که این دروغ را مینوشتند،  دیگر دین قدیمی هخامنشیان نبود،  و تخت جمشید متروکه بوده.  آنها از فواصل راه ها و جاده ها و مسیر ها خبر نداشتند،  و هر چه از اینها  نوشته اند،  چرت و پرت والکیست،  و این براحتی قابل درک است.  نوشته اند که 600 هزار لشکر داریوش 5 روزه،  از روی پل های ساخته شده فرات عبور کردند،  کمی فکر کنید، 600 هزارش دروغه،  5 روزش دروغه پلش هم دروغه،  در این دوره  و قرن نو درک این مسئله خیلی ساده است.  از قدیم شنیده ایم دروغ هر چی بزرگتر باشه باورش راحت تره.
   رفتن اسکندر از تخت جمشید به دامغان
      نوشته اند اسکندر از تخت جمشید به همدان رفت،  این دروغ هـم بررسی  میکنیم،  برای رفتن از تخت جمشید به همدان، باید از اصفهان می گذشتند،  در هیچ اسکندر نامه ای از این  شهر باستانی و مردم دلیرش نامی برده نشده.  هرگز نمی توانستند بدون گذشتن از این شهر به همدان بروند،  هر کس بگوید،  بطور کلی ناآگاه است.  از اصفهان تا نجف آباد به درازای سی کیلومتر،  باغ و سبزی کاریست،  این باغ بزرگ برای ایستادگی در برابر یورش سپاهیان دشمن،  و جلوگیری از گذر کردن آنها سنگر بسیار خوبیست،  آن نویسندها بی سواد تر از آن بودند،  که این شهر هم روی کاغذ به خاک و خون بکشانند.  آنها از شهر های دیگر راه اصفهان نامی نبردند،  مانند گلپایگان،  گر با یگان،  گر= سنگ+ بای= بغ= ایزد+ گان،  بروجرد، ملایر، فقط یه اسم پرت وپلای من در آری نوشتن،  که به هیچ  یک از اسامی شهر های ایرانی  شبیه نیست.  از اصفهان به لرستان به همدان  480 کیلومتر راه است.  بیشتر این راه از کوهستانی سخت می گذرد،  نزدیک  به 200 کیلومتر این راه  بیش از دو هزار متر بلندی دارد،  و از بلند ترین راه های جهان است،  و از دامنه اشترانکوه می گذرد،  و در زمستان برف سنگین دارد، راه لرستان به همدان هم از کوهستانی پر برف میگذرد،  و سخت ترین راه هاست،  و مردم دلیر و جنگجویی دارد،  که در تاریخ هیچ مهاجمی از اونجا نتوانسته بگذرد،  حتی داخلی ها.  از تخت جمشید به اصفهان و به همدان و به ری و به دامغان، 1600 کیلومتر است،  پس حساب کنید دروغ ها را،  یا شاید هم با قطار برقی ژاپنی رفتند،  که تو داستانشان این مسافتها و زمانها رو اینقدر عوضی نوشتند.  ابوریحان بیرونی در آثار باقیه نوشته،  که داریوش سوم در نزدیکی اربیل به دست فرمانده پاسدارانش کشته شده.  در آن زمان او چیزی از اسکندر دروغی مقدونی نمی دانست،  واقعیت اشک و اشکانیان است.
   هالیود میگوید:  جنگ همینه که میسازیم، ....
   پرسش از عموم:  آیا شما جنگ های تاریخی واقعی را دیده اید؟  یا فقط آنچه را که هالیوود به خورد داده،  جنگ تاریخی می دانید؟
اسکندر مقدونی در راه گرگان
      اسکندر را از دامغان به گرگان میبرند،  کلیه نام های عوضی مکان های اشتباه،  کار های عجیب و غریب،  مردمان و قبایلی که هرگز وجود نداشته اند،  فاصله ها و راه های الکی،  یک نقشه جلویتان بگذارید،  ببینید و متوجه میشود چه کلاهی سرمان گذارده اند،  فقط  برای دشمنی و عقده.  واقعاً بیندیشید چرا برای ما دروغ بافتند و تا کی ادامه دارد؟ 
     چوپان دروغی در زمستان لرستان،  با اون برف سنگین و سرمای شدید،  ساختند و نگفتند چه جوری آنهمه لشکر دو طرف آنجا زنده ماندند،  و در عین حال و همان جا جنگل حاره ساختند،  و خیلی  پرت وپلا های دیگه نوشتند.  آنها دشمن ایران بودند،  ولی این مثلاً تاریخ  دان های ایرانی چرا این پرت و پلاها را می گویند و تکرار میکنند،  اگر تا کنون ناآگاه بوده،  بعد از این وبلاگ بخود آیند.
"جنگ های تاریخی را واقعی،  و در همان تاریخ  تجسم کنید،  نه آن گونه که هالیود می خواهد"
   دشمنان بی سواد تاریخ ایران
      در 1700 ــ 1800 ،  سال پیش اسکندر نامه نویسان بیسواد تر از آن بودند،  که بتوانند داستان دروغی شان را بهتر و باور مندانه تر بنویسند.  ساده لوحانه تر دشمنان تاریخ ایران هستند،  که این چرت و پرتها را،  به جای تاریخ ما می گویند و مینویسند.  پاتلا که در زبان پارسی پای تپه است،  در نزدیکی تنگ بوان است،  در داستانشان به مصب رودخانه سند برده اند، تا برای رفتن اسکندر به هندوستان مدرک بتراشند.  رود تانا ایس،  میان اروپا و آسیا است،  که رود دن امروزیست،  در آن داستان کذایی به شمال افغانستان برده و جای بلخ گذاشته اند،  تا اسکندر را به هندوستان برسانند،  نوشته اند اسکندر و سپاهش از بلخ بسوی سغدیا راه افتادند،  و به بیابان های بی آب و علف رسیدند،  و کلی سختی و بد بختی کشیدند،  تا مثلا شجاعتشان را بنویسند.  این هم افسانه است،  شهر بلخ کنار رود پر آب بلخاب قرار دارد،  و تا 350 کیلومتری آن همه طرف آبادیست نه بیابان بی آب و علف،  براحتی در نقشه ببینید.  رود اوکسوز،  آنهم  آمو دریا نیست،  بعلت ندانستن جغرافیا اینهمه پرت و پلا نوشته اند،  و دشمنان ایران زمین آنرا باور دارند،  و کینه ورزانه  دائم تکرار می کنند.
      بکچوس، یونانی شده بغ است،  که بک، بگ، بی، بای، هم گفته میشود،  پیشنام ایزد مهر،  بغ مهر است.  آئین مهر در زمان حکومت اشکانیان گسترش یافت،  و به  یونان و روم رفت،  در زمان اسکندر شناخته شده نبود،  ولی پانصد سال بعد اسکندر نامه نویسان می دانستند.  دروازه کاسپین،  که آن را سر دره خوار دانسته اند،  نیست،  دربند خزر شهریست میان باکو و ما خاج قلعه.  گاهی برای توجیه داستانشان،  دروغ  نوشته اند.  رود عارابیوس،  که نوشته اند اسکندر و سپاهش،  در کشور هندوستان از آن گذر کرده اند،  شط العرب امروزیست،  و آنچه هندوستانی نوشته اند،  خوزستان است.  اریتیان،  سرزمین مردم اور،  شهری بنام مقجر در کشور عراق است،  نه در هندوستان.  عارابیت،  بیت مردم عرب،  در جنوب عراق است،  نه مصب رود سند پاکستان.  دوستکامی،  که در این داستان کذایی دوستکانی نوشته اند،  شرابدان مهریان بوده و اکنون در سوگواریها،  در آن آب یا شربت می ریزند،  در زمان اسکندر نمی شناختند،  ولی 500 سال بعد،  در زمان اشکانیان شناخته شده بود.  آتروپات، آذرپاد، واژه زمان شاهنشاهی ساسانیان است،  و در زمان سلسله هخامنشیان آنرا نمی شناختند،  چون زرتشتی دوره ساسانی نبودند.
