وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir
وبلاگ تاریخی و جغرافیایی  " ارگ ایران "

وبلاگ تاریخی و جغرافیایی " ارگ ایران "

مطالب و مقالات از وبسایت ارگ ایران www.arq.ir

تفسیر و بررسی اخبار الطوال 2

تفسیر و بررسی اخبار الطوال 2

بخش دوم

مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.

و حاشیه نویسی در زیر مطالب همین صفحه است.

. . . ادامه دارد و بازنویسی می شود . . .

 

بخش دوم در تاریخ بعد از اسلام

مقدمات سقوط حکومت ساسانیان

جنگ خسرو پرویز با رومیان

گویند، پس از آن پسر قیصر روم به درگاه خسرو پرویز آمد و باو خبر داد که سرهنگان و بزرگان روم بر پدر و برادرش تیادوس شورش کردند و هر دو را کشتند و مردی از میان خود بنام کوکسان را به پادشاهی برگزیده‌اند، پسر قیصر حقوق پدر و برادر خویش را بر خسرو یادآور شد و خسرو از این پیشامد خشمگین شد و همراه او سه تن از فرماندهان خویش را همراه لشکر گسیل داشت، یکی از آن سرداران شاهین بود که او را همراه بیست و چهار هزار مرد به سرزمین روم فرستاد و او در خاک روم تاخت و تاز کرد و تا خلیج قسطنطنیه پیش رفت و آنجا اردو زد.

دیگری سرداری بنام" بوذبوذ" بود که آهنگ مصر کرد و تباهی به بار آورد و خود را به اسکندریه رساند و آن شهر را با جنگ و زور گشود و به کلیسای بزرگ شهر حمله برد و اسقف آن را گرفت و شکنجه کرد تا صلیبی را که مسیحیان می‌پنداشتند حضرت عیسی را بر آن به دار کشیده‌اند در اختیار او بگذارد، و آن صلیب را جایی دفن کرده و بر فراز آن گل کاشته بودند.

سردار سوم شهریار نام داشت که به شام حمله برد و گروه بسیاری را کشت و تمام سرزمین شام را با قهر و جنگ گشود.

رومیان که چنین دیدند و گرفتاریهایی را که خسرو پرویز برای ایشان فراهم آورده بود مشاهده کردند، مردی را که به پادشاهی برگزیده بودند کشتند و گفتند کسی چون این مرد شایستگی و لیاقت پادشاهی ندارد و پسر عموی قیصری را که کشته بودند بنام هرقل به پادشاهی برگزیدند.

او همان کسی است که شهر هرقله را [146] در سرزمین روم ساخته است، و پیروزی او را بر ایرانیان خداوند متعال در کتاب خود آورده است [147] چون هرقل را رومیان به پادشاهی برگزیدند، سپاهی از ایشان فراهم ساخت و بر سالار ایرانی که کنار خلیج اردو زده بود حمله برد و چندان جنگ را ادامه داد که او را از روم بیرون راند، آنگاه بسوی سرداری که در مصر بود حمله

______________________________

146- از شهرهای نزدیک دریای مدیترانه و در مغرب کوه کهف است برای اطلاع بیشتر، ر. ک، ترجمه تقویم البلدان، بقلم استاد عبد المحمد آیتی ص 439. (م).

147- آیات اول تا پنجم سوره روم.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 137

برد و او را هم از آنجا بیرون راند و سپس به شهریار که در شام بود حمله برد و او را از شام بیرون کرد.

سپاههای ایرانی همگی در جزیره گرد آمدند و هرقل بانان حمله برد و ایشان را مجبور به گریز کرد که تا موصل عقب نشستند و گریختند.

و چون این خبر به خسرو پرویز رسید همراه دیگر لشکرهای خود به موصل آمد و سرداران سه‌گانه او هم باو پیوستند و بسوی هرقل رفت و جنگ در گرفت و ایرانیان گریختند و خسرو پرویز که چنین دید بر سرداران نظامی خود و مرزبانان خشم گرفت و دستور داد آنان را زندانی کردند و تصمیم به کشتن ایشان داشت.

   نظر انوش راوید:  باز هم داستان گونه و بدون سند و مدرک،  همین داستان ها را بدون سند و مدرک و شواهد،  در زبان های دیگر مانند سریانی رومی و ارمنی هم در زمان هایی کم و بیش و پس و پیش هم باز نویسی کردند،  که همه آنها یک منشأ دارد،  و آنهم تاریخ نویسی سازمان های مخفی تاریخ نویسی یهود،  که بعدها در تاریخ نویسی استعماری استفاده شد.  دو کشور بزرگ جنگ های متعدد کرده اند،  ولی هیچ اثر دولتی از این جنگها موجود نیست،  فقط باید در کتاب های مشکوک با نویسندگان مشکوک درباره آنها گفته شده باشد،  چرا فقط درباره جنگ و دشمنی بین ایران و روم و ترک و عرب اینها مطرح می شود،  پس مبادلات فرهنگی و تجاری چرا در این کتابها نیست،  بنظر شما مشکوک نیست؟

پادشاهی شیرویه پسر خسرو پرویز

اشاره

چون مردم کشور چنین دیدند با یک دیگر رایزنی کردند و تصمیم بر خلع پرویز و به پادشاهی رساندن پسرش شیرویه گرفتند و چنان کردند و خسرو پرویز را در یکی از حجره‌های کاخ زندانی کردند و "حیلوس" فرمانده جان‌بازان شاهی را بر او گماشتند و این در سال نهم هجرت پیامبر (ص) بوده است. [148] شیرویه دستور داد پدرش را از کاخ بیرون بردند و در خانه یکی از مرزبانان بنام هرسفته [149] زندانی کردند، و سر خسرو پرویز را با مقنعه پوشاندند و او را بر مادیانی سوار کردند و بان خانه بردند و زندانی کردند و حیلوس با پانصد تن از جان‌بازان بر حفظ او گماشته شدند.

آنگاه بزرگان کشور نزد شیرویه آمدند و گفتند صلاح نیست که بر ما دو تن پادشاه باشند یا دستور بده پدرت را بکشند و تنها پادشاهی کن یا آنکه ترا خلع می‌کنیم و پادشاهی را همچنان که بود باو بازمی‌دهیم.

این سخن شیرویه را سخت تکان داد و گفت امروز را به من مهلت دهید.

______________________________

148- این مطلب که در سال نهم هجرت بوده صحیح نیست، در یکی دو صفحه بعد توضیح بیشتری داده خواهد شد، طبری آنرا در سال هفتم هجرت می‌داند. (م).

149- در پاورقی آمده است که در برخی از نسخه‌های اروپا این کلمه مارسپند ثبت شده است، طبری هم بهمین صورت مارسفند آورده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 138

پیام میان پدر و پسر

شیرویه به یزدان گشنس که صاحب دیوان رسالت بود و مهتر دبیران گفت هم اکنون این پیام را از سوی ما برای پدرمان ببر و باو بگو عقوبتی که هم اکنون از جانب خداوند به تو رسیده است به سبب گناهانی است که در گذشته انجام داده‌ای، نخست رفتارت نسبت به پدرت هرمزد است و دیگر رفتار تو نسبت به ما گروه فرزندانت بود که به ما بدبین بودی و ما را از معاشرت و حرکت منع کردی و در خانه‌یی که چون زندان بود بازداشتی و هیچ مهر و رحمتی نسبت به ما مبذول نداشتی، دیگر آنکه حق نعمت و خوبی‌های قیصر را سپاس نداشتی و حق او را در مورد پسرش و نزدیکانش رعایت نکردی که پیش تو آمدند و تقاضا کردند که صلیب چوبی را که شاهین برای تو از اسکندریه فرستاده بود برگردانی و آنرا نپذیرفتی بدون اینکه بان صلیب نیازی داشته باشی و یا نگهداری آن برای تو سودی داشته باشد، دیگر آنکه فرمان به کشتن سی هزار تن از مرزبانان و بزرگان سپاه خود دادی به تصور آنکه ایشان نخستین کسان بودند که از رومیان گریختند.

دیگر آنکه با زور و شدت از راه خراج و مالیات مال فراوان اندوختی و در خزانه اندوختی و حال آنکه برای پادشاهان شایسته است که خزانه را از غنیمتهایی که با سواران و نیزه‌ها از سرزمین دشمنان بدست می‌آید انباشته سازند نه با آنچه از مردم خود بزور بخواهند.

دیگر آنکه نعمان بن منذر را کشتی و پادشاهی سرزمین او را از پسران و خاندان او گرفتی و به دیگران یعنی ایاس بن قبیصه طایی واگذاشتی.

و حقوق ایشان را که پدران تو رعایت می‌کردند رعایت نکردی و حال آنکه او بهرام گور نیای ترا پرورش داده و پس از اینکه پادشاهی از دست او بیرون شده بود او را یاری کرد و پادشاهی را باو برگرداند، اینها گناهان و خطاهایی است که مرتکب شده‌ای و خداوند از تو خشنود نبود و ترا باین گناهان گرفت.

یزدان گشنس نزد خسرو پرویز رفت و پیام شیرویه را باو گفت و هیچ حرفی از آن فروگذار نکرد، خسرو گفت پیام را رساندی و اینک پاسخ آنرا بشنو و باو برسان.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 139

به شیرویه کوته‌عمر کم‌خرد ناقص عقل بگو ما پاسخ تمام اعتراض‌های ترا بدون اینکه عذرخواهی کنم می‌دهم تا به نادانی خود آگاه‌تر شوی.

اینکه گفته‌ای ما به کشتن پدرمان راضی بوده‌ایم، من از نیت ایشان آگاه نبودم که می‌خواهند باو حمله کنند و او را بکشند و می‌دانی که چون پادشاهی برای من مستقر شد هر کس را که در خلع یا از میان بردن حق او دست داشت کشتم و این کار را درباره دو دایی خود بندویه و بسطام هم با همه خدماتی که برای برپایی پادشاهی من انجام داده بودند انجام دادم.

اما مواظبت من بر شما فرزندانم برای این بود که شما را به آموختن ادب و فرهنگ وادارم و از آنچه برای شما سود و بهره‌ای ندارد بازدارم در عین حال از لحاظ خوراک و لباس و هزینه و اسب و مرکب و تجمل و زینت هیچگونه کوتاهی نکردم اما درباره شخص تو با آنکه منجمان و ستاره‌شناسان خبر دادند که پادشاهی ما بدست تو از میان خواهد رفت فرمان کشتن ترا صادر نکردیم، قرمیسیاء پادشاه هند هم برای ما نامه نوشت و خبر داد که در پایان سی و هشتمین سال پادشاهی ما سلطنت به تو خواهد رسید و با آنکه می‌دانستم که این کار با هلاک و نابودی من صورت می‌گیرد با وجود این آن نامه را از تو پوشیده داشتیم این نامه همراه با زایچه تو نزد همسر ما شیرین است اگر خواستی بگیر و بخوان تا اندوه و حسرت تو بیشتر شود.

اما آنچه درباره ناسپاسی از قیصر و نپذیرفتن تقاضای پسر و خاندانش برای پس دادن چوب صلیب گفته‌ای، ای بی‌خرد من سی میلیون درهم میان مردان رومی که همراه من آمده بودند بخش کردم و یک میلیون درهم هدایایی بود که برای قیصر فرستادم و یک میلیون درهم به پسرش تیادوس به هنگام بازگشت به روم پرداختم، آیا من که پنجاه میلیون درهم این چنین [150] پرداخته‌ام برای پس دادن چوبی که ارزشی ندارد بخل می‌ورزم؟ من آن صلیب را نگهداشتم تا گروگان فرمانبرداری و اطاعت ایشان باشد و به سبب احترامی که در نظر ایشان دارد هر چه از ایشان می‌خواهم انجام دهند، ولی در مورد خشم و خون‌خواهی من از

______________________________

150- محاسبه پنجاه میلیون که در متن آمده و مصحح کتاب هم توجه نکرده‌اند صحیح نیست، زیرا سی و دو میلیون است. مگر آنکه برای قیصر ده میلیون درهم هدیه و برای تیادوس هم ده میلیون درهم داده باشد. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 140

رومیان چندان کشتم که خارج از شمار است.

اما سخن تو درباره این مرزبانان و سرداران که تصمیم به کشتن ایشان گرفتم آنان کسانی هستند که من سی سال ایشان را برگزیدم و مستمریها و مزایای آنان را افزایش دادم و در تمام روزگار خود فقط همان روز نیازمند ایشان شدم که ترس بر آنان چیره شد و سستی کردند، ای نادان از دانشمندان و خردمندان کشور درباره کسانی که از یاری دادن پادشاه خودداری کنند و از جنگ با دشمن او بگریزند بپرس و آنان به تو خواهند گفت که این گروه شایسته و سزاوار عفو و محبت نیستند.

اما آنچه درباره جمع‌آوری اموال مرا سرزنش کرده‌ای این خراج گرفتن بدعتی نبوده است که من نهاده باشم و پادشاهان پیش از من همواره می‌گرفته‌اند که مایه تقویت کشور و پشتیبانی پادشاهی باشد. پادشاهی از پادشاهان هند برای پدر بزرگ من انوشروان نوشته بود کشورت همچون باغی است [151] بسیار آباد که گرد آن دیواری استوار و دری محکم باشد و هر گاه این دیوار خراب یا این در شکسته شود بیم آن هست که گاوان و خران در آن درآیند و به چریدن مشغول شوند، آن پادشاه مقصودش از دیوار سپاهیان و از در اموال بود، اکنون تو هم ای فرومایه کم خرد این اموال را نگهداری کن که حصار مملکت و مایه پایداری سلطنت و پشتیبان تو در برابر دشمن و مایه افتخار در مقابل دیگر پادشاهان است.

اما اینکه گمان کرده‌ای که من بی‌جهت نعمان بن منذر را کشتم و پادشاهی را از خاندان عمرو بن عدی به ایاس بن قبیصه طایی منتقل کردم بدان که نعمان و خاندان او با عربها توطئه کردند و آنان را به انتظار بیرون شدن پادشاهی از خاندان ما واداشتند و در این مورد نامه‌هایی نوشته بودند او را کشتم و مرد عربی را که در این افکار نباشد حاکم کردم.

اکنون پیش شیرویه برو و تمام این پیام را باطلاع او برسان، یزدان گشنس بدون آنکه چیزی از آن کم و کاست کند به شیرویه نقل کرد و او سخت اندوهگین شد.

فردای آن روز بزرگان کشور جمع شدند و چون روز قبل پیش شیرویه

______________________________

151- کلمه باغ در متن عربی آمده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 141

آمدند و همان سخن را تکرار کردند، شیرویه بر جان خود ترسید و برای کشتن پدر خود سرداران را یکی پس از دیگری فرستاد که بان کار دست نزدند تا آنکه یکی از مرزبانان جوان بنام یزدک پسر مردان شاه را که مرزبان بابل و خطرنیه بود گسیل داشت و چون پیش خسرو پرویز رسید، خسرو پرسید تو کیستی؟ گفت پسر مردان شاه مرزبان بابل و خطرنیه، خسرو گفت آری به جان خودم سوگند که تو قاتل من خواهی بود زیرا من پدرت را با ظلم و ستم کشته‌ام، و آن جوان او را بزد و بکشت و نزد شیرویه آمد و باو خبر داد، شیرویه به چهره او سیلی زد و موهای سرش را کند و او را زندانی کرد و با بزرگان کشور براه افتاد و جسد پرویز را در دخمه‌یی دفن کرد و بازگشت و دستور داد آن جوان را کشتند.

در همین سال که شیرویه به پادشاهی رسید حضرت ختمی مرتبت رحلت فرمودند و ابو بکر خلیفه شد. [152] شیرویه چون پادشاه شد همه برادران خود را که پانزده تن بودند گردن زد که مبادا پادشاهی او را تباه کنند، شیرویه گرفتار بیماریها و دردها شد و درگذشت و مدت پادشاهی او هشت ماه بود.

پس از مرگ شیرویه

پس از شیرویه ایرانیان پسرش شیرزاد را که کودکی بود به پادشاهی برگزیدند و مردی را برای پرورش و سرپرستی او گماشتند که تا هنگام بلوغ امور پادشاهی را اداره کند.

چون این خبر به شهریار که در مقابل رومیان بود رسید که خسرو پرویز کشته شده است با لشکرهای خود به مداین آمد و در آن هنگام شیرویه هم درگذشته و پسرش شیرزاد پادشاه بود، شهریار پادشاهی را غصب کرد و شیرزاد و مربی او و همه کسانی را که در کشتن خسرو پرویز دست داشتند کشت و خود را پادشاه نامید و امور پادشاهی را بر عهده گرفت و این در سال دوازدهم هجرت بود.

______________________________

152- رحلت حضرت ختمی مرتبت در سال یازدهم هجرت و 632 میلادی بوده است، بنابر این با توجه بانکه مدت پادشاهی شیرویه هشت ماه و در منابع دیگری شش ماه و آغاز آن در سال هفتم یا به قول خود ابو حنیفه دینوری در سال نهم هجرت بوده است، این گفتار صحیح نیست. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 142

چون از پادشاهی شهریار یک سال گذشت بزرگان کشور از اینکه کسی که از خاندان پادشاهی نیست بر ایشان حکومت کند سر باز زدند و بر او شورش کردند و او را کشتند و جوان شیر پسر خسرو پرویز را که مادرش کردیه خواهر بهرام گور بود به پادشاهی نشاندند او هم یک سال پادشاهی کرد و درگذشت.

آنگاه پوران دختر خسرو را به پادشاهی برگزیدند و این بدان سبب بود که شیرویه هیچیک از برادران خود غیر از جوان شیر را که کودک بود زنده نگذاشته بود.

در این هنگام شهریاری ایرانیان به سستی گرایید و کارشان به ناتوانی کشید و شوکت ایشان از هم پاشیده شد

   نظر انوش راوید:  تاکنون مقدمه هایی بوده،  برای اینکه به نتیجه کتاب خود برسد،  شکست دادن ایرانیان در جنگ های ایران و اعراب،  جنگ هایی که هرگز اتفاق نیافتاده،  بلکه شورش تازیها و پیروزی آنها بر ساسانیان بوده است.

کلیک کنید:  تازی و توزی و تاجی

جنگهای اعراب و ایرانیان

گویند چون پادشاهی به پوران دختر خسرو پرویز پسر هرمزد رسید در سرزمینهای اطراف شایع شد که ایران را پادشاهی نیست و ایشان از ناچاری به درگاه زنی پناه آورده‌اند.

دو مرد بنام مثنی بن حارثه شیبانی و سوید بن قطبه عجلی [153] که از قبیله بکر بن وائل بودند خروج کردند و با لشکری که گرد آورده بودند به مرزهای ایران هجوم آوردند و بر دهقانان تاخت و تاز و غارت می‌کردند و آنچه می‌توانستند می‌گرفتند و چون آنان را تعقیب می‌کردند به صحرا می‌گریختند و کسی به تعقیب ایشان نمی‌پرداخت، مثنی از ناحیه حیره غارت می‌کرد و حمله می‌برد و سوید از جانب ابله [154] و این بروزگار خلافت ابو بکر بود، مثنی برای ابو بکر نامه نوشت و از هجوم خود به ایران و پریشانی کار ایرانیان او را آگاه ساخت و تقاضا کرد لشکری به یاری او بفرستد.

چون این نامه بدست ابو بکر رسید به خالد بن ولید که از جنگ با اهل رده و مرتدان آسوده شده بود نوشت که به حیره رود و با ایرانیان جنگ کند و مثنی و همراهان او را ضمیمه سپاه خود کند.

   نظر انوش راوید:  دروغ از این بزرگتر مگر می شود،  کسی به تعقیب آنها نپردازد،  در اواخر قاجاریه وقتی قبیله ای از ترکستان به روستاهای شمال خراسان تاخت و غارت کرد،  مردم کمیته دفاع تشکیل دادند،  و سریع مقابله کرده،  و به تعقیب آنها پرداختند،  و با سرهای بریده یاغیان عکس یاگاری گرفتند.  الکی فقط می خواهد از ضعف و عجز ایرانی بگوید،  انگار که مردم هویج و بادمجان بودند.

______________________________

153- مثنی، با قوم خود در سال نهم هجرت به حضور پیامبر (ص) رسید و مسلمان شد سوید بن قطبه، در اسد الغابه و طبقات ابن سعد نام او نیامده است، احتمالا باید سوید بن غفله باشد که در جنگ قادسیه هم شرکت داشته و شیری را کشته است، برای اطلاع بیشتر از مثنی و سوید بن غفله، ر. ک. اسد الغابه، ص 299 ج 4 و ص 379 ج 2. (م)

154- شهری معروفی نزدیک بصره در حاشیه خلیج فارس، قبلا درباره این شهر توضیح بیشتری داده شده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 143

مثنی را آمدن خالد بن ولید خوش نیامد که پنداشته بود ابو بکر خود او را به فرماندهی سپاه خواهد گماشت.

خالد و مثنی همراه لشکریان خود حرکت کردند و کنار حیره اردو زدند و مردم حیره در کاخ‌های سه‌گانه خود حصاری شدند.

آنگاه عمرو بن بقیله آنجا آمد و داستان او و خالد معروف است که چگونه خالد گیاه مسمومی با بردن نام خدا خورد و زیانی باو نرسید، ایرانیان که در کاخ‌های سه‌گانه خود محصور بودند با خالد صلح کردند که سالیانه صد هزار درهم به مسلمانان بپردازند.

در این هنگام نامه ابو بکر برای خالد را عبد الرحمن جمیل جمحی آورد که باو فرمان داده بود با مسلمانان همراه خود به یاری ابو عبیدة بن جراح به شام برود و او عمرو بن حزم انصاری را [155] همراه مثنی به جانشینی خود در حیره گماشت و خود بسوی انبار حرکت کرد، هنگامی که خالد به عین التمر [156] که پادگانی از ایرانیان آنجا مستقر بود رسید مردی از ایشان تیری به عمرو بن زیاد بن حذیفة بن هشام بن مغیره زد و او را کشت و عمرو همانجا مدفون است.

خالد مردم عین التمر را محاصره کرد و آنان را بدون اینکه امان دهد مجبور به تسلیم شدن کرد مردان را گردن زد و زنان و کودکان را اسیر گرفت از جمله این اسیران پدر محمد بن سیرین و حمران بن ابان آزاد کرده عثمان بن عفان هستند، خالد هلال بن عقبه را که از اعراب و مرزبان آن پادگان بود کشت و جسدش را بر دار آویخت او از قبیله نمر بن قاسط بود.

خالد به قبیله‌ای که از بنی نمر و تغلب بودند هجوم برد گروهی از ایشان را کشت و اموال گروهی را به غنیمت گرفت و خود را به شام رساند.

عمرو بن حزم و مثنی بن حارثه تا هنگام مرگ ابو بکر در حیره بودند و به سرزمین عراق حمله می‌کردند. [157]

   نظر انوش راوید:  برای داستان های بالا هم هیچ سند و نشان و مدرک نداده،  که بشود به آن استناد کرد.

______________________________

155- برای اطلاع بیشتر از احوال این مرد، ر. ک، ابن اثیر، اسد الغابه ص 98 ج 4، او در سال 51 هجری در گذشته است. (م).

156- عین التمر: شهری در مغرب رود فرات در صحرای شام، ر. ک، یاقوت، معجم البلدان ص 253 ج 6 و در آن آمده است مادر محمد بن سیرین از اسیران این جنگ بوده است نه پدرش. (م)

157- مرگ ابو بکر در 21 جمادی الثانیة سال سیزدهم هجرت، اوت 634 میلادی بوده است.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 144

فتوحات اسلامی در روزگار عمر بن خطاب

اشاره

سپس عمربن خطاب به حکومت رسید و مدت حکومت او سیزده سال بود. عمر تصمیم گرفت به عراق لشکر گسیل دارد، ابو عبید بن مسعود را که پدر مختار ثقفی است خواست و برای او رایتی برای فرماندهی پنج هزار مرد بست و دستور داد به عراق برود، عمر برای مثنی بن حارثه نوشت که با همراهان خود به ابو عبید ملحق شود.

سلیط بن قیس [158] را که از قبیله بنی نجار انصار بود با ابو عبید همراه ساخت و به ابو عبید گفت مردی را همراه تو فرستادم که از لحاظ اسلام بر تو برتری دارد و باید راهنمایی‌های او را بپذیری، و به سلیط گفت اگر نه این است که تو در جنگ شتاب‌زدگی می‌کنی ترا به فرماندهی می‌گماشتم ولی برای جنگ فقط فرمانده بردبار شایسته است.

ابو عبید بسوی حیره حرکت کرد و به هیچ یک از قبایل عرب نمی‌گذشت مگر اینکه آنان را تشویق می‌کرد که با او حرکت کنند و طوایفی از ایشان با او حرکت کردند و چون به قس ناطف رسید [159] مثنی و همراهانش به استقبال او آمدند.

چون به ایرانیان خبر آمدن ابو عبید رسید، مردان شاه حاجب را همراه چهار هزار سوار به مقابل او فرستادند.

ابو عبید دستور داد پلی زدند که از آن بگذرند، مثنی باو گفت ای امیر از این رود پهناور عبور مکن و خود و همراهانت را هدف ایرانیان قرار مده، ابو عبید باو گفت ای برادر بکری ترسیدی، و با مردم به سوی ایرانیان رفت، ابو محجن ثقفی را که پسر عمویش بود به فرماندهی سواران گماشت و خود در قلب سپاه ایستاد، ایرانیان بانان حمله بردند و جنگ در گرفت و ابو عبید نخستین کس بود که کشته شد، برادرش حکم پرچم را در دست گرفت او هم کشته شد، پرچم را قیس بن جلیب برادر ابو محجن گرفت او هم کشته شد، سلیط بن قیس انصاری و

   نظر انوش راوید:  ابوعبید بن مسعود ثقفی،  اصالتاً طائفی هستند و عرب نیستند،  آنها تازی هستند و ایرانی می باشند.

   ــ  طائف = تاژ اف = تاژ آنطرف آب = تاجیک آنطرف آب.

      می گوید فرمانده بردبار،  یعنی می خواهد بگوید داستان واقعی است،  پنج هزار نفر چه اسلحه و تجربه نظام جمع داشتند،  همینجوری الکی که نمی شود رفت جنگ،  پیکنیک هم نمی شود رفت چه برسد جنگ.  پل بروی کدام رود،  آنجا ده ها رود و نهر جاریست،  در کدام زاویه جغرافیایی.  کدام ابزار حمل و نقل موارد مورد نیاز را داشتند،  و ده ها مورد دیگر.  در چه وسعت جغرافیایی آنجا خیلی وسیعتر است برای چند هزار نفر،  و اینها را باید در نظر گرفت،  و الکی هر مطلبی را بعنوان تاریخ نپذیرفت.

کلیک کنید:  تاریخ نظام و نظام جمع در ایران

______________________________

158- ابو عبید بروزگار رسول خدا (ص) مسلمان شد و در جنگ قس ناطف که به جنگ پل ابو عبید هم معروف است در سال سیزدهم هجرت درگذشت و شهید شد، سلیط از بزرگان اصحاب رسول خداست و در جنگ بدر افتخار شرکت داشت او هم در جنگ پل ابو عبید شهید شد و برای هر دو مورد، ر. ک، ابن اثیر- اسد الغابه. (م)

159- نام جایی نزدیک کوفه بر ساحل شرقی فرات.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 145

تنی چند از انصار که با او بودند نیز کشته شدند، در این هنگام مثنی پرچم را در دست گرفت و مسلمانان گریختند.

مثنی به عروة بن زید الخیل طایی گفت کنار پل برو و آنجا بایست و مانع عبور ایرانیان باش و مثنی به جنگ و گریز ادامه داد و از مسلمانان مواظبت کرد تا همگی عبور کردند، جنگ پل ابو عبید معروف است.

مثنی با مسلمانان خود را به ثعلبیه [160] رساند و آنجا اردو زد و برای عمر بن خطاب نامه نوشت و آنرا با عروة بن زید الخیل فرستاد، عمر گریست و به عروة گفت پیش یاران خود برگرد و بگو همانجا که هستند بمانند و نیروهای امدادی به سرعت خواهند رسید.

این واقعه در روز شنبه‌ای از ماه رمضان سال سیزدهم هجرت اتفاق افتاده است.

آنگاه عمر بن خطاب مردم را برای حرکت بسوی عراق فراخواند که شتابان برای حرکت آماده شدند، کسانی را هم به قبائل گسیل داشت و از ایشان خواست سپاهیان را فراهم آورند، مخنف بن سلیم ازدی با هفتصد مرد از قوم خود آمد، حصین بن معبد بن زراره هم همراه گروهی از بنی تمیم که حدود هزار مرد بودند آمد، عدی بن حاتم هم با جمعی از قبیله طی و انس بن هلال با جمعی از قبیله نمر بن قاسط آمدند.

و چون شمار مردم زیاد شد عمر رایت فرماندهی را برای جریر بن عبد الله بجلی بست [161]، جریر با مردم حرکت کرد و چون به ثعلبیه رسید مثنی با همراهان خود باو پیوست و بسوی حیره حرکت کردند و در دیر هند [162] اردو زدند و سواران را برای غارت در عراق روانه کرد.

دهقانان در حصارها پناهنده شدند و بزرگان ایرانیان نزد پوران جمع شدند و

______________________________

160- ثعلبیه: از منازل میان کوفه و مکه بعد از منزل شقوق، ر. ک‌یاقوت، معجم البلدان ص 14 ج 3 چاپ مصر 1906 میلادی. (م)

161- جریر، چهل روز پیش از رحلت رسول خدا (ص) مسلمان شد مردی بسیار زیبا و شجاع بوده است، مرگش را در سال 51 یا 54 هجرت نوشته‌اند، ر. ک، اسد الغابه، ابن اثیر ص 279 ج 1- (م)

162- یاقوت دو دیر هند کوچک و بزرگ را که از نواحی حیره و نزدیک نجف بوده نام برده است، ر. ک‌معجم البلدان، ص 182 ج 4. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 146

او دستور داد دوازده هزار تن از گزینه‌تر سواران را برگزیدند و مهران پسر مهرویه همدانی را به فرماندهی ایشان گماشت و او با سپاه حرکت کرد و به حیره آمد و دو گروه حمله آوردند و به یک دیگر در آویختند و غریوی چون بانگ رعد برخاست، مثنی که در پهلوی راست لشکر جریر بود پیشاپیش مردم حمله کرد و مردم هم همراه او حمله بردند و گرد و غبار برخاست.

جریر هم همراه دیگر مردم از سوی چپ و قلب لشکر حمله کرد و ایرانیان با سرسختی ایستادگی کردند، مسلمانان هم جولانی کردند، مثنی از خشم و اندوه ریش خود را در دست گرفته بود و موهایش را می‌کند و فریاد می‌زد که ای مسلمانان پیش من آیید پیش من، من مثنی هستم، مسلمانان دور او جمع شدند و او بار دیگر حمله کرد، برادرش مسعود که از شجاعان عرب بود کنار او حرکت می‌کرد و مسعود کشته شد مثنی فریاد برآورد که ای گروه مسلمانان کشته شدند نیکان شما بدین سان است پرچمهای خود را برافرازید، عدی بن حاتم مردم پهلوی چپ را تشویق می‌کرد و جریر مردم قلب لشکر را، جریر می‌گفت ای مردم قبیله بجیله مبادا کسی در حمله به دشمن بر شما پیشی گیرد که اگر خداوند این سرزمینها را بگشاید برای شما بهره و مقامی خواهد بود که برای هیچکس از اعراب چنان نخواهد بود بنابر این برای دست یافتن به یکی از دو نیکی (شهادت و فیض آخرت، یا بهره این جهانی) با آنان جنگ کنید.

مسلمانان جمع شدند و یک دیگر را به جنگ تشویق می‌کردند و گریختگان هم بازگشتند و زیر پرچمهای خود آماده شدند و به ایرانیان حمله سختی بردند و پیمان خویش را با خداوند بجا آوردند، مهران فرمانده ایرانیان به تن خویش جنگ می‌کرد و جنگی نمایان کرد که از پهلوانان نامدار بود، مهران کشته شد و گفته‌اند مثنی او را کشته است و ایرانیان چون مهران را کشته دیدند گریختند و مسلمانان در حالی که عبد الله بن سلیم ازدی پیشاپیش ایشان حرکت می‌کرد و عروة بن زید الخیل از پی او به تعقیب ایرانیان پرداختند و خود را کنار پل رساندند.

گروهی از ایرانیان از پل گذشتند و گروهی دیگر بدست مسلمانان اسیر شدند، ایرانیانی که گریخته بودند خود را به مداین رساندند و مسلمانان هم به

   نظر انوش راوید:  داستان این جنگ را بخوانید با دقت نظامی و تمام ملاحظات لازم آن دوره بخوانید،  و خود قضاوت کنید.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 147

اردوگاه خود برگشتند.

عروة پسر زید الخیل در این باره چنین سروده است.

"جایگاه قبیله برای عروه* اندوهها را برانگیخت و پس از عبد القیس قبیله همدان را جایگزین کرد.* در حالی که جمع ما جمع بود گشتگان سپاه مهران و روزهایی را در نظر ما آورد که مثنی با لشکریان خود بانان حمله برد و پیادگان و سواران ایشان را از پای در آورد.

چنان بر سپاهیان مهران و پیروان او پیروز شد که آنان را یک یک یا دو تا دو تا از پای در آورد.

ما در عراق دیگر فرماندهی چون مثنی که از خاندان شیبان است ندیده‌ایم. این سخن دروغ نیست مثنی امیر دلاوری است که در جنگ از شیر بیشه خفان [163] شجاع‌تر است. "گویند و چون خداوند مهران و بزرگان ایرانیان را نابود ساخت، مسلمانان توانستند به سرزمین عراق هجوم برند و چون پادگانهای ایرانیان از هم گسیخته و کار ایشان پراکنده شد مسلمانان جرأت پیدا کردند و به سرزمینهای میان سورا و کسکر و صراة و فلالیج و استانهای آن منطقه هجوم بردند. [164] مردم حیره به مثنی گفتند نزدیک ما دهکده‌ای است که در آن بازار بزرگی است که در هر ماه یک بار برپا می‌شود و بازرگانان ایرانی و اهواز و دیگر شهرها آنجا می‌آیند، اگر بتوانی بر آن دهکده حمله کنی و بر آن بازار غارت بری اموال گرانبهایی بدست خواهی آورد.

منظور ایشان بازار بغداد بود و بغداد در آن هنگام دهکده‌ای بود که ماهی یک بار در آن بازار برپا می‌شد.

مثنی از راه بیابان خود را به انبار رساند و مردم آن شهر در حصارهای خود پناهنده شدند، مثنی به" بسفروخ" مرزبان انبار پیام داد پیش او آید و او را امان داد تا گفتگو کنند، مرزبان از رودخانه گذشت و پیش مثنی آمد، مثنی با او تنها

______________________________

163- خفان: بیشه‌ای نزدیک کوفه که در آن شیر زندگی می‌کرده است، ر. ک، یاقوت، معجم البلدان ص 451 ج 3. (م)

164- صراة: نام دور رودخانه نزدیک بغداد است، فلالیج، مفرد آن فلوجه به معنی دهکده است.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 148

گفتگو کرد و گفت می‌خواهم به بازار بغداد حمله کنم و از تو می‌خواهم که راهنمایانی همراه من بفرستی تا راه را نشانم دهند و پل را هم برای ما بسازی که از آن بگذریم و از فرات عبور کنیم.

مرزبان چنان کرد و پل را که ویران کرده بود تا اعراب از آن عبور نکنند بازسازی کرد که مثنی و یارانش از آن گذشتند، مرزبان راهنمایانی هم با او فرستاد و مثنی بامداد به محل بازار رسید، مردم گریختند و کالاها و اموال خود را رها کردند و دست مسلمانان و مثنی از سیم و زر و دیگر کالاها انباشته شد، او به انبار برگشت و از آنجا به اردوگاه خود پیوست.

   نظر انوش راوید:  کدام پل بوده که خراب کرده و باز سازی کرده،  پل یک جوب کوچک بوده،  خوب می توانستند براحتی با اسب از آب جوب عبور کنند،  اگر پل بزرگ بوده چگونه فوری خراب و باز سازی کردند،  داستان برای سادگان می گوید.

چون اخبار مربوط به مثنی و پیروزی او در جنگ با مهران باطلاع سوید رسید نامه‌ای برای عمر بن خطاب نوشت و سستی کار ناحیه را باو خبر داد و از عمر خواست تا برای او نیروی امدادی گسیل دارد و لشکری روانه کند، عمر بن خطاب عتبة بن غزوان مازنی [165] را که هم‌پیمان بنی نوفل بن عبد مناف و از اصحاب رسول خدا (ص) بود به فرماندهی دو هزار مرد مسلمانان گماشت و بان سوی گسیل داشت و برای سوید نوشت که باو ملحق شود.

هنگامی که عتبه براه افتاد، عمر او را بدرقه کرد و گفت ای عتبه برادران مسلمانت بر سرزمین حیره و اطراف آن پیروز شده و از رود فرات گذشته‌اند و سرزمین بابل را که جایگاه هاروت و ماروت و ستمگران است زیر پا نهاده‌اند و سواران ایشان امروز به حدود مداین حمله می‌برند و بان شهر نزدیک شده‌اند، ترا با این لشکر روانه کردم، آهنگ مردم اهواز کن و ایشان را به خود مشغول دار تا نتوانند به یاری ایرانیان ناحیه عراق بروند و آنان را بر ضد برادران شما یاری دهند و تو در ناحیه ابله با آنان جنگ کن.

عتبه بن غزوان حرکت کرد و خود را به جایی که امروز شهر بصره است رساند در آن هنگام آنجا فقط منازل ویرانی بود و چند پایگاه از خسروان ایران برای جلوگیری از تاخت و تاز اعراب آنجا باقی مانده بود.

   نظر انوش راوید:  دروغگو کجا بصره در آن زمان ویرانه بوده،  بصره همیشه مهمترین بندر خلیج فارس بوده است.  درباره تاریخ بصره هم دروغ می گوید.

   ــ  بصره = بس ره = راه زیاد،  راه های زیاد.

______________________________

165- عتبه از پیشگامان مسلمانان و مهاجران به حبشه و از تیراندازان بنام است از سوی عمر به فرمانداری بصره گماشته شد و بصره را به صورت شهر درآورد و در سال هفدهم هجرت درگذشت، ر. ک، ابن سعد، طبقات ج 3 ص 98 بیروت و ترجمه آن بقلم این بنده. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 149

عتبه با یاران خود همانجا فرود آمد و در چادرها و خیمه‌ها زندگی می‌کرد، از آنجا به محل اصلی بصره که پوشیده از سنگهای سیاه و ریگ بود و به همین سبب بصره نامیده می‌شد رفت و از آنجا هم خود را به ابله رساند و آن را بزور گشود و برای عمر چنین نوشت.

اما بعد، همانا خداوند که او را سپاس باد ابله را برای ما گشود و آن بندری است که کشتی‌های عمان و بحرین و فارس و هند و چین بان می‌آیند ما سیم و زر ایشان را به غنیمت گرفتیم و به خواست خداوند مشروح آنرا برای تو می‌نویسم. و آن نامه را همراه نافع بن حارث بن کلده ثقفی فرستاد که چون پیش عمر رسید مسلمانان از آن شاد شدند.

چون نافع خواست برگردد به عمر گفت ای امیر مؤمنان من برای خود در بصره سر و سامانی داده‌ام و به بازرگانی مشغول شده‌ام برای عتبة بن غزوان بنویس که رعایت حال مرا کند و حق همسایگی را مراعات کند.

عمر برای عتبه نوشت، نافع می‌گوید در بصره سر و سامان گرفته و می‌خواهد آنجا برای خود خانه‌یی بسازد، همسایگی او را نیکو بدار و حق او را بشناس.

عتبه بخشی از سرزمین بصره را برای نافع مشخص ساخت و نافع نخستین کسی است که در بصره خانه ساخته است و سر و سامان گرفته و رباطی بنا کرده است.

سپس عتبه بسوی مذار [166] رفت که خداوند او را بر مردم آن شهر پیروز ساخت و مرزبان آن شهر در دست او اسیر شد که گردنش را زد و جامه‌های او را برداشت بر کمربند او قطعات زمرد و یاقوت بود و عتبه آنرا برای عمر بن خطاب فرستاد و فتح‌نامه هم نوشت و مسلمانان یک دیگر را بشارت می‌دادند و بر فرستاده جمع شده و از او درباره چگونگی پیکار بصره می‌پرسیدند و او می‌گفت مسلمانان در آن شهر در سیم و زر غوطه‌ورند و مردم رغبت فراوان برای بیرون رفتن به بصره نشان دادند و شمار ایشان در آن شهر بسیار و نیرومند شدند و عتبه با آنان به شهرهای ساحلی فرات بصره حمله کرد و آنها را گشود و سپس به دشت میشان

   نظر انوش راوید:  درباره بصره و تاریخ بصره بشدت دروغ می گوید.

______________________________

166- شهری میان واسط و بصره است.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 150

رفت، مرزبان دشت میشان با لشکریان خود به جنگ ایشان آمد و جنگ کردند مرزبان کشته شد و ایرانیان گریختند و عتبه بدون هیچ مانعی وارد دشت میشان شد.

مردی را آنجا گماشت و خود به ابرقباد رفت و آنرا گشود و به جایگاه خود در بصره بازگشت و برای عمر نامه نوشت و باطلاع او رساند که خداوند این شهرها را برای او گشوده است نامه را با انس بن شیخ بن نعمان فرستاد و گروهی از قبایل به بصره کوچ کردند و شمار مردم در آن شهر بیشتر شد.

آنگاه عتبه از عمر اجازه گرفت که پیش او بیاید و عمر اجازه داد، عتبه مغیرة بن شعبه را به جانشینی خود گماشت و هنگامی که می‌خواست از بصره بیرون آید خطبه‌ای طولانی برای مردم خواند و ضمن آن گفت به خدا پناه می‌برم از اینکه خود را بزرگ پندارم و در چشم مردم کوچک باشم، من می‌روم و نیرو و توانایی جز به خداوند نیست. پس از من فرماندهان را خواهید آزمود و خواهید دانست.

حسن بصری می‌گفته است چون عتبه این سخن را گفت پس از او فرماندهان را آزمودیم و او را از ایشان برتر یافتیم. [167] عمر هم همچنان مغیره را به فرمانداری و مرزبانی بصره گماشت و او با مسلمانان به دشت میشان رفت، مرزبان دشت به جنگ مغیره آمد و خداوند مسلمانان را پیروز فرمود و مغیره آن سرزمینها را با جنگ گشود و خبر فتح و پیروزی را برای عمر نوشت.

آنگاه داستان تهمت مغیره و کسانی که او را متهم ساخته بودند پیش آمد. [168] و چون این خبر به عمر بن خطاب رسید به ابو موسی اشعری دستور داد تا به بصره رود و برای اعرابی که آنجا هستند زمین اختصاص دهد و هر قبیله را در محله‌ای مسکن دهد و مردم را وادار به خانه‌سازی کند و برای ایشان مسجد بزرگی

______________________________

167- با توجه بانکه تولد حسن بصری در سال بیست و یکم هجرت است (دائرة المعارف اسلام و الاعلام زرکلی) چگونه می‌گوید چون عتبه این سخن را گفت، و حال آنکه درگذشت عتبه چهار سال پیش از تولد حسن است.

(م)

168- برای اطلاع بیشتر از رسوایی مغیرة بن شعبه که دینوری آنرا نیاورده است، ر. ک، نویری نهایة الارب. ج 19 صفحات 48/ 345 و ترجمه آن به قلم این بنده، انتشارات امیر کبیر. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 151

که بتوان در آن نماز جمعه گزارد بسازد و مغیرة بن شعبه را هم نزد او بفرستد.

ابو موسی گفت ای امیر مؤمنان تنی چند از انصار را با من روانه کن که مثل انصار میان مردم همچون مثل نمک در خوراک است و عمر ده تن از انصار را با او گسیل داشت که از جمله ایشان انس بن مالک و براء بن مالک بودند [169]، ابو موسی به بصره رفت و مغیرة بن شعبه و کسانی را که بر ضد او شهادت داده بودند نزد عمر فرستاد، عمر از ایشان گواهی خواست که با صراحت گواهی ندادند و عمر آنان را تازیانه زد و به مغیره دستور داد به بصره برگردد و ابو موسی را در کارهایش یاری دهد.

ابو موسی، زیاد بن عبید را که غلام زرخرید یکی از مردم ثقیف بود دید و عقل و ادب او را پسندید و او را به دبیری برگزید و زیاد همراه او ماند و پیش از آن با مغیرة بن شعبه همکاری می‌کرد.

گویند چون ایرانیان دیدند اعراب از هر سوی ایشان را فروگرفته و حمله و غارت می‌کنند با یک دیگر گفتگو کردند و گفتند گرفتاری ما از این است که زنان بر ما پادشاهی می‌کنند و بر یزدگرد پسر شهریار پسر خسرو پرویز جمع شدند و او را که نوجوانی شانزده ساله بود بر خود پادشاه کردند ولی گروهی از ایرانیان به طرفداری سلطنت آزرمیدخت پافشاری کردند و دو گروه جنگ کردند و یزدگرد پیروز شد و آزرمیدخت از پادشاهی خلع گردید، و چون یزدگرد پادشاه شد مردم را از هر سو فراخواند و سپاهی فراهم ساخت و رستم پسر هرمز را بر آنان فرماندهی داد، رستم مردی کار دیده و گرم و سرد روزگار چشیده بود و بسوی قادسیه حرکت کرد.

جنگ قادسیه

چون این خبر به جریر بن عبد الله و مثنی بن حارثه رسید برای عمر نامه نوشتند و او را آگاه ساختند، عمر مردم را فراخواند و آماده ساخت و حدود بیست هزار تن جمع شدند و سعد بن ابی وقاص را به فرماندهی ایشان

______________________________

169- برای اطلاع بیشتر از شرح حال این دو برادر، ر. ک، ابن اثیر، اسد الغابه ج 1 صفحات 127 و 173. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 152

گماشت [170]، سعد با لشکرها حرکت کرد و چون به قادسیه رسید [171] سپاهیانی که آنجا بودند باو پیوستند.

در این هنگام مثنی بن حارثه که رحمت خدا بر او باد درگذشت و چون مدت عده همسر او تمام شد، سعد بن ابی وقاص او را به همسری خود در آورد.

رستم هم با سپاههای خود آمد و در دیر اعور اردو زد. [172] سعد بن ابی وقاص طلیحة بن خویلد اسدی را که از شجاعان عرب بود با گروهی برای خبرگیری روانه کرد تا اخبار ایشان را برای او بیاورد، آن گروه چون عظمت و بسیاری سپاه ایرانیان را دیدند به طلیحه گفتند ما را برگردان، گفت نه و من خود وارد اردوگاه ایشان خواهم شد تا از وضع آنان آگاه شوم، آنان او را متهم کردند و گفتند چنین تصور می‌کنیم که می‌خواهی بایشان ملحق شوی و گویا خداوند ترا که مرتکب قتل عکاشة بن محصن و ثابت بن اقرم شده‌ای هدایت نفرموده است، [173] طلیحه بایشان گفت ترس و بیم دلهای شما را فراگرفته است.

طلیحه خود آمد و شبانگاه وارد اردوگاه ایرانیان شد و تمام شب را به جستجو و بررسی احوال ایشان سرگرم بود، هنگام سحر از کنار سواری که با هزار مرد هماورد بود گذشت که خوابیده و اسب خود را بسته بود، طلیحه پیاده شد بند اسب او را برید و به پالهنگ زین اسب خود بست و از اردوگاه ایشان بیرون آمد، در این هنگام صاحب اسب از خواب بیدار شد و یاران خود را بخواند و به تعقیب او پرداخت و هوا روشن شده بود، صاحب اسب به طلیحه حمله کرد طلیحه ایستاد و با نیزه به یک دیگر نیزه زدند و طلیحه او را کشت.

______________________________

170- سعد بن ابی وقاص: از بزرگان و پیشگامان مسلمانان که در هفده سالگی مسلمان شد و نخستین تیرانداز است، مورد عنایت رسول خدا (ص) بوده است در سال پنجاهم هجرت یا پنجاه و پنجم درگذشته است، ر. ک، ابن سعد، طبقات ص 140 ج 3 چاپ بیروت و ترجمه آن به قلم این بنده (م)

171- شهرکی که میان آن و کوفه پانزده فرسنگ است، ر. ک، ترجمه تقویم البلدان ص 337. (م)

172- نزدیک و متصل به کوفه است و بنام اعور بنا کننده آن است، معجم البلدان ص 124 ج 4.

173- طلیحة بن خویلد، در سال نهم هجرت مسلمان شد و سپس ادعای پیامبری کرد و در روزگار ابو بکر خالد بن ولید به جنگ او رفت، عکاشه و ثابت که از پیشگامان مسلمانان بودند بدست او و برادرش کشته شدند، ر. ک، ابن اثیر، اسد الغابه ص 65 ج 3 و برای شرح حال عکاشه و ثابت، ر. ک، طبقات ابن سعد، صفحات 92/ 466 ج 3 چاپ بیروت. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 153

سوار دیگری خود را به طلیحه رساند، طلیحه او را هم کشت سوار دیگری خود را باو رساند طلیحه او را اسیر کرد و بر اسب نشاندش و به اردوگاه مسلمانان آمد، مردم با دیدن او تکبیر گفتند و او پیش سعد بن ابی وقاص آمد و گزارش کار را داد.

رستم همچنان در دیر اعور چهار ماه اردو زد و می‌خواست که عربها را با طول مدت خسته و فرسوده کند.

مسلمانان هم هر گاه زاد و توشه خودشان و علوفه جانورانشان تمام می‌شد بر اسبها سوار می‌شدند و در صحراهای اطراف به غارت می‌پرداختند و با خوراک و علوفه و دام‌هایی که بدست آورده بودند بازمی‌گشتند.

آن گاه عمر به ابو موسی اشعری نوشت که گروهی سوار به یاری سعد بفرستد و او مغیره را با هزار سوار گسیل داشت، همچنین عمر به ابو عبیدة بن جراح که در شام به جنگ با رومیان سرگرم بود نوشت که گروهی سوار به یاری سعد بفرستد او هم قیس بن هبیرة مرادی را با هزار سوار روانه کرد، هاشم بن عتبة بن ابی وقاص که در جنگ یرموک یکی از چشمهایش کور شده بود و اشعث بن قیس و اشتر نخعی هم همراه این گروه بودند و همگان در قادسیه به سعد بن ابی وقاص پیوستند.

یزدگرد هم به رستم نامه نوشت که به اعراب حمله و جنگ را آغاز کند، رستم با سپاهها و لشکریان خود حرکت کرد و خود را به قادسیه رساند و در یک میلی اردوگاه مسلمانان اردو زدند و مدت یک ماه رسولان میان آنان آمد و شد می‌کردند، و رستم به سعد پیام داد مردی خردمند و عاقل و دانا از یاران خود را بفرست تا با او سخن گویم و سعد مغیرة بن شعبه را پیش او فرستاد که چون نزد رستم آمد رستم باو چنین گفت:

"خداوند پادشاهی ما را بزرگ قرار داد و ما را بر امتها پیروزی داد و همه اقلیمها را به تواضع برای ما واداشت و مردم زمین را برای ما خوار و زبون فرمود و بر روی زمین هیچ ملتی در نظر ما پست‌تر از شما نبوده است که شما گروهی اندک و خوار و دارای سرزمین خشک و زندگی سخت و دشوارید، چه چیز شما را واداشته است که به سرزمین ما هجوم آورید؟ اگر این به سبب قحطی و

   نظر انوش راوید:  نوشته:  "مسلمانان هم هر گاه زاد و توشه خودشان و علوفه جانورانشان تمام می‌شد بر اسبها سوار می‌شدند و در صحراهای اطراف به غارت می‌پرداختند و با خوراک و علوفه و دام‌هایی که بدست آورده بودند بازمی‌گشتند".  حتی در دروغ نویس به هیچ چیز رحم نکرده و تا توانسته پرت و پلاهای ضد ونقیض گفته و مسلمانان را غارتگر گفته.  ای سادگان این دوره،  که این ها را تاریخ می دانید،  اگر یک نیروی نظامی،  نظام جمع و لجستیک نداشته باشد،  و با بی نظمی برای ادامه بودن خود،  به غارت بپردازد،  چه معنی می دهد،  فقط گفته این قبیل کتابها بدرد کم سواد هایی می خورد،  که ادعای تاریخ دانی می کنند.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 154

خشک سالی است که شما را فروگرفته است ما برای شما گشایش فراهم می‌آوریم و نسبت به شما بخشش می‌کنیم و به شهرهای خود برگردید".

مغیره باو گفت "آنچه درباره بزرگی پادشاهی و راحتی زندگی و پیروزی بر ملتها و بلندی مرتبه خودتان گفتی ما همه را می‌دانیم و اکنون از حال خود ترا آگاه می‌کنم، خداوند متعال که سپاس خاص اوست ما را در سرزمینهای دور افتاده و با آبی اندک و زندگی دشوار قرار داد، زورمندان ما ناتوانان ما را می‌خوردند و ما پیوند خویشاوندی را قطع می‌کردیم و از بیم تنگدستی فرزندان خود را می‌کشتیم و بتها را پرستش می‌کردیم و در همین حال خداوند متعال پیامبری از شریفتر و پاک‌تر خاندان ما میان ما برانگیخت و باو فرمان داد تا مردم را به گواهی دادن باینکه پروردگاری جز خدای یگانه نیست فراخواند، و ما به دستورهای کتابی که برای ما نازل فرموده است عمل کنیم ما باو ایمان آوردیم و او را تصدیق کردیم و به ما فرمان داده است تا مردم را بانچه خداوند فرمان داده است دعوت کنیم هر کس بپذیرد با ما در سود و زیان برابر است و هر کس نپذیرد از او می‌خواهیم جزیه بپردازد و هر آن کس از پرداخت جزیه خودداری کند با او پیکار می‌کنیم و من هم ترا با همین شرایط دعوت می‌کنم و اگر نپذیری شمشیر در میان خواهد بود".

مغیره در این هنگام با دست خود به دسته شمشیرش اشاره کرد.

رستم چون این سخنان را شنید آنچه را که با آن رویاروی شده بود بزرگ دانست و در عین حال از مغیره خشمگین شد و گفت، سوگند به خورشید که فردا هنوز آفتاب برنیامده همه شما را خواهم کشت.

مغیره پیش سعد برگشت و از آنچه در میان رفته بود او را آگاه ساخت و باو گفت آماده جنگ باش، سعد دستور داد مردم آماده باشند، آن شب را هر دو گروه به آماده کردن خود و اسبها گذراندند و بامداد صف کشیدند و زیر پرچمهای خود ایستادند، سعد بن ابی وقاص گرفتار دمل چرکین در ران خود بود و نمی‌توانست بر زین بنشیند و فرماندهی را در آن روز به خالد بن عرفطه داد، قیس بن هبیره را به فرماندهی قلب گماشت و پهلوی راست را به فرماندهی شرحبیل بن سمط و پهلوی چپ را به فرماندهی هاشم بن عتبة بن ابی وقاص و

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 155

پیادگان را به فرماندهی قیس بن خریم واگذاشت و خود همراه زنان و کودکان در قصر قادسیه ماند ابو محجن ثقفی هم چون شراب نوشیده و می‌گساری کرده بود در همان قصر زندانی بود سعد بن ابی وقاص به عمرو بن معدی کرب و قیس بن هبیره و شرحبیل بن سمط پیام داد که شما شاعر و سخنور و از شجاعان و دلیران اعرابید [174] میان مردم قبایل مختلف و کنار پرچمها بروید مردم را به جنگ تشویق کنید.

گوید در این هنگام دو گروه به یک دیگر حمله بردند، ایرانی‌ها سیزده صف بودند که پشت سر یک دیگر قرار گرفته بودند و عربها هم سه صف بودند، ایرانیان شروع به تیراندازی کردند و گروه بسیاری از عربها مجروح شدند چون قیس بن هبیره چنین دید به خالد بن عرفطه که در آن روز فرماندهی فرماندهان را بر عهده داشت گفت ای امیر ما هدف و نشانه تیرهای این گروه قرار گرفته‌ایم اکنون با همه بایشان حمله کن تا مردم نخست با نیزه و سپس با شمشیر جنگ کنند.

زید بن عبد الله نخعی نخستین کس بود که حمله کرد و همو نخستین کس بود که کشته شد پس از او پرچم را برادرش ارطاة گرفت و او هم کشته شد.

آنگاه افراد قبیله بجیله در حالی که جریر بن عبد الله فرمانده ایشان بود حمله کردند، قبیله ازد هم از پی ایشان حمله کردند گرد و غبار برخاست و جنگ سخت شد و ایرانیان گریختند و خود را به رستم رساندند. رستم و مرزبانان و سرداران و بزرگان ایرانیان همگی پیاده شدند و حمله آوردند مسلمانان هم به جولان در آمدند.

ابو محجن به یکی از کنیزان سعد بن ابی وقاص گفت مرا از این بند رها کن و برای تو به خدا سوگند می‌خورم که اگر کشته نشدم به همین زندان برمی‌گردم و بند بر خود می‌نهم، آن کنیز چنان کرد و او را بر یکی از اسبهای ابلق سعد بن ابی وقاص نشاند، ابو محجن از پهلوی راست سپاه مسلمانان خود را به محل صف قبیله‌های ازد و بجیله رساند و شروع به حمله و شکافتن صفهای ایرانیان کرد

______________________________

174- برای اطلاع از شرح حال و نمونه اشعار عمرو بن معدی کرب و مسلمان و مرتد شدن و دوباره به اسلام برگشتن او، ر. ک، ابن قتیبه، الشعر و الشعراء ص 289 چاپ بیروت 1969 میلادی و برای شرحبیل بن سمط، ر. ک، الاعلام زرکلی ص 234 ج 3، قیس بن هبیره همان قیس بن مکشوح است، ر. ک. ابن اثیر، اسد الغابه ص 227 ج 4. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 156

و ایرانیان به افراد قبیله بجیله فشار آورده و بر آنجا حمله کرده بودند.

سعد از حمله او تعجب کرد و نمی‌دانست آن سوار کیست در حالی که اسب را می‌شناخت سعد بن ابی وقاص به جریر بن عبد الله پرچمدار بجیله و به اشعث بن قیس پرچمدار قبیله کنده و به دیگر سالارهای مسلمانان پیام فرستاد که از پهلوی راست به قلب سپاه دشمن حمله برند و مسلمانان از هر سوی به ایرانیان حمله کردند و آرایش جنگی ایرانیان درهم ریخت و رستم کشته شد و ایرانیان گریزان پشت به جنگ دادند، ابو محجن هم به زندان خود بازگشت.

مسلمانان به جستجوی جسد رستم پرداختند و او را میان کشتگان پیدا کردند که صد زخم نیزه و شمشیر داشت و فهمیده نشد چه کسی او را کشته است، برخی هم گفته‌اند رستم در رود قادسیه افتاد و غرق شد.

ایرانیان تا دیر کعب [175] عقب‌نشینی کردند و آنجا اردو زدند، نخارجان که یزدگرد او را برای کمک و یاری فرستاده بود رسید و در دیر کعب توقف کرد و هر یک از گریختگان که آنجا می‌رسید او را می‌گرفت و بازداشت می‌کرد.

ایرانیان دوباره آرایش جنگی گرفتند و لشکرهای خود را آماده ساختند و موضع گرفتند و چون اعراب رسیدند و رویاروی ایشان ایستادند و نخارجان خود به میدان آمد و بانگ برداشت مرد مرد [176] و زهیر بن سلیم برادر مخنف بن سلیم ازدی به جنگ با او بیرون شد، نخارجان مردی فربه و تنومند و بلند قامت بود و زهیر مردی میانه بالا ولی دارای ساعد و بازوی نیرومند بود، تخارجان خود را از اسب روی زهیر پرت کرد و با هم در آویختند، تخارجان زهیر را بر زمین کوفت و بر سینه‌اش نشست و خنجر کشید تا سرش را جدا کند انگشت ابهام تخارجان در دهان زهیر قرار گرفت که چنان آنرا جوید که نخارجان سست شد و زهیر بر سینه‌اش نشست و خنجر را گرفت و شکم او را درید و او را کشت.

اسب نخارجان که پرورش یافته بود بر جای ایستاد و حرکت نکرد و زهیر در حالی که زره و قبا و کمربند و بازوبندهای تخارجان را برداشته بود سوار بر آن

______________________________

175- دیر کعب: نام این دیر در معجم البلدان نیامده است. (م)

176- کلمه (مرد، مرد) در متن عربی کتاب آمده است همان طور که در مقدمه اشاره شد لغات فارسی فراوانی در متن عربی اخبار الطوال دیده می‌شود. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 157

اسب شد و پیش سعد بن ابی وقاص آمد و سعد آنها را باو بخشید و دستور داد جامه‌های جنگی نخارجان را بپوشد و پیش او بیاید و زهیر نخستین کس از اعراب است که بازوبند بسته است.

قیس بن هبیره هم بر حیلوس فرمانده جان‌بازان ایرانی حمله کرد و او را کشت و مسلمانان از هر سو حمله کردند و ایرانیان گریختند، جریر بن عبد الله خود را به پل رساند ایرانیان متوجه او شدند و با نیزه او را به زمین انداختند ولی یاران جریر به یاری او آمدند و ایرانیان از اطراف او پراکنده شدند و به جریر آسیبی نرسید اما اسب او رم کرد و گریخت و پیدا هم نشد. برای جریر اسبی از اسبهای ایرانیان را آوردند که بر گردنش گردنبند زمرد بود و بر آن سوار شد و ایرانیان گریختند و خود را به مداین رساندند، سعد خبر فتح و پیروزی را برای عمر نوشت، عمر همه روز پیاده و تنها و بدون اینکه اجازه دهد کسی او را همراهی کند دو سه میل در راه عراق می‌رفت و هر سواری که می‌رسید از او می‌پرسید از لشکر مسلمانان چه خبر؟

روزی که مژده‌رسان آمد عمر همینکه او را دید از دور بانگ برداشت چه خبر؟ و او گفت خداوند برای مسلمانان فتح و پیروزی نصیب فرمود و ایرانیان گریختند، مژده رسان که عمر را نمی‌شناخت شتر خود را شتابان می‌راند و عمر پیاده پا به پای شتر می‌دوید و همچنان از او خبرها را می‌پرسید و چون وارد مدینه شدند و مردم به استقبال عمر آمدند و باو سلام خلافت می‌دادند، فرستاده که تعجب کرده بود گفت سبحان الله ای امیر مؤمنان کاش به من خبر می‌دادی که کیستی و عمر گفت بر تو چیزی نیست و نامه را از او گرفت و آنرا برای مردم خواند:

سعد بن ابی وقاص در اردوگاه همراه لشکر خود در قادسیه ماند تا آنکه نامه عمر باو رسید که دستور داده بود برای عربها شهری بسازد و آنرا جایی قرار دهد که میان ایشان و عمر دریا فاصله نباشد.

سعد بن ابی وقاص به ناحیه انبار رفت تا آنجا را محل اسکان عربها قرار دهد ولی به سبب فراوانی مگس آنجا را نپسندید و از آنجا به کویفة ابن عمر [177] آمد آن را هم نپسندید و سر انجام در محل کوفه امروز فرود آمد و زمینها را

______________________________

177- مصغر کوفه و نزدیک کوفه کنونی بوده است و سرزمین پوشیده از ریگ و شن را کوفه می‌گویند.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 158

میان همراهان خود بخش کرد و برای خود خانه و مسجد ساخت و به عمر خبر رسید که سعد بن ابی وقاص در مدخل خانه خود دری نصب کرده است، به محمد بن مسلمه [178] دستور داد به کوفه رود و آتش فراهم آورد و آن در را بسوزاند و هماندم برگردد.