      آتروپاد یا آذرپاد،  نگهبان آتش بوده است،  امروز پاد را بد گویند،  مانند، سپهبد، ارتشبد.   این هم نشانه آنست،  که اسکندر نامه ها چند سده پس از اسکندر نوشته شده اند،  آذربایجان، دگرگون شده آتروپاتان نیست.  آذربایجان یا آذر بیجان، از سه پاره ساخته شده،  آذر = آتش + بای = بی = بغ = ایزد + گان = جا = آذر با یجان = جایگاه آتش ایزدی.
      مینویسند سپاه اسکندر در راه رفت و برگشت،  به سغدیان با مردمی نیرومند،  به نام مماسن ها در افتادند،  ممسن = بزرگ بزرگان = مه و مس= بزرگ + ان،  در غرب استان فارس ایران است،  نه در بلخ و شمال افغانستان.  نوشته اند اسکندر به شهر نیسا نزدیک رود سند رسید،  و شهر نیسا را میان بیستون و همدان آدرس میدهند.  نسا،  نخستین پایتخت حکومت اشکانیان نزدیکی شهر عشق آباد کشور ترکمنستان امروزی بود، و آئین مهر از آنجا گسترش یافت،  که به آئین نسا یا نسارا شناخته شد.  یا نصا یا نصارای دوره های بعد،  مثل یلدا و اعیاد و مراسم ادیان دیگر.  نبرزن، نبرز یا شکست ناپذیر، پسنام مهر است،  که در زبان کردی نبز گفته میشود.  آئین مهر در زمان اشکانیان به امپراتوری روم رفت،  و دین همگانی شد.  رومیان واژه ایرانی نبرز را برای پسنام مهر بکار می بردند،  در چندین از صد ها مهرابه تاریخی بجا مانده امپراتوری روم،  دیوار نوشته و کنده کاری شده.  این نیز  میرساند این داستان دروغی چند صده پس از اسکندر نوشته شده.  پاگانیسم، کوسیان یا کاسیها یا کاسپین ها،  چون میخواستند اسکندر همه را شکست داده باشد،  800  سال از حکومتشان گذشته بود،  که   با نادانی،  با اسکندر کذائیشان آنان را هم شکست دادند،  چه بی سوادند آن تاریخ دانهایی که امروزه این چرتها را تاریخ میدانند.  شهر صد دروازه،  دامغان یا اطراف آن نیست،  گروهای مختلف باستان شناسان سالها همه آن اطراف را گشته اند،  شهر یه دروازه هم نیافتند!  گنده گویی کردن تا الکساندر چاخانی را مهم کنند.  رود آراکس را بجای کر دروغ نویسی  کرده اند،  در واقع ارس میباشد. 
      میتراسن، از نام بغ مهر گرفته شده،  که در هندوستان و امپراتوری روم میترا نام داشت،  و در زمان اسکندر در یونان شناخته شده نبود.  دروغ پردازان اسکندر مقدونی جغرافیا نمی دانستند و سواد هم نداشتند،  و برای بالا بردن و مهم کردن مردم کوچک و بینوای یونان،  داستان های دروغی مثل الکساندرس نوشته اند،  ولی با کلی غلط و اشتباه.  همه کشور ها و مردمی را  که در جهان  آن روز نام و نشانی  داشتند،  یا داستانی از آنها شنیده بودند،  به دست اسکندر بر انداختند.  صد ها نام دروغی  خیال بافی کردند،  که هرگز و به هیچ وجه اصالت ایرانی و هندی  ندارند،  و کاملا آشکارا دروغ هستند.
عقده و حقارت در دروغ ظاهر می شود
      این نمونه گفتار در رفتار و غارت و غیره،  از سربازان مقدونی نشان می دهد،  که سپاهی غارت گر نمی تواند راه های طولانی برود و جنگ های بزرگ انجام دهد.  هر آدم عاقلی متوجه می شود که دروغ بافی است،   در واقع این دروغها از عقده و حقارت می باشد.  در 500 سال گذشته صهیونیسم و استعمار،  دروغ های تاریخ را دانسته و بزرگ کرده اند،  تا اهداف خود را پیش ببرند،  و دشمنان ایران و ایرانی هم تکرار کرده اند.   تاریخ نویسان اسکندر نمونه هایی از رفتار سربازان مقدونی با پیکره ها را چنین بازگو کرده اند:  بنابر این وقتی که مقدونیها به امر اسکندر مشغول غارت شدند،  در میان خود آنها نفاق افتاد،  زیرا هرکس دشمن کسی می شد،  که غنیمتی بهتر به دست آورده بود،  و چون غنائم به قدری زیاد بود که نمی توانستند تمامی آن را بر گیرند،  ناچار غنائم را خوب و بد می کردند،  و بر سر چیز های گرانب هایی منازعه بین مقدونیها در می گرفت،  بنابر این لباس شاهی به دست چند نفر مقدونی پاره پاره می شد،  گلدانها و جام های گرانبها را با تبر خرد می کردند،  پارچه های فاخر و زیبا را می دریدند،  در نتیجه چنین شد که چیزی بی عیب به دست سرباز مقدونی نیفتاد،  حتی مجسمه ها را شکستند و ظروف را خرد کردند.
      در جایی دیگر پلوتارک چنین نوشته است:  وقتی اسکندر به قصر تخت جمشید وارد شد،  دید مجسمه بزرگی از خشایارشا به واسطه ازدحام مقدونیها به زمین افتاده،  او ایستاد و مانند اینکه مجسمه مزبور ذی روح باشد،  خطاب به آن کرد و گفت:  آیا باید بگذرم و بگذارم تو به زمین افتاده باشی تا مجازات شوی،  در ازای اینکه به یونان لشکر کشیدی یا تو را به احترام آن روح بزرگ و صفات خوبی که داشتی بلند کنم؟  اسکندر این بگفت،  لختی در اندیشه فرو رفت و پس از آن بگذشت.  عقده روی کاغذ و داستان،  ایرانی ها بخود آیید و برای حفظ آبرو و غیرت ایرانی این دروغ ها را دور بریزید.  ادامه دارد و بازنویسی می شود.
   توجه ــ  اطلاعات بیشتر،  و پرسش و پاسخ های دروغ حمله اسکندر مقدونی به ایران را در گفتمان دروغ های تاریخ بخوانید.
پیکره مقدس میترایی
      که به دروغ می گوند مجسمه هرکول است،  و آنرا نشانی و سندی از حمله اسکندر مقدونی به ایران می نامند.  این پیکره در سال 1327 خ،  در محل کنونی کشف شد.  زمان ساخت آن حدود 150 ق.م،  تعیین کرده اند،  که برابر با اواسط سلطنت مهرداد اول اشکانی معروف به اشک نهم است،  البته این زمان جای باز نگری علمی جدید دارد.  کتیبه ای در پشت این پیکره به زبان آشوری است،  این زبان بسیار قدیمی تر از زمان پیدایش خط یونانی می باشد.  نمونه این مجسمه که مانند ایزد مهر است،  در چندین معبد میترایی اروپایی وجود دارد،  که بسیار شبیه هم هستند.
   عکس پیکره مقدس میترایی ایرانی،  که به اشتباه یا دروغ می گویند مجسمه هرکول یونانی است،  عکس شماره 1410.
آبی= روشنفکری و فروتنی،  زرد= خرد و هوشیاری، قرمز=  عشق و پایداری،  مشروح اینجا
    توجه 1:  اگر وبسایت ارگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبسایت و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبسایت بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.
   توجه 2:  مطالب وبسایت ارگ و وبلاگ گفتمان تاریخ،  توسط ده ها وبلاگ و وبسایت دیگر،  بصورت خودکار و یا دستی کپی پیس می شوند،  از این نظر هیچ مسئله ای نیست،  و باعث خوشحالی من است.  ولی عزیزان توجه داشته باشند،  که حتماً جهت پیگیر و نظر نوشتن درباره مطالب،  به اصل وبلاگ من مراجعه نمایند:  در اینجا  http://arqir.com.
ارگ   http://arqir.com
 

تحلیل لوح های تاریخی بابلی

تحلیل و تفسیر لوح های بابلی

با سلام و درود خدمت خوانندگان عزیز
       در ادامه پرسش و پاسخ ها و بحث ها در وبلاگ گفتمان درباره دروغهای تاریخ،  پس از بررسی لوح های بابلی در باب الکساندر،   نکاتی در آن یافت شد که لازم می دانم با شما در میان بگذارم،  این لوحها دارای تناقض فراوان است،  و نشان از چند الکساندر دارند،  برداشت ترجمه از:

http://www.livius.org

با سپاس از توجه شما  پرنیان حامد

TEXT / Obverse: || BM 36390

1’ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] x [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ] || /x x\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

1’ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] x [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ] || /x x\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

بر سربرگ لوح نام پادشاهی ذکر نشده است این لوح در این قسمت خراب است.

2’ [.. .. .. .. .. .. .. ..] /x\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] ||13 8 ŠÚ /x\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

2’ [.. .. .. .. .. .. .. ..] /x\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] || The 13th (20 September 331), moonset to sunrise: 32 minutes .. /x\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

تاریخ 20 سپتامبر 331 حدس مترجم است،  در اصل لوح فقط وضعیت ماه مشخص شده است.

3’ [.. .. .. ..] /GE6\ gab-<bi->šú ŠÚ 10 UŠ /GE6\ [GIN .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] ||he-pí MÚL.BABBAR ŠÚ /GENNA\ /(blank?)\

3’ [.. .. .. .. lunar] eclipse, in its totality covered. 40 minutes of the night [totality? .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]||broken Jupiter set; Saturnus /(blank?\

4’ [.. .. ..] ina ÍR MAR ina ZALÁG KUR GIN.ME x [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] || 4 Ú KAxŠID ina AN.KU10 NAM.ÚŠ.ME u šip-&i ina? [.. .. ..]

4’ [.. .. ...] During totality the west wind blew, during clearing the east wind. [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] || fourth?; during the eclipse deaths and plague? in [.. .. ..]

5’ [.. .. kal] U4 DIR AN ZA GE6 15 16 GE6 DI[R .. .. .. .. .. .. sin SIG MÚL ár šá SAG HUN] || 3 2/3 KÙŠ sin he-pí ana NIM DIB MÚL GAL š[á .. .. ..]

5’ [occurred. All] day clouds were in the sky. Night of the 15th, sunset to moonrise: 64 minutes; cl[ouds were in the sky; the moon was] 7 1/3º [below Alpha Arietis*,] the moon having past [.. .. .. .. .. ..] to the east; a meteor which [.. .. ..]