محمد بن مسلمه حرکت کرد و به کوفه آمد و دستور را اجرا کرد و هماندم برگشت، و چون به سعد خبر دادند پاسخی نداد و دانست که فرمان عمر بوده است.

بشر بن ابی ربیعه [179] این اشعار را سروده است.

"نیمه شب در حالی که ستارگان در افق فرومی‌شدند یاد و خیال امیمه بسراغ من آمد.

در آن هنگام در صحرای عذیب بودیم و میان من و معشوق فاصله بود و جایگاه ما دور افتاده بود.

خیال امیمه به دیدار غریب دور افتاده‌ای آمد که تمام ثروت او فقط اسبی گزیده است و شمشیری دو لبه و تیز.

ناقه من به دروازه قادسیه رسید در حالی که سعد بن ابی وقاص فرمانده من بود. خدایت هدایت فرماید بیاد آور هنگامی را که شمشیرهای ما در قادسیه فرود می‌آمد و حمله‌ها برای ما امیدوارکننده بود.

بیاد آر شامگاهی را که دشمن دوست می‌داشت اگر بتواند از پرندگان بال عاریه گیرد و بگریزد.

هر گاه لشکری از ایشان بسوی ما حمله می‌آورد لشکری دیگر هم از پی آن چون کوهی فرامی‌رسید.

من چنان آنان را شمشیر می‌زدم که جمع ایشان پراکنده شد و سخت نیزه می‌زدم که من در نیزه زدن کارآزموده‌ام.

ابو ثور عمرو و هاشم و قیس و نعمان جوانمرد و جریر شاهد و گواه بودند".

______________________________

178- محمد بن مسلمه از بزرگان انصار و شرکت‌کنندگان در بدر و احد و جنگهای دیگر غیر از تبوک، مورد علاقه شدید ابو بکر و عمر و درگذشته صفر 46 هجرت در هفتاد و هفت سالگی، ر. ک، طبقات ابن سعد ص 443 چاپ بیروت. (م)

179- به شرح حال این شاعر دست نیافتم، راهنمایی اهل علم و ادب مایه سپاس خواهد بود. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 159

عروة بن ورد [180] چنین می‌گوید.

" عمرو و نبهان به خوبی می‌دانند که چون دیگران پشت به جنگ کنند من سوار کار پشتیبان هستم.

و هنگامی که دشمن حمله می‌آورد من برابر ایشان همچون شیرژیان بیشه‌زار پایداری می‌کنم.

برای مردم قادسیه در حالی که نشان بر خود بسته بودم پایداری کردم و کسی چون من هر گاه هماورد پایداری نکند پایدارم.

چنان ایشان را با نیزه زدم که پراکنده شدند و چنان شمشیر بر آنان زدم که از راهی که آمده بودند بازگشتند.

پدر و پدر بزرگم مرا چنین سفارش کرده بودند من هم چنین سفارش می‌کنم و در آن کوتاهی نمی‌کنم.

پروردگار خود را ستایش می‌کنم که مرا به دین خود هدایت فرمود و من تا هر گاه زنده باشم در راه خدا می‌کوشم و او را سپاسگزارم".

قیس بن هبیره هم چنین سروده است.

"سواران را که همچون شیران نگهبان بودند از سرزمین صنعاء در حالی که همگان پوشیده از سلاح بودند به وادی القری و سرزمین قبیله کلب و یرموک و شام آوردم.

هنگامی که از سرزمین روم برمی‌گشتیم اسبها چنان لاغر شده بودند که چون هلال بنظر می‌رسیدند.

پس از یک ماه به قادسیه رسیدیم در حالی که ساقهای اسبها خون‌آلوده بود.

آنجا با لشکرهای کسری و فرزندان مرزبانان بزرگ به جنگ پرداختیم.

هنگامی که دیدم اسبها به تکاپو افتادند آهنگ رسیدن به جایگاه فرمانده بزرگ کردم.

______________________________

180- عروة بن ورد یا عروة الصعالیک شاعر دوره جاهلی است و اسلام را درک نکرده است، زرکلی در الاعلام مرگ او را حدود سی سال پیش از هجرت می‌داند در اغانی ص 73 ج 3 دار الثقافة و در الشعر و الشعراء اشاره‌یی به این شعر او نشده است و احتمالا ابو حنیفه دینوری اشتباه کرده است و شعر از شاعر دیگری است که عروة بن زید است و در پاورقی چند صفحه بعد در مورد او توضیح داده شده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 160

چنان شمشیر بر سرش زدم که کشته بر زمین افتاد با شمشیری که کندی از کار افتادگی نداشت.

خداوند آنجا برای ما خیر بهره فرمود و کار نیک در پیشگاه خداوند فزونی می‌گیرد.

سرهای آنان را با شمشیرهای تیز چنان فروکوبیدیم و شکافتیم که گویی همچون پوست تخم شتر مرغ بود".

گویند، چون بزرگان پارسیان در قادسیه کشته شدند آنان چنان گریختند که خود را به مداین رساندند، مسلمانان هم پیشروی کردند و کنار رود دجله مقابل مداین اردو زدند و بیست و هشت ماه همانجا مقیم بودند آنچنان که دو بار خرمای تازه خوردند و دو عید قربان همانجا قربانی کردند و چون برای مردم عراق این مدت طولانی شد عموم دهقانان آن حدود با سعد بن ابی وقاص صلح کردند.

یزدگرد که چنین دید مرزبانان بزرگ خویش را جمع کرد و خزانه‌ها و گنجینه‌ها را میان ایشان تقسیم کرد و در این مورد برای آنان قباله نوشت و گفت اگر پادشاهی از دست ما بیرون شود شما برای تصرف این گنجینه‌ها شایسته‌ترید و اگر پادشاهی به ما برگردد خودتان آنها را به ما پس می‌دهید و با زنان و خویشان نزدیک و خدم و حشم خود حرکت کرد و به حلوان [181] آمد و مقیم شد و خرزاد پسر هرمز برادر رستم را که در قادسیه کشته شده بود به جانشینی خود در مداین گماشت.

و چون این خبر به سعد بن ابی وقاص رسید آماده شد و یاران خود را فرمان داد به دجله درآیند و نخست خود نام خدا بر زبان آورد و با اسب وارد دجله شد، مردم هم اسبهای خود را به دجله راندند و همگان جز یک تن از دجله به سلامت بیرون آمدند، آن یک تن بر اسبی سرخ سوار بود که اسبش از دجله بیرون آمد و شروع به تکان دادن یال خود کرد که آبهای آن خشک شود ولی مرد که نامش سلیک بن عبد الله و از قبیله طی بود غرق شد.

سلمان که حضور داشت گفت ای گروه مسلمانان خداوند آب را هم همچون خشکی در اختیار شما نهاده است ولی سوگند به کسی که جان من در

______________________________

181- حلوان: از شهرهای کوهستانی و مرزی عراق، قبلا هم در حواشی درباره این شهر توضیح داده شد. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 161

دست اوست که در آن حتما تغییر و تبدیل می‌دهد.

گویند چون ایرانیان دیدند که اعراب اسب‌ها را باب زدند و از دجله عبور می‌کنند بانگ برداشتند" دیوان آمدند، دیوان آمدند" [182] خرزاد با سواران آمد و کنار شریعه دجله ایستاد و بانگ برداشت که ای گروه عربان دریا دریای ماست و شما حق ندارید از آن عبور کنید و شروع به تیراندازی به اعراب کردند و گروهی بسیار از ایشان در آب افتادند، ساعتی جنگ کردند عربها پیروز شدند و پارسیان از کنار دجله بیرون رفتند و عربها با آنان جنگ کردند و ایرانیان عقب نشستند و خود را به مداین رساندند و در آن حصاری شدند و مسلمانان آنان را از همان سوی که دجله بود محاصره کردند و چون خرزاد چنان دید شبانه از دروازه شرقی مداین همراه لشکرهای خود به جلولاء [183] عقب‌نشینی کرد و مداین را برای مسلمانان خالی کرد و ایشان وارد مداین شدند و غنیمت بسیار بدست آوردند از جمله به مقدار زیادی کافور دست یافتند و پنداشتند نمک است و آنرا در خمیر ریختند که تلخ شد.

مخنف بن سلیم می‌گوید در آن روز شنیدم مردی بانگ برداشته بود که این جام سرخ را چه کسی از من می‌گیرد و جام سپید می‌دهد و حال آنکه آن جام زرین بود.

سعد خبر فتح و پیروزی را برای عمر نوشت، یکی از گبرهای مداین پیش سعد آمد و گفت من شما را به راه راهنمایی می‌کنم تا پیش از آنکه آنان به مقصد برسند آنها را دریابید، سعد او را پیش انداخت و لشکر از پی او روان شدند و از بیابانها و صحراها گذشتند

   نظر انوش راوید:  از نظر یک پژوهشگر تاریخ مطالب گفته شده در بالا پرت و پلاست،  مگر اینکه یک تاریخ دان دید محدود داشته، و یا کم سواد باشد تا بپذیرد.  جهت اطلاع بیشتر به لینک زیر مراجعه نمایید.

کلیک کنید:  دروغ جنگ قادسیه

جنگ جلولاء

خرزاد چون به جلولاء رسید همانجا ماند و برای یزدگرد که در حلوان بود نامه نوشت و از او کمک و یاری خواست و او هم او را مدد فرستاد.

خرزاد بر گرد اردوگاه خود خندق کند و زن و فرزند و بارهای سنگین خو

______________________________

182- در متن عربی به همین صورت آمده است. (م)

183- جلولاء: شهرکی در راه بغداد به خراسان، نام نهری هم هست، ر. ک، ترجمه تقویم البلدان ص 349.

د

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 162

را به خانقین [184] فرستادند، سعد بن ابی وقاص گروهی از سواران را به سوی ایشان روانه کرد و عمرو بن مالک بن نجبة بن نوفل بن وهب بن عبد مناف بن زهرة را به فرماندهی ایشان گماشت و او حرکت کرد و به جلولاء آمد که ایرانیان آنجا اردو زده و گرد خود خندق کنده بودند، مسلمانان هم نزدیک اردوگاه ایشان اردو زدند و نیروهای امدادی از ناحیه اصفهان و جبل برای ایرانیان می‌رسید.

مسلمانان که چنین دیدند به امیر خود عمرو بن مالک گفتند تو منتظر هجوم و حمله ایشان نمان که ایشان روز بروز بیشتر می‌شوند.

او برای سعد بن ابی وقاص نامه نوشت و این موضوع را باطلاع او رساند و از او برای آغاز جنگ و حمله اجازه خواست، سعد باو اجازه داد و قیس بن هبیرة را هم با هزار مرد که چهار صد سوار و ششصد پیاده بودند به یاری او فرستاد.

به ایرانیان خبر رسید که برای اعراب نیروی امدادی رسیده است، برای جنگ آماده شدند و بیرون آمدند، عمرو بن مالک هم با مسلمانان آماده شد، فرماندهی پهلوی راست سپاه او با حجر بن عدی و فرماندهی پهلوی چپ با زهیر بن جویة و فرماندهی  

سواران با عمرو بن معدی کرب و فرماندهی پیادگان با طلیحة بن خویلد بود.

دو لشکر به یک دیگر هجوم بردند و هر دو گروه پایداری کردند، نخست یک دیگر را تیر باران کردند تا تیرها تمام شد آنگاه چندان با نیزه نبرد کردند که نیزه‌ها در هم شکست و سپس به شمشیر و گرزهای آهنی پرداختند و تمام آن روز را تا شب جنگ کردند و مسلمانان در آن روز نتوانستند نماز بگزارند جز با اشاره و تکبیر گفتن و چون آفتاب روی به زردی نهاد خداوند نصرت و پیروزی خود را بر مسلمانان فروفرستاد و دشمن ایشان را وادار به گریز فرمود و آنان تا شب از ایرانیان می‌کشتند و خداوند متعال اردوگاه و تمام اموال ایشان را غنیمت مسلمانان قرار داد.

محقن بن ثعلبه می‌گوید در اردوگاه ایرانیان وارد خیمه‌یی شدم و داخل آن بر روی تختی دختری را دیدم که چهره‌اش چون ماه بود چون چشمش به

______________________________

184- خانقین: شهری بر سر راه بغداد به همدان میان قصر شیرین و حلوان، برای اطلاع بیشتر، ر. ک، ترجمه تقویم البلدان- ص 351 چاپ بنیاد فرهنگ. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 163

من افتاد ترسید و گریست او را گرفتم و پیش عمرو بن مالک آوردم و خواستم او را به من ببخشد و بخشید و او را به همسری خود درآوردم.

خارجة بن صلت در خیمه‌یی از خیمه‌های ایشان مجسمه ماده شتری از طلا که آراسته به گوهر و مروارید و یاقوت‌های کم نظیر بود و مردی زرین بر آن سوار و تمام آن باندازه ماده آهویی بود بدست آورد و آنرا به سرپرست جمع‌آوری غنایم تسلیم کرد.

ایرانیان همچنان عقب‌نشینی کردند و روی به گریز نهادند تا در حلوان پیش یزدگرد رسیدند، یزدگرد سخت درمانده شد و با زنان و فرزندان و خدمتکاران و اموال و گنجینه‌هایی که همراه داشت از آنجا حرکت کرد و در قم و کاشان فرود آمد.

   نظر انوش راوید:  همینجور الکی بدون سند می نویسد  زن و دخترا را اسیر می کند مردم را می کشد،  الکی از این شهر به آن شهر می پرد،  حتی بدون ارائه یک سند و مدرک و شواهد لازم.

مسلمانان در جنگ جلولاء غنایمی بدست آوردند که نظیر آن بدست نیاورده بودند و گروه زیادی اسیر از دختران آزادگان و بزرگان ایران گرفتند.

گویند عمر می‌گفته است خدایا من از شر فرزندان اسیران جلولاء به تو پناه می‌برم و پسران آن زنان در جنگ صفین شرکت داشتند و به حد بلوغ رسیده بودند. عمرو بن مالک، جریر بن عبد الله بجلی را همراه چهار هزار سوار در جلولاء باقی گذاشت تا پایگاهی باشد که از نفوذ ایرانیان به نواحی عراق جلوگیری کند.

و خود با دیگر مردم حرکت کرد و پیش سعد بن ابی وقاص که در مداین بود رفت، و سعد هم با مردم حرکت کرد و به کوفه آمد و خبر فتح را برای عمر نوشت، سعد بن ابی وقاص مدت سه سال و نیم امیر کوفه و تمام مناطق عراق بود و سپس عمر او را عزل کرد و به جای او عمار بن یاسر را به فرماندهی جنگ و عبد الله بن مسعود را برای قضاوت و عمرو بن حنیف را بر خراج کوفه گماشت. [185] گویند چون ایرانیان تا حلوان عقب‌نشینی کردند و یزدگرد همراه بزرگان خاندان خود و اشراف ایرانیان به قم و کاشان گریخت، مردی از خاندان و نزدیکان او بنام هرمزان که دایی شیرویه پسر خسرو پرویز بود باو گفت ای

______________________________

185- جناب عمار بن یاسر رضوان الله علیه از پیشگامان مسلمانان، مادرش نخستین مسلمانی است که به شهادت رسید و خود آن بزرگوار در جنگ صفین در سال سی و هفتم هجرت در نود و چند سالگی شهید شد. جناب عبد الله بن مسعود، از بزرگان و علمای مسلمانان که در شصت و چند سالگی به سال سی و دوم یا سوم هجرت در حالی که سخت بر عثمان خشمگین بود درگذشت. برای اطلاع بیشتر، ر. ک‌اسد الغابه، ابن اثیر، صفحات 47/ 43 ج 4 و 259- 256 ج 3. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 164

پادشاه اعراب از ناحیه حلوان بر تو حمله آورده‌اند و جمعی از ایشان هم در منطقه اهواز هستند و کسی آنجا نیست که ایشان را از فساد و خراب کاری بازدارد و منظور او سواران و همراهان ابو موسی اشعری بود، یزدگرد گفت چاره چیست و چه باید کرد؟ هرمزان گفت صلاح چنین است که مرا بان ناحیه گسیل داری تا ایرانیان را جمع کنم و آنجا باشم و اموالی از فارس و اهواز گرد آورم و برای تو بفرستم که با آن وسیله برای جنگ با دشمنان نیرومند شوی، یزدگرد را این گفتار خوش آمد و فرمان فرمانداری اهواز و فارس را برای او نوشت و لشکری گران همراه او روانه کرد.

جنگ شهر شوشتر

 [186] هرمزان خود را به شهر شوشتر رساند و آنجا اردو زد و باروی آنرا مرمت کرد و برای اینکه اگر محاصره پیش آید بزحمت نیفتد خوار و بار جمع کرد و کسانی را به سرزمینها و شهرهای اطراف گسیل داشت و از آنان یاری خواست و گروه بسیاری پیش او جمع شدند، ابو موسی اشعری هم موضوع را برای عمر نوشت و عمر برای عمار بن یاسر نوشت که نعمان بن مقرن را همراه هزار سوار از مسلمانان به یاری ابو موسی بفرستد، عمار به جریر بن عبد الله که مقیم جلولاء بود نوشت خود را به ابو موسی برساند، جریر عروة بن قیس بجلی را با دو هزار تن از اعراب در جلولاء گذاشت و خود با دیگر مردم به ابو موسی پیوست.

ابو موسی بار دیگر به عمر نامه نوشت و از او نیروهای امدادی بیشتری خواست، عمر هم برای عمار بن یاسر نوشت که عبد الله بن مسعود را در کوفه به جانشینی خود بگمارد و نیمی از مردم را با او بگذارد و خود با نیم دیگر مردم به ابو موسی ملحق شود، عمار حرکت کرد و پیش ابو موسی آمد و در این هنگام جریر هم از سوی جلولاء آنجا رسیده بود.

چون لشکرها پیش ابو موسی رسید با مردم حرکت کرد و خود را به شوشتر

______________________________

186- شوشتر ششتر تستر: شهر دوم خوزستان پس از اهواز و کنار رود کارون و از مراکز عمده بازرگانی، جمعیت این شهر امروز در حدود یکصد هزار نفر است برای اطلاع بیشتر از سوابق جغرافیایی و تاریخی آن ر. ک، مقاله کرامرز در دائرة المعارف اسلام. ص 241 ج 5 ترجمه عربی آن. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 165

رساند و هرمزان در شهر متحصن شد و بعد برای جنگ آماده گردید و بیرون آمد، ابو موسی هم مسلمانان را آرایش جنگی داد، بر پهلوی راست براء بن مالک برادر انس بن مالک را و بر پهلوی چپ مجزأة بن ثور بکری را و بر همه سواران انس بن مالک و بر پیادگان سلمة بن رجاء را گماشت.

دو گروه به یک دیگر حمله‌ور شدند و جنگی سخت در گرفت و گروه بسیاری از هر دو سوی کشته شدند و خداوند نصرت خود را فروفرستاد و پارسیان گریختند و خود را به شهر شوشتر رساندند و متحصن شدند، در این جنگ براء بن مالک و مجزأة بن ثور کشته شدند و از ایرانیان هم در معرکه هزار تن کشته و ششصد تن اسیر شدند که ابو موسی اسیران را پیش آورد و گردن زد، مسلمانان مدت درازی بر دروازه شوشتر ماندند و پارسیان را همچنان در محاصره داشتند تا آنکه شبی یکی از اشراف شهر پوشیده پیش ابو موسی آمد و باو گفت اگر کاری کنم که بتوانی با زور و جنگ شهر را بگشایی و تصرف کنی آیا خودم و زن و فرزندانم و اموال و زمینهای من در امان خواهیم بود؟ گفت آری، آن مرد که نامش سینة بود گفت مردی از یاران خود را همراه من بفرست، ابو موسی گفت کدام مرد جان خود را به خدا می‌فروشد و با این مرد ایرانی به جایی می‌رود که من از هلاک و نابودی او در امان نیستم و شاید خداوند متعال او را به سلامت دارد اگر کشته شود به بهشت خواهد رفت و اگر سلامت بماند سود او برای همگان است. مردی از بنی شیبان که نامش اشرس بن عوف بود گفت من حاضرم، ابو موسی گفت برو که خداوند ترا حفظ فرماید.

اشرس با آن مرد رفت نخست از کارون گذشتند و سپس او را از راهی زیر زمینی وارد شهر کرد و به خانه خود برد و او را از خانه بیرون آورد و عبایی بر او پوشاند و گفت همچون خدمتکار من از پشت سرم حرکت کن و چنان کرد، سینه او را در گوشه و کنار شهر گرداند و او را به جایی که نگهبانان از دروازه‌های شهر نگهبانی می‌کردند برد و سپس او را کنار کاخ هرمزان برد که با گروهی از سرداران خود کنار در ایستاده بود و شمع افروخته بودند و اشرس همه اینها را بدید، سپس سینه با اشرس به خانه برگشت و او را از همان راه زیر زمینی بیرون برد و پیش ابو موسی رفتند و اشرس آنچه دیده بود باو گفت و افزود که دویست مرد

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 166

را همراه من بفرست تا نگهبانان دروازه‌ها را بکشم و برای تو دروازه را بگشایم و تو با همه مردم به ما بپیوندی.

ابو موسی گفت چه کسی جان خود را در راه خدا می‌فروشد و با اشرس می‌رود؟

یست مرد داوطلب شدند و با اشرس و سینه از همان راه زیر زمینی وارد و از خانه سینه بیرون آمدند و آماده شدند و در حالی که اشرس پیشاپیش آنان حرکت می‌کرد از خانه بیرون آمدند و خود را به دروازه شهر رساندند، ابو موسی هم همراه همه مردم خود را به پشت دروازه رسانده بود، چون اشرس و همراهانش به نگهبانان رسیدند و شمشیر بر آنان نهادند و مردم به دیوار بارو پشت داده و به هم ریخته بودند، و ابو موسی و یارانش تکبیر می‌گفتند که مایه پشت‌گرمی ایشان شود یاران اشرس خود را به دروازه رساندند و قفل آنرا شکستند و دروازه را گشودند و ابو موسی و مسلمانان به شهر در آمدند و شمشیر بایشان نهادند، هرمزان همراه سرداران بزرگ خود به دژی که داخل شهر بود پناه برد و ابو موسی شهر و آن چرا در آن بود بگرفت و هرمزان را محاصره کرد تا خوار و بار او تمام شد و از ابو موسی امان خواست، ابو موسی گفت ترا امان می‌دهم که تسلیم فرمان امیر مؤمنان عمر باشی، پذیرفت و با سرداران و خویشاوندان خود پیش ابو موسی آمد که او و همراهانش را همراه سیصد مرد به فرماندهی انس بن مالک نزد عمر فرستاد. آنان حرکت کردند و چون کنار آبی بنام سمینة [187] رسیدند و خواستند فرود آیند مردم از فرود آمدن ایشان از بیم کم شدن آب جلوگیری کردند ولی چون دانستند انس بن مالک فرمانده ایشان است پیش او آمدند و اجازه دادند که فرود آیند، یکی از همراهان انس باو گفت به امیر مؤمنان خبر بده که ایشان با ما چه کردند تا ایشان را از کنار این آب بیرون کند، هرمزان گفت بر فرض که کسی بخواهد ایشان را به جایی بدتر از این جا ببرد مگر چنان جایی پیدا می‌کند؟

آنگاه حرکت کردند و به مدینه و کنار خانه عمر آمدند و دستور داده بودند هرمزان و همراهانش جامه و کمربند و شمشیر و بازوبند و گوشواره بپوشند تا عمر جامه‌های پادشاهانه و سرداران و هیات ایشان را ببیند و داستان او مشهور است.

______________________________

187- نام آبی از بنی هجیم و چون از بناح به سوی بصره آیند منزل اول است.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 167

عمار بن یاسر با همراهان خود به کوفه که محل استقرار ایشان بود برگشت. ابو موسی از شوشتر به شوش [188] آمد و آنرا محاصره کرد، مرزبان آن از ابو موسی خواست باو و هشتاد تن از خویشان و خواص او امان دهد که پذیرفت، مرزبان پیش او آمد و هشتاد مرد غیر از خود را برشمرد و چون خود را با ایشان نشمرده بود ابو موسی دستور داد گردنش را زدند و آن هشتاد تن را که برشمرده بود آزاد کرد و وارد شهر شد و هر چه در آن بود به غنیمت گرفت.

آنگاه منجوف بن ثور را به مهرگان‌قذق [189] گسیل داشت که او را سائب بن اقرع هم همراهی می‌کرد، منجوف شهر را گشود، سائب به کاخ هرمزان سالار شوشتر در آمد که در فاصله یک میلی آنجا بود و محل سکونت هرمزان در صیمره بود، سائب در یکی از خانه‌های آن کاخ مجسمه‌ای بر دیوار دید که با انگشت خود اشاره به زمین می‌کند، سائب گفت اشاره انگشت این مجسمه برای موضوعی است، همین جا را حفر کنید، کندند و به صندوقچه‌ای دست یافتند که از هرمزان و آکنده از در و گوهر بود، سائب نگین یک انگشتر را برای خود برداشت و باقی را برای ابو موسی فرستاد و نوشت که نگینی را برای خود برداشته است و تقاضا کرده بود آنرا باو ببخشد ابو موسی موافقت کرد و صندوقچه را برای عمر فرستاد، عمر کسی را فرستاد و هرمزان را احضار کرد که چون آمد باو گفت آیا این صندوقچه را می‌شناسی؟ گفت آری و یک نگین از آن گم شده است، عمر گفت کسی که آن را یافته است از ابو موسی آن نگین را خواسته و او هم باو بخشیده است. هرمزان گفت چنین بنظر میرسد که یابنده سبد گوهرشناس بوده است.

سپس عمر بن خطاب عثمان بن ابی العاص را به فرمانداری بحرین گماشت و چون خبر فتح اهواز باو رسید با همراهان خود حرکت کرد و وارد سرزمینهای ایران شد و در فارس پیشروی کرد تا به منطقه توج [190] رسید و آنرا پایگاه و محل هجرت قرار داد و مسجد جامعی در آن ساخت و با مردم شهر اردشیر

______________________________

188- از شهرهای آباد قدیم خوزستان و امروز از بخش‌های دزفول است. (م)

189- مهرگان‌قذق، مرحوم صادق نشات به صورت مهرگان‌کده ترجمه کرده‌اند. ناحیه‌ای گسترده و وسیع بر جانب راست راه حلوان به همدان بوده است و دارای شهرستانها و دهکده‌های فراوان. (م)

190- توج: بصورت‌های توه- توز هم ضبط شده است شهری گرم‌سیر و از ارجان کوچکتر بوده است، ر. ک، ترجمه تقویم البلدان ص 375. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 168

جنگ کرد و بر بخشی از سرزمینهای ایشان دست یافت و بر بخشی از نواحی شاپور و استخر و ارجان [191] پیروز شد و سالی را آنجا گذراند و سپس برادر خود حکم بن ابی العاص را بر یاران خود گماشت و خویش به مدینه بازآمد.

مرزبان منطقه فارس بنام سهرک لشکرهای گران جمع کرد و بر حکم بن ابی العاص تاخت که حکم بر او پیروز شد و او را کشت.

جنگ نهاوند

آنگاه در سال بیست و یکم هجرت (641 میلادی) جنگ نهاوند پیش آمد و چنان بود که چون ایرانیان در جلولاء کشته شدند و یزدگرد گریخت و به قم و کاشان رفت، فرستادگان خود را همه سو فرستاد و از مردم یاری خواست. مردم برای او به هیجان آمدند و ایرانیان از هر سوی پیش او جمع شدند مردم قومس و مازندران و گرگان و دماوند و ری و اصفهان و همدان و ماهان در لشکرهای گران پیش او گرد آمدند، یزدگرد مردان شاه پسر هرمز را بر ایشان فرمانده و آنان را به نهاوند گسیل داشت.

عمار بن یاسر موضوع را برای عمر نوشت، عمر بن خطاب در حالی که آن نامه را در دست داشت بیرون آمد و به منبر رفت نخست سپاس و ستایش خدا را بجا آورد و سپس چنین گفت.

"ای گروه اعراب خداوند شما را با اسلام تایید فرمود و شما را پس از پراکندگی الفت و دوستی و پس از تنگدستی بی‌نیازی داد و در هر جنگ که با دشمن خود دیدار کردید شما را پیروزی داد و شما از جنگ نگریختید و مغلوب نشدید و اکنون شیطان لشکرهای بزرگ برای خاموش کردن نور خدا فراهم آورده است و این نامه عمار بن یاسر است که در آن نوشته است مردم نواحی قومس و مازندران و دماوند و گرگان و ری و اصفهان و قم و همدان و ماهان و ماسبندان همگان پیش پادشاه خود جمع شده‌اند که سوی برادران شما در کوفه و بصره

______________________________

191- ارجان: از شهرهای قدیمی فارس که قباد ساسانی آنرا بنا کرد در مرز شرقی خوزستان و فارس، این شهر تا قرن هفتم هجری معمور بوده است، ر. ک، مقاله شترک در دائرة المعارف اسلام ص 581 ج 1 ترجمه عربی آن. این کلمه بدون تشدید" ر" و با تشدید بکار رفته است و متنبی آنرا بدون تشدید در شعر خود آورده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 169

حرکت کنند و آنان را از سرزمینهای خودشان بیرون کنند و در سرزمینهای شما با شما جنگ کنند رای خود را در این مورد بر من عرضه کنید "طلحة بن عبید الله سخن گفت و چنین اظهار داشت که ای امیر مؤمنان کارها ترا کار کشته و روزگار ترا ورزیده و آزموده کرده است و تو فرمان‌روایی فرمان بده تا اطاعت کنیم و ما را حرکت بده تا حرکت کنیم.

پس از او عثمان بن عفان سخن گفت که ای امیر مؤمنان برای مردم شام بنویس تا از شام حرکت کنند و برای یمنی‌ها بنویس از یمن حرکت کنند و برای بصریها بنویس از بصره حرکت کنند خودت هم با مردم مدینه حرکت کن و چون به کوفه برسی مسلمانان دیگر هم از شهرها و سرزمینهای خود آنجا رسیده‌اند و اگر چنین کنی از ایشان نیرومندتر و دارای لشکر بیشتری خواهی بود.

مسلمانان از هر گوشه بانگ برداشتند که عثمان درست می‌گوید، عمر به علی (ع) گفت ای ابو الحسن تو در این باره چه می‌گویی؟ علی (ع) فرمود اگر همه لشکر شام را از شام بیرون ببری رومیان آهنگ بستگان و زن و فرزندان ایشان می‌کنند و اگر همه لشکر یمن را حرکت دهی حبشی‌ها بر سرزمین ایشان هجوم می‌آورند و اگر خودت از این حرم بیرون شوی چنان کار برای تو دشوار می‌شود که ممکن است از پشت سر خود نگران‌تر از پیش روی خود شوی و چون ایرانیان ترا مقابل خود ببینند خواهند گفت که این پادشاه تمام سرزمینهای عرب است و موجب خواهد شد که سخت‌تر جنگ کنند، و ما در روزگار پیامبرمان که سلام و درود خدا بر او باد و پس از رحلت آن حضرت به کثرت عدد با دشمن پیکار نکرده‌ایم، معتقدم برای شامی‌ها بنویسی که دو سوم ایشان در شام باقی بمانند و یک سوم ایشان حرکت کنند همچنین برای مردم عمان و دیگر استانها و شهرها.

عمر گفت این همان رایی است که خودم بر آن اعتقاد دارم ولی دوست می‌داشتم شما هم در آن باره با من هماهنگ باشید و همان گونه برای شهرستانها نوشت.

آنگاه عمر گفت کسی را به فرماندهی این جنگ می‌گمارم که فردا سپر استواری در برابر سر نیزه‌های آن قوم باشد و فرماندهی را به نعمان بن مقرن

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 170

مزنی [192] که از گزیدگان اصحاب رسول خدا و سرپرست خراج کسکر بود داد.

عمر سائب بن اقرع را احضار کرد و فرمان نعمان را باو سپرد و باو گفت اگر نعمان کشته شد فرمانده جنگ حذیفة بن یمان خواهد بود و اگر حذیفه هم کشته شد [193] جریر بن عبد الله بجلی فرمانده خواهد بود و اگر او کشته شد مغیرة بن شعبه و اگر او کشته شد اشعث بن قیس فرمانده خواهند بود.

برای نعمان بن مقرن مزنی نوشت دو مرد نزد تو هستند که شجاع و سوار کار عرب بشمار می‌آیند عمرو بن معدی کرب و طلیحة بن خویلد در مورد جنگ با آن دو مشورت کن ولی آنان را سرپرست هیچ کاری مکن.

عمر به سائب گفت اگر خداوند مسلمانان را پیروزی داد تو سرپرست غنایم باش و هیچ مطلب یاوه‌ای برای من منویس و اگر این لشکر نابود شد به جایی برو که دیگر ترا نبینم.

سائب حرکت کرد و چون به کوفه رسید فرمان نعمان را باو داد و نیروهای امدادی از هر سو رسیدند، ابو موسی اشعری دو سوم از لشکریان را در بصره باقی گذاشت و با یک سوم حرکت کرد و به کوفه آمد، مردم آماده شدند و سوی نهاوند حرکت کردند و در جایی بنام" اسفیدهان" [194] در سه فرسنگی نهاوند کنار دهکده‌ای بنام قدیسبحان [195] اردو زدند، ایرانیان هم به فرماندهی مردان شاه پسر هرمز آمدند و نزدیک اردوگاه مسلمانان اردو زدند و گرد خود خندق کندند و هر یک از دو لشکر در جایگاه خود بودند، نعمان بن مقرن به عمرو بن معدی کرب و طلیحه گفت عقیده شما چیست؟ که این گروه در جای خود مانده‌اند و بیرون نمی‌آیند و نیروهای امدادی هر روز برای ایشان می‌رسد، عمرو گفت مصلحت آن است که شایع کنی امیر مؤمنان درگذشته است و با همه کسانی که همراه تو هستند عقب‌نشینی کنی و چون این خبر بایشان برسد به تعقیب ما برمی‌آیند و آنگاه در برابر ایشان پایداری خواهیم کرد، نعمان چنان کرد، ایرانیان ضمن مژده دادن به یک دیگر در پی اعراب بیرون آمدند.

______________________________

192- نعمان بن مقرن، ساکن بصره و سپس ساکن کوفه بوده و در جنگ نهاوند کشته شده است، در طبقات ابن سعد شرح حال او به تفصیل نیامده است و برای اطلاع بیشتر ر. ک، ابن اثیر، اسد الغابه ص 31 ج 5. (م)

193- برای اطلاع بیشتر درباره حذیفة بن الیمان، ر. ک، ابن تغری بردی، النجوم الزاهره ص 102 ج 1. (م)

194- 195- یاقوت در معجم البلدان بصورت اسفیدجان ضبط کرده است، قدیسبحان را نیاورده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 171

و چون به مسلمانان نزدیک شدند آنان ایستادند و به یک دیگر حمله کردند و به جنگ و کشتار پرداختند و فقط صدای کوبیده شدن آهن بر یک دیگر شنیده می‌شد و از هر دو سو بسیار کشته شدند و شب فرارسید و هر یک به اردوگاه خود برگشتند، مسلمانان آن شب را با ناله‌های زخمیها بسربردند، فردا که روز چهارشنبه بود دو گروه به یک دیگر حمله بردند و تمام روز را جنگ کردند و هر دو گروه پایداری نمودند روز پنجشنبه هم بهمین گونه گذشت.

روز جمعه آماده حمله شدند و رویاروی ایستادند، نعمان بن مقرن بر اسب سرخی سوار شد و جامه سپید پوشید و میان صفهای مسلمانان حرکت و آنان را به جنگ تشویق و ترغیب می‌کرد و منتظر فرارسیدن ساعتی بود که پیامبر جنگ را در آن ساعت شروع می‌فرمود و پیروز می‌شد یعنی هنگام نیمروز و وزش بادها، نعمان از کنار پرچمداران حرکت می‌کرد و بانان می‌گفت من برای شما پرچم خود را سه بار حرکت می‌دهم، در حرکت نخستین هر یک از شما تنگ اسب خود را محکم کند و لگامش را در دست گیرد و در حرکت دوم نیزه‌ها را استوار و شمشیرهای خود را آماده کنید و در حرکت سوم تکبیر بگویید و حمله کنید که من حمله خواهم برد.

چون نیمروز شد دو رکعت دو رکعت نماز گزاردند و ایستادند و به پرچم نعمان می‌نگریستند و چون بار سوم پرچم را حرکت داد تکبیر گفتند و حمله کردند و صفهای ایرانیان از هم پاشید، نعمان بن مقرن هم نخستین کسی بود که کشته شد، برادرش سوید او را به خیمه‌اش برد لباسهای او را بیرون آورد و پوشید و شمشیر او را برداشت و بر اسب او سوار شد و بیشتر مردم شک نداشتند که او خود نعمان است و پایداری و با دشمن مردانه جنگ کردند و خداوند متعال پیروزی برایشان فرستاد و ایرانیان گریختند و خود را به دهکده‌ای در دو فرسنگی نهاوند بنام دژ یزید رساندند و در آن متحصن شدند که حصار نهاوند گنجایش تمام ایشان را نداشت.

در این هنگام حذیفة بن یمان که پس از نعمان فرماندهی را بر عهده گرفته بود آنجا آمد و اردو زد و آنان را محاصره کرد.

گویند ایرانیان روزی در حالی که آماده برای جنگ بودند بیرون آمدند و

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 172

مسلمانان با آنان جنگ کردند و ایرانیان گریختند یکی از بزرگان ایشان که نامش دینار بود از دیگران با تنی چند از همراهانش عقب ماند و مسلمانان مانع شدند که بتواند به حصار وارد شود.

مردی از قبیله عبس بنام سماک بن عبید او را تعقیب کرد و همراهانش را کشت و دینار از او خواست تا او را اسیر کند و چون سماک او را اسیر کرد، گفت مرا پیش امیر خودتان ببر که من سالار این ناحیه‌ام تا با او درباره این سرزمین صلح کنم و دروازه را برای او بگشایم، سماک او را پیش حذیفه آورد و حذیفه با او صلح کرد و در این باره برای او صلحنامه نوشت.

دینار بر در دروازه حصار نهاوند آمد و خطاب به کسانی که در حصار بودند گفت در حصار را بگشایید و فرود آیید که امیر شما را امان داده و درباره سرزمین شما با من صلح کرده است. و آنان فرود آمدند و به همین سبب آنجا را ماه دینار نامیده‌اند. [196] مردی از بزرگان آن منطقه پیش سائب بن اقرع که سرپرست غنایم بود آمد و گفت آیا حاضری در مورد سرزمینهای مزروعی و اموال من به من امان دهی و در عوض ترا به گنجی راهنمایی کنم که هیچکس اندازه و ارزش آنرا نمی‌داند و باید مخصوص فرمانده و امیر بزرگ شما باشد زیرا چیزی است که از راه غنایم جنگی بدست نیامده است.

داستان این گنج چنین است که نخارجان که در جنگ قادسیه برای امداد ایرانیان آمده بود با اینکه آنان را در حال گریز دید ایستادگی کرد تا کشته شد، نخارجان از بزرگان ایرانیان و در نظر خسرو پرویز بسیار گرامی بود و همسری در کمال زیبایی داشت که با خسرو پرویز آمد و شد می‌کرد و چون این خبر به نخارجان رسید او را کنار گذاشت و دیگر باو نزدیک نشد و چون خسرو پرویز از این آگاه شد روزی در حضور بزرگان و اشراف به نخارجان گفت شنیده‌ام چشمه آبی گوارا و شیرین داری و از آن نمی‌آشامی، نخارجان گفت شهریارا به من خبر رسیده است که شیر کنار این چشمه رفت و آمد می‌کند و من از بیم شیر از آن

______________________________

196- یاقوت. حموی ضمن نقل همین داستان درباره نهاوند و اینکه ماه دینار همان نهاوند است از قول حمزة بن حسن اصفهانی آنرا رد می‌کند و می‌گوید ماه دینار همان ماه دینور است، ر. ک، معجم البلدان ص 276 ج 7 چاپ مصر. م

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 173

چشمه دوری می‌کنم، خسرو پرویز را این پاسخ سخت خوش و شیرین آمد و از زیرکی او شگفت کرد و به حرم سرای خود رفت و او را سه هزار زن همخوابه بود آنان را جمع کرد و آنچه زیور داشتند بگرفت و به همسر نخارجان بخشید و زرگری را خواست و دستور داد برای نخارجان تاجی زرین آراسته به گوهرهای گرانبها بسازد و برای او فرستاد و این تاج و آن زیورها نزد فرزندزادگان آن زن باقی ماند و چون در ناحیه ایشان جنگ در گرفت آنها را در دهکده‌ای که بنام پدرشان "خوارجان" [197] می‌گفتند زیر آتشدان آتشکده دفن کردند و آتشدان را به شکل نخست درآوردند.

سائب بان مرد گفت اگر راست بگویی خودت و زن و فرزندانت و اموالت در امان خواهید بود، آن مرد سائب را با خود برد و آن گنجینه را که دو سبد بود بیرون آورد در یکی تاج و در دیگری زیورها قرار داشت.

سائب پس از اینکه غنایم را میان شرکت‌کنندگان در جنگ تقسیم کرد و آسوده شد آن دو سبد را در خرجینی نهاد و بر ناقه خود بار کرد و پیش عمر بن خطاب برد، و داستان آنها مشهور است که عمرو بن حارث در قبال پرداخت مقرری یک ساله همه جنگجویان و خانواده‌هایشان خرید و به حیره برد و با سود بسیاری فروخت و اموال سرشاری در عراق برای خود فراهم آورد او نخستین کس از قریش است که در عراق زمین و ملک برای خود خرید.

عروة بن زید الخیل [198] بیاد آن روزها چنین سروده است:

" ای کاش معشوق من شامگاه در ایوان آراسته شیرین که همراهانم خفته بودند به دیدار من می‌آمد.

اگر جنگ دو روزه ما را در جلولاء و جنگ هول‌انگیز نهاوند را دیده بود از بیم می‌گریست و فریاد برمی‌آورد.

در آن صورت ضربه زدن مردی نام‌آور را می‌دید که نیک نیزه می‌زند و

______________________________

197- یاقوت با آنکه در معجم البلدان نام چند منطقه را به صورت خوار آورده ولی از این دهکده نامی نبرده است.

(م)

198- از عروة بن زید، در کتابهای مهمی چون الشعر و الشعراء و طبقات الشعراء و معجم مرزبانی بحث نشده است ولی در کتاب شعر المخضرمین، اثر یحیی الجبوری، چاپ بغداد 1964 بحث شده است و اشعاری را که در چند صفحه قبل به عروة بن ورد نسبت داده شده بود از او دانسته‌اند، ر. ک، ص 256 کتاب مذکور. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 174

دلیر است.

چون مرا فراخواندند و گفتند ای عروة بن مهلهل، چنان بر لشکر پارسیان ضربت زدم که همگان پشت کردند.

مرکب و سواران خود را بر ایشان تاختم و شمشیر و دیگر ابزارهای جنگی خود را در ایشان بکار بردم.

چه بسا دشمن سرکش جنگجوی که در معرکه با سواران بر او تاخته‌ام و او را سایه شمشیر من فروگرفته است.

چه بسا گرفتاری و ناخوشایند را که کمر بر رفع آن بسته‌ام تا از میان رفته است.

اکنون دنیا در نظر من ناستوده و نکوهیده است و نفس خود را از آن تسلیت دادم تا آرام گرفت.

اکنون همه کوشش من و نیتم جنگ و جهاد است و آن نفسی که روی برگرداند و پشت کرد خدا را باد.

خواهان بدست آوردن ثروت دنیا نیستم که به تمامی از میان‌رونده و نابودشونده است.

از گنجینه‌هایی که اندوخته‌ام چه آرزویی داشته باشم در حالی که مرگ نمایان گشته و سایه افکنده است".

   نظر انوش راوید:  مطالب چند جنگ بالا هم مطابق معمول فاقد ارزش یابی تاریخی است،  زیرا هیچ سند و مدرک و شواهد ارائه نشده و حتی دیده نشده،  و فقط پرت و پلا بافی است،  که با قوانین و فرمول های تاریخ نویسی قرن 21 جور نیست.

کلیک کنید:  دروغ حمله اعراب به ایران

حکومت عثمان بن عفان

اشاره

عمر بن خطاب روز جمعه چهار شب باقی مانده از ذی حجه سال بیست و سوم هجرت درگذشت و مدت حکومت او ده سال و شش ماه بود. [199] و پس از او عثمان بن عفان به حکومت رسید که عمار یاسر را از کوفه عزل کرد و برادر مادری خود ولید بن عقبة بن ابی معیط را به فرمان‌روایی کوفه گماشت مادر آن دو اروی دختر ام حکیم دختر عبد المطلب بن هاشم است. [200]

______________________________

199- ملاحظه می‌فرمایید که ابو حنیفه دینوری موضوع و چگونگی کشته شدن عمر را به سکوت برگزار کرده است. (م)

200- در متن عربی چاپ عبد المنعم عامر اشتباها ام حکیم پسر عبد المطلب چاپ شده و در ترجمه مرحوم نشات هم بدون توجه همانگونه ترجمه شده است و بدون تردید اشتباه است، ر. ک، ص 53 ج 3 طبقات چاپ بیروت. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 175

ابو موسی اشعری را هم از بصره عزل کرد و عبد الله بن عامر بن کریز پسر دایی خود را که نوجوانی بود به حکومت آنجا گماشت، عمرو بن عاص را سالار جنگ مصر قرار داد و عبد الله بن ابی سرح را بر خراج مصر گماشت او هم برادر رضاعی عثمان بود، سپس عمرو بن عاص را از سالاری جنگ عزل کرد و هر دو شغل را به عبد الله بن ابی سرح سپرد.

فتوحات روزگار عثمان

سپس جنگ شاپور و گشودن آن شهر در منطقه فارس صورت گرفت و فرمانده آن عثمان بن ابی العاص بود و در سال بیست و نهم فتح افریقیه به فرماندهی عبد الله بن ابی سرح بود و سپس جزیره قبرس به فرماندهی معاویة بن ابی سفیان گشوده شد.

در این هنگام مردم استخر از اطاعت دست کشیدند و سرپیچی کردند و یزدگرد شاه با گروهی از ایرانیان آنجا آمد.

عثمان بن ابی العاص و عبد الله بن عاص به جنگ ایشان رفتند و پیروزی از مسلمانان بود یزدگرد به خراسان گریخت و به مرو آمد و از فرماندار خود در آن شهر که نامش ماهویه بود مطالبه مال کرد، ماهویه داماد خاقان پادشاه ترک بود و چون یزدگرد بر او فشار آورد او به خاقان پیام داد و خاقان با لشکرهای خود از رود آمویه عبور کرد و صحرا را پیمود و خود را به مرو رساند و ماهویه دروازه شهر را برای او گشود و یزدجرد تنها و با پای پیاده گریخت و پس از دو فرسنگ پیاده روی در آخر شب به آسیابی رسید که چراغی در آن روشن بود، داخل آسیا شد و به آسیابان گفت امشب مرا پیش خود پناه بده، او به یزدگرد گفت چهار درهم بده که باید به صاحب آسیا بپردازم، یزدگرد شمشیر و کمربند خود را باز کرد و گفت این از تو باشد، آسیابان روپوش خود را برای او گسترد و یزدگرد از شدت خستگی خوابید و چون خوابش سنگین شد آسیابان برخاست و او را با میله آسیا کشت و جامه‌هایش را بیرون آورد و جسدش را در رودخانه افکند.

صبح مردم یک دیگر را فراخواندند و از هر سو به خاقان حمله‌ور شدند بطوری که خاقان گریزان از مرو بیرون رفت و راه صحرا را پیش گرفت، مردم به

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 176

جستجوی شاه برآمدند و او را نیافتند پی او را گرفتند و به آسیا رسیدند، جسد یزدگرد را در رودخانه و جامه‌هایش را نزد آسیابان پیدا کردند.

و این در سال ششم حکومت عثمان و سال سی هجرت بود و حکومت پارسیان بدین گونه منقرض شد و این حادثه مبدء تاریخ جدید ایرانیان شد که تا امروز همان تاریخ را می‌نویسند ماهویه هم از ترس آنکه مردم او را نکشند به ابر شهر گریخت و همانجا درگذشت. عبد الله بن خازم سلمی به سرخس رفت و آن شهر را گشود و عبد الله بن عامر به کرمان و سیستان رفت و آن دو منطقه را گشود:

   نظر انوش راوید:  اینهم داستان یزدگرد است،  که همه تاریخ نویسان سنتی از یکدیگر کپی کرده اند و هیچکدام نتوانستند شواهد ارائه دهند. درضمن از نظر نام مکانها در جغرافیای تاریخی خیلی مشکل یا اشتباه دارد.

حکومت علی بن ابی طالب (ع)

بیعت با علی بن ابی طالب (ع)

چون عثمان کشته شد [201] مردم سه روز بدون پیشوا بودند و شخصی بنام غافقی [202] با مردم نماز می‌گزارد، سپس مردم با علی (ع) بیعت کردند و چنین فرمود.

"ای مردم شما با من همانگونه که با کسان پیش از من بیعت شده است بیعت کردید و حق اختیار پیش از بیعت است و چون بیعت انجام پذیرد دیگر حق خیار وجود ندارد وظیفه امام پایداری و وظیفه رعیت تسلیم است و این بیعت همگانی است و هر کس آنرا رد کند از اسلام اعراض کرده است و این بیعت یاوه انجام نگرفته است".

آنگاه علی (ع) چنین اظهار فرمود که آهنگ سفر عراق دارد، در این هنگام معاویة بن ابی سفیان حاکم شام بود هفت سال از سوی عمر بن خطاب و در تمام مدت حکومت عثمان از سوی او در شام حکومت می‌کرد، عموم مردم برای رفتن به عراق با علی (ع) همراه بودند جز سه نفر یعنی سعد بن ابی وقاص، عبد الله بن عمر بن خطاب، و محمد بن مسلمة انصاری.

علی (ع) کارگزاران خود را به شهرها گسیل فرمود، عثمان بن حنیف را به بصره و عمارة بن حسان را به کوفه و عبد الله بن عباس را بر تمام یمن و قیس بن

______________________________

201- قتل عثمان روز جمعه هیجدهم ذی حجه سال سی و پنجم هجرت بوده است، سی و یکم مه 655 میلادی.

202- نویری در نهایة الارب این شخص را غافقی بن حرب ضبط کرده است، فرماندار مدینه بوده است و بنقل او پنج روز با مردم نماز می‌گزارده است، ر. ک. نهایة الارب ص 13 ج 20 (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 177

سعد بن عبادة را بر مصر و سهل بن حنیف را به شام حکومت داد.

سهل بن حنیف چون به تبوک [203] که از نواحی مرزی شام است رسید سواران معاویه به استقبال او آمدند و او را از آنجا برگرداندند و او نزد علی (ع) برگشت و در این هنگام بر آن حضرت آشکار شد که معاویه مخالفت می‌کند و مردم شام با او بیعت کرده‌اند:

و چون فصل حج فرارسید زبیر و طلحه از علی (ع) اجازه گرفتند که حج گزارند [204] و بانان اجازه فرمود، عایشه همسر رسول خدا (ص) هم هنگامی که عثمان را محاصره کرده بودند و بیست روز پیش از کشته شدن او به قصد عمره به مکه رفته بود و پس از انجام عمره خود در مکه ماند و طلحه و زبیر باو پیوستند.

علی (ع) برای معاویه نوشت، اما بعد از داستان کشته شدن عثمان و جمع شدن مردم برای بیعت با من و اتفاق و هماهنگی ایشان آگاه شده‌ای اکنون یا تسلیم شو و بیعت بپذیر یا آماده جنگ باش.

علی (ع) این نامه را همراه حجاج بن غزیه انصاری فرستاد، و او چون پیش معاویه رسید و نامه علی (ع) را باو داد و او خواند گفت تو پیش سالار خود برگرد، پاسخ من همراه فرستاده‌ام از پی تو خواهد رسید.

حجاج برگشت و معاویه دستور داد و طومار بلند را به یک دیگر متصل کردند و چیزی در آن ننوشت و فقط بسم الله الرحمن الرحیم و عنوان آنرا که از معاویة بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب بود نوشت.

و آن طومار را همراه مردی از قبیله عبس فرستاد که زبان‌آور و جسور بود، او به حضور علی (ع) آمد و نامه را داد که چون آنرا گشود چیزی جز بسم الله الرحمن الرحیم در آن ندید، در آن هنگام بزرگان مردم هم در محضر آن حضرت بودند.

مرد عبسی گفت ای مردم آیا میان شما کسی از قبیله عبس هست؟

گفتند آری، گفت اینک سخن مرا گوش دهید و بفهمید من در شام پنجاه هزار مرد

______________________________

203- تبوک: از شهرهای کهن و قدیمی میان حجر و شام، امروز این شهر از عربستان سعودی و پایگاه نظامی است، ر. ک. ترجمه تقویم البلدان ص 121 (م).

204- با توجه بانکه بیعت با علی (ع) بیست و یکم ذی حجه بوده موسم حج گذشته بوده است طلحه و زبیر اجازه گرفتند که برای عمره به مکه بروند. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 178

را پشت سر گذشته‌ام که زیر پیراهن عثمان ریش‌های خود را از اشک خود خیس کرده‌اند و پیراهن عثمان را بر سر نیزه زده‌اند و سوگند خورده‌اند که شمشیرهای خود را غلاف نخواهند کرد تا قاتلان عثمان را بکشند یا در این راه از جان خود بگذرند.

خالد بن زفر عبسی از جای برخاست و گفت به خدایی خدا سوگند که بد فرستاده‌ای از شام هستی، آیا مهاجران و انصار را از لشکرهای شام و گریستن آنان بر پیراهن عثمان می‌ترسانی؟ آن پیراهن پیراهن یوسف نیست و آن اندوه اندوه یعقوب نیست و بر فرض که در شام بر عثمان می‌گریند در عراق او را یاری نکردند.

سپس مغیرة بن شعبه پیش علی (ع) آمد [205] و گفت تو از یاران رسول خدایی و حق داری، معاویه را همچنان بر حکومت شام باقی بدار و همچنین دیگر کارگزاران عثمان را بر کار خودشان مستقر بدار تا آنکه خبر اطاعت و بیعت ایشان به تو برسد و آنگاه آنها را تغییر می‌دهی یا باقی می‌گذاری، علی (ع) فرمود در این باره فکر خواهم کرد.

مغیره بیرون رفت و فردای آن روز برگشت و گفت ای امیر مؤمنان دیروز به شما مطلبی گفتم ولی چون اندیشیدم دانستم خطاست و رای صحیح آن است که با شتاب معاویه و تمام کارگزاران عثمان را عزل کنی تا باین وسیله فرمانبردار را از سرکش و متمرد بشناسی و به هر یک پاداش شایسته را بدهی.

سپس برخاست و بیرون رفت در همان حال ابن عباس وارد شد و او را دید و به علی (ع) گفت مغیره برای چه کاری پیش تو آمده بود، علی (ع) باو خبر داد که دیروز چه گفته بود و امروز چه گفت، ابن عباس گفت دیروز برای شما خیرخواهی کرده بوده است و امروز خیانت.

و چون این خبر به مغیره رسیده گفت ابن عباس درست گفته است دیروز برای علی (ع) خیرخواهی کردم و چون گفتار مرا نشنید امروز آنرا تغییر دادم، و چون مردم در این باره به گفتگو پرداختند مغیره به مکه رفت و سه ماه در آن شهر

______________________________

205- عنوان اختصاری (ع) (علیه السلام) که در مورد نام مقدس حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه الصلاة و السلام نوشته می‌شود کمترین عرض ادب از سوی مترجم است و در متن نیامده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 179

ماند و سپس به مدینه برگشت.

آنگاه علی (ع) مردم را برای آماده شدن و حرکت به عراق دعوت فرمود، سعد بن ابی وقاص و عبد الله بن عمر بن خطاب و محمد بن مسلمة پیش او آمدند.

امام بایشان گفت سخنی سست از شما به من رسیده است که آنرا برای شما نپسندیدم، سعد گفت آنچه گفته‌اند درست است شمشیری به من بده که کافر را از مسلمان تشخیص دهد تا با آن شمشیر در رکاب تو جنگ کنم.

عبد الله بن عمر هم گفت ترا سوگند می‌دهم که مرا به چیزی که آن را نمی‌شناسم وادار مکن.

محمد بن مسلمه هم گفت پیامبر (ص) به من دستور فرمود با شمشیر خود مشرکان را بکشم و چون نمازگزاران کشته شوند شمشیر خود را به سنگهای کوه احد بزنم و بشکنم و من دیروز شمشیر خود را شکستم، و هر سه نفر از پیش علی (ع) رفتند.

سپس اسامه بن زید به حضور علی (ع) آمد و گفت مرا از بیرون آمدن با خودت در این راه معاف دار که من با خداوند عهد کرده‌ام با کسانی که گواهی به وحدانیت خداوند می‌دهند جنگ نکنم.

چون این خبر به اشتر رسید پیش علی (ع) آمد و گفت ای امیر مؤمنان هر چند ما از مهاجران و انصار نیستیم ولی از گروه تابعان هستیم و هر چند آنان از لحاظ تقدم در اسلام بر ما پیشی دارند ولی در اموری که مشترک است بر ما برتری ندارند، این بیعت بیعت همگانی است و کسی که سر از فرمان بیرون کشد سرزنش‌کننده و عیب‌جوست، اینان را که تخلف می‌کنند نخست با زبان بر این کار وادار و اگر نپذیرفتند زندانی کن، علی (ع) فرمود آنان را به حال و عقیده خودشان وامی‌گذارم.

و چون علی (ع) تصمیم به حرکت گرفت اشراف انصار جمع شدند و نزد آن حضرت آمدند، عقبة بن عامر که از شرکت‌کنندگان در جنگ بدر بود گفت ای امیر مؤمنان آنچه که از نماز گزاردن در مسجد پیامبر (ص) و آمد و شد میان منبر و مرقد آن حضرت از دست می‌دهی بزرگتر از آن چیزی است که از عراق امید.

داری و اگر برای جنگ با شامی‌ها می‌روی، عمر میان ما ماند و سعد جنگ

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 180

قادسیه و ابو موسی جنگ بصره را بر عهده گرفت و اکنون هم اشخاصی نظیر آنان با تو هستند و مردم شبیه یک دیگر و روزگار در گردش است.

علی (ع) فرمود اموال و مردان در عراقند و مردم شام در حال شورش دوست می‌دارم نزدیک آنان باشم و دستور حرکت داد و خود حرکت فرمود مردم هم با او حرکت کردند.

جنگ جمل

گویند چون زبیر و طلحه و عایشه حج خود را گزاردند در مورد کشته شدن عثمان به رایزنی پرداختند و زبیر و طلحه به عایشه گفتند اگر از ما اطاعت کنی به خون‌خواهی عثمان می‌پردازیم، عایشه گفت خون او را از چه کسی مطالبه می‌کنید؟ گفتند آنان مردمی شناخته شده‌اند که اطرافیان و رؤسای یاران علی (ع) هستند تو با ما بیرون بیا تا با کسانی از مردم حجاز که پیرو ما هستند به بصره برویم و چون مردم بصره ترا ببینند همگان و بصورت اتفاق همراه تو خواهند بود.

عایشه پذیرفت و با ایشان بیرون آمد و مردم از چپ و راست بر گرد او بودند.

و چون علی (ع) از مدینه به سوی کوفه حرکت کرد خبر طلحه و زبیر و عایشه باو رسید و به یاران خود گفت این گروه به قصد بصره حرکت کرده‌اند و در این باره رایزنی کرده‌اند، اکنون به سرعت در پی ایشان برویم شاید پیش از آنکه به بصره برسند آنان را در یابیم چون اگر به بصره برسند تمام مردم آن شهر بانان میل خواهند کرد.

آنان گفتند ای امیر مؤمنان فرمان‌برداریم ما را ببر، امیر المؤمنین (ع) به حرکت خود ادامه داد و چون به ذو قار [206] رسید از رسیدن آنان به بصره آگاه شد.

عموم مردم بصره غیر از بنی سعد با آنان بیعت کردند ولی بنی سعد بیعت نکردند و گفتند ما نه با شما خواهیم بود و نه بر ضد شما، همچنین کعب بن سور با

______________________________

206- نام جایی نزدیک بصره است و آنجا جنگی میان خسرو پرویز و بنی شیبان در گرفت و اعراب بر سپاه ایران پیروز شدند.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 181

خانواده خود نخست با آنان بیعت نکرد ولی هنگامی که عایشه به خانه او به دیدنش آمد پذیرفت و گفت خوش نداشتم تقاضای مادرم را نپذیرم [207] کعب قاضی بصره بود.

چون این اخبار به علی (ع) رسید نخست هاشم بن عتبة بن ابی وقاص را به کوفه فرستاد تا مردم کوفه را به حرکت وادارد و پس از او فرزندش حسن (ع) را همراه عمار بن یاسر گسیل فرمود و آنان وارد کوفه شدند در این هنگام ابو موسی اشعری در کوفه بود در مسجد میان مردم می‌نشست و می‌گفت ای مردم کوفه از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند، ای مردم فتنه چون روی می‌آورد با شک و تردید همراه است و چون می‌گذرد حقیقت آن روشن می‌شود و این فتنه تفرقه‌انداز معلوم نیست از کجا سر چشمه گرفته و به کجا خواهد انجامید، شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزه‌های خود را بیرون کشید و زه کمانهای خود را پاره کنید و در گوشه خانه‌های خود بنشینید ای مردم کسی که در فتنه در خواب باشد بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده و متوقف است بهتر از کسی است که در آن بدود.

حسن بن علی (ع) و عمار یاسر در حالی به مسجد بزرگ کوفه رسیدند که گروه زیادی از مردم گرد ابو موسی جمع شده بودند و او سخنانی این چنین می‌گفت. حسن بن علی (ع) باو گفت از مسجد ما بیرون شو و هر جا می‌خواهی برو.

آنگاه به منبر رفت و عمار یاسر هم همراه او بالای منبر رفت و امام حسن (ع) مردم را برای پیکار و حرکت دعوت فرمود، حجر بن عدی کندی که از بزرگان و فضلای کوفه بود برخاست و گفت خدایتان بیامرزد سبکبار و سنگین بار برای پیکار بیرون روید [208]، مردم از هر سو پاسخ دادند که شنیدیم و فرمان امیر مؤمنان را اطاعت می‌کنیم و در حال سختی و آسانی و تنگدستی و فراخی بیرون خواهیم رفت.

______________________________

207- چون به تعبیر آیه ششم سوره احزاب همسران رسول خدا (ص) به منزله مادر مؤمنانند کعب بن سور چنین تصریح کرده است. (م)

208- بخشی از آیه چهل و یکم سوره نهم (توبه). (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 182

فردا کوفیان در حالی که آماده حرکت بودند بیرون آمدند و حسن بن علی (ع) آنان را شمرد و نه هزار و ششصد و پنجاه تن بودند و پیش از آنکه علی (ع) از ذی قار حرکت کند پیش او رسیدند، هنگام سپیده دم علی (ع) تصمیم به حرکت گرفت و دستور داد میان مردم برای حرکت ندا دهند.

در این حال حسن (ع) به پدر نزدیک شد و چنین گفت.

" پدر جان هنگامی که عثمان کشته شد و مردم به حضور تو آمدند و خواستند که به حکومت قیام فرمایی استدعا کردم که آنرا نپذیر تا همه مردم در اطاعت تو درآیند و هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر همراه عایشه به بصره رسید تقاضا کردم به مدینه برگردی و در خانه خود بنشینی و هنگامی که عثمان در خانه‌اش محاصره شد استدعا کردم تا از مدینه بیرون روی اگر عثمان کشته شد تو غایب خواهی بود و در هیچیک از این امور رای مرا نپذیرفتی". [209] علی (ع) در پاسخ او فرمود" منتظر ماندن من برای اطاعت همه مردم از هر سو درست نبود زیرا بیعت فقط مخصوص مهاجران و انصاری است که در مکه و مدینه‌اند و چون ایشان راضی و تسلیم شدند بر همه مردم تسلیم و رضایت واجب می‌شود، اما بازگشت من به خانه غدر و مکر نسبت به امت بود و اگر در خانه می‌نشستم از تفرقه و پراکنده شدن امت در امان نبودم، اما بیرون رفتن من از مدینه هنگامی که عثمان را محاصره کرده بودند چگونه برای من ممکن بود؟ که مردم همانگونه که عثمان را احاطه کرده بودند مرا هم احاطه کرده بودند و ای پسرم از اعتراض در مواردی که من بان از تو داناترم خودداری کن.

آنگاه با مردم حرکت فرمود و چون نزدیک بصره رسید سپاهیان را آرایش داد و پرچمها و رایات را بست و هفت رایت قرار داد برای مردم قبایل حمیر و همدان پرچمی بست و سعید بن قیس همدانی را بر ایشان فرماندهی داد و برای قبایل مذحج و اشتری‌ها پرچمی بست و زیاد بن نضر حارثی را بر ایشان گماشت و برای قبیله طی پرچمی بست و عدی بن حاتم را فرماندهی داد برای قبایل قیس و عبس و ذبیان پرچمی بست و سعد بن مسعود ثقفی را بر ایشان فرماندهی داد

______________________________

209- خوانندگان عزیز توجه خواهند داشت که بر فرض صحت این گفتگو، از باب روشن شدن مطلب برای دیگران است که چنین سؤالی در ذهن آنان خطور کند. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 183

سعد بن مسعود عموی مختار ثقفی است، برای مردم کنده و حضرموت و قضاعه و مهره پرچمی بست و حجر بن عدی کندی را بر ایشان فرماندهی داد و برای قبایل ازد و بجیله و خثعم و خزاعه پرچمی بست و مخنف بن سلیم ازدی را بر ایشان فرمانده ساخت، و برای قبایل بکر و تغلب و ربیعه پرچمی بست و محدوج ذهلی را بر ایشان گماشت و برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز پرچمی بست و عبد الله بن عباس را بر ایشان گماشت و این لشکرهای هفت‌گانه بهمین صورت در جنگهای جمل و صفین و نهروان شرکت کردند، فرمانده پیادگان هم جندب بن زهیر ازدی بود.

و چون خبر ورود علی (ع) با لشکرها به طلحه و زبیر رسید و آن حضرت در خریبه [210] اردو زد، طلحه و زبیر هم شروع به آرایش لشکرهای خود و بستن رایات و پرچمها کردند.

بر سواران محمد بن طلحة را بر پیادگان عبد الله بن زبیر را گماشتند، پرچم بزرگ را به عبد الله بن حزام بن خویلد و پرچم ازد را به کعب بن سور دادند و کعب را به فرماندهی پهلوی راست هم گماشتند و بر قریش و کنانه عبد الرحمن بن عتاب بن اسید را گماشتند، و عبد الرحمن بن حارث بن هشام را به فرماندهی پهلوی چپ گماشتند، این عبد الرحمن کسی است که عایشه می‌گفته است اگر در خانه خود می‌نشستم و به جنگ جمل نمی‌آمدم برای من بهتر و پسندیده‌تر از این بود که از رسول خدا (ص) ده پسر به خوبی و عقل و پارسایی عبد الرحمن بن حارث می‌داشتم.

طلحه و زبیر بر قبیله قیس، مجاشع بن مسعود را فرماندهی دادند و بر قبیله تیم الرباب عمرو بن یثربی را و بر انصار و ثقیف و دیگر خاندانهای قیس عبد الله بن عامر بن کریز را فرماندهی دادند، بر قبیله خزاعه عبد الله خلف خزاعی و بر قبیله قضاعه عبد الرحمن بن جابر راسبی و بر قبیله مذحج ربیع بن زیاد حارثی و بر قبیله ربیعه عبد الله بن مالک را گماشتند.

گویند علی (ع) سه روز توقف فرمود و فرستادگان خویش را نزد مردم بصره فرستاد و آنان را به اطاعت و پیروی از جماعت فراخواند و چون پاسخی از آن

______________________________

210- نام جایی در حومه بصره و قبلا شهری بوده که در اثر حملات ویران شده است.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 184

قوم نشنید روز پنجشنبه دهم جمادی الآخره بر آنان حمله کرد، پهلوی راست لشکر علی (ع) به فرماندهی اشتر و پهلوی چپ به فرماندهی عمار بن یاسر بود، پرچم بزرگ در دست پسرش محمد بن حنفیه بود و چون رویاروی ایشان قرار گرفتند و صفها به یک دیگر نزدیک شدند از هنگام نماز صبح تا هنگام نماز ظهر ایشان را فراخواند و به گفتگو پرداخت و مردم بصره هم زیر پرچمهای خود ایستاده بودند و عایشه در هودج خود نشسته و پیشاپیش بصریان بود.

گویند و چون زبیر دانست که عمار یاسر همراه علی (ع) است از کار خویش به شک و تردید افتاد که پیامبر (ص) فرموده بود حق همراه عمار است و به عمار فرموده بود ترا گروه ستمگر خواهند کشت.

و گویند علی (ع) خود را نزدیک صفهای مردم بصره رساند و به زبیر پیام داد نزدیک آید تا با او گفتگو کند. زبیر آمد و میان دو صف چندان به علی (ع) نزدیک شد که گردن اسبهای آن دو کنار یک دیگر قرار گرفت، علی (ع) به او گفت ای ابا عبد الله ترا به خدا سوگند می‌دهم آیا به خاطر داری که روزی دست من در دست تو بود و به حضور پیامبر (ص) رسیدیم و آن حضرت به تو فرمود آیا علی را دوست می‌داری؟ و تو گفتی آری و آن حضرت فرمود ولی تو با او جنگ و نسبت باو ستم خواهی کرد؟ زبیر گفت آری به یاد دارم.

آنگاه علی (ع) نزد لشکر خود برگشت و بایشان فرمود بر آنان حمله کنید که حجت بر ایشان تمام کردیم و دو لشکر با نیزه و شمشیر به یک دیگر حمله بردند، در این هنگام زبیر به پسر خود عبد الله که پرچم بزرگ را در دست داشت نزدیک شد و باو گفت پسرجان من برمی‌گردم و می‌روم، عبد الله پرسید برای چه؟ گفت مرا در این کار بصیرتی نیست و علی هم موضوعی را به یاد من آورد که آنرا فراموش کرده بودم، تو هم ای پسر همراه من بازگرد.

عبد الله گفت به خدا سوگند برنمی‌گردم تا خداوند میان ما حکم فرماید، زبیر او را به حال خود گذاشت و خود به بصره بازگشت تا آماده شود و به حجاز برگردد.

و گفته‌اند طلحه هم چون دانست که زبیر بازگشته است او هم تصمیم به بازگشت گرفت و چون مروان بن حکم متوجه این موضوع شد، تیری به طلحه زد که

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 185

بر زانوی او نشست و چندان خون‌ریزی کرد که طلحه درگذشت.

زبیر به بصره برگشت و به خدمتگزاران خود دستور داد بارها را سوار کنند و بردارند و باو محلق شوند و خود از ناحیه خریبه بیرون آمد و از کنار احنف بن قیس که با قوم خود کنار خانه‌اش نشسته بود گذشت، احنف و بستگان او از جنگ کناره گرفته بودند، احنف بانان گفت این زبیر است که برای کاری برگشته است آیا کسی از شما می‌تواند موضوع را روشن کند و خبرش را برای ما بیاورد؟ عمرو بن جرموز گفت من خبرش را برای تو می‌آورم، بر اسب خود سوار شد و شمشیرش را برداشت و از پی زبیر رفت و این پیش از نماز ظهر بود و هنگامی که زبیر از خانه‌های بصره دور شده بود باو رسید و پرسید ای ابا عبد الله قوم را در چه حالی گذاشتی؟ گفت در حالی که بر یک دیگر شمشیر می‌زدند، پرسید اکنون کجا می‌روی؟ گفت پی کار خود می‌روم که در این کار بصیرتی ندارم، عمرو بن جرموز گفت من هم می‌خواهم به خریبه بروم با هم برویم، و هر دو با هم حرکت کردند و چون هنگام نماز فرارسید زبیر گفت وقت نماز است و من می‌خواهم نماز بگزارم، عمرو گفت من هم می‌خواهم نماز بگزارم، زبیر گفت تو از من در امان خواهی بود آیا من هم از تو در امانم؟ گفت آری و هر دو پیاده شدند و چون زبیر به نماز ایستاد و به سجده رفت عمرو با شمشیر خود بر او حمله کرد و او را کشت و شمشیر و زره و اسب او را برداشت و نزد علی (ع) آمد و در حالی که آن حضرت ایستاده بود و مردم شمشیر می‌زدند سلاح زبیر را پیش علی (ع) افکند و چون علی (ع) بان شمشیر نگریست فرمود چه بسیار صاحب این شمشیر با آن از چهره رسول خدا (ص) غم و اندوه را زدوده است ای قاتل پسر صفیه ترا باتش مژده باد، عمرو بن جرموز گفت دشمنان شما را می‌کشیم و ما را باتش مژده می‌دهید؟! گویند، آنگاه علی (ع) به فرزندش محمد بن حنفیه دستور داد پرچم را جلو ببرد که پرچم بزرگ در دست او بود و محمد بن حنفیه پیش رفت، مردم بصره بر عبد الله بن زبیر گرد آمدند و کار را باو واگذار کردند و چون محمد بن حنفیه با پرچم پیش رفت بصریان از او با شمشیر و نیزه استقبال کردند و او با پرچم ایستاد علی (ع) پرچم را از او گرفت و حمله کرد و مردم هم با او حمله کردند و سپس

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 186

باز پرچم را به محمد داد جنگ سخت شد و بصریها از اطراف شتر عایشه پراکنده شدند و کعب بن سور کشته شد ولی مردم قبیله‌های ازد و ضبة پایداری و جنگی سخت کردند.

و چون علی (ع) شدت پایداری و شکیبایی مردم بصره را دید بزرگان یاران خود را فراخواند و بایشان فرمود این گروه خشمگین شده‌اند شما هم به سختی با آنان جنگ کنید، اشتر و عدی بن حاتم و عمرو بن حمق و عمار بن یاسر با تمام یاران خود حمله کردند.

عمرو بن یثربی که فرمانده پهلوی راست لشکر بصره بود به یاران خود گفت این عراقی‌ها که هم اکنون به شما حمله‌ور شدند قاتلان عثمانند آنان را دریابید و از پای درآورید. و خود پیشاپیش قوم خود که بنی ضبه بودند به حرکت در آمد و جنگی سخت کرد، و چندان تیر به هودج عایشه رسیده بود که چون خار پشت شده بود بر شتر و هودج پوشش ضد تیر انداخته بودند و بر هودج صفحات آهنی هم نصب کرده بودند.

هر دو گروه سخت پایداری کردند و از هر دو سو گروه بسیاری کشته شدند و گرد و خاک میدان را فراگرفت و رایات و پرچمها فرو افتاد و علی (ع) خود حمله کرد و چندان جنگ کرد که شمشیرش شکسته شد.

در این هنگام عمرو بن اشرف که سوار کار شجاع بصره بود بیرون آمد و هر یک از یاران علی (ع) که به مبارزه با او می‌رفت کشته می‌شد و او این رجز را می‌خواند:" ای مادر ما ای بهترین مادری که می‌شناسیم، مادر به فرزندانش غذا می‌دهد و مهر می‌ورزد، آیا نمی‌بینی چه بسیار سواران بر اسب‌های گزیده که زخمی می‌شوند و سرها قطع و دست‌ها از مچ بریده می‌شود." در این هنگام حارث بن زهیر ازدی که از پهلوانان سپاه علی (ع) بود به جنگ او رفت و هر یک به دیگری ضربتی زد که هر دو بزمین افتادند و چندان دست و پای زدند که مردند.

مردم بصره پراکنده شدند و اشتر خود را به شتر عایشه رساند که عبد الله بن

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 187

زبیر لگام آنرا در دست داشت. [211] اشتر خود را روی عبد الله انداخت و او را بزیر گرفت و عبد الله فریاد برآورد که من و مالک را با هم بکشید و یاران ابن زبیر اطراف او را گرفتند و چون اشتر بر جان خویش ترسید از روی عبد الله بن زبیر برخاست و چندان جنگ کرد که پیاده خود را به یاران خویش رساند زیرا اسبش رم کرده و گریخته بود و به یاران خود گفت فقط این جمله ابن زبیر که گفت من و مالک را بکشید مرا نجات داد که مردم نمی‌دانستند مالک کیست و اگر گفته بود من و اشتر را بکشید بدون شک مرا کشته بودند.

عدی بن حاتم هم چندان جنگ کرد که یک چشمش کور شد و عمرو بن حمق هم که از پارسایان و عابدان کوفه بود سخت جنگ کرد و همه پارسایان با او همراه بودند او چندان جنگ کرد که شمشیرش شکست و پیش برادر خود ریاح برگشت و ریاح باو گفت ای برادر امروز چه خوب جنگ کردیم اگر پیروزی از آن ما باشد.

و چون علی (ع) اجتماع مردم بصره را بر گرد شتر عایشه دید که چون می‌گریزند باز برمی‌گردند و اطراف آن جمع می‌شوند به عمار و سعید بن قیس و قیس بن سعد بن عباده و اشتر و ابن بدیل و محمد بن ابی بکر و نظایر ایشان از بزرگان اصحاب خود فرمود اینان تا هنگامی که این شتر برابرشان پابرجاست پایداری می‌کنند ولی اگر شتر از پای در آید هیچکس پایداری نخواهد کرد.

آنان با گروهی از نامداران به سوی شتر حمله بردند و بصریها را از اطراف آن دور کردند و مردی از قبیله مراد کوفه بنام اعین بن ضبیعة خود را به شتر رساند و پاشنه‌های آن را قطع کرد شتر بانگی سخت برآورد و میان کشتگان افتاد و هودج عایشه نگون‌سار شد.

علی (ع) به محمد بن ابی بکر فرمود به خواهرت نزدیک شو، محمد دست خود را داخل هودج کرد که به جامه عایشه رسید و عایشه گفت انا لله، تو کیستی؟

مادرت به عزایت بنشیند و بر سوگ تو گریه کند، گفت من برادرت محمدم.

علی (ع) بر یاران خود بانگ زد و فرمود هیچکس را تعقیب مکنید و هیچ زخمی را مکشید و هیچ مالی را غارت مکنید و هر کس سلاح بر زمین گذارد و

______________________________

211- خوانندگان محترم توجه دارند که عایشه خاله عبد الله بن زبیر است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 188

هر کس در خانه خود را ببندد در امان است.

یاران علی (ع) در اردوگاه آنان بر سیم و زر و کالاهای دیگر می‌گذشتند و برنمی‌داشتند و فقط سلاحی را و مرکوبی را که در جنگ بکار برده بودند تصرف می‌کردند، یکی از یاران علی (ع) باو گفت ای امیر المؤمنین چگونه کشتن ایشان برای ما رواست ولی اموال و اسیر گرفتن آنان بر ما ناروا و حرام است؟ فرمود یکتاپرستان را نمی‌توان به اسارت گرفت و اموال ایشان را نمی‌توان به غنیمت برد فقط آنچه را در جنگ بکار برده‌اند می‌توان تصرف کرد، آنچه را که نمی‌دانید رها کنید و بانچه فرمان داده می‌شوید عمل کنید.

آنگاه علی (ع) به محمد بن ابی بکر فرمان داد عایشه را در منزلی فرود آورد و او را در خانه عبد الله بن خلف خزاعی که خودش در جنگ کشته شده بود نزد همسرش صفیه منزل داد.

و علی (ع) به محمد بن ابی بکر فرمود بنگر آیا صدمه‌ای به خواهرت نرسیده است؟ گفت بازویش در اثر تیری که از لای صفحه‌های آهنی هودج گذشته خراشی برداشته است.

علی (ع) به بصره آمد و وارد مسجد بزرگ شد و مردم آمدند و آن حضرت به منبر رفت و پس از ستایش خداوند و درود بر پیامبر (ص) چنین فرمود.

"اما بعد، خداوند دارای رحمت وسیع و عذاب دردناک است، ای مردم بصره‌ای سپاه زن و پیروان چهار پا درباره من چگونه فکر می‌کنید؟ تا هنگامی که شتر نعره می‌زد پیکار می‌کردید و چون از پای در آمد گریختید، اخلاق شما پست و پیمان شما ناپایدار و آب شما شور و تلخ است، سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است به خدا سوگند روزی خواهد رسید که این شهر را چنان آب فرو گیرد که فقط کنگره‌های مسجد آن چون سینه کشتی از دریا دیده شود، اکنون به خانه‌های خود بازگردید". [212] سپس از منبر بزیر آمد و به اردوگاه خود برگشت و به محمد بن ابی بکر

______________________________

212- بخشی از خطبه امیر المؤمنین علی (ع) که تمام آن در نهج البلاغه آمده است، برای اطلاع بیشتر، ر. ک، ابن ابی الحدید- شرح نهج البلاغه- باهتمام محمد ابو الفضل ابراهیم، صفحات 266- 251 ج 1 چاپ مصر 1959 میلادی. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 189

فرمود همراه خواهرت برو و او را به مدینه برسان و شتابان پیش من به کوفه برگرد، محمد گفت ای امیر مؤمنان مرا از این کار معاف فرمای، فرمود معافت نمی‌دارم و از آن چاره نیست و او همراه خواهر خود رفت و او را به مدینه رساند.

علی (ع) از بصره حرکت کرد و عبد الله بن عباس را بر آن شهر گماشت و چون به مربد [213] رسید به بصره نگریست و فرمود سپاس خدای را که مرا از شهری که خاکش از همه جا بدتر و از همه جا به ویرانی نزدیک‌تر و به آب نزدیک و از آسمان دور است بیرون آورد.

و حرکت فرمود و چون نزدیک و مشرف بر کوفه شد فرمود.

"آفرین بر تو ای کوفه، هوایت چه خوش و خاک تو چه پربرکت است، کسی که از تو بیرون می‌رود بسوی گناه می‌رود و هر که به تو وارد می‌شود بسوی رحمت می‌آید، شب و روز و روزگار سپری نمی‌شود مگر آنکه مؤمنان بسوی تو می‌آیند، و بدکاران اقامت در ترا خوش نمی‌دارند، چندان آباد خواهی شد که برخی از ساکنان تو صبح زود روز جمعه برای شرکت در نماز جمعه حرکت خواهد کرد و بواسطه دوری راه به نماز نخواهد رسید".

گویند علی (ع) روز دوشنبه دوازدهم رجب سال سی و ششم هجرت وارد کوفه شد و بان حضرت گفتند ای امیر مؤمنان آیا در کاخ منزل نمی‌کنی؟ فرمود مرا حاجتی به منزل کردن در آن قصر نیست که عمر بن خطاب هم از آن نفرت داشت و من در محله رحبه منزل می‌کنم و وارد شهر شد و به مسجد بزرگ رفت و دو رکعت نماز گزارد و در رحبه منزل فرمود. [214] شنی، علی (ع) را با سرودن این ابیات به حرکت سوی شام تحریض کرده است. [215]" به این امام بگو آتش جنگ خاموش و باین وسیله نعمت تمام شد.

از جنگ با پیمان‌شکنان فارغ شدیم و حال آنکه در شام مار کر سر سختی است، که از دهان خود زهر می‌دمد و پیش از آنکه بگزد آهنگ او کن و با تیر از

______________________________

213- فضای آزاد بیرون شهر را مربد می‌گویند.

214- رحبه: نام یکی از محلات کوفه است، ر. ک، یاقوت، معجم البلدان ص 235 ج 4 چاپ مصر. (م)

215- ظاهرا منظور بشر بن منقذ معروف به اعور شنی منسوب به قبیله شن است ر. ک، ابن قتیبه، الشعر و الشعراء ص 534، بیروت 1969 و ابن حزم، جمهرة انساب العرب ص 299 چاپ استاد عبد السلام محمد هارون. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 190

پای درآورش".

گویند، علی (ع) در نخستین نماز جمعه که در کوفه گزارد این خطبه را ایراد فرمود:" سپاس خدای راست او را می‌ستایم و از او یاری و رهنمود می‌طلبم و به او ایمان آورده و توکل کرده‌ام و از گمراهی و تیره‌بختی به خدا پناه می‌برم هر که را خداوند هدایت فرماید گمراه‌کننده‌یی برای او نیست و هر آن کس را او گمراه کند راهنمایی برای او نیست و گواهی می‌دهم که خدایی جز خدای یگانه بی‌انباز نیست و نیز گواهی می‌دهم که محمد (ص) بنده و رسول اوست که خداوند او را برای پیامبری خود برگزیده است و برای تبلیغ فرمان خود مخصوص فرموده است، گرامی‌تر خلق و محبوب‌تر ایشان در نظر اوست، محمد (ص) رسالت پروردگار خویش را تبلیغ و برای امت خود خیرخواهی و نصیحت کرد و آنچه را بر عهده او بود ادا فرمود.

اکنون ای بندگان خدا شما را به ترس از خدا و تقوی سفارش می‌کنم که بیم از خداوند بهتر سفارشی است که بندگان خدا را بان سفارش باید کرد و نزدیک‌تر چیز به رضوان الهی است و در پیشگاه الهی بهترین سر انجام را دارد، شما به تقوی و بیم از خدا فرمان داده شده‌اید و برای نیکی کردن آفریده شده‌اید از خدای چنان بترسید که شما را از خود ترسانده است و همانا که او از عذاب سخت ترسانده است، و از خداوند بترسید ترسیدنی که بهانه نباشد و به قصد خودنمایی و آوازه کار مکنید که هر کس برای غیر خدا کار کند خداوند او را به همان وامی‌گذارد، و هر آن کس که خالصانه برای خداوند کار کند خداوند باو عنایت می‌کند و بیشتر و بهتر از نیت او باو ارزانی می‌دارد و از عذاب خدا بترسید که شما را یاوه نیافریده است. [216] آثار شما را نام‌گذاری فرموده و کارهای نهانی شما را می‌داند و اعمال شما را می‌شمرد و مدت عمر شما را نوشته است، دنیا شما را نفریبد که برای اهل خود سخت فریبنده است، و فریفته کسی است که به دنیا شیفته شده باشد که دنیا در هر حال فانی و آخرت خانه جاودانی است، از

______________________________

216- بعضی از جمله‌های این خطبه ضمن خطبه بیست و سوم نهج البلاغه آمده است و با توجه بانکه اخبار الطوال حدود یکصد و بیست سال پیش از تنظیم نهج البلاغه تالیف شده است خود سندی معتبر در مورد این خطبه است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 191

خداوند منزلت شهیدان و مصاحبت پیامبران و زندگی نیک‌بختان را مسالت می‌کنیم که ما برای او و در اختیار اوییم".

سپس امیر المؤمنین علی (ع) کارگزاران خود را به شهرها فرستاد. بر مداین و جوخی یزید بن قیس ارحبی را و بر اصفهان و جبل محمد بن سلیم را و بر بهقبادها قرط بن کعب را و بر کسکر و اطراف آن قدامة بن عجلان ازدی و بر بهرسیر و نواحی آن عدی بن حارث و بر استان بالا حسان بن عبد الله بکری و بر استان زوابی سعد بن مسعود ثقفی و بر سجستان و نواحی آن ربعی بن کاس و بر تمام خراسان خلید بن کاس را گماشت.

خلید بن کاس چون به خراسان نزدیک شد باو خبر رسید که مردم نیشابور دست از اطاعت برداشته‌اند و یکی از دختران خسرو از کابل آنجا آمده است و مردم متوجه او شده‌اند، خلید با آنان جنگ کرد و ایشان را منهزم ساخت و به دختر خسرو امان داد و او را به حضور علی (ع) فرستاد.

چون آن دختر را به حضور علی (ع) آوردند، فرمود آیا دوست داری که ترا به همسری این پسرم یعنی حسن (ع) درآورم؟ گفت با کسی که زیر دست دیگری است ازدواج نمی‌کنم ولی اگر دوست داشته باشی به همسری خودت در می‌آیم، علی (ع) فرمود من پیر مردم و این پسرم چنین خوبی‌هایی دارد، گفت تمام خوبی‌هایش را به خودت بخشیدم، در این هنگام مردی از بزرگان دهقانهای عراق که نامش نرسی بود برخاست و گفت ای امیر مؤمنان آگاهی که من از خاندان پادشاهی و از خویشان او شمرده می‌شوم او را به ازدواج من درآور، فرمود او نسبت به خودش مختار است و سپس بان دختر فرمود هر جا می‌خواهی برو و با هر کس دوست می‌داری ازدواج کن که بر تو چیزی نیست.

علی (ع) بر موصل و نصیبین و دارا و سنجار و آمد و میافارقین و هیت و عانات و آنچه از سرزمینهای شام که بر آنها دست یافته بودند اشتر را گماشت، و او بانجا رهسپار شد. [217] ضحاک بن قیس فهری که از سوی معاویة بن ابو سفیان حاکم آن نواحی

   نظر انوش راوید:  داستان های بخش مربوط به دین را امیدوارم علمای دینی اهل علم و دانش تاریخ و تاریخ اجتماعی با دید جدید بررسی کنند،  از نظر من بدون مشکل و دروغ نبودند.  در مورد دختر خسرو،  باز هم دروغ دروغ می گوید،  از این کتاب بیش از این دروغها هیچی نمی شود تصور کرد.

______________________________

217- در مورد این شهرها قبلا توضیح داده شده و لزومی به تکرار آن نیست. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 192

بود به مقابله اشتر آمد و میان حران و رقه [218] در جایی بنام مرج تا هنگام شب جنگ کردند و چون این خبر به معاویه رسید عبد الرحمن پسر خالد بن ولید را با گروه بسیاری سوار به یاری ضحاک فرستاد و چون اشتر از این موضوع آگاه شد به موصل برگشت و همانجا ماند و با لشکرهایی که از سوی معاویه می‌آمدند جنگ می‌کرد و آنگاه جنگ صفین پیش آمد.

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظرhttp://arqir.com/101-2

 

جنگ صفین‌[219]

وقائع اولیه جنگ

اشاره

گویند، پس از کشته شدن عثمان سواران شتابان خبر مرگ عثمان را به شام رساندند و معاویه را بر خون‌خواهی او تشویق و تحریض کردند، روزی همچنان که معاویه نشسته بود مردی پیش او آمد و گفت ای امیر مؤمنان سلام بر تو باد، معاویه گفت بر تو هم سلام باد خدا پدرت را بیامرزد تو کیستی؟ مرا با سلام دادن به خلافت پیش از آنکه بان برسم ترساندی، او گفت من حجاج بن خزیمة بن صمه‌ام، معاویه گفت به چه منظوری آمده‌ای؟ گفت برای اعلام خبر مرگ عثمان پیش تو آمده‌ام و این دو بیت را خواند.

"همانا پسران عمویت عبد المطلب پیشوای راستگوی شما را کشتند (یا آنکه بدون تردید آنان این کار را کردند)، و تو سزاوارتر مردم برای قیام هستی قیام کن و با مقاومت و ایستادگی حرکت کن".

سپس گفت من از کسانی بودم که همراه یزید بن اسد برای یاری عثمان رفته بودم و هنوز به مدینه نرسیده بودم که مردی را دیدم، من و حارث بن زفر که همراهم بود از او پرسیدیم و او خبر مرگ عثمان را داد و می‌گفت که در کشتن او هم دست داشته است، و ما او را کشتیم و اکنون به تو می‌گویم ترا نیرویی است که علی (ع) را چنان نیرویی نیست زیرا گروهی با تو هستند که چون سکوت

______________________________

218- حران: شهر بزرگی که امروز ویران است و شهر صائبین بوده و سادنان هفده‌گانه ایشان در آن شهر سکونت داشته‌اند.

رقه هم شهر بزرگی بوده که امروز خراب و بدون سکنه است و بر کناره شمال شرقی فرات است: برای اطلاع بیشتر از هر دو مورد، ر. ک، ترجمه تقویم البلدان ص 309. (م)

219- یاقوت در معجم البلدان و ابو الفداء در تقویم البلدان این کلمه را به کسر ص وفاء ضبط کرده‌اند، نزدیک رقه و بر کنار غربی فرات است و جنگ صفین در اول ماه صفر سال سی و هفتم آنجا اتفاق افتاده است، ر. ک، ص 370 ج 5 معجم البلدان چاپ مصر. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 193

می‌کنی سخن نمی‌گویند و چون سخن می‌گویی سکوت می‌کنند و چون فرمان می‌دهی از چیزی نمی‌پرسند و حال آنکه گروهی با علی (ع) هستند که چون سخن می‌گوید آنان هم سخن می‌گویند و چون سکوت می‌کند از او می‌پرسند، گروه اندک تو بهتر از گروه بسیار اویند و علی (ع) را چیزی جز خشم تو خوشنود نمی‌گرداند، او به عراق بدون شام راضی نخواهد شد و حال آنکه تو به شام بدون عراق راضی هستی، معاویه از این خبر که حجاج بن خزیمه برای او آورد سخت درمانده شد و چنین سرود.

"کاری برای من پیش آمده است که در آن برای مردم اندوه است و چشم‌ها در آن مدتی طولانی خواهد گریست.

مصیبت امیر مؤمنان و این مصیبتی است که برای آن کوههای استوار فرومی‌ریزد. به خدا سوگند چشمان چه کسی تا کنون چنین مصیبتی دیده است که کسی را بدون اینکه خونی ریخته باشد بکشند و این بزرگ مصیبتی است.

دو گروه در مدینه بر ضد او دست بدست دادند گروهی قاتل و گروهی بدبخت.

او آنان را فراخواند ولی سخنش را نشنیدند و این گواه چیزی است که در دل آنان بود.

من بزودی بر عثمان سوگواری می‌کنم با گروههای آماده و شمشیرهای درخشان که با زره‌پوشان آوای آن شنیده شود.

ترا برای مردمی که در کشتن تو همدست بودند رها کردم و پس از این چه دارم که بگویم.

اکنون که تو کشته شده‌ای تا زنده باشم هرگز در شهری دامن کشان نخواهم زیست.

و آن چیزی که مایه مودت میان ماست تا هنگامی که زنده باشم مرا راهی بان نیست.

بزودی به جنگ سخت و مداومی خواهم پرداخت و از همین امسال عهده‌دار آن خواهم شد".

علی (ع) برای جریر بن عبد الله بجلی که کارگزار عثمان در سرزمینهای

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 194

جبل بود باتفاق زحر بن قیس جعفی کارهای آن دیار را اداره می‌کردند نامه نوشت و او را به بیعت با خود دعوت فرمود که پذیرفت و از مردم هم برای علی (ع) بیعت گرفت و سپس به کوفه آمد.

برای اشعث بن قیس هم چنان نامه‌ای مرقوم فرمود، اشعث در تمام مدت حکومت عثمان استانداری آذربایجان را عهده‌دار و مقیم آنجا بود. و استانداری او از مسائلی بود که مردم در آن باره عثمان را سرزنش می‌کردند زیرا عثمان پس از اینکه با او پیوند خویشاوندی سببی پیدا کرده و دختر اشعث را برای پسرش گرفته بود او را بر این کار گماشته بود و گفته‌اند اشعث کسی است که تمام سرزمینهای آذربایجان را گشوده است و او در آذربایجان دارای آثاری بود و کوشش و خیرخواهی کرده بود، علی (ع) نامه خود را همراه زیاد بن مرحب برای اشعث فرستاد و او هم با علی (ع) بیعت کرد و به کوفه آمد.

آنگاه علی (ع) جریر بن عبد الله را نزد معاویه فرستاد و او را به اطاعت از خود دعوت فرمود که یا بیعت کند یا اعلان جنگ دهد، اشتر به علی (ع) گفت کس دیگری جز او را بفرست که من از رفتار او ایمن نیستم ولی امیر مؤمنان به سخن اشتر توجه نفرمود و جریر نامه را پیش معاویه برد، هنگامی نزد معاویه رفت که سران و بزرگان مردم شام پیش او بودند، نامه را داد و چنین گفت" این نامه علی (ع) برای تو است و برای مردم شام که شما را دعوت کرده است به اطاعت او درآیید که مردم دو حرم (مکه و مدینه) و دو شهر بزرگ کوفه و بصره و هر دو منطقه حجاز و یمن و بحرین و عمان و یمامه و مصر و فارس و جبل و خراسان همگان به اطاعت او در آمده‌اند و جایی جز سرزمین شما باقی نمانده است و اگر سیلی از ناحیه او بر شما جاری شود کشور شما را غرق خواهد کرد.

معاویه نامه را گرفت و گشود و خواند و در آن چنین آمده بود.

"بنام خداوند بخشنده مهربان، از بنده خدا علی امیر مؤمنان به معاویة بن ابو سفیان، اما بعد بر تو و مسلمانانی که نزد تو هستند بیعت من لازم است هر چند من در مدینه بودم و شما در شام، زیرا همانها که با ابو بکر و عمر و عثمان که خداوند از ایشان خشنود بادا بیعت کرده بودند با من هم بیعت کردند و اکنون کسانی که حاضر بوده‌اند حق اختیار کس دیگری را ندارند و کسانی که غایب

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 195

بوده‌اند حق رد کردن این بیعت را ندارند و این امر بر عهده مهاجران و انصار است و هر گاه ایشان مردی از مسلمانان را برگزیدند و او را امام نامیدند مورد رضایت خداوند هم هست و هر گاه کسی از فرمان ایشان به علت ضعف عقیده یا عدم تمایل سرپیچی کند او را وادار به قبول بیعت می‌کنند و اگر نپذیرفت با او به علت این که از روش مؤمنان پیروی نکرده است جنگ می‌کنند و خداوند هم او را سزا می‌دهد و به جهنم در می‌آورد و سرانجامش بسیار ناستوده است.

اکنون تو هم آنچه را مهاجران و انصار پذیرفته‌اند بپذیر که بهترین کار برای تو و کسانی که پیش تو هستند صلح و عافیت است، اگر بپذیری چه بهتر و گر نه آماده جنگ باش، در مورد قاتلان عثمان هم سخن بسیار گفتی اکنون بیعتی را که مردم پذیرفته‌اند بپذیر سپس آن گروه را به محاکمه پیش من آور تا تو و ایشان را بانچه در کتاب خدا و سنت رسول اوست وادار سازم، اما آنچه تو در پی آن هستی همچون نیرنگهایی است که برای کودک هنگام بازگرفتن از شیر بکار می‌برند". [220] معاویه بزرگان خاندان خویش را جمع و در کار خود با ایشان مشورت کرد برادرش عتبة پسر ابو سفیان باو گفت در این کار از عمرو بن عاص یاری بخواه.

عمرو عاص در آن هنگام مقیم مزرعه‌اش بود که اطراف فلسطین قرار داشت و باصطلاح خود از فتنه و آشوب کناره گرفته بود، معاویه برای او چنین نوشت.

"داستان علی و طلحه و زبیر و عایشه مادر مؤمنان چنان شد که خبر داری، اکنون هم جریر بن عبد الله پیش ما آمده است که از ما برای علی (ع) بیعت بگیرد و من هیچ تصمیمی نگرفته‌ام تا ترا ببینم اکنون پیش من بیا تا در این باره با تو گفتگو کنم و السلام".

عمرو عاص با دو پسر خود عبد الله و محمد حرکت کرد و نزد معاویه آمد و

______________________________

220- این نامه باین صورت که ابو حنیفه دینوری آورده است بصورت یک نامه در نهج البلاغه نیامده است و قسمتی از آن در نامه‌ها، نامه ششم و بخش دیگری از آن در نامه شصت و چهارم آمده است، ر. ک‌صفحات 831 و 1047 نهج البلاغه فیض الاسلام چاپ سال 1328 خورشیدی ظاهرا در چاپهای بعدی شماره صفحات اندکی فرق دارد. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 196

متوجه بود که معاویه نیازمند اوست، و چون آمد معاویه باو گفت ای ابا عبد الله این روزها سه کار مهم برای ما پیش آمده است که هیچ راه پیشرفت و بازگشتی ندارد، عمرو پرسید آن سه کار چیست؟ گفت نخست اینکه محمد بن ابو حذیفه در زندان را شکسته و همراه یاران خود به مصر گریخته است و او از سر سخت‌تر دشمنان ماست، دوم اینکه قیصر روم لشکرهای خود را جمع کرده است که به جنگ ما آید و در شام با ما جنگ کند، سوم اینکه جریر هم بعنوان فرستاده و نماینده علی (ع) آمده است و از ما بیعت می‌خواهد یا اعلان جنگ. عمرو عاص گفت، اما از فرار و بیرون رفتن محمد بن حذیفه اندوهگین مباش هر چند با یاران خودش باشد اکنون هم سواران را در طلب او بفرست اگر بر او دست یابی که دست یافته‌ای و اگر هم بر او دست نیابی زیانی به تو نمی‌رساند.

اما قیصر، برایش نامه بنویس که تو تمام اسیران رومی را که در دست داری آزاد خواهی کرد و از او تقاضای صلح و آشتی کن خواهی دید شتابان می‌پذیرد و از تو خشنود هم می‌شوند، اما موضوع علی بن ابی طالب (ع) پس بدان مسلمانان هرگز ترا با او مساوی نمی‌دادند.

معاویه گفت، علی (ع) مردم را بر قتل عثمان تحریض کرده و فتنه را آشکار ساخته و جماعت مردم را به پراکندگی کشانده است، عمرو عاص گفت بر فرض که علی (ع) چنین هم کرده باشد تو نه سابقه او را در اسلام داری و نه خویشاوندی او را با رسول خدا، ولی اگر من ترا در کارت همراهی و یاری کنم تا بانچه می‌خواهی برسی چه چیز بهره من خواهد بود؟ معاویه گفت هر چه خودت بگویی، عمرو گفت تا هنگامی که تو فرمانروا باشی حکومت مصر ویژه من باشد.

معاویه گرفتار شک و تردید شد و گفت ای ابا عبد الله اگر می‌خواستم ترا فریب بدهم فریب می‌دادم، عمرو گفت کسی مثل من فریب نمی‌خورد، معاویه گفت نزدیک بیا چیزی در گوش تو بگویم، عمرو باو نزدیک شد، معاویه گفت همین فریب و خدعه می‌تواند باشد که در این خانه غیر از من و تو کسی

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 197

نیست. [221] معاویه سپس گفت آیا نمی‌دانی که مصر هم مانند عراق است؟ عمرو گفت آری ولی مصر هنگامی در اختیار من خواهد بود که دنیا در اختیار تو و این فقط در صورتی است که بر علی (ع) چیره شوی.

معاویه پاسخ روشنی نداد و عمرو به منزل خویش بازگشت، عتبه به معاویه گفت اگر نان تو در روغن باشد و بر شام پیروز باشی باز هم حاضر نیستی عمرو عاص را با حکومت مصر خریداری کنی، معاویه به عتبه گفت امشب را پیش ما باش و عتبه همانجا ماند و چون معاویه برای خواب به بستر خویش رفت عتبه این ابیات را سرود.

"ای کسی که از شمشیر بیرون نکشیده جلوگیری می‌کنی همانا به ابریشم و پارچه‌های خز تمایل پیدا کرده‌ای.

همانا چون بره گوسپند نورسی هستی که میان دو پستان قرار دارد و پشمش را هنوز نچیده‌اند.

اکنون که خیر برای تو رسیده است از نخستین دوشیدن شیر آن به فراوانی بنوش و آنچه را کم و اندک است رها کن.

از راه بخل بر آن حرص مورز و برای مردم سرمازده آتش برافروز تا گرد آن جمع شوند، مصر از آن علی (ع) یا از آن ما خواهد بود و کسی که ناتوان باشد دیگری بر آن دیار پیروز می‌شود".

معاویه این اشعار را شنید و چون صبح کرد عمرو عاص را خواست و آنچه را خواسته بود باو داد و میان خود در این مورد نامه نوشتند آنگاه معاویه در کار خود با عمرو عاص مشورت کرد و گفت عقیده تو چیست؟

عمرو گفت خبر بیعت مردم عراق از سوی بهترین مردم برای تو رسیده است و اکنون معتقد نیستم که مردم شام را به خلافت خود دعوت کنی زیرا کاری بسیار خطرناک است مگر آنکه قبلا بزرگان شام را برای این کار آماده سازی و دل‌های آنان را با خود موافق سازی و یقین پیدا کنند که علی (ع) در کشتن عثمان دست داشته است و بدان که بزرگ مردم شام شرحبیل بن سمط

______________________________

221- ظاهرا مقصود معاویه این بوده است که اگر در همین خانه ترا غافلگیر کنم و بکشم چه می‌شود؟!. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 198

کندی است کسی را پیش او بفرست تا نزد تو آید و گروهی از اشخاص مورد اعتماد او را بر سر راهش بنشان که همگان یک زبان باو بگویند علی (ع) عثمان را کشته است و این سخنی است که تمام مردم شام را برای تو جمع می‌کند و اگر این موضوع در دل شرحبیل جای‌گیر شود هرگز از دل او بیرون نخواهد شد.

معاویه، یزید بن اسد و بسر بن ابی ارطاة و سفیان بن عمرو و مخارق بن حارث و حمزة بن مالک و حابس بن سعد و گروه دیگری را که مورد قبول و توجه شرحبیل بودند خواست و آنان را بر راه او نشاند و سپس برای شرحبیل نامه نوشت و دستور داد پیش او آید، و چون او حرکت کرد هر یک از ایشان یکی پس از دیگری او را در راه ملاقات می‌کرد و باو می‌گفت که علی (ع) عثمان را کشته است و این موضوع را در دل او پرورش دادند.

هنگامی که شرحبیل نزدیک دمشق رسید معاویه به بزرگان شام دستور داد از او استقبال کردند، آنان او را تعظیم کردند و او به هر یک از ایشان که می‌رسید همین سخن را باو می‌گفت و در خلوت هم همین سخن را برای او تکرار می‌کردند او خشمگین پیش معاویه آمد و گفت مردم همگان می‌گویند پسر ابو طالب عثمان را کشته است به خدا سوگند اگر با او بیعت کنی ترا از شام بیرون خواهیم کرد، معاویه گفت من هرگز از دستور شما سرپیچی نمی‌کنم و مخالفت نخواهم کرد و بهر حال من یک نفر از شما هستم، شرحبیل به معاویه گفت این مرد یعنی جریر را پیش صاحبش برگردان، در این هنگام معاویه دانست که مردم شام با شرحبیل همراه هستند و به شرحبیل گفت این کاری که قصد انجام آنرا داری بدون رضایت عموم مردم امکان‌پذیر نیست، اکنون حرکت کن و در شهرهای شام برو و مردم را آگاه کن که ما در طلب خون خلیفه خود عثمان هستیم و با آنان به شرط آنکه ما را نصرت و یاری دهند بیعت کن.

شرحبیل به همه شهرهای شام یکی پس از دیگری رفت و به مردم می‌گفت ای مردم همانا علی (ع) عثمان را کشته است و گروهی را که در این مورد بر او خشم گرفته‌اند کشته است و بر سرزمینهای ایشان پیروز شده است و فقط همین سرزمین شما باقی مانده است و علی (ع) شمشیر بر دوش نهاده و گردابهای مرگ را می‌پیماید و می‌خواهد سوی شما آید و کسی نیرومندتر از

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 199

معاویه برای جنگ با علی (ع) نیست، اکنون به خون‌خواهی خلیفه مظلوم خود قیام کنید، همه مردم دعوت شرحبیل را پذیرفتند جز گروهی از پارسایان شهر حمص که گفتند ما در خانه‌ها و مسجدهای خود خواهیم بود و شما در کار خود داناترید.

چون معاویه مزه دهان مردم شام را دانست و فهمید که آنان بیعت خواهند کرد به جریر گفت پیش صاحب خود برگرد و باو بگو که من و مردم شام تقاضای بیعت با او را نمی‌پذیرم و اشعاری را که کعب بن جعیل سروده است برای علی (ع) نوشت. [222] "شامیان را می‌بینم که حکومت عراقیان را مکروه می‌دارند و مردم عراق هم آنان را ناخوش می‌دارند.

هر یک از ایشان دشمن و کینه‌توز دیگری است و این را هم برای خود دین و آیین می‌داند.

آنان گویند علی (ع) امام ماست و ما می‌گوییم به پیشوایی پسر هند خوشنودیم. و گفتند چنین مصلحت می‌دانیم که از ما پیروی کنید و بانان گفتیم مصلحت نمی‌بینیم که پیروی کنیم.

هر کس بانچه در دست دارد شاد است و لاغر خود را فربه و پرارزش می‌داند.

خرده‌گیران برای علی (ع) عیبی نمی‌توانند بگویند جز آنکه بدعت‌گزاران را با خود همراه ساخته است.

او نه از کشتن عثمان خوشنود بود و نه از آن خشمگین نه باین کار امر کرد و نه از آن نهی.

نه از این کار شاد شد و نه اندوهگین ولی از این پس ناچار چنین خواهد شد".

چون علی (ع) این اشعار را خواند به نجاشی حارثی [223] فرمود پاسخ این

______________________________

222- برای اطلاع بیشتر از شرح حال و نمونه‌های شعری این شاعر که مداح و تملق‌گوی معاویه است ر. ک، مرزبانی، معجم الشعراء، چاپ کرنکو، قاهره ص 344 و ابن قتیبه، الشعر و الشعراء ص 543 چاپ بیروت 1969. (م)

223- قیس بن عمرو بن مالک، معروف به نجاشی از قبیله بنی حارث بن کعب و مقیم کوفه بوده و او را در جنگهای دوره خلافت حضرت امیر المؤمنین علی اشعاری است ر. ک، ابن قتیبه، الشعر و الشعراء ص 246، بیروت 1969. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 200

اشعار را بگو و او این چنین سرود.

"ای معاویه کاری را که هرگز صورت نخواهد گرفت رها کن و خداوند آنچه را که از آن می‌ترسیدید محقق فرمود.

علی (ع) همراه مردم عراق و مردم حجاز به سوی شما می‌آید و چه خواهید کرد؟ آنان نیزه زدن میان فرومایگان و شمشیر زدن میان گرد و خاک را آیین خود می‌دانند.

آنان لشکر زبیر و طلحه و گروه پیمان‌شکن را به گریز واداشتند.

اگر ایشان از حکومت عراقیان کراهت دارند ما از دیر باز آنچه را شما ناخوش می‌دارید می‌پسندیم و بان خشنودیم.

به کعب وائلی بگویید، به همان کسی که لاغر خود را فربه و بی‌ارزش خود را ارزشمند می‌شمرد.

آیا شما علی (ع) و پیروان او را نظیر پسر هند می‌دانید، شرم نمی‌کنید؟".

و چون جریر نزد علی (ع) برگشت سخن مردم درباره او و متهم ساختن او بسیار شد، او و اشتر نزد علی (ع) بودند و اشتر گفت ای امیر مؤمنان به خدا سوگند اگر مرا در کاری که این را فرستادی فرستاده بودی دست از گریبان معاویه برنمی‌داشتم و هر دری را که امید داشت بگشاید بر او می‌بستم و فرصت اندیشیدن را از او می‌گرفتم، جریر گفت حالا چه چیزی مانع تو است که پیش ایشان بروی؟ اشتر گفت اکنون تو ایشان را تباه کرده‌ای و به خدا سوگند خیال نمی‌کنم جز برای جلب دوستی ایشان آنجا رفته باشی و دلیل این هم آنست که فراوان از یاری کردن‌های آنان یاد می‌کنی و ما را از بسیاری لشکرهای ایشان می‌ترسانی و اگر امیر مؤمنان پیشنهاد مرا قبول می‌فرمود لازم بود تو و اشخاصی مانند ترا که مورد سوء ظن هستید زندانی فرماید تا این کار استوار گردد و پایان پذیرد، جریر از آنچه اشتر گفت خشمگین شد و شبانه با گروهی از خویشاوندان و افراد خانواده خود از کوفه بیرون شد و خود را به قرقیسیا که از نواحی جزیره است رساند و مقیم آنجا شد.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 201

علی (ع) از بیرون شدن جریر خشمگین شد و سوار شد و به خانه جریر آمد و دستور داد در محل نشستن او در آن خانه آتش افروختند، ابو زرعه پسر عموی جریر آمد و گفت بر فرض که کسی مرتکب جرمی شده باشد در این خانه کسان بسیار دیگری هم هستند که جرمی ندارند و برای تو خطایی نکرده‌اند و حال آنکه این کار تو موجب ترس ایشان شده است، علی (ع) استغفار فرمود و از آنجا به خانه یکی از پسر عموهای جریر رفت که نامش نویر بن عامر بود و همراه جریر رفته بود و آنجا را اندکی بر هم زد و برگشت.

گویند و چون علی (ع) از داستان جنگ جمل آسوده شد، عبید الله پسر عمر بن خطاب ترسید که آن حضرت او را در قبال خون هرمزان قصاص [224] و اعدام کند و بیرون آمد و به معاویه پیوست، معاویه به عمرو عاص گفت خداوند با آمدن عبید الله پسر عمر پیش ما یاد او را برای ما زنده فرمود.

معاویه از عبید الله بن عمر خواست که میان مردم برخیزد و خون عثمان را بر عهده علی (ع) بگذارد و او از این کار خودداری کرد معاویه نخست او را خوار و زبون کرد ولی بعد او را به خود نزدیک ساخت.

گویند و چون مردم شام تصمیم به یاری کردن معاویه گرفتند و خواستند همراه او قیام کنند ابو مسلم خولانی که از عابدان مردم شام بود پیش معاویه آمد و همراه گروهی از پارسایان با او دیدار کرد و گفت ای معاویه به ما خبر رسیده است که تو تصمیم به جنگ با علی بن ابی طالب (ع) گرفته‌ای تو که سابقه‌ای چون سابقه او نداری چگونه می‌خواهی با او درافتی؟ معاویه به آنان گفت من مدعی نیستم که در فضل چون علی (ع) هستم ولی آیا می‌دانید که عثمان مظلوم کشته شده است؟ گفتند آری گفت پس او قاتلان عثمان را به ما تسلیم کند تا حکومت را باو واگذاریم، ابو مسلم گفت همین موضوع را برای او بنویس تا من نامه‌ات را پیش او ببرم، معاویه چنین نوشت.

"بنام خداوند بخشنده مهربان، از معاویه بن ابی سفیان به علی بن ابی طالب، درود بر تو، من خداوند بی‌همتا را که کسی چون او نیست

______________________________

224- برای اطلاع بیشتر از جرم عبید الله بن عمرو کسانی را که او پس از کشته شدن عمر به بهانه شرکت در توطئه کشته است، ر. ک، ابن سعد، طبقات، ج 3 ص 355 چاپ بیروت و ترجمه آن به قلم این بنده. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 202

می‌ستایم و بعد همانا که خلیفه عثمان در محل تو کشته شد و تو از خانه او هیاهو را می‌شنیدی و با سخن و عمل خود از او دفاع نکردی و به خدا سوگند که اگر در مورد عثمان صادقانه اقدام کرده بودی و گرفتاری را از او دفع می‌کردی هیچکس از مردمی که این جا و پیش ما هستند از تو روی‌گردان نبودند، تهمت دیگری که به تو وارد است پناه دادن تو به قاتلان اوست و ایشان هم اکنون دست و بازو و اطرافیان تو هستند و یاران و نزدیکان تو شمرده می‌شوند، شنیده‌ایم خود را از شرکت در کشتن عثمان تبرئه می‌کنی، اگر در این موضوع راستگویی، قاتلان او را به ما تسلیم کن تا به قصاص او بکشیم و در آن صورت ما از همه مردم زودتر به تو می‌گرویم و در غیر این صورت برای تو و یارانت نزد ما چیزی جز شمشیر نخواهد بود و سوگند به خداوندی که جز او خدایی نیست ما در خشکی و دریا قاتلان عثمان را می‌جوییم تا آنان را بکشیم یا در این راه جانهای خود را به خداوند ملحق سازیم و السلام".

ابو مسلم با نامه معاویه حرکت کرد و خود به کوفه و به حضور علی (ع) در آمد و نامه را باو داد و چون علی (ع) آن نامه را خواند ابو مسلم چنین گفت.

"ای ابا الحسن تو به کاری قیام کردی و آنرا بر عهده گرفتی که به خدا سوگند دوست نداریم کسی غیر از تو عهده‌دار آن باشد بشرطی که درباره خودت هم به حق رفتار کنی، همانا عثمان که خداوند از او خشنود بادا مظلوم کشته شد و اکنون قاتلان او را به ما تسلیم کن و تو امیر مایی و اگر کسی از مردم با تو مخالفت کند دستهای ما یار و زبانهای ما گواه تو خواهد بود و ترا حجت و عذر خواهد بود." علی (ع) باو فرمود فردا صبح زود در نماز صبح پیش من آی، و دستور فرمود او را در خانه‌یی فرود آوردند و گرامیش داشتند.

فردا صبح ابو مسلم خولانی در حالی که علی (ع) در مسجد بود نزد ایشان آمد و حدود ده هزار تن مرد مسلح را دید که همگان جامه جنگ پوشیده و فریاد می‌کشند که ما همگی قاتلان عثمانیم، ابو مسلم به علی (ع) گفت قومی را می‌بینم که ترا با وجود ایشان قدرتی نیست و خیال می‌کنم بایشان خبر رسیده است که من برای چه منظوری آمده‌ام و این کار را از بیم آنکه آنان را تسلیم من

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 203

نکنی انجام داده‌اند.

علی (ع) فرمود من همه جوانب این کار را سنجیده‌ام و خیال نمی‌کنم تسلیم کردن ایشان به تو و غیر تو ممکن باشد اکنون بنشین تا پاسخ نامه‌ات را بنویسم، و چنین نوشت:

"بنام خداوند بخشنده مهربان از بنده خدا علی امیر مؤمنان به معاویة پسر ابو سفیان، اما بعد این مرد خولانی نامه‌ای از تو برای من آورد، که در آن نوشته بودی من نسبت به عثمان قطع رحم کرده و مردم را بر ضد او شورانده‌ام، من این کار را نکردم چیزی که هست، خدایش بیامرزد مردم خود بر او خشم گرفتند برخی در کشتن او دست داشتند و برخی از یاری دادن او خودداری کردند، من در گوشه خانه خود نشستم و از کار او کناره گرفتم تا نتیجه کار آشکار شود و چنانکه دیدی شد اکنون هم هر چه می‌خواهی بگو، اما اینکه خواسته‌ای که قاتلان او را به تو تسلیم کنم من این کار را معتقد نیستم زیرا می‌دانم تو آنرا بهانه‌ای برای رسیدن به آرزوهایت قرار داده‌ای و می‌خواهی وسیله ترقی خود کنی و مقصود تو خون‌خواهی عثمان نیست و بجان خودم اگر از گمراهی و ستیزه‌جویی خود دست برنداری آنچه به هر سرکش ستیزه‌جو می‌رسد به تو خواهد رسید. [225] علی (ع) برای عمرو عاص هم چنین نوشت:

"بنام خداوند بخشنده مهربان، از بنده خدا علی امیر مؤمنان به عمرو عاص، اما بعد دنیا آدمی را از کارهای دیگر بازمی‌دارد و دل بسته به دنیا با حرص گرفتار آن است، هر چیزی که از آن بدست می‌آید موجب حرص بیشتر می‌شود و از آنچه بدست نیاورده با آنچه بدست آورده است بی‌نیاز نمی‌شود و از آن پس هم از آنچه بدست آورده است جدا باید شود و سعادتمند کسی است که از غیر خود پند و عبرت گیرد اعمال خود را با همراهی و همکاری با معاویه باطل مگردان که او حق را به فراموشی سپرده و باطل را برگزیده است و السلام". [226] عمرو عاص در پاسخ برای علی (ع) چنین نوشت:

______________________________

225- 226- این نامه‌ها باین صورت در نهج البلاغه نیامده است بعضی از کلمات آن در نامه‌های دیگر نقل شده است، و این موضوع با در نظر گرفتن قدمت اخبار الطوال در خور اهمیت است و ممکن است از نظر سید رضی رضوان الله علیه پوشیده مانده باشد. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 204

"از عمرو عاص به علی بن ابی طالب، اما بعد، آنچه در آن اصلاح ما و موجب الفت و دوستی میان ماست این است که این دعوت ما را بپذیری و کار را به شورایی واگذاریم که ما و ترا به حق و رعایت آن وادارد و مردم هم براستی در قبال رای شوری ما را معذور دارند، و السلام".

گویند و چون علی (ع) تصمیم به حرکت بسوی مردم شام گرفت چون جمعه فرارسید به منبر رفت خدای را حمد و نیایش کرد و بر رسول خدا درود فرستاد و گفت ای مردم حرکت کنید بسوی دشمنان سنت و قرآن، حرکت کنید بسوی قاتلان مهاجران و انصار، حرکت کنید بسوی جفاکاران فرومایه که اسلام آوردن ایشان از بیم و بزور بود، حرکت کنید بسوی کسانی که برای بدست آوردن دلهای ایشان به ایشان مال داده می‌شد، تا آزار خود را از مسلمانان بازدارند.

در این هنگام مردی از قبیله فزاره [227] که نامش اربد بود برخاست و گفت آیا می‌خواهی ما را به جنگ برادران شامی ما ببری که ایشان را بکشیم همانگونه که ما را به جنگ برادران اهل بصره بردی و ایشان را کشتیم؟ هرگز به خدا سوگند که چنین کاری نخواهیم کرد.

اشتر برخاست و گفت ای مردم این چه کسی بود؟ مرد فزاری گریخت و گروهی از مردم او را تعقیب کردند و در کناسه باو رسیدند و او را با کفش‌های خود چندان زدند که در افتاد و سپس او را چندان لگدمال کردند که مرد و چون این خبر را به علی (ع) دادند فرمود، کشته شده تعصب و گمراهی که قاتل او هم معلوم نیست و خونبهای او را از بیت المال به خانواده‌اش پرداخت فرمود و یکی از شاعران بنی تمیم در این مورد چنین سروده است.

"به خدای خود پناه می‌برم که مرگ من همچون مرگ اربد در بازار مادیان‌فروشان باشد، قبیله همدان او را با کفش‌های خود احاطه کردند و هر دستی که از او برداشته می‌شد دست دیگری فرود می‌آمد".

اشتر بپاخاست و گفت ای امیر مؤمنان آنچه از این خائن شنیدی ترا از یاری و نصرت ما ناامید نکند که همه این مردم که می‌بینی شیعیان تو هستند و از

______________________________

227- برای اطلاع از قبیله فزاره و نام‌آوران آن، ر. ک، ابن حزم- جمهرة انساب العرب ص 255 چاپ عبد السلام محمد هارون. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 205

جان خود مضایقه ندارند و پس از تو زندگی را دوست نمی‌دارند، با ما بسوی دشمنان خود حرکت کن و به خدا سوگند هر کس از مرگ بترسد از آن نجات نمی‌یابد و هر کس بقاء و ماندن را دوست داشته باشد باو عطا نمی‌شود و جز فریفته و مغرور کس دیگری به آرزو شیفته نمی‌شود.

عموم مردم حرکت با علی (ع) را پذیرفتند بجز یاران عبد الله بن مسعود و عبیدة سلمانی و ربیع بن خثیم که همراه چهار صد تن از قاریان به حضور ایشان آمدند و گفتند.

"ای امیر مؤمنان با آنکه معترف به فضل شما هستیم ولی درباره این جنگ گرفتار شک و تردیدیم و شما و مسلمانان از گروهی که با مشرکان جنگ کنند بی‌نیاز نیستید ما را برای نگهداری یکی از مرزها گسیل فرمای تا آنجا جهاد کنیم.

علی (ع) آنان را برای مرزبانی ری و قزوین فرستاد و ربیع بن خثیم [228] را بر ایشان فرماندهی داد و برای او پرچمی بست که نخستین پرچمی بود که در کوفه بسته شد.

گویند به علی (ع) خبر رسید که حجر بن عدی و عمرو بن حمق آشکارا معاویه را لعن می‌کنند و مردم شام را هم دشنام می‌دهند بایشان پیام فرستاد که از این کار خودداری کنید، آن دو به حضور علی (ع) آمدند و گفتند ای امیر مؤمنان مگر ما بر حق نیستیم و ایشان بر باطل؟ فرمود آری سوگند به پروردگار کعبه گفتند پس چرا ما را از لعن کردن و دشنام دادن ایشان نهی می‌کنی؟

فرمود دوست ندارم که شما دشنام دهنده و لعنت‌کننده باشید ولی بگویید پروردگارا خون‌های ما و ایشان را حفظ فرمای و میان ما را اصلاح و آنان را از گمراهی هدایت فرمای تا هر که حق را نشناخته است بشناسد و هر که به باطل اصرار می‌کند دست از آن بردارد.

و چون علی (ع) تصمیم به حرکت گرفت دستور داد منادی ندا دهد که مردم در اردوگاه نخیلة جمع شوند و مردم آماده بیرون آمدند.

______________________________

228- برای اطلاع بیشتر از احوال ربیع بن خثیم، ر. ک، اردبیلی، جامع الرواة، ص 316 ج 1 چاپ گروهی از فضلای قم و شرح مفصل مرحوم مامقانی در تنقیح المقال ذیل شماره 4004. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 206

علی (ع) ابو مسعود انصاری را که از هفتاد تن بیعت کنندگان در شب عقبة با پیامبر بود به کوفه گماشت و خود به نخیله [229] حرکت فرمود، عمار بن یاسر هم پیشاپیش ایشان بود، علی (ع) در نخیله اردو زد و برای کارگزاران خود نامه نوشت که نزد او بیایند.

چون نامه آن حضرت به ابن عباس رسید مردم را فراخواند و برای ایشان سخنرانی کرد و نخستین کس از مردم که سخن گفت احنف بن قیس و پس از او خالد بن معمر سدوسی و پس از او عمرو بن مرحوم عبدی بود و تمام مردم بصره آمادگی خود را اعلان کردند.

ابن عباس ابو الاسود دوئلی را در بصره گماشت و خود همراه مردم حرکت کرد و در نخیله به علی (ع) پیوست.

چون مردم از دور و نزدیک جمع شدند، علی (ع) آماده حرکت از نخیله شد زیاد بن نضر و شریح بن هانی را خواست و هر یک را به فرماندهی شش هزار سوار گماشت و فرمود هر یک از شما جدا از دیگری حرکت کنید و اگر جنگ پیش آمد زیاد بن نضر فرمانده جنگ خواهد بود و بدانید که مقدمه لشکر همچون چشم لشکر است و پیشاهنگان همچون چشم و جاسوسان مقدمه‌اند و بر شما باد که از اعزام پیشاهنگان خسته نشوید و از هنگام حرکت خود تا هنگام فرود آمدن از هیچ قبیله و گروهی بدون آرایش نظامی و مواظبت مگذرید و چون کنار دشمن فرود آمدید یا دشمن به شما رسید کوشش کنید که قرارگاه شما در جای بلندی باشد تا برای شما همچون حصاری استوار شمرده شود و چون شب فرارسد اردوگاه خود را با نیزه‌داران و سپرداران نگهبانی کنید و تیراندازان پشت سر ایشان قرار گیرند و در تمام مدت اقامت خود شبها به همین حال باشید که گرفتار شبیخون نشوید و خودتان از اردوگاه خود نگهبانی کنید و از خوابیدن جز به مقدار اندک و گاهگاه خودداری کنید، و مرتب خبر شما به من برسد و من به خواست خداوند متعال شتابان از پی شما می‌رسم و شما جنگ را شروع مکنید مگر آنکه دشمن جنگ را شروع کند یا دستور من برسد.