6’ [.. .. A]N ŠUR UD.DA-su ina KI IGI ŠÚ.ŠÚ GÍR G[ÍR .. .. .. .. .. GE6 17 .. .. .. .. ..] || /x\ v he-pí v AN DUL ina ZALÁG sin ár [is le10 NN MM]

6’ [.. ..] ... flashed, its light was seen on the ground; very overcast, lightning fl[ashed, .. .. .. .. .. Night of the 17th, .. .. .. .. ..] broken rain DUL; last part of the night, the moon was [nº] behind [Alpha Tauri.]

7’ [DI]R AN ZA GE6 18 IZI.ŠUB ina KI KU SI ? [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ] || KI KU4-ba a-na tar-@i É dAG GÁL [.. .. ..]

7’ [Clou]ds were in the sky. Night of the 18th, a stroke of lightening in the district KU SI? [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]|| KI entered, opposite the temple of Nabû (it) occurred [.. .. ..]

8’ [.. U]R? KU IZI KÚ GE6 19 USAN IZI.Š[UB .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. in]||a ZALÁG sin ár MAŠ.MAŠ šá SIPA 20 SI dele-bat e [GÌR ár šá A NN MM]

.. a d]og? was burned. Night of the 19th, first part of the night, a stroke [of lightning occurred in .. .. .. .. .. .. ..; last] part of the night, the moon was 1 2/3º behind Gamma Geminorum; Venus was [nº] above [Beta Virginis,]

9’ [dele-bat nn] SI NIM DIB GE6 20 ina ZALÁG sin SIG MAŠ.MAŠ á[r (.. .. .. .. .. .. .. .. .. ) NNKÙ]||Š sin 2/3 KÙŠ ana ŠÚ LAL 21 LÁL-tim NU PAP G[E6 22 ina ZALÁG]

9’ [Venus] having past [n]º to the east. Night of the 20th, last part of the night, the moon was [n]/º\ below Beta Geminorum, the moon being 1 1/3º back to the west. The 21st (=28 September 331), equinox; I did not watch. Ni[ght of the 22nd, last part of the night,]

تاریخ 28 سپتامبر حدس مترجم است،  در این لوح چنین تاریخی موجود نیست.

10’ [sin SIG SA]G UR-A 6 KÙŠ sin ½ KÙŠ ana NIM DIB GE6 2[3 (.. .. .. .. .. .. .. ..) ina ZALÁG sin á]||r LUGAL 1 KÙŠ GE6 24 DIR AN ZA GE6 25 D[IR AN .. .. ..]

10’ [the moon was] 12º [below] Epsilon Leonis, the moon having passed 1º to the east. Night of the 2[3rd, (.. .. .. .. .. .. ..) last part of the night, the moon was] 1/2º behind Alpha Leonis. Night of the 24th, clouds were in the sky. Night of the 25th, cl[ouds were in the sky.]

11’ [.. ..] AN kab-bar DUL 25 ina še-rì DIR AN ZA GE6 [26 ina ZALÁG sin SIG DELE šá IGI ABSIN NN MM]|| /2/3\? KÙŠ ana ŠÚ LAL ár dele-bat 1 KÙŠ 8 SI ana NIM GUB [.. .. ..]

11’ [. . . .] thick rain DUL. The 25th, in the morning, clouds were in the sky. Night of [the 26th, last part of the night, the moon was nº below Gamma Virginis, the moon] being 1 1/3?º back to the west, it stood 2 1/3º behind Venus to the east. [(.. .. ..)]

12’ GE6 29 AN.KU10 šamáš šá DIB in 1 GE6 GIN GE6 30 ina ZAL[ÁG .. .. .. .. .. ITI BI KI.LAM (a-na 1 GÍN KÙ.BABBAR) še-im .. || .. .. .. ZÚ.LUM] /1?\ GUR ka-si 3 (g) GUR ina TIL ITU /4\?[.. .. ..]

12’ Night of the 29th (6 October 331 BC), solar eclipse which was omitted; (it was expected for) about the 4th minute of the night after sunset. Night of the 30th, last part of the [night, .. .. .. .. .. . That month, the exchange value (of 1 shekel silver) was: barley: ... , dates:] 180? litres; mustard: 540 litres, at the end of the month /720?\ [litres; cress: n litres;]

تاریخ 6 اکتبر 331 حدس مترجم است،  در اصل لوح موجود نیست.

13’ ŠE.GIŠ 1 PI SÍG.HI.A 5 MA i-nu-šú MUL.BABBAR ina GÍR.TAB dele-[bat ina A ina TIL ITI ina ABSIN GENNA ina zibme GU4.UD ||u AN šá ŠÚ-ú N]U IGI.MEŠ ITI BI I[LLU .. .. .. .. ..]

13’ sesame: 36 litres; wool 5 pounds. At that time, Jupiter was in Scorpius; Ve[nus was in Leo, at the end of the month, in Virgo; Saturn was in Pisces; Mercury and Mars, which had set, were n]ot visible. That month, the ri[ver level .. ..]

14’ ITU BI U4 11.KAM hat-tu4 ina ma-dàk-tu4 ina qud-me LUGAL GAR-m[a .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

14’ That month (VI = Ululu), on the 11th (18 September 331 BC), panic occurred in the camp before the king. [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. The Hanaeans]

331 ق.م حدس مترجم است،  و نام پادشاهی در اصل و ترجمه آن دیده نمی شود.

15’ ana tar-@i LUGAL ŠUB-ú <U4> 24.KAM ina še-rì LUGAL ŠÚ za-qip-t[u4 .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

15’ encamped in front of the king. On the 24th (1 October 331 BC), in the morning, the king of the world [erected his] standard [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

تاریخ 331 حدس مترجم است،  و هنوز نام هیچ پادشاهی ذکر نشده است.

16’ GABA a-ha-meš im-ha-@u-ma BAD5.BAD5ERÍN.MEŠ kab-t[u4 .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

16’ Opposite each other they fought and a heavy defeat of the troops [of the king he inflicted. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

17’ LUGAL ERÍN.MEŠ-šú ú-maš-šìr-ú-ši-ma ana URU.MEŠ-šú-nu [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

17’ The king, his troops deserted him and to their cities [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

18’ [ana K]UR Gu-ti-i ZÁH-it-u’ (blank)

18’ [to the l]and of the Gutians they fled.