______________________________

229- نخیلة: مصغر نخله است و نام جایی نزدیک کوفه در راه شام همچنین نام آبی هم هست، ر. ک، یاقوت، معجم البلدان ص 277 ج 8 چاپ مصر. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 207

سه روز پس از حرکت آن دو، علی (ع) میان یاران خود برپاخاست و چنین گفت، ای مردم ما فردا از پی پیشاهنگان خود حرکت می‌کنیم و مبادا که از حرکت تخلف کنید، من مالک بن حبیب یربوعی را در اردوگاه باقی می‌گذارم و فرمانده ساقه لشکر است و باو دستور داده‌ام هیچکس را این جا نگذارد و همه را به ما ملحق سازد.

فردای آن روز صبح دستور حرکت صادر کرد و خود حرکت فرمود و چون به خرابه‌های شهر بابل رسید به یارانی که کنار حضرتش حرکت می‌کردند فرمود، این شهری است که بارها درهم کوفته شده و به زمین فروشده است، اسبهای خود را به حرکت درآورید و لگام‌های آنها را سست بگیرید تا از محل شهر بگذرید و شاید برای نماز عصر خارج از آن باشیم.

امام (ع) حرکت فرمود لشکر هم حرکت کردند و هنگامی از حدود آن شهر بیرون شدند وقت نماز فرارسید که پیاده شد و با مردم نماز گزارد و دوباره سوار شد تا به دیر کعب رسید و از آن گذشت و به ساباط مداین رسید و آنجا با مردم فرود آمد و برای آن حضرت وسایل پذیرایی آماده شده بود. صبح روز بعد همراه مردم سوار شد و شمار ایشان هشتاد هزار تن یا بیشتر بودند و این علاوه بر پیروان و خدمتگزاران بود.

علی (ع) حرکت کرد و به شهر انبار رسید [230] و چون به مداین رسید برای معقل بن قیس پرچمی به فرماندهی سه هزار مرد بست و دستور داد از راه موصل و نصیبین حرکت کند و در رقه [231] به ایشان ملحق شود، معقل حرکت کرد و به حدیثه موصل که آن زمان شهر آن منطقه بود و موصل را بعدها مروان بن محمد ساخته است رسید.

چون معقل آنجا رسید دو قوچ را دید که به یک دیگر شاخ می‌زنند، مردی از قبیله خثعم همراه معقل بود که فال می‌زد و چون آن دو قوچ را دید شروع به هی هی زدن کرد، در این هنگام دو مرد آمدند و هر یک از ایشان یکی از قوچ‌ها

______________________________

230- شهری بر کناره چپ رودخانه فرات در شمال شرقی عراق و از شهرهای بسیار قدیمی، ر. ک، مقاله استرک، دائرة المعارف الاسلامیه ص 1 ج 3. (م)

231- رقه: مهمترین شهر منطقه و قبیله مضر در جزیرة العرب آن هم بر ساحل چپ رودخانه فرات است، ر. ک مقاله هونیگمان در دائرة المعارف اسلام ص 163 ج 10. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 208

را گرفتند و با خود بردند، مرد خثعمی به معقل گفت در این جنگ نه غالب می‌شوید و نه مغلوب، معقل گفت به خواست خداوند متعال خیر خواهد بود و سپس به راه خود ادامه داد تا در بلیخ [232] به حضور علی (ع) رسید.

علی (ع) سه روز آنجا بود و دستور فرمود پلی بر فرات بستند و مردم از آن گذشتند، و چون علی (ع) از فرات گذشت به زیاد بن نضر و شریح بن هانی دستور فرمود همچنان پیشاپیش حرکت کنند و آن دو حرکت کردند و چون به جایی که نامش"سور الروم" بود رسیدند با ابو اعور سلمی که همراه سواران بسیاری از مردم شام بود برخورد کردند و به علی (ع) پیام دادند و این خبر را باطلاع ایشان رساندند.

علی (ع) اشتر را دستور فرمود پیش آن دو برود و او را فرمانده هر دو کرد اشتر خود را بایشان رساند و جنگ در گرفت و هر دو گروه پایداری کردند ولی چون شب فرارسید ابو اعور سلمی در دل شب از صحنه جنگ گریخت و خود را به معاویه رساند.

معاویه هم با سواران بسوی صفین حرکت کرد، سفیان بن عمرو پیشاپیش بود و بر ساقه لشکر او بسر بن ابی ارطاة عامری بود، سفیان در حالی که ابو اعور همراهش بود به صفین رسید، صفین دهکده ویرانه‌ای بود که رومیان آنرا ساخته بودند و تا رودخانه فرات یک تیررس فاصله داشت و بر کناره فرات هم بیشه و نیزاری و باتلاقهایی در طول دو فرسنگ وجود داشت که فقط یک راه سنگ فرش به کناره فرات داشت و راهی دیگر نبود و تمام بیشه پوشیده از نی و گل و لای بود و جز از همان راه به کنار فرات دسترس نبود.

سفیان بن عمرو و ابو الاعور آمدند و خود را بان دهکده و راهی که کنار فرات می‌رسید رساندند، معاویه هم با تمام سپاه رسید و بانان پیوست و همراه آنان در دهکده اردو زد، معاویه به ابو اعور سلمی دستور داد همراه ده هزار تن از شامیان براه فرات قرار گیرد و هر کس از مردم عراق را که قصد رفتن کنار فرات و برداشتن آب دارد منع کند. علی (ع) آمد و چون آنجا رسید با شامیان برخورد که دهکده و راه آب را تصرف کرده‌اند به مردم دستور فرمود و نزدیک اردوگاه معاویه

______________________________

232- بلیخ: نام رودخانه‌یی نزدیک رقه است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 209

اردو زدند، سقاها و غلامان برای برداشتن آب رفتند ابو اعور مانع ایشان شد.

چون این خبر را به علی (ع) دادند به صعصعة بن صوحان [233] گفت، پیش معاویه برو و باو بگو ما بسوی شما آمده‌ایم تا پیش از آنکه جنگ در گیرد اتمام حجت کنیم، اگر بپذیرید صلح را بیشتر دوست داریم و اکنون می‌بینیم که میان ما و آب مانع شده‌ای و اگر خوشتر می‌داری که صلح را رها کنیم مردم را به حال خود وامی‌گذاریم تا برای آب جنگ کنند و هر کس پیروز شد آب بیاشامد. [234] ولید گفت، ای معاویه آنان را از آب مانع شو همچنان که آب را از امیر مؤمنان عثمان منع کردند و ایشان را با تشنگی بکش که خدایشان بکشد.

معاویه به عمرو عاص گفت عقیده تو چیست گفت معتقدم که از آب کناره‌گیری کنی که ایشان هرگز تشنه نمی‌مانند در حالی که تو سیراب باشی.

عبد الله بن ابی سرح که برادر مادری عثمان بود گفت تا هنگام شب ایشان را از آب منع کن شاید مجبور شدند تا آن سوی بیشه بروند و این موضوع را به حساب هزیمت ایشا تصور کنند.

صعصعه به معاویه گفت عقیده تو چیست؟ گفت برگرد و بزودی عقیده و رای من به شما خواهد رسید، صعصعه به حضور علی (ع) بازآمد و او را آگاه ساخت.

عراقی‌ها آن روز و شب را بدون آب ماندند و فقط برخی از غلامان دو فرسنگ راه را پیمودند و خود را بان سوی بیشه رساندند و آب آشامیدند، علی (ع) از گرفتاری مردم سخت اندوهگین شد و از تشنگی ایشان افسرده و طاقتش تمام شد، اشعث بن قیس به حضورش آمد و گفت ای امیر مؤمنان آیا باید در حالی که شما همراه مایی و شمشیرهایمان در دست ماست این قوم ما را از آب منع کنند؟

مرا مامور حمله کن و به خدا سوگند بازنخواهم گشت مگر آنکه بمیرم، به اشتر

______________________________

233- جناب صعصعه بن صوحان برادر زید بن صوحان است، بروزگار حضرت ختمی مرتبت مسلمان بود ولی سعادت دیدار نداشت از یاران گرانقدر امیر المؤمنین علی علیه السلام، ر. ک، ابو العباس نجاشی، رجال ص 143 چاپ قم 1397 و ابن اثیر، اسد الغابه ص 20 ج 3. (م)

234- بنظر می‌رسد که یکی دو سطر افتادگی دارد، زیرا پس از رفتن صعصعه پیش معاویه و گزاردن پیام علی (ع) گفتگوهای بعدی صورت گرفته است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 210

هم دستور فرمای که با سواران خود مرا همراهی کند، فرمود در این باره آنچه صلاح می‌دانی انجام بده، اشعث بامدادان به ابو اعور حمله کرد و جنگ کردند و اشتر و اشعث هر دو پایداری کردند و توانستند ابو اعور و یارانش را از کنار فرات بیرون برانند و آب در دست ایشان قرار گرفت، عمرو به معاویه گفت چه خواهی کرد اگر امروز ایشان آب را از تو بازگیرند همان طور که دیروز تو آب را بروی ایشان بستی؟ معاویه گفت از گذشته سخن مگوی، تو درباره علی (ع) چگونه فکر می‌کنی؟ گفت تصور من این است که او آنچه را تو روا داشتی روا نخواهد داشت که برای کار دیگری غیر از آب پیش تو آمده است.

مردم از جنگ با یک دیگر دست کشیدند و علی (ع) دستور داد آب را از مردم شام بازنگیرند و همگان آب برمی‌داشتند و با یک دیگر رفت و آمد می‌کردند و در اردوگاه یک دیگر آمد و شد می‌کردند و کسی متعرض دیگری نمی‌شد و امیدوار بودند که صلح شود.

عبید الله پسر عمر بن خطاب به اردوگاه علی (ع) آمد و اجازه خواست تا با ایشان ملاقات کند، اجازه داده شد و چون به حضور علی (ع) آمد، حضرت باو فرمود تو هرمزان را که بدست عمویم عباس مسلمان شده بود و پدرت هم برای او دو هزار درهم مقرری تعیین کرده بود کشتی و اکنون امیدواری که از من به سلامت مانی؟ عبید الله گفت خدا را سپاس که اگر تو خون هرمزان را از من مطالبه می‌کنی من هم خون امیر مؤمنان عثمان را از تو مطالبه می‌کنم، علی (ع) فرمود بزودی در میدان جنگ رویاروی می‌شویم و خواهی دانست.

گویند در تمام ماه ربیع الثانی و جمادی الاولی نمایندگان آمد و شد می‌کردند و پیام به یک دیگر می‌دادند، در همان حال گاهی به گروه دیگر حمله می‌کردند ولی قاریان قرآن و نیکوکاران از درگیری جلوگیری می‌کردند و دو گروه بدون درگیری و کشتار از یک دیگر جدا می‌شدند و در این مدت هشتاد و پنج بار به یک دیگر حمله کردند و قاریان قرآن از درگیر شدن آنان جلوگیری کردند.

چون ماه جمادی الاولی تمام شد علی (ع) به آرایش جنگی سپاه خود پرداخت و لشکرهای خود را آماده ساخت و به معاویه پیام داد برای جنگ آماده باشد و او هم یاران خود را آرایش جنگی داد و لشکرها را آماده ساخت.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 211

بامدادان دو سپاه صف‌آرایی کردند و زیر پرچمهای خود ایستادند و آماده حمله شدند ولی جنگ در نگرفت و از بیم آنکه مبادا جمله همگانی منجر به نابودی هر دو گروه شود از آن کار خودداری می‌کردند ولی گاه گاهی گروهی از این سوی با گروهی از آن سوی میان میدان درگیر می‌شدند و تا آغاز ماه رجب همچنین بودند و چون ماه رجب فرارسید دو گروه از جنگ دست کشیدند.

گویند ابو درداء [235] و ابو امامه باهلی پیش معاویه رفتند و باو گفتند چرا باید با علی (ع) جنگ کنیم و حال آنکه او برای خلافت از تو سزاواتر است؟

گفت من با او برای خون عثمان جنگ می‌کنم، گفتند آیا علی (ع) او را کشته است؟ گفت او قاتلان عثمان را پناه داده است اکنون از او بخواهید آنها را به ما تسلیم کند و من نخستین کس از مردم شام خواهم بود که با او بیعت می‌کنم.

آن دو به حضور علی (ع) آمدند و این موضوع را گفتند ناگاه حدود بیست هزار مرد از اردوگاه علی (ع) خود را کنار کشیدند و بانگ برداشتند که ما همگان کشندگان عثمانیم.

ابو درداء و ابو امامه بیرون آمدند و به یکی از سواحل رفتند و در هیچیک از این جنگ‌ها شرکت نکردند.

آنگاه معاویه شرحبیل بن سمط کندی و حبیب بن مسلمة و معن بن یزید بن اخنس را خواست و گفت پیش علی (ع) بروید و از او بخواهید تا کشندگان عثمان را به ما تسلیم کند و از کار خلافت کنار رود تا آنرا میان مسلمانان به شوری بگذاریم و هر که را دوست داشته باشند و بخواهند برای خود به خلافت برگزینند.

آنان آمدند و به حضور علی (ع) رسیدند، حبیب بن مسلمة شروع به سخن گفتن کرد و آنچه را معاویه باو گفته بود بازگفت، علی (ع) باو فرمود ای بی‌مادر ترا با این موضوع چه کار که شایسته آن نیستی، حبیب خشمگین برخاست و گفت به خدا سوگند مرا در جایی که خوش نمی‌داری خواهی دید، شرحبیل گفت آیا کشندگان عثمان را به ما تسلیم نمی‌کنی؟ فرمود این کار را

______________________________

235- ابو درداء و ابو امامه، هر دو از اصحاب رسول خدایند، برای اطلاع بیشتر از شرح حال آن دو، ر. ک، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، الکنی و الالقاب، ج 1 صفحات 10 و 63 چاپ صیدا 1357 ه. ق. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 212

نمی‌توانم انجام دهم که ایشان حدود بیست هزار مردند، هر دو برخاستند و بیرون آمدند، گویند مردم تا آخر ماه محرم به همین حال بودند.

حابس بن سعد طایی که از همراهان معاویه و پرچمدار قبیله طیئ بود در این باره چنین سروده است. [236] "میان ما و مرگها فاصله‌ای غیر از این هفت هشت روز که از محرم باقی مانده است نیست، آیا شگفت نمی‌کنی که ما و ایشان به سوی مرگ آشکارا هجوم می‌بریم، آیا آیات قرآن ما را از آنان منع می‌کند اما آنان را از هجوم به ما منع نمی‌کند".

چون ماه محرم تمام شد علی (ع) دستور داد منادی به هنگام غروب آفتاب کنار اردوگاه معاویه ندا دهد که ما از جنگ خودداری کردیم تا ماههای حرام سپری شود و اکنون سپری شده است و ما به شما اخطار و اعلان جنگ می‌دهیم و خداوند خیانت‌کاران را دوست نمی‌دارد.

آن شب را هر دو گروه به تنظیم و آرایش سپاه خود پرداختند و در هر دو اردوگاه آتشها برافروختند و چون صبح شد صف‌آرایی کردند.

علی (ع) عمار بن یاسر را بر سواران و عبد الله بن بدیل بن ورقاء خزاعی را بر پیادگان فرماندهی داد، پرچم بزرگ را به هاشم بن عتبة مرقال سپرد، اشعث بن قیس را بر سمت راست و عبد الله بن عباس را بر سمت چپ گماشت، بر پیادگان پهلوی راست سلیمان بن صرد و بر پیادگان سمت چپ حارث بن مره عبدی را گماشت، افراد قبیله مضر را بر قلب سپاه جای داد و قبیله ربیعه را در سمت راست و اهل یمن را در سمت چپ، افراد قبیله‌های قریش و اسد و کنانه را به عبد الله بن عباس سپرد قبیله کنده را به اشعث واگذاشت و قبیله بکر بصره را به حضین بن منذر و تمیم بصره را به احنف بن قیس واگذاشت، عمرو بن حمق را به فرماندهی خزاعه و نعیم بن هبیرة را به فرماندهی قبیله بکر کوفه و خارجة بن قدامة را به فرماندهی سعد رباب بصره، و رفاعة بن شداد را به فرماندهی قبیله بجیله و رویم شیبانی را به فرماندهی ذهل کوفه و اعین بن ضبیعه را بر حنظله

______________________________

236- حابس از اصحاب رسول خداست، عمر او را به قضاوت حمص گماشت، در جنگ صفین همراه معاویه بود و کشته شد، ر. ک، ابن حزم، جمهرة انساب العرب ص 403. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 213

بصره و عدی بن حاتم را بر تمام قبیله قضاعه فرماندهی داد، عبد الله بن بدیل را بر لهازم کوفه و عمیر بن عطارد را بر تمیم کوفه و جندب بن زهیر را بر ازد و خالد بن معمر را بر ذهل بصره و شبث بن ربعی را بر حنظله کوفه و سعد بن قیس را بر همدان و خزیمة بن خازم را بر لهازم بصره و ابو صرمة را بر سعد رباب کوفه برگماشت نام ابو صرمة طفیل است، بر قبیله مذحج اشتر و بر قبیله عبد قیس کوفه عبد الله بن طفیل و بر قبیله عبد قیس بصره عمرو بن حنظله و بر قیس بصره شداد هلالی و بر گروههای پراکنده که از راه‌های دور آمده بودند قاسم بن حنظله جهنی را گماشت:

معاویه بر سواران عبد الله پسر عمرو عاص و بر پیادگان مسلم بن عقبه را که خدایش لعنت کناد و بر پهلوی راست عبید الله پسر عمر بن خطاب و بر پهلوی چپ حبیب بن مسلمة را گماشت و پرچم بزرگ را به عبد الرحمن پسر خالد سپرد، ضحاک بن قیس را بر مردم دمشق و ذو الکلاع را بر مردم حمص و زفر بن حارث را بر مردم قنسرین و سفیان بن عمرو را بر مردم اردن و مسلمة بن خالد را بر مردم فلسطین و بسر بن ابی ارطاة را بر پیادگان دمشق و حوشب ذو ظلیم را بر پیادگان حمص و طریف بن حابس را بر پیادگان قنسرین و عبد الرحمن قینی را بر پیادگان اردن و حارث بن خالد ازدی را بر پیادگان فلسطین و همام بن قبیصه را بر افراد قبیله قیس دمشق و هلال بن ابی هبیرة را بر قیس حمص و حابس بن ربیعه را بر پیادگان پهلوی راست و حسان بن بجدل را بر قضاعه دمشق و عباد بن زید را بر قضاعه حمص و عبد الله بن جون سکسکی را بر کندة دمشق و یزید بن هبیره را بر کنده حمص و یزید بن اسد عجلی را بر قبیله نمر بن قاسط و هانی بن عمیر را بر حمیر و مخارق بن حارث را بر قضاعه اردن و نابل بن قیس را بر افراد قبیله لخم فلسطین و حمزة بن مالک را بر همدان اردن و زید بن حارث را بر قبیله غسان اردن و بر کسانی که از راه دور آمده بودند قعقاع بن ابرهه را گماشت.

و عمرو عاص را به فرماندهی کل سواران و ضحاک بن قیس را به فرماندهی کل پیادگان گماشت. [237]

______________________________

237- خوانندگان ارجمند توجه خواهند فرمود که در کمتر مأخذی به قدمت اخبار الطوال فرماندهان جنگ صفین باین شرح و بسط آمده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 214

هر دو گروه صفهای خود را هفت صف قرار دادند دو صف در پهلوی راست دو صف در پهلوی چپ و سه صف در قلب.

و هر دو گروه جمعا چهارده صف بودند و زیر پرچمهای خود ایستادند و هیچیک سخنی نمی‌گفت.

مردی از مردم عراق بنام جحل بن اثال که از شجاعان عرب بود بیرون آمد و میان دو صف ایستاد و در حالی که سراپا پوشیده از آهن بود هماورد خواست، پدرش اثال که از شجاعان مردم شام بود در حالی که چهره‌اش را با روبند آهنی بسته بود به جنگ او بیرون آمد هیچیک از این دو هماورد یک دیگر را نشناختند، آنان به نبرد سرگرم شدند و مردم هم از دو سوی چشم بان دو دوخته بودند، هر کدام به دیگری نیزه می‌زد ولی چون سراپا پوشیده از آهن بودند اثری نمی‌کرد، سر انجام پدر به پسر حمله کرد و او را از روی زین برداشت و هر دو بزمین افتادند و پدر روی او قرار گرفت و چهره‌هایشان گشوده شد و یک دیگر را شناختند و هر کدام به لشکرگاه خود برگشتند و آن روز مردم متفرق شدند و اتفاق دیگری رخ نداد.

روز بعد بامداد همچون روز گذشته صف‌آرایی کردند، عتبه پسر ابو سفیان بیرون آمد و در حالی که سوار بر اسب خود بود میان دو لشکر ایستاد و جعده پسر هبیرة بن ابی وهب قرشی را برای مبارزه فراخواند [238] جعده آمد و نزدیک عتبه ایستاد نخست شروع به گفتگو و بگو و مگو کردند جعده عتبه را خشمگین ساخت و عتبه شروع به دشنام دادن و ناسزا کرد، و هر دو خشمگین برگشتند و هر کدام گروهی را آماده ساختند و در میدان به جنگ پرداختند و چشم مردم همچنان بایشان دوخته بود، جعده عهده‌دار جنگ شد و عتبه گریخت. دو سپاه هم برگشتند و در آن روز واقعه دیگری میان ایشان رخ نداد، نجاشی درباره برخورد آن دو نفر چنین سروده است.

"ای عتبه دشنام دادن به مرد بزرگوار خطاست و آنرا از خطاهای ناپسند

______________________________

238- عتبه برادر معاویه است، جعده خواهرزاده حضرت امیر المؤمنین و پسر ام هانی است او همسر ام الحسن دختر علی (ع) است و از سوی آن حضرت استاندار خراسان هم شده است، ر. ک، ابن حزم، جمهرة انساب العرب ص 141 چاپ استاد عبد السلام محمد هارون مصر 1971. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 215

بشمار، مادر او ام هانی و پدرش از اشخاص محترم خاندان لوی بن غالب است آری او هبیرة بن ابی وهب است که تمام قبیله مخزوم اقرار به فضل و برتری او دارند". همچنین این ابیات را سروده است.

" همواره با ناز و تکبر به دو سوی خود می‌نگری و خودپسندی و لاف زدن چشم از تو برنمی‌دارد.

چون ایشان را بامدادان دیدی پنداشتی که شیران ژیانند که از شیربچه‌ها در نیزار حمایت می‌کنند.

هنگامی که شمشیرها بکار افتاده بود سواران خود را فراخواندی و گفتی پیش من آیید که نیامدند و درنگ نکردند.

چرا به کشتگانی از قبیله‌های سکون و از دو صدف که بر روی زمین افتاده‌اند توجه نداری، ای عتبه اگر نابخردی و تن آسانی تو نبود دور از این بدنامی و رسوایی قرار می‌گرفتی".

گویند، در یکی از روزها اشعث همراه گروهی از سواران شجاع عراق بیرون آمد، حبیب بن مسلمة هم همراه همین مقدار از اهل شام آمد و در میدان و میان دو سپاه مدتی جنگ کردند چنانکه بیشتر روز سپری شد و برگشتند در حالی که هر یک از دیگری داد خود را گرفته بودند.

روز دیگری هاشم بن عتبة بن ابی وقاص که معروف به مرقال است برای جنگ بیرون آمد و گروهی از سواران همراهش بودند، از لشکر شام هم ابو اعور سلمی با گروهی از سواران بیرون آمد [239] و تمام روز را میان دو سپاه جنگ کردند و هیچیک از دیگری نگریختند. روز دیگری عمار بن یاسر همراه گروهی از سواران عراق بیرون آمد، عمرو بن عاص هم همچنان با گروهی از سواران به میدان آمد و پرچمی سیاه همراه داشت که آنرا بر نیزه‌ای بسته بود و مردم گفتند این پرچمی است که آنرا رسول خدا بسته است، علی فرمود من داستان این پرچم را برای شما می‌گویم، آری درست است که این پرچم را رسول خدا (ص) بست

______________________________

239- عمرو بن سفیان معروف به ابو اعور از قبیله سلیم از سرداران معاویه است مادرش مسیحی و پدرش از شرکت‌کنندگان با کافران در جنگ احد بود، برای اطلاع بیشتر ر. ک، دانشنامه ایران و اسلام ص 940. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 216

و فرمود چه کسی این پرچم را می‌گیرد که حق آنرا ادا کند؟ عمرو عاص گفت ای رسول خدا حق این پرچم چیست؟ فرمود اینکه از جنگ کافری با آن فرار نکنی و با آن با هیچ مسلمانی جنگ نکنی، و حال آنکه در زمان رسول خدا (ص) با این پرچم از کافران گریخت و امروز هم با آن به جنگ مسلمانان آمده است.

عمار و عمرو عاص تمام آن روز را با یک دیگر جنگ کردند و هیچیک به دیگری پشت نکرد.

روز دیگری محمد بن حنفیه به جنگ آمد، عبید الله بن عمر هم همراه گروهی از شامی‌ها به جنگ آمد، عبید الله به محمد بن حنفیه گفت آماده مبارزه و جنگ با من باش، محمد گفت پیاده، عبید الله گفت باشد و هر دو از اسب پیاده شدند، علی (ع) به ایشان نگریست اسب خود را به حرکت در آورد و خود را نزدیک محمد رساند و از اسب پیاده شد و به محمد فرمود اسب مرا نگاه دار و او چنان کرد و علی (ع) بسوی عبید الله بن عمر رفت که عبید الله از برابر آن حضرت گریخت و گفت مرا به مبارزه با تو نیازی نیست و قصدم جنگ با پسرت بود، محمد بن حنفیه گفت پدر جان اگر اجازه می‌فرمودی که با او مبارزه کنم امید داشتم که او را بکشم فرمود آری من هم همچنین امیدی داشتم ولی ایمن نبودم که او ترا نکشد، سواران آن دو تا هنگام نیمروز جنگ کردند و بدون اینکه هیچکدام بر دیگری پیروز شوند برگشتند.

روز دیگری عبد الله بن عباس همراه گروهی از سواران عراقی به میدان آمد، ولید پسر عتبه هم با گروهی از سواران شام آمد، ولید گفت ای پسر عباس قطع رحم کردید و امام خود را کشتید و بارزوی خود نرسیدید، ابن عباس گفت افسانه‌سرایی را رها کن و به جنگ من بیا، ولید نپذیرفت ابن عباس آن روز جنگ سختی کرد و هر دو گروه در حالی که از یک دیگر انتقام کشیده بودند برگشتند.

روز دیگر عمرو عاص همراه گروهی از سواران شام به میدان آمد و سعد بن قیس همدانی با گروهی از مردم عراق به رویارویی او آمد عمرو چنین رجز می‌خواند.

"ای ابا حسن در امان مباش که از این پس آسیابی شما را همچون آرد

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 217

بساید و نرم کند و ما جنگ را همچون ریسمانی به حرکت در می‌آوریم".

جوانی از شامی‌ها بنام حجر الشر بیرون آمد و هماورد خواست حجر بن عدی به مبارزه با او پرداخت هر دو به یک دیگر نیزه زدند و حجر الشر نیزه‌ای به حجر بن عدی زد که او را از اسب فروافکند ولی یاران حجر بن عدی او را حمایت کردند و آن دو از یک دیگر جدا شدند در حالی که حجر بن عدی زخمی شده بود در این هنگام حکم بن از هر که از اشراف کوفه بود به جنگ با حجر الشر پرداخت و به یک دیگر ضربتی زدند و حجر الشر او را کشت و فریاد برآورد آیا هماوردی هست؟

پسر عموی حکم بن ازهر بنام رفاعة بن طلیق به جنگ او شتافت و حجر الشر او را هم کشت و علی (ع) فرمود خدا را سپاس که او را همچون عبد الله بن بدیل کشت. [240] روز دیگری عبد الله بن بدیل خزاعی که از بزرگان و خردمندان یاران علی (ع) بود با گروهی از سواران عراق به میدان آمد، ابو اعور سلمی هم با گروهی از مردم شام به مقابله آمد، بخشی از روز را جنگ کردند و عبد الله یاران خود را به حال خود گذاشت تا در میدان جنگ کنند و خود بر اسب تازیانه زد و آنرا به هیجان در آورد و به مردم شام حمله کرد و صفهای ایشان را شکافت و هیچکس باو نزدیک نمی‌شد مگر اینکه با شمشیر او را می‌زد و توانست خود را به تپه‌ای برساند که معاویه بر فراز آن بود. همراهان معاویه برای دفاع از او برخاستند معاویه گفت مواظب باشید که شمشیر و آهن در او کارگر نیست بر شما باد که با سنگ او را برانید و از پای درآورید و چندان بر او سنگ زدند که کشته شد، معاویه آمد و بر بالین او ایستاد و گفت این پهلوان قوم بود و از کسانی است که مصداق شعر شاعری است که می‌گوید.

"مرد جنگاور چنان است که اگر جنگ باو دندان نشان دهد او هم به جنگ دندان نشان می‌دهد و اگر جنگ دامن به کمر زند او هم دامن به کمر می‌زند، همچون شیر بیشه که از کنام خود حمایت می‌کند مرگها او را نشانه تیرهای خود قرار دادند و از پای در آمد".

گویند سوار کار معاویه که معاویه باو افتخار می‌کرد آزادکرده‌اش

______________________________

240- با توجه باینکه عبد الله بن بدیل بعدا کشته شده است متن کتاب مخدوش بنظر میرسد. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 218

حریث بود او لباس‌ها و جامه‌های جنگی معاویه را می‌پوشید و بر اسب او سوار می‌شد و در حالی که شبیه به معاویه می‌شد حمله می‌کرد و مردم چون او را در آن حال می‌دیدند می‌گفتند این معاویه است، معاویه او را از حمله به علی (ع) منع کرده و گفته بود نیزه خود را هر جای دیگری که می‌خواهی بکار ببر اما از درگیر شدن با علی (ع) پرهیز کن، عمرو عاص پنهانی او را دید و گفت تو هماورد علی (ع) هستی چرا با او جنگ نمی‌کنی؟ گفت مولای من مرا از مبارزه با او منع کرده است.

عمرو عاص باو گفت به خدا سوگند من امیدوارم که اگر با علی (ع) مبارزه کنی او را خواهی کشت و این شرف را بدست خواهی آورد، و همواره از این گونه سخنان می‌گفت و آن کار را در نظر او بزرگ جلوه می‌داد تا در دل حریث جا گرفت.

بامدادان حریث بیرون آمد و میان دو صف ایستاد و گفت ای ابا حسن به جنگ من آی که من حریثم و علی (ع) به جنگ او رفت و او را بزد و کشت.

در یکی از این روزها علی (ع) به معاویه پیام داد چرا باید مردم را میان خود به کشتن دهیم؟ خودت به جنگ من بیا و هر کدام دیگری را کشت عهده‌دار خلافت شود، معاویه به عمرو عاص گفت عقیده تو چیست؟ گفت این مرد به تو انصاف داده است به جنگ او برو، معاویه گفت مرا به خودم مغرور می‌سازی چرا به میدان و جنگ با او بروم و حال آنکه قبیله‌های عک و اشعری‌ها زیر فرمان من هستند و از من حمایت می‌کنند و این بیت را خواند.

"پادشاهان را با جنگ تن به تن چکار و حال آنکه بهره مبارز پاره گوشتی از شاهین و باز است".

معاویه از این جهت بر عمرو عاص خشم گرفت و چند روزی او را نپذیرفت تا آنکه عمرو عاص به معاویه گفت فردا بامداد من به جنگ علی (ع) خواهم رفت.

بامداد عمرو عاص به میدان آمد و میان دو لشکر ایستاد و این رجز را خواند.

" زره مرا بر من استوار کنید که گشوده نشود، روزی برای همدان و

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 219

روزی برای صدف است، تمیمی‌ها هم چنان روزی دارند مگر آنکه منحرف شوند و برای ربیعه روز دشواری است، چون مانند شتر خشمگین به حرکت درآیم آنان را با نیزه‌های استوار نیزه خواهم زد".

و بانگ برداشت که ای ابا حسن به جنگ من بیا که من عمرو عاصم، و علی (ع) به میدان آمد، نخست با نیزه جنگ کردند و کاری از پیش نبردند، علی (ع) شمشیر خود را بیرون کشید و بر عمرو عاص حمله کرد و چون خواست بر او فرود آورد عمرو خود را از اسب فروافکند و یکی از پاهای خود را بلند کرد و عورتش آشکار شد و علی (ع) روی خود را از او برگرداند و رهایش کرد و چون عمرو عاص پیش معاویه برگشت، معاویه باو گفت خدا را شکر کن و از سیاهی نشیمنگاه خود سپاسگزار باش.

گویند یکی از روزها عبید الله پسر عمر بن خطاب که از پهلوانان و سوارکاران عرب بود همراه گروهی از سواران شام به میدان آمد و اشتر هم با گروهی به مقابله او شتافت و جنگ میان آن دو شدت یافت و عبید الله و اشتر رویاروی شدند، عبید الله بر اشتر حمله کرد اشتر هم پیشی گرفت و بر او نیزه زد که خطا کرد و پس از آن اشتر به یاران عبید الله حمله کرد و هر دو گروه برگشتند و غلبه با اشتر بود.

روز دیگری عبد الرحمن پسر خالد بن ولید که از مردان نام‌آور سپاه معاویه بود به میدان آمد و عدی بن حاتم به مقابله او بیرون شد و تمام روز را به جنگ گذراندند و بدون اینکه هیچکدام بر دیگری غلبه داشته باشد بازگشتند.

روز دیگری ذو الکلاع همراه چهار هزار سوار که بیعت بر مرگ کرده بودند بیرون آمد و بر قبیله ربیعه که در پهلوی چپ سپاه علی (ع) بودند حمله کرد، فرمانده ربیعه عبد الله بن عباس بود، صفهای ربیعه نخست در هم ریخت ولی خالد بن معمر بانگ برداشت که ای گروه ربیعه خدا را بخشم آوردید و ایشان بازگشتند و جنگ سخت شد و شمار کشتگان فزونی یافت و عبید الله بن عمر فریاد می‌کشید که من پاک پسر پاکم، عمار این سخن را شنید و گفت تو ناپاک پسر پاکی عبید الله بن عمر حمله کرد و این رجز را می‌خواند.

"من عبید الله پرورده عمرم پدرم بهترین گذشتگان قریش بود غیر از

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 220

رسول خدا و ابو بکر قبیله مضر از یاری عثمان خودداری کرد، ربیعه هم چنان کرد باشد که از آب باران سیراب نشوید".

او شمر بن ریان عجلی را زد و کشت و شمر از پهلوانان ربیعه بود:

کشته شدن عبید الله پسر عمر بن خطاب

فردای آن روز باز عبید الله بن عمر همراه کسانی که روز گذشته با او بودند به میدان آمد و قبیله ربیعه به رویارویی با او بیرون آمدند و میان دو لشکر به جنگ پرداختند، عبید الله پیشاپیش شامی‌ها جنگ می‌کرد و شمشیر می‌زد حریث بن جابر حنفی باو حمله کرد و نیزه‌ای به گلویش زد و عبید الله را کشت.

درباره کسی که عبید الله بن عمر را کشته است اختلاف نظر وجود دارد، همدانیها می‌گویند هانی پسر خطاب او را کشته است، قبیله حضرموت می‌گویند او را مالک بن عمرو حضرمی کشته است و قبیله ربیعه می‌گویند حریث بن جابر حنفی او را کشته است و این مورد اتفاق بیشتری است.

کعب بن جعیل این ابیات را در مرثیه او سروده است.

"همانا دیده‌ها باید بر سواری بگرید که در صفین سوارانش پشت به جنگ دادند و او پایدار بود.

عبید الله بر روی خاک در افتاد و خون از رگهای او فروریخت و خشک می‌شد.

او سنگین می‌شد و لخته‌های خون او را می‌پوشاند همچنان که از گریبان پیراهن طراز آن آشکار می‌شود.

بر گرد پسر عموی پیامبر ما گروهی که دوش آنان از زره و آهن می‌درخشید ضربت می‌زدند و گروه مرگ بودند.

لشکر موج می‌زد و پرچمهای سرخ را هنگامی که برای نیزه زدن می‌رفتند همچون مرغان شکاری می‌دیدی.

خداوند کشتگان ما را در صفین جزای خیر دهاد جزای بندگانی که بر آنان روزهای دشوار گذشت".

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 221

کشته شدن ذو الکلاع

گویند، در یکی از این روزها ذو الکلاع همراه گروهی از شامی‌ها از قبایل عک و لخم بیرون آمد، عبد الله بن عباس همراه قبیله ربیعه به مقابله او بیرون آمد و رویاروی شدند، مردی از قبیله مذحج عراق بانگ برداشت که "ای خاندان مذحج بشتابید و تند حرکت کنید" و آنان به قبیله عک حمله کردند و چنان شمشیر بر شتران می‌زدند که از پا در می‌آمدند و می‌افتادند، ذو الکلاع فریاد برآورد که ای قبیله عک همچون شتران بزانو بنشینید.

مردی از خاندان بکر بن وائل بنام خندف به ذو الکلاع حمله کرد و با شمشیر چنان بر شانه‌اش زد که زره را درید و شانه‌اش را جدا کرد و ذو الکلاع در افتاد و مرد و چون ذو الکلاع کشته شد افراد قبیله عک پایداری و در برابر شمشیرها ایستادگی کردند و تا هنگام شب همچنان پایدار ماندند.

عراقی‌ها و شامی‌ها در جنگ صفین چون از جنگ برمی‌گشتند هر یک به اردوگاه دیگری می‌رفت و کسی متعرض کسی نمی‌شد و کشتگان خود را از میدان بیرون می‌بردند و دفن می‌کردند.

گویند، علی (ع) اعلام فرمود که با همه لشکر خود و تمام مردم به جنگ شامی‌ها خواهد رفت و جنگ خواهد کرد تا خداوند میان او و آنان حکم فرماید. و مردم از این جهت سخت ترسیدند و گفتند تا امروز که گروهی از این سو به جنگ گروهی از آن سو می‌رفتند چنین بود اگر قرار باشد هر دو سپاه درگیر و رویاروی شوند عرب نیست و نابود خواهد شد.

علی (ع) از جای برخاست و خطاب به مردم چنین گفت" همانا که شما فردا همگی با این قوم رویاروی خواهید شد، امشب بسیار نماز بگزارید و فراوان قرآن تلاوت کنید و از خداوند پایداری و عفو بخواهید و با آنان بطور جدی روبرو شوید.

کعب بن جعیل چنین سرود.

"امت به کار شگفتی در افتاده است و فردا پادشاهی از کسی است که پیروز شود. من سخنی راست و خالی از دروغ می‌گویم که فردا سرشناسان عرب نابود می‌شوند".

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 222

شامی‌ها هم پیش معاویه جمع شدند که آنان را سان دید و گفت لشکر پیشاهنگ کجاست؟ مردم حمص زیر رایات و پرچمهای خود جمع شدند و ابو اعور سلمی فرمانده ایشان بود.

معاویه گفت مردم اردن کجایند؟ آنان هم زیر پرچمهای خود جمع شدند و زفر بن حارث کلابی فرمانده ایشان بود.

سپس معاویه گفت لشکر فرمانده کجاست؟ که مردم دمشق زیر پرچمهای خود جمع و حاضر شدند و ضحاک بن قیس فرمانده ایشان بود، و همگی اطراف معاویه را گرفتند، و او پرچم فرماندهی کل را به عمرو عاص داد و حرکت کردند و برابر مردم عراق ایستادند.

معاویه بر منبری که در جای بلندی نهاده بودند نشست که چون جنگ شروع شود هر دو گروه را بنگرد.

مردم عک شام پیش رفتند و با عمامه‌ها خود را پوشانده بودند و برابر خود سنگی بزرگ انداختند و گفتند پشت به جنگ نخواهیم کرد مگر این سنگ هم با ما پشت به جنگ کند، عمرو عاص آنها را به پنج صف مرتب ساخت و خود پیشاپیش آنان ایستاد و چنین رجز می‌خواند.

"ای سپاهی که دارای ایمان استوارید، براستی قیام کنید و از خداوند رحمان یاری بجویید، به من خبری رسیده است که از آن می‌گریم و آن این است که علی (ع) پسر عفان را کشته است، و شما شیخ ما را چنان که بود به ما بازگردانید".

مردی شامی هم شروع به خواندن این رجز کرد.

"این لشکر در روز جنگ هنگامی که شمشیر می‌کشد بر عثمان گریه و زاری خواهد کرد، آنان حق خدا را می‌خواهند و از آن تجاوز نمی‌کنند و حال آنکه شما برای علی خواهان سلطنت هستید، دلیلی برای آنچه می‌خواهید بیاورید، این سخن است دلیل آنرا بیاورید".

علی (ع) نماز صبح را اول وقت گزارد و سپس به یاران خود دستور داد زیر پرچمهای خود قرار گیرند و سپس خود گرداگرد سپاه شام حرکت فرمود و پرسید این گروه کیستند؟ و آنها را برای او نام می‌بردند و چون هر یک از قبیله‌ها

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 223

و مرکز ایشان را شناخت به مردم قبیله ازد کوفه فرمود شما ازدی‌ها شام را کفایت کنید، و به خثعم گفت خثعمی‌ها را کفایت کنید و به هر یک از قبیله‌های عراق دستور داد که با همان قبیله شام جنگ کنند و فرمان داد همگان از هر سوی یکباره حمله کنند و چنان کردند و علی (ع) خود بر گروهی حمله کرد که معاویه در آن گروه بود، همراهان علی (ع) در این حمله حدود دوازده هزار سوار از مردم حجاز و قریش و انصار بودند و علی (ع) جلودار بود، آنان تکبیر گفتند و مردم هم همراه ایشان چنان تکبیر گفتند که زمین به لرزه در آمد، صفهای مردم شام از هم پاشیده شد و پرچمهای ایشان باین سو و آن سو می‌رفت و تا جایی که معاویه بر منبر نشسته و عمرو عاص همراهش بود عقب‌نشینی کردند و معاویه اسبی خواست که سوار شود.

شامیان پس از فرار دوباره گرد آمدند و برای جنگ با عراقی‌ها برگشتند و هر دو گروه در مقابل یک دیگر پایداری کردند تا شب فرارسید و در آن روز گروه بسیاری از سرشناسان و بزرگان عرب کشته شدند و فردای آن روز هر گروه به اردوگاه گروه دیگر رفتند و کشتگان خود را جمع کردند و تمام آن روز را به دفن کشتگان گذراندند.

شامگاه آن روز علی (ع) میان یاران خود برخاست و چنین فرمود.

"ای مردم فردا به جنگ برگردید و به سوی دشمن پیش بروید، چشم‌ها را فروبندید، صدایتان کوتاه و سخن گفتن شما اندک باشد و پایداری کنید و خدا را فراوان یاد کنید و با یک دیگر ستیزه مکنید که سست شوید و حرمت شما برود و صبر کنید که خداوند با صبرکنندگان است".

معاویه هم میان مردم شام برخاست و چنین گفت.

"ای مردم شکیبا و در برابر دشمن پایدار باشید، سستی مکنید و زبونی به خود راه مدهید که شما بر حقید و دلیل و حجت از شماست و همانا با کسی جنگ می‌کنید که خونی را به حرام ریخته است و در آسمان کسی عذرخواه او نیست".

عمرو عاص هم برخاست و گفت" ای مردم زره‌پوشان را جلو بفرستید و پیادگان و کسانی را که زره ندارند پشت سر بگذارید و جمجمه‌های خود را

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 224

امروز به ما عاریه دهید و حق به مقطع خود رسیده است و همانا ظالم یا مظلوم است". هر دو گروه آن شب را در حالی که آماده جنگ می‌شدند گذراندند و بامداد در آوردگاه خود حاضر شدند و به یک دیگر حمله‌ور گردیدند، حبیب بن مسلمة که فرمانده پهلوی چپ لشکر معاویه بود بر پهلوی راست لشکر علی (ع) حمله کرد، پهلوی راست لشکر علی (ع) اندکی عقب‌نشینی کردند که چون علی (ع) آنرا دید به سهل بن حنیف فرمود همراه مردم حجاز که با تو هستند بیاری مردم سمت راست لشکر برو، و سهل همراه حجازی‌ها بان سوی رفت و لشکرهای شام به استقبال و رویارویی ایشان آمدند و سهل و همراهانش را مجبور به عقب‌نشینی کردند آنچنان که پیش علی (ع) که در قلب لشکر ایستاده بود رسیدند، قلب لشکر هم با آنکه علی (ع) میان آنان بود عقب نشست و با علی (ع) کسی جز نگهبانان دلیرش باقی نماند، علی (ع) اسب خود را به سوی چپ سپاه خود که مردم ربیعه بودند و پایداری می‌کردند راند.

زید بن وهب می‌گوید خودم نگریستم و علی (ع) را دیدم که پسرانش حسن و حسین و محمد همراه اویند و سوی ربیعه حرکت می‌کند و تیرها از روی دوش و کنار گوش او پیاپی می‌گذشت و فرزندانش او را با جان خود حمایت می‌کردند و چون نزدیک پهلوی چپ رسید که در برابر بزرگان شام ایستاده بودند و پیکار می‌کردند، اشتر را که میان ایشان بود صدا کرد. و فرمود خود را باین گریختگان برسان و بگو چرا از مرگی که یارای دفع آنرا ندارید به سوی زندگانی‌ای که برای شما پایدار نیست می‌گریزید.

اشتر اسب خود را به تاخت در آورد و گریختگان را ندا داد که ای مردم پیش من پیش من بیایید که من مالک پسر حارثم، و مردم توجهی باو نکردند، اشتر دانست که او را با این نام نشناخته‌اند، گفت ای مردم من اشترم و مردم نزد او برگشتند و او همراه ایشان به سوی پهلوی چپ مردم شام حمله کرد و با آنان به سختی جنگ کرد و شامیان گریختند و به پایگاههای نخستین خود برگشتند.

اشتر پهلوی راست سپاه علی (ع) را مرتب کرد و قلب سپاه هم همانگونه

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 225

که پیش از هزیمت بود مرتب شد، و چون سپاهیان در جای خود مرتب ایستادند در فاصله میان نماز مغرب و عشا علی (ع) میان صفها حرکت فرمود و آنان را به سبب عقب‌نشینی ایشان سرزنش کرد.

آنگاه شامی‌ها به مردم تمیم که در پهلوی راست سپاه علی (ع) بودند حمله آوردند و آنان را عقب راندند، زحر بن نهشل فریاد برآورد که ای فرزندان تمیم کجا می‌گریزید؟

گفتند نمی‌بینی چه بر سر ما آمده است؟ گفت ای وای بر شما هم می‌گریزید و هم برای آن بهانه می‌آورید؟ اگر برای دین جنگ نمی‌کنید برای حفظ نسب و شرف خود جنگ کنید و همراه من حمله کنید، زحر حمله کرد آنان هم همراه او حمله کردند و زحر چندان جنگ کرد که کشته شد و او پیشاپیش آنان حمله می‌کرد، هر دو گروه به یک دیگر حمله کردند و چندان به جنگ ادامه دادند تا آنجا که نیزه‌ها شکست و شمشیرها از کار افتاد، آنگاه با چنگ و دندان به پیکار ادامه دادند و بر روی هم سنگ‌ریزه و خاک می‌پاشیدند و آنگاه از هر سو بانگ برداشتند که ای عربها چه کسی می‌خواهد برای زنها و فرزندان باقی بماند خدا را خدا را رعایت حال زنان را بکنید.

در این هنگام علی (ع) در انبوه شامیان فرومی‌شد و چندان شمشیر می‌زد که شمشیرش خمیده می‌شد و خون‌آلود از معرکه بیرون می‌آمد و شمشیرش را تند و راست می‌کردند و باز به میدان برمی‌گشت و قبیله ربیعه در جنگ و پایداری با آن حضرت از هیچ کوششی فروگذار نبودند.

خورشید غروب کرد و آنان نزدیک معاویه رسیدند و معاویه به عمرو عاص گفت چه صلاح می‌بینی؟ گفت سراپرده‌ات را تخلیه و رها کن.

معاویه از منبری که بر آن بود فرود آمد و سراپرده را رها کرد و افراد قبیله ربیعه فرارسیدند و علی (ع) پیشاپیش آنان بود، سراپرده‌ها را فروگرفتند و آنها را از جای کندند و برگشتند و علی (ع) آن شب را میان قبیله ربیعه گذراند.

   نظر انوش راوید:  مطالب بالا نیز چندان به عقل تاریخ دان تحلیلگر جور در نمی آید،  و آنها را نمی توان بخوبی و راحتی قبول کرد،  مانند ساختن سه روزه پل بر روی فرات،  حتی اگر پل باریک و کوچک باشد،  باز نیاز به گروه وارد و حداقل سه ماه دارد،  از این دست زیاد نوشته.

کشته شدن هاشم بن عتبة بن ابی وقاص مرقال

چون صبح شد علی (ع) پیکار با شامیان را آغاز کرد و پرچم بزرگ را به

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 226

هاشم بن عتبه معروف به مرقال داد و او تمام روز را با آن پرچم جنگ کرد و چون شب فرارسید یاران او گریختند هاشم با گروهی از دلیران و نگهبانان پایداری کرد حارث بن منذر تنوخی به ایشان حمله کرد و ضربه نیزه کشنده‌یی به هاشم زد و او همچنان از جنگ دست برنداشت، فرستاده‌ای از سوی علی (ع) پیش او آمد و پیام آورد پرچمش را جلوتر ببرد، هاشم به فرستاده گفت ببین چه بر سرم آمده است و چون به شکم هاشم نگریست آنرا شکافته دید و پیش علی (ع) آمد و خبر آورد چیزی نگذشت که هاشم به زمین افتاد و یارانش گریختند و او را میان کشتگان رها کردند و شب فرارسیده بود و جنگ متوقف شد.

چون صبح شد علی (ع) در سپیده دم نماز گزارد و با لشکرهای خود با همان آرایش جنگی نخست به شامی‌ها حمله کرد، پرچم بزرگ را به پسر هاشم سپرد، و هر دو گروه حمله آوردند و جنگ را شروع کردند، از قعقاع ظفری روایت است که می‌گفته است در آن روز از برخورد شمشیرها چنان صدایی می‌شنیدم که صدای غرش رعد از آن کمتر بود و علی (ع) بر جنگ نظارت می‌کرد و می‌فرمود" هیچ نیرو و قوتی جز به خداوند نیست و از خداوند یاری باید خواست خدایا خودت میان ما و قوم ما به حق کار را بگشای که تو بهترین گشایندگانی".

آنگاه علی (ع) خود بر شامی‌ها حمله کرد و میان ایشان پنهان شد و خون‌آلوده برگشت و تمام آن روز و یک سوم از شب را بان حال گذراندند و علی (ع) پنج زخم برداشت، سه زخم در سر خود و دو زخم در چهره، آنگاه از جنگ دست برداشتند و فردای آن به جنگ آمدند، عمرو عاص پیشاپیش مردم شام بود، عبد الله بن جعفر طیار [241] همراه قریش و انصار به عمرو عاص حمله کرد و جنگ کردند و دو نوجوان از انصار چنان در لشکر معاویه پیش رفتند که به سراپرده او رسیدند و کنار سراپرده کشته شدند و آسیای جنگ تا یک سوم از شب گذشته در گردش بود آنگاه از یک دیگر جدا شدند و چون صبح شد مردم به

______________________________

241- عبد الله، پسر جناب جعفر طیار، افتخار مصاحبت پیامبر (ص) را داشته است، در هجرت جعفر و اسماء دختر عمیس به حبشه متولد شد و نخستین مولود مسلمانان در آنجاست، افتخار همسری حضرت زینب را داشته است، از بخشندگان معروف عرب است و در سال هشتاد هجری درگذشته است، ر. ک، ابن اثیر، اسد الغابه ج 3 ص 135. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 227

اردوگاههای یک دیگر می‌رفتند و کشتگان خود را بیرون می‌آوردند. و دفن می‌کردند.

معاویه برای علی (ع) چنین نوشت "اما بعد، من با تو درباره خون عثمان جنگ می‌کنم و درباره کار او و صرف نظر کردن از حق او سستی نمی‌کنم اگر خون‌خواهی کردم که به مقصود رسیده‌ام و گر نه مردن در راه حق نیکوتر از زندگی با ننگ است همانا مثل من و عثمان چنان است که مخارق [242] گفته است.

"هر گاه در مورد یاری دادن من از سرورم بپرسی به هنگام جنگ خانه سرورم را نزد من نکوهیده نخواهی یافت".

علی (ع) در پاسخ او نوشت.

اما بعد من همان چیزی را به تو می‌گویم که مخارق به بنی فالج گفته است.

"ای سوار اگر به محل استقرار بنی فالج گذر کردی بانان بگو، بسوی ما بشتابید و بیایید و چنان نباشید که چون صحراهای خشکی باشید که گرد و خاک آنهم از میان رفته است، قبیله سلیم بن منصور مردمی عزیز و گرامی هستند و سرزمین ایشان پردرخت است".

معاویه نوشت ما همواره فرماندهان جنگ بوده‌ایم و مثل من و تو چنان است که اوس بن حجر [243] گفته است.

"چون جنگ پیرامون قبیله را فراگیرد عیب‌های مردمی که در حال آرامش ترا شیفته کرده بودند آشکار می‌شود، جنگ را مردمی شایسته آن لازم است که از آن حمایت کنند و چه بسا اشخاص ظاهرا آراسته را می‌بینی که فایده و سودی ندارند".

فردای آن روز صبح زود به جنگ پرداختند، پرچم بزرگ شامی‌ها بدست عبد الرحمن بن خالد بن ولید بود، عبد الرحمن از شجاعان عرب بود و پرچم را پیش

______________________________

242- منظور مخارق یشکری است و برای اطلاع بیشتر درباره او، ر. ک، امالی قالی ص 50 ج 3. (م)

243- اوس بن حجر: از شاعران بزرگ دوره جاهلی متولد 530 میلادی و درگذشته 620 میلادی از مسیحیان و مقیم درگاه پادشاه حیره بوده است، ر. ک، مقاله هافنز، دائرة المعارف الاسلامیه ص 152 ج 3. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 228

می‌برد و به هر چیز برمی‌خورد آنرا نابود می‌کرد، عراقی‌ها به سختی عقب‌نشینی کردند و به اشتر گفتند مگر نمی‌بینی پرچم به کجا رسیده است؟ اشتر پرچم عراقی‌ها را گرفت و پیش رفت و رجز می‌خواند که:

"من اشتری هستم که به دراندن معروف است و من همان افعی نر عراقم" اشتر با مردم شام چنان جنگ کرد که پرچم و خودشان را وادار به عقب‌نشینی کرد، نجاشی شاعر در این باره چنین گفته است.

"پرچم را همچون سایه عقاب دیدم که آنرا مرد شامی ریزچشمی به شدت جلو می‌برد، ما برای مقابله با او قوچ عراق را فراخواندیم و لشکر به لشکر آمیخته بود، اشتر درفش را عقب راند و به خواسته و هدف خود رسید".

کشته شدن حوشب ذو ظلیم

گویند، جندب بن زهیر پرچم را گرفت، حوشب ذو ظلیم که از بزرگان شام بود پرچم شامی‌ها را بدست گرفت و شروع به پیشروی کرد و گروهی از عراقی‌ها را کشت و زخمی کرد، سلیمان بن صرد که از شجاعان یاران علی (ع) بود به مقابله او پرداخت که حوشب کشته شد، در عین حال عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند آنچنان که صفهای ایشان درهم ریخت و دلیران ایشان بسوی علی (ع) که در بخش دیگری به جنگ مشغول بود رفتند و باو پیوستند و به جنگ ادامه دادند، عدی بن حاتم در جستجوی علی (ع) به جایی که از ایشان جدا شده بود آمد و چون ایشان را ندید پرسید و او را راهنمایی کردند و چون به حضور علی (ع) آمد گفت ای امیر مؤمنان اکنون که ترا زنده می‌بینم دیگر کارها آسان است ولی بدان که من از روی جسد کشتگان عبور کردم تا به حضور تو آمدم و امروز نام‌آوری برای ما و ایشان باقی نگذاشت.

بیشتر کسانی که در آن هنگام با علی (ع) پایداری کردند و به جنگ ادامه دادند افراد قبیله ربیعه بودند و علی (ع) فرمود ای مردم قبیله ربیعه شما شمشیر و زره منید، آنگاه بر اسبی از رسول خدا که نامش ریح بود سوار شد و استر پیامبر (ص) را که معروف به شهباء بود یدک کشید و عمامه سیاه آن حضرت را بر

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 229

سر بست و به منادی خود دستور فرمود ندا دهد ای مردم چه کسی جان خود را به خدا می‌فروشد و مردم آماده شدند و به علی (ع) پیوستند و همراه ایشان به شامی‌ها حمله فرمود آنچنان که پرچمهای شامیان را عقب راند و شامی‌ها با رسوایی چنان عقب‌نشینی کردند که معاویه برای گریز اسب خود را خواست و منادی معاویه به شامی‌ها گفت ای مردم کجا می‌گریزید؟ پایداری کنید که فتح و شکست در جنگ نوبت به نوبت است و شامی‌ها دوباره دور معاویه جمع شدند و بر عراقی‌ها حمله آوردند.

معاویه به عمرو عاص گفت افراد قبیله‌های عک و اشعری‌ها را پیش بفرست زیرا آنان نخستین گروههایی بودند که در این بار گریختند، عمرو عاص پیش ایشان آمد و پیام معاویه را بایشان داد، مسروق عکی فرمانده ایشان گفت منتظر باشید تا من پیش معاویه بروم و برگردم و نزد معاویه آمد و گفت برای قوم من دو میلیون درهم عطا مقرر کن باین شرط که هر کس از ایشان کشته شود پسر عمویش جای او را بگیرد، معاویه پذیرفت و او پیش قوم خود برگشت، و این خبر را بایشان داد و آنان پیش افتادند، قبیله عک با قبیله همدان به سختی درگیر شدند و شمشیر درهم نهادند، عکی‌ها سوگند خوردند که پشت به جنگ نخواهند کرد تا همدانیها بگریزند و همدانیها هم چنان سوگندی خوردند، عمرو عاص به معاویه گفت شیران با شیران رویاروی شده‌اند و من هرگز چون امروز ندیده‌ام.

معاویه گفت اگر همراه تو قبیله دیگری چون عک و همراه علی (ع) قبیله دیگری چون همدان بودند هر آینه نیستی و نابودی بود.

و معاویه برای علی (ع) چنین نوشت، "بسم الله الرحمن الرحیم، از معاویة بن ابو سفیان به علی بن ابی طالب، اما بعد خیال می‌کنم که اگر تو و من می‌دانستیم که جنگ باین جا می‌کشد بر خود چنین ستمی روا نمی‌داشتیم، هر چند دیگران بر عقل ما پیروز شدند ولی هنوز چیزی از آن باقی مانده است و شایسته است که بر گذشته پشیمان شویم و نسبت به آینده اصلاح کنیم زیرا تو هم از زندگی همان امید را داری که من و من هم از کشته شدن همان اندازه می‌ترسم که تو، به خدا سوگند لشکریان ناتوان و سست شده‌اند و مردان نابود شده‌اند و

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 230

برای ما فرزندان عبد مناف فضیلت و برتری بر یک دیگر نیست جز به چیزی که عزیزی بان وسیله خوار شود و آزاده‌یی بان وسیله برده گردد و السلام" علی (ع) برای او در پاسخ چنین نوشت.

بسم الله الرحمن الرحیم، نامه‌ات به من رسید، گفته بودی که اگر می‌دانستی و می‌دانستیم کار جنگ باین جا می‌کشد بر خود چنین ستمی روا نمی‌داشتیم، بدان که تو و ما را در این جنگ هدفی است که هنوز بان نرسیده‌ایم و اینکه گفته‌ای در بیم و امید برابریم بدان که تو در شک و تردید خود پایدارتر از من در یقین من نیستی و شامی‌ها هم بر دنیا حریص‌تر از عراقی‌ها بر آخرت نیستند، اما اینکه گفته‌ای ما همگان فرزندان عبد منافیم و هیچیک از ما را بر دیگری برتری نیست. چنان نیست که امیه همچون هاشم نیست و حرب همچون عبد المطلب نیست و ابو سفیان چون ابو طالب نیست، مهاجران با بردگان آزاد شده یکسان نیستند، فضل نبوت در دست ماست که در پناه آن عزیز را کشتیم و شخص زبون مطیع ما شد".

آنگاه علی (ع) در سپیده دم نماز صبح گزارد و با لشکریان خود بسوی شامیان حمله کرد و هر دو گروه زیر پرچمهایشان ایستادند، اشتر در حالی که سراپا پوشیده در آهن بود بر اسب سرخی که دارای دم بلند بود سوار شد و نیزه در دست گرفت و بر مردم شام حمله کرد و مردم از او پیروی کردند و او سه نیزه را میان شامیان شکست و مردم با شمشیر و گرزهای آهنی به یک دیگر حمله کردند، و مردی از شامی‌ها که چهره خود را هم پوشانده و سراپا غرق در آهن بود به میدان آمد و گفت ای ابو الحسن پیش من آی تا با تو سخنی گویم، علی (ع) چنان نزدیک او رفت که گردن اسبهای آن دو در میدان کنار هم قرار گرفت، و آن مرد به علی (ع) چنین گفت.

"برای تو در اسلام چنان سابقه‌ای هست که برای هیچکس فراهم نیست و همراه پیامبر (ص) هجرت کرده‌ای و بسیار جهاد فرموده‌ای آیا می‌توانی و موافقی که از ریختن این خونها جلوگیری کنی و با بازگشت خود به عراق این جنگ را به تاخیر اندازی تا ما هم به شام برگردیم و تو در کار خود و ما در کار خویش بیندیشیم؟".

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 231

علی (ع) فرمود ای فلان من این کار را آزموده‌ام و همه جوانب آنرا دیده‌ام جز دو کار برای من باقی نیست یا جنگ یا کافر شدن بانچه خداوند بر محمد (ص) نازل فرموده است، خداوند از بندگان خود راضی نمی‌شود که در زمین گناه شود و آنان فقط سکوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نکنند و من جنگ را سبکتر از به زنجیر کشیده شدن در جهنم می‌بینم.

آن مرد شامی در حالی که انا لله و انا الیه راجعون می‌گفت برگشت و دو گروه چندان جنگ کردند که نیزه‌ها شکسته شد و شمشیرها از کار افتاد، و زمین و هوا از گرد و غبار تیره شد و نفسها به تنگی افتاد و برخی همچنان به برخی دیگر می‌نگریستند و شب فرارسید که همان شب هریر است، فردای آن شب دو گروه به اردوگاههای یک دیگر رفتند و کشتگان خود را جمع و دفن کردند.

علی (ع) بامداد آن روز میان مردم برخاست، نخست خداوند را ستایش و نیایش کرد و گفت ای مردم کار شما و دشمن آن جا کشیده است که می‌بینید و از این قوم فقط نفسی باقی مانده است، خدایتان رحمت کناد فردا برای جنگ با دشمن آماده شوید تا خداوند میان ما و ایشان حکم فرماید که او بهترین حاکمان است.

و چون این خبر به معاویه رسید به عمرو عاص گفت چه می‌بینی که فقط همین امروز و این شب برای ما باقی مانده است؟ عمرو گفت چاره‌یی اندیشیده و بکار بردن آنرا برای امروز اندوخته‌ام که اگر آنرا بپذیرند میان ایشان اختلاف خواهد افتاد و اگر نپذیرند پراکنده خواهند شد، معاویه گفت آن چیست؟ عمرو گفت آنان را دعوت کن که قرآن میان تو و ایشان حکم باشد که به خواسته خود خواهی رسید، معاویه دانست کار همانگونه است که او می‌گوید.

گویند، اشعث بن قیس هم به قوم خود که پیش او جمع شده بودند گفته بود، روز گذشته جنگ نابودکننده را دیدید که چگونه بود و به خدا سوگند اگر فردا هم رویاروی شویم همانا نابودی عرب و درمانده شدن نوامیس است.

جاسوسان این سخن او را باطلاع معاویه رساندند که گفت اشعث راست می‌گوید اگر فردا رویاروی شویم و جنگ کنیم رومیان به زن و فرزند شامی‌ها حمله خواهند کرد و دهقانان ایرانی به زن و فرزند عراقی‌ها حمله خواهند کرد و این موضوع را فقط خردمندان درک می‌کنند اکنون قرآنها را بر سر نیزه‌ها کنید.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 232

گویند قرآنها را چنان کردند و نخستین قرآنی که برافراشتند قرآن بزرگ دمشق بود که آنرا به پنج نیزه بلند کردند و آنرا پنج مرد می‌بردند و سپس تمام قرآنهایی را که همراه آنان بود برافراشتند و در سپیده دم بسوی عراقی‌ها حرکت کردند عراقی‌ها دیدند که شامی‌ها می‌آیند و پیشاپیش آنان چیزی شبیه به پرچم و رایت است و نمی‌دانستند چیست و چون هوا روشن شد نگاه کردند و متوجه شدند که قرآنهاست.

در این هنگام فضل بن ادهم مقابل قلب لشکر و شریح جذامی مقابل پهلوی راست و ورقاء بن معمر مقابل پهلوی چپ ایستادند و فریاد برآوردند که ای گروه عرب خدا را خدا را در مورد زنان و فرزندانتان که فردا از سوی رومیان و ایرانیان مورد حمله قرار می‌گیرند، شما خودتان نابود شدید و این کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد، [244] علی (ع) فرمود شما کتاب خدا را نمی‌خواهید بلکه مکر و حیله می‌کنید.

سپس ابو اعور سلمی در حالی که بر مادیانی سرخ سوار بود و قرآنی بر سر نهاده بود پیش آمد و فریاد می‌کشید "ای مردم عراق این کتاب خدا میان ما و شما حکم باشد" چون عراقی‌ها این سخن را شنیدند کردوس بن هانی بکری برخاست و گفت ای مردم عراق برافراشتن این قرآنها که می‌بینید شما را آرام نسازد که خدعه و فریب است، سپس سفیان بن ثور نکری [245] سخن گفت و چنین اظهار داشت که ای مردم ما نخست مردم شام را به کتاب خدا فراخواندیم که نپذیرفتند و جنگ با آنان را روا داشتیم اکنون اگر ما دعوت آنان را نپذیریم جنگ کردن با ما برای آنان روا خواهد بود و در آن صورت از ستم و عذاب خدا و رسولش نترسیده‌ایم.

آنگاه خالد بن معمر برخاست و به علی (ع) گفت ای امیر مؤمنان اگر صلاح بدانی راهی برای ما جز همینکه آنان می‌گویند باقی نمانده است در عین حال اگر مصلحت ندانی رای تو برتر است.

سپس حضین بن منذر چنین گفت، ای مردم ما را پیشوا و رهبری است

______________________________

244- این سه نفر از همراهان معاویه بوده‌اند در طبری و مروج الذهب نامشان نیامده است. (م)

245- در اصل" بکری" بوده و مصحح چنین تصحیح کرده‌اند.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 233

که تمام کارهای او را پسندیده‌ایم و بر هر کاری امین و مورد اعتماد است اگر بگوید نه خواهیم گفت نه و اگر بگوید آری ما هم خواهیم گفت آری. [246] سپس علی (ع) سخن گفت و فرمود ای بندگان خدا من از هر کسی شایسته‌ترم که دعوت به کتاب خدا را بپذیریم، همچنین شما از دیگران برای این کار شایسته‌ترید اما این قوم از این کار قصدی جز مکر و فریب ندارند، جنگ آنان را سخت درمانده کرده است و به خدا سوگند فقط قرآنها را برافراشته‌اند و قصد آنان عمل به قرآن نیست و البته که برای من سزاوار نیست که مرا به کتاب خدا دعوت کنند و نپذیرم چگونه ممکن است و حال آنکه ما با آنان برای همین جنگ می‌کنیم که تسلیم حکم قرآن شوند.

اشعث گفت ای امیر مؤمنان ما امروز هم مانند دیروز تسلیم نظر تو خواهیم بود و رای درست این است که دعوت آنان را برای اینکه کتاب خدا حکم باشد بپذیریم، عدی بن حاتم و عمرو بن حمق تمایلی از خود به این سخنان نشان ندادند و رایی اظهار نکردند.

و چون علی (ع) موضوع را پذیرفت گفتند کسی پیش اشتر بفرست و پیام بده که پیش تو برگردد، اشتر در پهلوی راست مشغول جنگ بود، علی (ع) به یزید بن هانی فرمود پیش اشتر برو و دستور ده تا جنگ را رها کند و پیش من بیاید، او رفت و پیام را باو داد، اشتر گفت برگرد و به امیر مؤمنان بگو کار جنگ میان من و مردم این سوی بالا گرفته و روا نیست که بازگردم.

یزید بن هانی به حضور علی (ع) آمد و خبر آورد و در این هنگام هیاهو و گرد و غبار از محل اشتر برخاست و کوفیان به علی (ع) گفتند به خدا سوگند خیال نمی‌کنیم شما او را به جنگ فرمان داده باشی، فرمود چگونه ممکن است فرمان جنگ داده باشم و حال آنکه با او سخن پنهانی نگفته‌ام و سپس به یزید فرمود پیش اشتر برو و بگو بازگرد که فتنه رخ داده است، یزید پیش اشتر آمد و باو خبر داد، اشتر گفت آیا برای برافراشتن قرآنها چنین شده است؟ گفت آری، اشتر گفت

______________________________

246- با آنکه در متن اخبار الطوال و هم در ترجمه مرحوم صادق نشات حضین ضبط است ولی ظاهرا حصین (با صاد بدون نقطه" صحیح است، ر. ک، ابن سعد، طبقات بخش یکم ج 7 ص 154 ولی فیروزآبادی در قاموس آنرا با ضاد آورده و سخن او حجت است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 234

به خدا سوگند هنگامی که قرآنها برافراشته شد پنداشتم که مایه بروز اختلاف و پراکندگی خواهد شد.

اشتر آمد و چون پیش آنان رسید گفت ای مردم پست و زبون در این هنگام که بر دشمن پیروز می‌شوید برای برافراشتن این قرآنها سستی می‌کنید؟ به من اندکی مهلت دهید، گفتند ما در گناه و خطای تو شرکت نمی‌کنیم، گفت ای وای بر شما شما را چه شده است، نیکان و برگزیدگانتان کشته شده‌اند و اشخاص زبون شما باقی مانده‌اند شما چه وقت بر حق بوده‌اید؟ هنگامی که با آنان جنگ و کشتار می‌کردید یا اکنون که از جنگ خودداری می‌کنید؟ حال کشته‌شدگان شما که منکر فضل و برتری ایشان نیستید چگونه است آیا در بهشت هستند یا دوزخ؟ گفتند با آنان در راه خدا پیکار کردیم و اکنون هم در راه خدا از پیکار خودداری می‌کنیم، اشتر گفت ای صاحبان پیشانیهای سیاه می‌پنداشتیم نمازهای شما عبادت و شوق به بهشت است و اکنون می‌بینیم که به دنیا پناه می‌برید، زشتی و بدنامی برای شما بادا، آنان اشتر را دشنام دادند او هم ایشان را دشنام داد و با تازیانه‌های خود به صورت اسب اشتر زدند او هم به صورت مرکوب‌های ایشان تازیانه زد، مسعر بن فدکی و ابن کواء و کسان دیگری از قاریان قرآن که همگان بعد از خوارج شدند از پذیرفتن داوری قرآن به شدت طرفداری می‌کردند. [247] معاویه هم میان مردم شام برخاست و چنین گفت، ای مردم جنگ میان ما و این قوم بدرازا کشید و هر یک از دو طرف می‌پندارد که او بر حق است و طرف دیگر بر باطل، اکنون ما آنان را دعوت کرده‌ایم که قرآن و فرمان آن میان ما حکم باشد اگر پذیرفتند چه بهتر و گر نه ما بر ایشان حجت تمام کرده‌ایم.

سپس معاویه برای علی (ع) چنین نوشت.

"نخستین کس که مسئول این جنگ است و باید حساب آنرا پس بدهد من و توئیم، و من ترا به جلوگیری از ریختن این خونها و الفت و دوستی در راه دین و دور ریختن کینه‌ها فرامی‌خوانم و اینکه دو حکم میان من و تو حکم کنند یکی

______________________________

247- مسعر فدکی: از سران خوارج بصره و از قبیله بنی تمیم است، ر. ک، مبحث خوارج، نویری، نهایة الارب ج 20 ص 169 و ترجمه آن بقلم این بنده، ابن بنده، ابن کواء: نامش عبد الله و در آغاز از اصحاب علی (ع) بود و سپس خارجی شد، ر. ک، مرحوم حاج شیخ عباس قمی، الکنی و الالقاب ص 383 ج (ابن- ابو). (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 235

از سوی من و یکی از سوی تو، آنان در این مورد آنچه را در قرآن نوشته و آشکار یافتند حکم کنند و تو اگر اهل قرآنی به حکم قرآن راضی شو".

علی (ع) برای او چنین پاسخ نوشت:

"به حکم قرآن دعوت کردی و من می‌دانم که تو حکم قرآن را نمی‌خواهی ما حکم قرآن را برای قرآن پذیرفتیم نه برای تو و هر کس به حکم قرآن راضی نباشد همانا سخت گمراه شده است" [248] علی (ع) برای عمرو عاص چنین نوشت:

"اما بعد، همانا که دنیا شخص را از کارهای دیگر بازمی‌دارد و به صاحب دنیا از آن چیزی جز حرص و آز نمی‌رسد که موجب افزونی رغبت او به دنیا می‌شود، و مرد دنیا از آنچه از آن بدست آورد از آنچه بدست نیاورده است بی‌نیاز نمی‌شود و پس از آن هم باید از آنچه جمع کرده است جدا شود، عمل خود را در همراهی با کارهای معاویه باطل مکن و اگر بازنایستی به کسی جز خودت زیان نمی‌رسانی و السلام" [249] عمرو پاسخ داد: "اما بعد آنچه به صلاح ما و موجب الفت میان ماست بازگشت به حق است و ما قرآن را میان خود و تو حکم قرار دادیم که به حکم آن راضی گردیم و مردم هم به هنگام بحث عذر ما را بپذیرند و السلام".

علی (ع) برای او نوشت:

"اما بعد، آنچه ترا شیفته کرده است و به دنیاخواهی واداشته است از تو روی‌گردان خواهد شد، بان اعتماد مکن که بسیار فریبنده است و اگر از آنچه گذشته است پندگیری نسبت بانچه باقی مانده است بهره‌مند خواهی شد و السلام".

عمرو در پاسخ نوشت:

"اما بعد آن کس که قرآن را حکم قرار داده است به انصاف رفتار کرده است، ای ابا الحسن صبر کن که ما چیزی را جز آنچه قرآن درباره تو حکم کند نمی‌خواهیم و انجام نمی‌دهیم و السلام".

______________________________

248- برخی از عبارات این نامه در ص 971 نهج البلاغه چاپ آقای فیض الاسلام آمده است. (م)

249- برخی از عبارات این نامه با عنوان نامه آن حضرت برای معاویه در نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید ص 4 ج 17 چاپ محمد ابو الفضل ابراهیم 1963 آمده است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 236

در این حال قرآن‌خوانان عراقی و شامی میان دو لشکر نشستند و همراه خود قرآن آوردند و به مذاکره و بررسی پرداختند، و تصمیم گرفتند دو حکم تعیین کنند و برگشتند، شامی‌ها گفتند ما به عمرو عاص راضی هستیم.

اشعث و قرآن‌خوانان عراقی که با او بودند گفتند ما به ابو موسی اشعری راضی هستیم.

علی (ع) بایشان فرمود من به اندیشه و دوراندیشی او اطمینان ندارم و این کار را بر عهده ابن عباس می‌گذارم، گفتند به خدا سوگند ما میان تو و ابن عباس فرقی نمی‌گذاریم و گویی می‌خواهی خودت حکم کنی، این کار را بر عهده کسی بگذار که تو و معاویه در نظرش یکسان باشد و به یکی از شما نزدیک‌تر نباشد، علی (ع) فرمود چگونه برای شامی‌ها به عمرو عاص رضایت دادید مگر او چنین نیست؟ گفتند آنان به کار خود داناترند ما به کار خود داناتریم.

علی (ع) فرمود این کار را به اشتر وامی‌گذارم، اشعث گفت مگر کسی جز اشتر آتش این جنگ را برافروخته است؟ و مگر ما به فرمان کسی جز اشتر هستیم؟ علی (ع) پرسید فرمان اشتر چیست؟ اشعث گفت پیوسته مردم را بر ضد یک دیگر تحریک می‌کند تا آنچه خدا خواهد انجام پذیرد.

علی (ع) فرمود: گویا قصد دارید که فقط ابو موسی را بر این کار بگمارید و دیگری را نپذیرید، گفتند آری، فرمود هر چه می‌خواهید بکنید.

گویند، آنان فرستاده‌ای پیش ابو موسی که از شرکت در جنگ خودداری کرده و در ناحیه‌ای از شام کناره‌گیری کرده بود فرستادند. یکی از غلامان پیش او رفت و گفت: مردم صلح کردند. گفت سپاس خداوند جهانیان را. گفت مردم ترا حکم قرار داده‌اند، ابو موسی انا لله و انا الیه راجعون گفت.

ابو موسی حرکت کرد و به اردوگاه علی (ع) آمد و بیشتر مردم به او راضی شدند و او را حکم قرار دادند و پذیرفت.

احنف بن قیس به علی (ع) گفت همانا گرفتار مردی که چون سنگ استوار و زیرک اعراب است شده‌ای و من ابو موسی را آزموده‌ام که تیغش بران نیست و کم مایه است و شایسته این کار نیست، مردی شایسته این کار است که گاه به رقیب خود چنان نزدیک شود که گویی در کف دست او قرار دارد و گاه از

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 237

او چنان دور شود که در جایگاه ستارگان قرار گیرد، اگر بخواهی می‌توانی من را حکم قرار دهی و گر نه یکی دیگر را و اگر می‌گویی که من از اصحاب رسول خدا (ص) نیستم مردی از صحابه پیامبر (ص) را برگزین و مرا وزیر و مشیر او قرار ده، علی (ع) فرمود این مردم به حکمیت کسی جز ابو موسی راضی نشده‌اند و خداوند خواسته خود را محقق خواهد فرمود.

گویند ایمن بن خریم اسدی که از مردم شام بود و در جنگ شرکت نکرده بود در این باره چنین سروده است:

"اگر این قوم را اندیشه‌ای بود که بان هدایت می‌شدند پس از رضایت به داوری ابن عباس را پیش شما گسیل می‌داشتند (او را داور می‌کردند). اما پیر مردی از یمنی‌ها را پیش شما فرستاده‌اند که نمی‌داند پنجها ضرب در ششها چه می‌شود" [250]، گویند معاویه به ایمن بن خریم پیشنهاد کرده بود به شرطی که با او بیعت کند بخشی از فلسطین را در اختیار او خواهد گذاشت، ایمن نپذیرفت و این ابیات را سرود:

"من کسی نیستم که به خاطر پادشاهی کس دیگری از قریش مردی را که نماز می‌گزارد بکشم، برای او پادشاهی و برای من گناه باشد، به خدا پناه می‌برم از نادانی و بی‌خردی، آیا مسلمانی را به ناحق بکشم و در آن صورت تا زنده باشم زندگی من برای من سودی نخواهد داشت".

پیمان نامه حکمیت

اشاره

گویند، مردم عراق و شام جمع شدند و نویسنده‌ای را آوردند و گفتند چنین بنویس" بسم الله الرحمن الرحیم، این چیزی است که امیر مؤمنان بر آن حکم و موافقت فرموده است" معاویه گفت اگر من اقرار داشته باشم که او امیر مؤمنان است و با او جنگ کنم مرد بدی خواهم بود، عمرو عاص به نویسنده گفت نام علی (ع) و نام پدرش را بنویس، احنف بن قیس گفت ای امیر مؤمنان با

______________________________

250- ایمن بن خریم روز فتح مکه مسلمان شد، پدر و عمویش از مسلمانان شرکت‌کننده در جنگ بدرند و او از آنان روایاتی نقل کرده است، ضمنا ضرب کردن پنج در شش را نمی‌داند ضرب المثل عربی است، ر. ک، ابن اثیر- اسد الغابه ص 161 ج 1، یعنی آدم بی‌دست و پایی است. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 238

حذف این عنوان موافقت مفرمای که بیم دارم اگر آنرا نابود و محو فرمایی دیگر هرگز به تو برنگردد و این تقاضای آنان را مپذیر.

علی (ع) تکبیر گفت و فرمود به خدا سوگند چنین موضوعی در زمان پیامبر (ص) برای من پیش آمد و منظور آن حضرت موضوع صلحنامه حدیبیه بود که قریش حاضر نشدند برای پیامبر (ص) عنوان رسول الله نوشته شود و پیامبر به نویسنده فرمود" محمد بن عبد الله" بنویس.

صلح نامه و پیمان حکمیت را چنین نوشتند:

"این پیمان نامه‌ای است که علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی سفیان و شیعیان ایشان موافقت کردند که به موجب آن به حکم قرآن و سنت پیامبر (ص) راضی باشند، حکومت علی (ع) بر مردم عراق از حاضر و غایب آنان مسلم است و حکومت معاویه بر حاضر و غایب اهل شام مسلم است.

ما موافقت کردیم که بانچه قرآن از آغاز تا انجام بان حکم می‌کند تسلیم باشیم آنچه را قرآن زنده کرده است زنده بداریم و آنچه را که قرآن از میان برداشته است از میان برداریم، علی (ع) و معاویه باین کار متفق و راضی شدند، علی (ع) و شیعیان او به عبد الله بن قیس (ابو موسی اشعری) راضی شدند که داور و ناظر باشد و معاویه و پیروان او به عمرو بن عاص راضی شدند که داور و ناظر باشد. علی (ع) و معاویه از عبد الله بن قیس و عمرو عاص عهد و پیمان گرفتند و به خدا و رسول خدا سوگندشان دادند که قرآن را ملاک حکم خود قرار دهند و از احکام آن و آنچه در آن نوشته می‌یابند تجاوز نکنند و آنچه را در کتاب خدا نوشته نیافتند به سنت جامع پیامبر (ص) مراجعه کنند و از روی عمد به خلاف آن برنیایند و در جستجوی شبهه نباشند.

ابو موسی و عمرو عاص هم از علی (ع) و معاویه پیمان گرفتند که بر آنچه آنان بر طبق قرآن و سنت رسول خدا حکم کنند راضی باشند و حق نقض و مخالفت نخواهند داشت، و ابو موسی و عمرو عاص پس از صدور حکم خود بر جان و مال و فرزندان و زنان و آنچه متعلق بایشان است تا از حق و راستی عدول نکنند در امان خواهند بود، چه کسی از حکم آنان راضی باشد یا ناراضی، و امت بر آنچه آنان به حق و طبق حکم قرآن حکم کنند پشتیبان و یاور خواهند بود.

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 239

اگر یکی از دو داور پیش از صدور حکم بمیرد بر یاران و پیروان اوست که یکی دیگر از مردم عادل و مصلح را با همان شرایط و عهد و پیمان برگزینند، و اگر یکی از دو امیر پیش از صدور حکم درگذشت پیروان او حق دارند و می‌توانند شخصی را بجای او برگزینند، در این باره میان دو طرف گفتگو و رضایت صورت گرفت، و بکار بردن سلاح ممنوع شد و آنچه در این عهدنامه نوشته شد بر هر دو امیر و هر دو داور و هر دو گروه واجب شد و خداوند نزدیک‌تر گواه است و او بسنده است برای گواهی، و اگر مخالفت و سرکشی کنند امت از حکم و عهد و پیمان ایشان بیزار خواهد بود، و مردم نسبت به جان و مال و کسان و فرزندان خود تا پایان مدت در امان خواهند بود و باید اسلحه را بر زمین بگذارند و راهها ایمن باشد و کسانی از دو گروه که اکنون غائبند در حکم حاضر محسوب می‌شوند.

دو داور باید جایی که فاصله آن با مردم عراق و شام یکسان باشد منزل کنند و کسی حق حضور ندارد مگر کسانی که هر دو داور به حضور آنان رضایت دهند و مدت داوری تا آخر ماه رمضان است و اگر داوران مصلحت دیدند که در صدور حکم شتاب کنند حق خواهند داشت و اگر بخواهند می‌توانند صدور حکم را تا آخر مدت به تاخیر اندازند و اگر تا پایان مدت بانچه در کتاب خدا و سنت پیامبر است حکم نکردند هر دو گروه می‌توانند به حال نخستین و جنگ برگردند و عهد و پیمان خداوند در این امر بر عهده امت است و آنان همگان بر ضد کسی خواهند بود که در این کار مخالفت و ستم کند و انکار ورزد.

سوی مردم عراق حسن و حسین (ع) دو پسر علی (ع) و عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر بن ابی طالب، و اشعث بن قیس، و اشتر بن حارث (مالک اشتر) و سعید بن قیس و حصین و طفیل پسران حارث پسر عبد المطلب، و ابو سعید بن ربیعه انصاری و عبد الله بن خباب بن ارت و سهل بن حنیف و ابو بشر بن عمر انصاری و عوف بن حارث بن عبد المطلب و یزید بن عبد الله اسلمی و عقبة بن عامر جهنی و رافع بن خدیج انصاری و عمرو بن حمق خزاعی و نعمان بن عجلان انصاری و حجر بن عدی کندی و یزید بن حجیة نکری و مالک بن کعب همدانی و ربیعة بن شرحبیل و حارث بن مالک و حجر بن یزید و علبة بن

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 240

حجیه، گواه این عهدنامه‌اند و از سوی مردم شام حبیب بن مسلمه فهری، ابو الاعور سلمی، بسر بن ارطاة قرشی، معاویة بن خدیج کندی، مخارق بن حارث، مسلم بن عمرو سکسکی، عبد الرحمن بن خالد بن ولید، حمزة بن مالک، سبیع بن یزید حضرمی، عبد الله بن عمرو بن عاص، علقمة بن یزید کلبی، خالد بن حصین سکسکی، علقمة بن یزید حضرمی، یزید بن ابجر عبسی، مسروق بن جبله عکی، بسر بن یزید حمیری، عبد الله بن عامر قرشی، عتبة بن ابی سفیان، محمد بن ابی سفیان، محمد بن عمرو بن عاص، عمار بن احوص کلبی، مسعدة بن عمرو عتبی، صباح بن جلهمه حمیری، عبد الرحمن بن ذو الکلاع، ثمامة بن حوشب و علقمه بن حکم.

این عهدنامه روز چهارشنبه سیزده شب باقی مانده از صفر سال سی و هفتم نوشته شد". [251]

اختلاف پس از تعیین داوران

اشعث نامه را گرفت و برای هر دو لشکر خواند و کنار هر پرچمی می‌رفت برای مردم هر قبیله آن را می‌خواند و چون کنار پرچم قبیله عنزة رسید که چهار هزار مرد از ایشان همراه علی (ع) بودند و نامه را برای ایشان خواند دو برادر که نامشان جعد و معدان بود گفتند (لا حکم الا لله) حکم تنها از آن خداست و سپس بر شامی‌ها حمله کردند و چندان به جنگ ادامه دادند که هر دو کشته شدند، و آن دو نخستین کسانی هستند که این شعار را دادند، اشعث پس از آن کنار پرچمهای قبیله مراد رفت و پیمان را برای ایشان خواند، صالح بن شقیق که از برگزیدگان و فضلای ایشان بود گفت" حکمی جز برای خدا نیست هر چند مشرکان را ناخوش آید".

اشعث کنار پرچمهای بنی راسب رسید که بانگ برداشتند مردان را حق حکمیت در دین خدا نیست، و چون اشعث کنار پرچمهای بنی تمیم رسید همین سخن را گفتند و عروة بن ادیه گفت" آیا در دین خدا مردان را حکم و داور قرار

______________________________

251- با توجه باینکه ماههای قمری گاه بیست و نه روز و گاه سی روز است تعیین تاریخ روز باینگونه نمی‌تواند کاملا دقیق باشد. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 241

می‌دهید، پس کشتگان ما کجایند؟" و با شمشیر خود به اشعث حمله کرد که ضربه‌اش خطا کرد و به کفل اسب او برخورد، اشعث پیش قوم خود برگشت و بزرگان بنی تمیم پیش او رفتند و عذرخواهی کردند و او پذیرفت و گذشت کرد.

سلیمان بن صرد در حالی که ضربه شمشیری بر چهره‌اش اصابت کرده بود آمد و گفت ای امیر مؤمنان کاش یاورانی می‌داشتی و این نامه را نمی‌نوشتی، محرز بن خنیس بن ضلیع هم برخاست و مقابل علی (ع) ایستاد و گفت آیا برای بازگشت از این نامه راهی نیست؟ به خدا سوگند می‌ترسم موجب خواری و زبونی شما شود، علی (ع) فرمود آیا پس از اینکه آنرا نوشته‌ایم نقض کنیم؟ نه این جایز نیست.

سپس علی (ع) و معاویه اتفاق کردند که محل حکم کردن داوران در دومة الجندل باشد [252] که نیمه راه عراق و شام است و علی (ع) شریح بن هانی را [253] همراه چهار هزار مرد از خواص خود با ابو موسی گسیل فرمود و عبد الله بن عباس را برای پیش نمازی همراهشان کرد.

معاویه هم ابو اعور سلمی را همراه چهار هزار تن با عمرو عاص روانه کرد.

داوران و همراهانشان از صفین به دومة الجندل رفتند، علی (ع) با یاران خود به کوفه برگشت و معاویه به دمشق و منتظر نتیجه ماندند.

هر گاه علی (ع) برای ابن عباس در موردی چیزی می‌نوشت، یاران ابن عباس جمع می‌شدند و می‌گفتند امیر مؤمنان برای تو چه نوشته است؟ و او از ایشان پوشیده می‌داشت و آنان می‌گفتند چرا از ما پوشیده می‌داری و حال آنکه برای تو چنین و چنان نوشته است و آن قدر جستجو می‌کردند تا به مضمون نامه آگاه می‌شدند و حال آنکه نامه‌های معاویه که برای عمرو عاص می‌رسید هیچیک از یاران او به سراغش نمی‌آمد و از او چیزی نمی‌پرسید.

______________________________

252- دومة الجندل: ناحیه‌ای در شمال نجد که در قدیم از نواحی شام بوده و امروز در حیطه حکومت عربستان است و نام دیگر آن جوف السرحان است، ر. ک، مقاله شیلفر، دائرة المعارف اسلام، ص 169 ج 7 ترجمه عربی آن. (م)

253- شریح بن هانی: درک محضر مقدس پیامبر نموده و آن حضرت برایش دعا فرموده‌اند از بزرگان اصحاب امیر المؤمنین علی (ع) است در سال 78 هجری در جهاد با کافران سیستان در یکصد و بیست سالگی کشته شد، ر. ک، ابن اثیر- اسد الغابه ص 396 ج 2. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 242

گویند، معاویه به عبد الله بن عمر بن خطاب و به عبد الله بن زبیر و به ابو جهم بن حذیفه و به عبد الرحمن عبد یغوث چنین نوشت:

اما بعد جنگ تمام شد و این دو مرد به دومة الجندل رفتند شما که از این جنگ برکنار بوده‌اید و در آنچه مردم وارد شده‌اند وارد نشده‌اید اکنون بیایید پیش آن دو بروید تا خود شاهد باشید که آن دو چه می‌کنند و السلام.

و چون نامه معاویه بانان رسید همگی به دومه آمدند و همانجا منتظر ماندند تا داوری آن دو تمام شود، سعد بن ابی وقاص هم حاضر شد، مغیرة بن شعبه هم که مقیم طائف [254] بود و در هیچیک از این جنگ‌ها شرکت نداشت حرکت کرد و آنجا آمد و منتظر ماند و چون صدور رای طول کشید از آنجا به دمشق رفت و با معاویه دیدار کرد، معاویه گفت آنچه را مصلحت می‌بینی به من بگو مغیره گفت اگر می‌خواستم برای تو رایزنی کنم همراه تو در جنگ شرکت می‌کردم در عین حال خبر این دو مرد را به تو می‌دهم، معاویه گفت چیست؟.

مغیره گفت من با ابو موسی خلوت کردم که بدانم نظرش چیست و از او پرسیدم درباره کسانی که از این جنگ کناره گرفته و از ترس خون‌ریزی در خانه خود نشسته بودند و چه می‌گویی؟ گفت آنان بهترین مردمند که پشت ایشان از بار سنگین خون برادرانشان سبک و شکم ایشان از اموال آنان خالی است.

از پیش ابو موسی بیرون آمدم و نزد عمرو عاص رفتم و باو گفتم ای ابا عبد الله درباره کسانی که از این جنگ‌ها کناره گرفته‌اند چه می‌گویی؟

گفت آنها بدترین مردمند که حق را نشناختند و باطل را انکار نکردند.

تصور من این است که ابو موسی دوست خود را (علی علیه السلام) از خلافت خلع می‌کند و آنرا به کسی که در جنگ شرکت نکرده است واگذار خواهد کرد و خیال می‌کنم میل او به عبد الله بن عمر بن خطاب است، اما عمرو بن عاص دوست خودت را بهتر می‌شناسی و خیال می‌کنم در جستجوی خلافت برای خودش یا پسرش عبد الله است، و چنین خیال می‌کنم که او ترا از

______________________________

254- طائف: شهری در هفتاد و پنج کیلومتری جنوب شرقی مکه واقع در کوههای سرات بارتفاع/ 5000 پا از سطح دریا و خوش آب و هوا و ییلاق مکه است، ر. ک، مقاله مفصل لامنس- دائرة المعارف الاسلامیه ص 54 ج 15 ترجمه عربی آن. (م)

اخبار الطوال/ ترجمه، ص: 243

خودش سزاوارتر برای خلافت نمی‌داند.

و این سخنان معاویه را پریشان کرد.

   نظر انوش راوید:  در موارد فوق،  امیدوارم علمای دینی با دید جدید و با تحلیل های عمیق نظرات خود را بگویند.

 

مقدمه و دیدگاه و تفسیر و بررسی انوش راوید و فهرست لینک های کتاب در اینجا.

ارگ ایران   http://arqir.com

 

کلیک کنید:  تماس و پرسش و نظرhttp://arqir.com/101-2

داستان تاریخ طبری جلد فهرست

داستان تاریخ طبری جلد فهرست

 

توجه

نظر انوش راوید درباره تاریخ طبری

فهرست لینک های جلد های کتاب تاریخ طبری

نظرها و پرسش ها و پاسخ ها درباره کتاب تاریخ طبری 

کلیک کنید:  همه در اینجا

http://arqir.com/391

 

 

احوال و آثار محمد بن جریر طبری‌

مشخصات کتاب

نام کتاب: احوال و آثار محمد بن جریر طبری

نویسنده: علی اکبر شهابی

موضوع: مفسر پژوهی

تاریخ وفات مؤلف: معاصر

زبان: فارسی

تعداد جلد: 1

ناشر: دانشگاه تهران

مکان چاپ: تهران

سال چاپ: 1363

نوبت چاپ: دوم‌

فهرست موضوعات

1- دیباچه از الف تا تاز

بخش اول

2- نام و نسب و مولد 1- 3

3- روش تحصیلی و زندگانی علمی و اخلاق و رفتار طبری 3- 4

4- آغاز دوران تحصیلی و چگونگی فرا گرفتن علوم و آداب 4- 6

5- فروتنی طبری و کوشش او در زیاد کردن معلومات 7- 9

6- سفرهای تحصیلی طبری و ..... 10

7- ورود به بغداد- مسافرت به بصره و .... 11- 13

8- آغاز برخورد و جدال با حنبلیان و .... 14- 16

9- مقام علمی و وسعت معلومات و اطلاعات طبری 17- 18

10- طبری در تمام علوم زمان خود دست داشت 19- 20

11- خوی و خلق شخصی و .... 21- 22

12- صفا و پاکیزگی تن و روان از راه .... 23- 26

13- شعر طبری 27- 28

14- رعایت حفظ صحت و آداب غذا خوردن طبری 29

15- مذهب و معتقدات 30- 31- 32

16- عقاید دیگران درباره مذهب و معتقدات طبری 33- 36

بخش دوم

17- آثار علمی طبری. 37- 38

18- چگونگی پیدایش تاریخ در اسلام.

دانشمندان ایرانی نخستین .... 39

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 2

19- نخستین کسانی که سیره نبوی نوشتند.

پیدایش تواریخ درباره فتح شهرها. 40- 41

20- آغاز پیدایش تاریخ عمومی در .... 42- 44

21- ارزش تاریخ طبری و .... 44- 47

22- گفتار مورخان و دانشمندان درباره تاریخ طبری. 47

23- اهتمام دانشمندان اروپائی بطبع و نشر تاریخ طبری و .... 48

24- ترجمه فارسی تاریخ طبری بوسیله ابو علی بلعمی. 48- 50

25- مروزان فرمانده ایرانی از جانب هرمز در یمن 50- 52

26- وسعت کشور ایران در زمان خسرو پرویز و .... 52- 55

27- ذکر آن چیزها که ملک پرویز را بود. 55- 56

28- گنج باد آورد. 56

29- گریختن پرویز از مدائن 58- 62

30- تسلط حبشیان بر یمن و کمک خواستن مردم یمن از انوشیروان 62- 63

31- ورود سیف بن ذی یزن ببارگاه انوشیروان. 63- 64

32- رای زدن انوشیروان با مرزبانان درباره کار یمن. 64- 65

33- پیاده شدن لشکر ایرانی در خاک یمن. 65- 66

34- کشته شدن پسر فرمانده ایرانی بدست حبشیان 66- 67

35- آغاز جنگ ایرانیان با حبشیان و .... 67- 68

36- کشته شدن فرمانده حبشیان به تیر فرمانده ایرانی 68- 69

37- شعر امیة بن ابی الصلت در وصف ایرانیان 69- 70

38- تفسیر بزرگ طبری و .... 71- 72

39- چگونگی تألیف تفسیر بزرگ 72- 73

40- ترجمه فارسی تفسیر طبری 73- 75

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 3

41- کتاب اختلاف علماء الامصار 75- 77

42- کتاب الخفیف فی احکام شرائع الاسلام 77

43- کتاب بسیط القول فی احکام شرائع الاسلام 77- 78

44- کتاب تهذیب الاثار و .... 78

45- کتاب ادب النفوس الجیده و .... 78

46- کتاب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام 79

47- کتاب رد بر صاحب اسفار 79- 80

48- کتاب المسترشد فی علوم الدین و .... 80

49- کتاب الموجز فی الاصول 80

50- مراثی درباره طبری 81

51- فهرست اعلام 83

52- فهرست کتب 89

53- فهرست مکان‌ها 93

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 4

فهرست مآخذ و منابع

1- مروج الذهب و معادن الجوهر تألیف مسعودی- چاپ پاریس.

2- ارشاد الاریب الی معرفة الادیب معروف به معجم الادباء. مؤلف: یاقوت حموی- چاپ مصر جلد ششم.

3- انساب سمعانی- خطی- کتابخانه مجلس شورای ملی.

4- وفیات الاعیان- مؤلف ابن خلکان- جلد سوم- چاپ ایران.

5- تاریخ تمدن اسلامی- جزء سوم- مؤلف جرجی زیدان- چاپ مصر.

6- کامل التواریخ ابن اثیر- جلد اول- چاپ مصر.

7- مقدمه جزء اول تفسیر طبری. چاپ مصر.

8- تاریخ طبری. چاپ اروپا بوسیله مستشرق معروف د. خویه. jeoG. D. G

9- تاریخ طبری. چاپ مصر

10- تفسیر طبری. چاپ مصر

11- مراصد الاطلاع- مؤلف یاقوت حموی- چاپ ایران.

12- قاموس الاعلام چاپ مصر.

13- دائرة المعارف پطرس بستانی چاپ مصر.

14- المکتبة الازهریه.

15- روضات الجنات چارسوئی چاپ ایران.

16- کشف الظنون حاجی خلیفه- چاپ ترکیه.

17- سبک‌شناسی بهار چاپ ایران.

18- اختلاف الفقهاء طبری چاپ لیدن.

19- الفهرست ابن الندیم- چاپ مصر.

20- تقریرات اصول آقای شهابی چاپ ایران.

21-. xuaV ed arraC norraB: raP malsi'l ed sruesneP se'I

22- malsi'l ed cidepolcycnE

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 5

دیباچه

بسم اللّه الرحمن الرحیم بسیاری از مردمان تاریخ را همچون داستان و افسانه و شرح احوال و تراجم دانشمندان و بزرگان را مانند سرگذشت و قصه می‌انگارند و جز سرگرمی آنی و حظ و لذت موقتی فایده دیگر بر ان مترتب نمیدانند. تا اندازه‌ای هم این عقیده نسبت به بیشتر تواریخ و تراجم احوال درست است زیرا نویسندگان تواریخ و تذکره‌های مذکور چون خود بخوبی پی بحقیقت تاریخ و فلسفه آن نبرده‌اند؛ ازینرو در نگارش قضایا و حوادث تاریخی و بیان شرح احوال بزرگان و دانشمندان نتوانسته‌اند نتایج و ثمره‌هائی را که باید از مجموعه حوادث تاریخی و یا سرگذشت زندگانی آنان بیرون آورند، در کتاب خود بیاورند. در نتیجه اغلب کتب تاریخ و تذکره دارای مطالب خشک و کم فایده و یا مانند افسانه و قصه شده و ارزش حقیقی خود را از دست داده است.

این نقیصه و نارسائی ناشی از خود تاریخ و «تاریخ ادبیات» و تراجم احوال و شرح زندگانی بزرگان و دانشمندان- که قسمت سودمندتر و فصل شیرین‌تر و پر معنی‌تر تاریخ است- نمیباشد بلکه نقیصه مذکور نتیجه نارسائی اندیشه نویسندگان تاریخ و ناتمامی کتب آنان است وگرنه بیشک- چنانکه گفته‌اند- تاریخ آئینه عبرت است و چنانکه نویسنده این اوراق معتقد است: تاریخ ادبیات و شرح احوال و زندگانی بزرگان و دانشمندان و نوابغ گذشته راهنمای سعادت و سرمشق زندگانی علمی و عملی آیندگان است.

میگوئیم تاریخ آئینه عبرت است زیرا تاریخ آئینه‌ایست صافی و شفاف و حقایق‌نما که نیکیها و زشتیهای مردمان پیشین در آن نمایان است. ترقی و انحطاط

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 6

ملل و امم گذشته در آن هویدا و عدالت و ستمکاری پادشاهان، امرا و فرمانروایان گذشته در آن آشکار و روشن است. علل و اسباب هر یک از امور مذکوره نیز بر مرد هوشیار و خردمند از زوایا و خلال حوادث و قضایای تاریخی کاملا پدیدار و راه وصول بخوشبختی و کامیابی و طریق اجتناب از شر و بدی بر وی آشکار میشود.

حوادث و اموری که پیوسته و مسلسل از آغاز پیدایش جهان تا فرجام آن از کارخانه عظیم این چرخ گردنده سر میزند، متشابه و مانند یکدیگر هستند و در حقیقت امور جاری جهان جز مکررات چیز دیگری نیست و ازینرو در اصطلاح فارسی برای تعبیر ازین حقیقت بهترین تعبیر یعنی کلمه (چرخ دوار) استعاره شده است «1»

بنابراین مرد خردمند و فرزانه میتواند از مطالعه کتب تاریخ و بدست آوردن علل و اسباب حوادث و قضایای تاریخی راه و روش زندگی خود را منظم کند و خوشبختی و کامیابی را بدست آورد چه آنکه زندگی خصوصی وی مشابه و مانند زندگانی هزاران تن از مردمانی است که خود آنان صد و یا هزاران سال است که از میان رفته و اعمال و رفتار و وضع و روش زندگی و علل سعادت و شقاوت آنان در صفحات تاریخ ضبط شده و برای عبرت آیندگان بیادگار مانده است. هم‌چنین ملل و امم حاضر میتوانند از مطالعه تاریخ ملل و اقوام گذشته بموجبات ترقی و انحطاط آنان کاملا پی ببرند. چنانکه فی المثل در صفحات تاریخ ملل باستان خواننده گاهی از جهانگشائی و جهانداری پادشاهان و ترقیات علمی و اقتصادی و آسایش مردمان ایران و روم قدیم دچار اعجاب و شگفتی میشود و زمانی از شکستهای پی در پی و از دست دادن قطعات کشور و شیوع فقر و جهالت و هرج و مرج در میان مردمان همان

__________________________________________________

(1)- مسعودی در مقدمه کتاب مروج الذهب در بیان فواید تاریخ مینویسد:

«... و از جمله فواید تاریخ آنست که برای انسان از خواندن کتب تاریخ تجارب بسیار و آشنائی بحوادث و نتایج آنها پیدا میشود زیرا در جهان هیچ امری واقع نمیشود مگر عین آن یا نظیر آن در گذشته بوقوع پیوسته است بنابراین از مطالعه قضایای تاریخی بر خرد آنان افزوده میشود و شایسته آن میگردد که تجاربش مورد استفاده دیگران قرار گیرد ...»

نقل بترجمه از کتاب مروج الذهب و معادن الجوهر. چاپ پاریس

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 7

کشورها دستخوش اندوه و تأثر میگردد. آیا آن همه پیشرفت و ترقی در چندین قرن و باز آن همه انحطاط و بدبختی در قرون دیگر در یک کشور و در میان یک گروه از افراد بشر فقط نتیجه تصادف و اتفاق بوده است؟ قطعا مرد خردمند و آگاه باین سئوال جواب منفی میدهد و هیچ عاقلی امور این جهان و تعالی و انحطاط افراد و ملل را ناشی از بخت و اتفاق نمیداند و برای هر معلول و اثری علت و مؤثر آن را جویا میشود. چنانکه مثلا علل و اسباب ترقی و تعالی ایران و روم قدیم که مورد مثال بودند در یک زمان و انحطاط و عقب افتادگی آن دو کشور در زمان دیگر کاملا بر کسیکه از روی بینش و بصیرت تاریخ قدیم آن دو کشور را مطالعه کند روشن میشود.

هنگامی که مردمان کشوری پیروی از عقل و حقیقت کنند و کار کردن و درست بودن و راست گفتن شعار آنان باشد و پادشاهان و فرماندهان و بزرگان دادگستر و غمخوار مردمان باشند و مردمان نیز سنن و اصول دینی و قوانین و آداب مدنی را محترم و واجب الاطاعه بدانند و فرماندهان و فرمانبران همه باهم بفکر آبادی کشور و ترقی امور اجتماعی باشند بیشک نتیجه آن پیشرفت و تعالی در همه شئون خواهد بود و هر گاه مردمان کشوری اسیر شهوات و دچار فقر علمی و اخلاقی شوند و دروغ و رشوه خواری و نادرستی و خیانتکاری و جاسوسی در میان آنان رواج یابد و عدالت اجتماعی و رعایت قوانین مذهبی و مدنی از میان برود قطعا آن ملت دچار انحطاط و شکست میشود و اگر علل مزبور قوت و دوام گیرد ممکن است آن ملت بکلی منقرض گردد و وجودش از صحیفه روزگار محو شود. چنانکه اغلب ملل و اممی که منقرض شده‌اند مقدمات و موجبات انقراض؛ شیوع فساد و بی‌دینی در میان آنان بوده است.

منتسکیو «1» در کتاب «علل عظمت و انحطاط روم قدیم» درین موضوع بسط سخن داده و بزرگترین عامل ضعف و انحطاط قومی را رواج فساد اخلاق در

__________________________________________________

(1) ueiuqsetnoM (1755- 1689 میلادی) دانشمند اجتماعی بزرگ فرانسه و یکی از پیشقدمان انقلاب فرانسه میباشد. کتب اجتماعی او از قبیل: نامه‌های ایرانی، روح القوانین و کتاب نامبرده در متن هنوز در نزد محققان و دانشمندان کاملا ارزش و اهمیت خود را حفظ کرده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 8

میان آنان دانسته است.

با ذکر مقدمه فوق روشن میشود که تعبیر «آئینه عبرت» برای تاریخ تعبیری است صحیح و موافق واقع و حقیقت بشرط آنکه نویسنده تاریخ در نگارش قضایا و حوادث تاریخی جنبه امانت و بیطرفی را حفظ کند و خواننده بتواند حقائق را از خلال مطالب بیرون آورد و نتایج را از مقدمات دریافت کند و آن گاه علل و اسباب خوشبختی و بدبختی، بلندی و پستی، غنا و فقر، علم و جهل و هزاران امثال اینها را که در مردمان گذشته می‌بیند بر زندگانی خود تطبیق کند تا ببهره و حظ وافر از مطالعه تاریخ برسد. یعنی از علل و موجبات بدی و بدبختی دوری جوید و دنبال علل و اسباب خوشبختی و فیروزی و کامیابی رود تا شاهد مقصود را در آغوش گیرد.

فایده بیشتر و نفع عمومی‌تر از آن قسمت تاریخ حاصل میشود که مخصوص شرح احوال و جزئیات زندگانی یک طبقه از بزرگان گذشته (دانشمند، فلاسفه، شعرا، نویسندگان، هنرمندان و غیر آنان) میباشد. زیرا در این قسمت از تاریخ نظر خواننده از آغاز امر معطوف گزارش احوال و آثار و روش زندگانی علمی و عادی یک تن از افراد نامی و بزرگ جهان است و احتیاج ندارد که علل و اسباب خوشبختی و بدبختی، پیشرفت و عقب افتادگی را از خلال و زوایای تاریخ بیرون کشد. (چنانکه در تاریخ عمومی این احتیاج وجود دارد).

این قسمت از تاریخ؛ جزئی از تاریخ ادبیات است که قدمای ما آن را تذکره و ترجمه احوال مینامیده‌اند.

گفتیم استفاده از نتایج تاریخی درین قسمت بیشتر و کاملتر است زیرا اگر انسان بدقت و از روی فهم و بصیرت فصول پر معنی و شیرین آن را بخواند و مطالب آن را در حافظه بسپارد و بر آن شود که رفتار و روش بزرگان و دانشمندانی را که نام و شرح احوال آنان درین فصل از تاریخ نگارش یافته است، سرمشق خود قرار دهد، البته بدرجه‌ای نظیر و مشابه درجات علمی و فنی آنان نایل خواهد شد. چه آنکه بعقیده نویسنده این اوراق وصول ابو علی سیناها، فارابیها، ابوریحانها، طبریها، غزالیها،

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 9

خواجه نصیرها بدان مقامات شامخه علمی نه تنها در نتیجه هوش و استعداد خدادادی بوده بلکه بیشتر معلول راه و روش خاصی بوده است که در زندگانی علمی خود انتخاب کرده بودند. شکی نیست که هر کس این راه و روش را در زندگانی خود انتخاب کند و در زمان فرا گرفتن دانش و هنر آسایش و تن‌آسائی را از خود دور و کوشش و مراقبت در کار تحصیل را عادت خود قرار دهد، کم و بیش از نتایج سودمند آن برخوردار میشود و مانند بزرگان علمی و هنری گذشته بمقامات عالی میرسد.

در شرح حال و زندگانی حکیم و دانشمند نامی شرق یعنی شیخ الرئیس ابو علی سینا میخوانیم که ببلندترین درجات علمی رسید و کتب گوناگون در علوم مختلف تألیف کرد و شهرت دانش او جهانگیر شد چنانکه پس از هزار سال هنوز آثار علمی او مورد بحث و تحقیق و استفاده اهل دانش میباشد. شاید در آغاز امر عده‌ای چنان گمان کنند که تنها هوش و استعداد خدادادی بو علی علت اصلی رسیدن وی بدان درجه از حکمت و دانش بوده است ولی اگر صفحه دیگر از تاریخ زندگانی او را بدقت مطالعه کنند و به بینند که بو علی در زمان کسب علوم چگونه زحمت میکشیده و شبها را تا صبح بیدار بوده و چنانکه خودش میگوید برای فهمیدن عقیده ارسطو درباره نفس کتاب او را صد بار از اول تا بآخر مطالعه کرده است و یا برای تحقیق فلان مسئله علمی چه اندازه رنج سفر کشیده و چه راههای درازی پیموده تا استاد و دانشمندی یافته است، آن وقت متوجه میشوند که تنها استعداد طبیعی و هوش و ذوق خدادادی او را بدان درجه علمی نرسانده است بلکه چگونگی دوران تحصیل و کوشش و زحمتی که در راه فرا گرفتن علوم از خود نشان داده، تأثیر فراوانی در رسیدن بدان مقام داشته است.

در شرح زندگانی عالم و مورخ و فقیه بزرگ محمد بن جریر طبری میخوانیم که شاگردانش پس از مرگ استاد ایام زندگانی او را از هنگام بلوغ (15 سالگی) تا زمان مرگ (در 86 سالگی) حساب کردند و آن گاه صفحات و اوراق مصنفات و مؤلفاتش را بر شمردند و بر مدت عمرش تقسیم کردند بهر روز چهارده ورق رسید!!

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 10

بسیار تعجب میکنیم که چگونه یک تن توفیق نوشتن این همه کتب- آن هم کتب علمی و تاریخی که هر یک در نوع خود بی‌نظیر است- یافته است. میخوانیم که یکی از دانشمندان در حق طبری میگوید: «بر روی صفحه پهناور زمین مردی دانشمندتر از پسر جریر نشان ندارم.» «1» باز هم شاید گمان کنیم که تنها علت پیروزی و کامیابی طبری در رسیدن بمقامات عالیه علمی هوش و استعداد خدادادی باشد ولی اگر شرح زندگانی علمی و کیفیت مسافرتهای دور و دراز او را برای فرا گرفتن مسائل علمی و حتی یک خبر و یک روایت بدقت مطالعه کنیم خواهیم فهمید که راه و روش تحصیلی؛ طبری را بدان مقام رسانده است و هر کس در زندگانی تحصیلی چنان روشی اتخاذ کند بمقامی نظیر مقام طبری در علم خواهد رسید.

نویسنده این اوراق نیز مانند بیشتر از مردم تا مدتها برین عقیده بود که تنها علت رسیدن مردمان نامی و بزرگ دنیا بدرجات شامخ علمی و هنری همانا هوش و استعداد اضافی آنان نسبت بدیگران بوده است. ولی پس از تحقیق و مطالعه در احوال و زندگانی تحصیلی و علمی دانشمندان و آگاهی یافتن از چگونگی راه و روش آنان در دوران دانش اندوزی پی بردم که گمانم درین موضوع بر خطا و اندیشه‌ام نادرست بوده است. زیرا با اذعان این حقیقت که تا اندازه‌ای هوش و استعداد طبیعی مردمان دخالت در پیشرفت آنان دارد معهذا باید قبول کنیم که آنچه بیشتر مؤثر است راه و روش خاصی است که مردمان در راه کسب علوم و آداب و صنایع برای خود انتخاب میکنند.

از کسانیکه بهترین روش و اسلوب را در زندگانی خود اختیار کرده و در تمام شئون زندگی ازان پیروی مینموده است محمد بن جریر طبری است که یکی از ستارگان درخشان آسمان دانش و فرهنگ ایران و یکی از مردان بزرگ اسلام و نوابغ روزگار شمرده میشود، ازینرو نگارنده این سطور بر ان شد که رساله‌ای در احوال و اخلاق و سیرت و روش تحصیلی و آثار و مؤلفات گرانبها و نفیس وی فراهم آورد

__________________________________________________

(1)- معجم الادباء یاقوت حموی و انساب سمعانی نقل از قول ابو بکر محمد بن خزیمه

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، فهرست، ص: 11

تا هم کمکی بشناساندن این دانشمند و مورخ بزرگ ایرانی شود و هم کیفیت و روش تحصیلی او برای طلاب علوم و دانشجویان سرمشق قرار گیرد.

این رساله شامل دو بخش است که در یکی از زندگانی علمی و احوال و رفتار طبری بحث شده و در دیگری آثار و مؤلفات وی مورد تحقیق قرار گرفته است.

در نوشتن این رساله بیشتر باخلاق و رفتار و روش طبری در تحصیل که مورد استفاده دانشجویان است پرداخته شده و از ذکر اختلافات و مناقشات لا طائل درباره روز و ماه و سال تولد و وفات- که متداول برخی از نویسندگان است- خودداری شده است.

آنچه درباره زندگانی طبری نگارش یافته است یا مستند بگفته خود طبری و شاگرد وی و یا نقل از مورخان و نویسندگان نزدیک بزمان او میباشد.

امید است این رساله کوچک مورد استفاده اهل دانش قرار گیرد و اگر لغزش و اشتباهی در آن دیده شود مورد عفو و اغماض قرار گیرد. از خداوند توفیق در ادامه اینگونه خدمات علمی را خواهانم.

تهران شهریور ماه 1314 تجدید نظر اردیبهشت ماه 1334 علی اکبر شهابی.

    نظر انوش راوید:  علی اکبر شهابی،  کلی الکی تعریف کرده که بلکه بتواند بگوید اینهمه نوشته از یک نفر است و یک چیزهایی واقعی است.  ولی در کل شهابی گونه ای نوشته،  که به توانایی یک نفر در آن زمان برای اینهمه نوشته شک دارد.  من نیز می گویم اینها پرت و پلا هایی هستند،  که در دربار عباسی یا همچون جایی سرهم کرده اند.  حتی یک سند برای اینهمه نوشته ارائه نشده که هیچ،  بسیاری از مطالب از عقل و علم خارج است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 1

بخش نخستین زندگانی طبری‌

نام و نسب مولد و مدفن‌

سمعانی در کتاب الانساب در ذیل کلمه طبری کنیه و نام طبری و اجدادش را بدینگونه نوشته است. ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب الطبری- مؤلفان و مورخان دیگر نیز در نام و کنیه خود او و نیاکانش اختلافی نکرده‌اند طبری بکنیه و نام و نسبت هرسه مشهور است. در کتب فارسی و مخصوصا در ترجمه تاریخ طبری که بوسیله ابو علی بلعمی از عربی بفارسی ترجمه شد، است از طبری به پسر جریر نیز تعبیر شده است گویند روزی کسی از نسب او سئوال کرد. طبری در جواب گفت: «محمد بن جریر» سائل درخواست کرد که بیش از این در نسب خود سخن گوید. طبری در پاسخ این شعر رؤبه را خواند.

قد رفع العجاج ذکری فادعنی باسمی اذا الانساب طالت یکفنی

(مفاد آن بفارسی آنست که: آوازه نام من بلند شده است و چون شمردن نسبتها طولانی میشود کافی است که مرا بنامم بخوانی).

ولادت طبری در آخر سال 224 و یا اول سال 225 هجری در آمل مازندران 1 اتفاق افتاده است. ابن کامل قاضی که از شاگردان طبری بوده و قسمتی از احوال و شرح زندگانی استاد را نوشته است گوید: از ابن جریر پرسیدم که چرا این تردید در سال تولد واقع شده است، در پاسخ گفت:

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 2

مردمان شهر ما چنان عادت دارند که منشأ تواریخ خود را حوادث و اتفاقات قرار میدهند نه سنوات (عربها نیز قبل از اسلام تاریخ ثابت نداشتند و حوادث و وقایع اتفاقیه را مبداء تاریخ خود قرار میدادند و چون حادثه دیگری پیش می‌آمد باز مبداء تاریخ را از آن هنگام شروع میکردند مانند عام الفیل و عام الجدب و غیرها) و تاریخ ولادت من مصادف بوده است با یکی از حوادث جاریه. پس از آنکه بزرگ شدم، از حادثه مزبور جویا شدم، پیرمردان و ریش سفیدان اختلاف کردند، برخی گفتند حادثه نامبرده در آخر سال 224 بوده است و جمعی دیگر عقیده داشتند که آن واقعه در اول سال 1225 اتفاق افتاده است.

طبری منسوب است به طبرستان که در زمان ما بنام قدیمی دیگرش مازندران شهرت دارد. علما و دانشمندانی که در دوره اسلامی از مازندران برخاسته و شهرت «طبری» داشته‌اند بسیار میباشند که در کتب تواریخ و تراجم احوال نام آنان دیده میشود.

طبری در وجه تسمیه طبرستان چنین گفته است که: در نزد ابو حاتم سجستانی که از دانشمندان علم حدیث و خبر و فقه بود، برای فرا گرفتن علم حدیث حاضر شدم از من پرسید که از کدام شهر هستم. گفتم از طبرستان. گفت طبرستان را چرا طبرستان نامیده‌اند. گفتم نمیدانم. آن گاه خود استاد چنین بیان کرد: «چون طبرستان گشوده شد و آبادی آن آغاز گردید، زمینی بود پر از درخت و جنگل ازینرو فاتحان ابزاری طلب کردند که بدان درختان را قطع کنند. مردمان آنجا برای این کار طبر (تبر) آوردند که با آن درختان را میبریدند، ازینرو سرزمین مذکور بنام طبرستان (تبرستان) خوانده شد «1»

__________________________________________________

(1) شاید این وجه تسمیه در نزد اساتید و دانشمندانی که بزبانهای اوستائی و پهلوی آشنائی دارند چندان مقرون بصحت نباشد ولی نویسنده در کتب متقدمان و متأخران بوجه دیگری که برای تسمیه طبرستان ذکر شده باشد بر نخوردم. اگر مانند جمعی از فضل فروشان و نو خاستگان علم و ادب خود را ملزم نکنیم که هر لغت و کلمه‌ای را از معنی متداول ظاهری دور کنیم و تأویل و تفسیر مصنوعی و دور از ذهن برای آن بیاوریم، این وجه تسمیه که طبری از استادش نقل کرده است دور از عقل و بر خلاف دستور زبان نیست و العلم عند الله.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 3

وفات طبری مطابق اصح احوال و نقل اکثر مورخان در روز شنبه 25 شوال و دفنش در یکشنبه 26 سنه 310 هجری در بغداد اتفاق افتاد «1» و در خانه خودش بخاک سپرده شد. هنگام مرگ 84 سال داشت و هنوز بیشتر موهای ریش و سرش سیاه بود!

طبری مردی گندم گون کشیده قامت، لاغر اندام و سیاه چشم بود و زبانی فصیح و بیانی شیوا و گیرنده داشت.

   نظر انوش راوید:  چقدر حرف های بی سند و مدرک الکی می زنند،  و ساده ها را اغفال می کنند،  مانند طبرستان و داستان تبر.

کلیک کنید:  جغرافیای تاریخی ایران

روش تحصیلی و زندگانی علمی و اخلاق و رفتار طبری

در میان دانشمندان اسلامی کمتر کسی سراغ داریم که باندازه ابو جعفر طبری در علوم و فنون گوناگون تصرف و مهارت داشته و در هر یک از آنها آثار نفیسی از خود بیادگار گذاشته باشد. شاید مؤلفات برخی دیگر از دانشمندان بزرگ ایرانی از جهت اهمیت موضوع و مسائل برتری بر بعضی از مؤلفات طبری داشته باشد ولی بیقین مجموعه آثار و مؤلفات طبری از نفیس‌ترین و پر ارزش ترین آثار علمای ایران در دوره اسلام میباشد و همچنین شماره و مقدار تألیفات کمتر مؤلفی باندازه کتب و رسائل طبری در علوم گوناگون بوده است.

این کامیابی و پیروزی در راه علم و عمل و رسیدن بدان مقام عالی از فضیلت و تقوی که برای طبری پیدا شده، سبب و علتی نداشته است مگر روش تحصیلی وی و نداشتن غرض و هدفی از فرا گرفتن علوم و آداب، جز عشق و علاقه بخود علم و فضل و ادب و کوشش و رنج فراوان در راه تحصیل علم و تحمل زحمات و مشقات بسیار

__________________________________________________

(1) یاقوت حموی در ارشاد الاریب الی معرفة الادیب معروف به معجم الادباء مینویسد که: «بعضی وفات طبری را در 311 و برخی دیگر در 316 نوشته‌اند و همگی این سنوات در ایام خلافت المقتدر بالله عباسی (مقتول در 320) بوده است» لکن چنانکه نوشتیم وفات طبری در 310 تقریبا اتفاقی و اجتماعی مؤرخان و تذکره نویسان است و علاوه برینکه سمعانی و دیگر تذکره نویسان و مورخان وفات او را در سال مذکور نوشته‌اند شاگرد طبری و پسر او که یاقوت شرح حال طبری را از گفته و نوشته آن دو بتفصیل نقل کرده است، وفات او را در سال مذکور دانسته‌اند.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 4

و مسافرتهای گوناگون برای کسب علوم و فنون متداول عصر. شکی نیست که هر طالب علم و فضیلتی که روش طبری را سر مشق قرار دهد و مانند طبری و هزاران تن دیگر از دانشمندان جهان هدف و غرض خود را در تحصیل علم، عشق و علاقه بخود علوم و ادبیات قرار دهد و در راه فرا گرفتن دانش و فرهنگ از کوشش و زحمت دریغ ندارد و از زحمات و مشقات نهراسد، بمقام و مرتبه‌ای نظیر مقام و درجه طبری و سایر بزرگان دانش و ادب خواهد رسید و از مزایای بیشمار علم و هنر بهره‌مند خواهد شد.

خوشبختانه با فاصله بسیاری که بین عصر ما با زمان طبری در میان است، معهذا مآخذ و منابعی در دست داریم که بطور مشروح و مبسوط شرح زندگانی علمی و کیفیت دوران تحصیل و چگونگی اخلاق و رفتار طبری و قضایا و حوادثی که در روزگار تحصیلی برای وی پیش آمده است و همچنین مسافرتهای او را برای درک محضر اساتید و استماع احادیث و اخبار و آثار و مؤلفات او را ضبط کرده و برای سر مشق طالبان علم و ادب و دانشجویان در دسترس گذارده است.

یاقوت حموی در کتاب «ارشاد الاریب الی معرفة االادیب» معروف به «معجم- الادباء» شرحی ممتع و جامع درباره زندگانی طبری و مقام علمی و آثار و تألیفات و سیره و اخلاق وی نوشته است. اهمیت و اعتبار مطالب این کتاب از آن جهت است که بیشتر آنها منقول از گفته پسر طبری بنام عبد العزیز بن محمد طبری «1» و یکی از شاگردان او بنام ابو بکر بن کامل است. مأخذ عمده نویسنده این اوراق نیز در گردآوری این رساله کتاب یاقوت میباشد.

آغاز دوران تحصیلی و چگونگی فراگرفتن علوم و آداب

ابو بکر بن کامل شاگرد طبری حکایتی نقل میکند که طبری در آن آغاز تحصیل خود و چگونگی آنرا بیان کرده است.

چون این حکایت مشتمل است بر نخستین دوره تحصیل طبری، و فرا گرفتن وی پاره‌ای از مقدمات را در سنین کودکی و توجه و علاقه‌ای که مردمان در آن زمان بتعلیم و تهذیب

__________________________________________________

(1) بگفته یاقوت حموی: عبد العزیز بن محمد طبری کتابی مخصوص در سیرت و اخلاق پدرش تألیف کرده و نیز ابو بکر بن کامل کتابی در احوال و اخبار طبری نوشته بوده است.

مأخذ یاقوت دو کتاب نامبرده بوده و از آنها استفاده کرده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 5

کودکان و جوانان داشته‌اند ازینرو ذکر آن درینجا خالی از فایده نیست.

ابن کامل چنین گفته است که: «پیش از غروب آفتاب بنزد طبری رفتم و پسرم ابو رفاعه نیز با من بود چون بر ابو جعفر وارد شدم از من پرسید که این پسر فرزند تو میباشد؟ گفتم: بلی گفت چه نام دارد؟ گفتم عبد الغنی. گفت: خدا او را بی‌نیاز کند.