پادشاه به ایلام فرار کرده است،  اما کدام پادشاه؟ در تاریخ ایران گشتاسپ هم به ایلام فرار کرد،

نامی از شاه فراری بر این لوح نیست.

------------------------------------------------------------------------------------

19’ [DU6 1] /13\,30 + [x] na GE6 2 sin e /MUL\.[BABBAR .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

19’ [Month VII, the 1st (of which followed the 30th of the preceding month);] sunset to moonset: 54+x minutes. Night
of the 2nd, the moon was above Jupi[ter.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

20’ [.. .. GE6] 7 /SAG\ [GE6 .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

20’ [.. .. Night] of the 7th, beginning [of the night .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

broken off

متاسفانه بر لوح  BM 36390

نه نامی از پادشاه فاتح موجود است، و نه نامی از پادشاه فراری نام پادشاهان و تاریخ ها حدس مترجم و به استناد تاریخهای نوشته شده توسط یونانی ها می باشد.

TEXT / Reverse: BM 36761

1’ [.. ..] x [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ITI BI KI.LAM]

1’ [.. ..] x [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. That month (= VII = Tashritu, the exchange value]

نام پادشاه وقت بر سر لوح نیست.

2’ [a]-na 1 GÍN K[Ù.BABBAR še-im .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

2’ for 1 shekel of [silver was: barley: ...; dates: ...; mustard: ...; cress: ...; sesame: ... wool: ...]

3’ [I]TU BI TA 1 E[N .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

3’ That month (= VII = Tashritu), from the 1st until [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. . On the nth day messengers]

4’ ana E.KI GIN-ku um-ma /É.SAG.ÍL\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

4’ came to Babylon (saying) as follows: "Esagila [will be restored .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

5’ u DUMU.MEŠ E.KI a-na NÍG.GA É.SAG.ÍL [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

5’ and the Babylonians [will give their tithes] to the treasury of Esagila [ .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

6’ /U4\ 11.KAM ina URU UD.KIB.NUN.KI &è-e-mu šá mA-l[ek-sa-an-dar-ri-is .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

6’ On the 11th day (18 October 331) in Sippar an order of Al[exander, the king of the world, to the Babylonians (...) was sent]

نام پادشاه فاتح برای اولین بار در این دو لوح دیده می شود به طریقه نوشته نام این پادشاه بر اصل لوح دقیقا دقت بفرمایید.

7’ [um-m]a?a-na É.MEŠ-ku-nu ul er-ru-ub U4 13.KA[M .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

7’ [as follow]s: “Into your houses I shall not enter.” On the 13th day (20 October 331) [Greeks entered]

قسمت قرمز شده بر اصل لوح نیست و حدس مترجم است،  [um-m]a?a-na لغت مانا به گریک تبدیل شده است!  به قسمت 9 رجوع کنید.

8’ [KÁ.SI]KIL.LA KÁ ka-mi-i šá É.SAG.GÍL ù .. [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

8’ [the Sikil]la gate, the Outer gate of Esagila and [they prostrated themselves. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

9’ [.. .. ..] U4 14.KAM lúIa-ma-na-a-a MU-tim GU4 [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

9’ [.. .. ..]. The 14th day (21 October), these Greeks a bull, [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

لغت مانا به Greeks ترجمه شده است!

توضیح مترجم در قسمت پایین 7’
Greeks. Greeks must have been mentioned in the break in view of the fact that “these Greeks” are mentioned in line 9’. Lendering (2004, 180-181) draws attention to the fact that in the cuneiform sources, the soldiers of Alexander are usually called Hanaeans, not Greeks

آیا لغت مانایی آن  با هانایی آن ارتباطی دارد؟

ترجمه دیگر از این بند به صورت زیر است:

the fourteenth, these Ionians a bull [lacuna] short, fatty tissue [lacuna].

ایونی ها گریک  greek ها نیستند تنها ما به علت شناخت قوم یونی به این کشور یونان می گوییم ایونی ها نژادی از بین النهرن هستند،  که با گریک greek ها هیچ ارتباطی ندارنداین نژاد یکی از خاندان آشوری بودند.

10’ [.. TI] (blank) LUGÚD.DA.MEŠ uzuME.HÉ.ME[Š .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

10’ [n] short [ribs, n] fatty tissues (of the intestines as sacrifice) [sacrificed .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

11’ [U4 ..-KAM m]A-lek-sa-an-dar-ri-is LUGAL ŠÚ ana E.KI K[U4.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

11’ [On the nth day] Alexander, the king of the world, entered Babylon [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

به نام پادشاه فاتح الکساندار یس در این لوح دقت داشته باشید.

12’ [ANŠE.KU]R.RA.MEŠ ù ú-/nu-ut\ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

12’ [Hor]ses and equipment [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

13’ [lúŠÀ.TAM?] u DUMU.MEŠ E.KI u UN./MEŠ\ [KUR? .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

13’ [The šatammu?] and the Babylonians and the people [of the land? .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ]

14’ [.. .. .. KU]Š ši-piš-tú ana [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

14’ [.. .. ..] a parchment letter to [the Babylonians .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

15’ [.. .. .. .. ..]x um-ma x[ .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

15’ [.. .. ..] as follows: [“.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. ..]

بر این لوح نامی از داریوش سوم و یا کلیه نامهایی که به او نسبت می دهند, نیست.  بر این دو لوح اصلا نام پادشاه مغلوب موجود نیست. به استناد مورخین یونانی حدس می زنند که باید داریوش سوم باشد. به استناد تاریخ ایران اما گشتاسپ بود که به سوی شرق در سرزمین ایران گریخت

این لوح می تواند سند حمله کهرم (کی هروم) پسر ارجاسپ به بابل باشد او تا هندیجان ایران را فتح کرده است. بابل بر سر راه او بود.

تاریخ این لوحها به استناد مکتوبات مورخین یونانی 331 ق.م حدس زده شده است،  حال آنکه  این ماه و خورشید گرفتگی به استناد مدارک ناسا سال 331 نیست این سال 330 است که بدین ترتیب 20 سپتامبر و 5 اکتبر آن نیز دقیقا درست خواهد بود.

لوح یافت شده در بابل سند فتح بابل توسط یون ان (کهرم پسر ارجاسپ خیونی ) به استناد تاریخ ایران ماه گرفتگی قابل رویت آن در بابل

Day 13 [20 September]: Sunset to moonrise: 8º. There was a lunar eclipse

دقیقا به تاریخ 20 سپتامبر  سال 330 ق.م  و خورشید گرفتگی غیر قابل رویت آن در بابل به تاریخ 5 اکتبر سال 330 .ق میلاد. می باشد

روز سیزدهم [برابر با بیست سپتامبر ، خسوف روی داد،

04036 -0330 Sep 20  22:24:32  14417 -28810   51   T   -p   0.3630  2.1730  1.2105

بیست و نهم : کسوفی که از قلم افتاده بود ، پس از حدوداً 1º  شب پس از غروب تصور می رفت

03992 -0330 Oct 05  23:39:58  14416 -28809   77   P   t-   1.1169  0.7567  72N  37W   0

دیگر آنکه الکساندر(کهرم) اگر در ماه اکتبر سال 330 وارد بابل شده باشد،  نمی توانسته به استناد گفته مورخین یونانی شش ماه قبل وارد تخت جمشید شده باشد،  و آن را آتش زده باشد؟!

ژانویه-مه 330 : توقف در تخت جمشید (پلوتارک)
اواسط مه : آتش گرفتن تخت جمشید (کنت کورث)

 

آشوبی نا معلوم بر چند  لوح بابلی به علت استناد به مورخین یونانی :

(BM 36304)

TEXT: OBVERSE

TRANSLATION

@ = tsade
line numbers with link refer to commentary


1' [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .. x x .. .. ..]


2' [.. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] (blank)


------------------------------------------

------------------------------------------

3' [MU ... ITI ŠU? .. .. .. .. .. inagišG]U.ZA-šú id-de-ku-šú mbi-/e\-[es?-su?]

[Year 330?  month IV? …… from] his [thr]one they removed him. Be[ssos?],

سال 330 حدس مترجم به استناد مورخین یونانی است،

لغت بی اسو به معنی بغ اسو یا بغ اسوس است.

4' [šámAr-tak-šat-su (?)] MU-šú MU-’u um{DIŠ (over erasure)}a-lik-sa u ERÍN-[MEŠ-šú]

[whom Artaxerxes?] as his name they named, and Alexa(nder) and his troops

که به او ارتاخشت = اردشیر می گفتند،  داریوش سوم اردشیر نیست!

نام الیکسا در لوح هیچ خرابی ندارد و کامل است،  این نام با نام فاتح بابل در لوح قبل تفاوت فحش دارد.

A-l[ek-sa-an-dar-ri-is ..   BM 36761

مترجم در توضیح آورده است که این نام کوتاه شده نام الکساندر است.

1. به چه مناسبت کوتاه شده باشد چنین چیزی در هیچ لوح بابلی سابقه ندارد؟

2. ا لیک a-lik چگونه کوتاه شده الک A-lek خواهد شد؟

این نام با نام الکساندر هیچ ارتباطی ندارد.

5' [.. .. .. .. .. ERÍN]-MEŠ-šú i-@u-tu TA ERÍN.ME[Š ..]

[ ....... with] his few [troop]s from the troops [...... (...)]

6' [.. .. .. .. x x i]d-dukERÍN ha-ni-e ERÍN.MEŠ-šú š[á .. ..]

[(...) ...............] he killed/defeated. The Hanaean troops, his troops wh[ich ......]

7' [.. .. .. ..] AN /RA?\ [..] m/da-ri\-ia-a-muš LUGAL GIN [MEŠ?]

[...... from] /Babylon?\ [to?] Darius, the king, went.

به استناد لوح BM 35603 این نام /da-ri\-ia-a-muš نام داریوش اول و این نام mDa-ra-a-muš نام داریوش سوم است. مترجم در توضیح اورده است.

/da-ri\-ia-a-muš: Grayson assumed that Darius I was at issue, but we can now be certain that Darius III was meant (so Glassner 1993, 206).

دلیل ؟ سند ؟ به چه سندی این مترجم حالا مطمئن است داریوش اول, داریوش سوم است؟ نه اردشیر داریوش سوم است. نه بغ اسوس داریوش سوم است نه الیکسا, الکساندریس است. به چه مجوزی در این لوح داریوش اول تبدیل به داریوش سوم شده است؟

------------------------------------------

------------------------------------------

8' [ITI NE? U]4 15 mki-di-nu inagišTUKUL GAZ KIN U4  [.. .. ..]

[Month V? d]ay 15 (14 Aug.?) Kidinnu was killed by the sword. In the month Ulûlu (VI=28 Aug. - 26 Sep.), on the [..th] day

------------------------------------------

------------------------------------------

9' [.. .. .. ..] KUR Ú-zu-ia-a-nu URU šá KUR gu-ti-i

[..... in] the land of Ú-zu-ia-a-nu, a city of the land of Gutium,

10' [...] (blank)

[....].

------------------------------------------

------------------------------------------

11' [.. .. .. .. .. TA] É.GAL E.KI ul-te-@u  NÍG./ŠU ši\-na-ti

[Year 329? ... Month.. .. from] the palace of Babylon they brought out, /their (fem.) goods\ [(..)]

12' [.. .. .. .. .. ana] e-pe-šú šágiš x ina [.. .. .. .. .. /a\ .. ]

[.. .. .. .. .. .. for] the making of the xx [.. .. .. .. .. ..]

13' [.. .. .. .. .. .. ..] ana e-pe-šú šá /EZEN\ šádEN ana DUMU.M[EŠ E.KI SUM-’u]

[.. .. .. .. .. .. ..] for the performance of the festival of Bêl to the [Babylon]ians [they gave].

------------------------------------------

------------------------------------------

14' [.. .. .. .. .. .. ..]dEN /A-šú\ a-na mu-ma-’-ir-[ú-tu]

[Year 328? .. .. .. .. ..]-Bêl, /his son(?)\, to the office of satrap

15' [ip-qid .. .. .. .. .. ..] /HUL-tì ana\ LU[GAL] /ik-pu-du\

[they/he appointed .. .. .. ..] evil to the ki[ng] they plotted.