کنیه او چیست؟ «1» گفتم ابو رفاعه گفت خدا او را بلند کند. آیا جز او فرزند دیگری نیز داری؟ گفتم آری، کوچکتر ازو. گفت نامش چیست؟ گفتم: عبد الوهاب ابو یعلی.

گفت خدا او را بزرگ کند نامها و کنیه‌های خوبی برگزیده‌ای. آنگاه پرسید که این چند سال دارد؟ گفتم نه سال. گفت چرا او را وادار نکردی که از من حدیث و خبر بشنود و چیزی بیاموزد. گفتم بواسطه کمی سن و قلت ادبش خودداری کردم. پس از این گفتگو طبری چنین گفت که: من قران را در هفت سالگی از بر کردم و در هشت سالگی با مردم در نماز جماعت حاضر شدم و در نه سالگی شروع بنوشتن حدیث کردم.

پدرم در خواب دیده بود که من در پیش روی حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله و سلم هستم و با من فلاخنی است پر از سنگریزه و من آنها را در فلاخن میگذارم و پرتاب میکنم از معبر تعبیر خواب را پرسید. معبر بپدرم گفت که این کودک اگر بزرگ شود، در دین پیغمبر عالمی نامی و خدمتگزار خواهد شد و از شریعت و دین وی حمایت خواهد کرد. پس پدرم از همان زمان کودکی و صغر سن من، بکمک من در طلب و تحصیل علم کوشید و از هیچگونه همراهی و تهیه وسایل خودداری نکرد.»

آغاز اشتغال طبری بفرا گرفتن و نوشتن علم حدیث- بگفته ابن کامل- در ری

__________________________________________________

(1) در میان مسلمانان رسم و سنت چنان بوده است که غالبا برای فرزندان خود نامی و کنیه‌ای انتخاب میکرده‌اند. کنیه در مردان بکلمه «اب» یا ابن و در زنان بکلمه «ام» یا بنت آغاز میشده است مانند: ابو القاسم ابو علی، ابو جعفر و ام کلثوم، ام هانی، ام البنین و غیرها.

غیر از اسم و کنیه عموما مردمان مشهور بزرگ دارای لقبی هم بوده‌اند از قبیل: نظام الملک شیخ الرئیس، صدر الدین شمس المعالی و غیرها. بعضی از دانشمندان و بزرگان بنام و برخی بکنیه و عده‌ای بلقب و جمعی بهرسه شهرت یافته‌اند مانند: محمد زکریای رازی و ابو علی سینا و خواجه نظام الملک و حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 6

و نواحی نزدیک آن بوده و بیشتر علوم خود را در آنجا از محمد بن حمید رازی «1» فراگرفته بوده است. خود طبری روش تحصیل و چگونگی حاضر شدن در مجلس درس استاد را در ری بدینگونه نوشته است: نزد محمد بن حمید رازی کتابت حدیث میکردیم و او در شب چندین بار بنزد ما می‌آمد و از آنچه در روز نوشته بودیم سئوال میکرد و باز آنها را بر ما فرا میخواند. همچنین رهسپار مجلس درس احمد بن حماد «2» دولابی «3» میشدیم و وی در یکی از دهات ری ساکن بود که مسافتی تا شهر فاصله داشت پس از فرا گرفتن درس او باز میگشتیم و در راه همچون دیوانگان میدویدیم تا خود را بمجلس درس ابن حمید در سر وقت برسانیم.

نوشته‌اند که طبری متجاوز از صد هزار حدیث «4» از ابن حمید فرا گرفت و آنها را نوشت.

__________________________________________________

(1) هر دو از علما و فقهای بزرگ بوده‌اند ولی ترجمه زندگی آنان بنظر نرسید. ابن الندیم در کتاب الفهرست از محمد بن حمید رازی نام میبرد و او را از شیوخ و اساتید بزرگ طبری میداند از آنچه در همین رساله نیز بطور اختصار ذکر شده است جلالت قدر آن دو روشن میشود.

(2) هر دو از علما و فقهای بزرگ بوده‌اند ولی ترجمه زندگی آنان بنظر نرسید. ابن الندیم در کتاب الفهرست از محمد بن حمید رازی نام میبرد و او را از شیوخ و اساتید بزرگ طبری میداند از آنچه در همین رساله نیز بطور اختصار ذکر شده است جلالت قدر آن دو روشن میشود.

(3) دولاب نام چندین محل بوده است از آن جمله قریه‌ای است که نزدیک شهر قدیمی ری قرار داشته و تا کنون بهمین نام باقیمانده است. فعلا در داخل تهران در قسمت شرقی شهر قرار دارد. علما و بزرگان زیادی از دولاب برخاسته‌اند که در تاریخ بنام دولابی مشهور شده‌اند.

(4) شاید بعضی از طلاب علم و دانشجویان امروز این موضوع را که یک تن صد هزار حدیث نوشته باشد و یا در همین حدود احادیثی با ذکر سند و تعیین اسامی راویان از بر داشته باشد دور از عادت و طبیعت بدانند ولی وقتی بتراجم و شرح احوال دانشمندان و فقهای سلف مراجعه شود بتواتر نظیر این موضوع در شرح احوال آنان دیده میشود.

چنانکه امروز بیشتر اعتماد و اطمینان دانشمندان و دانشجویان بوسایلی از قبیل یادداشت کردن مطالب و استنساخ و چاپ کردن آنهاست، در قدیم چون این وسائل در دست نبود تمام اعتماد و توجه بقوه حافظه بود. ازینرو شعرای درجه اول برای خود راوی داشتند که تمام اشعار آنان را از بر میخواند بسیاری از مردم خطبه‌ها یا قصیده‌های طولانی را که در مجلسی خوانده میشد در همان بار اول حفظ میکردند.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 7

فروتنی طبری با مقام شامخی که داشت و کوشش دائمی او در زیاد کردن معلومات خود

طبری با مقام بلندی که در میان دانشمندان معاصر خود پیدا کرده بود و با احاطه و استیلائی که بر علوم و فنون متداول زمان خود داشت معهذا هرگز خود بینی و غروری از وی دیده نمیشد و هیچ سوء ادب و بی‌احترامی ازو نسبت بدیگران سر نمیزد. چه بسیار اتفاق افتاد که با یکی از علمای فقه و حدیث و یا دانشمندان دیگر مباحثه کرد و برو چیره شد ولی کوچکترین حرکتی ازو ظاهر نشد که دلیل خود پسندی و غرور وی و حقارت و نادانی طرف گردد. حتی گاهی شاگردان و اصحابش میخواستند که حریف و رقیب استاد را اهانت کنند و او شدیدا آنان را منع میکرد.

اگر کسی ازو مسئله‌ای میپرسید که نمیدانست با نهایت صراحت و سادگی جهل خود را نسبت بان مسئله میگفت و اگر مسئله مذکور متوقف بر فرا گرفتن علم یافنی بود که وی تا آن هنگام نخوانده بود از سائل مهلت میخواست و آنگاه بیدرنگ در صدد تحصیل آن علم برمی‌آمد و از پای فرو نمی‌نشست تا آن فن یا علم را فرا میگرفت.

حکایات و قضایای زیادی درین زمینه در تاریخ زندگانی علمی و تحصیلی طبری نوشته اند و ما درینجا برای نمونه و عبرت دانش پژوهان یکی دو داستان را نقل میکنیم.

نوشته‌اند هنگامیکه طبری برای حضور در مجالس درس و بحث علما و فقهای مصر بدان دیار کوچ کرد، ویرا با یکی از علمای معروف شافعی آنجا بنام اسمعیل بن ابراهیم مزنی اتفاق مباحثه و مذاکره افتاد و درباره مسائل زیادی گفتگو شد از آن جمله در مسئله اجماع «1» که طبری خود در آن مسئله رای و مذهب خاصی داشت و در ان اجتهاد کرده بود. ابو بکر بن کامل شاگرد طبری گفته است که: «طبری را با مزنی اتفاق ملاقات و مباحثه علمی افتاد و پس از بحث و جدال زیاد بطور آشکار طبری بر مزنی فائق شد و در مجلس مباحثه شافعیون حضور داشتند و مباحثه آن دو را می‌شنیدند» ابن کامل از آنچه بین طبری و مزنی گذشته چیزی ذکر نکرده است گوید

__________________________________________________

(1) اجماع یکی از دلائل چهارگانه است که موضوع علم اصول فقه از آنها تشکیل میشود.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 8

از ابو جعفر طبری پرسیدم که در چه مسئله‌ای با مزنی مناظره کردی؟ ولی وی جوابی نداد زیرا طبری بالاتر از آن بود که خویشتن را بستاید و چگونگی تفوق خود را بر حریف در مسئله‌ای بیان کند. طبری همواره از مزنی بخوبی یاد میکرد و مقامات علمی و فضلی او را بیان مینمود و زهد و دینداری ویرا میستود.

مناظره و مباحثه طبری با داود بن علی اصفهانی که شرح آن در بخش دوم این رساله ایراد خواهد شد و همچنین با محمد پسر داود بخوبی حسن اخلاق و فروتنی او را میرساند.

ابو کریب یکی از بزرگان و نامداران اصحاب حدیث بود و خلقی تند و ناستوده داشت. ابو جعفر گوید که: «با اصحاب حدیث بدر خانه او حاضر شدم و او سر خود را از پنجره خانه بیرون کرده بود و اصحاب حدیث التماس دخول میکردند و فریاد و همهمه داشتند. پس وی رو بحاضران کرد و گفت کدام یک از شما همگی حدیثهائی را که از من شنیده است حفظ دارد؟ جمعیت بهمدیگر نگاه کردند و هیچکدام یارای پاسخ نداشتند آنگاه بجانب من نظر کردند و گفتند: تو آنچه را که نوشته‌ای حفظ داری؟ گفتم: آری.

پس مرا بوی نشان دادند و گفتند از وی سؤال کن. آنگاه باو گفتم: در فلان مسئله چنان گفتی و در فلان روز بفلان حدیث ما را آگاه کردی. گفته است ابو کریب پیوسته از ما سئوال میکرد و من پاسخ میدادم تا اینکه من در نظرش بزرگ نمودم و مرا اجازه دخول داد».

از آن پس طبری با کمی سن در نزد ابو کریب معزز و محترم شد و مقام و قدرش معلوم گردید و ابو کریب سلسله احادیث خود را بر او فرا خواند. گفته‌اند طبری بیش از صد هزار حدیث از ابو کریب شنید و آنها را فرا گرفت.

و نیز از جمله حکایاتی که کوشش و همت طبری را در فرا گرفتن علوم میرساند حکایت ذیل است: طبری گفته است که: «چون داخل مصر شدم کسی از دانشمندان باقی نماند که بملاقات من نیاید. همگی دسته دسته نزد من می‌آمدند و مرا در علومی که خود در آنها تبحر و مهارت داشتند می‌آزمودند. تا آنکه روزی مردی نزد من آمد و مسئله‌ای

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 9

از علم عروض سئوال کرد و من پیش از آن روز بعلم عروض میل و توجهی نداشتم.

پس بدان مرد گفتم: با خود قرار گذارده‌ام که امروز در علم عروض سخنی نرانم، چون فردا شود نزد من آی. آنگاه کتاب عروض خلیل بن احمد «1» را از یکی از دوستان خود گرفتم و در تمام شب بمطالعه آن پرداختم. پس روز را بشب آوردم در حالیکه از عروض بی‌خبر بودم و شب را بروز آوردم در حالیکه یک تن عالم عروضی بودم»

روزی محمد بن جریر از اصحابش پرسید که آیا از تفسیر قرآن لذت میبرید؟

پرسیدند اوراق آن چه مقدار خواهد بود؟ گفت: سی هزار ورق. گفتند این مقدار عمر انسان را بپایان میرساند پیش از آنکه خود بپایان رسد. پس طبری آنرا در سه هزار ورق مختصر کرد. پس از آن پرسید که آیا از تاریخ عالم از زمان آدم تا عصر ما لذت میبرید؟ گفتند: اوراقش چه اندازه خواهد بود. طبری آنچه را برای تفسیر گفته بود برای تاریخ نیز گفت و آنان نیز همان پاسخ را که پیش داده بودند، باز گفتند.

ابو جعفر گفت: دریغ که همتها مرده است! پس از آن تاریخ را نیز باندازه تفسیر مختصر کرد «2»

حکایت شده است که محمد بن جریر در مدت چهل سال از عمرش هر روز چهل ورق مینوشت و نیز فرغانی صاحب کتاب صله یا المذیل «3» نوشته است که جمعی از شاگردان طبری مدت زندگانی استاد را از هنگام بلوغ تا زمان مرگ (86 سالگی) حساب کردند، پس از آن اوراق مصنفاتش را بر ایام حیاتش قسمت کردند بهر روزی 14 ورق رسید «4»

__________________________________________________

(1) خلیل بن احمد اصلش از قبیله ازد بوده است و نخستین کسی است که علم عروض را برای شعر عرب وضع کرد و نیز اول کسی است که کتابی بنام العین در لغت عرب تألیف نمود وفات او در بصره بسال 170 واقع شد.

(2)- انساب سمعانی و معجم الادباء.

(3)- ابو محمد الفرغانی از شاگردان طبری بوده است که بر کتاب طبری ذیلی نوشته است بنام المذیل یا صله که از بین رفته است.. malsi'l ed eidepolcycnE

(4)- معجم الادباء.

   نظر انوش راوید:  من در این دوران با این همه امکانات نمی توانم روزانه بیش از سه صفحه بنویسم،  نوشتن صفحات زیاد دلیل بر پرت و پلا نویسی است،  نه کار درست.  این نوشتن 40 صفحه در روز خود دلیل محکم بر این است،  که سیستمی مانند دربار و حکومتی این کار را کرده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 10

سفرهای تحصیلی طبری و مباحثات و مناظرات او با علما و حوادثی که برای او در مسافرتها رخ داده است‌

اشارة

سفرهای تحصیلی طبری و مباحثات و مناظرات او با علما و حوادثی که برای او در مسافرتها رخ داده است

ازین پیش گفته شد که طبری در آمل مازندران متولد شد و چون بنقل خود طبری پدرش خوابی دیده بود از همان زمان کودکی طبری، بتعلیم و تربیت وی همت گماشت و از همراهی بفرزند در راه تحصیل علوم و آداب هیچ دریغ نکرد. طبری مقدمات علمی را در همان آمل نزد فضلای آنجا فراگرفت و پس از آن بگردش و مسافرت در داخل و خارج ایران پرداخت و در هر جا عالم و فقیه و محدثی سراغ داشت بدانجا رهسپار میشد و فقه و حدیث و ادبیات و دیگر علوم متداول آن عصر را از آنان فرا میگرفت تا بدان پایه رسید که بر اغلب دانشمندان معاصرش پیشی گرفت و شهرت و آوازه علمیش در شهرهای بزرگ اسلامی آن زمان پراکنده شد چنانکه بهر شهری وارد میشد دانشمندان و دانش پژوهان آنجا گردش را فرامیگرفتند و از محضر و مجلس درس و بحث او بهره میگرفتند و درک صحبتش را غنیمت میشمردند. تا آخر الامر، بغداد، مرکز خلافت و علوم و دانشگاههای اسلامی و بزرگترین شهر آباد و پر جمعیت آن عصر را محل اقامت خود قرار داد و بتعلیم و تدریس و تألیف و تصنیف پرداخت.

مسافرت بری

نخستین سفری که طبری برای فرا گرفتن و نوشتن علم حدیث کرد، بسوی ری بود. در آن عصر علم حدیث از مهمترین و رائج‌ترین علوم اسلامی بود و شهر ری نیز یکی از مراکز علمی و محل رفت و آمد دانشمندان و دانش پژوهان بود. طبری در ری صحبت و محضر اغلب فقها و اساتید را درک کرد و در آنجا علوم و احادیث بسیاری فرا گرفت. از اساتید مشهور وی در ری یکی محمد بن حمید رازی و دیگری مثنی بن ابراهیم ابلیّ «1» است. طبری بیشتر علوم خود را در ری ازان دو تن فرا گرفت چنانکه نوشته‌اند که طبری افزون از صد

__________________________________________________

(1) ابلی منسوب به ابله بضم اول و دوم و تشدید سوم نام شهری بوده است نزدیک بصره و در نزد قدما یکی از جنات سه‌گانه شمرده میشده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 11

هزار حدیث از ابن حمید نوشت چگونگی تحصیل طبری در ری و دولاب قبلا بیان شد.

ورود به بغداد

پس از ان طبری رخت سفر بغداد که در ان زمان مشهور به مدینة السلام بود بست و بر ان اندیشه بود که مجلس درس ابو عبد اللّه احمد بن حنبل «1» را درک نماید و از وی حدیث بشنود و بنویسد ولی بدین مقصود نرسید زیرا ابن حنبل اندکی پیش از ورود طبری ببغداد از جهان رخت بربسته بود. طبری در بغداد بخدمت اکثر اساتید و دانشمندان رسید و از علمای فقه و حدیث اخبار و احادیث زیاد نوشت و مدتی در ان شهر اقامت گزید.

مسافرت ببصره و کوفه‌

طبری پس از توقف مدتی در بغداد و استفاده از مجلس درس دانشمندان آنجا بسوی بصره که در ان زمان یکی از مراکز علم و ادب بود، رهسپار شد و در بین راه از علمای فقه و حدیث شهر واسط «2» احادیث بسیاری فرا گرفت و نوشت. پس از ان وارد بصره گردید و در انجا بمجلس درس و بحث علمای معروف و بزرگ راه یافت و از آنان احادیث و اخبار زیادی فرا گرفت و نوشت. اسامی اساتید و شیوخ طبری را در بصره یاقوت حموی بتفصیل ذکر کرده است و چون درینجا فایده‌ای بر دانستن آنها مترتب نبود از ذکر آنها خودداری شد.

چون از محضر درس علمای بصره استفاده خود را کامل کرد، بجانب کوفه رهسپار شد و از فقها و علمای آنجا احادیث زیادی شنید و نوشت.

از معاریف استادان او در بصره، ابو کریب محمد بن علاء همدانی بوده که از

__________________________________________________

(1) ابو عبد الله احمد بن محمد بن حنبل مروزی یکی از ائمه اربعه اهل سنت است و پیروان او بنام حنبلی معروف میباشند. احمد بن حنبل احادیث بسیاری میدانست و کتابهائی نوشت کتاب معروف او بنام مسند است که در آن افزون از چهل هزار حدیث آورده شده است.

وفاتش در 241 هجری قمری اتفاق افتاد.

(2) واسط نام چندین شهر بوده است و مقصود از آن درینجا شهری است که میان بصره و کوفه قرار داشته است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 12

بزرگان اصحاب حدیث بشمار میرفته است و ازین پیش داستان او را با طبری ذکر کردیم.

بازگشت ببغداد

چون مدتی در بصره و کوفه اقامت کرد ببغداد بازگشت و شروع بنوشتن احادیث کرد و مدتی در انجا اقامت گزید و بتحصیل و تکمیل علوم فقه و قرآن پرداخت.

مسافرت بمصر و شام

پس از آنکه طبری در شهرهای شرقی ممالک اسلامی باندازه کافی گردش کرد و از محضر علما و اساتید برخوردار شد، تصمیم گرفت که بشهرهای غربی مملکت اسلامی نیز سفری بکند و محضر درس اساتید آن بلاد را درک کند. ازینرو عزیمت سفر مصر کرد. مصر از همان آغاز صدر اسلام و در دوره خلفای عباسی و فاطمی همیشه یکی از مراکز بزرگان و نامداران علوم اسلامی بود. در بین راه طبری هر جا بیکی از علما و اساتید بر میخورد بحضورش میشتافت و ازو حدیث میپرسید و مینوشت و همواره در تحقیق و بحث و فرا گرفتن علوم و احادیث بود. چنانکه از فقها و مشایخ نواحی شام و سواحل و سرحدات احادیث بسیاری شنید و نوشت تا آنکه بسال 253 وارد مصر شد و هنوز در انجا جمع بسیاری از مشایخ و علمای فقه و حدیث باقی بودند و مجامع و مجالس درس و بحث دایر و رایج بود. طبری در مصر احادیث زیادی از مالک «1» و شافعی «2» و ابن وهب و غیر ایشان نوشت و آنگاه بسوی شام رفت و پس از توقف کمی بمصر بازگشت.

هنگامی که طبری در مصر اقامت داشت، یکی از علمای متبحر و نامدار بنام:

ابو الحسن علی بن سراج مصری در انجا زمامدار علم و ادب بود و خود در علوم

__________________________________________________

(1) مالک بن انس بن ابی عامر از قبیله قریش و یکی از چهار امام اهل سنت میباشد.

در زمان خود از زهاد و فقهای بزرگ حجاز بشمار میرفت. کتاب معروفش بنام موطاء میباشد.

وفاتش بسال 179 در مدینه اتفاق افتاد.

(2) ابو عبد الله محمد بن ادریس شافعی نیز از قبیله قریش و یکی دیگر از ائمه اربعه اهل سنت است. شافعی معروف بتشیع و محبت حضرت علی علیه السلام بوده و اشعاری در مدح آن بزرگوار بوی نسبت داده شده است. کتاب معروفش در فقه بنام مبسوط است. وفاتش بسال 204 در مصر اتفاق افتاد.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 13

و آداب مهارتی بسزا داشت چنانکه هر کس از دانشمندان و فضلا وارد مصر میشد بدیدن او میرفت، و از محضر او استفاده میکرد. چون طبری وارد مصر شد و با علما و فقهای آنجا آشنا گردید بزودی شهرت فضل و دانشش بالا گرفت و تبحر او در قرآن و حدیث و فقه و لغت و نحو و شعر آشکار گردید. ابو الحسن سراج بملاقات او رفت و ویرا در هر علم و فنی مردی دانشمند و با اطلاع یافت چنانکه هر سئوالی از او میکرد، جواب وافی و درست دریافت میداشت تا اینکه سخن از شعر و ادب بمیان آمد و سراج درین قسمت نیز طبری را ادیب و سخنوری بی‌بدیل و فاضل و دانشمندی کم نظیر دید.

آنگاه از شعر طرماح پرسید و در آن هنگام در مصر کسی نبود که از شعر طرماح آگاه باشد، طبری اشعار طرماح را برو فرو خواند. پس ابو الحسن از طبری خواهش کرد که قسمتی از احادیث خود را برو بخواند تا بنویسد و طبری خواهش او را پذیرفت.

یاقوت در معجم الادباء حکایتی از ابتدای ورود طبری بمصر آورده است که نقل آن درینجا خالی از فایده نیست. نوشته است که: «چنان اتفاق افتاد که محمد بن جریر طبری و محمد بن اسحق بن خزیمه و محمد بن نصر مروزی و محمد بن هرون رویانی «1» در مصر با هم در یک زمان جمع شدند و پس از مدتی اندوخته و پولشان تمام شد و بی‌زاد و توشه شدند چنانکه دیگر برای امرار معاش چیزی نداشتند.

پس یک شب در خانه‌ای که سکونت داشتند گرد هم نشستند و قرار گذاشتند که قرعه بکشند بنام هر کس اصابت کند، از خانه بیرون رود و از مردم برای یاران خوراکی طلب کند. قرعه بنام محمد بن اسحق بن خزیمه بیرون آمد. وی از یاران مهلت خواست که وضو بگیرد و نماز حاجت بخواند. یاران موافقت کردند و او مشغول نماز شد. در این وقت ناگهان شمعهای بسیاری بدست خادمی نمایان گردید که از جانب والی مصر آمده بود. پس از اینکه خادم داخل خانه شد، گفت: کدام یک از شما محمد بن نصر است؟ او را بوی نشان دادند. وی کیسه‌ای که در آن پنجاه دینار بود بیرون آورد و به پسر نصر داد و باز پرسید: که کدام یک از شما محمد بن جریر است؟

__________________________________________________

(1) رویانی منسوب به رویان شهر بزرگی در قسمت کوهستان مازندران بوده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 14

و چون او را نشان دادند کیسه‌ای بمثل کیسه نخستین بوی داد. باز پرسید: کدام یک محمد بن هرون است؟ او را نشان دادند، پنجاه دینار نیز بوی داد و باز پرسید: کدام یک محمد بن اسحق بن خزیمه است؟ گفتند آنستکه نماز میخواند. چون از نماز فارغ شد کیسه‌ای که در ان پنجاه دینار بود بوی داد، آن گاه گفت: امیر در خواب بود در عالم رؤیا چنان بر وی ظاهر شد که کسی میگوید: محمدها (محامد) در سختی افتاده‌اند! پس این کیسه‌ها را فرستاد و شما را سوگند میدهد که هر گاه اینها تمام شود، کسی را بسوی وی گسیل دارید تا باز مبلغی افزونتر ازینها فرستد»

بازگشت ببغداد و مازندران

طبری پس از آنکه چندی در مصر اقامت گزید و بتحقیق و مطالعه و مباحثه مشغول بود، ببغداد بازگشت و در آنجا مشغول نوشتن گردید توقف در بغداد درین دفعه زیاد بطول نیانجامید و پس از مدت کمی بسوی طبرستان مولد و موطن اصلی خود بازگشت. پس از بیرون آمدن از طبرستان بقصد تحصیل علم و نوشتن احادیث و اخبار، این نخستین سفر وی بود بطبرستان و سفر دوم در سال 290 اتفاق افتاد. در مازندران مدتی توقف کرد و آنگاه بار دیگر رهسپار شهر بغداد گردید و در محله قنطرة البردان ساکن شد و آوازه دانش و فضلش بالا گرفت و احاطه‌اش بر علوم و تفوقش بر دانشمندان عصر بر همه مسلم گردید.

آغاز برخورد و جدال طبری با حنبلیان و آزاری که از آنان بوی رسید

در رجوع ببغداد از طبرستان، پیش آمد ناگواری برای طبری اتفاق افتاد. در آن عصر بازار جنگ و جدال مذهب و عقیده و تعصبات شدید و ناشایست عامیانه بین اصحاب فرق مختلفه اسلامی سخت رواج داشت. مجالس و محاضر علما و فقها بیشتر بستیز و جدال و مناظره درباره حقانیت مذهب و عقیده خود و ابطال مذاهب و عقاید دیگران برگذار میشد. ازینرو علم کلام و منطق در ان عصر رواج بسزا یافت. از جمله ابتلاآت و اشکالات بزرگی که برای علما و عقلا پیدا شده بود کثرت نفوذ پیروان احمد بن حنبل «1» که یکی از ائمه اربعه

__________________________________________________

(1) ترجمه احمد بن حنبل پیش ازین در پاورقی ذکر شد.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 15

اهل سنت است بود. حنبلیان مردمی متعصب و جامد بودند و عقل و برهان را در امور مذهبی بکار نمیبردند و در تمام مواضیع و مسائل حتی در مرتبه توحید و اثبات صفات وجودی و عدمی خداوند- که باید فقط متکی بدلیل عقل باشد و تعبد و تقلید در آن راه نیابد- تعبد صرف را رویه خود قرار داده بودند. و چون در اثبات عقاید سخیفه خود و ابطال عقاید دیگران پافشاری و سماجت داشتند ازینرو سخت موی دماغ و مزاحم فلاسفه و خردمندان و علما و فقهای سایر مذاهب اسلامی شده بودند و از هیچگونه آزار و اذیت درباره مخالفان مذهب و عقیده خود فرو گذار نمیکردند.

کم کم خلفای عباسی و زمامداران امور نیز کم و بیش بمقتضای سیاست وقت گاهی آنان را برای خرد کردن و از بین بردن مخالفان خود دستاویز قرار میدادند، و همه نوع فشار و شکنجه بحکما و فلاسفه و مخالفان وارد میساختند.

از جمله عقاید سخیفی که حنبلیان داشتند یکی عقیده بقدمت قرآن بود و دیگری نشستن خداوند بر «عرش». چون هیچیک از عقلا و دانشمندان اسلامی حاضر نبودند عقاید سخیفه مذکور و مانند آنها را و مخصوصا گمان ناشایست «جلوس بر عرش» را بپذیرند ازینرو در معرض اذیت و آزار حنابله قرار میگرفتند. طبری نیز که خود از خردمندان و دانشمندان اسلامی بود هرگز زیر بار عقاید مذکور نمیرفت و در نتیجه با ابن حنبل و پیروان قشری او میانه خوبی نداشت.

هنگامیکه از سفر دومش بطبرستان، بازگشت و وارد بغداد گردید، گروهی از متعصبان جاهل حنبلی از قبیل: ابو عبد اللّه جصاص و جعفر بن عرفه و بیاضی آهنگ وی کردند و روز جمعه در مسجد جامع نزد او آمدند و درباره احمد بن حنبل و حدیث «جلوس بر عرش» از وی سئوال کردند ابو جعفر طبری در پاسخ آنان با کمال آزادی و شجاعت گفت: «اما احمد بن حنبل پس خلاف او اعتباری ندارد. و من تا کنون ندیده‌ام که ازو حدیثی روایت شده باشد و ندیده‌ام برای او اصحاب و پیروانی که بسخنان آنان اعتماد و اعتباری باشد. و اما حدیث «جلوس بر عرش» پس محال است» آنگاه این شعر را خواند:

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 16

سبحان من لیس له انیس و لاله فی عرشه جلیس

«منزه و پاک است خداوندی که یار و همدمی ندارد و نه در عرش او جلیسی وجود دارد» حنابله و اصحاب حدیث چون گفتار او را شنیدند برو تاختند و دواتهای خود را که افزون از هزار بود بسوی او پرتاب کردند. ابو جعفر از میان آن گروه متعصب نادان برخاست و داخل خانه‌اش شد. مردم نادان دور خانه‌اش را فرا گرفتند و از گوشه و کنار آنجا را سنگباران کردند، چنانکه بر در خانه‌اش توده انبوهی از سنگ فراهم شد. درین موقع نازوک صاحب شرطه بغداد با جمعی کثیر از لشکریان سوار شد و مردم را از دور خانه دور کرد و خود یک روز و یک شب برای محافظت ابن جریر و خانه وی از تعرض حنبلیان نادان در پیرامون خانه پاس میداد و دستور داد که سنگها را از در خانه بردارند. طبری بر پیشانی خانه خود شعر سابق الذکر:

سبحان من لیس له انیس ... را نوشته بود، نازوک فرمان داد که آن را پاک کردند و بجای آن اشعار ذیل را که در مدح احمد بن حنبل بود و اشعار بجلوس بر عرش داشت نوشتند:

لا حمد منزل لا شک عال اذا وافی الی الرحمن وافد

فیدنیه و یقعده کریما علی‌رغم لهم فی الف حاسد

علی عرش یغلفه بطیب علی الاکباد من باغ و عاند

له هذا المقام الفرد حقا کذاک رواه لیث عن مجاهد

ابن خزیمه که از معاصران طبری است گفته است، حنبلیان درباره طبری ظلم کردند و نمیگذاردند هیچکس نزد طبری آید و ازو حدیث بشنود.

طبری پس از آنکه سفرهای بسیاری برای طلب علم کرد و از علما و فقهای هر شهری علومی فرا گرفت و احادیثی نوشت، آخر الامر در بغداد- مرکز خلافت اسلامی- اقامت گزید و در آن شهر مشغول تعلیم و تألیف و کارهای علمی بود تا آنکه سرانجام در شوال 310 هجری وفات یافت و در خانه خودش مدفون شد.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 17

مقام علمی و وسعت معلومات و اطلاعات طبری

چنانکه ازین پیش گفتیم، در میان دانشمندان بزرگ ایرانی و نوابغ مشهور اسلامی، در دوره اسلام کمتر دانشمندی از جهت توسعه دایره معلومات و تبحر در هر یک از انها مانند طبری برخاسته است. طبری با اینکه در اغلب علوم متداول عصر خود سرشته داشت در هر یک نیز تبحر و تخصص داشت و با کثرت تألیفات- که سابقه و لاحقه ندارد- هر یک از کتب او در نهایت اتقان و استحکام است. تمام دانشمندان اسلامی اذعان دارند که کمتر کتابی بصحت و استحکام تاریخ بزرگ طبری (در تاریخ عالم) و تفسیر بزرگ او نوشته شده است.

ابو محمد عبد العزیز پسر طبری که خود از دانشمندان بوده گفته است:

«طبری از حیث فضل و دانش و هوش دارای مقامی بود که هر کس ویرا دیده و شناخته بود منکر آن نمیشد، زیرا وی چندان از علوم اسلامی جمع کرده بود که هیچکس دیگر بپایه او درین قسمت نرسیده است و نیز باندازه‌ای کتب و رسالات نوشته است که از هیچیک از علما و فقهای اسلامی آن اندازه کتب نوشته و منتشر نشده است. طبری در علوم قرآن و قرآت مختلف و علم تاریخ پیغمبران، خلفا و پادشاهان و همچنین از اختلاف فقهاء با ذکر روایت (چنانکه در کتب: بسیط و تهذیب و احکام قراآت دیده میشود) تبحری بسزا و مهارتی کامل داشت. در روایات کتابهای مذکور بسخنانی که در میان مردم رد و بدل میشد و باجازاتی که از علما بکسانی داده میشد اعتماد نمیکرد بلکه بعین اسناد مشهور استناد مینمود. طبری در علم لغت و نحو هم فضل و اطلاع کامل داشت چنانکه این قسمت را در کتاب تفسیر و کتاب تهذیب که در ان شرح حالش را نوشته تذکر داده است همچنین در علم جدل مهارتی بسزا داشت. نقضهائی که وی بر مخالفانش کرده و در کتبش نوشته است خود بهترین دلیل است که او ازین علم نیز بهره کافی و وافی داشته است.»

ابو جعفر طبری با اینکه عالمی متبحر و فقیهی جامع و محدثی بی‌بدیل بود، از علوم ادب و شعر و لغت نیز حظی وافر و اطلاعی کامل داشت. ثعلب که یکی از علمای

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 18

معروف ادب است، گوید: «پیش از انکه مردم برای فرا گرفتن علوم ادب و اشعار نزد من آیند، ابو جعفر طبری شعر شعرا را نزد من میخواند»

ابو العباس نحوی که از معاریف علوم ادبیه است روزی از اصحاب خود پرسید چه کسی از علمای نحو در جانب شرقی بغداد باقیمانده است؟ گفتند هیچکس باقی نمانده است، تمام شیوخ و اساتید از میان رفتند آنگاه ابو العباس بمخاطب خود گفت: حتی جانب شما هم از بزرگان و دانشمندان نحو خالی شده است؟ جواب داد: آری مگر اینکه طبری فقیه را جزء علمای نحو هم حساب کنیم. ابو العباس پرسید:

پسر جریر؟ جواب شنید: آری. آنگاه گفت که وی از علمای متبحر و بصیر در نحو «مکتب کوفیین» میباشد. گفته‌اند این سخن از ابو العباس غریب است زیرا وی مردی تند خو و مغرور بود و برای هیچکس شهادت بحذاقت و تبحر در علمی نمیداد، و از اینکه درباره طبری از علمی که خود در آن یگانه بود اینگونه شهادت داده است، دلیل روشنی بر احاطه و اطلاع کامل طبری از علم نحو میباشد. داستان ملاقات طبری را با ابو الحسن سراج مصری که از نامداران و مشاهیر علمای شعر و ادب بوده است و مذاکره و مباحثه آن دو را در علوم شعر و ادب ازین پیش ذکر کردیم.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 19

طبری در تمام علوم زمان خود دست داشت

چنانکه اشاره شد طبری در اغلب علوم متداول عصر خود از: حدیث، فقه، تفسیر، تاریخ، قرائت قرآن، نحو، لغت، عروض، شعر، حساب، هندسه، جبر و مقابله، منطق، جدل، طب مهارت و تبحر داشت و از استادان محسوب میشد.

نکته قابل توجه آنست که طبری در بیشتر علوم مذکوره تألیفات نفیس دارد و هر یک از مؤلفات او در قسمت خود از جهت استحکام و صحت مطالب کم نظیر میباشد. طبری با اینکه یک تن فقیه و محدث و آشنا بعلوم قرآن و قراآت مختلف آن بود، در عین حال از علم طب نیز بهره وافی و اطلاع کافی داشت و اینگونه وسعت اطلاعات و تخصص و تبحر در علوم گوناگون برای کمتر کسی از دانشمندان اسلامی بلکه از مردم جهان اتفاق افتاده است.

درباره تبحر و تخصص طبری در یکی یکی از علوم مختلفی که فرا گرفته بود چنین نوشته‌اند:

«طبری مانند یک تن عالم بعلوم قرآن بود و چنان مینمود که از هیچ علمی بهره‌ای ندارد مگر از قرآن و چون یک تن محدث بود که جز حدیث علم دیگری نمیداند. و همچون فقیهی بود که بغیر از فقه از علوم دیگر آگاهی ندارد و مثل عالم نحوی بود که بجز نحو چیز دیگری نمیشناسد، و چون حسابدانی بود که فقط علم ریاضی و حساب میداند»

بنابراین طبری همچون ذو فنونی بود که در هر یک از علوم و فنون مانند یک تن ذی فن تبحر و تخصص داشت چنانکه هر ذی فنی که با وی در مباحثه و مناظره روبرو میشد چنان گمان میکرد که طبری فقط در همان علم و فن تخصص دارد. «1»

در نتیجه این وسعت اطلاعات و تبحر در علوم گوناگون بود که ابن خزیمه یکی از دانشمندان همعصر طبری درباره او گفت: «بر روی سطح پهناور زمین مردی داناتر

__________________________________________________

(1)- طبری از جهت ذو فنونی و ذو فنی مصداق شعر نظامی بوده است:

چو هر ذو فنونی بفرهنگ و هوش بسا یک فنان را که مالیده گوش

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 20

از پسر جریر نمیشناسم.» هر گاه یکی یکی از آثار علمی طبری را با یکی یکی از کتب و مؤلفات علمای دیگر جمع کنند و آنها را با یکدیگر مقایسه و موازنه نمایند، آنگاه فضل و رجحان کتب وی بر کتب سایر علما- چه از نظر کیفیت و چه از نظر کمیت- معلوم خواهد شد. سمعانی درباره طبری چنین نوشته است «1»

«... یکی از بزرگان و پیشوایان علمی در مسائل بعقیده طبری فتوی و حکم میداد، و در مواقع اختلاف بآراء و عقاید او رجوع میکرد زیرا او را عالم‌تر و متبحرتر میدانست. طبری آن اندازه از علوم جمع کرده بود که هیچیک از دانشمندان عصرش بپایه او نمیرسیدند. طبری حافظ قرآن و آشنا بقراآت مختلف و بصیر بمعانی و احکام آن بود ... هم‌چنین در فقه و حدیث مهارت تمام داشت و باقوال صحابه و تابعان و کسانی که بعد از آنان بودند محیط بود. در علم تاریخ و آشنائی باخبار مردمان گذشته نیز اطلاع کامل داشت ...»

ابن خلکان در تاریخ خود نوشته است: «2»

«... و طبری را مصنفات گرانبهائی است که در فنون عدیده نوشته شده و دلالت دارد بر وسعت علم و بسیاری فضل او. طبری از ائمه مجتهدین بود که از هیچکس تقلید نکرد. ابو الفرج نهروانی معروف بابن طرار در مذهب پیرو او بود ...»

__________________________________________________

(1)- الانساب خطی- کتابخانه مجلس شورای ملی.

(2)- وفیات الاعیان. ج 2- چاپ ایران.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 21

خوی و خلق شخصی و روش و رفتار اجتماعی طبری

طبری نه تنها از جهت وسعت معلومات و بسیاری تألیفات و تبحر در انواع علوم و فنون عصر خود کم نظیر بوده است، بلکه از حیث خوی و روش زندگی و تهذیب اخلاق و مناعت طبع و بلندی همت و مراعات اصول و قوانین مربوط بتکمیل مراتب نفسانی و حفظ صحت جسمانی، نیز از دانشمندان کم نظیر بوده است.

خوی و خلق شخصی و روش و رفتار علمی و اجتماعی طبری شایسته است که سرمشق طالبان دانش و ادب قرار گیرد تا آنان را براه نیکبختی و رستگاری رهبری کند.

چنانکه بزرگان و پیشوایان دین دستور داده‌اند که انسان معتدل آنست که هم در تهذیب و تکمیل قوای نفسانی و عقلانی بکوشد و هم مراقبت در صحت و سلامت تن و قوای جسمانی داشته باشد، طبری نیز کمال مراقبت و رعایت را درباره تن و روان خود داشت. تکمیل قوای روحانی و فکری همان فرا گرفتن علوم و فنون گوناگون و اشتغال دائمی بمطالعه و مباحثه و نوشتن کتب و رسائل و عمل کردن بمعلومات خود و انجام دادن تمام تکالیف و وظایف دینی و اخلاقی بود مراقبت و توجه ببدن و قوای جسمانی، رعایت بهداشت واقعی و اعتدال در خواب و خوراک و سایر امور مربوط بصحت و سلامت بدن بود. بهترین دلیل این مطلب طول عمر وی توأم با صحت کامل و سلامت تمام اعضا و قوای جسمانی و فکری او میباشد، چنانکه در سن 86 سالگی که وفات یافت هنوز بیشتر موهای سر و رویش سیاه و قوایش سالم بود و تا همان نزدیک مرگ بتعلیم و تدریس و تألیف و تصنیف اشتغال داشت. با این وصف اگر بگوئیم پیروی از روش و رفتار طبری در زندگی تحصیلی و علمی و در زندگانی عادی و اجتماعی دانشجویان و طالبان مقامات علمی و اجتماعی را بسرمنزل مقصود رهبری میکنند، سخنی بگزاف و دور از حقیقت نگفته‌ایم.

ازین پیش بپاره‌ای از محاسن اخلاق طبری اشاره کردیم، اینک نیز برای تعمیم فایده و تکمیل مطالب سابق مختصری از اخلاق و عادات او را ذکر میکنیم:

ابو جعفر طبری از جهت رعایت امور مذهبی، مردی پرهیزگار و پارسا بود و

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 22

بانچه علم و عقیده داشت عمل میکرد. در اظهار عقاید دینی و علمی خود کمال صراحت لهجه و شجاعت داشت و بپیروی از دستور قرآن کریم: لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ، در مقابل بیان حق و حقیقت از هیچگونه سرزنش و ملامتی ترس و واهمه نداشت چنانکه در داستان مباحثه او با پیروان احمد بن حنبل این حقیقت کاملا آشکار میشود.

طبری در امانت داری و خلوص اعمال و صدق و صفای نیت و پاکیزگی و طهارت نفس و حسن عقیدت از مردان کم نظیر بود. بهترین گواه و شاهد این معنی کتابی است که وی در «آداب نفوس» تألیف کرده است. کتاب مذکور بخوبی مرتبه دینداری و پاکیزگی اخلاق او را نشان میدهد. طبری با آنکه بیشتر اوقات خود را مصروف کارهای علمی از تألیف و تصنیف و املاء احادیث و مباحثه و تدریس میکرد، از بجا آوردن اعمال مذهبی و عبادات روحانی اندکی غفلت نمیورزید. گفته‌اند: در هر شب ربعی از قرآن و گاهی مقدار بسیاری قرائت میکرد.

شکی نیست که تمسک باعمال روحانی و عبادات مذهبی که از روی بصیرت و فهم باشد برای خردمندان و دانشجویان و دانشمندان بهترین راهی است برای رسیدن بحقائق و درک مشکلات و معضلات علمی و پاک شدن نفس از آلودگیها و پلیدیها و ارتقاء آن بعلوالم ملکوتی و نیل بمقامات عالیه انسانی.

بزرگان علم و ادب کسانی بوده‌اند که در تکمیل و تهذیب قوای نفسانی و پرورش فکر و ذوق از راه عبادات بی‌ریا و خالص و خشوع و خضوع در مقابل ذات واجب الوجود، اقدام کرده‌اند. در شرح حال بزرگترین فیلسوف و دانشمند اسلامی، شیخ الرئیس ابو علی سینا، نوشته‌اند که در مواقع برخورد بمسائل غامض و لا ینحل فلسفه، نخست تن خود را از آلودگیهای ظاهری پاک میکرد، خود را شست و شو میداد و وضو میگرفت و آنگاه برای تصفیه روح با کمال خلوص و عجز روی بدرگاه آفریننده جهان می‌آورد و بنماز می‌ایستاد و ازین راه آئینه فکر و خرد را از گرد و غبار و آلایشهای طبیعی صیقلی میکرد و صفا و جلا میداد، پس از ان بفهم و درک قضایا و مسائل علمی و فلسفی- که در ابتدا لا ینحل مینمود- توفیق می‌یافت.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 23

صفا و پاکیزگی تن و روان از راه عمل کردن بدستورات دینی پیدا میشود

درینجا بیمناسبت نیست اندکی درین موضوع بسط سخن داده شود. چون در عصری که ما زندگی میکنیم، «ماده» و افکار مادیگری زیاد توجه و نظر مردمان جهان را بخود معطوف داشته است و تمام امور و شئون زندگی را از نظر مادیگری نگاه میکنند ازین جهت شاید اینگونه حقایق در ابتدای امر بنظر غریب و بر خلاف اصول علمی جلوه کند زیرا کسانی که در چهار دیوار تنگ مادیگری فرو رفته‌اند نمیتوانند اندیشه و خرد خود را از تنگنای «ماده» و مادیگری خارج سازند و آثار شگرف روح و صفای آن را درک کنند.

بعقیده نویسنده این اوراق، یکی از بزرگترین علل موفقیت علما و بزرگان پیشین و رسیدن آنان بمدارج عالیه علمی و مقامات شامخه روحانی پاکیزگی روح و جسم آنان از آلودگیها و پلیدیها بوده است. این پاکیزگی تن و صفای روح پیدا نمیشود مگر از راه تهذیب نفس و تزکیه اخلاق و کشتن هوی و هوسهای شیطانی و غلبه دادن عقل خود را بر احساسات و تمایلات نفسانی. راه راست و آسان برای رسیدن باین نتیجه پیروی از دستورات بزرگان و پیشوایان دین و انجام دادن وظایف و تکالیف دینی است مخصوصا عبادات که اگر با خلوص نیت و صفای عقیدت و با جمع بودن شرایط انجام شود بیشک موجب پاکیزگی و نورانیت روح و خرد آدمی میشود.

درینجا نمیخواهم فقط از راه تعبد و حدیث و خبر فواید ایمان و دینداری را بیان کنم بلکه چون بحث و گفتگوی ما درباره علل رسیدن دانشمندان پیشین بمقامات عالیه علمی است، این موضوع را نیز از راه علمی تجزیه و تحلیل میکنم.

با تن سالم و روح پاک بهتر میتوان بدرجات عالیه علمی رسید

معلوم است که علوم و فنون از نوع معقولات و معنویات است و مفاهیم و معنویات مستقیما با عقل و روح انسان سر و کار دارند، پس هر چند روح آدمی صافی‌تر و عقل و خردش کمتر آلوده

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 24

بآلایشهای مادی و پلیدیهای طبیعی باشد بمعقولات نزدیکتر میشود و برای درک آنها مهیاتر میگردد. و هر چند فرو رفتگیش در امور مادی زیادتر باشد و تن و قوای جسمانیش آلوده بناخوشیها و پلیدیهای طبیعی و روح و عقلش آلوده بناخوشیهای معنوی و هوی و هوس و آز و آلودگیهای دیگر باشد از معقولات و امور معنوی دورتر می‌افتد.

آن کس که فراغ خاطر و صفای روح و پاکیزگی جسم داشته باشد بدان مقام میرسد که حقایق بی‌پرده برو مکشوف و مشکلات و معضلات بی‌وساطت اسباب و علل مادی بوی اشراق و الهام میشوند. در نتیجه آن فرد شاخص و یگانه‌ای که صفای روح و سلامت عقلش از همه بیشتر است یعنی مولای متقیان و سرور پرهیزکاران حضرت علی علیه السلام بدان درجه میرسد که میگوید و حق میگوید: (لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا) (اگر پرده‌هائی که میان ما و حقایق فاصله است از میان برود بر علم و یقین من چیزی افزوده نخواهد شد).

باری از موضوع دور نیفتیم، امید است از همین فشرده و خلاصه‌ای که ذکر شد طالبان حقیقت و دانش را بهره و سودی حاصل گردد و راه رسیدن بمقصود و هم آهنگ کردن تن و روح خود را با علوم و فنون بر آنان آشکار و نمایان گردد.

اینک برگردیم بشرح حال و رفتار طبری که از همین راه بدان درجه علمی و زهد و تقوی رسید که شمه‌ای ازان بیان و پاره دیگر بیان میشود.

عبد العزیز پسر محمد طبری گفته است: «ابو جعفر، ظاهری ظریف و نظیف و باطنی پاکیزه و مصفی داشت. در معاشرت دارای خلق و خوئی نیکو بود و همواره از حال جمیع اصحاب و معاشرانش جویا میشد. در خوراک و پوشاک و رفتار و گفتار دارای ادب نیک و پسندیده بود. با همگی دوستان و یارانش با روئی گشاده و چهره متبسم سخن میگفت و گاهی با نیکوترین وجهی با آنان بشوخی و مزاح میپرداخت و لطائف و ظرائف ذوقی و ادبی میگفت.

بسا اتفاق می‌افتاد که میوه‌ای برای او هدیه می‌آوردند و او سخنان بسیار در باره آن میوه میگفت که از هیچیک از مسائل علمی و فقهی خارج نبود.»

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 25

از عادات و اخلاق طبری آن بود که هر گاه کسی برای او هدیه‌ای میفرستاد، اگر میتوانست عوض آن را بفرستد و جبران احسان بنماید، آن را میپذیرفت و تلافی میکرد و در غیر این صورت از قبول آن خودداری میکرد و از هدیه فرستنده بوجه نیکوئی پوزش میخواست.

یکی از ثروتمندان آن زمان بنام ابو الهیجاء پسر حمدان سه هزار دینار برای طبری فرستاد، چون طبری را بر ان نظر افتاد در شگفت شد و گفت: «آنچه را که بمکافات و جبران آن توانائی ندارم نمیپذیرم. کجا مرا توانائی است که ازین مبلغ زیاد جبران کنم؟!» بوی گفتند که غرض از اهداء این دینارها نزدیکی بخداوند و تحصیل اجر و ثواب است. ولی طبری خودداری از قبول کرد و آن را برای صاحبش باز پس فرستاد.

ابو الفرج بن ابو العباس اصفهانی کاتب نزد ابو جعفر طبری آمد و شد داشت و کتابهای خود را پیش او قرائت میکرد، روزی ابو جعفر از وی خواست که برای ایوان کوچکی بوریائی ببافد ابو الفرج اندازه ایوان را گرفت و پس از چند روز بوریا را ساخت و محض تقرب و ارادت تقدیم ابو جعفر کرد. چون از خانه بیرون شد، ابو جعفر پسر خود را خواند و چهار دینار بوی داد که بابت بهای بوریا بابو الفرج دهد.

ابو الفرج از گرفتن پول خودداری کرد، طبری نیز از قبول حصیر امتناع ورزید مگر اینکه ابو الفرج دینارها را بگیرد.

دیگر از حکایاتی که دلالت بر مناعت و بزرگواری طبری دارد، حکایت ذیل است که یکی از معاصران طبری نقل کرده است:

ابو علی محمد بن عبید اللّه وزیر، اناری بعنوان هدیه نزد طبری فرستاد. طبری آن را قبول کرد و در میان همسایگان خود پخش نمود. چون زمانی ازین واقعه گذشت، وزیر مذکور، زنبیلی که در آن کیسه‌ای بود و در میان کیسه ده هزار درهم بود بسوی طبری گسیل داشت و با آن رقعه‌ای فرستاد که در ان درخواست کرده بود که طبری هدیه مذکور را بپذیرد. سلیمان واسطه هدیه گفته است که وزیر بمن

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 26

گفت: «اگر طبری خود هدیه را بپذیرد چه بهتر و الا ازو درخواست کنید که آن را در میان یاران و دوستانش که استحقاق دارند قسمت کند» سلیمان گوید: کیسه را برداشتم و بدر خانه طبری رفتم و در را کوبیدم، و طبری از پیش با من آشنا و مأنوس بود و چنان عادت داشت که هر گاه بعد از مجلس درس بدرون خانه میرفت هیچکس نمیتوانست برو وارد شود مگر برای کار فوری و ضروری، زیرا اوقاتش مستغرق در تصنیف و تألیف و مطالعه بود گفته است: بوی پیغام دادم که از جانب وزیر برسالت آمده‌ام ازینرو بمن اذن دخول داد، پس نامه وزیر را بوی دادم، نامه را گرفت ولی از گرفتن درهمها خودداری کرد و گفت: «خدا او را و ما را بیامرزد، بوی سلام رسان و بگو برای ما همان انار را باز فرست. گفتم: درهمها را در میان یارانت بکسانیکه مستحق میباشند پخش کن و رد هدیه وزیر مکن. گفت: وزیر بهتر از من بحال مردمان آشناست. اگر میخواهد بمحتاجان بخششی کند خود میتواند.»

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 27

شعر طبری

طبری گاهی اشعاری میخوانده است که از مضامین آنها نیز میتوان بمکارم اخلاق و مناعت نفس و عفت و پاکیزگی اخلاق او پی برد. مورخان و نویسندگان معین نکرده‌اند که اشعار از خود طبری است و یا از دیگری زیرا بکلمه «انشاء» که احتمال هر دو وجه را میدهد تعبیر کرده‌اند.

دور نیست که اشعار از خود طبری باشد، زیرا چنانکه از این پیش در «مقام علمی طبری» بحث کردیم، طبری در علوم ادبیه نیز مهارت و حذاقت داشت و از اشعار شعرای عرب چه از دوره جاهلیت و چه از عصر اسلام باندازه کافی حفظ داشت.

در نکوهش از نخوت و تکبر ثروتمندان و اظهار زبونی و مذلت فقیران این دو بیت را میخوانده است:

خلقان لا ارضی طریقهما تیه الغنی و مذلة الفقر

فاذا غنیت فلا تکن بطرا و اذا افتقرت فته علی الدهر

«دو خوی مرا ناپسندیده است: یکی تکبر در هنگام بی‌نیازی و دیگری اظهار بیچارگی در موقع نیازمندی»

«پس هر گاه بی‌نیاز شوی متکبر و سرکش مشو و چون فقیر گردی در مقابل روزگار سر بلند بایست»

در بزرگواری طبع و مناعت نفس این اشعار را میخوانده است:

اذا اعسرت لم اعلم رفیقی و استغنی فیستغنی صدیقی

حیائی حافظ لی ماء وجهی و رفقی فی مطالبتی رفیقی

و لو انی سمحت ببذل وجهی لکنت الی الغنی سهل الطریق «1»

«هر گاه تنگدست گردم، دوستم را آگاه نمیکنم، من اظهار بی‌نیازی میکنم و دوستم بی‌نیاز میشود.

«شرمم نگهدارنده آبروی من است، و رفق و نرمی که در خواستن میکنم بهترین رفیقم میباشد اگر من هم آبروی خود را برای بدست آوردن پول از دست میدادم بزودی پولدار میشدم»

__________________________________________________

(1) ابن خلکان نوشته است: در مجموعه‌ای این اشعار بطبری نسبت داده شده است.

وفیات الاعیان.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 28

طبری خود گفته است که احمد بن عیسی علوی مکتوبی برای او فرستاده بود که در آن این اشعار نوشته شده بوده است: «1»

الا ان اخوان الثقاة قلیل فهل لی الی ذاک القلیل سبیل؟

سل الناس تعرف غنهم عن سمینهم فکل علیه شاهد و دلیل

«همانا دوستان امین و استوار کم هستند. آیا برای من به این «کم» راهی» «هست؟ از مردمان جویا شو تا خوب و بد آنان را بشناسی، همگی دلیل و شاهد این مدعی میباشند»

طبری در پاسخ او این اشعار را نوشته است:

یسیئی امیری الظن فی جهد جاهد فهل لی بحسن الظن منه سبیل؟

تأمل امیری ما ظننت و قلته فان جمیل القول منک جمیل

«امیر من درباره کوشش کوشش کننده سوء ظن دارد، آیا برای من راهی بحسن ظن او هست؟

بیندیش، امیر من، در آنچه گمان کردی و گفتی زیرا گفتار نیک از تو نیکوست.»

__________________________________________________

(1) معجم الادباء. چاپ مصر

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 29

رعایت حفظ صحت و آداب غذا خوردن طبری

ابو بکر بن کامل که از شاگردان و اصحاب طبری بوده است، شرحی مبسوط درباره آداب غذا خوردن طبری و نظافت و پاکیزگی و رعایت امور بهداشتی او نقل کرده است که چون خالی از فایده نیست، درینجا بنقل مختصری از آن قناعت میکنیم. گفته است: من هیچکس را نظیفتر و پاکیزه‌تر در غذا خوردن از ابو جعفر ندیدم. هرگز در مجلسی صدای دماغ وی شنیده نشد و هرگز کسی آب دهان و بینی او را ندید و نیز کسی ندید که ابو جعفر قسم بخورد و یا غلطی بر زبانش جاری گردد. طبری از خوردن چربی خودداری میکرد و گوشت خالص قرمز را میخورد و همیشه آن را با کشمش می‌پخت. از خوردن کنجد و عسل خودداری میکرد و میگفت آن دو معده را فاسد و دهان را بدبو میکنند و نیز میگفت خرمای خشک معده را فاسد و چشم را کم نور و دندانها را ضایع میکند. کسی بوی گفت من در تمام مدت عمرم از آن میخورم و جز خوبی از آن چیزی ندیده‌ام. طبری گفت خرما درباره تو هیچ فرو گذار نکرده است. چه میخواهی درباره تو بکند بیشتر از آنچه کرده است؟! گفته‌اند کسی که این سخن را بطبری گفت دندانهایش ریخته و چشمش کم نور و جسمش لاغر و رنگش زرد شده بود.

یاقوت حموی نیز بتفصیل چگونگی غذا خوردن طبری را نوشته و مطالبی بیان کرده است که دلالت بر اطلاع کامل طبری از مبانی و مبادی علم طب دارد و نیز حاکی از آنست که وی بقواعد و دستورات طبی و حفظ الصحه عمل میکرده و معالجات سودمندی درباره خود و دیگران کرده و نتیجه مطلوب گرفته بوده است. هم‌چنین یاقوت شرح داده است که طبری از چه غذاهائی دوری میکرد و زیانهای آنها را بیان مینمود و بچه نوع غذا رغبت داشت و چگونه غذا را ترتیب میداد. برای آگاهی بیشتری مراجعه شود بکتاب ارشاد الاریب الی معرفتة الادیب (معجم الادباء)

***

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 30

مذهب و معتقدات محمد بن جریر طبری

این اندازه مسلم است که طبری در زمان حیات متهم بتشیع و دوستی حضرت علی علیه السلام و ائمه اطهار بوده است. در نتیجه همین اتهام پس از مرگش، از ترس عوام و متعصبان اهل سنت و جماعت، او را در شب دفن کردند «1» آنچه تأیید میکند تمایل او را بتشیع آنستکه مردم طبرستان و گیلان از همان اوایلی که بدین مقدس اسلام در آمدند اکثر آنان شیعی مذهب بودند و بدوستی اهل بیت شهرت داشتند ازینرو یکی از پناهگاههای شیعیان و سادات علوی در زمانهائی که خلفای اموی و عباسی در صدد آزار و افناء آنان بودند، جبال طبرستان و گیلان بود. سلاطین آل بویه نیز که خود شیعه پاک اعتقاد بودند و از مذهب شیعه اثنی عشری ترویج میکردند از گیلان برخاسته بودند.

در عصری که طبری نشو و نما یافت مردم طبرستان عموما پیرو حضرت علی علیه- السلام و اولاد بزرگوار او بودند. از مجموع این قرائن میتوان استنباط کرد که طبری نیز از جهت تأثیر محیط و خانواده و پرورش ابتدائی قطعا شیعه و یا متمایل بتشیع بوده است ولی معلوم نیست که بر فرض تشیع طبری و یا تمایل او بتشیع، معتقدات وی درباره صحابه و خلفای راشدین همچون معتقدات شیعه‌های دوازده امامی بوده است؟

از حکایات و قضایائی که در تاریخ زندگانی وی دیده میشود چنان برمی‌آید که اگر هم تمایل بمذهب شیعه داشته است، نسبت بخلفای راشدین و صحابه حضرت رسول اکرم صلی اللّه علیه و آله نیز بدبین نبوده و آنان را گرامی میداشته است. مگر اینکه بگوئیم تجلیل وی از خلفا و صحابه از راه تقیه بوده است و این گمان در پاره‌ای از موارد چندان دور از حقیقت نمی‌نماید زیرا چنانکه معلوم است شیوع مذهب تسنن در زمان طبری آنهم در مرکز خلافت اسلامی و در دربار خلیفه در نهایت شدت بود و مخالفان آن مذهب بویژه شیعیان دوازده امامی هیچگونه آزادی اظهار عقاید و عمل نمودن بآداب و مراسم مذهبی خود نداشتند و ازینرو برخی از علمای آن عصر که محققا شیعه بوده‌اند، بظاهر خود را همرنگ دیگران میکردند و از تقیه خودداری نمینمودند.

__________________________________________________

(1) معجم الادباء: چاپ مصر.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 31

ممکن است طبری نیز که محل اقامتش بغداد، مرکز خلافت اسلامی و اجتماع علما و مفتیان بزرگ اهل سنت و مدارس و مجامع تدریس و تدرس بر وفق مذهب اهل سنت بود، خواهی نخواهی بظاهر خود را همرنگ عموم قرار داده بوده است.

نویسنده این اوراق درباره طبری و کسانیکه مانند وی در نظر ما مشتبه هستند و از شرح احوال و عقاید آنان بطور قطع و مسلم نمیتوانیم مذهب و معتقدات آنان را بدست بیاوریم ولی در گوشه و کنار تاریخ زندگانی آنان اشارات و کنایاتی دیده میشود که حاکی از تمایل آنان بمذهب تشیع است، چنان عقیده دارد که قطعا طرف تشیع آنان رجحان دارد زیرا اگر کسی فی الحقیقه معتقد باین مذهب نباشد هیچ دلیل منطقی و عقلائی وجود ندارد که در عصری که همه مردمان بر خلاف مذهب مذکور هستند و تمایل و تظاهر بدان مذهب موجب ضررها و خسارات مالی و جانی و اعتباری است معهذا کسیکه معنا و باطنا معتقد و متمایل بآن مذهب نیست، اظهار میل به آن مذهب کند و جسته و گریخته و باشاره و تلویح حقانیت آن مذهب و علاقه و تمایل خود را بدان برساند و یا بطرزی سخن گوید که در آن ایهام و ابهام باشد چه آنکه اگر در حقیقت اینگونه کسی معتقد بمذهب تسنن باشد، هیچ ترس و واهمه‌ای از اظهار عقیده باطنی خود ندارد بلکه آن را موجب سرافرازی و افتخار میداند ولی در غیر اینصورت ناگزیر است که سخن در پرده گوید و از راه اشاره و ایهام گاهی معتقدات باطن خود را بیان کند.

از اینگونه کلمات و سخنان دو پهلو و ایهام دار در گفتار اغلب کسانی که مشتبه هستند از قبیل: طبری، نظامی، سعدی و غیر ایشان زیاد دیده میشود.