16' [.. .. .. .. .. .. .. .. ..] (blank)

[...]

------------------------------------------

------------------------------------------

17' [.. .. .. .. .. .. .. .. .. .. .]. ar .[. .. .. ..]

[...] x [...]

broken off


TEXT: REVERSE


1’ [.............] (blank)


------------------------------------------

------------------------------------------

2’ [.. .. .. .. .. .. .. .. .. ..] x ina GIŠ TUKUL x [.. .. ..]

[......] with the sword [....]

3’ [.. .. .. .. .. .. .. .. ..]x ip-qid ITU BI 1-en [.. .. ..]

[......] he appointed. That month, a certain [...]

4’ [.. .. .. .. .. .. .. ..]x m?pi-ta-nuERÍN[.MEŠ-šú]

[......]x Pi-ta-nu, his troop[s]

5’ [.. .. .. .. .. .. URU/ÍD] UD.KIB.NUN.KI A.MEŠ-šú a-na[.. .. ..]

[he assembled, .......] the Euphrates/Sippar his sons/its water to [...]

------------------------------------------

------------------------------------------

6’ [.. .. .. .. .. ..] (blank)


7’ [.. .. .. .. ip-q]id? NÍG.ŠU.MEŠ u mim-ma ana aš-ri DINGIR /ú\ [-tú .. ..]

[Month ...... he appoi]nted(?). The valuables that belong to the territories of the godhead [...]

8’ [.. .. .. .. ..] na-din (blank)

[...] was given. (blank)

------------------------------------------

------------------------------------------

9’ [.. .. .. .. ..] MAH-tum ina KA mAl!-pu-ul-us!-[su .. .. ..]

[Month  ......] numerous [...] at the command of Alpulus[su ...]

10’ [ana PN Ia-ma-n]a?-a-a SUM-’u U4 10 KAM /x x x\ [.. .. ..]

[...... to PN, the Gree]k, they gave. Day 10th, (erasure) [...]

مانا گریک نیست ترجمه ای با ایونی آن قابل قبول تر است،  که خود جای نیز جای سوال دارد،  آیا  مانایی ها ایونی بودند؟  به هر تقدیر این لغت با نژاد گریک هیچ ارتباطی ندارد.

11’ [.. .. .. .. .. ina] KA LUGAL TAR (erasure) (blank).

[......] at the command of the king it was cut off (erasure) (blank).

------------------------------------------

------------------------------------------

12’ [.. .. .. .. ..-s]u? ú-mar-ri ma-dak-ta-šú ŠUB-d[i ..]

[.......]....... his camp he pitched [...]

------------------------------------------

------------------------------------------

13’ [.. .. .. .. .. .. .. .K]UR /ma-ak\-ka-du-nu [...]
(broken off)

[...] Macedonia [...

1. لغت ماکادون چگونه تبدیل به ماسادونیا می شود؟ تبدیل این ک به س به استناد کدام مدرک جهان است؟

2. درهر سه کتیبه داریوش کبیر  لغت ماکا آمده است.

 ماکا (maka) مکه        مک  = مک                                  مک ها = مچی یا

این لغت مقدونیه امروزی نیست!

پس از آنکه داریوش مقدونیه امروزی را فتح کرد بر کتیبه نقش رستم شاهد نام محل جدید یعنس اسکودره که نام خود را از شهر سکودرا مقدونی گرفته است, می باشیم

ماکا دونی نه ماسادونی است و نه محل مقدونیه امروزی!

 

قسمتی از شجره نامه بابلی مربوط به بند 7 لوح بالا :

BM 35603 obv; British Museum

 

12' [MU x

mK]ur-aš

Cyrus [the Great]

[x years]

539-530

13' [MU x

mKambu-z]i-i

Cambyses [II]

[x years]

530-522

14' [MU x

mDaria-m]

Darius [the Great]

[x years]

522-486

Lacuna

Lacuna


TEXT: REVERSE

TRANSLATION


1' [š]á MU šá-nu-ú

mNidin-dB[êl]

[...] whose second name is Nidin-Bêl

[...]

336??

2' [M]U 5

mDa-ra-a-muš

Darius [III Codomannus]

5 years

336-331

3' MU 7?

mA-lik-sa-an-dar

Alexander [the Great]

7? years

331-323

 

(BM 36613 (

The document may have been written at the time of the march of Alexander the Great towards Babylon after the battle of Gaugamela in 331 BC or refer to his return in 323 BC.

line numbers with link refer to commentary
@ = tsade


1' [..................................] x [..........]

[..................................] x [..........]

2' [..........................K]ÚR?ina IZI x[...........]

[.............................the ene]my? with fire [ ..........]

3' [.............................]x-ú uERÍN.MEŠ [...........]

[..........................] ... and the troops [.........]

4' [..........................AN.BA]R?šá ŠUII-šú SAHAR.HI.A TA d[ur?..........]

[................... iro]n? of his own hands the debris from the w[all? of(?) ......]

5' [....................-M]EŠ?id-de-ku-ú u4-mu [šu-ú ..........]  (or: u4-mu [šá ..........])

[...............the x]s? were/they removed. [That?] day [..........]    (or: The day [when .......])

6' [...............MU x K]AM mÁr-šú A šámÚ-ma-kuš šámÁr-tak-šat-s[u (LUGAL) MU-šú na-bu-ú ........]

[........... year x]th of Arses, son of Ochos, who [is called (king)] Artaxerxes, [..........]

سال نامعلوم از حکومت ارسس= ارشک پسر اخوس= اردشیر سوم, که به او اردشیر می گفتند(338-336 BCE) .

یعنی 6 یا 8 سال قبل از ورود الکساندر به بابل به استناد لوح های بابلی و گفته مورخین یونانی.

7' [...........] KU4-ú ù É dA-nu-ni-tum lìb-bi UR[U UD.KIB.NUN.KI (?) ..........]

[....................] enteredpl and the temple of Anunitu inside the cit[y of Sippar ..........]   (or: inside Er[idu])

8' [........ mA-lek-sa-a]n-/dar\-ri-is LUGAL šu-dur-' at-tu-nu DUMU.MEŠ E.[KI ..........]