اینک پس از ذکر این مقدمه مختصر، مطالب و قضایائی را که مورخان و محققان درباره مذهب و معتقدات او نوشته‌اند درینجا نقل و داوری را بذوق سلیم خوانندگان واگذار میکنیم: تذکر این نکته درینجا لازم است که طبری در فروع احکام و مسائل فقهی خود مذهب خاصی داشت که از مجموع احادیث و اخبار و کلمات فقها و محدثان استنباط کرده و در فروع از هیچیک از ائمه اربعه اهل سنت که مدار

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 32

احکام و مسائل در مذهب اهل سنت بستگی بگفته آنان دارد پیروی نمیکرد و چنانکه در سابق اشاره کردیم، در زمان طبری و بعد از او جمعی از علماء که بنام «جریریه» معروف شده‌اند در فروع و مسائل فقه از طبری پیروی میکردند.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 33

نقل عقاید دیگران درباره مذهب و معتقدات طبری

عبد العزیز بن محمد طبری گفته است: «1» «ابو جعفر طبری در قسمت عمده مذاهب و آراء خود بر ان راه میرفت که پیشینیان و علما بر ان راه رفته بودند. وی کاملا بآداب و سنن دینی عمل میکرد و از مخالفت پیشینیان شدیدا احتراز مینمود و درین روش هرگز از ملامت و سرزنش مردم باکی نداشت و دست از عقیده خود بر نمیداشت ... و نیز با معتزله در عقایدی که آنان بر خلاف جماعت داشتند مخالف بود ...»

در موضوع جبر و اختیار و اعمال و افعال بندگان چنین عقیده داشت که:

«... هر چه در عالم از افعال بندگان وجود دارد مخلوق خداست و آنچه را که خداوند باهل ایمان از استطاعت و توفیق بر کارهای نیک عطا کرده است غیر از آن است که باهل کفر از عقل داده است، و خداوند بر قلوب بندگانی که کافر شده‌اند مهر نهاده است تا مجازات کفر آنان داده شود.» یاقوت حموی پس از ذکر این عقیده بطبری شدیدا اعتراض کرده و چنین گفته است: «این عقیده طبری جدا نادرست و غلط است زیرا اگر خداوند قبل از کفر کفار بر دل آنان مهر نهاده باشد، کاری ظالمانه انجام یافته است و اگر بعد از کفر ختم کرده باشد پس ختم بر مختوم است (یعنی تحصیل حاصل لازم می‌آید) و چنین قولی را هیچکس از اهل سنت و جماعت نگفته است و این قول رافضیان (شیعه اثنی عشری) و معتزله است قبحهم اللّه!»

نویسنده این اوراق گوید، اعتراض یاقوت حموی بر طبری بیشتر ناشی از جنبه تعصب خشک مذهبی است که یاقوت حموی بدان متصف بوده است زیرا چنانکه مورخان و محققان در شرح حال یاقوت نوشته‌اند و شواهد زیادی از کتب خود او در دست است، یاقوت با آن مرتبه فضل و احاطه بر تاریخ عمومی و تاریخ رجال و بزرگان و جغرافیای مسالک و ممالک معهذا مردی بوده است متعصب و جامد و چون از کوچکی عقاید خاصی در وی تزریق شده بوده با همان عقاید نشو و نما یافته است از اینرو هر عقیده‌ای که مخالف عقاید خود میدیده است جدا انکار میکرده و در صدد رد و اعتراض برمی‌آمده است

__________________________________________________

(1) این قسمت و مطالب بعد از این از کتاب معجم الادباء نقل شده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 34

چنانکه نسبت بطبری نیز همین عمل را کرده است. از لهجه و لحن وی مشهور است که تعمق زیاد در اصل گفتار طبری نکرده بلکه چون عقیده مذکور را منتسب برافضیان و معتزله میدانسته است و با رافضیان بر اثر همان پرورش ابتدائی کمال عداوت داشته و حتی این عداوت را بجائی رسانده که نسبت بمولای متقیان و امیر- مؤمنان نیز شهرت ببغض و عداوت پیدا کرده است ازین جهت از همان آغاز امر دامن همت برای رد آن بر کمر بسته و با آوردن عبارت رکیک «ردئی یعنی زشت» در اول و نفرین «قبحّهم اللّه» در آخر چماق تکفیر را بر سر طبری و روافض و معتزله فرو کوبیده است. این روش و اخلاق آمیخته بتعصب جاهلانه بهیچوجه شایسته دانشمندان و دانش پژوهان نمیباشد و بزرگترین آفت تحقیق میباشد.

طبری در اظهار عقیده بیان شده امری واقعی و حقیقتی ثابت را خواسته است روشن سازد- و از نظر واقع بینی و حقیقت‌پژوهی طبری درین عقیده مصاب است.

آیا یاقوت حموی میتواند انکار کند که یک تن بودائی، هندو، بت‌پرست، گاوپرست، ستاره‌پرست و هزاران کسان دیگر که در نظر او کافر محسوب میشوند و شقی و اهل دوزخ بشمار می‌آیند از همان آغاز وجود و ابتدای رشد و شعور بر دین بودا یا هندو و یا بت‌پرستی و غیره بزرگ میشوند و فکر و عقیده بودائی و بت‌پرستی در سرشت آنان رسوخ می‌یابد و یک تن مسلمان شیعی یا سنی از همان آغاز امر بر خلاف کفار پرورش می‌یابد و بزرگ میشود؟ کلام مأثور در میان شیعیان که با اصول روانشناسی و علم پزشکی امروز مطابقت دارد یعنی حدیث مشهور: الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه نیز حکایت از همین معنی و عقیده دارد.

طبری عقایدش درباره قضا و قدر و جبر و اختیار بیشتر متوجه جبر و قدر میباشد- و هر عاقل و متفکری نیز پس از تفکر و تأمل و تجربه و ممارست در امور و شئون این جهان بهمین نتیجه میرسد- وی چنان عقیده داشت که «آنچه را خطا کرده است نمیتوانسته است در آن براه صواب برود و در آن چه براه راست و درست رفته است نمیتوانسته است در آن خطا کند و جملگی آنچه در عالم کون و فساد جریان دارد باراده و مشیت آفریدگار جهان است ..»

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 35

ابو علی گفته است: «طبری در مسئله امامت معتقد بامامت ابو بکر، عمر، عثمان و علی (رضی اللّه عنهم) بود و در موضوع «تفضیل» «1» پیروی از اصحاب حدیث داشت و هر کس را از هر مذهبی که مخالف او بود تکفیر میکرد و اخبار و شهادات آنان را قبول نمینمود و این عقیده خود را در کتاب شهادات و در کتاب رساله و در اول ذیل المذیل ذکر کرده است «2»

در باب ارث نیز رای خاصی داشت. در آنجا که قول حضرت رسول اکرم را ذکر کرده است که: «مسلم ارثش بکافر و کافر ارثش بمسلم نمیرسد و نیز مردمان دو مذهب مختلف از یکدیگر ارث نمیبرند» «3» چنین گفته است که دو کافر از یک دین که دارای دو مذهب باشند نیز از یکدیگر ارث نمیبرند بنابراین پیروان مذهب یعقوبی از دین نصاری از پیروان مذهب ملکی از همان دین ارث نمیبرند و همچنین ملکی از نسطوری. و نیز پیروان مذهب شمعتی از دین یهود از پیروان مذهب سامری از همان دین ارث نمیبرند و هم‌چنین پیروان مذهب عنانی از پیروان مذهب شمعتی- بنابرین وقتی پیروان کلیساها و کنیسه‌های مسیحی و یهودی از حیث مذهب و مسلک اختلاف داشته باشند از یکدیگر ارث نمیبرند. درین عقیده اوزاعی نیز از طبری پیروی کرده است.

درباره مذهب طبری این بحث را خاتمه میدهیم بنقل قول مرحوم سید محمد باقر چهار سوئی اصفهانی اعلی اللّه مقامه صاحب کتاب نفیس روضات الجنات. وی در ضمن

__________________________________________________

(1) عده‌ای از اهل سنت با آنکه معتقد بتقدم ابا بکر و عمر و عثمان در خلافت ظاهری بر حضرت علی علیه السلام میباشند ولی از نظر فضل و علم و تقوی و نزدیکی بحضرت پیغمبر اکرم صلی اله علیه و اله حضرت علی ع را افضل و اعلم و ازهد میدانند و این طائفه معروف به «مفضله» میباشند.

(2) کتابهای مذکور در دست نیست که بتوان از آنها معتقدات و مذهب طبری را بطور قطع و یقین بدست آورد کتاب ذیل المذیل نیز که در دست است باز مورد حاجت را نمیتوان از آن استفاده کرد زیرا آنچه از آن در ذیل تاریخ طبری چاپ شده است منتخبی بیش نیست و قسمت اول آن چاپ نشده است.

(3) لا یورّث المسلم الکافر و لا الکافر المسلم و لا یتوارث اهل ملتّین شتی

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 36

شرح احوال طبری درباره مذهب او چنین مینویسد:

«... ولی در پیش من شبهه بزرگی است درباره مذهب ابو جعفر طبری بلکه بودن او از اهل مذهب حق (یعنی شیعه) نزد من رجحان دارد بدلایل ذیل:

اول- طبری از شهری بوده است که مردمان آنجا از قدیم معروف بتشیع بوده‌اند و درین مذهب کمال تصلب و تعصب داشته‌اند بویژه در زمان پادشاهان آل بویه.

دوم- اقدام وی بتألیف کتابی درباره حدیث «غدیر خم» در صورتیکه عموم اهل سنت و مخصوصا متعصبان این طایفه بهیچوجه راضی بنوشتن اینگونه کتب نیستند.

سوم- پیروی نکردن طبری در فروع از هیچیک از مذاهب چهارگانه اهل سنت که تمام سنیان پیرو یکی از آن مذاهب میباشند و غیر از طبری هیچکس را از اهل سنت سراغ نداریم که پیرو یکی از مذاهب چهارگانه نباشد. با این وصف هیچگونه دلیل و باعثی برای این امور وجود ندارد مگر اینکه بگوئیم که طبری هر چند بظاهر از نظر رعایت جانب خلفاء و بزرگان دولت که همگی مذهب اهل تسنن داشتند، تظاهر بمذهب اهل سنت داشته است ولی در باطن از پیروان مذهب تشیع بوده است ...» «1».

***__________________________________________________

(1) روضات الجنات چاپ تهران

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 37

بخش دوم آثار علمی طبری‌

اشارة

کتبه انجم لها زاهرات موذنات رسومها بالدثور (ابن اعرابی در مرثیه طبری) ازین پیش گفتیم در میان علمای ایران و اسلام کمتر کسی باندازه ابو جعفر طبری در زمینه‌های گوناگون کتب و رسالات تألیف و تصنیف کرده است. در میان آثار علمی طبری دو کتاب از همه مشهورتر است و بعد از طبری همواره در میان ارباب فضل و دانش مورد استفاده بوده است و بمطالب آن استناد میجسته‌اند. این دو کتاب گذشته از جهت امتیازات و اختصاصات معانی و مطالب، از حیث کمیت و مقدار نیز بر سایر مؤلفات طبری برتری دارند. دو کتاب مذکور عبارتند از:

1- التاریخ الکبیر یا تاریخ بزرگ مسمی به «تاریخ الرسل و الملوک و اخبارهم و من کان فی زمن کل واحد منهم»

2- تفسیر بزرگ مسمی به «جامع البیان عن تأویل القرآن».

درین بخش ازین رساله درباره دو کتاب مذکور- تا آنجا که در خور این رساله است- بتفصیل سخن میرانیم و درباره دیگر کتب و رسالات و مؤلفات طبری نسبت باهمیت موضوعات درباره بعضی توضیح و شرح مختصری ایراد و درباره بعضی فقط بذکر نام و عنوان قناعت میکنیم.

1- تاریخ بزرگ‌

اشارة

پیش از آنکه بشرح و بیان اختصاصات و مزایای کتاب مذکور بپردازیم، چون کتاب نامبرده از کتب اولیه‌ای است که در تاریخ عمومی دنیا از ابتدای خلقت تا زمانی که مؤلف میزیسته است برشته تحریر

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 38

در آمده است، شایسته است مختصری درباره پیدایش فن تاریخ نویسی در میان مسلمانان و مصادر و مآخذ تواریخ اسلامی و انواع و طبقات تواریخ متداول در میان مورخان و تذکره نویسان اسلام، نگارش دهیم.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 39

چگونگی پیدایش تاریخ در اسلام

عربها پیش از اسلام چنانکه همه مورخان گفته‌اند از جهت تمدن و سیاست و شوکت و اقتدار و ثروت و نیز از حیث علوم و فنون و صنایع فقیرترین و ضعیف‌ترین ملل و امم بودند.

طبعا در فن تاریخ نویسی که خود یکی از علوم سودمند است نیز دستی نداشتند و اثری از خود بیادگار نگذاشتند.

چون اسلام ظاهر گردید، در نتیجه تعالیم عالیه پیشوای بزرگوار اسلام عربها در مدت کمی از آن مقام پست بیرون آمدند و بدرجات شامخ تمدن نایل شدند و با قوی‌ترین و متمدن‌ترین ملل آن زمان یعنی ایران و روم بنای جنگ و مبارزه را گذاشتند و در اندک مدتی آن دو کشور بزرگ را زیر سیطره و نفوذ اسلام در آوردند.

شهرهای بزرگ و آباد ایران و روم یکی پس از دیگری بدست مسلمانان گشوده شد و طولی نکشید که مردم آن شهرها مسلمان و خود شهرها رنگ اسلام بخود گرفت.

این جهانگشائی و گشودن شهرها و بسط و توسعه تمدن و علوم اسلامی در میان سایر ملل موجب آن شد که مسلمانان نیاز خود را بعلم تاریخ- مانند سایر علوم درک کنند و برای نوشتن شرح حال بزرگان دین و تعیین ایام و سنواتی که در آنها حوادث و قضایائی مربوط باسلام واقع شده و نیز تاریخ صدور احکام و نظایر اینها در صدد نوشتن تاریخ و نشر آن بر آیند.

دانشمندان ایرانی نخستین مورخان اسلام بودند

چنانکه مترجمان و نویسندگان اغلب علوم و آداب اسلامی از میان دانشمندان ایرانی بوده‌اند، پیشقدمان تاریخ نویسی در اسلام نیز ایرانیان بوده‌اند «1»

عربهای صدر اسلام بیشتر علاقه و توجهشان بمشاغل کشوری و لشکری بود و از اشتغال بعلوم و ادبیات و فنون جمیله خودداری میکردند و رغبتی بکارهای علمی نداشتند.

علل شیوع و رواج علم تاریخ و پیدا شدن مورخان زیاد در میان مسلمانان امور

__________________________________________________

(1) جزء سیم تاریخ تمدن اسلامی تألیف جرجی زیدان

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 40

زیادی بوده است از آن جمله آنکه چون مسلمین اشتغال بجمع قرآن و احادیث و نوشتن تأویل و تفسیر قرآن داشتند محتاج شدند بتحقیق اماکن و حالات کسانی که در آیات یا احادیث بدانها اشاره شده بود ازینرو در صدد بر آمدند که نخست «سیرت نبوی» را جمع کنند زیرا با نوشتن سیرت نبی اکرم این مقصود بعمل می‌آمد «1»

نخستین کسانی که سیره نبوی نوشتند

نخستین کسیکه بتدوین و تألیف «سیره نبوی» پرداخت محمد بن اسحق (وفات 151 هجری) بود که کتاب خود را برای منصور تألیف کرد «2» حاجی خلیفه صاحب کتاب کشف الظنون نوشته است که محمد بن مسلم زهری (وفات 124) کتابی در «مغازی جنگها» تدوین کرده بوده است بنابراین تألیف وی پیش از ابن اسحق خواهد بود زیرا او پیش از ابن اسحق به بیست سال و اندی وفات یافته بوده است.

قدیمترین کتاب جامع و مشروحی که در سیره نبی اکرم نوشته شده و در دست است کتاب سیره عبد الملک بن هشام (213 هجری) معروف به «سیره ابن هشام» است.

مطالب این کتاب بیشتر نقل از ابن اسحق است و تا کنون چندین بار در کشورهای عربی چاپ شده است.

پیدایش تواریخ درباره فتح شهرها

پس از آنکه مسلمین شهرهائی گشودند و خراج و مالیات مطابق احکام اسلامی بر مردمان آن شهرها نهادند اختلافی در کیفیت فتح پاره‌ای از شهرها پیدا شد که بزور گشوده شده است یا بصلح یا بزنهار- و مطابق فقه اسلام خراج گرفتن از ملل غیر مسلم که شهرهای آنان بدست مسلمانان گشوده شده است در هر یک از احوال مذکوره اختلاف دارد و در هر مورد حکم و دستور خاصی برای گرفتن خراج رسیده است- ازینرو مسلمانان ناگزیر شدند که درباره چگونگی فتح هر یک از شهرها بحث و تحقیق

__________________________________________________

(1) جزء سیم تاریخ تمدن اسلامی تألیف جرجی زیدان

(2) ابن الندیم در کتاب الفهرست ابن اسحق را غیر موثق میداند. مینویسد که کتاب او در نزد علمای حدیث اعتباری ندارد و در مطالب کتاب بیشتر بگفته علمای یهود و نصاری اعتماد کرده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 41

کنند و نتیجه تحقیقات خود را در کتب و رسالاتی تدوین نمایند. در نتیجه کتب بسیاری درباره فتح هر شهری نوشته شد از قبیل فتوح الشام و فتوح العراق ابو مخنف لوط بن یحیی و ابو عبد اللّه محمد بن عمر واقدی (207- 130 هجری) و کتاب فتوح مصر و مغرب تدوین عبد الحکم (وفات 257 هجری) و فتوح بیت المقدس و فتوح خراسان و کتاب خبر بصره و فتح آن تألیف ابولحسن علی بن محمد معروف به مدائنی (215- 135 هجری) 1 پس از آن بتدریج دامنه تالیف کتب تاریخی رو بتوسعه گذارد و موضوعات بزرگتر شد چنانکه کم کم فتوح ممالک و کشورها در یک کتاب نوشته شد مانند کتاب فتوح البلدان یا فتح الامصار تألیف بلاذری (وفات 279 هجری) که از بهترین و موثق‌ترین کتب تاریخ درباره فتح شهرها بدست مسلمانان میباشد.

هر چند تمدن و حضارت اسلام رو بفزونی مینهاد و وسعت ممالک اسلامی بیشتر میشد و علوم و فنون و ادبیات بسط و توسعه می‌یافت احتیاج مسلمین بعلم تاریخ و شعب و انواع آن که عبارت از تذکره و تراجم احوال بزرگان و دانشمندان از هر طبقه باشد زیادتر میشد زیرا بواسطه تحقیق در مسائل قرآن و حدیث و نحو و صرف و دیگر علوم که در میان مسلمین رشد و نمو می‌یافت و رو بتوسعه و رواج میگذارد و همچنین بحث و تحقیق در سندهای احادیث و جدا کردن احادیث صحیح از ضعیف مجبور شدند که تحقیق در حال روات سندهای حدیث کنند و مقام و مرتبه آنان را از حیث ثقه و مورد اعتماد بودن یا ضعیف بودن معین کنند ازین جهت راویان هر فنی را بطبقاتی تقسیم کردند و برای هر طبقه تراجم و تذکره احوال نوشتند از قبیل:

طبقات الشعراء- طبقات النحویین- طبقات الفقهاء- طبقات الفرسان- طبقات المحدثین- طبقات المفسرین- طبقات اللغویین- طبقات المتکلمین- طبقات النسابین طبقات الاطباء- طبقات الندماء و غیرها.

از آنچه ذکر شد معلوم گردید که در مدت کمی علم تاریخ و شعب آن در میان مسلمانان توسعه و رواج بسیار گرفت و نگارش تراجم احوال و تذکره دانشمندان از هر صنف و طبقه در بین مسلمین از سایر ملل بیشتر معمول و متداول گردید.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 42

آغاز پیدایش تاریخ عمومی در میان مسلمانان

قرن دوم هجری و نیمه اول قرن سوم سپری گردید و هنوز کتب تاریخ مسلمین منحصر بهمان «سیره» و «فتوح» و «مغازی» و «طبقات» بود.

پیدایش تواریخ عمومی و تاریخ عالم از قبیل: تواریخ امم جهان و تاریخ شهرها و کشورها چه از امم و ملل قدیمه و چه از ملل جدید بعد ازین تاریخ در میان مسلمین رواج یافت.

نخستین کسیکه در «تاریخ عمومی» کتاب تدوین کرد ابن واضح مشهور به «یعقوبی» است و کتاب تاریخ او نیز شهرت به «تاریخ یعقوبی» دارد. این کتاب در دو جزء چاپ شده است: یک جزء در تاریخ امم و ملل قدیم مانند: ایران، روم، هنود، یونان و غیر ایشان. جزء دیگر در تاریخ اسلام از آغاز ظهور پیغمبر اکرم تا روزگار خلافت معتمد عباسی که در 256 بخلافت نشست.

بعد از تاریخ یعقوبی، «تاریخ بزرگ» تألیف ابو جعفر محمد بن جریر طبری مفسر و مورخ شهیر که مورد بحث و تحقیق درین رساله میباشد نوشته شد که از آغاز خلقت تا حوادث سال 302 هجری را در بر دارد.

بعد از دو تاریخ مذکور، کتاب تاریخ مروج الذهب مسعودی (وفات 346 هجری) تألیف گردید که در آن علاوه بر ذکر تاریخ عالم، توصیف بلاد و بحار و حیوانات و جبال و جزائر شده و بر حسب دولتها و امتها مرتب گشته است. این کتاب چاپ شده و در دسترس میباشد.

تا قرن هفتم هجری چندان ترقی محسوسی در نوشتن کتب تاریخ عمومی در میان مسلمانان پیدا نشد و بر تواریخ مدونه پیش مطلب قابل ذکر و اعتنائی افزوده نگردید تا آنکه کم کم دول اسلامی عرب در گوشه و کنار رو بانقراض گذارد.

دولت و خلافت عباسی در عراق، دولت فاطمیین در مصر و دولت امویین در اندلس از میان رفت و دول ترک و بربر و کرد و مغول جانشین آنان گردید و مردم ممالک

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 43

اسلامی داخل دوره و عصری جدید شدند ازینرو در صدد تدوین اخبار و حوادث اعصار و قرون گذشته بر آمدند و از کتب و نوشته‌های دانشمندان و مورخان قرون اولیه اسلام برای پایه گذاری کتب مفصل تاریخ استفاده بردند و آنها را مرتب و مبوب کردند چنانکه مطالب زائد و سلسله اسناد و اسامی روات را حذف نمودند و آنچه از قضایا و حوادث تاریخی مربوط بعالم که در آنها ذکر نشده بود بر آنها افزودند و در نتیجه کتابهای بزرگ و مشروح در تاریخ اسلام و در تاریخ عمومی جهان بوسیله دانشمندان اسلامی نوشته شد.

از کتب مشهور و مفصل در تاریخ یکی کتاب کامل التواریخ تألیف شیخ عز الدین علی بن محمد معروف به ابن اثیر جزری (وفات 630 هجری) است. این کتاب مشتمل است بر مطالب تاریخ طبری بحذف اسناد و اختصار نصوص مطول. پس از ذکر مطالب کتاب تاریخ طبری رشته تاریخ و بیان حوادث را تا قرن هفتم هجری که خودش زندگی میکرده کشیده است و نیز مطالبی درباره خلفای اموی که در غرب و اندلس سلطنت میکرده‌اند و طبری در تاریخ خود از آنان یاد نکرده بود، در تاریخ خود اضافه کرده است.

این کتاب دارای 13 مجلد است و چندین بار بچاپ رسیده و از مآخذ مهم تاریخ در نظر دانشمندان اسلامی و غیر اسلامی میباشد. «1»

بعد از ابن الاثیر، ابو الفداء (وفات 732 هجری) کتاب کامل را مختصر کرد و بسیاری از اخبار ادبا و علما و اخبار عرب جاهلیت را بر آن افزود «2»

***__________________________________________________

(1) بگفته کاتب چلیی مؤلف کتاب نفیس کشف الظنون، کتاب کامل التواریخ بوسیله مولانا نجم الدین طارمی که از اعیان دولت میرزا میرانشاه پسر امیر تیمور گورگانی بوده است، باشاره آن پادشاه بفارسی ترجمه شده بوده است

(2) جزء سیم تاریخ تمدن اسلامی تألیف جرجی زیدان.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 44

اینک که مختصری درباره چگونگی پیدایش علم تاریخ در میان مسلمانان و انواع و شعب تاریخ ذکر شد، بر میگردیم بشرح و بیان کتاب تاریخ طبری و نقل عقاید و گفته دانشمندان و مورخان بزرگ درباره این کتاب:

ارزش تاریخ طبری و چگونگی جمع‌آوری مطالب آن

کتاب تاریخ طبری از کتب بسیار سودمند است که در تاریخ عمومی جهان و در تاریخ اسلام نوشته شده است. این کتاب از نظر صحت و اتقان مطالب در تمام قرون اسلامی، پس از مؤلف، مورد استناد و استفاده مورخان و مرجع افاضل و دانشمندان بوده است. تاریخ طبری مشتمل است بر اخبار و حوادث پادشاهان و پیغمبران سلف و وقایع ایام و روزگار آنان از ابتدای این جهان تا سال 302 هجری «1»

در حوادث و وقایع قبل از اسلام، شرحی مبسوط و ممتع درباره سلسله پادشاهان ایران از ابتدای تاریخ ایران و ذکر تاریخ هر یک از سلسله‌ها و نام هر یک از پادشاهان مطابق کتب سیر الملوک یا شاهنامه ایراد کرده است. درباره سلسله ساسانیان که نزدیکتر بزمان مؤلف بوده‌اند و مآخذ و روایات بیشتری درباره آنان در دست بوده است، مفصل‌تر بحث کرده و مطالب این قسمت روشن‌تر و سودمندتر است.

مصنف در آغاز کتاب پس از ذکر خطبه و ستایش آفریدگار دو جهان و مدح خاتم پیغمبران و خاندان و اصحاب و جانشینان آن بزرگوار چنین گفته است:

«خواننده این کتاب بداند که استناد ما بدانچه درین کتاب می‌آوریم بروایات و اسنادی است که از دیگران، یکی پس از دیگری، بما رسیده و من نیز خود از آنان روایت میکنم و یا سند روایت را بایشان میرسانم نه آنکه در آوردن مطالب تاریخ استنباط فکری و استخراج عقلی شده باشد ...»

چنانکه ملاحظه میشود مؤلف کتاب کمال امانت و صداقت را از خود نشان میدهد و نسبت بتاریخ امم و ملل قدیمه که جز نقل سینه بسینه از گذشتگان بایندگان

__________________________________________________

(1) در کشف الظنون تا سال 309 یعنی یک سال قبل از وفات طبری نوشته شده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 45

و حفظ کردن نسلهای بعدی آنچه را از نسلهای قبلی شنیده‌اند راه دیگری برای ضبط قضایا و حوادث تاریخی نبوده، خودش باین موضوع تصریح کرده است، و نیز چون در روایات و اخبار تاریخ قدیم بسیاری مطالب غریب و دور از ذهن و خارج از موازین طبیعی دیده میشود ازینرو مؤلف کتاب نیز چون خود متوجه این معنی بوده است در مقام اعتذار از ذکر این مطالب چنین میگوید:

«اگر ناظران و شنوندگان اخبار این کتاب ببرخی داستانها و قصه‌ها برخورند که عقل وجود آنها را انکار کند و سامعه از شنیدن آنها تنفر حاصل نماید، نباید بمن خرده گیری و عیبجوئی کنند چه آنکه اینگونه اخبار را دیگران و پیشینیان برای ما نقل کرده‌اند و ما نیز آنها را چنانکه شنیده‌ایم در کتاب خود آوردیم.»

مؤلف در ابتدای کتاب شرحی مفید در خصوص کیفیت و کمیت زمان و تعریف آن ذکر کرده پس از آن ببیان حادث بودن زمان پرداخته و ثابت کرده که محدث آن خداوند میباشد، سپس درباره نخستین مخلوق بر وفق احادیث و اخبار که قلم است سخن گفته و داستان حضرت آدم و حوا و چگونگی فریب دادن ابلیس آنان را بیان کرده است. بعد بذکر قصص و تاریخ یکی یکی از پیغمبران اولو العزم و غیر اولو العزم و پادشاهان ایران و روم و ملوک الطوائف پرداخته تا آنکه رشته تاریخ را بمولد و مبعث حضرت رسول اکرم و نبی خاتم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رسانده است. پس از آن تاریخ حیات حضرت پیغمبر اکرم و نسبت شریف آن بزرگوار و ازواج و اولاد و جنگها و حوادث و قضایای زمان آن حضرت و سیره آن بزرگوار و خلفا و صحابه و تاریخ اسلام را بتفصیل تا سال 302 هجری قمری شرح داده است «1» روش تاریخ طبری در ذکر حوادث و وقایع بعد از اسلام سال بسال است از روی تاریخ هجری.

طبری خود کتاب مذکور را تا حوادث سال 294 برای شاگردان و اصحابش تدریس کرده و بآنان اجازه نقل داده است.

ابن جوزی- بنقل صاحب کشف الظنون- گفته است: «تاریخ طبری دارای مجلدات بسیار بوده و آنچه بما رسیده است مختصری از مفصل است.»

__________________________________________________

(1) معجم الادباء یاقوت حموی.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 46

چنانکه ازین پیش نیز اشاره شده طبری هر یک از تفسیر و تاریخ بزرگ را نخست در سی هزار ورق نوشته بود و چون شاگردانش از درازی آن تعجب کردند و خواستار اختصار شدند هر یک از آن دو کتاب را در سه هزار ورق خلاصه کرد ..

یاقوت حموی در کتاب معجم الادباء گفته است: «... این کتاب از جهت شرف و بزرگی در دنیا بی‌نظیر است و درین کتاب بسیاری از علوم دین و دنیا فراهم شده است و اوراق آن نزدیک به پنج هزار میباشد.»

طبری کتاب دیگری در تاریخ تألیف کرده و نام آن را ذیل المذیل گذارده است، این کتاب در حقیقت دنباله کتاب تاریخ بزرگ او و جزء اخیر آن کتاب محسوب میگردد. کتاب اخیر درباره شرح حال اصحاب حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم است که در حال حیات آن حضرت یا بعد از آن وفات یافته و یا بقتل رسیده‌اند بعد بذکر تابعان و کسانی که بعد از آنان آمده‌اند پرداخته است تا میرسد باساتید و شیوخی که خود از آنان حدیث و روایت شنیده است. درباره هر یک مختصری از اخبار و عقاید و مذاهب آنان نیز آورده است و از ارباب فضل و دانش که بمذهب و عقیده ناشایستی منسوب شده‌اند و در واقع از آن عقیده و مذهب بری میباشند از قبیل حسن بصری، قتاده و عکرمه و غیر آنان دفاع کرده است. طبری در سال 300 هجری از نوشتن این کتاب فراغ یافته است.

بگفته یاقوت حموی ذیل المذیل بهترین و سودمندترین کتابی است که در نوع خود نوشته شده است و طلاب و افاضل اهل علم در آن میل و رغبت زیاد دارند و عدد اوراق آن به هزار ورق میرسد.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 47

گفتار مورخان و دانشمندان درباره تاریخ طبری

کتاب تاریخ طبری از جمله کتب پر ارزش و سودمندی است که از زمان تألیف تا کنون همواره ارزش و مقام خود را حفظ کرده و مورد توجه و استناد و استشهاد دانشمندان و مورخان بوده است. مورخان اسلام و غیر اسلام در تمام این مدت که متجاوز از هزار سال میشود از کتاب مذکور استفاده نموده و آن را مرجع و مأخذ خود قرار داده‌اند.

مسعودی در مقدمه کتاب نفیس و پر ارزش خود بنام مروج الذهب پس از نام بردن جمع بسیاری از مورخان و شمردن کتب هر یک از آنان با ذکر مزایا و اختصاصات آنها چنین مینویسد:

«.. و اما تاریخ ابو جعفر طبری که برتری بر کتب دیگر تاریخ دارد و افزونتر از آنهاست، جامع انواع خبرها و آثار و حاوی اقسام فنون و علوم میباشد.

این کتاب دارای محسنات و فواید زیاد است و نفعش بتمام طالبان و پژوهندگان تاریخ و آثار گذشتگان میرسد. مؤلف این کتاب فقیه عصر و زاهد و پرهیزکار زمان خود بوده است و علوم فقهاء و دانشمندان شهرها و اخبار محققان سیر و آثار بوی منتهی گردیده بوده است ...» «1» مورخ علامه ابو الحسن علی بن ابو الکرم معروف به ابن اثیر جزری در مقدمه کامل التواریخ خود نوشته است:

«... و ابتدا کردم بتاریخ بزرگ تألیف امام ابو جعفر طبری زیرا کتاب مذکور در نزد عموم محققان مورد اعتماد و در موارد اختلاف محل رجوع میباشد ...

و من از میان همگی مورخان بطبری اعتماد کردم زیرا وی از روی حق و صواب درین فن پیشوا و از روی حقیقت و واقع جامع علوم و فنون میباشد ....» «2»

__________________________________________________

(1) مروج الذهب مسعودی چاپ پاریس

(2) کامل التواریخ ابن اثیر جلد اول چاپ مصر

توجه

نظر انوش راوید درباره تاریخ طبری

فهرست لینک های جلد های کتاب تاریخ طبری

نظرها و پرسش ها و پاسخ ها درباره کتاب تاریخ طبری 

کلیک کنید:  همه در اینجا

http://arqir.com/391

 

 

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 48

اهتمام دانشمندان اروپا بطبع و نشر تاریخ طبری و استفاده از آن

شهرت و رواج کتاب تاریخ طبری تنها در میان مسلمانان و استفاده از آن منحصر بآنان نبوده است بلکه از زمانی که غربیان بعلوم و فرهنگ و آثار درخشان اسلامی و شرقی آشنا شدند و در صدد کسب و اقتباس بر آمدند کتاب مذکور نیز مورد استفاده آنان قرار گرفت و برای بحث و تحقیق از تاریخ عالم و تاریخ اسلام بدان کتاب مراجعه کردند. گروهی از مستشرقین کتاب تاریخ طبری را بزبانهای اروپائی ترجمه و تلخیص کردند تا دانشمندان و محققان کشورهای آنان بیشتر از آن استفاده کنند. مستشرق معروف دخویه ejeoG. D. M با جمعی از محققان و علمای هلاند در سال 1879 میلادی بطبع و نشر این اثر بزرگ پرداختند و در سال 1901 میلادی چاپ آن در ده مجلد بپایان رسید.

جلد دهم مشتمل بر مدخل و حواشی و نسخه بدلها و تصحیحات و تعلیقات میباشد. در همین تاریخ مستشرق دانشمند دیگر نولد که ekedloN. M از کتاب مذکور قسمت مربوط بتاریخ ایران قبل از اسلام یعنی سلسله ساسانیان را استخراج کرد و ترجمه نمود. ترجمه مذکور خود کتابی سودمند میباشد. «1»

ترجمه فارسی تاریخ طبری بوسیله ابو علی بلعمی

کتاب تاریخ طبری را ابو علی محمد بن محمد بلعمی وزیر منصور بن نوح سامانی در سال 352 که هنوز نیم قرن از وفات طبری نگذشته بوده است بفارسی ترجمه و تلخیص کرده است «2»

«این کتاب چنانکه در مقدمه آن اشاره شده است بفارسی هر چه نیکوتر ترجمه شده است و تمام تاریخ محمد جریر را شامل بوده است مگر انکه نام روات و اسناد

__________________________________________________

(1)- کتاب: متفکران اسلام تألیف بارون کاررای فرانسوی- uaaV ed arraC norraB: raP- ' malsi'l ed sruesneP seL

(2) نویسنده این رساله درباره «خاندان بلعمیان» رساله جداگانه نوشته و در ان راجع بمزایا و اختصاصات ترجمه تاریخ طبری که بوسیله وزیر دانشمند ابو علی بلعمی بفارسی ترجمه شده بتفصیل بحث کرده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 49

پیاپی از آن افکنده شده است و از ذکر روایات مختلف در یک مورد که در اصل عربی ذکر شده مترجم احتراز کرده و از اختلاف روایتها، بر یک روایت که در نزد مؤلف یا مترجم مرجح بنظر رسیده اکتفا جسته است و نیز هر جا که روایتی ناقص یافته است آن را از مأخذهای دیگر در متن کتاب نقل کرده و اشاره نموده است که پسر جریر این روایت را نیاورده بود و ما آن را آوردیم مانند مقدمه مفصلی از بدو تاریخ یا داستان بهرام چوبین در سلطنت هرمز و نظایر اینها ...» «1»

از ان چه گفته شد روشن گردید که ابو علی بلعمی وزیر دانشمند در حقیقت بترجمه خشک و مقید اکتفا نکرده و برخی فصول را نسبت باصل کتاب مقدم و مؤخر قرار داده است هم‌چنین بتعبیر خود گاهی «بیرون از کتاب پسر جریر» اخبار و تاویلات فلسفی و حکایات و قصصی درباره پیغمبران آورده است.

ترجمه فارسی تاریخ طبری مأخذ و مرجع بسیاری از ترجمه‌های دیگر تاریخ طبری مانند ترجمه بترکی و ترجمه بعربی شده است زیرا بواسطه اطناب و تفصیل تاریخ طبری و زیادی حجم آن و اختصار و شیوائی ترجمه بلعمی اولی موجب زحمت و عسرت استنساخ و کسالت و ملالت خوانندگان و دومی سهل التناول برای نوشتن و شیرین و شیوا برای خواننده است.

یکی از مستشرقان فرانسوی بنام دوبو xuaebuD بر ان شد که ترجمه بو علی را بفرانسه ترجمه کند و این کار را شروع کرد و مستشرق دیگر فرانسوی بنام زوتامبرک grebmetoZ. M کار ناتمام او را دنبال کرد و بانجام رسانید «2»

مؤلف کتاب متفکران اسلام درباره ارزش این کتاب چنین نوشته است:

«عبارات کتاب ترجمه تاریخ طبری فصیح‌تر و شیواتر از متن عربی است و یکی از گنجینه‌های نفیس نثر قدیم فارسی شمرده میشود. بلعمی در مجلد اول و قسمتی از مجلد دوم کتاب خود تا اندازه‌ای بحوادث و قضایای تاریخی صورت داستان و قصه

__________________________________________________

(1)- جلد دوم سبک‌شناسی تألیف ملک الشعراء بهار.

(2)- متفکران اسلام

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 50

داده است و ازینرو خواننده با کمال میل و رغبت بخواندن آن میپردازد. باقی مجلدات شامل مطالب تاریخی و حاوی فوائد مهمی است».

درینجا بحث و تحقیق درباره تاریخ طبری را خاتمه میدهیم و برای اینکه خواننده این رساله تا اندازه‌ای از چگونگی مطالب تاریخ طبری آگاه شود و نیز در پاره از موارد که ابو علی بلعمی در ترجمه خود اضافاتی آورده است ترجمه را با اصل مقایسه کند، چند قسمت از مجلد اول را که شامل تاریخ قبل از اسلام است بفارسی ترجمه میکنیم و چند مورد از ترجمه ابو علی را نیز عینا درینجا نقل و خود ما نیز همان مورد را از تاریخ طبری ترجمه میکنیم:

در جزء دوم تاریخ طبری که بیشتر از پادشاهان ایران از کیانیان و اشکانیان و ساسانیان بحث کرده است، شرح مبسوط و سودمندی درباره والیان و فرماندهانیکه از جانب شاهنشاه ایران در خاک حیره (عراق عرب) و خاک حمیر (یمن) حکومت کرده‌اند نوشته است از آن جمله درباره حاکم یمن در زمان خسرو پرویز چنین مینویسد:

مروزان فرمانده ایرانی از جانب هرمز در یمن

«از هشام بن محمد شنودم که: هرمز پسر انوشیروان «زین» را که حاکم یمن بود عزل کرد و «مروزان» را بجای او برگزید. «مروزان» زمان درازی در یمن فرمانروا بود چنانکه دارای فرزندانی شد و فرزندانش بسن رشد و بلوغ رسیدند. یمن دارای ناحیه کوهستانی بود بنام «مصانع». در زمان «مروزان» مردمان آن ناحیه بنای سرکشی و مخالفت گذاردند و از دادن مالیات و خراج خود- داری کردند. در مدخل دژ محکم مصانع کوه بلندی وجود داشت که صعود بدان ممتنع بود نزدیک آن کوه، کوه مرتفع دیگری بود که میان آن دو بریدگی و دره عمیقی وجود داشت که عبور از آن نیز مشکل بود و بخاطر کسی نمیرسید که بتواند از آن تنگه بگذرد. مروزان برای سرکوبی مردم مصانع بدان ناحیت لشکر کشید. چون بدانجا رسید و وضع طبیعی آنجا را دید دریافت که جز از یک دروازه بدان دژ راهی نیست و آن دروازه را نیز همیشه یک تن نگهبانی میکند. مروزان برای دست یافتن بآن دژ محکم بر کوهی که برابر دژ بود بر شد و تنگترین فاصله میان دو کوه را در نظر گرفت

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 51

و تنها راه رسیدن بدژ را در عبور از آن قله مرتفع که تا زمین فاصله زیادی داشت دید.

پس بلشکریانش فرمان داد که در دو صف قرار گرفتند. آن گاه بفرمان او همه یک باره فریاد بر کشیدند و خود مهمیز بر اسب زد و اسب را از آن تنگه جهانید، و بر روی دژ قرار گرفت. مردم حمیر یعنی ساکنان دژ که این کار شگفت و دلاوری مروزان را دیدند بزبان حمیری گفتند این شیطان است. پس مروزان دژ را گشود و مردمان آنجا را سرکوبی و گوشمالی سخت داد. بفرمان او مردم دژ بازوهای یکدیگر را بستند آن گاه آنان را از دژ فرود آورد و گروهی را کشت و جمعی را اسیر کرد. پس نامه‌ای بخسرو پرویز شاهنشاه ایران نوشت و داستان سرکوبی مردم مصانع را گزارش داد.

خسرو از تدبیر و شجاعت او در شگفت شد و فرمان داد هر که را خواسته باشد در یمن بجای خود بگمارد و خود بپایتخت رهسپار گردد.

مروزان دو پسر داشت که یکی از آن دو بشعر و ادب عرب علاقه و میل فراوان داشت و اشعار عرب را حفظ میکرد و میخواند و نامش «خرّ خسره» بود و دیگری از اسواران «1» بود که بپارسی سخن میگفت و چون ایرانیان و دهقانان لباس میپوشید «2». مروزان خره خسره را که از پسر دیگرش بیشتر دوست میداشت بجانشینی خود برگزید و بسوی پایتخت روانه شد لیکن در بین راه اجلش فرا رسید و در یکی از بلاد عرب در گذشت. جنازه او را در تابوتی گذاردند و نزد خسرو فرستادند خسرو فرمان داد تابوت را در دخمه‌ای نهادند و بر روی آن نام مروزان و داستان شجاعت و تدابیر او را در گرفتن دژ مصانع بر آن ثبت کردند.

پس از آن بخسرو آگاهی رسید که خره خسره بزی عرب در آمده و بفرهنگ و ادب و شعر عرب توجه و علاقه دارد از اینرو ویرا عزل کرد و «باذان» را بجای او برگزید و باذان آخرین کسی است که از طرف شاهنشاهان ایران بر یمن فرماندهی داشته است ...»

__________________________________________________

(1) ایرانیانی که در یمن ساکن شده بودند، در کتب سیر و تواریخ عربی بنام اساوره خوانده شده‌اند و این کلمه جمع اسوار است که اکنون سوار میگوئیم.

(2) در کتب قدیمی فارسی و عربی دهقان بعموم ایرانیان و مخصوصا به نجبا و بزرگان ایرانی گفته میشده است.

   نظر انوش راوید:  می گویند روزی چهل صفحه می نوشت،  اما در تعریف بالا می گوید،  که از هشام شنیده است،  یعنی این شنیدن و نوشتن حداقل یک روز وقت می گیرید،  مگر اینکه سریع بدون احوال پرسی و غیره آمده و گفته و نوشته باشد،  که باز هم دو سه ساعت وقت می گیرد،  چقدر اینها دروغ گو هستند،  و اسم خودشان را هم مسلمان می گذارند. 

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 52

طبری پس از ذکر این قسمت از تاریخ مینویسد که خسرو پرویز در آخر سلطنتش بنای بد رفتاری و ستمکاری با مردم گذارد و در نتیجه زیادی اموال و جواهر و متاعهای نفیس که در خزانه جمع کرده و شهرهای بسیاری که گشوده بود تکبر و نخوت و حرص پیدا کرد و اموال مردم را بزور از آنان میگرفت که همین امور موجب شورش ایرانیان و بر تخت نشاندن شیرویه و از بین بردن پرویز گردید.

درباره وسعت کشور ایران در زمان خسرو پرویز و بسیاری تجملات و شکوه دربار خسرو، طبری شرح مبسوطی مینویسد که درینجا ترجمه قسمتی از آن آورده میشود.

وسعت کشور ایران در زمان خسرو پرویز و شکوه و جلال دربار او و سبب زوال سلطنتش

«از هشام بن محمد شنودم که خسرو پرویز چندان سیم و زر در خزانه انباشته بود که در خزانه هیچیک از شاهان دیگر آن اندازه مال و متاع فراهم نشده بود.

لشکریان خسرو تا قسطنطنیه و افریقیه پیش رفته بودند. وی زمستانها در کاخهای مدائن بسر میبرد و تابستانها در شهرهای بین مدائن و همدان.

گفته‌اند که در شبستان او دوازده هزار زن و کنیزک و در اصطبلش نهصد و نود و نه فیل وجود داشت وی علاقه بسیاری بجواهر گرانبها و ظروف نفیس و اشیاء تجملی داشت. برخی دیگر از مورخان گفته‌اند در شبستان او هزار زن عقدی و هزاران کنیزک و پرستار برای خدمت و خوانندگی و خنیاگری وجود داشته است. سه هزار مرد نیز کارهای خصوصی او را انجام و تمشیت میدادند ..

بفرمان خسرو در شهرها آتشکده‌ها ساختند و دوازده هزار هیربد در آتشکده‌ها بمراسم مذهبی و زمزمه «1» میپرداختند.

خسرو در هجدهمین سال پادشاهیش فرمان داد که آمار گران آنچه خراج و مالیات و سایر درآمدها از شهرهای ایران و کشورهای تابعه جمع‌آوری شده است شمارش کنند و باو گزارش دهند. آمار گران بعرض شاهنشاه رسانیدند که در آن سال چهار صد و بیست ملیون درهم جمع‌آوری و بخزانه تحویل شده است ...!

__________________________________________________

(1) زمزمه در میان زرتشتیان عبارت بوده است از کلماتی که در هنگام ستایش آتش و غذا خوردن موبدان و هیربدان آهسته بر زبان میرانده‌اند.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 53

بفرمان پرویز در شهر تیسفون خزانه‌ای برای مالیات و خراج و سایر اموال بنا نهادند و نام آن را «بهار حفرد خسرو» گذارد و تمام سیم و زر و سایر اموال را بدان خزانه انتقال دادند ... در خزانه خسرو باندازه‌ای سیم و زر و جواهر و جامه‌های نفیس و سایر اشیاء قیمتی فراهم شده بود که جز خدا کسی شماره آن را نمیدانست.

خسرو مردم را حقیر و خوار میشمرد و این سزاوار پادشاه خردمند و دور اندیش نیست. از جمله کارهای زشت و ناپسند او که گستاخی در برابر خداوند شمرده میشد آن بود که برئیس پاسبانان کاخ پادشاهی که «زادان فرخ» نام داشت فرمان قتل عام زندانیان را داد. زندانیان را شماره کردند، تعداد آنان به سی و شش هزار تن رسید. زادان فرخ از کشتن آنان خودداری کرد و برای تأخیر در اجرای فرمان دلیلهائی نزد پرویز آورد. خسرو با رفتارهای بد و ناشایست دشمنی مردم کشور خود را بی‌جهت متوجه خود ساخت.

نخستین رفتار بدش آن بود که مردمان را خوار و بزرگان را حقیر شمرد.

دوم آنکه «فرخان زاد» را که مردی ناپاک و پست بود بر مردم مسلط کرد.

سوم آنکه فرمان قتل عام زندانیان را داد.

چهارم آنکه فرمان داد جمعی را که از نزد هرقل امپراطور روم فرار کرده و بایران پناه آورده بودند، بقتل رسانند.

این سوء رفتار و ستمکاریهای پرویز سبب شد که جمعی از بزرگان بجانب بابل رفتند و در آن هنگام شیرویه پسر پرویز با برادرانش در آنجا بودند و گروهی از مربیان بدستور پرویز بتعلیم و تربیت او میپرداختند ... مردمی که از پایتخت آمده بودند رو بسوی شیرویه آوردند و شیرویه در شب وارد شهر «بهر سیر» «1» شد و زندانیان آنجا را آزاد ساخت. زندانیان آزاد شده و مردمی که از روم فرار کرده و خسرو فرمان قتل آنان را داده بود همگی در پیرامون شیرویه جمع شدند و فریاد زدند: «شاهنشاه قباد» «2» از آنجا بسوی پایتخت روانه شدند و چون نزدیک کاخ شاهی رسیدند پاسبانان و دربانان همگی گریختند و پرویز را تنها گذاردند. پرویز از ترس بباغی که نزدیک قصر بود و «باغ

__________________________________________________

(1) بهرسیر چنانکه از تاریخ طبری برمی‌آید شهری بوده است نزدیک مدائن.

(2) نام نخستین شیرویه قباد بوده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 54

هندوان» نامیده میشد پناه برد. عده‌ای در دنبالش بجستجو پرداختند تا آنکه در ماه آذر و روز آذر «1» باو دست یافتند و بزندانش انداختند. شیرویه داخل پایتخت شد و بزرگان دور او جمع شدند و او را بتخت شاهی نشاندند. شیرویه کسی نزد پدر فرستاد و او را از کارهای زشت و ناستوده‌اش توبیخ و سرزنش کرد.

و نیز از هشام بن محمد شنودم که خسرو پرویز دارای هجده پسر بود و بزرگترین آنان شهریار نام داشت که «شیرین» او را بفرزندی پذیرفته بود. منجمان پرویز گفته بودند که بزودی یکی از فرزندان او دارای پسری خواهد شد که نقصی در تن خواهد داشت و انقراض شاهنشاهی ساسانی بدست او و در زمان او خواهد بود. ازینرو پرویز پسران خود را از نزدیک شدن بزنان منع کرده بود مدتی سپری شد و هیچیک از پسران او اجازه نزدیکی بزنان نداشتند تا اینکه شهریار بشیرین شکایت کرد و میل و علاقه خود را بزن اظهار داشت و اجازه خواست که زنی باختیار او گذارند والا خود را هلاک خواهد کرد. شیرین بوی پیغام داد که نمیتواند زنی در اختیار او گذارد مگر زنی باشد که از زشتی و پستی کسی میل نزدیکی باو نکند. شهریار پاسخ داد هر زنی که باشد برای او یکسان است. پس شیرین کنیزی را که حجامتش میکرد نزد شهریار فرستاد گفته‌اند این کنیز از اشراف زادگان و نجبا بوده است ولی چون شیرین برو خشم گرفته بود او را جزء زنان حجام قرار داد. چون کنیز بر شهریار داخل شد شهریار باو نزدیکی کرد و کنیز از او به «یزدجرد» باردار شد. شیرین او را در جائی پنهان کرد تا یزدجرد از او متولد شد. مدت پنج سال نیز تولد او را پنهان داشت. پس از آن چون دید که پرویز بکودکان اظهار علاقه و میل میکند باو گفت آیا خشنود میشود از اینکه یکی از فرزندانش را به بیند با اینکه از این امر کراهت داشته است؟ خسرو اجازه داد او را نزد وی بیاورند. شیرین دستور داد تا کودک را خوشبو کردند و جامه نیکو بر پوشاندند و او را نزد خسرو بردند. آن گاه شیرین گفت این کودک یزدجرد پسر شهریار است.

__________________________________________________

(1) ایرانیان قدیم برای هر یک از سی روز ماه نام جداگانه داشتند و بسیاری از نامهای روزها با نامهای ماهها یکی بود چنانکه مثلا مهر و آذر هم نام ماه بوده است و هم نام یکی از روزهای ماه.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 55

خسرو کودک را در آغوش گرفت و نوازش کرد و علاقه زیادی باو پیدا کرد چنانکه او را در نزد خود نگاهداشت. در یکی از روزها که کودک در پیش خسرو بازی میکرد، خسرو بیاد گفته منجمان افتاد. از اینرو کودک را نزد خود خواند و جامه از تن او در آورد و در اندام و اعضاء او بدقت نگریست ناگهان چشمش بر ران او افتاد که دارای نقصی بود، پس خشمگین گردید و اراده کرد کودک را هلاک سازد. شیرین بخسرو در آویخت و او را از کشتن کودک باز داشت و گفت اگر خواست و تقدیر خدای توانا بر آن قرار گرفته باشد که این پادشاهی از میان برود کسی نمیتواند از آن جلو گیرد. خسرو گفت، این پسر همان مشئومی است که منجمان ازو خبر داده‌اند. او را بیرون برید و هرگز در نزد من نیاورید. پس کودک را بسیستان و بگفته‌ای بیکی از دهات عراق نزد دایه‌اش بردند درین هنگام مردم ایران بر خسرو پرویز شوریدند و بکمک فرزندش شیرویه پسر مریم رومی او را کشتند. پرویز مدت سی و هشت سال پادشاهی کرد و چون از سلطنت وی سی و دو سال و پنج ماه سپری شده بود حضرت نبی اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم از مکه بمدینه مهاجرت فرمود.»

چنانکه قبلا یادآوری گردید، بلعمی در ترجمه تاریخ طبری خود را مقید نکرده است که هر چه پسر جریر در کتابش آورده است بپارسی برگرداند بلکه گذشته از تلخیص مطالب، در بسیاری از موارد زیاده و نقصان نسبت باصل مطالب در ترجمه دیده میشود اینک برای نمونه، ترجمه بلعمی را درباره وسعت کشور خسرو پرویز و بسیاری اموال و خزائن او درینجا میآوریم تا با مقایسه آنچه ما از اصل تاریخ طبری ترجمه و نقل کردیم معلوم شود چه اندازه ترجمه بلعمی با اصل تاریخ اختلاف دارد. اینک ترجمه بلعمی:

   نظر انوش راوید:  مطابق معمول کتاب پرت و پلاه ای ضد و نقیض بدون سند و مدرک.

ذکر آن چیزها که ملک پرویز را بود

و پرویز پس از کشته شدن بهرام سی و هشت سال بزیست اندر پادشاهی و چندان خواسته برگرد وی جمع شده بود که شرح نداشت. نخستین چیز ویرا تختی زرین بود و چهار پایه او از یاقوت سرخ که هیچ ملک را آن نبود و در تاج او صد دانه مروارید بود هر یک چندان بیضه گنجشکی و اسبی داشت شبدیز نام که

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 56

هیچ پادشاه را نبود. هر طعامی که پرویز خوردی آن اسب را دادی. چون اسب بمرد او را کفنی ساخت و در گور نهاد و نقش آن اسب بر سنگ کرده بود که هر گاه آرزوی آن اسب داشتی بر آن نقش نظر کردی و کنیزکی داشت نام او شیرین که در روم ازو نیکوتر کسی نبود «1» پرویز بفرمود که او را نیز تصویر بدان سنگ کردند و چون آن کنیزک بمرد بروم کس فرستاد تا چنان کنیزکی بیاورند عدیل او نیافتند و این آن زن بود که فرهاد «2» عاشق او شده بود. پرویز فرهاد را عقوبت کرد و بکوه گیلان فرستاد.

گنج باد آورد

و دیگر «گنج باد آورد» بود که ملک الروم بحبشه فرستاده بود هزار کشتی زر و مروارید و سیم که ملک الروم از دشمن همی ترسید آن خواسته همه بحبشه فرستاده بود و باد آن کشتیها برگرفت و بعمان افکند و بدست پرویز افتاد و آن گنج را «باد آورد» نام کرد. و او را پنجاه هزار اسب بود و استر و خر و از آن جمله هشت هزار مرکب او را بود خاصه و او را هزار پیل بود و دوازده هزار زن آزاد و پرستار و دیگر چیزها بود که هیچ ملک را نبوده» «3».

__________________________________________________

(1) در کتب دیگر مورخان و افسانه سرایان شیرین را از ارمنستان دانسته‌اند ولی از عبارت بلعمی درینجا چنان معلوم میشود که او را از روم دانسته است.

(2) نام فرهاد در تاریخ طبری درین مورد وجود ندارد و آنچه بلعمی درین قسمت و در پاره‌ای از موارد دیگر از خود اضافه کرده است گویا مستند بمآخذ و مدارکی از تاریخ قدیم ایران بوده است که وی در دست داشته و از آنها استفاده کرده است.

(3) بلعمی خود در آغاز کتاب اشاره‌ای دارد که از خود نیز مطالبی بر کتاب طبری افزوده و در حقیقت خود او نیز همچون مورخی بوده است که بنوشتن تاریخ پرداخته است.

در مقدمه کتاب گفته است: «اما بعد بدانکه این تاریخ نامه بزرگ است که گردآورده ابو جعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری رحمة اللّه علیه که در شهر خراسان ابو صالح منصور بن نوح فرمان داد که دستور خویش ابو علی بن محمد بلعمی را که این نامه تاریخ محمد بن جریر که عربی است پارسی گردان هر چه نیکوتر چنانکه اندروی نقصان نیفتد. پس گوید که چون اندروی نگاه کردم علمها دیدم و بسیار حجتها و آیتهای قرآن و اشعار نیکو و امثال خوب و سرگذشتهای پیغمبران و ملوک ماضی و در وی فواید بسیار دیدم، پس رنج بردم و جهد بر خود نهادم و پارسی گردانیدم بقوت خدای عز و جل و ما خواستیم که تاریخ روزگار

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 57

در داستان بهرام چوبین و خسرو پرویز نیز بلعمی در ترجمه مطالب زیادی که در اصل وجود ندارد از خود آورده است. طبری درباره گریختن پرویز از مدائن و رفتن او بجانب روم چنین نوشته است:

«... پرویز و یاران بسوی فرات رفتند و از آب گذشتند و راه بیابان را براهنمائی مردی بنام «خرشیذان» گرفتند تا اینکه نزدیک «عماره» بدیری رسیدند و در آنجا برای آسایش فرود آمدند. هنوز چیزی نگذشته بود که سپاهیان بهرام چوبین بسر کردگی بهرام پسر سیاوش اطراف دیر را فرا گرفتند بندویه پرویز را از خواب بیدار کرد و باو گفت: برای خودت چاره‌ای کن زیرا سپاهیان بهرام ما را فرا گرفته‌اند.

پرویز گفت من چاره‌ای نمیدانم. بندویه پرویز را مطمئن ساخت و گفت او خود را فدای پرویز میکند. پس بپرویز گفت که جامه و نشانه‌های شاهی را از تن در آورد و به بندویه دهد و با یارانش از دیر خارج گردد.

پرویز بگفته بندویه رفتار کرد و از دیر بیرون شد. بهرام سیاوش با سپاهیانش بسوی دیر هجوم آوردند و آنجا را در میان گرفتند. بندویه از بام دیر در جامه پرویز خود را نشان داد و بنام اینکه پرویز است از بهرام سیاوش خواهش کرد که او را تا فردا مهلت دهد. فردا تسلیم خواهد شد. بهرام پذیرفت و از هجوم بدیر خودداری کرد ولی بزودی از حیله بندویه آگاه شد و او را گرفت و با خود نزد بهرام چوبین برد و بهرام چوبین بندویه را در نزد بهرام سیاوش زندانی کرد ... گفته‌اند بهرام سیاوش با بندویه توطئه کشتن بهرام چوبین کردند و بهرام چوبین ازین خبر آگاه شد و بهرام سیاوش را کشت و بندویه خود را از بند نجات داد و بجانب آذربایجان گریخت ...» بلعمی

__________________________________________________

عالم در وی پیدا کنیم آنچه هر کس گفته از اهل نجوم و مسلمان و گبر و جهود هر گروه آنچه گفته‌اند یاد کنیم درین کتاب بتوفیق خدای عز و جل و از روزگار آدم علیه السلام تا گاه رستخیز که چند بودند.

در کتاب محمد بن جریر این حدیث نبود و ما اندروی باز نمودیم که هر که نگرد بآسانی دریابد» از جملات اخیر مقدمه بخوبی روشن میشود که ابو علی بلعمی غیر از ترجمه تاریخ طبری که در مطالب آن نیز از خود تصرفاتی کرده است، اصولا خود مانند مؤلفی در صدد بوده است که ترجمه‌اش از هر جهت کامل باشد.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 58

این مختصر را تفصیل زیاد داده و مطالبی بر اصل افزوده است که شاید پاره‌ای از آنها فقط نتیجه قلمفرسائی و داستانسرائی خود بلعمی است و قسمتی از آنها مستند بمدارک و مآخذی از تاریخ قدیم ایران بوده که بلعمی بدانها دست داشته است.

اینک ترجمه بلعمی:

«گریختن پرویز از مدائن»

«و پرویز برفت با یاران تا بسه روز از عراق بیرون شذند و روز و شب همی تاختند تا بحد شام برسیذند ایمن شذند، و از دور صومعه‌ای دیذند، راهبی آنجا. بذان صومعه شذند و فروذ آمدند. راهب لختی نان خشکار آورد و خود ایشان را نشناخت. پس آن نان بآب تر کردند و بخوردند، پرویز را خواب گرفت کی سه روز بود تا نخفته بوذ سر بر کنار بندوی نهاذ و بخفت و هر کس همچنان بخفتند، و بهرام شوبین بمداین آمذ ...

پس بهرام سیاوشان را بخواند و چهار هزار مرد بوی داذ و گفت از پس پرویز برو برین اسبان آسوده بتاختن، و هر کجا او را بیابی با یاران باز گردان و پرویز با یاران اندر صومعه راهب خفته بوذ. آن راهب بانک کرد کی چه خسبید که سپاه آمذ گفتند کجاست.

گفت بر دو فرسنگ همی بینم. ایشان هم بر جای بدست و پای بمردند و دانستند کی بطلب ایشان آمذند. دل بمرگ بنهادند. پرویز گفت چه کنیم؟ مشورتی بکنیذ که خداوند عقل را چون متحیر شود هر چند کاری بزرگ برو آیذ ناچار عقل باویست.

بندوی گفت: من یکی حیلت دانم کردن که ترا برهانم و خود اندر مانم و کشته شوم.

پرویز گفت: یا خال باشذ که نشوی کی جان بحکم خدایست و اگر تو کشته شوی و من برهم ترا خود این فخر بس است تا جاودان، و اگر تو برهی ترا این عز بیش باشد.

بندوی گفت: همه جامه‌های شاهانه خویش بیرون کن و مرا ده، و خوذ با یاران برنشین و برو و مرا با این لشکر بگذار. پرویز جامه‌های شاهانه از تن بیرون کرد و

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 59

بندوی را داذ همه از سر تا پای و خوذ با بسطام و یاران برفت.

بندوی آن جامه پرویز اندر پوشیذ و راهب را گفت: اگر این سخن بگوئی بکشمت راهب گفت هر چه خواهی کن.

بندوی جامه‌ها را اندر پوشیذ زربفت، و عصابه با گوهرها بربست و بر بام صومعه بایستاذ و در صومعه ببست تا سپاه فراز رسیذ. بنگریستنذ او را بدیذند با آن جامه‌ها و گوهرها کی همی بتافت بآفتاب اندر، چون چراغ، شک نکردند کی وی ملک است. سپاه گرد آن صومعه فروذ آمذند. پس بندوی از بام فروشذ و جامه خویش اندر پوشیذ و بر بام آمذ و بانک کرد مر سپاه را کی منم بندوی، امیرتان را بگوئید تا ایذر فراز آیذ تا پیغامی از کسری بوی دهم کی فرمانی فرمایذ. بهرام سیاوشان از میان لشکر بیرون آمذ و فراز صومعه شذ و بندوی او را سلام کرد و سلام پرویز بداذ.

گفتا کسری پرویز ترا سلام کند و همی گوید کی الحمد اللّه کی تو آمذی از پس ما.

بهرام او را بشناخت، بر وی سلام کرد و گفت: من رهی پرویزم.

بندوی گفت: پرویز ایذون همی گوید کی امروز سه روز است تا من همی تازم و غمین شذه‌ام، و دانم که با تو بیایذ آمذ، و خویشتن را بقضای خدای سپردن، اگر بینی یک امروز فروذ آی تا شبانگاه، تا ما بباسائیم، و تو نیز با مردمان خویش بیاسای چون شب اندر آمذ برویم.

بهرام سیاوشان گفت: نعمة و کرامة، کمترین چیزی که ملک پرویز از من درخواست این است، آن روز بگذشت، چون آفتاب فروشذ بندوی بسر دیوار صومعه بر آمذ و بهرام را بخواند و گفت پرویز همی ایذون گویذ که تو امروز با ما نیکوئی کردی و صبر کردی تا شب اندر آمذ و تاریک شذ و باید کی امشب نیز صبر کنی تا بامداذ پگاه رویم.

بهرام گفتا: روا باشذ، سپاه را بگرد صومعه اندر، فراز آورد و چون سپیده دم بوذ بهرام سپاه بر نشانده و بندوی را آواز کرد کی ببایذ رفتن.

بندوی گفت: اینک بیرون آیذ، و همی بودند تا آفتاب فراخ برآمد و خواست

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 60

که تیم روز شوذ، بهرام تنگ دلی کرد، بندوی در صومعه بگشاذ و بیرون آمذ و گفت: ایذر منم تنها و پرویز از دی باز برفته است و همی تازند، و من خواستم تا شما را یک شبانروز بدارم تا وی دور بشوذ، اکنون اگر شما برابر و باذ بنشینیذ او را در نیابیذ و هر چه با من خواهیذ کنیذ!

بهرام سیاوشان متحیر بماند، بندوی را بر گرفت و سوی بهرام برد، بهرام او را گفت: یا فاسق آن نه بس بوذ که ملک هرمز را بکشتی کی این حرامزاده را نیز از دست من برهانیذی، من ترا کشتنی کنم پیش همه خلق تا از تو عبرت گیرند و لیکن آن گاه کنم که بسطام و پرویز را گرفته باشم، پس همه‌تان بیکجای بکشم.

بهرام بندوی را بدست بهرام سیاوشان اندر نهاذ، و گفتا این را بزندان اندر همی دار، بتنگ تر جائی، تا خدای ایشان را بدست من باز آرذ.

بهرام سیاوشان بندوی را بدست خویش بخانه برد و آنجا بازداشتش و نیکو همی داشت، بروز بخانه اندر داشتی و بشب با وی بمجلس شراب بنشستی و می‌خوردندی و تا روز حدیثها همی کردندی بر او میدانکه مگر روزی پرویز باز رسذ و او را نیکو دارد.

پس چون ماهی برآمذ و بهرام بمملکت همی بوذ، هرمز را پسری بوذ خرد، نام وی شهریار، بهرام، ملک خویش را دعوی نکرد گفت: من این ملک بر شهریار بن هرمز همی نگاهدارم، تا وی بزرگ شوذ آن گاه بوی سپارم. پس چون سه چهار ماه بگذشت یک شب بندوی با بهرام سیاوشان شراب همی خوردند و حدیث کردند، بندوی گفت: من بیقین دانم که این ملک بر بهرام نپایذ و راست نه ایستذ که وی ستمکار است و نخوت بسیار گرفتست و خدای عز وجل داذ پرویز از وی بستاند.

بهرام سیاوشان گفت: من نیز دانم آنکه تو دانی و خدای او را عقوبت کند، و من اومیذوارم کی اگر خدای مرا نیرو دهذ تا آن کار بکنم.

بندوی گفت: چه نیت داری؟

گفت نیت آن کی روزی اندر میدان بایستم ببهانه چوگان زدن، و چون

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 61

بهرام بیرون آیذ، از کوشک، من او را بکشم، و پرویز را باز آرم و بملک بنشانم.

بندوی گفت: پس این کار کی خواهی کردن؟

گفت: گاه کی وقت باشذ و راه یابم.

گفت: فردا وقت است.

گفتا: راست گوئی و بر این بنهاذند کی این کار فردا راست کنند.

دیگر روز بهرام سیاوشان برخاست و زره اندر پوشیذ و بر زبر زره صدره چوگانی اندر پوشیذ، و چوگان بر گرفت کی بمیدان شوذ.

بندوی گفت: اگر این کار بخواهی کردن نخست بند از من بردار و اسپ و سلاح بمن ده کی من ترا بکار آیم، اگرت کاری افتذ.

بهرام بند از وی برداشت و اسپ و سلاح داذش، و خود برنشست و برفت با چوگان بندوی بخانه بهرام سیاوشان همی بوذ، و خواهر زاده بهرام شوبین زن بهرام سیاوشان بوذ، این زن کس فرستاذ سوی بهرام شوبین که شوی من امروز جامه چوگان زدن اندر پوشیذ و با چوگان بیرون شد. و بزیر صدره اندر زره دارذ، ندانم این چیست؟ خویشتن را از وی بر حذر دار ...

بهرام شوبین بترسیذ پنداشت که بهرام سیاوشان با همه سپاه بیعت کردست بر کشتن وی، بر نشست و چوگان بدست و برد در میدان بایستاذ و هر که بوی بر گذشت چوگانی بر پشت وی زدی نرم نرم، با هیچکس زره نیافت، دانست که این تدبیر وی تنها ساختست، شمشیر بر میان داشت، چون بهرام سیاوشان اندر آمذ، چوگانی بر پشت وی زد، آواز زره آمذ گفت: هی! بمیدان و چوگان زدن زره چرا داری؟ شمشیر بزد و سرش بینداخت.

چون خبر بهرام سیاوشان سوی بندوی شذ کی ویرا کشتند، بر اسپ نشست و برفت و بآذربایگان شذ؛ و بهرام دیگر روز بندوی را طلب کرد، گفتند بگریخت.

بهرام دریغ بسیار خورد بنا کشتن او». «1»

__________________________________________________

(1) جلد دوم سبک‌شناسی. در نقل داستان بهرام چوبین و خسرو پرویز از ترجمه بلعمی، رسم الخط آن زمان رعایت گردیده است چنانکه مثلا بجای «که» «کی» و بجای «بود» «بوذ» نوشته شده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 62

طبری در شرح حوادث و قضایای تاریخی ایران گاهی قصه‌ها و داستانهای تاریخی از کشور گشائی و سیاست و تدبیر شاهنشاهان ایران و دلاوری و شجاعت فرماندهان و سربازان ایرانی ذکر میکند که بهترین سند افتخار و مجد و بزرگترین شاهد تمدن و عظمت ایران باستان میباشد. اینگونه داستانها و مطالب سودمند در تاریخ ساسانیان بیشتر دیده میشود زیرا غیر از مآخذ و منابع که از سیر الملوک و تاریخهای قدیمی ایران در دسترس طبری بوده است، نسبت بدوره ساسانیان، از جهت اینکه دو سرزمین مهم عرب نشین یعنی کشور حیره (عراق) و یمن در آن زمان زیر نفوذ و فرمان شاهنشاهان ساسانی بوده است، از مآخذ عربی نیز که سینه بسینه نقل میشده، روایات و اخبار زیادی در دسترس طبری بوده و از آنها در تاریخ بزرگ خود استفاده بسیار کرده است.

آنچه بیشتر ارزش این قسمت از تاریخ طبری را تأیید میکند استشهاد طبری است باشعاری از شعرای نامی عرب که درباره پاره‌ای از حوادث و قضایای تاریخی مربوط بایران سروده‌اند و در آن اشعار بعظمت و جلال و شکوه ایران و سیاست و تدبیر شاهان و شجاعت و میهن دوستی فرماندهان ایران در خاک عربستان اشاره کرده‌اند.

درینجا داستانی را که مربوط بزمان پادشاهی انوشیروان و تسلط حبشیان بر یمن و کمک خواستن مردم یمن از شاهنشاه ایران است و در آن کمک شجاعت و فداکاری فرمانده ایرانی در یمن و سربازان او نمایان است بطور خلاصه نقل و ترجمه میشود.

این داستان و نظایر آن را که در تاریخ طبری راجع بدوره‌های مجد و عظمت ایران زیاد دیده میشود شایسته است که همه مردم ایران بخوانند و سر مشق خود قرار دهند.

تسلط حبشیان بر یمن و کمک خواستن مردم یمن از انوشیروان

یکی از فرماندهان حبشه بنام ابرهه بر یمن حمله برد و آنجا را بتصرف در آورد. پس از او پسرش بنام یکسوم جانشین پدر شد و در زمان او حبشیان انواع ستم و تجاوز را از کشتن مردان و اسیر و بی‌ناموس کردن زنان و غارت کردن اموال

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 63

درباره مردم یمن روا داشتند. چون یکسوم هلاک شد برادرش مسروق جانشین او گردید و در دوره فرماندهی او ظلم و تعدی حبشیان نسبت بمردم بیچاره یمن بحد اعلی رسید.

ازینرو سیف بن ذی یزن که یکی از اشراف و بزرگان یمن بود نزد قیصر روم رفت و ازو یاری خواست و پیشنهاد کرد که اگر قیصر روم حبشیان را از یمن بیرون کند، یمن زیر فرمان قیصر خواهد آمد و هر فرماندهی را که بیمن گسیل دارد، مردم یمن فرمانش را پیروی خواهند کرد.

قیصر روم بدر خواست سیف توجهی نکرد و وی ناامید از نزد او بازگشت و پیش نعمان بن منذر که از جانب خسرو انوشیروان فرمانده حیره (عراق) بود روانه شد و از حبشیان و تجاوز و ستم آنان بمردم بینوای یمن شکایت آغاز کرد. نعمان بن منذر بوی وعده داد هنگامی که نزد انوشیروان برای گزارش امور حیره برود او را با خود خواهد برد. چون زمان رفتن نعمان بنزد انوشیروان فرا رسید سیف را با خود برد و او را ببارگاه باشکوه و جلال انوشیروان وارد کرد. انوشیروان بر روی تخت شاهی نشسته بود و تاج بزرگی که از زر و سیم ساخته شده بود و در آن دانه‌های درشت یاقوت و زبرجد و در میدرخشید و باز نجیری زرین از سقف کاخ آویخته بود، بر روی سر او قرار داشت و چنان باشکوه و هیبت و جلال مینمود که هر واردی پیش او بخاک می‌افتاد.

ورود سیف بن ذی یزن ببارگاه انوشیروان

سیف بن ذی یزن نیز بخاک افتاد و گفت:

شاهنشاها! زاغان بر کشور ما چیره شده‌اند.

انوشیروان گفت: کدام زاغان؟ زاغان حبشه یا زاغان سند؟

سیف گفت: زاغان حبشه. اینک آمده‌ام که شاهنشاه ایران مرا یاری کند و ستمکاران را از کشور من بیرون نماید و خود بر کشور یمن فرمانروائی فرماید.

انوشیروان گفت: کشور یمن از ایران دور است و خاک آن خیر و برکت زیاد ندارد و مخصوص گوسفندان و شتران است ما را بدان نیازی نیست و شایسته نمیدانم لشکری از ایرانیان را برنج و مشقت اندازم و بدانسوی گسیل دارم.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 64

پس فرمود از خزانه ده هزار درهم به سیف جایزه دادند و جامه‌ای نیکو بر وی پوشانیدند. چون سیف از نزد شاهنشاه بیرون شد، درمها را میان مردم میریخت و کودکان و بندگان و کنیزان آنها را میربودند.

این خبر بگوش انوشیروان رسید. فرمان داد سیف را نزدش بردند و ازو سبب پخش کردن بخشش پادشاه را در میان مردم پرسید. سیف در پاسخ گفت: با زر و سیم پادشاه کاری نداشتم. اگر نظری بسیم و زر داشتم کوههای کشورم همه دارای زر و سیم است! (قصدش از این سخن آن بود که علاقه و توجه انوشیروان را بسوی یمن معطوف دارد). من بدان جهت نزد شاهنشاه آمدم که بدادم برسد و ستم و تجاوز حبشیان را از سر مردم بیچاره یمن دور کند و خواری و مذلتی که از این راه بمن وارد شده است جبران فرماید.

انوشیروان فرمود که او را در پایتخت نگاه دارند تا درباره کارش رسیدگی نمایند.

رای زدن انوشیروان با مرزبانان و وزیران درباره کار یمن

آن گاه دستور داد که مرزبانان و وزیران در بارگاه جمع شدند و درباره کار سیف بن ذی یزن و گسیل داشتن لشکر بیمن با آنان بمشورت پرداخت و از آنان رای خواست، یکی از مشاوران گفت: در زندان گروه بیشماری زندانی هستند اگر شاهنشاه آنان را بکمک مردم یمن گسیل دارد کاری سودمند است، زیرا اگر اینان کشته شوند مقصود بعمل آمده است و اگر بر مردم حبش پیروز شوند و آنان را از یمن بیرون کنند کشوری بر کشورهای شاهنشاه افزوده خواهد شد.

انوشیروان را این رای پسند آمد و دستور داد که زندانیان را شماره کنند.

پس از شمارش معلوم شد، هشتصد تن میباشند شاهنشاه گفت: جستجو کنند که در میان آنان کدام یک از جهت حسب و نسب و خاندان از همه شریف تر است تا او را بر آنان فرمانروا کنند. پس از رسیدگی مردی سالخورد را بنام «وهرز» برگزیدند و او را

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 65

بسمت فرمانده سپاه با سیف بن ذی یزن و هشتصد مرد آزاد شده بسوی یمن روانه کردند.

چون خط مسیر آنان از دریا بود، هشت کشتی برای عبور آنان فراهم آوردند و در هر کشتی صد تن نشستند و بسوی مقصد روانه شدند. در میان راه دو کشتی با مردمش غرق گردید و شش کشتی دیگر بساحل عدن رسید و ششصد تن مردم کشتی با «وهرز» و سیف بن ذی یزن از کشتی پیاده شدند

پیاده شدن لشکر ایرانی با فرمانده خود در خاک یمن

چون ایرانیان در خاک یمن قرار گرفتند، فرمانده ایرانی به سیف بن ذی یزن گفت: چه کمکی میتوانی انجام دهی؟

سیف گفت: هر چه از مرد عربی و اسب عربی بخواهی آماده میکنم و آن گاه خودم از تو جدا نمیشوم (پایم را بپایت می‌بندم) مگر اینکه هر دو شربت مرگ را با هم بچشیم و یا شاهد پیروزی را در آغوش گیریم.

«وهرز» سخن او را پسندید و گفت: انصاف دادی و سخن براستی گفتی پس از آن سیف بن ذی یزن تا آنجا که توانست از کسان خود جمع‌آوری کرد و با فرمانده ایرانی لشکر را مرتب و آماده جنگ کردند.

از آن سوی مسروق فرمانده حبشیان در یمن، از آمدن ایرانیان و پیاده شدن در خاک یمن آگاه شد و لشکر خود را بیاراست «1».

چون دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و چشم مسروق بلشکر ایران افتاد از کمی عدد آنان بطمع افتاد و بفرمانده ایرانی پیغام داد که: با این کمی سپاه که تراست

__________________________________________________

(1) طبری در ذکر حوادث و قضایای تاریخی، سند خود را منتهی براویان و مورخان میکند. در داستان کمک خواستن مردم یمن از انوشیروان دو گونه روایت ذکر کرده است که با هم در مواردی اختلاف دارند. یکی از دو روایت از ابن اسحاق و دیگری از هشام بن محمد است. آنچه درینجا ترجمه شد از مجموع دو روایت میباشد. تا این قسمت از روایت ابن اسحاق و از این قسمت ببعد از روایت هشام است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 66

و با زیادی لشکر حبش چه امری ترا برانگیخته است که بجنگ آئی و سپاهیانت را بخطر اندازی؟! گویا دستخوش فریب شده و گول خورده‌ای! با این وصف اگر بخواهی اجازه‌ات میدهم که بسوی کشورت بر گردی و هیچگونه تعرضی از من و سپاه من بتو و سپاهیانت نخواهد شد، و اگر بخواهی هم اکنون نبرد را کار بندیم، و اگر هم میخواهی مهلتی دهم تا در کار خود بیندیشی و با یارانت مشورت کنی.

فرمانده ایرانی در کار جنگ اندیشناک شد و پاسخ داد که مهلتی در میان باشد و پیمان استوار بسته شود که در مدت مهلت هیچیک از سپاهیان دو طرف بیکدیگر تعرض نکنند تا مدت معهود سپری گردد و درین میان تصمیم قطعی گرفته شود. مسروق این پیشنهاد را پذیرفت و هر یک از دو لشکر در لشکر گاه خود اقامت گزید.

کشته شدن پسر فرمانده ایرانی بدست حبشیان

چون ده روز از مدت مهلت سپری شد، روزی پسر فرمانده ایرانی که نامش «نوزاد» بود، برای گردش بر اسب خود سوار شد و از لشکرگاه خارج گردید، قضا را اسبش سرکشی کرد و او را بمیان لشکر دشمن برد. حبشیان چون او را دیدند بیدرنگ در میانش گرفتند و بقتلش رسانیدند. وقتی خبر بفرمانده ایرانی رسید کسی نزد مسروق فرستاد و او را از شکستن پیمان و کشتن فرزندش ملامت کرد و سبب را جویا شد. مسروق پاسخ داد که فرزند تو داخل لشکرگاه ما شد و بسپاهیان ما حمله کرد، ازین جهت گروهی از نادانان و سفیهان سپاه او را کشتند و من از کرده آنان ناخرسندم. فرمانده ایرانی گفت: به مسروق بگوئید که این جوان فرزند من نبوده است بلکه پسر زنی روسبی بوده است اگر پسر من بود شتاب نمیکرد و محل خود را ترک نمیگفت مگر پس از تمام شدن مهلتی که در میان بود. پس فرمان داد که نعش او را در میان ریگها انداختند چنانکه لشکریان او را به بینند. آنگاه سوگند خورد که تا مهلت سپری نشود، می نیاشامد و روغن بسر خود نمالد.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 67

آغاز جنگ ایرانیان با حبشیان و دلاوری و فداکاری شگفت‌انگیز «وهرز» فرمانده ایرانی و پیروزی ایرانیان

چون از مدت مهلت یک روز باقی ماند «وهرز» فرمان داد که کشتیها را آتش زدند و آنچه از پوشاک، افزون از جامه‌های تنشان بود سوختند. پس از آن دستور داد آنچه خوردنی و توشه در لشکر بود فراهم آورند و بلشکریان گفت آنچه میتوانند بخورند. چون از خوردن کنار نشستند فرمان داد که مازاد خوردنیها را در دریا ریختند، آنگاه مانند خطیبی در میان لشکریان بپا ایستاد و چنین گفت:

خطبه فرمانده ایرانی

آگاه باشید! اینکه کشتیهای شما را سوختم برای آن بود که بدانید دیگر هرگز برای شما راهی ببازگشت نمیباشد! و اینکه پوشاک شما را سوختم برای آن بود که بر من دشوار است که مردم حبش بر شما پیروز شوند و جامه‌های شما را بیغما برند! و اینکه توشه شما را بدریا ریختم برای این بود که هیچکس از شما امیدوار نباشد که برای یک روز توشه‌ای دارد که با آن زندگی کند! بنابرین اگر شما مردمانی هستید که صبر را پیشه خود قرار میدهید و تا آخرین رمق جنگ میکنید مرا آگاه سازید تا با دشمن مردانه بجنگیم، وگرنه هم اکنون شمشیر خود را در شکم خود فرو میکنم چنانکه از پشتم در آید و پیش از آنکه دشمن بر من دست یابد دست از زندگی بشویم، زیرا من هرگز زنده تن بتسلیم نمیدهم و زبون دشمن دون نمیشوم. نیک بیندیشید که حال شما چگونه خواهد بود که فرمانده شما با خود چنین کند!

همگی در پاسخ فرمانده شجاع خود فریاد زدند: ما همگی در رکاب تو جنگ خواهیم کرد: یا همگی مردانه در راه میهن جان دهیم و یا شاهد پیروزی را در آغوش گیریم و مایه سربلندی و افتخار کشور و شاهنشاه خود شویم.

مدت مهلت سپری گردید. بامداد روزی که مهلت تمام شد، «وهرز» یاران و سپاهیان خود را بسیج کرد و در حالی که دریا را در پشت سر قرار داده بود رو بآنان کرد و ایشان را بصبر و ثبات سفارش نمود و گفت؛ کار ما از دو گونه بیرون نیست:

یا بر دشمن پیروز میشویم و تاج سرافرازی و افتخار بر سر مینهیم و یا با بزرگی و مردانگی

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 68

در راه شرف و میهن جان میسپاریم و نام نیکی از خود بیادگار میگذاریم.

پس بهمگی مردان سپاه فرمان داد که کمانهای خود را منظم کنند و در دست گیرند و تا وی فرمان دهد بیدرنگ همه بیکبار دشمن را با پنجگان «1» تیرباران کنند.

از آن سوی مسروق در میان سپاه عظیم خود که آخر آن دیده نمیشد، پدیدار شد.

وی بر پیلی کوه پیکر سوار بود و بر سرش تاجی قرار داشت و در میان پیشانی او یاقوت سرخ بزرگی که باندازه تخم مرغی بود میدرخشید. باد نخوت و غرور در دماغش جایگرفته بود و جز پیروزی قطعی خیال و اندیشه‌ای در سر نداشت.

«وهرز» فرمانده دلاور و سالخورد ایرانی، چون پیر بود، چشمش بزحمت میدید ازینرو از اطرافیان خود پرسید که فرمانده حبشیان را باو نشان دهند. گفتند:

آنکه بر پیل سوار است فرمانده میباشد. طولی نکشید که مسروق از پیل پائین آمد و بر اسبی سوار شد. به «وهرز» گفتند که مسروق بر اسب سوار گردید. وی بیارانش گفت ابروهای او را که از زیادی سن بر روی چشمانش افتاده بود بلند کنند. ابروهایش را بلند کردند و با دستمالی بستند. آنگاه تیری از ترکش در آورد و در کمان خود گذارد و گفت مسروق را بمن نشان دهید. او را بوی نشان دادند: پس بسپاهیان خود فرمان داد که دشمن را یکباره تیر باران کنند. خود نیز تیری در کمان گذارد و کمان را بسختی کشید و ناگهان کمان را رها کرد و تیر مانند آهوئی از کمان بیرون جست و بر چهره مسروق فرو نشست و آن را از هم درید.

مسروق از اسب بر زمین افتاد و در دم جان داد.

کشته شدن فرمانده حبشیان به تیر فرمانده ایرانی

از تیر باران لشکر ایرانی، گروه بسیاری از مردم

__________________________________________________

(1) در متن کتاب طبری «بنجکان» با بای یک نقطه نوشته شده است که البته معرب پنجگان با پای سه نقطه است. در فرهنگ برهان قاطع در ذیل لغت: پنجه چند معنی ذکر کرده است که بی‌تناسب با این مورد نمیباشد از آن جمله: «... و گلوله‌های سنگ باشد که دیده بانان برای جنگ نگاه دارند و سنگ منجنیق را نیز گفته‌اند ...»

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 69

حبش و یمن کشته شدند و رشته سپاه دشمن از هم گسیخت، چون حبشیان فرمانده خود را کشته دیدند همگی رو بهمزیست نهادند. درین هنگام «وهرز» فرمان داد که نعش پسرش را از میان ریگها برداشتند و دفن کردند و بجای آن نعش مسروق را در میان خاک افکندند تا عبرت بینندگان باشد.

ایرانیان درین جنگ از دشمن غنیمتهای بسیار گرفتند که افزون از شمارش بود. سواران ایرانی، از مردم حبش و یمن پنجاه تن و شصت تن میگرفتند و شانه‌های آنان را می‌بستند و آنان هیچگونه مقاومتی نمیکردند.

فرمانده ایرانی دستور داد که عربها و مردم یمن را آزاد گذارند و کسی بآنان تعرضی نکند ولی همگی مردم حبش را بقتل رسانند ازینرو ایرانیان بجان حبشیان افتادند و از آنان درین جنگ جز تنی چند، کسی جان بسلامت بیرون نبرد.

«وهرز» پس ازین فتح داخل شهر «صنعا» پایتخت یمن شد و تمام شهرهای یمن را بتصرف آورد و بهریک از شهرها از جانب خود عامل و حاکمی گسیل داشت.

یکی از شعرای معروف عرب بنام «ابو الصلت امیة بن ابو الصلت ثقفی» درباره این داستان و کمک خواستن سیف بن ذی یزن از قیصر روم و ناامید شدن او و کمک خواستن از انوشیروان و انجام دادن انوشیروان تقاضای او را و شجاعت و دلاوری ایرانیان چنین گفته است:

لیطلب الوتر امثال ابن ذی یزن ریّم فی البحر للاعداء احوالا

اتی هرقل و قد شالت نعامتهم فلم یجد عنده بعض الذی قالا

ثمّ انتحی نحو کسری بعد سابعة من السنین لقد ابعدت ایغالا

حتّی اتی ببنی الاحرار یحملهم انّک لعمری لقد اطولت قلقالا

من مثل کسری شهنشاه الملوک له او مثل وهرز یوم الجیش اذصالا

للّه درّهم من عصیة خرجوا ما ان تری لهم فی الناس امثالا

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 70

غر جحاجحة بیض مرازبة اسد ترّبب فی الغیضات اشبالا

یرمون عن شدف کانّها عبط فی زمخر یعجل المرمّی اعجالا

ارسلت اسدا علی سود الکلاب فقد اضحی شریدهم فی الارض فلّالا

فاشرب هنیئا علیک التاج متّکئا فی راس غمدان دارا منک محلالا

و اطل بالمسک اذ شالت نعامتهم و اسبل الیوم فی بردیک اسبالا

تلک المکارم لا قعبان من لبن شیبا بماء فعادا بعد ابوالا

چون امیة بن ابی الصلت که یکی از شعرای مشهور عصر جاهلی است، در اشعار فوق خلاصه‌ای از یک داستان تاریخی را که از مفاخر و مآثر ایران است برشته نظم در آورده و این سند از زبان یک تن شاعر عرب گفته شده است نه از زبان و قلم یک تن ایرانی، ازین جهت تمام اشعار بهمان ترتیب که طبری در تاریخ خود آورده است، درین رساله آورده شد.

«امیة بن ابی الصت» در ابتدای اشعار اشاره برفتن «سیف بن ذی یزن» نزد هراکلیوس امپراطور روم و ناامید شدن او میکند آنگاه شرحی درباره انوشیروان و ایرانیان میگوید مفاد و خلاصه‌اش این است. سیف پس از هفت سال سرگردانی و نومیدی، بسوی خسرو انوشیروان شاهنشاه ایران روی آورد. انوشیروان گروهی از «آزادگان» «1» را با او بجانب یمن فرستاد. چه کسی مانند خسرو انوشیروان شاهنشاه شاهان بفریاد او رسید؟ و چه فرماندهی مانند «وهرز» در روز جنگ او را یاری کرد؟ خدای پاداش دهاد این مردم آزاده و شریف را؟ هرگز در میان سایر مردمان مانند آنان را نمی‌بینی. مردمانی دلاور و شجاع و مرزبانانی سپیدرو و بزرگوار هستند.

__________________________________________________

(1) ایرانیانی که بیمن رفته بودند و از آنان فرزندانی بوجود آمد در یمن و در نزد عربها به «بنی الاحرار» یا «آزادگان» شهرت یافته بودند.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 71

شیرانی هستند که در بیشه‌ها، بچه شیران پرورش میدهند! در تیراندازی مانند ندارند و تیر آنان خطا نمیکند.

ای شاهنشاه، تو شیری را بسوی دشمنان فرستادی که آنان را درهم شکست و در روی زمین پراکنده کرد اینک، گوارا باد بتو تاج شاهی یمن، بر او رنگ غمدان «1» تکیه زن و آنجا را همچون کشور خود بدان ...!

*** اینک سخن را درباره تاریخ گرانبهای طبری خاتمه میدهیم و ببحث درباره تفسیر نفیس و مشهور او و ذکر سایر مؤلفات وی میپردازیم.

2- تفسیر بزرگ طبری و گفتار بزرگان درباره آن‌

چگونگی تألیف تفسیر بزرگ

طبری در کتاب تفسیر نخست بر عادت و رسم مؤلفان اسلامی خطبه‌ای در ستایش خدای یگانه و نعت پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و اله و خاندان و عترت آن بزرگوار آورده، آنگاه شرحی درباره اختصاصات و مزایای قرآن مجید از بلاغت و فصاحت و اعجاز ذکر کرده است. پس از آن شرحی بعنوان مقدمه درباره تفسیر قرآن و انواع و اقسام

__________________________________________________

(1) متفکران اسلام

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 73

تأویل و آنچه تأویل آن بر ما معلوم است و آنچه درباره جواز و منع تفسیر وارد شده و نیز درباره کلام منسوب بحضرت نبی اکرم صلی اللّه علیه و اله که «قرآن به هفت حرف نازل گشته» و در خصوص اینکه بچه زبانی نازل شده ورد بر کسی که گفته است در قرآن کلام غیر عربی وجود دارد و مطالب و کلیات دیگر ایراد کرده است.

طبری در کتاب تفسیر باقوال و آراء و اخبار کسانی که در نزد او امین و ثقه نبوده‌اند از قبیل: محمد بن سائب کلبی، مقاتل بن سلیمان و محمد بن عمر واقدی اعتماد نکرده و فقط باخبار و احادیث صحاح و مورد وثوق اکتفا کرده است ولی در نقل تواریخ و سیر و اخبار عرب از قول مورخان مذکور و نظایر آنان استفاده کرده است.

یاقوت حموی نوشته است: «کتاب تفسیر مشتمل است بر ده هزار ورق یا کمتر از آن بر حسب گشادی یا تنگی خط»! و همو از قول عبد العزیز بن محمد طبری نقل کرده که وی گفته است: «نسخه‌ای از تفسیر را در بغداد دیدم که مشتمل بر چهار هزار ورقه بود.»

طبری در کتاب تفسیر خود، از کتب تفسیری که قبل ازو تألیف شده بوده است نام میبرد و بدانها استناد میجوید از جمله از ابن عباس پنج طریق و از سعید بن جبیر دو طریق و از مجاهد بن جبیر سه طریق و از قتادة بن دعامه سه طریق و از حسن بصری سه طریق و از عکرمه سه طریق و از ضحاک بن مزاحم دو طریق و از عبد اللّه بن مسعود یک طریق نقل میکند.

همچنین از تفسیر عبد الرحمن ابن زید و از تفسیر ابن جریح و از تفسیر مقاتل بن حیان و از چند تفسیر دیگر نام میبرد.

ترجمه فارسی تفسیر طبری

کتاب تفسیر بزرگ در مصر چاپ شده و دارای 30 جزء است در 7 مجلد بزرگ، این کتاب نیز مانند کتاب تاریخ بزرگ در زمان امرای دانشمند و دانش‌پرور سامانی و بفرمان منصور بن نوح (350- 365 ه. ق) بهمکاری جمعی از دانشمندان و فضلای عصر

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 74

بفارسی ترجمه شده است و خوشبختانه ترجمه مذکور که از قدیمترین آثار نثر فارسی است در دست میباشد.

«این کار یعنی ترجمه تفسیر محمد بن جریر با ترجمه تاریخ ظاهرا در یک زمان ابتدا شده و باید در حدود 352 یا سالی پیش و پس باشد. این ترجمه در 14 مجلد گرد آمده و سپس آنرا بهفت مجلد کرده‌اند، هر مجلدی سبعی از قرآن و نسخه نفیسی از آن که تحریرش سال 606 هجری است در هفت مجلد در کتابخانه سلطنتی ایران موجود است که از کتب مقبره شیخ صفی الدین بوده و جلد چهارم آن مفقود است» «1»

اینک درینجا برای مزید فایده نمونه‌ای از ترجمه تفسیر طبری می‌آوریم «2» از مقدمه تفسیر «این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمد بن جریر الطبری رحمة اللّه علیه بزبان پارسی دری راه راست «3» و این کتاب را بیاوردند از بغداذ چهل مصحف بوذ نبشته بزبان تازی، و باسنادهای دراز بوذ، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابو صالح منصور بن نوح بن نصر بن احمد بن اسمعیل رحمة اللّه علیهم اجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عبارت کردن آن بزبان تازی و چنان خواست کی مر این را ترجمه کنند بزبان پارسی، پس علمای ماوراء النهر را گرد کرد و این از ایشان فتوی کرد کی روا باشذ که ما این کتاب را بزبان پارسی گردانیم؟ گفتند روا باشد خواندن و نبشتن قرآن بپارسی مر آن کسی را که او تازی ندانذ از قول خدای عز و جل که گفت:

ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ، گفت من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر بزبان قوم او، و آن زبان کایشان دانستند، و دیگر آن بوذ کاین زبان پارسی از قدیم باز دانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل (ع) و همه پیغامبران و ملوکان زمین بپارسی سخن گفتندی و اول کسی که سخن گفت بزبان تازی اسمعیل (ع) پیغامبر بوذ

__________________________________________________

(1)- جلد دوم سبک‌شناسی ملک الشعراء بهار

(2)- جلد دوم سبک‌شناسی ملک الشعراء بهار

(3) یعنی دری ساده و همه کس فهم.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 75

و پیغامبر ما صلی اللّه علیه از عرب بیرون آمذ و این قرآن بزبان عرب برو فرستاذند و این بذین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم‌اند.

پس بفرموذ ملک مظفر ابو صالح تا علمای ماوراء النهر را گرد آوردند از شهر بخارا چون فقیه ابو بکر بن احمد بن حامد و چون خلیل بن احمد السجستانی و از شهر بلخ ابو جعفر محمد بن علی [و] از باب الهند فقیه الحسن بن علی مندوسی را و ابو الجهم خالد بن هانی المتفقه را و از شهر سپیچاپ و فرغانه و از هر شهری کی بوذ در ماوراء النهر و همه خطها بداذند بر ترجمه این کتاب کی این راه راست است. پس بفرموذ امیر سید ملک مظفر ابو صالح این جماعت علما را تا ایشان از میان خویش هر کدام فاضلتر و عالمتر اختیار کنند تا این کتاب را ترجمه کنند پس ترجمه کردند ...»

*** 3- کتاب اختلاف علماء الامصار فی احکام شرائع الاسلام، مشهور به کتاب اختلاف الفقهاء. این کتاب چنانکه یاقوت حموی نوشته است از جهت فضل و بلندی مقام در میان علمای شرق و غرب شهرت دارد. طبری در این کتاب اراده کرده است که اقوال و عقاید فقهای مشهور را که مورد اعتماد او بوده‌اند بیان کند و آنان عبارتند از:

مالک بن انس فقیه مدینه و عبد الرحمن بن عمرو اوزاعی فقیه شام و سفیان ثوری فقیه کوفه. پس از آنان محمد بن ادریس شافعی آنگاه از اهل کوفه ابو حنیفه نعمان بن ثابت و ابو یوسف یعقوب بن محمد انصاری و ابو عبد الله محمد بن حسن شیبانی، پس از آنان ابراهیم بن خالد کلبی.

طبری درین کتاب موارد اجماع و موارد اختلاف فقها را بیان میکند مثلا در باب جهاد و قتال با اهل شرک، فصول و مباحثی بدین ترتیب دارد:

اجماع فقهاء درباره سیرت رسول اکرم صلی اللّه علیه و اللّه در دعوت مشرکان.

اختلاف آنان در واجب بودن دعوت برای مسلمانانی که در عصر پیغمبر بوده‌اند در هنگام جنگ با اهل شرک.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 76

اجماع آنان در اینکه مسلمان میتوانند مشرکان را تیرباران کنند هر گاه در میان مشرکان مسلمانانی اسیر و یا کودکان و زنان نباشند.

اختلاف آنان درین مسئله که اگر با مشرکان کودکانی از کودکان مسلمانان و یا اسرائی از مسلمانان باشند. و هم‌چنین در موردی که ممکن باشد تیر بکسانی بخورد که قتل آنان عمدا جایز نیست.

اختلاف آنان درین موضوع هر گاه مسلمانان با مشرکان در جنگ باشند.

اجماع آنان درینکه کشتن مشرکان محارب جائز است الخ «1»

طبری درین کتاب از بیان عقیده خودداری کرده است زیرا مذهب و عقیده خود را در کتاب دیگرش بنام لطیف القول ذکر کرده است.

کتاب اختلاف نخستین تألیف طبری است و خود وی بسیار میگفته است:

«برای من دو کتاب استکه هیچ فقیهی بی‌نیاز از آن دو نیست: یکی الاختلاف و دیگری اللطیف.» کتاب مذکور در حدود سه هزار ورق بوده است.

این کتاب باهتمام و تصحیح مستشرق آلمانی ژوزف شاخت thcahcS ehpesoJ در لیدن بسال 1933 چاپ شده است.

4- کتاب لطیف القول فی احکام شرائع الاسلام. این کتاب شامل مجموع عقاید و آراء مخصوص محمد بن جریر طبری استکه پیروان و اصحاب او بر آنها اعتماد و استناد دارند. چنانکه خود طبری نیز گفته است این کتاب از آثار بسیار نفیس و سودمند او میباشد. هر کس بدقت و تحقیق این کتاب را مطالعه کند، اذعان میکند که در میان کتب فقها کمتر کتابی از حیث اشتمال بر اصول و امهات عقیده و مذهب بخوبی و نفاست این کتاب نوشته شده است.

ابو بکر بن رامید گفته است: تاکنون کتابی درباره مذهب و عقاید مانند کتاب طبری که درباره عقاید و مذهب خود نوشته، تألیف نشده است.

این کتاب نسبت بکتاب اختلاف کتب و ابواب ذیل را اضافه دارد:

__________________________________________________

(1) نقل از کتاب اختلاف الفقهاء چاپ لیدن.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 77

کتاب لباس- کتاب امهات اولاد- کتاب شرب.

نباید توهم شود که مقصود طبری از تعبیر «لطیف» کمی اوراق و کوچکی حجم کتاب است بلکه مقصود وی دقت در معانی و تحقیق در مطالب و مباحث آن است.

این کتاب مشتمل بر مبحث بسیار سودمندی است در شروط بنام امثله عدول و درین کتاب رساله‌ای استکه در آن از اصول فقه و از اجماع و اخبار آحاد و ناسخ و منسوخ در احکام و مجمل و مفسر اخبار و اوامر و نواهی و خصوص و عموم و اجتهاد و ابطال استحسان و نظایر اینها بحث شده است.

5- کتاب الخفیف فی احکام شرائع الاسلام. این کتاب مختصر کتاب اللطیف است و از کتب خوب و سودمند طبری میباشد.

این کتاب را طبری بخواهش یکی از دوستانش بنام ابو احمد عباس بن حسن عزیزی که میخواست خلاصه‌ای از احکام را در دست باشد تا مورد مطالعه و استفاده‌اش باشد تألیف کرد. این کتاب برای هر خواننده‌ای اعم از عالم و مبتدی قابل استفاده و سهل التناول است و مشتمل بر اصول احکام و مسائل میباشد. عدد اوراق کتاب خفیف در حدود چهار صد ورقه است.

6- کتاب بسیط القول فی احکام شرائع الاسلام. طبری کتاب سودمند دیگری بعنوان کتاب مراتب العلماء بعنوان مقدمه این کتاب نوشته و در آن پس از خطبه شرحی درباره فواید طلب علم و تفقه در احکام و اخبار نوشته و از کسانی که فقط بنقل مطالب کتاب او بی‌آنکه در آنها تعمق و تفقه کنند اکتفا کرده‌اند نکوهش کرده است. پس از آن بذکر علما و فقهائی که بمذهب او تفقه کرده‌اند پرداخته و ابتدا کرده است از علمای مدینه زیرا پیغمبر صلی اللّه علیه و آله از آن شهر مقدس هجرت فرمود، پس از آن بذکر علمای مکه پرداخته است زیرا در آنجا حرم شریف قرار دارد. آن گاه بذکر علمای عراقین (کوفه و بصره) و بعد بذکر علمای شام و خراسان پرداخته است.

درین کتاب بذکر اختلاف و اتفاق فقهاء در موارد استقصاء و تبیین و دلائل هر یک اشاره کرده و آنچه در نظر خودش صواب بوده اختیار کرده است: این کتاب در حدود

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 78

دو هزار ورق بوده است.

از کتاب مذکور کتابی بنام «آداب قضات» استخراج کرد و این از کتب بسیار مفید و مشهور بفضل و خوبی است.

پس از بیان خطبه شرحی در مدح قضات خوب و نویسندگان آنان و آنچه باید قاضی در مسند قضاء بدان عمل کند آورده و نیز درباره سجلات و شهادات و دعاوی گواهان بتفصیل بحث کرده است.

این کتاب در حدود هزار ورق بوده است.

طبری باصحاب خود سفارش و تأکید میکرد که همواره دو کتاب بسیط و تهذیب را با خود داشته باشند و در مطالعه و فهمیدن مطالب آن دو کوشش کنند.

7- کتاب تهذیب الاثار و تفصیل الثابت عن رسول الله (ص) من الاخبار، درباره این کتاب نوشته‌اند که بر علما دشوار است که بتوانند مثل آن را تألیف و یا آن را تمام و تکمیل کنند.

ابو بکر بن کامل گفته است: پس از ابو جعفر طبری دانشمندی را نیافتم که ازو جامع‌تر در علوم و کتب علما و شناسائی موارد اختلاف فقهاء باشد. خود من سالها ریاضت کشیدم و رنج بردم تا در مسند عبد اللّه بن مسعود درباره حدیثی از آن نظیر آنچه ابو جعفر فراهم آورده بود، بنویسم و موفق بانجام آن نشدم و فکرم یاری نکرد.

8- کتاب: ادب النفوس الجیدة و الاخلاق النفیسة که گاهی بنام ادب النفس- الشریفة و الاخلاق الحمیدة خوانده شده است. این کتاب چنانکه از نامش هویداست درباره تهذیب نفس و تزکیه اخلاق است و در نوع خود کم نظیر بوده است.

طبری درین اثر نفیس و ممتع خود از علوم دین و فضل و پارسائی و اخلاص و شکر سخن گفته و نیز درباره ریاء و کبر و خضوع و صبر و امر بمعروف و نهی از منکر بحث کرده است.

در ابتدای کتاب شرحی در معنی وسوسه و اعمال قلوب و دعاء و فضیلت قرآن

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 79

و اوقات اجابت دعا و دلائل آن و آنچه درباره مستحبات و سنن از صحابه و تابعان روایت شده ذکر کرده است. آنچه از این کتاب پاکنویس شده در حدود پانصد ورق بوده است.

9- کتاب فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام درین کتاب طبری از صحیح بودن حدیث غدیر خم «1» سخن رانده و پس از آن بذکر فضائل حضرت علی علیه السلام پرداخته ولی موفق باتمام کتاب نشده است.

10- کتاب فضائل ابی بکر و عمر. این کتاب نیز ناتمام مانده است و علت تألیف کتاب مذکور آن بود که چون طبری بطبرستان برگشت، دید شیعیان آنجا در مذهب تشیع غلو کرده و بصحابه و خلفا سب میکنند، ازینرو بتألیف کتاب مذکور پرداخت.

کتاب دیگری نیز در فضائل عباس نوشت ولی آن هم ناتمام ماند.

11- کتاب رد بر صاحب اسفار (الرد علی ذی الاسفار).

طبری درین کتاب آراء و عقاید سست داود بن علی اصفهانی را رد کرده است.

داود بن علی از دانشمندان و فقهای همزمان با طبری و از علوم نظری و فقه و حدیث و سنن باخبر بود ولی در آنها زیاد تبحر و تعمق نداشت در مقابل زبانی فصیح و بیانی شیوا و دلنشین داشت بر خلاف طبری که از تمام علوم زمان خود باخبر بود و در آنها تبحر و مهارت کامل داشت.

روزی بین ابو جعفر طبری و داود بن علی اصفهانی در مسئله‌ای سخن بمیان آمد و کار بمباحثه و مناظره کشید و داود در مقابل ابو جعفر از آوردن دلیل عاجز شد و ناچار خاموش گشت اصحاب داود که مردمانی بد زبان و اهل هزل بودند ازین پیش آمد خشمگین شدند و یکی از آنان سخن ناهنجاری درباره طبری بر زبان راند. طبری از آن مجلس بلند شد و پس از آن شروع بتألیف این کتاب کرد و قسمت قسمت از آن را پاکنویس میکرد تا صد ورق نوشت و آنچه نوشته بود در نهایت نفاست و استحکام

__________________________________________________

(1) موضعی در میان مکه و مدینه بوده است.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 80

بود. درین هنگام چون آگاه شد که داود وفات یافته است، از اتمام کتاب خودداری کرد و آنچه نوشته بود نیز در دسترس مردم قرار نگرفت مگر آنچه را برخی از اصحاب او قبلا نوشته بودند.

یکی از اصحاب داود نقل کرده است که داود سخن کسی را که بابو جعفر اهانت کرده بود قطع کرد و یک سال با او سخن نگفت.

بعد از داود، پسرش بنام محمد کتابی در رد کتاب طبری بطرفداری از پدرش نوشت بنام الرد علی ابی جعفر بن جریر.

خود محمد بن داود گفته است که از آنچه میان پدرم و ابو جعفر طبری گذشته بود، همواره در خاطرم چیزی بود تا آنکه روزی بر ابو بکر بن ابو حامد وارد شدم و ابو جعفر طبری را نزد او دیدم ابو بکر بطبری گفت این محمد بن داود اصفهانی است.

طبری چون مرا شناخت، بمن خوش آمد گفت و شروع کرد بستایش پدرم چنانکه من از آنچه در دل داشتم و میخواستم بطبری بگویم، خودداری کردم.

12- کتاب رسالة البصیر فی معالم الدین- این کتاب را برای اهل طبرستان که درباره اسم و مسمی اختلاف کرده بودند و در رد مذاهب بدعت تألیف کرد.

13- رساله معروف به کتاب صریح السنة- درین رساله طبری مذهب و معتقدات خود را نوشته است.

14- کتاب المسنر شد فی علوم الدین و القراآت. «1»

15- کتابی در تعبیر رؤیا (ناتمام).

16- کتاب مختصر مناسک حج.

17- کتاب مختصر الفرائض.

18- کتاب الموجز فی الاصول.

***__________________________________________________

(1)- قاموس الاعلام.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 81

اینک بتوفیق خدای توانا این رساله مختصر را درینجا ختم میکنیم و در پایان آن برخی از مراثی را که شعرا و فضلا درباره مرگ ابو جعفر طبری گفته‌اند و معرف مقام شامخ علمی او میباشد، می‌آوریم. «1»

ابن اعرابی:

حدث مفظع و خطب جلیل دق عن مثله اصطبار الصبور

قام ناعی العلوم اجمع لمّا قام ناعی محمّد بن جریر

کتبه انجم لها زاهرات موذنات رسومها بالدثور

یا ابا جعفر مضیت حمیدا غیر وان فی الجّد و التشمیر

...... ...... محمد بن رومی

کان بحرا من العلوم فلمّا فاض بالنفس غاض بحر معین

من له بعده اذا هو لا هو مثله غیره علیه امین

درباره آرامگاه طبری ازین پیش گفته شد که در بغداد در خانه خودش بخاک سپرده شد ولی ابن خلکان مؤلف کتاب نفیس و فیات الاعیان در کتاب مذکور نوشته است که: در مصر قبری دیدم که مورد احترام مردم است و بزیارت آن میروند و بر روی سنگ قبر نوشته شده است که: «این قبر ابن جریر طبری است» و مردم میگویند که این ابن جریر همان صاحب تاریخ مشهور است.

پس از ذکر این قسمت خود ابن خلکان مینویسد که این عقیده مردم مصر صحیح نیست زیرا قبر ابن جریر در بغداد است.

چنانکه در آغاز این رساله نیز اشاره شد مأخذ عمده نویسنده این رساله در گردآوری مطالب آن، کتاب معجم الادباء یاقوت حموی بوده است و یاقوت نیز چنانکه خودش تصریح کرده است مأخذش دو کتاب نفیس و معتبر بوده است. یکی

__________________________________________________

(1) نقل از مقدمه جزء اول تفسیر طبری چاپ مصر.

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 82

کتابی که پسر طبری بنام عبد العزیز در سیرت و اخلاق و احوال پدر نوشته بوده است و دیگری کتابی که شاگرد طبری ابو بکر بن کامل درباره زندگانی استاد تألیف کرده بوده است. و الحمد للّه اولا و آخرا.

تهران شهریور ماه 1314 تجدیدنظر 1334- علی اکبر شهابی

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 83

فهرست اعلام

نام صفحه آ آدم، حضرت آدم 45- 57- 74

آل بویه 36

الف ابراهیم 75

ابن کامل قاضی 1- 5

ابن کامل (ابو بکر) 4- 5- 7- 29- 78

ابن حمید 6

ابن الندیم 6- 40

ابن وهب 12

ابن خزیمه (محمد بن اسحاق)- 13 14- 16

ابن خلکان 20- 27- 81

ابن طرار 20

ابن اعرابی 37- 81

ابن واضح (یعقوبی) 42

ابن اثیر جرزی (شیخ عز الدین) 43- 47

ابن جوزی 45

ابن جریح 73

ابن عباس 73

ابن حنبل 11- 14- 15- 22

ابرهه 62

ابلیس 45

ابو بکر بن کامل- ابن کامل 4- 5- 7- 29- 78

ابو رفاعه 5

ابو علی بلعمی (محمد بن محمد): بلعمی 1- 48- 49- 50- 55- 56 57- 58

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 84

ابو حاتم سجستانی 2

ابو یعلی 5

ابو کریب (محمد بن علاء همدانی) 8- 11

ابو الحسن علی بن سراح مصر 12 13- 18

ابو عبد اللّه جصاص 15

ابو العباس نحوی 17

ابو الفرج نهروانی 20

ابو الهیجاء 25

ابو الفرج بن ابو العباس اصفهانی کاتب 25

ابو علی محمد بن عبید اللّه وزیر 25

ابو علی 35

ابو بکر 35

ابو خحنف لوط بن یحیی 41

ابو عبداللّه محمد بن عمر واقدی 41

ابوالحسن علی بن محمد مدائنی 41

ابو الفداء 43

ابو بکر بن محمد بن خزیمه- ابن خزیمه و- ز- 19

ابو الصلت امیة بن ابی الصلت ثقفی 69- 70

ابو حامد اسفراینی 71

ابو بکر بن مجاهد 72

ابو جعفر محمد بن علی 75

ابو بکر بن ابو حامد 80

ابو المعجم خالد بن هانی متفقه 75

ابو حنیفه نعمان بن ثابت 75

ابو یوسف یعقوب بن محمد انصاری 75

ابو بکر بن رامید 76

ابو احمد عباس بن غزنوی 77

ابو صالح منصور بن نوح سامانی 56

ابو علی سینا د- ه- 5

ابو ریحان بیرونی د

ابو جعفر محمد بن جریر طبری، طبری، پسر جریر، تا آخر صفحات (بجز چند صفحه) د- ه- و- 1 3- 4- 5- 6- 7- 8- 9- 10- 11- 12

احمد بن حنبل 11- 14- 15- 22

احمد بن عیسی 28

احمد بن حماد دولابی 6

ازد (قبیله) 9

ارسطو ه

اسماعیل 74

اسماعیل بن ابراهیم مزنی 7

امیر مؤمنان 34

امیر تیمور 43

انوشیروان، خسرو انوشیروان- 50 62- 63- 64- 69- 70

اوزاعی 35

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 85

ب باذان 51

بارون کاررادوو 48

بسطام 59- 60

بلاذری 41

بندویه، بندوی 57- 58- 59- 60- 61

بهرام پور سیاوش، بهرام سیاوشان، بهرام 57- 58- 59- 60- 61

بهرام چوبین- بهرام- بهرام شوبین 49- 55- 57- 58- 60

«بهار حضور خسرو» 53

بهار ملک الشعراء 49

بیاضی 15

پ پسر طبری 4

ث ثعلب 17

ج جرجی زیدان 39- 40- 43

جریریه 32

جعفر بن عرفه 15

ح حاجی خلیفه 40- 43

حجة الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی 5

حسن بصری 46- 73

حسن بن علی مندوسی (فقیه) 75

حمدان 25

حوا 45

خ خاتم پیغمبران، حضرت پیغمبر (ص)، حضرت رسول (ص)- 5- 35 45- 46- 55- 72- 72- 75

خاندان بلعمیان 48

خر خسره 51

خرشیدان 57

خسرو پرویز، پرویز، خسرو، کسری 50- 51- 52- 53- 54- 55 56- 57- 59- 60- 61- 69

خلیل بن احمد 9

خلیل بن احمد سجستانی 75

خواجه نصیر د

د داود بن علی اصفهانی 8- 79- 80

دخویه ejeoG. D. M 48

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 86

نام دوبو xuaebuD 49

ر رؤبه 1

ز زادان فرخ- زوتمبرگ grcbmetoZ 53

زین 50

ژ ژوزف شاخت thcahcS. J 76

س ساسانیان 44

سراج (ابو الحسن) 13

سعدی 31

سعید بن جبیر 73

سفیان ثوری 75

سلیمان 25- 26

سمعانی و- 1- 3- 20

سید محمد باقر چهار سویی 35

سیف بن ذی یزن، ابن ذی یزن- 63 64- 65- 69- 70

سیوطی 71

ش شافعی 12

شبدیز 55

شمس المعالی 5

شهریار 54- 60

شیرویه 52- 53- 54- 55

شیرین 54- 55- 56

شیخ الرئیس 5

شیخ صفی الدین 74

شیخ عز الدین علی بن محمد جوزی (ابن اثیر) 43- 47

ص صدر الدین 5

ض ضحاک بن مزاحم 73

ط طبری همه صفحات (بجز چند صفحه) طرماح 13

ع عام الجدب 1

عام الفیل 1

عباس 79

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 87

نام عبد العزیز بن محمد طبری، ابو محمد عبد العزیز 4- 17- 24- 33- 73

عبد اللّه بن مسعود 73- 78

عبد الحکم 41

عبد الرحمن بن عمرو اوزاعی 75

عبد الرحمن بن زید 73

عبد الملک بن هشام 40

عبد الوهاب 5

عثمان 35

عکرحه 46- 73

علی علیه السلام، حضرت علی- 12 30- 35- 45- 46- 55- 72- 73 75- 77

عمان 56

عمر 35

غ غزالی د

ف فارابی د

فرغانی 9

فرهاد 56

فرخان زاد 53

فقیه حسن بن علی مندوسی 75

ق قباد 53

قتاده 46- 73

قریش 12

قیصر روم 63- 69

گ «گنج باد اورد» 56

ل لیث 16

م مالک بن انس 12

مجاهد، مجاهد بن جنید 16- 73

مثنی بن ابراهیم ابلی 10

محمد بن حمید رازی (ابن حمید) 6- 10- 11

محمد بن اسحاق بن خزیمه، ابن خزیمه 13- 14- 16

محمد بن اسحاق، ابن اسحاق 40- 65

محمد بن نصر مروزی 13

محمد بن سائب کلبی 73

محمد بن هرون رویانی 13- 14

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 88

محمد بن عمر واقدی 73

محمد بن واود 8- 80

محمد بن مسلم زهری 40

محمد بن رومی 81

محمد زکریای رازی 5

مروزان 50- 51

مریم 55

مزنی 7- 8

مسروق 63- 65- 66- 68- 69

مسعودی ب- 42- 47

مقاتل بن حیان 73

المقتدر باللّه 3

ملک الشعرا بهار 49

منتسکیو ج

منصور بن نوح سامانی، ابو صالح 48- 73- 74- 75

میرزا میرانشاه 43

ن نازوک 16

نبی اکرم (ص)، نبی خاتم 40- 45

نجم الدین طارمی 43

نظام الملک، خواجه نظام الملک 5

نظامی 19- 31

نعمان بن منذر 63

نوزاد 66

نولدکه ckcdloN. M 48

نووی 71

و وهرز 64- 65- 66- 67- 68- 69

ه هرقل (هراکلیوس) 53- 70

هرمز، ملک هرمز 49- 50- 60

هشام بن محمد 50- 52- 54- 65

ی یاقوت حموی و- 3- 4- 11- 13 29- 45

یزدجرد 54

یزید بن کثیر بن غالب طبری 1

یکسوم 62- 63

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 89

نام کتابها

آ آداب قضاة 78

الف اتقان 71

احکام قراآت 17

اختلاف علماء الامصار فی احکام شرائع الاسلام 75

اختلاف الفقهاء، اختلاف الاختلاف 75- 76

الخفیف فی احکام شرائع الاسلام، خفیف 77

ادب النفوس الجیدة و الاخلاق النفیسه (ادب النفس الشریفه و الاخلاق- الحمیده) 78

ارشاد الاریب الی معرفة الادیب 3- 4- 29

انساب سمعانی، الانساب و- 1- 9- 20

ب برهان قاطع 68

بسیط، بسیطا لقول فی احکام شرائع- الاسلام 17- 77- 78

ت تاریخ طبری 1- 44- 45- 47- 48 49- 50- 53- 55- 56- 62

تاریخ الرسل و الملوک و اخبارهم و ...

7 م

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 90

التاریخ الکبیر (تاریخ بزرگ) 37- 42

تاریخ تمدن اسلامی 40- 43

تاریخ یعقوبی 42

تاریخ بزرگ 46

ترجمه فارسی تاریخ طبری، ترجمه بلعمی 1- 48- 49- 55- 57- 61

ترجمه فارسی تفسیر طبری 73- 74

تعبیر الرؤیا 80

تفسیر طبری، تفسیر بزرگ 46- 71 72- 73

تهذیب الآثار و تفضیل الثابت عن رسول اللّه من الاخبار، تهذیب 17- 78

ج جامع البیان عن تأویل القرآن 37

خ خبر بصره و فتح آن 41

د دائرة المعارف اسلامی 9 MALSI LEDIDEPOLCYCNE

ذ ذیل المذیل 35- 46

ر رد بر صاحب اسفار (الرد علی صاحب اسفار) 79

الرد علی ابی جعفر ج- 80

رساله 35

رسالة البصیر فی معالم الدین 80

روح القوانین ج

روضات الجنات 35- 36

س سبک‌شناسی 49- 61- 84

سیره ابن هشام 40

سیر الملوک (شاهنامه) 44

ش شهادات 35

ص صله 9

ع علل عظمت و انحطاط روم قدیم ج

العین 9

غ غدیر خم (کتاب) 36

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 91

ف فتوح بیت المقدس 41

فتوح البلدان (فتح الامصار) 41

فتوح خراسان 41

فتوح الشام 41

فتوح العراق 41

فتوح مصر و مغرب 41

فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام 79

فضائل ابی بکر و عمر 79

الفهرست 4- 6

ق قاموس الاعلام 72- 80

قرآن 13- 56- 72- 73- 74

ک کامل التواریخ 43- 47

کشف الظنون 40- 43- 44- 45

ل لطیف القول، اللطیف، لطیف 76

م مبسوط 12

متفکران اسلام 48- 49- 72 MALSI LED RUESNEPSEL

مختصر الفرائض 80

مختصر مناسک حج 80

المذیل 9

مراتب العلماء 77

مروج الذهب ب- 42- 47

معجم الادباء 3- 4- 9- 13- 28 29- 30- 33- 45- 46- 81

المسترشد 80

مسند 11

الموجز 80

و وفیات الاعیان 20- 27- 81

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 92

نام جاها

آ آمل 1- 10

آمو 1

الف ابله 10

ارمنستان 56

افریقیه 52

اندلس 42- 43

ایران ج- 42- 45- 51- 53- 62 70

ب بابل 53

باب الهند 75

باغ هندوان 53- 54

بلخ 75

بصره 9- 10- 11- 12- 77

بغداد، بغداذ 3- 10- 11- 12- 14 15- 16- 74- 81

بهرمسیر 53

پ پاریس ب- 47

ت تیسفون 53

ج جیحون 1

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 93

ح حبشه، حبش 56- 66- 69

حمیر (یمن) 50- 51- 71

حیره 5- 62- 63

خ خراسان 56- 77

د دولاب 6- 11

ر روم ج- 42- 45- 53- 56- 57 70

ری 6- 10- 11

س سپیچاپ 75

ش شام 12- 58- 75- 77

ص صنعاء 69

ط طبرستان، تبرستان 1- 2- 14- 15 30- 79- 80

ع عدن 65

عراقین (کوفه و بصره) 77

عراق 42- 55- 58- 62- 63

عماره 57

غ غدیر خم 79

غمدان 70- 71

ف فرات 57

فرانسه ج

فرغانه 75

ق قسطنطنیه 52

قنطرة البردان (محله) 14

ک کوفه 11- 12- 57- 77

گ گیلان 30- 56

م مازندران 1- 10- 14

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 94

ماوراء النهر 75

مدائن 52- 53- 57- 58

مدینة السلام (بغداد) 11

مدینه 55- 77- 79

مصانع 50- 51

مصر 7- 8- 12- 13- 28- 30- 42 47

مکه 55- 79

و واسط 11

ه هلاند 48

همدان 52

ی یمن 50- 51- 62- 63- 65- 68

یونان 42

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 95

انتشارات اساطیر (سهامی خاص) 1- سفرنامه رضا قلی میرزا نایب الایاله بکوشش اصغر فرمانفرمائی قاجار با جلد زرکوب/ 1950 ریال

2- سفرنامه فرخ خان امین الدوله بکوشش کریم اصفهانیان و قدرت اللّه روشنی با جلد زرکوب/ 1550 ریال

3- تاریخ طبری جلد اول محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده چاپ سوم 475 ریال

4- گنجعلیخان نوشته دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی 700 ریال

5- تاریخ طبری جلد دوم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده چاپ سوم 600 ریال

6- تاریخ طبری جلد سوم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده 800 ریال

7- تاریخ طبری جلد چهارم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده 800 ریال

8- مقدمه‌ای بر روش تحقیق در تاریخ نوشته کیتسن کلارک ترجمه اوانس اوانسیان 250 ریال

9- تاریخ طبری جلد پنجم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده 900 ریال

10- تاریخ طبری جلد ششم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده 950 ریال

11- تاریخ اسماعیلیه محمد بن زین العابدین خراسانی فدائی به تصحیح و اهتمام الکساندر سیمیونوف 400 ریال

12- تاریخ طبری جلد هفتم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده 950 ریال

احوال و آثار محمد بن جریر طبری، متن، ص: 96

13- سمط العلی للحضرة العلیا [تاریخ فراختائیان کرمان] ناصر الدین منشی کرمانی به تصحیح استاد عباس اقبال آشتیانی 300 ریال

14- دیوان سید حسن غزنوی به تصحیح و اهتمام استاد مدرس رضوی با جلد زرکوب 1200 ریال

15- ترجمان البلاغه محمد بن عمر الرادویانی به تصحیح و اهتمام پروفسور احمد آتش با جلد زرکوب 850 ریال

16- تاریخ طبری جلد هشتم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده 850 ریال

17- تاریخ سلاجقه محمود بن محمد آقسرائی به تصحیح و اهتمام دکتر عثمان توران 700 ریال

18- مقالات علامه قزوینی جلد اول گردآورنده ع- جربزه‌دار

19- چهل سال تاریخ ایران به اهتمام ایرج افشار و حسین محبوبی اردکانی 20- مقالات علامه قزوینی جلد دوم گردآورنده ع- جربزه‌دار

21- چنگیز خان ولادیمیر تسف ترجمه دکتر شیرین بیانی

22- تاریخ طبری جلد نهم محمد بن جریر طبری ترجمه ابو القاسم پاینده

23- مقالات علامه قزوینی جلد سوم گردآورنده ع- جربزه‌دار

توجه

نظر انوش راوید درباره تاریخ طبری

فهرست لینک های جلد های کتاب تاریخ طبری

نظرها و پرسش ها و پاسخ ها درباره کتاب تاریخ طبری 

کلیک کنید:  همه در اینجا

http://arqir.com/391