[.........................for?Alexan]der, the king, they were mourning?. You Babylonians [..........,]

الکساندر 8 سال قبل از آنچه قرار بود وسط بابل چه کار میکند؟  مقام شاه را از کجا آورده است؟  the king مگر به استناد نوشته مورخین یونانی فیلیپ پدر او تا 334 زنده نبوده است؟

چه کسی پاسخگوی این همه تضاد در این ترجمه ها است؟ چرا لوحهای بابلی بدون پیش فرض و استناد به مورخین یونانی ترجمه نمی شود که این همه تضاد در آن پیش نیاید؟

این نام A-lek-sa-a]n-/dar\-ri-is چرا دوباره با نام مکتوب در لوح شجره نامه بابل BM 35603    فرق دارد؟

چند الکساندر به بابل حمله کرده اند؟

توضیح مترجم برای شاه بالا کار را ازآنچه بود خراب تر می کند!:

It is also possible that the king in question is not king Arses – Artaxerxes IV Arses, but Arses – Artaxerxes II Mnemon. Artaxerxes II was son of Darius II Nothus, whose original name was Ochos. If so, we have to translate: “Arses, son of Ochos (Darius II), whose second name is king Artaxerxes (II).” An attack on Sippar in the 42th year of Artaxerxes II is mentioned in a recently published astronomical diary (Hunger & Van der Spek 2006

it cannot be excluded that it refers to Arses - Artaxerxes II Mnemon (404-358 BCE).

الکساندر کبیر سال 356 به دنیا آمده است! در سن دو سالگی چگونه بابل را فتح کرده است!؟

و باز توضیح مترجم:

Grammatically the appositional clause “who is called Artaxerxes” in our text can either refer to Aršû (Arses) or to Umakuš (Ochos). If it refers to Ochos, the Arses must be the son of Ochos/ Artaxerxes III. If it refers to Arses, this Arses can be both Artaxerxes II, son of Ochos/Darius and Arses (Artaxerxes IV), son of Ochos/Artaxerxes III. Due to the lack of context it is difficult to decide.

تفاوتی ندارد الکساندر کبیر نه به زمان ارشک پسر اردشیر سوم  و نه به زمان اردشیر دوم بابل را فتح نکرده است!

و توضیح بعدی مترجم:

If so, our document may refer to the death of Alexander or the death of Hephaestion. Hephaestion was Alexander’s most intimate friend and his death at Ecbatana (October 324) into a paroxysm of grief.

کوچه علی چپ عجب کوچه زیبایی است! مرگ الکساندر و یا شاید مرگ دوست او وسط پادشاهی ارشک پسر اردشیر سوم و یا حتی پادشاهی اردشیر دوم!

9' M]EŠ u É.MEŠ ana NÍG.GA É.SAG.GIL u DUMU.MEŠ E.KI GU[R.MEŠ? ...........]

[.... the ....]s and the houses to the possession of Esagila and the Babylonians (will) retur[nsg/pl? .........]  (or: retur[nedsg/pl?..........)

10' [.............]x É.SAG.GIL DÙ-uš-u' ú-qu x x[..........]

[.......] Esagila they (will re)build?” (or: rebuilt). The army [....

11' [................. ERÍ]N.MEŠ i-@u-tu x[..........]

[....................] few [troo]ps [...........

12' [..........................]/.. ..\[..........]

......................

Remainder lost

Remainder lost

 

بررسی نام پدر الکساندرکبیر  از مقایسه سه لوح بابلی :

Alexander, son of idem [=Alexander], year 7, month V

AD I, pp. 230-1, no. –309 (BM 40591 = 81-4-28, 136)

11’ [EN.NUN šá gi-né-e šá TA ITI MN EN TIL ITI APIN MU 7.KAM mA-lek-sa-an-da]r LUGAL /A\ [mKI.MIN mSe-lu]-ku l[úGAL ERÍN.MEŠ]

[Diary from month ? to the end of month VIII, year 7 of] king [Alexand]er, son of idem; Seleucus (being) g[eneral.]

مترجم نوشته است این الکساندر پسر ایدم  الکساندر چهارم است.

 

 

(BM 35603 rev; British Museum;

TEXT: OBVERSE
line numbers with link refer to commentary

TRANSLATION

1[.. .. m] A-lik-sa-an-d[ar .. .. .. |(.. ..) ]

[...] Alexand[er III] [...]

مترجم این الکساندر را الکساندر سوم نوشته است که همان الکساندر کبیر مورخین یونانی است.

2[mP]i-/lip\-su ŠEŠ-šú šá mA-lik-sa-| a[n]-/dar\ x

[Ph]ilip, brother of Alexander, […].

نام برادر او فیلیپ است.

3 [..]MU LUGAL ina KUR NU TUK mAn-ti-gu-nu-us

For [n] years there was no king in the country. Antigonus,

تعداد سالی که مشخص نیست پادشاهی نبوده است و Antigonus نامی که ژنرال بوده است کشور را اداره می کرد.

4[l]úGAL ERÍN.MEŠ KURú?-ma-'i-ir

general-in-chief of the army, ruled the land.

5mA-lik-sa-an-dar A ša mA-lik M[U]? 6

Alexander [IV], son of Alex[ander III]: 6 years?.

الکساندر چهارم پسر الکساندر سوم!

پس الکساندر چهارم در سال 6 پسر الکساندر سوم (کبیر ) است.

6 MU 7 k[ám] ša ši-i MU I kám mSi-lu-ku LUGAL

Year 7 (SE = 305/304 BCE), which is year 1: Seleucus (I Nicator was) king.

و سال 7 از الکساندر سوم  سلوکید پادشاه شده است.

به لوح قبل رجوع می کنیم.

[Diary from month ? to the end of month VIII, year 7 of] king [Alexand]er, son of idem; Seleucus (being) g[eneral.]

نتیجه چیست ؟

در سال 7 الکساندر کبیر پسر ایدم سلوکید ژنرال شد،

الکساندر کبیر اصلا پسر فیلیپ نیست! برادرش فیلیپ نامی بوده است.

کلیک کنید:  گفتمان درباره دروغهای تاریخ

ارگ   http://arq.ir